آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۱

چکیده

متن

شیخ على بن حسین بن عبدالعالى کرکى، مشهور به محقق ثانى، عالم کرکى الاصل - منسوب به کرک نوح (1) - است که به طور عمده در نجف تحصیل کرد و به لحاظ فقهى، به رتبتى بلند دست‏یافت; آن گونه که وى را محقق دوم و خاتم المجتهدین عصر خویش مى‏نامیدند . وى، به همراه شمار دیگرى از علماى کرکى و به طور کلى جبل عاملى در آغاز دوره صفوى به مرور به ایران آمدند و در ترویج مبانى تشیع تلاش کردند .
محقق کرکى که در نجف مقیم بود، در دو دوره کوتاه زمانى وارد ایران عصر صفوى شد و با حمایت از این دولت، چه در جریان سفرش به ایران و چه در زمان اقامتش در عراق، با تالیف آثار علمى، تربیت‏شاگردان ایرانى و نیز تاثیر مستقیم روى شاه اسماعیل و شاه طهماسب، فرصتى براى گسترش تشیع در ایران از یک سو و تغییر رویه فکرى حکومت از تشیع صوفیانه به تشیع فقیهانه به دست آورد .
نقش کرکى دست کم در چهار جهت مهم است: اول تقویت مذهب شیعه . دوم مبارزه با تصوف و مظاهر آن . سوم تقویت‏بنیه فقاهتى دولت صفوى . و چهارم طرح مساله ولایت فقیه و اعتبار راى مجتهد زنده . (2)
طبعا بررسى این ابعاد باید در جاى دیگرى دنبال شود . آنچه در اینجا مورد توجه ما است آن که محقق کرکى سرسلسله خاندانى عریق و ریشه‏دار است که تقریبا تا پایان دوره صفوى و حتى بعد از آن، حضور چشمگیرى در عرصه فعالیت‏هاى علمى - سیاسى داشته و چهره‏هاى برجسته‏اى از آن خاندان در این دوره دویست‏ساله خوش درخشیده‏اند . سرسلسله این خاندان محقق کرکى است که به خاطر موقعیت وى، اولاد و احفادش هم زمینه‏اى براى بروز و ظهور به دست آوردند .
در باره خود محقق کرکى، مطالبى در این سوى و آن سوى نوشته شده است . اخیرا هم مجموعه‏اى از رسائل وى، همراه با زندگینامه‏اش تحت عنوان «حیاة المحقق الکرکى و آثاره‏» با کوشش قابل تقدیر شیخ محمد حسون در دوازده مجلد به چاپ رسیده است . در اینجا در صدد تکرار مطالبى که در باره محقق گفته شده است، نیستیم; آنچه مورد نظر است، ارائه تصویرى است از سیر سلسله‏اى این خاندان و نفوذ آنها در دوره یاد شده; همراه با نکاتى که به تازگى در یک ماخذ دست‏نوشته در باره برخى از احفاد وى به دست آمده است . با این حال، مرور کلى و اجمالى بر اطلاعاتى که در باره محقق کرکى و فرزندانش در مآخذ آمده است، خواهیم داشت .
پدر محقق کرکى، عزالدین حسین بن عبدالعالى از علماى کرک نوح بوده و به مناسبت آن که نامش در برخى از اجازات آمده است، (3) مى‏توان حدس زد که وى از علماى روزگار خود بوده است .
در باره محقق اطلاعات چندى در منابع فارسى و عربى دوره صفوى آمده است . اطلاعات فارسى کهن موجود، بیشتر در باره نقش وى در ایران است . علاوه بر آن، از برخى از اجازات وى مى‏توان تاریخ اقامت او را در نجف یا شهرهاى ایران به دست آورد .
در ارتباط با موضوع مورد بحث ما، نخستین مطلب، ارتباط او براى اولین بار با شاه اسماعیل صفوى است . بنا به برخى نقلها، این ارتباط از سال 914 بوده است . مطلب یاد شده در نسخه برلن از کتاب خلاصة التواریخ - که با نسخ دیگر تفاوت کلى دارد و مطالب اضافى فراوانى در آن آمده - درج شده است . نویسنده این متن با اشاره به رخدادهاى فتح بغداد توسط شاه اسماعیل در سال 914 ، به زندانى شدن دو عالم برجسته شیعه در بغداد توسط باریک بیک که از سوى سلطان مراد آق‏قویونلو بر آن‏جا حاکم بود، اشاره دارد که او «مرحوم سید [محمد] کمونه را که از اجلاء سادات و نقباء نجف اشرف و عراق عرب بود، با حضرت غفران پناه شیخ الطایفه شیخ على علیهما الرحمة گرفته در چاه حبس نمود و ذخیره بسیار در نارین قلعه بغداد جمع نمود» . (4)
این اتفاق، پیش از آمدن شاه اسماعیل به بغداد است . زمانى که اسماعیل آمد و باریک بیک کشته شد، «شاه ستاره سپاه سید محمد کمونه و غفران پناهى شیخ عبدالعال (5) را از چاه بیرون آورده، به رفاقت ایشان متوجه زیارت عتبات عالیات سدره مرتبات کاظمین و مشهدین و عسکرین گشتند .»
وى پس از ارائه‏ى شرحى از سفر زیارتى شاه اسماعیل و تلاش وى براى کندن نهر شریف در نجف مى‏نویسد: القصه که تولیت آن عتبه علیه را با حکومت‏حله و رماحیه با طبل و علم به سید محمد کمونه شفقت فرمودند و بندگان شیخ على را اعزاز و احترام و تعظیمات فرموده سیورغالات و ادرارات بلاغایات ارزانى داشتند . (6) قاعدتا همین سیورغالات بود که سبب اعتراض سید ابراهیم قطیفى به محقق کرکى شده و منجر به نگارش کتاب الخراجیة توسط محقق در سال 916 گردید . این سالهایى بود که کرکى در پى تایید دولت‏شیعى صفوى بود و در مقدمه نفحات اللاهوت (تالیف در ذى حجه 917 در شهر مشهد) به صراحت از آن دولت‏با عناوین «الدولة القاهرة الباهرة الشریفة المنیفة العالیة السامیة العلیة الشاهیة الصفویة الموسویة، امدها الله تعالى بالنصر و التمکین و ایدها بالملائکة و الانس والجن اجمعین‏» یاد مى‏کرد . محقق، همین القاب را در مقدمه جامع المقاصد که آن را در نجف نوشت، براى دولت صفویه بکار برده است . وى رساله‏اى هم با عنوان تعیین المخالفین لامیرالمؤمنین به درخواست‏شاه اسماعیل نوشت تا ضمن آن مخالف امیرالمؤمنین را تعریف کند . (7)
محقق به جز ملاقاتش در بغداد و عتبات مقدسه با شاه اسماعیل دو بار به ایران سفر کرد . مرتبه نخست میان سالهاى 916 تا 919 - و ترجیحا تا سال 918 - یعنى در روزگار سلطنت‏شاه اسماعیل صفوى . آنچه مورخان نوشته‏اند آن است که وى پس از فتح هرات (20 رمضان 916) به ایران آمده است . افندى به نقل از تواریخ فارسى نوشته است که وى در وقت دخول شاه اسماعیل به هرات، به ایران آمد و پس از شاه وارد هرات شد . (8) به احتمال پس از این فتح، محقق، مصمم به زیارت مرقد مطهر امام رضا علیه السلام گردیده و براى مدتى در این شهر ماندگار شد . این بنابر آن است که وى در 20 جماداى دوم سال 917 در این شهر رسالة الجعفریة را تالیف کرده است . همچنان که در 16 ذى حجه آن سال کتاب نفحات اللاهوت را در این شهر نوشته است . (9)
یک گفتگوى طولانى و در عین حال داستانى مربوط به زمان شاه اسماعیل، در عالم آراى صفوى پیرامون ملاقات ایلچى سلطان عثمانى با شاه اسماعیل در حوالى سلطانیه آمده که پاى شیخ على عرب جبل عاملى هم به میان کشیده شده است . وقتى شاه از پاسخ به پرسش‏هاى مذهبى ایلچى عاجز گردید، به او گفته شد: «اى شهریار! مى‏باید که شیخ على عرب را طلبید تا او فکر این گفتگو را بکند . شهریار فرستاد و شیخ على عرب جبل عاملى را آوردند و در خفیه به خلوت رفتند و گفتگوهاى ایلچى را به او گفتند» . شیخ هم تک تک آنها را پاسخ داد . (10) این مى‏تواند در همان سالهاى 917 یا 918 رخ داده باشد . مهم‏ترین پرسش، آن بود که ماده تاریخ «مذهب ناحق‏» یا «مذهبنا حق‏» کدام درست است . هر دو به حساب جمل سال 906 یعنى سال روى کار آمدن صفویه را نشان مى‏دهد . اولى را ایلچى عثمانى مطرح کرد تا بطلان دولت صفوى را به حساب جمل نشان دهد; اما شیخ على با زیرکى توضیح داد که اصل آن «مذهبنا حق‏» است نه «مذهب ناحق‏» .
یک خبر دیگر هم از حضور شیخ على عرب جبل عاملى در کنار شاه اسماعیل در شهر اصفهان در منبع دیگرى آمده است که باید در باره آن تحقیق شود . (11) مرحوم آخوند ملامحمدتقى مجلسى هم اشاره‏اى به آمدن وى به اصفهان دارد . وى به مناسبت‏بحث از اقامه نماز جمعه مى‏نویسد: اول کسى که بجا آورد، شیخ نورالدین على بن عبدالعالى بود . شنیدم از ابوالبرکات و از جد خودم که چون شیخ على به اصفهان آمدند، در مسجد جامع عتیق نماز جمعه بجا آوردند، تمام مسجد پر شد که دیگر جا نماند . (12)
خواندمیر در باره علماى زمان شاه اسماعیل به فاصله یک صفحه از دو نفر که به احتمال قریب به یقین یک نفر هستند، یاد مى‏کند . ابتدا از شیخ علاءالدین على بن عبدالعالى یاد کرده و وى را چنین مى‏ستاید:
نقطه دایره تقوى و طهارت در علم تحصیل و فقاهت‏به مثابه‏اى است که در مذهب علیه امامیه نزدیک به سرحد اجتهاد رسیده و از غایت تبحر در علوم عقلى و نقلى معتقد [شاید: معتمد] حکام اسلام و مرجع علماى واجب الاحترام گردیده، فصاحت‏بیان و طلاقت لسان آن حضرت از درجه توصیف بلندتر است و نهایت دیندارى و پرهیزکاریش نزد اکابر و اصاغر بشر، امرى مقرر; از جمله مؤلفات بلاغت‏سماتش حاشیه الفیه و رساله جعفریه (13) در میان طوایف انام مشهور است‏» . (14)
با این تالیفات، آشکار است که مقصودش کسى جز محقق کرکى نیست .
خواندمیر چند سطر پس از آن باز از «شیخ زین الدین على‏» یاد کرده مى‏نویسد: «قدوه اشراف علماى عرب و جامع اصناف فضل و ادب است، به کمال امانت و دیانت موصوف و به غایت تقوى و پرهیزگارى معروف . و آن جناب در شهور سنه 928 به دارالسلطنه هرات تشریف آورده، منظور نظر عاطفت نواب نامدار مظهر عدل و احسان انیس الحضرت البهیه درمشخان [دورمیش‏خان] گشت و به منصب شیخ الاسلامى و اقضى القضاتى منصوب شده، پایه قدر و منزلتش از امثال و اقران درگذشت . بعد از آن که قرب دو سال به لوازم آن منصب پرداخت، میل وطن مالوف نموده، علم عزیمت‏به صوب دیار عرب برافراخت . سید نعمة الله حلى در سلک اجله سادات و علماى حله انتظام دارد و در اواخر سنه 929 بلده فاخره هرات را به یمن مقدم شریف مشرف ساخته چند گاهى در مصاحبت‏شیخ زین الدین على بسر برده و همراه آن جناب روى توجه به عربستان آورد» . (15)
گرچه این عبارت به صراحت متن نخست نیست، و حتى داده‏هاى اشتباهى هم در آن هست، اما تعبیر «زین الدین على‏» و فاقت‏سید نعمة‏الله حلى با او، نشان مى‏دهد که مصداق عبارت، کسى جز کرکى نیست .
ممکن است تاریخ صحیح در متن سالهاى 918 و 919 باشد نه 928 و 929 . در این صورت با مطالبى که در مآخذ دیگر آمده منطبق خواهد شد .
افندى به دلیل این که خواندمیر اینها را دو نفر دانسته، یکى بودن آنها را نپذیرفته است . با این حال، هیچ توضیحى در باره شخص دوم نداده است . این ابهام و همچنین عدم وجود اطلاعات در باره شخصى با عنوان شیخ على عرب که از اتفاق سیدنعمة الله حلى هم مصاحب او باشد، و از قضا لقبش هم زین الدین باشد، نشان مى‏دهد که براى خواندمیر خطایى رخ داده است . به هر روى اگر این نص درست‏باشد، نشان مى‏دهد که محقق کرکى در سال 928 - 929 [یا به احتمال قوى‏تر 918 و 919] نیز در ایران بوده است . (16)
آنچه مهم است ارتباط محقق کرکى با ایران در دوره شاه طهماسب است که در سال 930 سلطنت را در اختیار گرفت . وقفنامچه‏اى از شاه طهماسب براى کشیدن نهرى از آب فرات از سال 935 در دست است که مصارف مختلف آن را شرح داده و وکیل خود را در نظارت بر مصرف درآمد حاصل از آن، محقق کرکى قرار داده از وى با القاب بسیار بلندى یاد کرده است:
حضرت شیخ الاسلام و البحر القمقام، علم الاعلام، الاجل الافضل الهمام، مقتدى طوائف الانام، الاعلم الاقدم و الطود الاشم، حلال المشکلات، کشاف المعضلات، قطب فلک العلم و الفتوى، مرکز دائرة الحلم و التقوى، سلطان العلماء و المحققین، برهان الفقهاء المجتهدین، صاحب التحقیقات الفائقة و التدقیقات الرائقة . . . افضل المتقدمین، و اعلم المتاخرین، خاتم المجتهدین و وراث علوم سید المرسلین، . . . زین الملة و الدین و الحقیقة و الافادة و الافاضة و الاجلال على بن عبدالعال . . . (17)
این نشان مى‏دهد که میان آنان روابطى بوده است .
سال بعد از آن - یعنى سال 936 - محقق کرکى براى بار دوم، یعنى پس از نوبه اول که در زمان شاه اسماعیل بوده، به ایران آمد و تا نیمه سال 939 که به عراق بازگشت، (18) در کنار شاه طهماسب و در واقع در اردوى معلى مستقر بود . محقق در این سال به نجف بازگشت و به رغم آن که شاه طهماسب حکم مفصلى براى شیخ الاسلامى وى نگاشت، به دلایلى که عمده آن مى‏بایست‏حفظ حوزه علمیه نجف باشد، در آن شهر ماند و درست‏یکسال و دو روز پس از تاریخ صدور این حکم، در نجف درگذشت . (19)
اشرف الدین قمى در اخبار سال ششم سلطنت طهماسب که نوروز آن مصادف با دهم رجب سال 936 بوده است، علاوه بر اشاره به تغییراتى که در باره منصب صدارت رخ داده است، از سفر طهماسب به خراسان براى دفع عبیدخان ازبک یاد کرده، مى‏نویسد: در این سفر حضرت صفوة المجتهدین و قدوة المتبحرین شیخ على علیه الرحمة در اکثر اوقات همراه شاه عالم پناه بودند و رایات عز و جلال به دفع سلاطین اوزبکیه به خراسان توجه فرمودند . (20) پس از آن از راه طبس به یزد آمدند که به نوشته جنابذى «در این یساق خجسته، خاتم المجتهدین شیخ على عبدالعال - قدس سره العزیز - مرافق بودند .» (21)
بلافاصله پس از آن، اشرف الدین قمى مى‏نویسد: مدتى در بعضى اسفار در اردوى معلى بود . اما چون عراق عرب به تصرف عثمانى‏ها درآمد، «اولاد امجاد آن حضرت، ذکورا و اناثا منازل و املاک و اسباب و جهات خود را گذاشته به دیار عجم آمدند .» (22)
این کوچ باید بعد از درگذشت محقق کرکى باشد که در سال 940 رخ داد . عثمانى‏ها در سال 941 در سلطنت‏سلطان سلیمان عثمانى عراق را به تصرف خود درآوردند و خویشان محقق از ترس «به واسطه رومیان، قبر او [محقق کرکى] را ظاهر ننمودند و همچنان مخفى است .» (23)
روملو و قمى در اینجا و طبعا ذیل رخدادهاى سال 936 و بعد از آن اطلاعاتى را در باره اختلاف میان امیرنعمت الله حلى که همپیمان شیخ ابراهیم قطیفى، مولانا حسین اردبیلى، قاضى مسافر تبریزى بود، با شیخ على کرکى به دست داده‏اند . همان گونه که مشهور است، شاه طهماسب جانب شیخ على کرکى را گرفت و طى فرمانى که متن آن را قمى آورده، امیرنعمت الله حلى را به حله تبعید کرد و دستور داد ارتباطش را با مخالفان شیخ على در عراق قطع کنند تا آنان نتوانند بر ضد وى توطئه کنند . در این فرمان به خصوص از شیخ ابراهیم قطیفى به عنوان کسى که «موجب شرارت و فسادست‏» یاد شده است . در همین نامه، اشاره به وجود «وکلاى خاتم المجتهدین‏» در عراق عرب شده است . (24) اصل این حکایت را روملو به تفصیل آورده و دیگر منابع، از جمله قمى در خلاصة التواریخ، مطالبى بر آن افزوده‏اند . (25)
شگفت آن که وقتى کرکى در «سحر روز شنبه هجدهم ذى حجه روز مبارک غدیر [در سال 940] در نجف اشرف به فرادیس جنان شتافت‏» امیر نعمت الله هم ده روز بعد درگذشت . این که دقیقا تبعید امیرنعمت الله در میان سالهاى 937 تا 939 در کدام سال واقع شده و چرا محقق کرکى هم پس از آن به نجف رفته است، روشن نیست .
از سوى دیگر، در این سه سال، وقایع دیگرى هم رخ داد که به روابط میان امیرغیاث الدین منصور شیرازى (م 949) و شیخ على کرکى مربوط مى‏شد . در سال 936 زمانى که منصب صدارت میان امیرنعمت الله حلى و میرقوام الدین حسین صدر اصفهانى به شراکت اداره مى‏شد، با درگذشت میرقوام در آن سال، غیاث الدین منصور دشتکى شریک امیرنعمت الله حلى شد . (26) غیاث الدین، روابط مناسبى با کرکى نداشت و همین امر سبب شد تا «بیشتر از دو سال و کسرى بر سریر مسند» صدارت نتواند تکیه زند . (27) قمى نوشته است که پس از آن که در سال 936 میر غیاث الدین محمد شیرازى نصف صدارت را به دست آورد، اندکى بعد حضرت خاتم المجتهدین یعنى محقق کرکى «از عراق به درگاه معلى آمد» . در این سفر بود که ایندو قرار گذاشتند تا هر کدام یکبار در محفل درس دیگرى حاضر شوند . در مجلس اول کرکى نزد میر درس شرح تجرید خواند . اما در مجلس بعدى که قرار بود میر نزد کرکى درس فقه بخواند تمارض کرده نیامد . (28)
اما «فى الواقع‏» مشکلى که سبب عزل میرشیرازى از صدارت شد، مطلب دیگرى بود . قمى مى‏نویسد: در مرتبه ثانى که مجتهدالزمانى شیخ على رحمه الله از عراق عرب متوجه پایه سریر خلافت مسیر گشت، آن حضرت - یعنى میرغیاث الدین منصور - منصب صدارت داشت و مجتهدالاوانى از استماع حکایت در باب عدم تقید میر از شرع اقدس و افساد بعضى از اشرار در باب تجهیلات [محیلات!] که میر او را مى‏کرد از طرفین در مقام عداوت درآمده، مبانى نزاع استحکام یافته بود که مطلقا صلاح را در آن مدخل نبود . آخر الامر منجر به فضیحت‏شده تا آن که روزى در مجلس خلد آیین میانه شیخ و میر مباحثه ومناظره به میان آمده، آخر بحث‏به خشونت منقضى شد . شاه عالم پناه منحرف گشته بر سر آن مباحثه، میر را از صدارت عزل کرده، چند روزى میر در اردوى همایون بسر برده به جانب شیراز روان شد . (29) شاه طهماسب هم خود از این مباحثه یاد کرده، مى‏نویسد که میر در مقام عناد با محقق برآمده و ما هم «طرف حق را منظور داشته، اجتهاد را بدو ثابت کردیم .» (30) این مساله مى‏بایست در اواخر سال 938 یا اوائل سال 939 روى داده باشد .
زمانى که محقق کرکى زمینه عزل امیرغیاث الدین منصور را فراهم کرد، به شاه طهماسب توصیه کرد تا امیرمعزالدین اصفهانى را که از شاگردان خودش بود، به صدارت انتخاب کند . قمى در باره او نوشته است که «میر، افضل و اتقى و اورع و ازهد و اعلم سادات رفیع الدرجات و نقباى حمیده صفات دارالسلطنه اصفهان بود و اکثر مسائل فقهى را از حضرت خاتم المجتهدین شیخ على فرا گرفته بود .» در این وقت‏بود که محقق کرکى «خاطر نشان اشرف [یعنى شاه] کرد که هیچ کس از سادات و نقبا و علما غیر او را لیاقت مرتبه سامى و منصب نامى صدارت نیست . در آن اوان، میر در اصفهان تشریف داشت; فرمان قضا جریان به احضار او نافذ شد . تا زمان وصول میر به درگاه اعلى حضرت مجتهدالزمانى نواب و وکلا جهت او تعیین فرمودند و مهر توقیع ترتیب دادند .» (31) این اشارتى است‏بدان که براى مدتى که شاید اواخر سال 938 تا اوائل 939 بوده، خود محقق کرکى منصب صدارت را با تعیین وکلا و نواب به نیابت از امیرمعزالدین، مى‏گردانده است .
