 
                مطالعات تربیتی و روانشناختی خانواده
                    مطالعات تربیتی و روانشناختی خانواده سال 5 پاییز و زمستان 1403 شماره 9                 
                مقالات
            حوزههای تخصصی: 
        
                
                                            
                در دنیای در حال تحول اجتماعی و فرهنگی امروز، شتاب تحولات به ویژه در چند دهه اخیر، بیانگر گذر جامعه به مرحله ای نوین از نظر ساختاری و فرهنگی است. در این راستا، موضوع تفاوت های نسلی، فاصله گیری روزافزون میان نسل ها، و لزوم پرورش تفکر سیاسی و فهم سیاسی در نسل نوجوان و جوان، به ویژه در زمینه مشارکت سیاسی آنان، به عنوان مقوله ای حیاتی برای تبیین آینده کشور مطرح می شود. در حالی که جامعه شناسان سیاسی نگرش ها را به عنوان ارزیابی های ارزشی از یک پدیده، چه مثبت و چه منفی، و پاسخ های از پیش شکل گرفته به آن، به صورت موافق یا مخالف تعریف کرده اند، مطالعات تجربی و نظری موجود نشان دهنده ناکامی در هم افزایی هنجارهای سیاسی در خانواده، جامعه و مدرسه است. این امر به ویژه در زمینه سیاسی شدن نامطلوب نوجوانان، خود را به صورت عدم هماهنگی و ناسازگاری میان ارزش های آموخته شده در نهادهای مختلف اجتماعی و نهاد آموزشی نشان می دهد. پژوهش حاضر به دنبال بررسی و تبیین فرآیند پرورش و رشد سیاسی دانش آموزان از طریق استقرار گفتمان مشورتی سیاسی در نظام آموزشی مدارس است. روش پژوهش، توصیفی-تحلیلی و مبتنی بر جمع آوری داده ها به شیوه کتابخانه ای است. یافته ها ناشن داد که آموزش و تربیت سیاسی، با تقویت هویت سیاسی دانش آموزان و به واسطه تغییر وضعیت کنونی به سمت وضعیت مطلوب و با نگاهی کل نگر و آینده پژوهانه، نه تنها موجب شکل دهی به مشارکت سیاسی سازنده خواهد شد، بلکه بستر لازم را برای حضور فعالانه و آگاهانه این نسل در عرصه های اجتماعی و سیاسی فراهم می آورد. از آنجا که یکی از اهداف بنیادین نظام جمهوری اسلامی ایران، تربیت افراد انقلابی و آشنا به دنیای سیاست است، پیشنهاد می شود در طرح تحول نظام آموزشی، با طراحی زیرساخت های مناسب برای اجرای روش های گفتگومحور و گفتمان مذاکره، مهارت های سیاسی دانش آموزان تقویت شده و توانایی درک صحیح دیدگاه ها و نقطه نظرهای صاحب نظران در فضای کلاس درس و رسانه به طور مؤثر نهادینه گردد.            
            نقش تعدیل کننده انعطاف پذیری روان شناختی در رابطه بین کمال گرایی و رغبت به ازدواج دانشجویان
            حوزههای تخصصی: 
        
                
                                            
                با توجه به افزایش سن ازدواج و کاهش تمایل جوانان به ازدواج، شناسایی عوامل مؤثر بر این پدیده از اهمیت بسزایی برخوردار است. پژوهش حاضر با هدف بررسی نقش تعدیل کنندگی انعطاف پذیری روان شناختی در رابطه بین کمال گرایی و رغبت به ازدواج انجام شد. این مطالعه توصیفی همبستگی بر روی 304 دانشجوی مجرد دانشگاه الزهرا انجام گرفت که به روش نمونه گیری در دسترس انتخاب شدند. ابزارهای پژوهش شامل پرسشنامه رغبت به ازدواج (1389)، مقیاس چندبعدی کمال گرایی (هویت و فلت، 1991) و پرسشنامه چندبعدی انعطاف پذیری روان شناختی (2018) بود. داده ها با استفاده از نرم افزارهای SPSS و AMOS و از طریق روش مدل سازی معادلات ساختاری تحلیل شدند. نتایج نشان داد که کمال گرایی خودمحور و کمال گرایی دگرمحور با رغبت به ازدواج رابطه منفی معنادار دارند؛ در حالی که کمال گرایی جامعه محور ارتباط معناداری با رغبت به ازدواج نداشت. همچنین انعطاف پذیری روان شناختی با رغبت به ازدواج رابطه مثبت معنادار و انعطاف ناپذیری روان شناختی با رغبت به ازدواج رابطه منفی معنادار داشت. در نهایت تحلیل اثر تعدیل گری نشان داد که انعطاف پذیری روان شناختی قادر به تعدیل رابطه بین کمال گرایی و رغبت به ازدواج است. یافته های پژوهش حاکی از آن است که می توان با تقویت انعطاف پذیری روان شناختی و اصلاح الگوهای کمال گرایی ناسازگار، تمایل به ازدواج را در جوانان افزایش داد. این نتایج می تواند مبنایی برای تدوین مداخلات روان شناختی مؤثر در حوزه ازدواج و خانواده باشد.
 واژگان کلیدی : انعطاف پذیری روان شناختی، رغبت به ازدواج، کمال گرایی.            
            بررسی تعارضات زناشویی زوجین مراجعه کننده به مرکز بهارنکو شیراز
            حوزههای تخصصی: 
        
