یکی از معضلات اخیر دولت های مدرن، «حقوق اقلیت ها»ست که اندیشمندان سیاسی نیز در دهه های اخیر توجه ویژه ای به آن نموده اند. این امر، دو دلیل دارد؛ نخست اینکه حقوق اولیه لیبرالی که از عصر روشنگری رفته رفته سامان یافته است، پاسخگوی تقاضاهای گروه های جدید نیست؛ دوم آنکه نظریه های شهروندی که پس از جنگ جهانی دوم مطرح شده نیز ناتوان از حل این معضلات در لیبرال دموکراسی هاست. ظهور نظریه های چندفرهنگ گرایی لیبرال، نتیجه همین چالش هاست. «چارلز تیلور»، فیلسوف بزرگ اجتماع گرا به نقد نظریه های چندفرهنگ گرایی لیبرال پرداخته است. او معتقد است که می شود اهدف جمعی را در یک اجتماع پیش برد و همزمان اصول اولیه لیبرالی که شامل حقوق و آزادی های اولیه فردی است، صدمه ای نبیند. تأکید تیلور بر «عدم همگون سازی» و «ایجاد معیار برای شناسایی حقوق» است، تا به دور از «ترحم»، حقوق اقلیت ها به رسمیت شناخته شود. اما دیدگاه تیلور نیز دچار چند نقص بزرگ است که عبارتند از: توجه به اقلیت های متمرکز جغرافیایی و عدم توضیحی برای اقلیت های غیر متمرکز، عدم ارائه معیار مناسب برای تمییز حقوق بنیادین از غیر بنیادین و مهم تر از همه آنکه اقلیت های ملی به دنبال «ارزشمندی برابر» نیستند، بلکه آنان به دنبال «جایگاه برابر»ند.