نمونه دیگرى هم از نفوذ محقق کرکى روى طهماسب داریم . بوداق منشى قزوینى از میرشاه میر [میر اسدالله مرعشى شوشترى] یاد مى‏کند که وطنش شوشتر بود . مدتى به نجف رفت اما «چون فترت رومیه شد» به وطن بازگشت در حالى که «او را رتبه و منزلت نبود» . اما «شیخ على بن عبدالعالى مجتهد تعریف او کرده بودند که سید فاضل صالح است که به یک بار این منصب عالى یافت و با اسب و . . . که از نجف آمد، با قطار و مهار و خیل و خدم روانه اردو شد و سالها این منصب عالى کرد و بعد از او پسرش . زمانه و گردش فلک را کار این است که یکى را از تخت‏سلطنت‏به تخته تابوت اندازد و یکى را از نکبت و فلاکت مدرسه، بر مسند عزت و راحت نشاند .» (32) البته آش به این شورى نبوده است . توضیحات روملو مى‏تواند مکمل این نکته و عنایت طهماسب به نظرات محقق کرکى باشد . (33)
به هر روى، کرکى نخواست در ایران بماند و شاید ترجیح داد تا به انجام وظایف علمى خویش در حوزه نجف که مرکزیت علمى شیعه بود، ادامه دهد . با این حال، طهماسب ضمن فرامینى، وى را به عنوان یک مجتهد بلکه خاتم المجتهدین و نایب امام زمان علیه السلام فردى مطاع براى همه طبقات جامعه و امرا و رؤسا معرفى کرده، از تمامى عوامل خود در عراق خواست تا از وى اطاعت کنند و هر که را وى به عنوان قاضى و شیخ الاسلام و جز آن برگزید، همو را بپذیرند . این متن در ریاض العلماء و همچنین کتابى از میرمحمد اشرف نواده میرداماد آمده است . (34)
طى سالهاى 915 تا 940 هجرى قمرى، کرکى با استفاده از موقعیتى که نزد شاه اسماعیل و طهماسب داشت، دست‏به فعالیت‏هاى گسترده مذهبى در ایران زده و تلاش‏هایى جهت تعمیق افکار شیعه در ایران صورت داد . بسیارى از شاگردان وى در این دوره، نقش مهمى در اداره امور ادارى و نشر تشیع ایفا کردند . قمى مى‏نویسد: در رواج مذهب حق ائمه اثناعشر - علیهم صلوات الله الملک الاکبر - و نشر مآثر شرایع خیرالبشر صلى الله علیه و آله مساعى جمیله به ظهور آورد . (35) در نسخه‏اى از خلاصة التواریخ که افزوده‏هایى بر دیگر نسخ دارد، دنباله جمله‏اى که گذشت «به ظهور آورد» چنین آمده است: و حقوق حضرت شیخ غفران پناه برین مذهب و کتب امامیه که نایاب شده بود و بر شیعیان بسیار است . همچنان که سابقا شرف ذکر یافت که شاه جنت‏بارگاه رضوان جایگاه ابوالبقاء شاه اسماعیل که تسخیر دارالسلطنه بغداد فرمودند، آن حضرت را تقویت و تمشیت کرده، لوازم اطاعت‏شرع اطهر و انقیاد احکام و اوامر ملت مطهر نمودند . آن حضرت پانزده سال در زمان دولت آن حضرت جنت منزلت و ده سال در زمان شاه ثریا رفعت فردوس بارگاه، و چه در عراق و خراسان و آذربایجان و در بعضى اسفار همراه اردوى همایون، به نشر احادیث و تالیف و تصنیف و درس و فتوى اشتغال داشتند . (36)
میرزا عبدالله افندى هم در تحفه فیروزیه به طور مکرر از نقش محقق کرکى در ترویج تشیع امامى در ایران سخن گفته مى‏نویسد: مساله از وقتى به اصل خود برگشت که مرحوم شیخ على کرکى جبل عاملى خود به ولایت ایران آمده و فیض مجالست‏سلطان سکندر شان مغفور مبرور شاه اسماعیل ماضى حسینى صفوى را دریافته و به صحبت پادشاه مجاهد فى سبیل الله شاه طهماسب - انارالله مضجعهما - نیز مدتها رسیده و وکلاى دولت ایشان آن شیخ بزرگوار را مقتداى شیعیان در هر باب، مقتدر و مطلق العنان فرموده‏اند و آثار عظیمه دینیه به این تقریب در هر امرى بر وجود شریف آن شیخ عالى‏مقدار در بلاد ایران مترتب مى‏شده‏» . و در ادامه با اشاره محدودیت‏ها و گرفتارى‏هاى شیعیان در طول نه قرن مى‏نویسد: «نهایت‏باز مکرر بلکه اغلب اوقات شیعیان از ترس اعداى دین مختفى نیز مى‏بوده‏اند تا آن که آخر الامر به برکت ظهور سلطنت و شوکت دولت ابد مدت سلاطین صفویه - شکر الله مساعیهم - و حسن سعى شیخ على کرکى و امثال آن از علماى نامى در اول خروج نواب سکندرشان شاه اسماعیل ماضى اوراق پراکنده شیعیان بعون الله تعالى مجتمع و شیرازه پاره پاره گشته صحایف دوستان خاندان نبوت و هواخواهان اهل بیت سالت‏بحمدالله سبحانه به اعانت این بزرگواران بسته گردیده و رفته رفته الحال به این حد رسیده است‏» . (37)
از عبارات افندى چنین به دست مى‏آید که محقق کرکى نسبت‏به کاشان حساسیت‏خاصى داشته و شاید همین امر سبب شده است که بعدها فرزندش عبدالعال هم در کاشان مقیم شود . افندى مى‏نویسد: حتى آن که مرحوم مبرور شیخ على کرکى براى هدایت نمودن اهل کاشان محتاج شده بوده‏اند که معلم و مرشدى که ایشان را به دین حق هدایت مى‏نموده باشد مقرر و کسى را که تعلیم شرایع دین شیعه ایشان نماید نیز خود تعیین و ارسال مى‏کرده‏اند .» (38)
و باز مى‏نویسد: تا آن که در عهد آن پادشاهان فردوس مکان، مکرر شیخ على کرکى خود از بلاد جبل عامل و دیار شام و عراق به ولایت ایران آمده و آخر الامر به اشفاقات شاهنشاهى سرافراز گشته و پیشواى شیعیان و ممتاز گردیده (ص 15) و به فرموده آن دو پادشاه دین پناه، این پیشواى دین خودش به جهت هر یک از شهرهاى ولایت ایران مرشد و معلم تعیین کرده، بلکه به هر ده و قصبه نیز و در هر مکانى به مناسبت مردم آن به زبان معلمان از طلبه علم عربى لسان یا فارسى و ترکى زبان فرستاده، مردم هر ناحیه را به لغت‏خودشان به دین و آیین شیعه راهنمایى نموده، حلال و حرام مذهب حق را به مردم آموخته مى‏کرده‏اند . . .» (39)
خواهیم دید که سید عبدالحسیب علوى هم در قواعد السلاطین از روابط متقابل شاه اسماعیل اول و شیخ على کرکى سخن گفته است .
پسران کرکى و نفوذ آنان
الف: شیخ عبدالعال کرکى
در یکى از عباراتى که از خلاصة التواریخ نقل شد، آمده بود که پس از اشغال عراق توسط عثمانى‏ها، خاندان کرکى همگى به ایران مهاجرت کردند . (40) بنابر این توان گفت که حتى اگر کرکى فرزندانش را در سال 936 به ایران آورده و پس از آن در سال 939 به عراق مراجعت داده بود - که این امر طبیعى بوده، زیرا زندگى و املاک وى در آنجا قرار داشته و فرزندانش هم کوچک بودند - آنان در سال 941 همزمان با اشغال عراق عرب توسط عثمانى‏ها، به ایران بازگشته‏اند .
دو فرزند پسر محقق کرکى، هر دو در زمره علماى بنام دوره طهماسب به حساب مى‏آیند . یکى با نام شیخ عبدالعالى (تولد در جمعه 12 ذى قعده 926 - وفات پنج‏شنبه 27 رجب‏993) (41) که محقق نام جدش را (42) روى او گذاشته است . دوم حسن که او هم از علما و مؤلفان آثار فقهى و مذهبى در این دوره بوده است .
اسکندر بیک در شرح علماى نیمه دوم قرن دهم هجرى از همین عبدالعال شروع مى‏کند: سرآغاز جریده فضل و دانش از آن طبقه علیه، مجتهدالثانى، فرید العصر و الزمانى شیخ عبدالعال است که خلف صدق مرحمت پناه مجتهدالزمانى شیخ عبدالعالى [مقصود شیخ على بن عبدالعالى یعنى محقق کرکى] است . (43) در علوم معقول و منقول سرآمد روزگار، بسیار خوش محاوره و نیکومنظر و صاحب اخلاق بود و من حیث الاستقلال و الاستعداد بر مسند عالى اجتهاد تمکن داشت و اکثر علماى عصر اذعان اجتهاد آن جناب مى‏نمودند . و اکثر اوقات در بلده طیبه کاشان اقامت نموده به درس و افاده اشتغال مى‏نمود . و جمعى را به فیصل قضایاى شرعیه و اصلاح بین الناس مى‏گماشت و به نفس شریف نیز گاهى براى اجراى احکام شریعت غراء متوجه فیصل قضایا مى‏گشت . و هر گاه به درگاه معلى تشریف مى‏آورد حضرت شاه جنت مکان در تعظیم و توقیر آن جناب نهایت مبالغه مى‏فرمودند . و همیشه باب سعادت مآبش خواه در اردوى معلى و خواه در کاشان مرجع علما و دانشمندان عصر بود و اکثر علما در اصول و فروع به قول او عمل مى‏نمودند و اجتهادات آن جناب به تصدیق اکثر علما مقرون بود و الحق ذات ملک صفاتش در آن حین آرایش ملک ایران و جهانیان بود . (44)
از این عبارت چنین برمى‏آید که محل زندگى وى کاشان بوده است . به علاوه وى هم قاضى معین مى‏کرده و هم خود به قضاوت مى‏نشسته است . همچنین وى مرجعیت فقهى عمومى را در این دوره عهده‏دار بوده و دیگران به راى و فتواى وى عمل مى‏کرده‏اند . به علاوه رفت و آمد در دربار طهماسب هم داشته و سخت مورد تبجیل و احترام وى بوده است .
از عبارات اسکندر بیک چنین به دست مى‏آید که به رغم موقعیت علمى بالاى شیخ عبدالعال، خواهر زاده وى میر سید حسین، در آن زمان، کوشش مى‏کرده است تا خود را اعلم علماى عصر معرفى کند . اسکندر بیک با اشاره به این که «در زمان شاه جنت مکان که اردوى همایون منبع علما و فضلاى عرب و عجم بود و جناب شیخ المحققین شیخ عبدالعال خلف صدق مجتهد مغفور شیخ على علیه الرحمة مرتبه بلند اجتهاد یافته جمیع علما اذعان اجتهاد او کردند، جناب میر سید حسین پاى از مرتبه او بالاتر نهاده خود را سید المحققین و سید المدققین، وارث علوم الانبیاء و المرسلین و خاتم المجتهدین لقب داده‏» . (45)
افندى در باره عبدالعال نوشته است که وى پس از پدرش «راس الامامیة‏» بود . همچنین از شیخ حر عاملى نقل کرده است که وى رساله‏اى از عبدالعال در دست داشته که در باره قبله و به خصوص تعیین قبله خراسان بوده است . (46) کسانى هم مانند شیخ یونس جزائرى، قاضى معز اصفهانى وشیخ بهایى از وى اجازه روایتى داشته‏اند . افندى به نقل از میرداماد که فرزند خواهر شیخ عبدالعال بوده است مى‏نویسد که وى شرحى بر ارشاد الاذهان علامه داشته است . افندى آن شرح را در اصفهان نزد فاضل هندى دیده است . رساله‏اى هم در باب نماز جمعه داشته که افندى مى‏گوید نسخه‏اى از آن نزد من موجود است . به علاوه، وى تعلیقاتى هم براى برخى کتابها نوشته است . (47)
با درگذشت‏شاه طهماسب و فراهم شدن زمینه سلطنت اسماعیل دوم، موقعیت علمى و اجتماعى شیخ عبدالعال همچنان استوار بود . در همین نقطه تاریخى، حکایت جالبى پیش آمد و آن این که اسماعیل دوم (984 - 985) در آغاز سلطنتش بنا به یک نت‏سیاسى - دینى که مى‏بایست قالیچه سلطنت‏شاه را اعلم علماى زمان پهن کند، (48) به وى گفت: «این سلطنت‏حقیقتا تعلق به حضرت امام صاحب الزمان علیه السلام مى‏دارد و شما نایب مناب آن حضرت و از جانب او ماذونید به رواج احکام اسلام و شریعت; قالیچه مرا شما بیندازید و مرا شما بر این مسند بنشانید تا من به راى و اراده شما بر سریر حکومت و فرماندهى نشسته باشم .» این عالم که احساس کرد شاه اسماعیل قصد طعنه بر او دارد: «زیر لب فرمودند که پدر من فراش کسى نبود» . (49)
شیخ عبدالعال پس از اظهار سنى‏گرى شاه اسماعیل دوم به دردسر افتاد . بنا به نقل افندى، از کتابى که در شرح حال شیخ بهایى بوده است، وقتى اسماعیل دوم به قدرت رسید، بناى آن داشت تا شیخ عبدالعال و میرسید حسین کرکى را مسموم کند . عبدالعال از قزوین به همدان گریخت و از آن وضعیت نجات یافت . (50)
به هر روى، شیخ عبدالعال در سال 993 در اصفهان درگذشت . ماده تاریخ وفات پدرش «مقتداى شیعه‏» یعنى سال 940 و ماده تاریخ وفات او «ابن مقتداى شیعه‏» یعنى سال 993 بوده است . (51) قاضى احمد قمى از شیخ عبدالعال با تجلیل فراوان یاد کرده است و در ذیل حوادث سال 993 پس از اشاره به این که در این سال «دو مجتهد نامدار از دنیاى بى‏مدار به دارالقرار رحلت فرمودند» ابتدا از ملا احمد اردبیلى یاد کرده و سپس در باره عبدالعال نوشته است: «دوم شیخ الطایفه و مقتداى فرقة الناجیه شیخ عبدالعالى بن شیخ على در روز پنج‏شنبه 27 رجب سال 993 . ولادتش در روز جمعه 12 ذى قعده 926 ق و عمرش شصت و هفت‏سال، مصنفاتش شرح ارشاد، مدفنش به مزار امامزاده ابراهیم طباطبا منسوب به بقعه امام همام على زین العابدین - علیه و آبائه الصلوة و السلام - در دارالسلطنه اصفهان . (52) تفرشى که وى را درک کرده است مى‏نویسد: عبدالعال مردى جلیل القدر، عظیم المنزلة، رفیع الشان، نقى الکلام، و کثیر الحفظ بود . (53)
محتشم کاشانى (935 - 996) شعر بلندى در ستایش از عبدالعال سروده، و به طرز جالبى که نشان از دانش عمومى دینى محتشم هم دارد، اسامى کتابهاى مهم فقهى و نیز برخى از مصطلحات رایج در علوم اسلامى و ادبى وقت را در آن بکار گرفته است:
مکین مسند اجلال شیخ عبدالعال
کزوست کشور دین و دیار شرع آباد
در یگانه دریاى اجتهاد که هست
به فضل و مرتبه از خلق بر و بحر زیاد
دروس نافع او در نهایت تنقیح
که بهتر از همه داند قواعد ارشاد
بود ز لمعه مصباح ذات کامل او
هزار منهج ایضاح در طریق رشاد
کند سرایر تقدیر بى خلاف عیان
به نور تبصره از راى مقنع وقاد
توجهش چو به نهج‏الحق است وکشف الصدق
کدام باب به مفتاح او نیافت گشاد
به منتهاى بیان بحث دین ز تبیانش
که روزگار فصیحى چو او ندارد یاد
از آن عقاید ارباب دین به اوست درست
که داد داورى و عدل در شرایع داد
زمان زمان، فقها را ز قولش استدلال
نفس نفس، حکما را به حکمش استشهاد
به لطف منطق او اهل علم را تصدیق
که در کلام فصیحش نیست فساد
به قول و فعل وى از مهد تا به عهد خرد
نکرده سهو و خطایى به هیچ نحو استاد
ز فعل ماضى و مستقبلش خدا راضى
که هست مصدر احسان به امر و نهى عباد
یکى ز صد، ار بنویسند وصفش، ار به مثل
نه آسمان شود اوراق و هفت‏بحر مداد
. . . طواف کوى تو و قتل دشمنت دارند
یکى فضیلت‏حج، دیگرى ثواب جهاد
مراست ذکر جمیلت همیشه ورد زبان
که هست اجمل اذکار و افضل اوراد
جواهر سخنم، گرچه هست‏بى‏قیمت
در این دیار که بازار شاعرى است کساد
ولى به غلغله گوش مدحتت فکنم
خروش و ولوله در چرخ اگر کنى امداد
ایا، مه فلک سرورى که امر تو راست
فلک مطیع و قضا تابع و قدر منقاد
اگرچه محتشم از گردش قضا و قدر
به پاى بوس سگان در تو دیر افتاد
ولى نهاد چنان سر به طوق بندگیت
که تا قیام قیامت نمى‏شود آزاد
دراین سراچه که ازصرف گوى اجوف چرخ
بناى ناقص عمر است‏سست و بى‏بنیاد
بناى حشمت و جاهت که سالم است و صحیح
مثال دولت‏شه قوتش مضاعف باد (54)
محتشم که سخت‏به عبدالعال دلبستگى داشته و این به دلیل اقامت هر دوى آنان در شهر کاشان و انس آنان با یکدیگر بوده است، ماده تاریخى هم در سال وفات شیخ یعنى 993 سروده است . شگفت آن که در اینجا هم عنوان این است: «تاریخ ارتحال حضرت خاتم المجتهدین شیخ على بن عبدالعال‏» . (55) در حالى که صحیح آن، همان طور که در خود شعر آمده، عبدالعال بن على است .
ناگهان سوزنده برقى جست از صلب جهان
کز نفس افتاد آتش در زمین و آسمان
ناگهان بارنده ابرى خاست از دریاى غم
کز نمش برق کدورت شد مکان و لامکان
ناگهان سر کرد طوفانى که از طغیان وى
موج غم پیوست در هم قیروان تا قیروان
ساکنان عرش را وحشت ز جمعیت فکند
طایران قدس را ماتم به هم زد آشیان
وه چه ماتم، ماتم مالک رقاب اهل علم
پیشواى ملک وملت، مقتداى انس و جان
شیخ عبدالعال، آن سلطان تخت اجتهاد
کآستین قدسیان رفتى به صدقش آستان آن که در حل مسائل چون زبان راندى به حرف
بوعلى را ماند انگشت تحیر در دهان
وان که در درس افاضل چون سخن‏گستر شدى
ظاهر از هر بحث گشتى معنى طى لسان
حیف‏ازآن حسن فصاحت، حیف ازآن لطف مقال
حیف از آن طرز بلاغت، حیف از آن سحر بیان
آمدى باران خون از آسمان تا روز حشر
فاش اگر بگریستندى بهر او کروبیان
در مکان خویش تا ریزند بهر ماتمش
عرشیان هر شب به بالا که کشند از کهکشان
آه از آن ساعت که چون کار از شهادت درگذشت
آن زبان علم را جنبش برون رفت از زبان
واى از آن حالت که مرغ روح او در باغ دهر
بال بر هم زد و زو تاریک گشت این خاکدان
گرچه نخل او ز جا اهل زمین برداشتند
لیک بر دوش ملایک شد به قبرستان روان
در جهان چون نایب صاحب زمان او بود و بس
کایزدش یارب کند صاحب سریر اندر جهان
چون برفت از بهر تاریخ زمان رحلتش
نکته دانى گفت: رفت آن نایب صاحب زمان (56)
از این شیخ عبدالعال، یک فرزند با نام شیخ اسماعیل مى‏شناسیم که آن هم از طریق اشعار محتشم کاشانى است . وى ماده تاریخى در باره «حوض خانه‏» خلف المجتهدین شیخ اسماعیل بن حضرت نایب الامامى مجتهدالزمانى عبدالعال روح الله روحه سروده است . این حوض خانه بر اساس همان ماده تاریخ در سال 981 ساخته شده است . اشعار مزبور دوازده بیت است که بسیار زیباست . دو بیت آن چنین است:
تبارک الله از این حوض خانه دلکش
که رشک جوى جنان است و آبروى جهان
بنا نمودن این حوض راست تاریخى
که با وى است مطابق «بناى حوض جنان‏» (57)
اشکالى که در اینجا وجود دارد آن است که اگر این عبارت از سال 981 یعنى سال بناى حوض خانه باشد، چگونه محتشم تعبیر «روح الله روحه‏» را براى شیخ عبدالعال بکار برده که در سال 993 درگذشته است؟ یک احتمال آن است که بعدها این عناوین بر نسخه‏هاى اشعار محتشم افزوده شده باشد .
ب: شیخ حسن کرکى
فرزند پسر دیگر محقق کرکى که وى هم عالم و فقیه بود، شیخ حسن کرکى است; اما مع الاسف از وى اطلاعات زیادى در دست نیست . میرزا عبدالله افندى از این که شیخ حر نام او را در امل الامل نیاورده، سخت اظهار شگفتى کرده است . این در حالى است که یکى از رساله‏هاى شیخ حسن با عنوان عمدة المقال فى کفر اهل الضلال مورد استفاده خود شیخ حر در رسالة الاثنى عشریة او قرار گرفته است .
میرزا عبدالله افندى مى‏نویسد: نسخه‏اى از کتاب عمدة المقال او که در باره سنیان و صوفیان نوشته شده، در اختیار من است . وى این کتاب را به نام شاه طهماسب نگاشته و تالیف آن را در شهر مشهد در سال 972 تمام کرده است . وى کتابى هم در مناقب اهل بیت و مثالب دشمنان آنان دارد که در عمدة المقال خویش از آن یاد کرده است . افندى مى‏افزاید: شیخ حسن رساله‏اى هم با عنوان المنهاج القویم فى التسلیم دارد که نسخه‏اى در اختیار من است . این نوشته، که رساله مختصرى در باره بحث‏سلام در نماز است‏به سال 964 در مشهد تالیف شده است . (58) کتاب عمدة المقال این مؤلف مورد استفاده بسیارى از کسانى قرار گرفت که بعد از وى، نقدى بر روش فکرى و عملى صوفیان نگاشتند . وى کتاب را در سال 972 در مشهد تمام کرده و طبعا وفات وى باید بعد از این سال باشد .
رساله دیگر شیخ حسن در باره نماز جمعه با عنوان البلغة فى بیان اعتبار اذن الامام فى شرعیة صلاة الجمعة است که آن را در رد بر رساله صلاة الجمعة شهید ثانى و در اصل به دفاع از پدرش محقق کرکى نگاشته است . این رساله به چاپ رسیده است . (59)
نوادگان دخترى محقق کرکى
الف: میر سید حسین مجتهد کرکى
پنج دختر محقق کرکى را که مى‏شناسیم که همگى آنان به همسرى شاگردان دانشمند وى درآمدند . این که آیا شمار دختران بیش از این بوده‏اند یا نه، خبرى نداریم .
نخستین آنها همسر سید ضیاءالدین ابى‏تراب پدر سید حسین مجتهد کرکى است .
دوم و سوم (به ترتیب) همسر سید شمس الدین محمد آسترآبادى که با درگذشت همسر اولش، وى دختر دیگر محقق کرکى را گرفت و سید محمدباقر داماد، مشهور به میرداماد از این مادر است .
چهارم همسر زین العابدین علوى کرکى پدر سید احمد علوى عاملى .
دختر پنجم محقق، مادر مادر یعنى جده شیخ على نواده شهید ثانى بوده و خود وى این نکته را یادآور است . وى مى‏گوید در ماه ربیع الاول سال 1013 یا 1014 به دنیا آمده و جده خود را در حالى که نه ساله بوده دیده است . سپس مى افزاید که جده‏اش قریب نود سال عمر کرده، نهایت زهد و صلاح و تقوا را داشته، اوقاتش را صرف خواندن قرآن و دعا مى‏کرده و نسبت‏به من هم بى اندازه مهربانى کرده است . (60)
اما اکنون شرح حال سید حسین مجتهد کرکى، تا برسیم به شرح احوال دیگر نوادگان دخترى محقق .
گذشت که یکى از دامادهاى محقق کرکى، سید ضیاءالدین ابى‏تراب حسن (م 933) (61) بوده است که فرزندش سید حسین مجتهد کرکى مشهور به سید حسین مفتى (62) از علماى پرآوازه دوران شاه طهماسب (930 - 984)، اسماعیل دوم (984 - 985) و پس از آن سلطان محمد خدابنده و روزگار شاه عباس اول تا سال 1001 هجرى یعنى سال درگذشتش، مى‏باشد .
اهمیت‏سید حسین کرکى نه تنها به خود او، بلکه با توجه به عنوان نوشته حاضر، از آن رو است که فرزندان وى، پس از درگذشت او تا پایان عصر صفوى، مناصب ادارى مهمى مانند صدارت و قضاوت و تولیت اماکن مقدسه مانند مشهد و قم و همچنین مقبره شیخ صفى اردبیلى را در اختیار داشتند . واله اصفهانى که کتابش را در 1078 نگاشته است، پس از شرح حال سید حسین کرکى مى‏نویسد: اولاد و امجاد و احفاد والانژادش که تا جهان باد، اورنگ آراى سریر دانش و سداد باشند، خلفا عن سلف الى یومنا هذا به مناصب بلند و مدارج ارجمند ممتاز و سرافراز بوده و خواهند بود . (63)
سید حسین بنا به داورى اسکندر بیک و دیگران به تبع وى، به لحاظ علمى در مرتبه‏اى پایین‏تر از دائى‏اش شیخ عبدالعال قرار داشته است، اما روش وى چنان بود که توانست موقعیت علمى خود را به عنوان یک عالم برجسته تثبیت کرده و نفوذش را در درگاه شاه طهماسب پایدار سازد و خود را به عنوان خاتم المجتهدین زمان بشناساند .
آنچه مسلم است این که سید حسین زمانى شیخ الاسلام اردبیل بوده است . (64) با توجه به اهمیت اردبیل به عنوان یک شهر مذهبى براى صفویان، به ویژه در این مقطع تاریخى، دارا بودن این منصب در آن شهر نشانگر موقعیت‏بالاى وى مى‏باشد . اسکندر بیک در شرحى که از احوال وى آورده است، مى‏نویسد، وى در روزگار طهماسب به ایران آمده، در «در دارالارشاد اردبیل به تدریس و شیخ الاسلامى و قطع و فصل مهام شرعیه قیام داشت; پس از آن به درگاه معلى آمده، دعوى اجتهاد مى‏نمود و منظور نظر حضرت شاه جنت مکان گردید . . . گاهى متوجه فیصل قضایاى شرعیه اردوى معلى بوده، جمعى کثیر همه روزه به محکمه علیه‏اش رجوع مى‏نمودند، در اسانید شرعیه، کتاب و ناسخان محکمه، حسب الفرموده میر، توقیع او را سید المحققین و سند المدققین، وارث علوم الانبیاء و المرسلین، خاتم المجتهدین مرقوم مى‏ساختند; اگرچه علما دراین باب سخن داشتند و غایبانه اذعان نمى‏نمودند، اما هیچ یک از فحول علما در معرض این گفتگو نتوانستند درآمد . به غایت فصیح البیان و ملیح اللسان بود» . (65) به نظر مى‏رسد وى پس از یک دوره شیخ الاسلامى اردبیل، به قزوین یعنى پایتخت منتقل و این منصب را در آنجا عهده‏دار شد . (66)
سالهاى حضور وى را در شهرهاى مختلف، از تواریخ موجود روى برخى از آثارش مى‏توان حدس زد . وى کتاب دفع المناواة عن التفضیل و المساواة را در سال 959 براى شاه طهماسب نگاشته است . (67) همو کتاب اللمعة فى امر صلاة الجمعة را در سال 965 در اردبیل، بنام شاه طهماسب نوشته است . (68) همچنین در سال 997 رساله‏اى در پاسخ به برخى از پرسشهاى یکى از بزرگان مازندران یا گیلان که خان احمد گیلانى بوده، نوشته است . وى دست کم دو اثر دیگر هم به نام خان احمد گیلانى تالیف کرده است .