                
                                            
                پژوهش حاضر با هدف بررسی میزان و ابعاد تعارضات زناشویی در زوج های مراجعه کننده به مرکز خانواده بهارنکو شیراز طی 1 تا 5 سال گذشته انجام شده است. این مطالعه به روش توصیفی-پیمایشی و بر روی 346 نفر از زوجین مراجعه کننده به مرکز مذکور انجام شد. نمونه گیری به روش در دسترس صورت گرفت و ابزار گردآوری داده ها شامل پرسشنامه مشخصات دموگرافیک و پرسشنامه تعارضات زناشویی (MCQ) ثنایی بود. یافته ها نشان داد 86 درصد زوجین مراجعه کننده، در طی 5 سال نخست زندگی مشترک، تعارضات زناشویی در سطح بهنجار را تجربه کرده اند. بیشترین میزان تعارضات مربوط به حوزه های اختلال در روابط کلامی، واکنش های هیجانی و مسائل مالی بود. تحلیل ها نشان داد متغیرهای تحصیلات همسر، تحصیلات پاسخگو، سن زوجین، تعداد فرزندان، مدت زمان ازدواج، دارایی های خانواده همسر و دارایی های خانواده پاسخگو با میزان تعارضات زناشویی رابطه معنادار دارند. در این میان، مدت زمان آشنایی پیش از ازدواج، تفاوت سنی زوجین و طول مدت ازدواج بیشترین سهم را در پیش بینی تعارضات زناشویی داشتند. همچنین، زوجین دارای سابقه نامزدی، کاهش رابطه جنسی و ارتباطات پیچیده تر با خانواده همسر را بیش از زوجین فاقد سابقه نامزدی گزارش کردند. یافته های این مطالعه بر نقش مؤلفه های جمعیت شناختی و اجتماعی در شکل گیری و تشدید تعارضات زناشویی تأکید دارد.            
            رابطه تجارب آسیب زای دوران کودکی، تنظیم هیجان و خودآسیبی در نوجوانان: نقش میانجی ذهنی سازی
            حوزههای تخصصی: 
        
                
                                            
                رفتارهای خودآسیب رسان در دوران نوجوانی، یکی از موضوعات قابل تأمل است که شناسایی عوامل مؤثر بر آن از اهمیت بالایی برخوردار است. با توجه به اهمیت این موضوع، مطالعه حاضر با هدف بررسی رابطه تجارب آسیب زای دوران کودکی و تنظیم هیجان با خودآسیبی، با نقش میانجی ذهنی سازی انجام شد. این پژوهش، تحلیلی از نوع همبستگی و مدل معادلات ساختاری است. جامعه آماری این پژوهش، دانش آموزان دختر و پسر 10 تا 19 ساله شهرستان آستارا در سال تحصیلی 1402 1403 هستند. نمونه این مطالعه با استفاده از فرمول کوکران، 368 نفر محاسبه شد. نمونه گیری به روش در دسترس و غیرتصادفی انجام شد. برای جمع آوری اطلاعات، دانش آموزان به پرسشنامه های ترومای دوران کودکی(CTQ؛ برنستاین و همکاران، 2003)، عملکرد بازتابی(RFG؛ فوناگی و همکاران، 2016)، تنظیم هیجان(ERQ؛ گراس و جان، 2003) و آسیب به خود(SHI؛ سانسون و همکاران، 1998) پاسخ دادند. برای تحلیل داده ها از نرم افزار SPSS نسخه 24، AMOS و بوت استرپ استفاده شد. بر اساس نتایج به دست آمده، ذهنی سازی نقش میانجی بین ترومای کودکی و تنظیم هیجان با خودآسیبی دارد. با توجه به نتایج مطالعه پیشنهاد می شود برای کاهش رفتارهای خودآسیب رسان در نوجوانان، برنامه های آموزشی و درمانی لازم برای دانش آموزان و والدین اجرا شود.            
            جایگاه القا و لحن کلام در روند رشد کودک مبتنی بر ساختار کلام در قرآن کریم
            حوزههای تخصصی: 
        