یکى از مباحث مهمى که سید حسین مجتهد کرکى مطرح کرد، بحث از نقش سادات و اهمیت موقعیت آنان در جامعه و لزوم توجه امرا و شاهان به آن‏هاست . کتاب سیادة الاشراف وى در این زمینه نوشته شد . بعدها نواده‏هاى دخترى دیگر کرکى هم در این زمینه تالیفاتى داشتند . میرداماد رساله‏اى در اثبات سیادت از طریق مادر نوشت . (69) کتاب دیگرى با عنوان منهاج الصفوى در گویا وى رساله دیگرى هم با عنوان رساله در سیادت اشراف داشته است . (71) نواده دیگر وى، میر محمد اشرف هم فضائل السادات را که در موضوع خود کتاب مهمى است نوشت و ضمن آن فضائل و مناقب سادات و لزوم توجه به آنان را یادآور شد . با توجه به اهمیت نقش سادات در دوره صفوى، طرح این مبحث‏بسیار جالب است .
به هر روى، سید حسین، به تدریج در اواخر دوره طهماسب و سپس تا زمان درگذشتش در سال 1001 سهمى اساسى در تحولات سیاسى این دوره بى‏ثبات ایفا کرد . زمانى که شاه طهماسب 984 درگذشت «علماى اعلام و فقهاى کرام، خصوصا میر سید حسین مجتهد جبل عاملى حسب الصلاح امراء به دولتخانه مبارکه آمده، جسد مطهرش را به آیین شریعت غرا غسل داده در یورت شیروانى که ما بین باغچه حرم و دیوانخانه بود، به امانت گذاشتند» . (72)
جالب آن که در جریان درگیرى طرفداران اسماعیل دوم با برادرش حیدرمیرزا در شب مردن طهماسب که در نهایت منجر به کشته شدن حیدر میرزا شد، سید حسین بالاى جنازه طهماسب ایستاده بود و حتى دو تیر بر پشت او اصابت کرد و سبب شد تا وى هم جنازه را رها کرده، پنهان شود . (73)
با روى کار آمدن اسماعیل دوم، و ظاهر شدن گرایشهاى سنى‏زدگى از وى، نقش سید حسین به عنوان یک عالم برجسته، فعالتر شد . منابع تاریخى، از جمله اسکندر بیک و دیگران از مقاومت وى در برابر اسماعیل دوم سخن گفته‏اند . تاثیر سید حسین روى قزلباشان، سبب روى گردانى آنان از اسماعیل دوم شده و همین امر سبب گردید تا اسماعیل دوم «به علما بدگمان شده، به میرسید حسین مجتهد و میرسید على خطیب و استرآبادیان که در تشیع و تبرا غلو داشتند، بیش‏تر از دیگران بى التفاتى اظهار کرد و بعضى را از اردو اخراج کرد و جمیع کتب علمى میرسید حسین را فرمود که در خانه نهاده، مهر کردند و او را از منزلى که داشت‏بیرون کرده و خانه او را نزول دادند . (74)
افندى درباره میر سید حسین مجتهد کرکى عاملى و برخورد وى با شاه اسماعیل دوم که تمایلات سنى‏گرى داشت، مى‏نویسد: شاه براى وى پیغام داد که نباید اجازه دهى که تبرائى دنبال رکاب تو حرکت کند; در غیر این صورت اجازه قتل تو را خواهم داد . اما او حاضر به ترک این کار نشد . (75) به نوشته افندى، شاه اسماعیل دوم وى را در حمامى بسیار داغ زندانى کرد و همان شب شاه (بر اثر نفرین وى) به طور ناگهانى درگذشت . وى این مساله را از کرامات سید حسین عنوان کرده است . (76) به هر روى ماجت‏سید حسین در این زمینه براى جلوگیرى از تلاش اسماعیل دوم بسیار قابل توجه است . (77)
به طور کلى باید توجه داشت که سید حسین در اصرار بر تشیع، همان راه جد مادرى خویش را طى کرده (78) و در این باره، آثار متعددى در زمان شاه طهماسب نگاشت که یکى از آنها الرسالة الطهماسبیة بود . وى در آثار خویش نسبت‏به اهل سنت مواضع بسیار تندى داشت . (79)
نقش وى در تحولات دوره سلطان محمد خدابنده تا اوائل دوره شاه عباس، نوعى وساطت میان جناح‏هاى درگیر در داخل حکومت صفوى بود . نمونه‏هایى از وساطت‏ها را اسکندر بیک و دیگران آورده‏اند . (80) در زمان عباس اول هم در جریان اختلاف شاه با خان احمدخان گیلانى، وقتى صحبت از نذر خان احمدخان براى عدم نکاح صبیه‏اش تا قبل از بلوغ پیش آمد، شاه از چند مجتهد در این باره پرسش کرد که عبارت بودند از میر ابوالولى صدر انجو، (81) مجتهدالزمانى سید حسین کرکى، و حضرت علامى شیخ بهاءالدین محمد عاملى . (82)
اسکندر بیک، با تصریح به این که سید حسین کرکى در طاعون فراگیر سال 1001 در شهر قزوین درگذشت، در باره سید حسین مى‏نویسد: مشارالیه سید عالى‏شان و بزرگ متعالى مکان و دختر زاده مجتهد مغفور شیخ على عبدالعال بود; در میانه علماى عرب و عجم به طلاقت لسان و فصاحت‏بیان معروف و در ولایت عجم کوس اجتهادش بلند آوازه گشته، در اصول و فروع مذهب حق امامیه رسائل غرا پرداخت .» مى‏افزاید میرسید حسین با وجود شیخ عبدالعال که به لحاظ اجتهاد رتبتش بالاتر بود، «پاى از مرتبه او بالاتر نهاده خود را سید المحققین و سید المدققین، وارث علوم الانبیاء و المرسلین، خاتم المجتهدین لقب داده در صکوک و سجلات (83) که به توقیع او مزین مى‏شد، این عبارت تسطیر مى‏یافت‏» و دیگران هم «تا حین وفات، او را خاتم المجتهدین مى‏خواندند . نعش او را بندگان حضرت اعلى به عتبات عالیات سدره مرتبات فرستاده در آن اماکن مشرفه مدفون گردید .» (84)
میر حسین مجتهد کرکى، چند فرزند پسر داشت . نخست‏سید محمد قاضى عسکر، دوم میرزا حبیب الله صدر که این دو را معرفى خواهیم کرد . فرزند دیگر او میرزا سید احمد است که گفته‏اند متولى مقبره شیخ صفى در اردبیل بوده است . فرزند دیگرى هم با نام میرزا تقى محمد است . همچنین گفته شده است که یکى از فرزندان وى «نیاى عضدالملک صدر قزوینى صدر دیوان خانه عدلیه و متولى آستانه رضویه در مشهد که شیخ الاسلام قزوین بوده است‏» . (85) در همان ماخذ یک دختر هم از وى یاد کرده و نوشته است که آن دختر «زن شاه قاسم بوده و خاکجاى او در طرشت تهران است .»
فرزندان سید حسین مجتهد کرکى
1 . میرزا سید محمد قاضى عسکر
سید محمد فرزند سید حسین کرکى از علماى دوره شاه طهماسب بوده است . اسکندر بیک در یک واقعه، از میر سید محمد قاضى عسکر ولد میر سید حسین کرکى یاد کرده است . واقعه از آن قرار بوده است که در دهم ذى حجه 1015 یعنى عید قربان، همه علما و میهمانان گرجى و غیره، در ایوان شاهى - قاعدتا در اصفهان - حاضر شده بودند تا شاه عباس وارد مجلس شود . پیش از ورود شاه، سقف ایوان فرو ریخت . عده‏اى مرده و شمارى مجروح از آنجا نجات یافتند که یکى از آنها همین سید محمد قاضى عسکر بود . (86)
شیخ حر هم با یاد از «السید محمد بن حسین بن حسن الموسوى العاملى الکرکى‏» او را برادر میرزا حبیب الله دانسته و در باره‏اش نوشته است: کان عالما، فاضلا، جلیلا، فقیها، سکن اصفهان . (87)
یکى از فرزندان وى با نام میرزا ابراهیم زمانى شیخ الاسلام طهران بوده که شیخ حر وى را با تعابیر «عالم، فاضل، جلیل القدر، شیخ الاسلام بطهران‏» یاد کرده است . شیخ حر او را «ابن اخ میرزا حبیب الله‏» مى‏داند . (88) افندى با اشاره به فرزندان میرزا حبیب الله، گویا به خطا، از سید محمد یاد مى‏کند که شیخ الاسلام طهران بوده است . به نظر وى، میرزا ابراهیم پدر یا جد سید ابراهیم معاصر اوست که (او هم) شیخ الاسلام طهران بوده و مرده است . افندى با اشاره به این مطلب مى‏نویسد، این میرزا ابراهیم دو فرزند داشت‏یکى سید محمد که بهره‏اى از علم داشت و در زمان پدرش درگذشت . دیگرى میرزا جعفر که مانند پدرش، از دانش بى‏بهره است و فعلا جاى پدرش شیخ الاسلام طهران است . البته اینها کتابهاى خوبى دارند . (89)
به نوشته یک منبع دیگر فرزند دیگر سید محمد قاضى عسکر، سید مرتضى نام داشته و متولى مزار شاه نعمت الله در کرمان بوده است . فرزند دیگرش نظام الدین على بوده که فرزند وى با نام میرزا ابراهیم متولى امامزاده عبدالعظیم و شیخ الاسلام رى بوده است . (90) در این صورت باید در مطالب پیشگفته در باره میرزا ابراهیم با دقت‏بیشترى نگریست .
2 . میرزا حبیب الله صدر فرزند سید حسین کرکى
بدون تردید شاه عباس جوان، موقعیت و منزلت میر سید حسین کرکى را که در آغاز سلطنتش درگذشت، درک کرده و به وى احترام مى‏گذاشته است . به همین دلیل، موقعیت‏خاندان سید حسین کرکى در این دولت و پس از آن محفوظ ماند . طبعا طى این سالها، فرزند دانشمندى از خاندان سید حسین مجتهد برنیامد و به طور عمده، شیخ بهایى و میرداماد عناوین اول را در اصفهان به خود اختصاص مى‏دادند . همین طور شمارى از برجستگان از سادات به مقام صدارت رسیدند . (91) با این همه، میرزا حبیب الله به تدریج توانست‏با استفاده از عنوان سیادت و شرافت نسبى و موقعیت آباء و اجدادى، در منصب صدارت که ویژه سادات بود، موقعیتى به دست آورد .
شیخ حر عاملى، از میرزا حبیب الله به عنوان یک عالم یاد کرده و نوشته است که وى و برادرش احمد، نزد شیخ بهایى، مقابله حدیث مى‏کردند . (92) این مساله که شیخ حر او و برخى از فرزندانش را در شمار علما آورده است، خشم افندى را برانگیخته و سبب طعنه او بر شیخ حر شده که چرا این قبیل افراد را در شمار علما آورده است . (93) ظاهرا میرزا حبیب الله به لحاظ علمى زبدگى نداشته است . افندى به داستان‏هایى اشاره مى‏کند که از جهالت وى بر سر زبانها رواج داشته است . سپس مى‏نویسد: فاشتهار قلة علمه یغنى عن الذکر و البیان . (94) با این حال، در ظاهر در سلک علما بوده است . مجموعه‏اى از فتاوى علما در باره غنا و اعمال صوفیانه در پاسخ یک پرسش فراهم گشته است که نام شمارى از علما مانند میرسید احمد علوى، محقق سبزوارى و . . . در آن دیده مى‏شود . نخستین آن‏ها همین میرزا حبیب الله صدر است‏با این عبارت: نواب مستطاب معلى القاب صدارت و نجابت پناه میرزا حبیب الله - خلدالله تعالى ظله العالى - این طریق تنسیق فرمودند: افعال مزبوره حرام و پیشه فساق عوام است . نیست فاعل آن مگر فریبنده مردمان گمراه و نادان . (95)
این که میرزا حبیب الله دقیقا از چه سالى به منصب صدارت دست‏یافته است، روشن نیست . به طور کلى از صدارت وى در دوره شاه صفى (1038 - 1052) در منابع تصریح شده است . اما شاهدى وجود دارد که بسا در دوره عباس اول هم صدارت داشته است . از آن جمله در باره ملامحمد امین حشرى تبریزى آمده است که وى در «عباس آباد - که شاه عباس آنجا را آباد کرد - ساکن بوده و مبلغى از سرکار موقوفات وظیفه داشت . آن وظیفه قطع شده در آن باب رباعى گفته به خدمت نواب میرزا حبیب الله صدر فرستاده . مرحوم مزبور مبلغ سى تومان به ازاى آن به وظیفه او مقرر کرد . از مصاحبان نواب بود . بعد از مدتى مرخص شده به تبریز رفته در آنجا فوت شده .» (96) آیا ممکن است این به عهد شاه عباس اول باشد؟ اگر چنین باشد، مى‏توان گفت که در آن دوره هم میرزا حبیب الله صدارت داشته است . اما روشن است که این مساله قطعى نیست . (97)
میرزا حبیب، پس از درگذشت عباس اول، به همراه شمارى دیگر از علماى پایتخت، در به تخت نشاندن شاه صفى نقشى فعال داشت . به نوشته منابع دوره صفوى، پس از رسیدن خبر درگذشت‏شاه عباس به اصفهان «بکرات خان والى گرجستان در شب همان روز که مورد قضیه هایله محنت‏اندوز بود، به دستیارى اتفاق دانشوران آفاق میرزا حبیب الله خلف ارجمند میر سید حسین مجتهد جبل‏عاملى و مولانا حسنعلى ولد ملاعبدالله شوشترى و میرزا قاضى (شیخ الاسلام بعدى اصفهان و متوفاى 1074) (98) ولد حکیم کاشفاى یزدى‏» شاه صفى را به تخت نشاندند . (99)
شاه صفى پس از تصفیه کاملى که از شاهزادگان و صاحب‏منصبان دوره شاه عباس اول به عمل آورد، در سال 1042 (100) میرزا رفیع الدین محمد را که استعفا داده بود، معزول کرده «منصب جلیل القدر صدارت به میرزا حبیب الله بن سید حسین الحسینى کرکى جبل عاملى‏» شفقت فرمود . (101)
ملاکمال نوشته است: «صدارت به میرزا حبیب الله پسر سید حسین مجتهد که حقوق به خدمت قدیم دارند، دادند» . (102)
واله هم نوشته است: «و منصب ارجمند صدارت که مشید دین مبین و قاعد [قائد!] قواعد ملت مستبین است، بعد از عزل میرزا رفیع الدین محمد صدر به صدر نشین بزم ارم قرین دیندارى و انتباه میرزا حبیب الله خلف ارجمند پیشواى خداجویان آگاه، عمدة السادات و النقباء الکرام میرسید حسین مجتهد کرکى جبل عاملى‏» تفویض یافت . (103) در ذیل عالم آرا شرح حال صدور عظام، شرح بیشترى از اوصاف میرزا حبیب الله داده با اشاره به این که «جناب قدسى انتساب خلف ارجمند رموز دان اسرار خفى و جلى میر سید حسین مجتهد جبل عاملى است‏» به کار وى در اطعام فقرا و مستمندان و رسیدگى به امور آنان اشاره کرده مى‏نویسد: «بالجمله تشریف والاى صدارت بنابر آن که اختیار بخشش آن نداشت تا اواخر زمان فرخنده نشان خاقان رضوان مکان بر قامت قابلیتش پایدار و پیوسته منظور انظار عاطفت و احسان شهریار والاتبار بود و به کرات مقربان بساط قرب و محرمان حریم انس از لفظ گهربار آن حضرت شنیده بودند که مى‏فرموده که هر بار که میرزا حبیب الله را مى‏بینم مى‏پندارم که یکى از ائمه هدى - علیهم التحیة و الثناء - را دیده‏ام . (104)
همچنین در ذیل عالم آرا در باره نصب وى به مقام صدارت آمده است: صدارت و شرع پرورى به وجود نوباوه بوستان سیادت و سداد سلاله دودمان فضل و اجتهاد، عارف معارف ربانى، کاشف اسرار فرقانى، المتخلق باخلاق الله میرزا حبیب الله ابن السید السند . . . المحققین خاتم المجتهدین، وارث علوم الانبیاء و المجتهدین، امیر سید حسین الحسینى کرکى جبل عاملى که شمه‏اى از مفاخر جاه و فضل و افضالش در نسخه تاریخ عالم آرا مسطور است، تفویض یافت . الحق ذات حمیده صفاتش صدر ایوان فضل و کمال و وجود فایض الجودش مصدر آثار سخاوت و همت و افضال، در تورع و پرهیزکارى از عدول مؤمنین و به اشفاق و مهربانى با خلق الله عموما و طلبه علوم و صلحاء و اتقیاء خصوصا در درجه کمال در انجاح مطالب و اسعاف مآرب و مسؤولات ارباب حاجات محتاج به سؤال و عرض مدعا نیست و مقصد و مرام هر کس فراخور دانش و بینش بر آینه ضمیرش پرتو انداخته، بیشتر از عرض مدعا کسوت ایجاب پوشانیده، و آن که عرض تمنا نموده على الفور مثال لازم الامتثال به توقیع نعم موقع و مختم . محمد صالح برادر زاده کمترین، تاریخ منصب آن منبع فضل و رشاد را نبى شریعت‏یافته و در سلک نظم درآورده:
شکر خدا که شاه صفى سایه اله
کش ظل حق نشانه تاریخ دولت است
ذکرش مدام شکر عطایاى ایزدى
فکرش همیشه رونق کار شریعت است
صدرش گزیده است پى شرع پرورى
کآفاق زیر سایه عدلش به راحت است
جودش مدام قاسم رزق مقدر است
عدلش همیشه ماحى آثار بدعت است
نامش بود ز نام رسول خدا عیان
دریابد این لطیفه هر آن کو به فطنت است
چون مى‏دهد به خلق ز شرع نبى خبر
تاریخ این عطیه نبى شریعت است (105)
میرزا حبیب الله این منصب را تا پایان زندگى خویش در سال 1060 (106) عهده‏دار بوده است . نمونه‏اى از فرامین وى با مثال خاص او برجاى مانده است . (107) بنا به اقتضاى وظایف صدر، کار وى عمدتا رسیدگى به موقوفات و اداره امور مدارس بوده است . در باره رشیدا محمد سپهرى که از مردم زواره اردستان و در علم و فضل یگانه دهر بود، آمده است که در ایام صدارت مرحوم میرزا حبیب الله به تدریس مدرسه کرمان مامور، به مبلغ سى تومان وظیفه موظف شد . (108) واله با اشاره به درگذشت میرزا حبیب الله در بازگشت از سفر قندهار به همراهى شاه عباس دوم مى‏نویسد: نعش محفوف به مغفرت صدر عالى قدر را به روضه قدس نشان ملایک پاسبان امام ثامن ضامن - علیه التحیة و الثناء - نقل نمودند . (109) گفتى است که محمد حسین حسینى تفرشى به امر میرزا حبیب الله صدر رساله‏اى در تعیین روز قتل عمر نگاشته که نسخه‏اى از آن موجود است . (110) میرمحمد اشرف فرزند حبیب الله طباطبائى هم شرح خلاصة الحساب خود را به نام میرزا حبیب الله صدر تالیف کرده است . (111) على نقى کمره‏اى هم که مدتها در شیراز قاضى و سپس شیخ الاسلام اصفهان بود، در سال 1042 کتابى با نام الولایة و القضاء نگاشته آن را به میرزا حبیب الله صدر تقدیم کرد . (112)
مراوده او با شاعران مکرر یاد شده است . از جمله همراهانش یکى زلالى خوانسارى بوده است که به نوشته نصرآبادى «در خدمت نواب میر محمدباقر [میرداماد] و نواب میرزا حبیب الله صدر سابق کمال قرب داشت .» (113) وى که در دیوانش اشعارى در ستایش شاه عباس اول دارد، قصیده‏اى هم در «مدح میرزا حبیب الله صدر» گفته است که اشعارى از آن چنین است:
سفر کردم به زیر بار اشعار
فلک با سبعه سیاره سربار
چه سبعه هر یکى دریاى ژرفى
به هر هفت‏سخن حسن شگرفى
درآمد در سوادم صبحگاهان
چو چشم سرمه‏آلودى صفاهان صفاهانى پناه دین پناهان
جهان دولت صاحب کلاهان
صفاهانى ز آه آتشین جسم
پس زانو کره چون نقطه بسم
به خون دل سرشته خام و بى‏سوز
چو شمع نیم گشته مجلس افروز
در این خاکى که اصفاهانش خوانند
نظرها سرمه ارکانش خوانند
سخن نوعى غبار دست و پا بود
که مغزش استخوان توتیا بود
چگونه توتیایى چشم بد دور
که بد داروى چشم زخم ناسور
نشسته با نگاه فتنه در خشم
به کنجى تنگ‏تر از گوشه چشم
تنم در وى فشارش عقده کور
به جان در حل و عقد دور شو دور
ز در تا قفل از کارم گشاید
خمار از تاک اشعارم رباید
درآمد نشاه میخانه دین
لبش سرمست نوشانوش تحسین
سپهر فضل و دریاى مروت
حبیب بهترین رب عزت
حبیبى کو بود محبوب دلها
سرآغاز بهار آب و گلها
رخش چندان گل خندان شکفتى
که غنچه در شکفتنها نهفتى
ز لعلش گفتگو جوشى گرفته
در معنى سرگوشى گرفته
کفش آن دم که منع قطره بار است
گهر خونابه ابر بهار است
به راه شرع روشن‏تر ز خورشید
چراغ شاهراه بیم و امید
زبس گرد رهش رقصیده چالاک
فتاده ذره‏وارى مهر بر خاک
ز چشم و ابروش کان قبله ماست
ترازوى سخن سنجان بیناست
ترازو هیچ جانب خم نمى‏زد
سر مویى کشیدن کم نمى‏زد
جهانگیرى به نقش سکه‏ام بست
قیامت پا کشید و رفت از دست (114)
شیخ على فرزند محمد، نبیره شهید ثانى هم اشعارى به عربى در رثاى میرزا حبیب الله سروده است:
وفى حبیب الله امر حبیبه
فمضى الیه و امره محمود
فبکته اندیة المکارم و العلى
و لبسن ثوب الحزن و هو جدید
قد کان للایتام و الضعفا ابا
و لکل عان عیشه مجهود
فلفقده قد جاء تاریخا «اب
مات الحیا لمماته و الجود»
لکن بحمدالله خلف بعده
شبلین جدهما اعز سعید
فکلاهما علمان زاد علاهما
تاریخ کل «ظله الممدود»
فلتهدا الزفرات و لیکن البکا
فرحا و تختال العلى و تمید
فالجود حى و المکارم غضة
و العیش طلق و الزمان ولید (115)
هر دو ماده تاریخ که در این شعر آمده «ظله الممدود» و «اب مات الحیا لمماته والجود» سال 1060 را نشان مى‏دهد . بنابراین به طور قطعى سال درگذشت میرزا حبیب الله همین سال مى‏باشد .
نصرآبادى از حافظ محمد حسین تبریزى یاد کرده است که «اصلش از تبریز است . مدتى در اصفهان گمنام بود . در عاشورا روضة‏الشهداء مى‏خواند . آواز خوشى داشت .» سپس افزوده است که «نواب میرزا حبیب الله صدر او را به علت آواز، ملازم ساخته، کمال اعتبار بهم رسانیده‏» است . (116)
در باره ملاافضل همتى بافقى هم آمده است که مدتى موقوفات یزد را اداره مى‏کرد و «با نواب میرزا حبیب الله صدر در کمال ربط بوده‏» . (117) همچنین آصفاى قمى که شاعرى مقیم هند بوده، زمانى که در اصفهان بسر مى‏برده «نویسنده میرزا حبیب الله صدر بوده است‏» . (118) میر عبدالعال فرزند میرمحمد مؤمن حسینى هم که شاعرى چیره دست‏بوده، «در اوایل حال مستوفى میرزا حبیب الله صدر بوده است‏» . (119) رفیعاى نائینى هم مدتى «با نواب مرحوم میرزا حبیب الله صدر بود» . (120)
میرزا حبیب الله چندین فرزند داشت که مشهورترین آنان میرزا محمد مهدى، صدر و اعتماد الدوله بعدى است . دیگرى میرزا على رضاى شیخ الاسلام است که شرح حالش خواهد آمد . اما بنا به نوشته آقا بزرگ، یکى دیگر از فرزندان میرزا حبیب الله، میرابوالفتح حسینى بوده است . نشانى که از وى برجاى مانده و شاید نشانگر آن باشد که منصبى هم داشته، آن است که کتابى در شرح باب حادى عشر توسط شخصى به نام محمدرضا بن جلال‏الدین اصفهانى در جماداى دوم سال 1068 به نام او تالیف شده است . (121)
میرزا حبیب الله در سال 1060 درگذشت . در این باره شواهدى هست که گذشت . اما در این باره شعرى هم از میرزا جعفر قزوینى که مدتى وزیر لاهیجان و چندى وزیر یزد بوده، در تذکره نصرآبادى آمده که چنین است:
صدر جهان مفخر اهل کرم
روى زمین را همه پشت و پناه
صبح شب جمعه ز جذب طلب
چشم بپوشید چو از ما سواه
طبع بلندم پى تاریخ گفت
رفته بمعراج حبیب اله (122)
مصرع اخیر تاریخ 1058 را نشان مى‏دهد اما بر اساس محاسبه مصحح 1059 است; مگر آن که الاه باشد . البته هر دو تاریخ با تاریخ درگذشت او که قطعا سال 1060 است فاصله دارد .
فرزندان میرزا حبیب الله صدر
1 . میرزا محمد مهدى در مقام صدارت و وزارت
میرزا حبیب الله صدر داماد شیخ لطف‏الله میسى اصفهانى بود . (123) نتیجه این پیوند، میرزا محمد مهدى است که پس از مرگ پدر به مقام صدارت و سپس وزارت رسید . شیخ حر او را با عبارت «کان عالما فاضلا جلیل القدر، عظیم الشان، اعتمادالدوله فى اصبهان‏» یاد کرده است . (124) افندى هم نوشته است: «کان له حظ ما فى العلوم‏» . بهره‏اى از علم داشت . (125)
وى پیش از عهده‏دارى مقام صدارت، آن هم پس از درگذشت پدرش، به طورى که گفته شده است، دست کم از سال 1052، یعنى زمانى که شاه صفى درگذشت، «یگانه گوهر بحر سیادت میرزا محمد مهدى خلف اکبر صدر عالى شان میرزا حبیب الله‏» متولى آستانه فاطمه معصومه (س) در قم بوده است . (126) شواهدى وجود دارد که آستانه قم پیش از آن در اختیار جدش سید حسین مجتهد کرکى و سپس پدرش میرزا حبیب الله بوده و این زمان، تولیت آن در اختیار وى قرار گرفته بوده است . بعد از وى هم این تولیت‏براى بیش از دویست‏سال در خاندان میرزا محمد مهدى برقرار ماند . (127)
زمانى که میرزا محمد مقیم، کتابدار شاه عباس دوم، در سال 1060 در قم بسر مى‏برد، میرزا محمد مهدى یادداشتى در مجموعه او که فعلا در کتابخانه مدرسه عالى شهید مطهرى نگهدارى مى‏شود، نوشته است . (128)
محمد طاهر قزوینى با اشاره به این که «در این سال [1060 (129) ] مرحمت پناه غفران دستگاه میرزا حبیب الله صدر ممالک محروسه که عالم انسانیت و نیک ذاتى و جهان تقدس فرشته صفاتى بود، (130) سفر جنان را بر توطن این زندان اختیار نموده به بلدى رحمت و راهنمایى مغفرت، روانه جنت‏شد و منصب جلیل القدر مومى الیه از تاریخ فوت به مستجمع کمالات حسبى و نسبى میرزا مهدى، خلف صدق آن کان سخا و مروت تفویض شد» . (131) واله اصفهانى هم با اشاره به درگذشت میرزا حبیب الله در سال 1060 مى‏نویسد که میرزا محمد مهدى هم که تا آن زمان تولیت آستانه مقدسه معصومه را داشت، به صدارت رسید . (132)
نصرآبادى هم ذیل مدخل میرزا مهدى مى‏نویسد: از جانب والد به مجتهدالزمانى میر سید حسین و از جانب والده به شیخ لطف الله میسى نسبت مى‏رساند . خلف صدق نواب میرزا حبیب الله که مدتى به منصب صدارت سرافراز بوده، بعد از آن که عازم فردوس شد، نواب معزى الیه به منصب مذکور مشرف شد . بعد از عزل عالیجاه محمد خان به وزارت اعظم سرافراز گردید و بعد از مدتى در سنه 1082 به جوار رحمت‏حق پیوست . . . در پاکى ذات و حسن صفات و کارشناسى و نظم و نسق سرآمد ابناى دهر بود . حقا که در علو همت و فطرت و سلامت و پاکى ذات و حسن صفات و کارشناسى و نظم امور در امر وزارت محتاج به توصیف نیست . «اى تو مجموعه خوبى ز کدامت گویم‏» . (133)
نصرآبادى هم ذیل شرح حال مولانا محمد باقر با اشاره به این که «مدتى در اصفهان بودند و طلبه از ایشان فیض‏ها مى‏بردند، مى‏نویسد: این تاریخ را در صدارت نواب میرزا مهدى گفته بعد از صدارت میرزا حبیب الله: «صدارت به مهدى رسید از حبیب‏» . (134) این ماده تاریخ سال 1060 هجرى را نشان مى‏دهد .
میرزا محمد مهدى تا اواخر سال 1071 مقام صدارت داشت . از این سال، مهرى از وى در پاى فرمانى برجاى مانده که به احتمال نشان از آن دارد که در سال مزبور به وزارت رسیده است . (135) وى در دوره صدارت بنا به وظایفى که براى صدر تعریف شده بود، به اداره امور اوقاف و اداره مدارس مى‏پرداخت . از جمله در باره رشیدا محمد سپهرى سابق الذکر که پدرش میرزا حبیب الله او را با سى تومان وظیفه در سال به سمت مدرس به مدرسه کرمان فرستاده بود، در این ایام، «به موجب مثال دیوان الصدارة از جانب میرزا محمد مهدى صدر به نیابت صدر فایز و با ولد ارشدش آقا محمد عرب به تدریس و نیابت صدر و کسب سکوک مشغول بودند» . (136)
در سال 1071 یا 1072، محمد بیک اعتمادالدوله از چشم شاه عباس افتاد و میرزا محمد مهدى به سمت وزارت اعظم یا اعتمادالدوله شاه عباس منصوب شد . (137) ابوالحسن قزوینى این رخداد را در سال 1070 دانسته و نوشته است که میرزا مهدى به وزارت رسید و میرقوام محمد برادر خلیفه سلطان جاى او را در صدارت گرفت . (138) محمد طاهر قزوینى مى‏نویسد که پس از عزل محمد بیک «نواب ستوده آداب مستجمع الکمال فرشته خصال میرزا محمد مهدى صدر ممالک محروسه، خلف صدق مرحمت و غفران پناه میرزا حبیب الله را که به حلیه سیادت و فضیلت محلى و از غش عیب و نقص معرا و مصفاست، به رتبه وزارت اعظم سرافراز نمودند .» (139)
واله گهگاه یادى از اقدامات میرزا محمد مهدى در دوران صدارتش دارد . (140) و در ادامه از وزارت میرزامحمد مهدى به جاى محمد بیک یاد کرده، مى‏نویسد که پس از عزل او «تاسیس آن رکن رکین را به تعیین جالس سریر خردمندى میرزا محمد مهدى صدر ممالک محروسه که جامع الریاستین علم و عمل به شمار مى‏آمد، صواب شمرده خدمتش را به رتبه وزارت اعظم بین الامم سربلند فرمودند .» (141) علامه شیخ آقا بزرگ مى‏نویسد: وقارى در گلدسته اندیشه اشعارى را که در باره تهنیت وزارت میرزا محمد مهدى سروده و مربوط به سال 1071 مى‏شود، آورده است . عبارت وى را که متضمن متنى ادیبانه و اشعار او در این باره است، عینا از نسخه 2058 کتابخانه مرکزى دانشگاه نقل مى‏کنیم . (142) البته این اشعار را نصرآبادى هم با تفاوتى آورده است که ابیات افزوده آن را در کروشه مى‏آوریم گرچه متنى که در گلدسته آمده، اشعارى دارد که نصرآبادى ندارد . گاه تفاوت میان اشعار هم وجود دارد . عبارت وقارى چنین است:
منزوى زاویه خاکسارى محمد امین الوقارى به موقف عرض مى‏رساند که چون در این ولاء از جامه خانه یفعل الله ما یشاء خلعت وزارت عظمى بر قامت قابلیت آن سلاله آل عبا بریدند، و اشهب دولت صدارت مرتب به زین و ستام (143) وزارت در زیر ران اقبالش کشیدند، طایفه‏اى از ارباب فضل و کمال و گروهى از اصحاب استعداد و افضال، صفحه ایام را به ارقام مدایح خدایگانى مزین مى‏ساختند و به این وسیله اعلام خلود را الى یوم القیامه مى‏افراختند، به خاطر فاتر رسید که هر چند قوت آن ندارى که پنجه در پنجه قوى بازوان سخن درافکنى، و قدرت آن در خود نمى‏بینى که طبل هم‏آورى با چابک سواران معرکه کمال بزنى، اما به حکم من تشبه بقوم فهو منهم:
هر آن جو که با مشک شد همعیار
به معیار مشک آمد اندر شمار
ممکن است که برکت مقبلان، رقم قبولى بر جریده اخلاص تو برکشیده آید و صیقل پرتو التفاتى از اشعه انوار آفتاب عالم‏تاب زنگ کدورت از آئینه ضمیر کثرت بزاید:
کمتر از ذره نه، پست مشو، مهر بورز
تا به عشرتگه خورشید رسى چرخ زنان
بنابر این طریق مشایعت‏بزرگان پیموده و بال همت در هواى متابعت ایشان گشوده، مصرعى چند در سلک نظم کشید و زان صفت کلافه دست آویز کرده در معرض بیع یوسف سررشته خریدارى بر دست پیچید:
همین بس گرچه من کاسد قماشم
که در سلک خریدارانش باشم
چه سرسبزى است عالم را که ناهید از پى عشرت
به بام مه کشید از بزم عیش خویشتن توشک
جلاجل مى‏کند ترتیب ماه از هاله بهر دف
عطارد خامه را مضراب مى‏سازد پى غنچک
مسیحا تا کند سیر جهان زین قصر مینایى
نهد بر دیده از خورشید تابان هر زمان عینک
جهان آسوده شد نوعى که در بزم سپهر اکنون
ز شادى مى‏زند بهرام خود چوبک زنان چوبک
به بزم آرایى عشرت سراى مشترى گویى
زحل شد چوبکى تیر شهاب او را به کف چوبک
مگر صدر وزارت یافت زیب مشترى رایى
که مى‏گوید زمین را آسمان هر لحظه طوبى لک
چراغ دوده آل نبى شمع سخا مهدى
سر افضال را تاج، افسر اقبال‏را تارک
نظام ملک و دین دستور اعظم قدوه عالم
که علم از پشتى‏اش مستظهرست وجهل مستهلک
بود اشراقیان را نور مشکات دلش مقبس
بود مشائیان را جاده اتباع او مسلک
یقین چون طوطى کلکش شکر خایى کند پیشه
گمان را بسترد زآئینه خاطر غبار شک
به امضاى تدابیر قضا در عالم هستى
قدر حبل المتین راى او را کرده مستمسک
گزیند سعد اکبر زاهتمامش گوشه عزلت
چنان فارغ ز تدبیرش که از سعى پدر کودک
شب و روزش کمر در بندگى بستند تا بردند
لقب کیوان و برجیس از جنابش سنبل و زیرک
بعهدش گوشه‏گیر از سهم چون زاغ کمان شاهین
ز عدلش خنده زن بر باز چون کبک درى اردک
ز گل از دورباش خار قهر او صبا لرزان
به گرگ از اهتمام راعى عدلش بره شیرک
چنان ظلمت زدا شد شمع کلک معجز آئینش
که شد خال سویدا از بیاض دیده (144) دل حک
ندارد چون تو خورشیدى دبیر چرخ ازآن هر مه
به انگشت مه نو مى‏نماید جمله را یک یک
کند رومى نژاد رایت از عزم جهانگیرى
جهان را تنگ بر هندو کند چون دیده ازبک
چو حکم انداز راى صایبت زه بر کمان بندد
دو نسر چرخ بر فتراک شه بندد به یک ناوک
در آغوش ملک مشاطه راى تو با هر هفت
عروس هفت اقلیم آورد در فرصتى اندک
تو بر دست صدارت تکیه زن بودى و مى‏دیدم
که مى‏زد شاهد شوخ وزارت دمبدم چشمک
چون آن دیدم در فیض ازل را حلقه کوبیدم
که تاریخ از دو مصراعم گشود آرم به نظم اینک
«وزیر کل ایران زیب ملکى صدر دین مهدى‏»
«زهى کامل زهى دستور ادام الله اقبالک‏» (145)
لطف لطیفه که در این وقت در دیوان الصداره و لله الامر از طغرانویس منشور انه علیم بذات الصدور عز صدور یافته و حسن آدابى که در این ولا در دارالقضاء نصیب برحمتنا من نشاء از مصدر انجمن تقدیر به موجب مثال انه على ما یشاء قدیر سمت تصویر پذیرفته، رفیع‏تر از آن است که السنه صدور فصاحت آیین اعصار و دهور در معرض تبین و تحسین آن برآیند; و شان شهدى که در این عصر پنجه مشیت صفت نصفت گرفته و به نور شعله طور در شربت‏خانه فیه شفاء للناس به قوام آمده، احبى و اعلى از آن است که طوطى منشیان شکرستان سخن‏دانى و شیرین‏زبانى امصار و اقطار به اداى تعریف و توصیف آن لب گشوده . . . (146) (عبارت وقارى تمام شد) .
به طور معمول آغاز وزارت میرزا مهدى را سال 1072 یاد کرده‏اند که نباید درست‏باشد . (147) دیدیم که در شعر وقارى، هر دو مصراع آخر تاریخ 1071 را براى تعیین تاریخ وزارت وى نشان مى‏داد .
محمد امین وقارى شاعر دیگر این دوره هم قصیده‏اى در «مدح نواب معلى القاب میرزا مهدى وزیر اعظم‏» گفته و در تمامى ابیات آن از کلمه «شمع‏» استفاده کرده است . گزیده این اشعار از نسخه خطى دیوان وى به شماره 5223 کتابخانه ملک چنین است:
گل حدیقه آل نبى که شمع سخاش
براى روشنى بزم انس و جان برخاست
وزیر اعظم اعدل که شمع معرفتش
فراز شعله ادراک زیرکان برخاست
جهان فضل و هنر شخص داد و دین مهدى
که شمع عقل کل از راى او نشان برخاست
قضاش گفت که ذات مطهرش شمعى است
که لوث سایه هم از پیکرش روان برخاست
ز بس که نور ضمیرش جهان منور کرد
الف به صورت شمع از دل دخان برخاست
به عهد معدلت او همین ز دیده شمع
روان شد آب بدان کو چو سرکشان برخاست
چراغ دولتش از نفخ صور ننشیند
کسى که شمع چنینش ز دودمان برخاست
به شمع انجمن افروز هل اتى که ز قدر
خیام دولتش از فرق فرقدان برخاست
چه شمع‏ها که ز شماع آسمان گم شد
گزان میانه یکى همچو خور برخاست
چو شمع بزم تو گشت این قصیده روح کمال
به عزم سیر چراغان ز اصفهان برخاست
چو شمع جمله زبان شو وقارى از سر صدق
کنون که ناله ز مرغان صبح خوان برخاست
پس از آن باز قصیده دیگرى را با عنوان «ایضا فى مدحه‏» آورده و مى‏گوید:
فلک سریر وزیرى که از جلالت قدرش
سپهر سجده برد بر درش به هفت اندام
پناه ملت و شرع افتخار آل رسول
خدایگان وزیران خطه اسلام
گل همیشه بهار حدیقه دولت
بهار انجمن آراى گلشن ایام
جهان رفعت و اقبال میرزا مهدى
که با جهان جلالش دو عالمست دو کام
سپهر مهر هنر منبع زلال کمال
محیط دین و دول مرکز خواص و عوام
نتایج قلمش فیض بخش نور بصر
شمایم شیمش ذله بند مغز مشام
المطلع الثانى
چو با مه علمش روبرو گشت‏سپهر
کشید تیغ مه نو به روى ماه تمام
محیط دولت و دین را تو مرکزى و نشد
محیط مرکز جاهت دوایر اوهام
تو آسمان کمالى و بى‏گمان نرسد
به آستان جلالت معارج افهام
بود قلمرو عدل ترا چنان نسقى
که گر به دشت غزالى جدا فتد ز کنام
ز آتش غضبت‏بیشه شعله‏زار شود
اگر نپروردش چو دایگان ضرغام
حسود جاه تو چون لاله باد در آغاز
مخالف املت چون شراره در انجام
بسان جنس وفا بى‏بها در این بازار
مثال نقد هنر ناروا در این ایام
در برخى از مآخذ این دوره مى‏توان شمارى از اقدامات میرزا مهدى را مرور کرد . از آن جمله نسبت‏به کرمان است که در سال 1074 طى فرمانى به وزیر کرمان دستور داد تا از ایلچى هندوستان استقبال و پذیرایى کند . (148)
در 27 ربیع الاول سال 1076 شاه عباس دوم در حوالى دامغان مرد . در این وقت، سلمان آقا یوزباشى، همه ارکان دولت را جمع کرد و از آنان خواست پیش از آن که از آن مجلس بیرون روند، شاه را تعیین کنند . شگفت آن است که میرزا مهدى اعتمادالدوله هم از این که چند فرزند پسر از شاه برجاى مانده، آگاهى نداشت . به نوشته خاتون آبادى: میرزا مهدى اعتمادالدوله عرض کرده بود که ما نمى‏دانیم که از اولاد او که هست! آقا مبارک گفته بود که پسر بزرگ او مسمى به سام میرزا - صفى و شاه سلیمان بعدى - بحمدالله اکبر اولاد اوست و در دولتخانه اصفهان است . میرزا مهدى فرمودند که، هرگاه اکبر اولاد هست‏یقین که حکومت‏حق اوست .» در این وقت، آقا مبارک اعتراض گونه کرده به میرزا مهدى مى‏گوید: شما نمى‏دانید این را که او پسر بزرگى دارد؟ و اعتماد الدوله در پاسخ مى‏گوید: ما چه دانیم؟ ما را بر بواطن چه اطلاع است؟ (149) در همین سال از تعیین وزیر خالصه کرمان توسط میرزا مهدى یاد شده است . (150)
میرزا محمد مهدى تا سال 1081 اعتماد الدوله شاه سلیمان بود . در این سال معزول گردید و وى یک سال بعد، یعنى در سال 1082 درگذشت . (151) به نوشته خاتون آبادى: میرزا مهدى پسر میرزا حبیب الله صدر در 1081 معزول شد و در 1082 فوت شد، رحمه الله، و بعد از میرزا مهدى، شیخ على خان [زنگنه] وزیر شد . (152) که تا زمان درگذشتش یعنى شب 11 محرم 1101 وزیر بود .
نصرآبادى از مولانا محمد شریف ورنوسفادرانى نقل مى‏کند که در باره تاریخ فوت میرزا مهدى گفته است:
آفتاب از سر کلاه افکند و در تاریخ گفت
آصف دوران شد از بزم سلیمان زمان (153)
وى همان جا افزوده است که میرزا مهدى گهگاه شعر هم مى‏سرود، و این بیت از اوست:
تیغ از آن پیوسته دارد آن کمر را در میان
مى‏رسد آخر به‏جایى هرکه صاحب جوهر است (154)
2 . میرزاعلى رضا شیخ الاسلام
وى فرزند دیگر میرزا حبیب الله صدر از همسرش دختر شیخ لطف الله میسى اصفهانى است (155) که در زمان درگذشت پدرش سى ساله بوده و همان سال به عنوان شیخ الاسلام تعیین شد . وى تا زمان درگذشتش در سال 1091 همچنان شیخ الاسلام بود . شیخ حر وى را با عبارت «کان فاضلا، عالما، محققا، مدققا، فقیها، متکلما، جلیل القدر، عظیم الشان شیخ الاسلام باصبهان توفى 1091» ستوده است . (156) به نظر مى‏رسد وى در نوشتن این القاب، خیلى جدى نبوده است . افندى مى‏گوید که وى در مرض منجر به مرگ پدرش به شیخ الاسلامى رسید و سى سال این منصب را در اختیار داشت تا این که در این ایام (کدام ایام!) درگذشت و اولاد و احفاد وى در زمان ما هستند . (157) مرحوم معلم حبیب آبادى بدون اشاره به منبع خاصى، تاریخ خاتمه شیخ الاسلامى میرزا على رضا را سال 1074 دانسته است . (158)
محمد امین وقارى که اشعار در ستایش میرزا مهدى وزیر اعظم و برادر میرزا على رضا داشت، قصیده‏اى هم در ستایش میرزا علیرضا گفته است . عنوان آن چنین است: در مدح نواب علامى فهامى شیخ الاسلامى میرزایى میرزا علیرضا دام ظله:
دمید صبح نشاط و وزید باد صبا
رسید موسم گلگشت‏سبزه و صحرا
به گنج زاویه غم نشسته بودم دوش
سرى مصاحب زانو ولى جهان پیما
که حلقه بر در کاشانه زد یکى گفتم
بنو غمى است که کرده است منزلم پیدا
چو در گشادم دیدم بتى‏است غالیه موى (159)
که از فروغ جمالش ضیا برد بیضا
خدایگان افاضل پناه ملت و شرع
علیرضا ادب‏آموز صاحب جوزا
بهین گل چمن آن مصطفى که دهد
ز نور راى فروغ شریعت آبا
چو گشت هادى من شمع راى انور او
قلم گرفتم و کردم همان زمان انشا
چو دید گفت کنون من نشسته‏ام برخیز
برو بخوان و همان تهنیت‏بگوى و بیا
المطلع الثانى
اساس شرع به نوعى نهاده‏اى که اگر
خلل‏پذیر شود سطح ارض و سقف سما
بود محال که خشتى از او شوع زایل
به دامنش نرسد دست منجنیق فنا
شهامت تو چو گیرد قلم فرو بندد
دوات‏وار لب از نطق بوعلى سینا
وقارى آتش دل شعله زد کنون وقتست
که بوستان دعا را شوى چمن بیزا
ایضا فى مدحه رفع شانه
بگیر دست فروماندگان که دست دعا
ستون خیمه دولت‏شناسد اهل سخا
به راه سیل بلا سد آهنین گردد
هر آن غبار که بردارى از دلى به عطا
وقارى ارچه زرت‏نیست گنج گوهر هست
مکن مضایقه، خست نزیبد از دریا
هزار بحر لبالب ز شبچراغ کم است
نثار مسند سلطان شرع و تمکین را
علیرضا که نسیم ریاض معرفتش
بود حدیقه اسلام را چمن بیزا
فضاى صفه قدرش مدینة السادات
حریم کعبه فضلش بنیة الفضلاء
تو آن فرشته خصالى که عاکفان درت
به کعبه باز دهند ارمغان خیف و منى
این قصاید مشتمل بر اشعار فراوان دیگرى است که ما تنها به ارائه گزیده آن اکتفا کردیم . (160)
فرزندان میرزا مهدى صدر
1 . میرزا محمد معصوم شیخ الاسلام
وى فرزند میرزا مهدى است که در سلک علما بوده و دختر خلیفه سلطان را که خود از عالمان برجسته و روزگارى دراز اعتمادالدوله بود، به همسرى داشته است . (161) شیخ حر در باره وى مى‏نویسد: کان عالما، فاضلا، محققا، جلیل القدر، عظیم الشان، شیخ الاسلام فى اصبهان . (162) این ستایش‏ها، افندى را به انتقاد از شیخ حر واداشته است . (163) شگفت آن است که افندى در ادامه مى‏گوید: میرزا معصوم تنها کسى بود که (از جمع اولاد سید حسین) بهره‏اى از علم داشت . وى بعد از وفات عمویش، شیخ الاسلام از وى هم به‏عنوان یکى از متولیان آستانه قم یاد شده است . (165) بر اساس گفته شیخ حر، در همان منبع پیشگفته، وى در سال 1095 درگذشته است و اگر وى پس از درگذشت عمویش میرزا على‏رضا در سال 1091 شیخ الاسلام شده باشد، طبعا تصرفى هم در امور کرده است . در گلدسته اندیشه متنى را آورده که در پاسخ پرسش محمد معصوم بن میرزا محمد مهدى نوشته بوده است . (166)
2 . میرزا محمد امین و پسرش قاضى اصفهان
میرزا محمد امین فرزند میرزا محمد مهدى بود که به سال 1116 به عنوان قاضى اصفهان معین گردید . برخى از اسناد گواه آن است که وى در سال 1102 و 1104 متولى آستانه قم بوده است . (167) ممکن است پس از پدرش تولیت‏به وى منتقل شده باشد . به نوشته خاتون آبادى وى «از جمله نجباء و سادات بود و فى الجمله طالب علمى داشت و نواده میرزا حبیب الله صدر بود و پدرش میرزا مهدى اعتماد الدوله بود و یکسال این منصب را کرد و فوت شد» . پس از درگذشت وى، منصب قضاى اصفهان را به فرزند او سید محمد دادند که «فاضل و متدین بود و آثار نجابت در او واضح و لایح بود» . «و این منصب را به کدخدایى و اصلاح بین الناس مى‏کند و بسیار خوب سلوک مى‏کند و آلوده نکرده خود را به رشوه گرفتن و امثال آن‏» . (168) وى در جاى دیگر هم یادآور شده است که سید محمد قاضى نواده میرزا مهدى اعتماد الدوله در مراسم افتتاحیه مدرسه چهارباغ اصفهان حضور داشته است . (169) همچنین وى در مجلس جشن 13 رجب که به قول خاتون آبادى «این عید از مخترعات شاه سلطان حسین است‏» (170) در کنار علمایى مانند آقا جمال خوانسارى (م 1122) میرمحمدباقر خاتون آبادى (م 1127) و شمارى دیگر حضور داشته است . (171)
ب: شاخه میرداماد
داماد دیگر محقق کرکى (172) میر شمس الدین محمد حسینى استرآبادى بوده و فرزندش محمدباقر مشهور به میرداماد (969 - 1040) (173) یکى از عالمان برجسته عصر میانى صفوى به شمار مى‏آید . طبعا دخترزادگى وى نسبت‏به محقق کرکى یکى از ویژگى‏هاى وى به شمار مى‏رفت . اسکندر بیک در سال 1025 شرح حالى براى او نوشته و در آغاز آورده است که «میر خلف صدق مرحوم سید محمد داماد استرآبادى است و دختر زاده مجتهد مرحوم مبرور شیخ على عبدالعالى . پدرش بدین جهت‏به داماد شهرت داشت‏» . (174)
واله هم به پیروى از اسکندر بیک، در باره او نوشته است: آن داناى رموز آگهى و سداد، از اعاظم سادات دارالمؤمنین استرآباد و گرامى خلف سید محمد داماد و دختر زاده مجتهد مبرور شیخ على عاملى بوده و بنابر متابعت‏شهرت والد ماجد به دامادى مجتهد مبرور، آن جناب نیز به داماد اشتهار یافت . (175) میرداماد با تبجیل از جد مادریش یاد کرده او را «الجد القمقام‏» مى‏نامد . (176)
بدون تردید میرداماد یکى از چهره‏هاى درخشان علمى در دوره صفوى و بنیانگزار مکتب فکرى خاصى است که پس از وى به صورتى محدود ادامه یافت . این مکتب در آموزه‏هاى خاص مکتب استرآباد است که بیش از همه از طریق فخرالدین سماکى استرآبادى استاد میر، به او انتقال یافته است . وجود برخى از عناصر شگفت در افکار میرداماد و طرح مطالب غامض و احیانا سرآمیز، به این بخش از تفکر وى که وامدار اندیشه‏هاى موجود در استرآباد پیش از صفوى است، باز مى‏گردد . (177)
در واقع تنها مانعى که بر سر راه رشد مکتب میر پدید آمد، جداى از مغلق نویسى‏هاى خود او، و ادعاهاى عجیب و غریبش در این که بیش از همه مردم مى‏فهمد، (178) برآمدن ملاصدراى شیرازى بود که مکتب فلسفى‏اش بر سایر جریان‏ها غلبه یافت و از آن جمله مکتب میرداماد را هم محدود ساخت . با این حال، کسان اندکى مسیر میر را در تصویر نوعى نگرش اشراقى ادامه دادند .