                
                                            
                کلام به عنوان یکی از پیچیده ترین پدیده های شناختی و ارتباطی، از نخستین مراحل رشد انسان شکل می گیرد و نقشی بنیادین در تحول روان شناختی و شناختی فرد ایفا می کند. پژوهش حاضر با بهره گیری از رویکرد توصیفی استنباطی و روش اکسپرت پنل، به بررسی تأثیر مؤلفه های القا و لحن در فرایند رشد کودک بر مبنای مدل قرآنی کلام پرداخته است. در این راستا با توجه به جایگاه محوری کلام در رشد انسان از منظر قرآن، میزان اثرگذاری این دو مؤلفه در سه ساحت نطق، قول و کلام در دوره نخست رشد کودک تحلیل شده است. نتایج پژوهش نشان داد که مواجهه مداوم کودک با القا و لحن های طیب و مثبت، نقش قابل توجهی در تقویت امنیت روانی، شکوفایی عواطف و ارتقای ظرفیت های شناختی و زبانی ایفا می کند. در مقابل قرار گرفتن در معرض القا و لحن های غیرطیب و منفی، می تواند منجر به اختلال در رشد شناختی و عاطفی کودک شود و روند تکامل زبانی و اجتماعی وی را مختل کند. یافته های این پژوهش بر اهمیت سازوکارهای زبان شناختی و روان شناختی نهفته در کلام تأکید دارد و دلالت های مهمی برای حوزه های تعلیم و تربیت، رشد زبان و روان شناسی شناختی ارائه می دهد.              
            تحلیل نقش عفاف و حجاب در تحکیم مبانی اخلاقی و حقوقی خانواده: رویکردی فرهنگی و اجتماعی
            حوزههای تخصصی: 
        
                
                                            
                خانواده، به عنوان بنیادی ترین نهاد اجتماعی، نقشی کلیدی در پایداری فرهنگی و اجتماعی جوامع ایفا می کند. در این میان، عفاف و حجاب نه تنها مؤلفه هایی هویتی در جوامع اسلامی اند، بلکه به عنوان ابزارهایی مؤثر در تنظیم روابط اجتماعی، تحکیم بنیان های خانوادگی و تقویت اصول اخلاقی و حقوقی نقش آفرینی می کنند. حجاب، علاوه بر بُعد دینی و فرهنگی، در چارچوب حقوقی نیز قابل تحلیل است و می تواند در حفظ کرامت انسانی، تقویت امنیت اجتماعی و کاهش آسیب های اخلاقی مؤثر باشد. این پژوهش، با رویکردی میان رشته ای و روش توصیفی- تحلیلی ، به بررسی نقش عفاف و حجاب در استحکام مبانی اخلاقی و حقوقی خانواده پرداخته است. یافته ها نشان داد که حجاب نه تنها عاملی برای هویت سازی دینی، بلکه ابزاری اجتماعی در تنظیم مناسبات خانوادگی و جلوگیری از ناهنجاری های اجتماعی است. همچنین از منظر حقوقی، حجاب می تواند در حفظ نظم اجتماعی، حمایت از حقوق فردی و جمعی و تحکیم نهاد خانواده نقش آفرین باشد. بر این اساس، تقویت بنیان های خانواده مستلزم نهادینه سازی ارزش های اخلاقی و حقوقی مرتبط با عفاف و حجاب است. این مطالعه پیشنهاد می کند که سیاست گذاری های فرهنگی و اجتماعی با رویکردی جامع به ابعاد دینی، حقوقی و جامعه شناختی حجاب تدوین شوند و پژوهش های تطبیقی در جوامع مختلف برای شناخت بهتر تأثیرات آن بر نهاد خانواده گسترش یابد.