به هر روى، وى در دوره شاه عباس اول، از چهره‏هاى اول علمى - دینى اصفهان بود و به دلیل همین نفوذ است که براى وى و چهره شناخته‏شده‏تر از او یعنى شیخ بهایى، داستان‏ها بر سر زبان‏ها بود . (179)
بسیارى از آثار میرداماد به چاپ رسیده است . شمارى از آنها اخیرا چاپ‏هاى انتقادى شده ومجموعه‏اى از رسائل وى هم توسط استاد نورانى در حال چاپ است . به علاوه شرح حال‏هایى هم براى او نوشته شده و ضمن آنها دیدگاه‏ها و آثار او معرفى شده است . (180)
وى نزد شاه عباس اول محبوب بوده و شاه در برخى از مسائل مهم از وى استفتاء مى‏کرده است . از آن جمله در باره وجوب و لزوم جنگ با عثمانى‏ها که متن استفتاء وپاسخ میرداماد بدین شرح است:
چه مى‏فرماید بندگان نواب مستطاب معلى القاب سید اعاظم المحققین و سند افاخم المدققین استاد اهل الحق و الیقین و اسناد الخلائق اجمعین، فحل الفحول، امام العقول، حلال المشکلات بفکره الصائب، کشاف المعضلات برایه الثاقب سلطان العلماء الراسخین، برهان الحکماء المتالهین، وارث علوم الانبیاء و المرسلین، محیى مراسم آبائه الطاهرین، شمس المشرقین، بدر الخافقین، ثالث المعلمین بل المعلم الاول، لو کشف الغطاء عن البین جر العقول عن المین، آیة فى العالمین، عصام الفقهاء المتمهدین، اعلم المتقدمین و المتاخرین، خاتم المجتهدین، سمى خامس اجداد المعصومین محمد باقرا لعلوم الاولین و الاخرین - ایده الله تعالى على مسند الارشاد و الاجتهاد الى یوم الدین:
در این مساله شرعیه که عسکر رومیه که قلعه دارالسلام بغداد را محاصره کرده‏اند، شرعا با ایشان مقاتله و محاربه و جنگ و جدال واجب است و هر مؤمن که ایشان را قربة الى الله بکشد غازى و جهاد کننده در راه خداست و هر مؤمن که در دست ایشان در این محاربه و جنگ کشته شود شهید است، و فرار و گریختن از جنگ ایشان حکمش گریختن از جنگ و جهادى است که در خدمت امام - علیه السلام - باشد یا نه؟
جواب استفتاء:
بسم الله الرحمن الرحیم . آنچه مرقوم شده که از من ماخوذ است مطابق واقع و مقتضاى دین مبین و حکم شرع مقدس در مساله مسؤول عنها همین است، مجاهده با عسکر روم که محاصر قلعه مدینة‏السلام بغدادند جهاد شرعى است و در حکم آنست که در معسکر امام واجب الاطاعه واقع بوده باشد; و تقاعد از این جهاد به منزله فرار و گریختن از معرکه قتال اهل بغى است، هر مؤمن که در این واقعه خالصا مخلصا لوجه الله الکریم و از براى ابتغاء رضاى الهى مقاتله و محاربه نماید، غازى فى سبیل الله است; و اگر مقتول شود به زمره شهدا ملحق و رتبه درجه شهادت را مستحق خواهد بود; و الله سبحانه یحق الحق و یهدى السبیل . (181) محل مهر میرمحمدباقر داماد .
گفتنى است که گزارشى از محمدباقر استرآبادى - که گویا باید همین میرداماد باشد - در دست است که در جریان محاصره بغداد توسط عثمانیان، به علماى بغداد نگاشته است . او در سفر حج گزارش وقایع مصیبت‏بار این شهر را از زبان زائران شنیده است، آن گونه که «هر روز جمع کثیر از صغیر و کبیر و برنا و پیر در قلعه از فقدان قوت، فوت و تلف و ملحق به سایرین سلف مى‏گردیدند» . وى طى این نامه به علما و زمامداران بغداد نوشته است که اگر احمد پاشا را «هوس حکمرانى و فرمانروایى باشد، عجزه و ضعفا که بهین ودیعه کارخانه ابداعند از این دو حالت‏برى و لامحاله به نافذالامرى مبسوط الید در مقام رعیتى و فرمانبرى مى‏باشند و ایشان را در آن میانه تقصیرى نیست که پامال جنود و محن و غارت زده سپاه فتن شوند» . در نهایت هم تاکید کرده که اگر این نصایح را نپذیرند بایست «خون همه مسلمانان را به گردن گیرند .» (182)
میرداماد در جریان روى کار آمدن شاه صفى هم نقش اول را داشته است . این نقش عبارت از آن بود که در وقت جلوس شاه جدید، مى‏بایست‏یکى از علماى درجه اول، خطبه جلوس را بخواند و میر خواند . (183) به نوشته ملاکمال: میرمحمدباقر داماد در مسجد جامع شاهى، خطبه به اسم مبارکش خواندند . (184) مى‏توان تصور کرد که پس از درگذشت‏شیخ بهایى در سال 1030 منصب شیخ الاسلامى در اختیار وى بوده است; چه حتى پیش از آن نیز مرجعیت علمى وى استوار بوده و به نوشته اسکندر بیک در سال 1025 «فقهاى عصر فتاوى شرعیه را به تصحیح آن جناب معتبر مى‏شمارند .» (185) وى در دوره شاه صفى، به «اداى نماز جمعه و دعاى دوام دولت ابد قرین‏» اقدام مى‏نموده است . (186)
از جمله داستان‏هاى شگفتى که میرمحمد اشرف نواده وى در باره میرداماد نوشته آن است که وقتى خسروپاشا با سپاه خود عازم همدان شد و سپاهیان قزلباش از برابرش گریختند «آخر الامر نواب اشرف اعلى [شاه صفى] خود آمده نزد جد داعى [یعنى میرداماد] و به التماس او را ملجا در توجه به دفع رومیه شومیه مى‏نمایند . بناء علیه ایشان متوجه شده بعد از توجه و خواندن دعا، اسباب‏ها گذاشته آن ملعون خود با لشکرى فرار مى‏نمایند .» وى سپس متن دعا را هم آورده است . (187)
زمانى که میرداماد در 24 شعبان 1040 در میانه راه نجف و کربلا درگذشت، وى را به نجف آوردند و پس از تجهیز و تکفین، وى را «در سردابه شیخ على [محقق کرکى] جدش مدفون ساختند .» (188)
از میرداماد فرزند پسرى نمى‏شناسیم . دختر وى هم، همسرى پسر خاله خود سید احمد علوى عاملى را برگزید که میرزا عبدالحسیب ثمره آن بود و در باره آنها ذیلا سخن خواهیم گفت .
متن نامه میرداماد به شاه عباس اول
از آن‏جا که شناخت‏بیشتر نقش میرداماد در این مقطع تاریخى، به بحث ما کمک خواهد کرد، نامه‏اى از میرداماد را به شاه عباس مى‏آوریم . این نامه قاعدتا باید در پى‏کدورت‏هایى بوده که میان شاه و میر به وجود آمده و اسباب آزار و اذیت میر شده است . به ویژه از پایان نامه به دست مى‏آید که در میان مردم شایع شده بوده است که شاه عباس از اقامه نماز جمعه توسط میر ناراضى است و به همین دلیل میر آن را ترک کرده است .
تا آنجا که بنده خبر دارم، این نامه پیش از این به چاپ نرسیده است .
«بسم الله الرحمن الرحیم، الحمد لله رب العالمین
و صلوته على سید المرسلین و اوصیائه المعصومین
و عترته الطاهرین
اینت نرسد که گوییم دوست مدار
آرى اگرم دوست ندارى رسدت
نتوان ز غم تو دل به تدبیر برید
کودک نتوان به مهد از شیر برید
با من نتوان داشت‏به زنجیر دلت
وز تو نتوان دلم به شمشیر برید
«واجب العرض دعاگوى مخلص عاشق محمد باقر الداماد الحسینى: اول آن که همانا بر ضمیر آفتاب تنویر اقدس اشرف مانند راز روز ظاهر و هویدا باشد که شکسته ضعیف را از حیات این نشاه و لذات مآکل و مناکح و خواب شب و خورش روز چندان حظى و نصیبى نیست و بحمدالله سبحانه در عبادت الهى و خدمت دین مبین ائمه معصومین - صلوات الله علیهم - عمرى گذرانیده شده است و در تشیید و تثبیت ملت اسلام و احصاف و احکام مذهب حق و رد و ابطال مذاهب باطله تصانیف عالیة المرتبة پرداخته و در اطراف عالم منتشر آمده است و اکنون شوق لقاى الهى و ملاقات سید المرسلین و امیرالمؤمنین و ائمه طاهرین و تشوق هجت‏حقه نشاه باقیه فوق الحد و بیرون از اندازه است; اگر العیاذ بالله از وجود بى‏بود این خاکسار غبارى بر ساحت‏خاطر همایون بوده باشد، ملاحظه و تاملى در کار نیست:
خونم که به تیغ غمزه ریزى
هم شکر تو بر زمین نویسد
تیغت که به خون من شود سرخ
بر دست تو آفرین نویسد
به هر سلاح که خون مرا بخواهى ریخت
حلال کردمت الا بتیغ بیزارى
تو خون مرده وحشى چرا نمى‏ریزى
بریز و باک مدار آب زندگانى نیست (189)
«چندینى را دشمنان کشتند اگر یکى را دوست‏بکشد چه شود سهل باشد; و الامر اعلى .
دیگر عرضه مى‏دارد که اگر طبع همایون را از این امر استنکافى بوده باشد، چون این معنى از بدیهیات اولیه است که مخالفین، مرا یک روز زنده نمى‏گذارند، على الخصوص که تقیه در طاعات و عبادات بر من دشوار است و نیز تقیه با این اشتهار و انتشار تصنیفات چه فایده داشته باشد؟ پس استدعاى رقم اشرف مى‏نماید در باب رخصت زیارت روضه منوره خیر البریة امیرالمؤمنین صلوات الله و تسلیماته على روحه و جسده تا شاید به طریقى که بعضى از اعاظم مجتهدین به سعادت شهادت فایز شده‏اند، این شکسته عاجز نیز در عتبه مقدسه یعسوب المسلمین بر دست اعداى دین، ریش سفید را به خود مرده خون رنگین بیند و از درجه شهادت محروم و از زمره شهدا بیرون نباشد; و الامر اعلى .
«دیگر به عز عرض همایون مى‏رساند که اگر از سید عالم زاهد مخلص دعاگوى که در دلهاى شب داج به دعاى ذات اشرف که پناه دین و حامى حوزه ایمانست‏بى‏طمع و بى‏ریا مشغولى نموده به تضرع و ابتهال حیات خود عالمیان را فدا مى‏سازد، وقتى از اوقات از باب ساده‏دلى و بى‏وقوفى در مهمات دنیا تقصیرى یا سهوى واقع شده باشد این همه ندارد و محل گنجایى این مقدار رنجش نمى‏نماید، و الامر اعلى .
دیگر به ذروه عرض مى‏رساند که آیا در غیرت تشیع و ایمان و دین پرورى مثل تو پادشاه سید صحیح العقیده قوى التصلب قویم الاعتقاد مى‏گنجد که مردم به اظهار تخیل کاذب آن که شاید خاطر اشرف را خوش آید با این ضعیف شکسته بى‏ادبى‏ها کننند و به طریقه سنیان متعصب عنید در مملکت‏خواندگار روم با عبدالله خان بخارا لعنهما الله تعالى با مجتهدین و علماى دین امامیه سلوک نمایند . حاشا که این قسم امور مستحسن طبع اقدس ولى نعمت‏شیعیان و پناه اهل ایمان بوده باشد، دیگران را نمى‏رسد که تقلید شاه دین کنند، حقا که هر چند اصحاب اراجیف لاطائلات مى‏گویند باور نمى‏توانم داشت و به هیچ وجه در خاطر شکسته نمى‏نشیند که محبت این ضعیف دعا کار مکنون ضمیر همایون نبوده باشد و باطنا کمال توجه و التفات در باره این دعاگو نداشته باشند به دلیل آن که محال مى‏نماید که صورت مرتبه اخلاص مخلص‏ترین دعاگویان در مرآت صافیه مجلوه ضمیر آفتاب تنویر حامى دین و پناه اهل ایمان انطباع نداشته باشد و هرگز هیچ محبوبى محب خود را و هیچ معشوقى عاشق خود را و هیچ تندخویى دوست‏خود را و هیچ پادشاهى گداى دعاى گوى خود را دشمن نداشته است و اگر معشوق دشمن باشد به از آن که دیگران وست‏باشند و الامر اعلى .
«دیگر به موقف عرض اشرف مى‏رساند که افضل عبادات فرایض یومیه است و افضل صلوات یومیه نماز جمعه است مع تحقق الشرائط و الامن من المخالفین و عند الزوال فى یوم الجمعة و مابین الخطبتین و ما بعد صلوة الجمعة مظان استجابت دعاست . بناء على ذلک با جمعى از اخیار اهل علم و صلحاى مؤمنین به اداى فریضه جمعه و دعاى دوام عافیت مزاج همایون و ثبات دولت ابدى الاتصال روز افزون و نگونسارى مخالفین دین مبین و اعداى دولت‏بى‏زوال قیام مى‏نمود، گاهى در جامع جدید شاهى و گاهى در مسجد مزار شیخ یوسف بنا . و شیعیان بزرگ غنیمتى مى‏شمرند که به دولت همایون و در ظل حمایت‏سلطان سلاطین عالم خلد الله ملکه ابدا این نوع عبادتى بى‏شائبه تقیه و خوف اعادى منعقد مى‏شود .
«ناگاه در افواه مرجفین و مفسدین افتاده که انعقاد این امر موافق رضاى اشرف اعلى نیست اگرچه تصدیق این حکایت مشکل توان کرد، اما چون بر السنه عوام دایر شده بود ترک آن عبادت نمود; و الامر ارفع و اعلى .»
میرمحمد اشرف پس از نقل این نامه مى‏نویسد: و بعد از وصول فصول به خدمت نواب همایون از موثقین معمرین مسموع شد که نواب اشرف خود تشریف به خانه جد داعى آورده از سر معذرت و روى ملاطفت معانقه و بغل‏گیرى و لوازم محبت فرمودند و در آنچه از دست آمده پاى تلطف فشردند و فصول را مفصلا معذرت خواه گردیدند . (190)
میرمحمد اشرف در همین کتاب، براى نشان دادن روابط آباء و اجدادش با شاهان صفوى، فرمان شاه طهماسب را در باره سیورغالات محقق کرکى که مربوط به سال 939 یعنى یک سال پیش از وفات محقق کرکى بوده آورده است . این متن ایضا در ریاض العلماء هم آمده که پیش از این بدان اشاره کردیم . میر محمد اشرف پس از درج این فرمان و توصیه‏هاى مؤکد شاه طهماسب مى‏نویسد: و صورت آن مرقوم شد که معلوم گردد که هر کسى چه حکم داشته [است] و پادشاهان فلک شان هر کس را به قدر قامت قابلیت‏به چه لباس آراسته مى‏داشته‏اند; پس اگر کوتاهى واقع شود، از نقص خود یا بخت و طالع است .
هر چه هست از قامت ناساز بى‏اندام ماست
ور نه تشریف تو بر بالاى کس کوتاه نیست
لمؤلفه
این‏چه عصرى است که صبحش همه چون شام غم است
مرغ دل در قفس غصه و در دام غم است
مخفى نماناد که الطاف پادشاهان فلک شان و مرحمت و احسان خواقین جنت مکان زیاد از این نوشته‏ها و افزون از حد و بیان خامه عبارت آرا بلکه لاتعد و لاتحصى بود . لیکن به همین قدر اکتفا نمود و همچنین سایر احوالات غریبه مغبوطه محسوده ایشان که بعضى در افواه خاص و عام مشهور است و ذکر ننمود که مبادا باعث زیادتى کدورتى بعضى از سامعین و مورد تخیلات جاهلین گردد . (191)
یکى از شیفتگان میرداماد، زلالى خوانسارى شاعر معروف عهد عباسى اول است، اشعار فراوانى در «مدح اشراق‏» یا «خطاب به اشراق‏» دارد که مقصودش میرداماد است . از جمله مى‏گوید:
ز اشراقى قدح آمد به دستم
سبو بر فرق مشائى شکستم
ز علم حق‏شناسى‏ها در آفاق
بحق حق که اشراقست اشراق
و در مورد دیگرى مى‏گوید:
اى به عروسى‏کده معنوى
باقر داماد دم معنوى
نقش پى رایت مهر بلند
اختریان سوختگان سپند
بلبل گلدسته باغ سخن
بال و قفس گشته زبان و دهن
حلقه به گوش دربارت هلال
خانه فروشى سرکویت‏خیال (192)
شاید ختم این مبحث‏با این شعر میرداماد زیبا باشد که مى‏گوید:
وقت مردن این کلامم هست ز افلاطون به یاد
حیف دانا مردن و افسوس نادان زیستن
ج: شاخه سید احمد علوى
زین العابدین بن عبدالله بن محمد علوى، سرسلسله سادات علوى عاملى است که مقیم جبل عامل بوده، ظاهرا در نجف تحصیل مى‏کرده و از شاگردان محقق کرکى بوده است . وى یکى از دختران کرکى را به همسرى گرفت . (193) فرزند وى از این همسر، سید احمد علوى عاملى (متوفاى پس از سال 1054 و پیش از 1060) (194) پسرخاله و داماد سید محمد باقر میرداماد و یکى از برجسته‏ترین شاگردان اوست که تقریبا در تمام عمر علمى‏اش دلداده آثار میرداماد بوده است . او به دلیل شاگردى میرداماد، کار عمده‏اش در زمینه مباحث فلسفى بود، بیشتر به مباحث فلسفى و عقیدتى پرداخته است . شرح حال اجمالى وى را شمارى از علماى روزگار صفوى و پس از آن تا دوره معاصر آورده‏اند . (195)
میرسید احمد سخت دلباخته میرداماد بود و روى عقاید وى تعصب خاصى داشت . قزوینى عدم شهرت وى را ناشى از همین تعصب وى روى میرداماد دانسته است، بویژه که او به همین دلیل در کتاب النفحات اللاهوتیه فى العثرات البهائیه بر آراى شیخ بهائى خرده‏گیرى‏هایى کرده است . (196) گرچه گفته شده است که وى نزد شیخ بهایى نیز تحصیل کرده است . (197) در اجازه‏اى که میرداماد در سال 1017 براى میر سید احمد نوشته، با ستایش فراوان از او به بخشى از کتاب‏هایى که او نزد وى خوانده نام برده است . اجازه‏اى هم در سال 1019 براى وى در تکمیل همان اجازه پیشین نگاشته است . (198) وى در این اجازات به نوع تحصیلات سید احمد نزد خود و همچنین قدرت درک و فهم او تصریح کرده است . شیخ بهایى هم در سال 1018 یک اجازه روایتى براى او نوشته است . (199)
سید احمد بعد از درگذشت میرداماد هم به آثار وى عشق مى‏ورزید . یکى از کارهاى علمى وى شرحى است که بر قبسات نوشت . وى در مقدمه این شرح با این القاب از میرداماد یاد مى‏کند: «هو الحکیم العظیم، آیة‏الله الکریم، باقر علوم الاولین و الاخرین‏» . سپس در باره ارتباط علمى خود با او مى‏نویسد: و آنست نارا من قبسات صحبته الملکیة فى دهر طویل و اصطلیت من جذوات ملازمته البهیة فى اوان المدارسة و غیره فى امد بعید» . (200) شاه صفى پس از درگذشت میرداماد، به سید احمد علوى دستور داد تا مجموعه اشعار میر را گردآورى کند که او نیز چنین کرده، آن را مصدر به نام شاه ساخت . (201) افندى این دیوان را در شهر سارى دیده است . (202)
مقام بلند سید احمد در فلسفه شیعى، هم‏چنان ناشناخته باقى مانده، و در میان متاخرین، تنها کسى که به وى توجه کرد، هانرى کربن فرانسوى بود . وى در گفتارى تحت عنوان جریان میرداماد، به بررسى آثار و عمق بینش فلسفى سید احمد پرداخته و گرایش اشراقى وى را مورد توجه قرار داده است . (203)
یکى از مهم‏ترین وجوه زندگى علمى میرسید احمد برخورد وى با اندیشه‏هاى مسیحى رایج زمان صفوى است که توسط مبلغان و میسیونرهاى مسیحى در هند و ایران انتشار مى‏یافت . وى علاوه بر تالیف مصقل صفا (204) و لوامع ربانى (205) به صورت‏هاى دیگرى هم مورد مشورت مردم در برخورد با این اندیشه‏ها قرار مى‏گرفت . (206) ما در این باره، در جاى دیگرى سخن گفته‏ایم . (207)
فهرست 24 کتاب از تالیفات سید احمد را استاد سید محمد على روضاتى - دام ظله - بدست داده و نسخه‏هایى که از هرکدام مى‏شناخته‏اند، یاد کرده‏اند . (208) از عناوین کتاب‏هاى او چنین به دست مى‏آید که وى در زمینه فقه، فلسفه، تاریخ و نیز ادیان و مذاهب آشنایى داشته و تالیفاتى از خود برجاى گذاشته است .
در شرح حال سید احمد علوى اشاره به این که عهده‏دار منصبى ادارى شده باشد، نشده است . آنچه هست، فعالیت وى در عرصه علمى و دینى در این دوره است . با این همه، فرزند وى عبدالحسیب، در قواعد السلاطین از رفت و آمد وى در دربار و ارتباطش با سلاطین صفوى به تفصیل یاد کرده که متن آن خواهد آمد .
علاوه بر آن بخشى از یک متن کوتاه هم در باره رابطه شاه صفى با سید احمد توسط نواده او میرمحمد اشرف برجاى مانده است . وى مى‏نویسد: و نواب خاقان رضوان مکان شاه صفى - برد الله مضجعه - به والد والد داعى میر سید احمد (209) - علیه ال رحمه - رقعه‏اى قلمى فرموده‏اند و از جهت علو رتبت و رفعت‏شرع و رواج ملت از روى عزت در ظهر آن نوشته، ذیلش را به مهرى که احکام را مهر مى‏فرموده‏اند مهر نموده‏اند و بالفعل موجود است و عبارت آن این است: سیادت و افادت و افاضت پناها، حقایق و معارف آگاها، مجتهد الزمانا و مقتدى الدورانا، الحمد لله و المنة که ذات اقدس و مزاج مقدس نواب همایون ما به یمن تفضل و توجه بواطن حضرات ائمه معصومین - صلوات الله علیهم - و به برکت دعاى آن سیادت و افادت و افاضت پناه قرین صحت و عافیت است و مطلقا مکروهى در مزاج اشرف نیست که دعاى ایشان را اثر عظیم است . ایام افادت و افاضت‏بماناد و نواب جمجاه جنت‏بارگاه . . . (210)
خاندان سید احمد علوى
فرزند شاخص سید احمد، میرزا عبدالحسیب علوى است که مؤلف آثار چندى از جمله سدرة المنتهى و العطیة العظمى (تالیف در 1062) در عقاید و اصول دین است که در 720 صفحه در سال 1400 قمرى چاپ شده است . کتاب دیگر او الفطرة الملکوتیة فى شرح الاثنى عشریة از شیخ بهایى است . همین طور کتابهایى با عناوین شرح دعاء صباح، الجواهر المنثورة فى الادعیة الماثورة، تقدیس الانبیاء و تمجید الاوصیاء و مناهج الشارعین دارد که کتاب اخیر را در سال 1068 تالیف کرده و آن هم ضمن 852 صفحه به صورت عکسى به کوشش آقاسید جمال الدین میردامادى چاپ شده است . میرزا عبدالحسیب قاعدتا پس از عمرى دراز در سال 1121 درگذشت و در تکیه آقارضى شیرازى در تخت فولاد اصفهان مدفون گردید . (211) یکى دیگر از آثار او کتاب قواعد السلاطین است که پس از این به آن اشاره خواهیم کرد .
به نوشته علامه روضاتى، میرزا عبدالحسیب، سه فرزند پسر داشت: میرزا اشرف، میرزا صدرالدین محمد، میرزا زین العابدین . از میان این سه نفر، میرزا صدرالدین، فرزندى با نام میرزا غیاث الدین احمد داشت که اهل شعر و ادب بوده و حزین گیلانى (1103 - 1181) در باره او نوشته است: میرزا غیاث الدین احمد، برادر زاده میراشرف مرحوم و خلف مرحمت و غفران پناه میرزا صدرالدین محمد بن میرزا عبدالحسیب است . تحصیل علوم نموده، در تقوا و حسن اخلاق یگانه آفاق بود . به موزونى طبع از بدایات عمر به شعر و شاعرى رغبت نموده خیال تخلص ایشان است . در غزل و رباعى هم به موافقت فقیر درى مى‏سفت . یکسال بعد از آن که عم بزرگوارش جهان بى‏وفا را بدرود گفت، این سید والاتبار هم دیدار گرامى در احتجاب نهفت . (212) با توجه به این که حزین، تاریخ درگذشت عموى وى میراشرف را 1133 نوشته است، باید میرزا غیاث الدین احمد در سال 1134 درگذشته باشد .
میر محمد اشرف فرزند میرزا عبدالحسیب از علما و شعرا بوده و آثار برجاى مانده از وى نشان از عمق تحصیلات و مطالعات وى دارد . وى نزد بسیارى از اعلام دوره اخیر صفوى از جمله ملامحمد سراب، ملامحمدباقر مجلسى، پدرش میرعبدالحسیب و شمار دیگر شاگردى کرده و از جمله به تصریح خودش، شرح لمعه را نزد «افضل المحققین و سید المجتهدین رفیع الملة و الدین میرزا رفیع الدین محمد نائینى‏» خوانده است . (213) حزین گیلانى در باره میرمحمد اشرف مى‏نویسد: میرزا اشرف، خلف مرحوم میرزا عبدالحسیب، صبیه زاده سید الحکما امیر محمد باقر الداماد الحسینى قدس الله روحه . به علو حسب و نسب معروف، و به فضائل نفائس موصوف بود . روزگارى به عزت و احتشام در اصفهان گذرانید . در سنه 1133 به روضات جنان انتقال نمود . «او رفت و خوشدلى ز جهان خراب رفت‏» . . . . به حکم وراثت در مراتب علمى افادت پناه و از معارف ذوقى آگاه بود و در سخن فهمى صاحب دستگاه . گاهى التفات به گفتن شعر مى‏فرمود . اشعار سنجیده دارد . (214) استاد روضاتى‏از برخى منابع نقل کرده‏اند که تاریخ درگذشت میراشرف را سال 1145 آورده‏اند، اما نظر حزین را صائب‏تر دانسته‏اند . (215) مقبره وى بنا به نوشته مرحوم مهدوى، در بقعه‏اى خارج از قریه ورنوسفادران بوده است . (216) میرمحمد اشرف جد مادرى خود را هم به میرزا ابوالولى انجو، از صدور معروف دوره صفوى مى‏رساند . (217)
میرمحمد اشراف اشعار زیادى از خود در مطاوى آثارش از جمله فضائل السادات آورده است . این کتاب در واقع یکى از مهم‏ترین آثار اوست که به سال 1314 ق در تهران چاپ شده است . چاپ حروفى آن کتاب در سال 1339 ش توسط کتابفروشى شرق قم عرضه شده است . وى ابتدا این کتاب را (در سال 1102 و 1103) با عنوان اشرف المناقب براى شاه سلیمان صفوى و سپس «باضافه ما سبق بوجه ابسط و انشط ببرکات عهد و اوان‏» پادشاه جدید، تحریر جدید آن را با عنوان فضائل السادات به نام شاه سلطان حسین صفوى تالیف کرد . (218) استاد روضاتى نوشته‏اند: وى از آغاز تا انجام این کتاب از آثار دو نیاى دانشمندش میرداماد و میر سید احمد بن زین العابدین نظما و نثرا بسیار نقل کرده، از اشعار نغز خود نیز هرجا که مناسب افتاده آورده است . (219) یک رباعى وى چنین است:
«مجنون توام خانه به صحرا دارم
و از اشک کنار جوى دریا دارم
ترسم که ترا به من نباشد یارى
گر تو ز منى من ز که پروا دارم (220) »
کتاب یاد شده با استناد به آثار فراوان فقهى و حدیثى و تفسیرى (221) کوشیده است تا موقعیت‏سادات را به لحاظ دینى نشان دهد . وى در این کتاب از اجدادش هم مطالبى نقل کرده است . از جمله از کتاب نفحات اللاهوت محقق کرکى که از وى با تعبیر «المحقق الثانى جدى الاعلى الشیخ على بن عبدالعالى‏» یاد کرده است . (222) همین طور از تقویم الایمان میرداماد با تعبیر «جد داعى شمس الخافقین وثالث المعلمین میر محمد باقر داماد الحسینى‏» (223) و نیز از منهاج الصفوى (در فضائل سادات) میر سید احمد با تعبیر «جد داعى اعنى السید المحقق الامجد میر سید احمد» . (224) وى همچنین بخش‏هاى زیادى از کتاب سیادة الاشراف سید حسین مجتهد کرکى را هم در کتاب خود درج کرده است . (225)
میرمحمد اشرف در این کتاب سه اجازه از میرداماد براى میرسید احمد علوى آورده و در مقدمه آن اشاره به روابط خانوادگى آنان کرده مى‏نویسد: «جد امجد امى والد داعى سید المحققین و سند حکماء المتالهین سلالة سید الثقلین ثالث المعلمین میرمحمد باقر الحسینى الداماد . . . که با والد والد داعى نسبت‏خاله‏زادگى داشتند و هر دو از جانب ام، نواده افضل المجتهدین و اکمل فضلاء المتبحرین شمس سماء فلک التحقیق شیخ على بن عبدالعالى الکرکى قدس الله نفسه الزکیه بودند . . . (226)
محمد اشرف حاشیه‏اى هم بر قبسات داشته است . وى یک کتاب رجالى هم در شرح مشیخه تهذیب الحدیث داشته است که نسخه اصل آن در دست‏بیان الواعظین صاحب کتاب خلد برین بوده است . وى مصائب النواصب قاضى نورالله را هم ترجمه کرده که نسخه‏اى از آن در کتابخانه آستان قدس موجود است . (227) همچنین کتاب المزار دارد که ضمن آن زیارات ائمه معصومین (ع) و برخى از امامزادگان را آورده است .
کتاب دیگر او علاقة التجرید شرح فارسى تجرید الاعتقاد است که استاد ارجمند جناب آقاى روضاتى به تفصیل به معرفى آن پرداخته‏اند (228) و اخیرا هم در دو مجلد به چاپ رسیده است . (229)
از میر اشرف دو فرزند مى‏شناسیم: نخستین آنها سید مرتضى (م 1160) از شاگردان شیخ جعفر قاضى و آقا جمال خوانسارى بود و پس از تحصیل در قریه خوزان ساکن گردید . وى ذوق شعرى هم داشت و با تخلص «سید» اشعارى از وى مانده است; از آن جمله:
شب‏ها ز غمت گریستم من
بى‏گریه شبى نزیستم من
باقى است وجود من به معنى
در صورت اگرچه نیستم من (230)
به نوشته استاد روضاتى، اعقاب سید مرتضى فراوان و در آن‏ها جمعى از دانشمندان پدید آمده‏اند . (231)
فرزند دیگر وى میرزا عبدالرحیم کبیر (م 1181) هم در شمار علما بوده، ذوق شعرى داشته و این دو بیت از او است:
از مادر دهر هر که آید برود
با دست تهى کآمده باید برود
این دار فنا محل هستى نبود
هر کس که به این خرابه آید برود (232)
فرزندش میرزا عبدالله (صفر 1165 - محرم 1251 یا 1143) نیز از فقها و دانشمندان بوده و نزد وحید بهبهانى و میرزاى قمى تحصیل کرده و با مرحوم حجة الاسلام شفتى و حاجى کرباسى رفاقت و ارتباط نزدیک داشته است . وى تالیفاتى هم داشته که استاد روضاتى برخى از آنها را شناسانده‏اند . (233)
بخشى از قواعد السلاطین در باره روابط شاهان صفوى و خاندان کرکى از زبان سید عبدالحسیب علوى
قواعد السلاطین اثرى است در اخلاق سیاسى از سید عبدالحسیب علوى فرزند میر سید احمد علوى و نواده میرداماد که به سبک کتاب‏هاى سیاستنامه نگاشته شده و ضمن مباحث مختلفى که با قلم ادیبانه و زیبا در آن آمده، داستان‏هایى از زندگى شاهان و امیران گذشته هم در آن درج شده است .
مولف در بخش ویژه‏اى از این اثر به شرح ارتباط اجداد خویش، یعنى محقق کرکى و میرداماد و پدرش میرسید احمد علوى با سلاطین صفوى پرداخته است . اصل کتاب در حال تصحیح است که ان شاء الله منتشر خواهد شد . عجالتا بخش مورد نظر که مکمل مقاله حاضر است، در اینجا درج مى‏شود:
«و کمترین لازم دانست که از غنج و دلال، شاهد مقال حقانیه آنچه بى‏شایبه غبار تکلف باشد، در آیینه سکندرى و جام جمشیدى و آراى علامات الهى آیات، و لوح صفات قدسى سمات ملک الملوک سلسله علیه صفویه بنگارد تا که بر صفحه وجود عالم مثبت و منتشر گردد، و برلوح ضمیر خورشید تنویر اشرف همایون وضوح یابد که اجداد عالیه اشرف اعلى - انار الله برهانهم - چگونه تعظیم و تکریم علما به صحن عرصه ظهور مى‏رسانیدند; خصوصا نسبت‏به اجداد و آباى این بنده بى‏اعتبار و ذره بى‏مقدار; و چهره حال باجمال آن لاله باغ آل عبا از فروغ تعظیم و تبجیل علماء امتى کانبیاء بنى اسراییل برافروخته، و قامت کمال بى‏مثالشان را از نشو و نماى محمدت و ثناى العلماء ورثة الانبیاء بر افراخته .
«از آن جمله در نوبت‏سلطنت میمون عهد دولت صاحبقران، پادشاه جهان اسلام، مالک رقاب انام، رافع لواى شریعت مقدسه نبویه، و مظهر کلمات عالیات امامیه اثنا عشریه شاه اسماعیل ماضى - انار الله برهانه - چون به مسند رفعت و سلطنت متمکن گردید، اهل سنت را به عقوبات گوناگون معاقب مى‏فرمود، و به عرصه عدم شتابان مى‏ساخت، و صفحه عالم را از وجود خبیث ایشان پاک و پاکیزه مى‏گردانید، علماى کرام و سادات ذوى الاحترام را به کمال اوج عزت، به سریر مکرمت مستقر و متمکن مى‏ساخت، و اعلام زرافشان علوم دینیه را چون جمشید خورشید برین طاق نه رواق نیلگون بر افراخت، و کمند انوار علوم را بر کنگره قصر محکم حکمت و معرفت و شریعت انداخت .»
قبل از ورود رافع رایات مذهب اثنا عشرى، خالع صفات ذمیمه بشرى مجتهد على الاطلاق و مرجع فضلاى آفاق شیخ على - اعلى الله تعالى مقامه - که جد جد این فقیر است، در علم و عمل یگانه آفاق بوده و سواى ایشان کسى یافت نمى‏گردید که معرفت‏به علوم دینیه حقیقیه و علم به مسائل فقهیه داشته باشد، و انتشار احکام شریعت مقدسه مطهره نماید .
چون شیخ از جبل عامل متوجه سریر خدمت اعلى مسیر گردید، وقتى که به دولت آباد اصفهان رسید، حجاب بارگاه جلالت و ارکان بانیان آن دولت، این خبر مسرت اثر را به سمع مبارک نواب اعلى رسانیدند . آن اعلى حضرت، با ارکان دولت متوجه استقبال شیخ گردید و با کمال شفقت و مهربانى، داخل دارالسلطنه اصفهان ساخت، و همیشه به فتاوى و احکام شیخ - اعلى الله تعالى مقامه - عمل مى‏فرمود، و سیصد نفر از غلامان خاصه خود را ملازم شیخ گردانید که در رکاب سعادت انتسابش ترویج‏شریعت غرا به وقوع مى‏رسانیده باشند .
و چون مشاطه آفتاب، نقاب سیاه واللیل اذا یغشى از جمال با کمال والنهار اذا تجلى (234) برداشت، عرایس علوم ابکار از مطلع افق جمال روى بنمودند و گوى اناره در میدان استداره از کرات نیرات ثابت و سیارات بربودند . چون طلیعه لشکر در معرکه . . . (235) و انجمن ملک علم نور علم از مطلع ظهور برافراشت و طوق و بیرق عسکر ظلمت جهل پیکر غسق را به نیروى بازوى فلق از صحن این مرغزار زبرجد نسق برانداخت، و جواهر مسایل بى‏مساعدت خاطر آن صاحب عیار کامل در میزان خرد وزنى و خطرى نداشت، و سبیکه دلایل را بى‏امتحان صراف طبع نقاد او در چهارسوى ضمایر ارباب بصایر، گرمى بازارى نبود; نقود اصول و فروع که چهره رواج و ناصیه ابتهاج‏شان از دست قلب پرستان مذاهب فاسده چهارگانه در چهار سوى زمانه دژم و درهم بود، به حسن اهتمام ضمیر صاف بى‏غش او رواج تمام یافت، و سیم روى‏اندود بدعت و بهتان، و تشریع قیاس و استحسان که دستگاه دکان‏داران بى‏سرمایه و قلابان چهارسوى غوایت‏بود، در بوته امتحان طبع جوهر شناس او به آتش حجت و برهان سوخته گردید .
و نواب اعلى در ملاقاتى با شیخ که وقوع مى‏یافت، او را بر سریر عزت سیر خود متمکن مى‏گردانید، و به نفس مبارک خود به کمال اشفاق و مهربانى در مقابل شیخ جلوس اختیار مى‏کردند، و در هنگامه انحلال مجلس خلد آیین، مشایعت، زینت‏بخش خرام خویش مى‏ساختند، و کمال ملاطفت و مکرمت‏به اوج رفعت، عزت مى‏رسانیدند .
مرتبه رواج مقالات شیخ نوعى صعود نموده بود که روزى صدر آن زمان که کامل النصاب در مراتب علمیه بود، از وجه حسد، سخنى بى‏ادبانه نسبت‏به شیخ متوجه گردانید . شیخ خطاب لازم العتاب متوجهش فرمود که از منصب صدارت تو را مطلق العنان ساخته، ازین مرتبه تو را معزول گردانیدم . چون این مقالات را به سمع شریف اشرف رسانیدند، او را به منزل حضیض اعزال نزول فرموده، احدى از تلامذه ایشان را به تجویز او منصوب گردانید . (236)
به عزت و احترام او و اولادش، غایت مبالغه مى‏فرمود و نسیم مراحم مهب مکارم به مشام خاص و عام مى‏رسانید به مرتبه‏اى که به شرح و بسط درنمى آمد، و سیورغالات بسیار که تقریبا جمع آن هشتصد و نهصد تومان مى‏شد، به ایشان تفویض فرمود; و بعد از آن به اولاد آن عالى نشان عطیه نمود .
و بعد از رحلت مظهر فیض ذوالجلال، مظهر فضل ان الله جمیل [و] یحب الجمال حامى بیضه دین، ماحى آثار مفسدین، ناشر ناموس هدایت، کاسر ناقوس غوایت، متمم قوانین عقاید، حاوى اسالیب فنون نقلیه، محیط دایره درس و فتوى، مرکز مدار شرع و تقوى، ثالث المعلمین، باقر (237) علوم الاولین و الاخرین فى زمانه - رفع الله تعالى قدره - جد امجدم که در صغر سن و طفولیت داخل محفل بهشت آیین فارس مضمار عدالت گسترى، ناظم مناظم برترى و سرورى، آن که چراغ دین مبین از مشکات یقین او افروخته و خرمن اعمار اعداى خاکسار از بارقه ذوالفقارش برق شعار او سوخته، ملاذ اعاظم سلاطین عالیمقدار، پایه افزاى خواقین بلند اقتدار، شهسوار مضمار نصفت و امتنان، مظهر آثار ان الله یامر بالعدل والاحسان (238) شاه طهماسب - رضوان الله تعالى علیه - مى‏گردید، آن اعلى حضرت متصل به خود مستقرش مى‏فرمود، و در مسند عز با خود متمکن مى‏ساختش، با وفور کثرت علماى آن زمان، هیچ یک با وجود کبر سن جرات تقدیم نداشتند; و قصر ملت زهرا و بیضه شریعت‏بیضا به زیب وجود و نور شهود او آراسته گشت و ساحت دین مبین از شوکت ضلالت و خاشاک بدعت و جهالت‏به میامن مساعى جمیله او پرداخت و پیراسته شد .
و جد ماجدم در یکى از مصنفات خود تحریر فرموده که آن شاه غفران پناه رضوان آرامگاه (239) سایر اعیاد را به روز عید غدیر که روزیست که حضرت خاتم المرسلین - صلى الله علیه و آله اجمعین - امر خلافت را به فاتح اوصیاء على مرتضى - علیه السلام - تفویض فرمود، موقوف مى‏داشت، و درین روز جشنى عظیم موافق شرع مقدس نبوى مى‏آراست، و مجتهدین مذهب و علماى دین را درین روز به خلاع فاخره، و انعامات وافره مخصوص مى‏ساخت، و امراء و وزراء را و ارکان دولت قاهره را مناصب و مراتب مى‏افزود .
و باز جدم مى‏فرمود که پادشاه فلک بارگاه، بحر مواج فطرت و فطانت، لجه زخار مرحمت و کرامت، واسطه و رابطه نظام انتظام ارباب دین مبین، و اعتضاد و اعتصام قاطبه اصحاب یقین، شاه عباس ماضى - انار الله برهانه - که ساحت‏بارگاه و عتبه اسلام پناهش پیوسته محل توجه سالکان آگاه و مقصد امان و آمال سایران الى الله بوده، در ایام متبرکه، خصوصا روز مبعث‏خاتم الانبیاء - صلى الله علیه و آله الاتقیاء - که رسالت نامه بارعه و سفارت خاتمه جامعه درین روز بوده است، و به جن و انس از براى اکمال دین و اتمام شریعت مبعوث شده است که آن روز بیست و هفتم ماه رجب المرجب است، زیارات ماثوره را با من به جاى مى‏آورد، و نکهت و گلهاى دلگشاى مضامین شفقت آیینش، به گلشن پیراى عقیدت و مشام آراى خلوتیان انجمن طریقت و حقیقت مى‏گشت، و تصدقات بسیار به عرصه وجود مى‏رسانید . چنان‏چه در یک سال از آن سال‏ها، مبلغ‏هاى کلى تفویض فرمود که بر طلبه علوم و مستحقین اهل صلاح قسمت نماید . و دو دفعه دیگر هر دفعه یکهزار تومان از مسکوک به طلبه و ارباب استحقاق رسانیدم . و در دفعه دیگر که مزاج شریفش را عارضه رو داده بود، قریب به هزار تومان طلاى غیر مسکوک عطیه فرمود که تصدق نمایم . قطعه قطعه طلا به مستحقین مى‏دادم .
و جدم مى‏فرمود که من مباشر این خیرات و مبرات بودم، و در شب‏هاى ماه مبارک رمضان با جمعى مخصوص از اهل علم افطار مى‏فرمود، و بعد از افطار تا قریب به نصف شب، به صحبت علمى و مباحثات علما با یکدیگر مشغول مى‏شدند . تا زمان ممهد مهاد عدل و انصاف، هادم بنیان جور و اعتساف، مشید قواعد عقاید اسلام، مسدد مجارى ظلم و ظلام، بهشت آرامگاه شاه صفى - ثقل الله میزان حسناته و انزله روضات جنانه - باقى بودند و پادشاه مغفور شیوه استقبال و مشایعت پیش گرفته، به جهت اعزاز و احترام در وقت دخول به مجلس بهشت نشان، در مقامى از مرکب نزولش مى‏فرمودند که سایر مقربان تصور عبور از آن مقام نمى‏توانستند نمود، و به قوت مخیله نمى‏توانستند در آورد .
و در آن زمان، عزت و مدخلیت در امور سلطنت در کمال بود به مرتبه‏اى که عقول عقلا به وصول اوج احترامش عاجز و ادراک عقول از تصور مراتب استقلالش قاصر مى‏شد، و در اکثر جمعه‏ها در مسجد تشریف مى‏آورده، در عقب ایشان به نماز جمعه اشتغال مى‏جسته، دقیقه فروگذاشت نمى‏فرمودند، و مبالغ کلى به جهت تلامذه ایشان وظیفه مقرر نمودند .
و بعد از انتقال جد ماجد فقیر از این نشاه فانى و وصول به درجات برزخى که مصر بقا و یثرب حیات، موطن حقیقى و حیز طبیعى است، نواب همایون نسبت‏به مجدد مآثر شریعت مصطفوى، مجدد جهات طریقه مرتضوى امیر سید احمد العلوى العاملى - اعلى الله تعالى درجته - والد ماجدم، نهایت‏شفقات و احترام مرعى داشته، و اکثر اوقات به مجلس اعلى افتخار احضار مى‏یافته . نواب اعلى ابواب شفقات و مراحم گسترى را مفتوح مى‏ساخته، به منزل ایشان تشریف شریف ارزانى مى‏داشته، و به انعامات شاهانه و خلاع عالى همتانه مفتخر و سرافرازش مى‏ساخت، و از ایشان استفادات مى‏نمودند . فقیر نیز در ملازمت ایشان ادراک صحبت و مهربانى مى‏نمود . و هر مرتبه که داعى به نظر کیمیا اثر آن سلطان ذى شان درمى‏آمد، و ظل عنایت و مهربانى را بر سر این فقیر گسترانیده مى‏ساختند، و به منطقه گوهرنثار مى‏راندند که نسایم روایح معطره جدش ازو استشمام مى‏شود; و سخنان عنایت و شفقت احتشام از آن اعلى حضرت به عرصه ظهور مى‏رسید، و انعامات گوناگون به وقوع مى‏انجامید; از غایت روشندلى، زوایاى شبستان تاریک دلهاى شکستگان را چون روز روشن، منور مى‏گردانید; ظلمت آباد زندان مجاعت و محنت آباد گرسنگان بى‏استطاعت را به بخور نور سرور معطر مى‏ساخت . و اعزاز این بنده از قدیم الایام استمرار داشت و سواى والد مغفورم، احدى به بنده تقدیم نمى‏جست و جهات و مراتب را مرعى مى‏داشتند .
و نیز پادشاه جمجاه فلک جناب قمر رکاب خورشید انتساب، آن که اورنگ شاهى را از جلوس همایون پایه فلک البروج بخشیده، و نقد اخلاص فدویان جان نثار را به دو کفه عدل و احسان سنجیده، اعنى پادشاه کشور گشاى صاحبقرانى، و خسرو عالى راى پادشاه نشان شاه عباس ثانى - انار الله برهانه و جعل فى اعلى العلیین مقامه - با علما و فضلا صحبت‏بسیار مى‏داشت; و بنده نیز در آن مجالس از جمله ایشان حاضر مى‏بود; و تصدقات بسیار به مستحقین و اهل علم مى‏فرمودند .
چنانچه روز جمعه از جهت گذاردن نماز در مسجد تشریف ارزانى داشت و با والدم نماز گذارد، و وزیر اعظم آن زمان میرزاتقى بود . یکهزار تومان وضع فرموده، به تجویز والدم به مستحقین رسانیدند .
و نیز سلسله تعلیم و تعلم فقیر، دست‏به دست و سینه به سینه اتصال به حضرات ائمه هدى - علیهم السلام - مى‏یابد . و نیز اگر چه خاکسار همه مخلوقاتم، لیکن الحمدلله از وجه نسب به سایر انام امتیازى داشته، نیز از وجه فضل و رجحانیت استغنا صدور ازین داعى مى‏یابد . و نیز ملاحظه فرمایند که هیچ یک از طبقه علمایى که درین عصر امتیاز و اشتهار یافته‏اند، از وجه جد و پدر در اهل عالم به عرصه ذکریه انتشار نیافته‏اند، و مرتبه تحصیل وظایف و انعامات از سلاطین نداشته، برى از منهج تفاخر و امتیاز و سرافرازى بوده‏اند، و از وجه تحصیل علم خود وظایف به حصول پیوست . و فقیر آن چه وظیفه و غیر آن دارد، از عطایاى سلاطین است که شفقت فرموده; زیاده بر آن صدورپذیر نگشته . چنان‏چه نواب اشرف اقدس همایون اعلى اطلاع دارند که وجه وظیفه که به جدم، سلاطین سابقه عنایت فرموده بودند که یک صد و پنجاه تومان بود، بنده از وجه کمال اضطرار و احتیاج از جهت کثرت اهل و عیال که آن چه داشتند مدار نمى‏گذشت، به سریر عرش اشتباه رسانیده; چون بنده از احدى هیچ بار به معرض طلب در نیامده بودم، مشاهده مى‏فرمودند که چگونه احوالم تغییر یافته، خود را فراموش گردانیده، قدرت تقریر احوال به عتبه عالیه نداشتم . نواب اعلى گستاخى را عفو فرموده، از ممر علو همت، و شمول مرحمت‏سلطانى، آفتاب وار به نفس نفیس اشرف خود عنایت نمودند و آن‏چه از وظیفه و سیورغالى که بود، به بنده‏زاده‏ها مقرر داشتند که همواره به اداى دعاى عرش فرساى، مسامع ملایک قمه علیا را مطنن و در اثناء ثناى فرش پیمایى مجامع ممالک قبه غبرا را مزین گردانیده، موجب معیشت جمع کثیرى از سادات گشته که وجه معیشت‏بنده و بعضى از بنده‏زاده منحصر در آن بود که به قناعت مى‏گذرانیدند; بیت:
سخن شاه شاه هر سخن است
به همه حال پاس باید داشت
تا نگردد نقیض آن ظاهر
باید آن را به لوح جان بنگاشت
بنده و بنده زاده‏ها همگى بنده این دودمانند، و همیشه آباء و اجداد این خاکسار از خوان نعمت این آستان مدار و معیشت مى‏گذرانیدند، و به غیر ازین عتبه، جاى دیگر نمى‏دانستند، و وظیفه خوران انعام شاهنشاهى و ثناگویان عواطف نامتناهى بودند .
و چون ولى نعمت‏حقیقى شفقت فرموده‏اند، درین اوقات بعضى از مباشرین دیوان به صدد تعویق درآمده که از حیز استمرار اسقاط سازند که وجه معیشت چندین نفس همین گشته; بنابرین به لوح عرض اعلیحضرت القا نموده، به مقتضاى اوامر الملوک لاترد که بندگان ایشان، مخدوم جهانیان، وکیل رحمان که هدیت و هدایت از جناب صمدیت در شان و ذات همایون او ظاهر و متظاهر است و حسن اشفاق بر حال مآل و مملکت پادشاه ولى نعمت و نزاهت عرض جنت نزهت و نباهت فصل مانند تباشیر صبح مشهور بر صفت مناشیر عطارد منشور است، شفقت فرموده، صرف درویش و زنان بیوه صله رحم و اطفال نارسیده و جمع کثیرى مى‏شد، و مستوفیان عطارد رقم در دیوان اعلى حضرت به هنگام وجوه‏انگیزى ثبت نموده‏اند که سال به سال به تمام و کمال برسانند، و حجت و مکتوب تازه نطلبند، و کوکب طالع این سادات به رغم معاندین ذوى معادات از درجه احتراق چند وقتى بیرون آمده; و درین سال به احتراق و مذلت رسیده‏اند که جمعى شیوه توقف را پیش گرفته، معوق مى‏دارند . بارى اسلاف تحصیل منقبت نیکنامى به تعلق چندین همم و خواطر به تاثیر و للهمم آثار حراست ذات پادشاه و دوام دولت روز افزون را لشکر سحرگاهى و سلاح ثنایى و صلاح دو جهانى‏اند مى‏نمودند . و باید که در میزان همت کیوان رفعت، مقدار قنطار و قیراط یکسان نماید تا که مثوبات جزیله متوجه ایشان گشته، از گلشن همیشه بهار عمر برخوردارى یابند . و بنده را توقع نظر التفات دیگرست‏به سده اعلى که فى‏الجمله نسبت‏به سایر قوام ابواب گلشن شفقات را مفتوح فرموده، باغ ریاض زندگى را به امداد زلال سرچشمه مداد و آبیارى خامه استعداد سرسبز و شاداب دارند، و نوعى فرمایند که میان اقران امتیاز به حصول پیوندد; چنانچه توجهاتى که نسبت‏به اجداد این داعى به ظهور مى‏رسانیدند، نسبت‏به بنده عشر عشیر آن به صفحه وقوع شتابان شود، از مکارم اخلاق آن اعلى حضرت بعید نخواهد بود .
بنده را نسبت‏به جمعى، بندگى قدیم درین آستان است . حق علیم است که بنده را توقع و خواهشى نیست، بلکه مقصد اقصى تحصیل معیشت جمع کثیر از سادات و اطفال ایشان است که همیشه به یمن دولت‏سلاطین این سلسله مدار مى‏گذرانیده، به همت والانهمت اعلى، معیشت ایشان بگذرد و باعث‏شماتت اعادى اهل بیت رسول الله نگردد . امیدوارى به درگاه کبریاى بارى - تعالى سلطانه - واثق است که دعاى این پیر فقیر ضعیف را اجابت فرموده، مسالت این شکسته عاجز را رد نانموده، شاه جوان بخت ما را اعنى پادشاه مؤید مسدد کامکار دین‏دار، کواکب سپاه خلایق پناه عدل گستر شرع پرور بلند افسر پاکیزه گوهر، عالى همت والانهمت همایون، ذات ملکوتى صفات اشرف ارفع اعلى را عمر دراز و ملک بى‏انباز و معدلت پرآوازه و مملکت‏بیرون از اندازه ارزانى فرماید، و براى تعظیم و تکریم سادات و علما و ترویج قوانین شریعت مقدسه و تمشیت احکام دین مبین از اتیان به اوامر و اعراض از نواهى موفقش بداراد، و مرتبه سایه بلند پایه‏اش به حسب حمایت‏حوزه دین اسلام و رعایت زمره سادات و علماى اعلام به درجه متعالیه اجداد کرام - علیهم رضوان الله الملک العلام - و فوق آن برساناد . انه على ما یشاء لقدیر و باجابة دعوة من یدعوه و یرجوه لجدیر .
پى‏نوشت‏ها:
1) کرک یا کرکو به معناى قلعه است . نوح یا نوه افزون بر آن که به معناى راحتى و آرامش و سلم است، به مناسبت قبرى منسوب به حضرت نوح در این ناحیه نامگذارى شده و بنابر این باید آنجا را قلعه نوح دانست . این شهر از توابع شهر بعلبک و در منطقه بقاع در لبنان واقع شده است . بنگرید: حیاة المحقق الکرکى و آثاره، (تحقیق محمد الحسون، قم، 1423) ج 1، صص 81 - 83 .
2) مساله ولایت فقیه و اعتبار راى مجتهد زنده از پیش در فقه شیعه مطرح بود; اما بازنمایى آن توسط محقق کرکى به عنوان یک فقیه برجسته، آن هم در دوره‏اى که یک حکومت‏شیعى مستقر شده بود، تعریف جدیدى از نفوذ و قدرت فقها به حساب مى‏آمد . وى به ویژه در بحث «اعتبار راى مجتهد زنده‏» نخستین کسى بود که رساله مستقلى نوشت و پس از وى این مبحث، معرکه آراء میان فقها شد (حیاة المحقق الکرکى، ج 2، ص 445 - 446) اما مانند برخى از مسائل دیگر، همچون نظریه وى درباره نماز جمعه، راى وى در فقه شیعه اعتبارى تام به دست آورد .
3) بحار الانوار، (بیروت، مؤسسة الوفاء) ج 105، ص 100; و بنگرید: تکملة امل الامل، (سید حسن الصدر، تحقیق سید احمد اشکورى، قم، کتابخانه مرعشى، 1406) ص 186
4) خبر دستگیرى سید محمد کمونه و تلاش وى را در جهت تثبیت دولت صفوى در عراق عرب، بنگرید در: روضة الصفویة، (تصحیح مجد طباطبائى، تهران، موقوفات محمود افشار) ص 209 - 213 . در آنجا از شیخ على کرکى یاد نشده است
5) عبدالعال نام جد کرکى است; اما در اینجا به قرینه آنچه قبل و بعد از آن آمده، مى‏توان دریافت که مقصود خود محقق است .
6) خلاصة التواریخ، (قاضى احمد بن شرف الدین حسینى قمى، تصحیح احسان اشراقى، تهران، 1363) ج 2، ص 934 .
7) رسالة تعیین المخالفین لامیرالمؤمنین، ص 4 به نقل از حیاة المحقق الکرکى، ج 2، ص 485
8) ریاض العلماء، (قم، کتابخانه مرعشى، 1401) ج 3، ص 445 . حاجى نورى با اشاره به این مطلب از کشته شدن سیف الدین احمد بن یحیى بن محمد تفتازانى به دستور شاه اسماعیل یاد مى‏کند و مى‏نویسد پس از ورود محقق کرکى به هرات، وى از این که او را کشته‏اند ناراحت‏شد و گفت: امکان این وجود داشت که با دلیل و برهان وى را از مذهب تسنن باز دارد و به دنبال آن تمامى خراسانى‏ها و ماوراءالنهرى‏ها را به مذهب تشیع وا دارد . اصل این خبر در «تاریخ جهانگشاى خاقان‏» (تصحیح الله دتا مضطر، پاکستان، مرکز تحقیقات فارسى ایران و پاکستان، 1986) ص 395 آمده است . میرزا بیک جنابذى هم این حکایت را در «روضة الصفویة‏» ، ص 247 یاد کرده مى‏نویسد: بعداز کشتن وى - یعنى مولانا احمد بن یحیى تفتازانى شیخ الاسلام هرات، (بنگرید: حبیب السیر، 4/309) به دستور شاه اسماعیل و به دلیل سنى‏گرى او، - خاتم المجتهدین شیخ على بن عبدالعالى داخل دارالسلطنة هرات گردیده بر قتل وى اعتراض فرمود; چه اگر به قتل نمى‏رسید خدمت‏خاتم المجتهدین فرموده بودند که به حجت و براهین عقلیه و نقلیه وى را از مذهب اهل سنت و بدعت ملزم و ساکت مى‏ساخت و از الزام وى جمیع ماوراءالنهر و خراسان به مذهب علیه امامیه اثنا عشریه اذعان مى‏نمودند . از این جهت‏خدمت‏شیخ العارفین بر قتل وى متاسف بودند . مرحوم میرزاى نورى (خاتمة المستدرک، (چاپ مؤسسة آل البیت، 1420 ق، ج 2، ص 278) این حکایت را از میرزابیک جنابذى نقل کرده است; اما نویسنده «حیاة المحقق الکرکى‏» این نویسنده را با میرزا بیک منشى نویسنده «تاریخ عالم آراى عباسى‏» خلط کرده نام او را آورده و ارجاع به کتاب او هم داده است! . البته نورى کتاب «روضة الصفویه‏» را ندیده و مطلب را از ریاض نقل کرده است . مصححان ریاض - که گویا مطلب را در ریاض چاپى نیافته‏اند، به نسخه خطى آن (القسم الثانى: 122) ارجاع داده‏اند .
9) بنگرید: رسالة الجعفریة، ص 93; نفحات اللاهوت، ص 194; حیاة المحقق الکرکى، ج 1، ص 200 - 201 . این رساله در زمان شاه طهماسب و به دستور وى توسط یکى از شاگردان محقق کرکى با نام سید محمد بن ابى‏طالب موسوى با عنوان لعنیه به فارسى ترجمه شد .
10) عالم آراى صفوى (به کوشش یدالله شکرى، ، تهران، 1363) ص 479 . مانند همین مطالب با عبارات دیگر در: عالم آراى شاه اسماعیل (به کوشش اصغر منتظر صاحب، تهران، 1349) ص 516 - 517 آمده است .
11) جهانگشاى خاقان، ص 225 .
12) لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص 513 .
13) در متن چاپى: جفریه .
14) حبیب السیر، (خواند میر، غیاث الدین بن همام الدین، تهران، خیام، 1362) ج 4، ص 609 - 610
15) حبیب السیر، ج 4، ص 610
16) آقاى حسون معتقد است نظر افندى خطاست; اما هیچ توضیحى در باره این نکته که اگر اینها یک نفر باشند بنابر این کرکى در سال 928 و 929 در ایران بوده است‏یا نه، نداده است . وى بر این باور است که کرکى پس از بازگشت‏به عراق در سال 918 یا 919 تنها در سال 936 به ایران بازگشت . البته دو اجازه از وى نشانگر آن است که در ماه صفر و رجب 928 و رمضان 929 در نجف بوده است . حیاة المحقق، ج 1، ص 204 . قابل توجه است که در متن حبیب السیر تاریخ‏هاى یاد شده حروفى است نه عددى که احتمال خطاى نگارشى در باره آنها باشد .
17) فرهنگ ایران زمین، (مقاله «وقفنامه آب فرات از عهد شاه طهماسب‏» به کوشش ایرج افشار) ج 14، صص 311 - 38 در ص 318 (در متن چاپى «عبدالعالى‏» .
18) البته از محقق کرکى دو اجازه یکى براى على بن حسن زواره‏اى با تاریخ جمادى الاولى 939 در هرات و دیگرى براى کمال الدین درویش محمد با تاریخ 939 در اصفهان در دست است که نشان مى‏دهد دست کم تا نیمه این سال در ایران بوده است . بنگرید: حیاة المحقق الکرکى، ج 1، ص 210
19) حیاة المحقق الکرکى، ج 1، ص 165
20) خلاصة التواریخ، ج 1، ص 196
21) تاریخ جهان آراء، ص 285 (قاضى احمد غفارى، تهران، 1343) ; روضة الصفویة، ص 409; تکملة الاخبار، (عبدى بیک شیرازى، به کوشش عبدالحسین نوایى، تهران، 1369) ص 66; جواهر الاخبار (بوداق منشى قزوینى، به کوشش محسن بهرام نژاد، تهران، 1380)، ص 159
22) خلاصة التواریخ، ج 1، ص 237
23) خلاصة التواریخ، ج 1، ص 236 . طبعا چندان مخفى نبود که دیگر نتوان آن را شناخت . وقتى صد سال بعد یعنى سال 1040 میرداماد درگذشت، او را در نجف در سردابه جدش یعنى محقق کرکى دفن کردند . (بنگرید به مباحث‏بعدى) .
24) خلاصة التواریخ، ج 1، ص 238
25) بنگرید: احسن التواریخ، (حسن بیک، روملو، به کوشش عبدالحسین نوایى، تهران، بابک، 1357) ص 333; نیز بنگرید: خلاصة التواریخ، ج 1، صص 237 - 238، 297; خلد برین، (واله اصفهانى، میرهاشم محدث، تهران، بنیاد موقوفات افشار، 1372) صص 427 - 428; وقایع السنین و الاعوام، (عبدالحسین خاتون‏آبادى، تصحیح محمدباقر بهبودى، تهران، اسلامیه، 1352) ص 490; طباطبائى، زمین در فقه اسلامى، ج 2، صص 76 - 77; در باره اختلاف میرغیاث الدین دشتکى با محقق کرکى بر سر مساله قبله مساجد عراق بنگرید: فارس نامه ناصرى، ج 1، صص 101 - 102; تعلیقات تکملة الاخبار، ص 193 - 194 (در آنجا آمده است که یکى از علل اختلاف بر سر تغییر قبله مساجد ایران بود که کرکى خواستار آن بود و میرغیاث الدین با آن مخالفت مى‏کرد وبر سر این موضوع نامه‏اى هم از کرکى به میرغیاث الدین نقل شده است) . کرکى مخالفان دیگرى هم در باره فتوایش در تغییر قبله داشت که از آن جمله شیخ حسین بن عبدالصمد پدر شیخ بهایى بود که رساله‏اى با عنوان «تحفة اهل الایمان فى قبلة عراق العجم و خراسان (مرعشى، مجموعه 744) نوشت و ضمن آن به رد عقاید محقق کرکى که از وى با عنوان «شیخنا العلائى‏» یاد مى‏کند، پرداخت . استرآبادى هم در الفوائد المدنیة (ص 178) شیخ على کرکى را به خاطر تغییرى که در قبله‏هاى مساجد ایران داد، مورد انتقاد قرار داده است . و نیز بنگرید: حیاة المحقق الکرکى، ج 1، ص 259 . یک نمونه از این تغییر قبله‏ها را مؤلف این سطور در مسجد جامع ابرقو ملاحظه کرده که هم قبله قدیم و هم قبله جدید قابل مقایسه است و به احتمال مربوط به همین دوره مى‏باشد .
26) خلاصة التواریخ، ج 1، ص 195 .
27) خلاصة التواریخ، ج 1، ص 296 .
28) خلاصة التواریخ، ج 1، ص 296 - 297 ; این حکایت در احسن التواریخ ص 248 - 249 به لحاظ تاریخى قدرى مشوش آمده است . روملو ذیل وقایع سال 931 این حکایت را آورده و به علاوه آن را در سفر اول محقق کرکى عنوان کرده است . به نظر مى‏رسد مطالب وى نادرست‏باشد .
29) خلاصة التواریخ، ج 1، ص 297; مقایسه کنید با احسن التواریخ، ص 248 - 249 .
30) تذکره شاه طهماسب، (تهران، شرق، چاپ دوم 1363) ص 14 .
31) خلاصة التواریخ، ج 1، صص 313 - 314; مقایسه کنید با: احسن التواریخ، صص 406، 510 - 511 .
32) جواهر الاخبار، ص 185 .
33) احسن التواریخ، ص 511 . به عکس بوداق منشى، عبارت روملو در ستایش میر شوشترى غلوآمیز است .
34) بنگرید: صفویه در عرصه دین، فرهنگ و سیاست، (رسول جعفریان، قم، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، 1379) صص 214 - 216 در آنجا متن تصحیح شده این فرمان را بر اساس نسخه دستنویس افندى آورده‏ایم . نسخه چاپى آن در ریاض فوق العاده مغلوط است . در باره کتاب میرمحمد اشرف بعد از این سخن گفته‏ایم .
35) خلاصة التواریخ، ج 1، ص 236 - 237 .
36) خلاصة التواریخ، ج 2، ص 947 .
37) صفویه در عرصه دین، فرهنگ و سیاست، ج 1، ص 431 - 432 .
38) صفویه در عرصه دین، فرهنگ و سیاست، ج 1، ص 435
39) همان، ج 1، ص 439 - 440
40) خلاصة التواریخ، ج 1، ص 237
41) خلاصة التواریخ، ج 2، ص 773 . این که در سال 926، جمعه 12 ذى قعده باشد، با تقویم وستنفلد که اول ماه مزبور را روز شنبه دانسته (تقویم تطبیقى هزار و پانصد ساله هجرى، ص 186) سازگار نیست; چه در آن صورت چهارشنبه 12 ذى قعده است؟ اما تاریخ تولدى که محقق کرکى براى فرزندش نوشته روز تولد را نهم ذى قعده دانسته: «تاسع ذى القعدة الحرام عام 926» و روز هفته را معین نکرده است . بنگرید: احیاءالداثر «طبقات اعلام الشیعة، قرن 10» ، (به کوشش على نقى منزوى، قم، مؤسسة اسماعیلیان) ص 122 - 123 . استاد روضاتى مرقوم فرمودند: در جایى بدون یاد ازماخذ، تولدش را شب جمعه دهم ذى‏حجه یادداشت کرده‏ام .
42) نام پدرش حسین بن على بن محمد بن عبدالعالى است . بدین ترتیب نام نیاى خویش را روى فرزندش گذاشته است .
43) در منابع دوره صفوى، در بسیارى از موارد، به غلط، به شیخ على کرکى، عبدالعالى اطلاق مى‏شود . از جمله بنگرید: از شیخ صفى تا شاه صفى «تاریخ سلطانى‏» ، (سید حسن استرآبادى، تصحیح احسان اشراقى، تهران، 1366) ص 157
44) عالم آراى عباسى، ج 1، ص 154 (به کوشش ایرج افشار، تهران، امیر کبیر، 1334) . همین عبارت را واله با تحریر جدیدى آورده است . بنگرید: خلد برین، ص 430 .
45) عالم آراى عباسى، ج 1، ص 458 .
46) بنگرید: امل الامل، (شیخ حر عاملى، تحقیق سید احمد اشکورى، نجف، مطبعة الآداب، 1385 ق). ج 1، ص 110 . نسخه‏اى از این رساله در کتابخانه دانشگاه تهران به شماره 3597 وجود دارد که به اشتباه به محقق کرکى نسبت داده شده است .
47) ریاض العلماء، ج 3، ص 132 - 133 و بنگرید: حیاة المحقق الکرکى، ج 1، ص 106 - 107 .
48) بنگرید: خلاصة التواریخ، ج 2، ص 626، 712 .
49) نقاوة الاثار، محمد بن هدایت الله افوشته‏اى، به کوشش احسان اشراقى، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1373) ص 41 .
50) ریاض العلماء، ج 3، ص 133 .
51) خلاصة التواریخ، ج 2، ص 773; ریاض العلماء، ج 3، ص 132 - 133 .
52) خلاصة التواریخ، ج 2، ص 773 .
53) نقد الرجال، تفرشى، ص 188 .
54) هفت دیوان محتشم کاشانى، (تهران، تصحیح نوائى، صدرى، میراث مکتوب، 1380) ج 1، صص 412 - 415 .
55) مع الاسف مصحح کتاب نه تنها متوجه نشده بلکه در توضیحاتى هم که در صفحه 1686 آمده، چندین خطا مرتکب شده و وى را با محقق کرکى درهم آمیخته است .
56) هفت دیوان محتشم، ج 2، ص 1620 - 1621 . بر اساس محاسبه مصحح، این ماده تاریخ، سال 993 را نشان مى‏دهد .
57) هفت‏دیوان محتشم، ج 2، ص 1544 - 1545 .
58) ریاض العلماء، ج 1، ص 260 .
59) دوازده رساله فقهى در باره نماز جمعه، ص 183 .
60) در المنثور من الماثور و غیر الماثور، (على بن محمد بن حسن بن شهید ثانى، قم، مرعشى، 1398 ق)، ج 2، ص 245 .
61) شرح حال سید ضیاءالدین ابى‏تراب حسن پدر سید حسین کرکى را بنگرید در: ریاض، ج 1، ص 165; روضات الجنات، (آیت الله محمد باقر موسوى اصفهانى چارسوقى، قم، مکتبة اسماعیلیان، 1391 ق) ج 2، ص - 295 - 294 . وى استاد شهید ثانى، حسین بن عبدالصمد و شمار دیگرى از فقیهان آن روزگار بوده است . افندى در شرح حال سید حسین کرکى، نام پدرش را سید ضیاءالدین ابى‏تراب آورده اما در حاشیه همانجا افزوده است که گویا پدرش بدراالدین حسن (بن سید جعفر بن فخرالدین حسن بن ایوب بن نجم الدین حسینى عاملى کرکى) فرزند خالوى محقق کرکى بوده است . نیز بنگرید: امل الامل، ج 1، ص 56 . گفتنى است که سید حسین کرکى در کتاب «دفع المناواة‏» نام پدر خویش را ضیاءالدین ابى‏تراب حسن آورده است . بنگرید: فهرست کتابخانه مجلس شوراى اسلامى، (عبدالحسین حائرى)، ج 10، ص 2158 . در باره این که آیا سید حسین بن بدرالدین حسن با سید حسین بن ضیاءالدین حسن دو نفر هستند یا یک نفر، بنگرید به اعیان الشیعة، ج 5، ص 474 - 475 . وى تلاش کرده است دو سید حسین معرفى کند: یکى سید حسین کرکى سبط محقق کرکى . دیگرى سید حسین کرکى پدر میرزا حبیب الله صدر . این در حالى است که شیخ حر و افندى یک سید حسین بیشتر معرفى نکرده‏اند . آقا بزرگ هم آنها را دو نفر دانسته است! محتمل قوى بلکه مسلم چنان است که بدرالدین حسن عالم دیگرى بوده است که به خطا سید حسین کرکى معروف به خاتم المجتهدین به او منسوب شده است; نه این که دو نفر با نام سید حسین بوده‏اند که یکى فرزند بدرالدین و دیگرى فرزند ضیاءالدین بوده است . خواهیم دید که در تمامى شرح حالهاى کوتاهى که براى میرزا حبیب الله صدر نوشته شده، وى را فرزند سید حسین مجتهد کرکى یعنى همان سبط محقق کرکى دانسته‏اند . نویسنده حیاة المحقق الکرکى بدون تامل در این باره، به طور کلى از آوردن شرح حال احوال میرزا حبیب الله صدر و فرزندانش، به گمان این که ربطى به سید حسین کرکى ندارند، صرف نظر کرده است .
62) ریاض، ج 2، ص 63 .
63) خلد برین، ص 414 .
64) خلاصة التواریخ، ج 1، ص 555 .
65) عالم آراى عباسى، ج 1، ص 145; خلدبرین، ص 414 .
66) افندى مى‏نویسد که وى مدتى در قزوین بوده و سپس در اردبیل شیخ الاسلام شده است . ریاض، ج 2، ص 65 .
67) ریاض العلماء، ج 2، صص 66 - 67 . نسخه‏اى از این کتاب در کتابخانه مجلس (فهرست، ج 10، ص 2157) معرفى شده است . به نوشته فهرست نویس، وى این کتاب را در سال 957 تمام کرده است . کتاب یاد شده داراى سه مرصد است و مرصد نخست آن در باره مساوى بودن امام على با پیامبر (ص) به جز امر نبوت است . این کتاب، توسط زین العابدین على بن عبدالمؤمن به فارسى درآمده (با تاریخ 976) که نسخه‏اى از آن در کتابخانه مجلس موجود است . (فهرست، همانجا) به علاوه نسخه دیگرى هم از دفع المناواة در دانشگاه تهران موجود است . در مجموعه‏اى که نسخه دفع المناواة در آن قرار دارد، کتابچه‏اى هم با عنوان «رسالة فى النیابة‏» از سید حسین کرکى در آن آمده که مبحثى فقهى است . همچنین رساله‏هاى دیگر مؤلف در این مجموعه عبارت است از: رسالة فى [تعیین] یوم قتل عمر، المقدمة الاحمدیة، رسالة توحید و اثبات واجب (براى سام میرزا پسر طهماسب که براى تحصیل به حجره او مى‏آمده است)، رساله در حکم ذبائح اهل کتاب، تیاسر القبلة، الاشراف على سیادة الاشراف در باره سادات و حقوق آنها، رسالة فى استقبال القبلة . (در فضائل السادات اثر میرمحمد اشرف علوى از سیاة الاشراف مطالبى نقل کرده است . بنگرید: ص 71)
68) اگر این تاریخ، تاریخ تالیف رساله اللمعة باشد، وى آن را سه سال پس از رساله شهید ثانى در باره وجوب عینى نماز جمعه نگاشته و از آنجا که شهید ثانى رساله‏اش را در رد رساله محقق کرکى در باب وجوب تخییرى نماز جمعه نوشته بوده است، سید حسین در این رساله به دفاع از جد مادرى‏اش برخاسته است . نظر افندى همین است . بنگرید: ریاض، ج 2، ص 66 . گذشت که سید حسن کرکى هم رساله‏اى در نقد رساله شهید ثانى نوشت . بنگرید: دوازده رساله نماز جمعه از روزگار صفوى، (به کوشش رسول جعفریان، قم، 1381) ص 183 به بعد .
69) بنگرید: ذریعه، ج 6، ص 270 .
70) نسخه‏اى از آن در فهرست نسخ خطى کتابخانه آستانه مقدسه قم (دانش پژوه، ص 177 در 196 برگ معرفى شده است . از کتاب یاد شده در فهرست‏هاى معمول، نسخه دیگرى معرفى نشده است .
71) فهرست کتب خطى کتابخانه‏هاى اصفهان، ص 176 .
72) عالم آراى عباسى، ج 1، ص 123; از شیخ صفى تا شاه صفى «تاریخ سلطانى‏» ، ص 93 .
73) شاه اسماعیل دوم، (والتر هینتس، ترجمه کیکاوس جهاندارى، تهران، ، 1371) ص 68 - 69 .
74) عالم آراى عباسى، ج 1، ص 215; از شیخ صفى تا شاه صفى «تاریخ سلطانى‏» ، ص 98 - 99 . میر سید على خطیب جد سید حسن استرآبادى مؤلف تاریخ سلطانى بوده و وى شرح مفصلى از این واقعه به دست داده مى‏نویسد: میر سید حسین مجتهد و میر سید على خطیب استرآبادى جد راقم حروف - رحمة الله علیهما - که شیعه یک رنگ ائمه هدى علیهم السلام و از دل و جان تبرا و تولا مى‏نمودند، بنابر مصلحت وقت، چند روزى خود را کنار کشیده به تنگناى تقیه گرفتار شدند . همان، ص 99 - 100 .
75) ریاض العلماء، ج 2، ص 72 - 74 وى از رساله‏اى که مولى نظر على از شاگردان شیخ بهایى در باره استادش نوشته بوده است، مطالب جالبى در باره برخورد اسماعیل دوم با سید حسین آورده است . و بنگرید: 133; گفتنى است که شاه اسماعیل دوم تمایلات سنى‏گرى داشته و به همین دلیل با سیدعمادالدین على حسینى استرآبادى‏مشهور به میرکلان نیز به دلیل اصرار او در تشیع دشمنى مى‏کرده تا آنکه در نهایت‏به قتل وى دستور داده است: ریاض العلماء، ج 4، ص 69، و نک: ص 76 .
76) ریاض العلماء، ج 2، ص 71 .
77) در باره گرایش اسماعیل دوم به این قبیل عقاید و تبعات آن بنگرید: شاه اسماعیل دوم، والتر هینتس، صص 114 - 120 .
78) کتاب نفحات اللاهوت شیخ کرکى و تقویت تبرائیان (بنگرید: لؤلؤة البحرین، یوسف البحرانى، تحقیق محمدصادق بحرالعلوم، نجف، مطبعة الحیدریه، ص 153) نشانگر خطى است که در دولت صفوى پایدار ماند . افندى به وقت وصف محقق کرکى او را چنین مى‏ستاید: الفقیه المجتهد الکبیر، العالم العلامة، شیخ المذهب، مخرب دین اهل النصب و النواصب . ریاض، ج 4، ص 441 .
79) ریاض العلماء، ج 2، ص 67، 68 .
80) عالم آراى عباسى، ج 1، ص 369، خلاصة التواریخ، ج 2، ص 867، 1069; از شیخ صفى تا شاه صفى «تاریخ سلطانى‏» ، ص 132 - 133 .
81) در باره وى که یکى از مشهورترین صدور دوره صفوى است‏بنگرید: مثال‏هاى صدور صفوى، صص 14 - 16 .
82) خلاصة التواریخ، ج 2، ص 1086 .
83) در نسخه چاپى مورد استناد: «محلات‏» .
84) عالم آراى عباسى، ج 1، ص 458 . واله ذیل شرح حال «سید حسین کرکى جبل عاملى‏» طبق معمول همان مطالب عالم آراى عباسى را با عباراتى دیگر آورده است . خلد برین، ص 414 و بنگرید: از شیخ صفى تا شاه صفى «تاریخ سلطانى‏» ، ص 157 .
85) فهرست نسخ خطى آستانه قم (از تاریخ قم میرزا على رضا فیض)، ص 82 .
86) عالم آراى عباسى، ج 2، ص 739 .
87) امل الامل، ج 1، ص 155 .
88) امل الامل، ج 1، ص 30 .
89) ریاض العلماء، ج 2، ص 63 . اشاره افندى به کتابخانه آنهاست که مراجعه به آنها براى افندى جالب بوده است .
90) فهرست نسخ خطى آستانه قم (از تاریخ قم میرزا على رضا فیض)، ص 82 و بنگرید:
91) فهرست اسامى آنان را بنگرید در: عالم آراى عباسى، ج 2، ص 1089 - 1090 .
92) امل الامل، ج 1، ص 56 «و قابلا عنده الحدیث‏» .
93) در این باره به توضیحات صاحب روضات الجنات (ج 2، ص 324) مراجعه فرمایید .
94) ریاض العلماء، ج 2، ص 70
95) بنگرید: سلوة الشیعة، میرلوحى، برگ 43 (نسخه خطى شماره 3306 کتابخانه آیة‏الله نجفى و ش 4014 برگ 104 - 103 . و نسخه ش 4296 برگ 21 . و متن چاپى سلوة الشیعة (میراث، دفتر دوم)، صص 357 - 358 .
96) تذکره نصرآبادى، ج 1، ص 396، ش 456 .
97) مع الاسف تاریخ فوت حشرى را نمى‏دانیم . از او کتاب روضه اطهار (به کوشش عزیز دولت آبادى، تبریز، 1371) چاپ شده و منابع شرح حال وى در مقدمه آمده است . حشرى روضه اطهار را به سال 1011 تالیف کرده است .
98) وقایع السنین و الاعوام، ص 523 .
99) خلاصة السیر، (محمد معصوم خواجگى، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1368)، ص 37 - 38; خلد برین «ایران در زمان شاه صفى و شاه عباس دوم‏» ، ص 2 .
100) در خلاصة السیر، ص 128 نصب میرزا حبیب الله در شعبان 1040 آمده است که به دلیل واقع شدن نوروز در ماه مزبور مى‏تواند سال 1041 هم تلقى شود .
101) از شیخ صفى تا شاه صفى «تاریخ سلطانى‏» ، ص 244 .
102) تاریخ صفویان «تاریخ ملاکمال‏» (به کوشش ابراهیم دهگان، اراک، 1334)، ص 84 .
103) خلد برین «ایران در زمان شاه صفى و شاه عباس دوم‏» ، ص 109 .
104) ذیل عالم آرا عباسى، ص 265 - 266; خلد برین «ایران در زمان شاه صفى و شاه عباس دوم‏» ، ص 326
105) ذیل عالم آرا عباسى، صص 91 - 92 . «نبى شریعت‏» بر اساس محاسبه مصحح، 1042 مى‏شود .
106) خلد برین، «ایران در زمان شاه صفى . . .» ص 493 تاریخ درگذشت او را 1060 نوشته است . در عباسنامه، (ص 143) ظاهرا تاریخ درگذشت وى را 1063 آورده است . در طبقات اعلام الشیعة، قرن 11، ص 133 تاریخ احتمالى درگذشت وى سال 1060 یاد شده است . خواهیم گفت که سال درست همان سال 1060 است .
107) مثال‏» هاى صدور صفوى، (مدرسى طباطبائى، قم، 1353) ص 18، از نامه آستان قدس، سال هشتم، شماره 3، ص 127 (بنگرید به ضمائم مثال‏هاى صدور صفوى براى این متن فرمان با مثال میرزا حبیب الله صدر) .
108) تذکره صفویه کرمان (میر محمد سعید مشیزى، به کوشش باستانى پاریزى، تهران، 1369)، ص 262 .
109) خلد برین «ایران در زمان شاه صفى و شاه عباس دوم‏» ، ص 493 .
110) فهرست کتابخانه مجلس شوراى اسلامى، ج 10، ص 2161 . گویا همین محمد حسین تفرشى است که از وى نامه‏اى ادیبانه به میرزا ابوطالب اعتمادالدوله برجاى مانده است . بنگرید: اسناد و نامه‏هاى تاریخى و اجتماعى دوره صفویه، (ثابتیان، تهران، 1343) ص 361 .
111) ذریعه، ج 13، ص 228 .
112) ذریعه، ج 25، ص 145 .
113) تذکره نصرآبادى، (تصحیح محسن ناجى نصرآبادى، تهران، اساطیر، 1378) ج 1، ص 332 .
114) دیوان زلالى‏خوانسارى، نسخه خطى کتابخانه ملک، ش 4886، ص 372 - 373 .
115) الدر المنثور، (قم، به کوشش سید احمد اشکورى، 1398ق) ج 2، ص 252 .
116) تذکره نصرآبادى، ج 1، ص 554 . بنگرید: ذریعه، ج 9، ص 221 (در آن‏جا از دیوان وى یاد شده و این که «ثم ترقى امره باتصاله بالمیرزا حبیب الله‏» .
117) تذکره نصرآبادى، ج 1، ص 436 .
118) همان، ج 1، ص 463 .
119) همان، ج 1، ص 483 .
120) همان، ج 1، ص 185 .
121) طبقات اعلام الشیعة، قرن 11، «الروضة النضرة‏» (آقا بزرگ طهرانى) ص 132 .
122) تذکره نصرآبادى، ج 2، ص 704 .
123) ریاض العلماء، ج 4، ص 417 . شیخ لطف الله میسى اصفهانى، از علماى جبل عامل است که مسجد با عظمت موجود در میدان نقش جهان [میدان امام فعلى] توسط شاه عباس اول به نام وى ساخته شده و به نوشته واله (خلد برین، ص 439) او به عنوان «پیشنماز و مدرس و متولى و متصدى موقوفات آن مسجد گردید» . وى از منطقه میس، یکى از قریه‏هاى جبل عامل بود . در ایام جوانى به قصد زیارت امام رضا علیه السلام عازم خراسان گردید و در آن‏جا از محضر علماى شیعه بهره‏ها برده، مدتى در در محضر مرحوم آخوند ملاعبدالله شوشترى درس خواند . در جریان حمله ازبکان به مشهد که ضمن آن ملاعبدالله به شهادت رسید، لطف الله جان سالم بدر برده، به قزوین آمد . به دنبال درخواست‏شاه عباس از وى، از قزوین عازم دارالسلطنه اصفهان گردید و در آن‏جا سرپرستى مدرسه و مسجدى که شاه به نام وى ساخت، عهده‏دار شد و تا پایان عمر به کار ارشاد خلایق و تدریس اشتغال داشت . (اسکندر بیک منشى، عالم آراى عباسى، ج 1، ص 120) وى به تدریج، در اصفهان درخشید و محل اعتناى علما، مردم و شخص شاه بود . اسکندربیک درباره او مى‏نویسد: او در حریم مسجد منزل گزید و همواره با افاده علوم دینیه و تنقیح مسایل یقینیه و پیشنمازى مسجد قیام داشت . قولش در مسایل دینیه معتبر و موثوق بود . (همان، ج 1، ص 741 .
124) امل الامل، ج 1، ص 183 .
125) ریاض العلماء، ج 2، ص 70 . وى با این عبارت بر آن بوده است که این قبیل افراد را از محدوده علما خارج کند .
126) خلد برین، ایران در زمان شاه صفى و عباس دوم، (به کوشش محمد رضا نصیرى، تهران، 1380) ص 315 .
127) بنگرید: فهرست نسخ خطى کتابخانه مقدسه آستانه قم، ص 81 .
128) طبقات اعلام الشیعة، قرن 11، ص 599 .
129) نحوه بیان سنوات در عباسنامه قدرى مبهم است . مصحح در پاورقى دو صفحه قبل از این متن، تاریخ 1063 را براى حادثه‏اى آورده بدین جهت کسانى گمان کرده‏اند که سال درگذشت میرزا حبیب هم 1063 است . تاریخ صحیح همان سال 1060 است . توضیحات دیگرى در متن خواهد آمد .
130) واضح است که عبارت دشوارى دارد .
131) عباسنامه، (محمد طاهر وحید قزوینى، تصحیح ابراهیم دهگان، اراک، 1329) ص 143 .
132) خلد برین «ایران در زمان شاه صفى و شاه عباس دوم‏» ، ص 493 .
133) تذکره نصرآبادى، ج 1، ص 25 . نصرآبادى در چند مورد دیگر هم ازمیرزا مهدى یاد کرده که معمولا ذیل شرح حال کسانى است که پیش از وى کاره‏اى بوده‏اند اما در صدارت یا وزارت او معزول گشته‏اند . بنگرید به فهرست اعلام تذکره نصرآبادى، ذیل مورد «مهدى، میرزا» .
134) تذکره نصرآبادى، ج 2، ص 909 .
135) پژوهشى در تشکیلات دیوان اسلامى، (هریبرت بوسه، ترجمه غلامرضا ورهرام، تهران، 1367) ص 284 .
136) تذکره صفویه کرمان، ص 262 .
137) بنگرید: وقایع السنین و الاعوام، ص 522 .
138) فوائد الصفویة، (ابوالحسن قزوینى، تصحیح مریم میراحمدى، تهران، 1367) ص 73 .
139) عباسنامه، ص 300 .
140) خلد برین «ایران در زمان شاه صفى و شاه عباس دوم‏» ، ص 496، 580 .
141) خلد برین «ایران در زمان شاه صفى و شاه عباس دوم‏» ، ص 654 - 655 .
142) اصل مطالب بدون شعر در گلدسته اندیشه نسخه ش 3736 کتابخانه ملک (ص 181) هم آمده است .
143) ستام به معناى لجام وافسار .
144) ن . خ: صفحه
145) دیوان وقارى، نسخه کتابخانه ملک، ش 5223 . هر دو مصراع تاریخ 1071 را نشان مى‏دهد . یعنى هم مصراع اول، جمعش 1071 است و هم مصراع دوم . بنگرید: تذکره نصرآبادى، ج 2، ص 705 . وى این اشعار را از دیوان وقارى گرفته و لذا گفته است که براى تتمه اشعار باید «رجوع به دیوان کرد» .
146) گلدسته اندیشه، نسخه 2058 کتابخانه مرکزى دانشگاه، برگ 45 - 46 .
147) در تذکره صفویه کرمان (ص 297) ذیل وقایع 1070 با اشاره به سفر ایلچى شاه عباس دوم، یعنى بداق سلطان به هند از کرمان، مى‏نویسد: بعد از رفتن ایلچى مزبور، خبر معزولى محمد بیک اعتماد الدوله رسید . بدین جهت نیز رفتن کوبنان عالیجاه مشار الیه چند روزى معوق ماند تا خبر تفویض به میرزا محمد مهدى که به رتبه صدارت سرافراز بود، انتشار یافته . . . .
148) تذکره صفویه کرمان، ص 310 .
149) وقایع السنین والاعوام، ص 525 .
150) تذکره صفویه کرمان، ص 340 .
151) وقایع السنین‏و الاعوام، ص 531 .
152) همان، ص 531 .
153) تذکره نصرآبادى، ج 1، ص 25 .
154) همان، ج 1، ص 25 .
155) ریاض العلماء، ج 4، ص 417 .
156) امل الامل، ج 1، ص 120 .
157) ریاض العلماء، ج 2، ص 70 .
158) مکارم الاثار، ج 3، ص 822
159) چنین است در اصل .
160) دیوان وقارى، نسخه 5223 کتابخانه ملک . تاریخ خاتمه کتابت نسخه در دوشنبه سوم ذى حجه سال 1084 به خط محمد جعفر پس محمد امین وقارى (متولد 1045) و با تصحیح محمد امین وقارى .
161) قصص الخاقانى، (ولى قلى شاملو، تصحیح حسن سادات ناصرى، تهران، انتشارات وزارت ارشاد و فرهنگ اسلامى، 1374) ج 1، ص 524; تاریخ ازدواج میرزا محمد معصوم با دختر خلیفه سلطان سال 1061 مى‏باشد . بنگرید: تاریخ ملاکمال، ص 114 .
162) امل الامل، ج 1، ص 180 .
163) ریاض العلماء، ج 2، ص 64 .
164) ریاض العلماء، ج 2، ص 70 .
165) فهرست نسخ خطى کتابخانه مقدسه آستانه قم، ص 80 . پس از وى از ابوطالب بن محمد معصوم یاد شده است که در سال 1111 و 1125 و شخصى با نام محمد رحیم بن محمد مهدى که در سالهاى 1142 و 1154 متولى آستانه قم بوده‏اند . (همان) دانش پژوه مى‏نویسد: در تاریخ قم میرزا على اکبر فیض - متولى مزار فتح على شاه - پسر آقا میرزا محمد متولى همین مزار که کتابش را در سال 1309 در پانزده باب ساخته است، از طومار متولى آستانه حاجى میرزا سید حسین متولى باشى نسب او چنین نقل شده است که او پسر میرزا محمدرضا پسر میرزا اسدالله پسر میرزا سید محمد پسر میرزا سید محمد مهدى پسر محمد رحیم پسر محمد خلیل پسر مهدى پسر حسن پسر محمد امین پسر ابوطالب پسر [محمد] معصوم پسر [میرزا محمد] مهدى پسر [میرزا] حبیب الله پسر سید حسین خاتم المجتهدین عبدالعال کرکى است .
166) گلدسته اندیشه، نسخه خطى کتابخانه ملک، ش 3671، ص 123 .
167) فهرست نسخ خطى کتابخانه مقدسه آستانه قم، ص 80 .
168) وقایع السنین و الاعوام، ص 555 .
169) وقایع السنین والاعوام، ص 560 .
170) در واقع در باره روز تولد امیرمؤمنان علیه السلام اختلاف نظر بود و علما با درخواست‏شاه سلطان حسین، این روز را پذیرفته و از آن پس جشن تولد امیرالمؤمنین علیه السلام در سیزدهم ماه رجب برگزار مى‏شد و مى‏شود .
171) وقایع السنین و الاعوام، ص 562 .
172) در این باره، خوابى نقل شده است که که بر اساس آن ازدواج دختر دوم کرکى با شمس الدین محمد به دستور امیرالمؤمنین علیه السلام بوده است . بنگرید: ریحانة الادب، ج 6، ص 56; حیاة المحقق الکرکى، ج 1، ص 179 .
173) شرح درگذشت (یا تدفین) وى را در صبح جمعه بیست و چهارم شعبان 1040 محمد معصوم خواجگى در خلاصة السیر، صص 111 - 112 آورده است . به اعتقاد استاد روضاتى (ملاحظاتى در باره خلاصة السیر، فرهنگ ایران زمین، دفتر 29، ص 111) تاریخ تحویل سال شمسى جدید که در خلاصة السیر (ص 109) آمده (شب جمعه 17 شعبان 1040) کاملا صحیح است . استاد افزوده‏اند که تاریخ وصیتنامه میرداماد هم روز دوشنبه 20 شعبان 1040 است و بنابر این، این که در ذیل عالم آرا سال 1041 آمده خطاست . گویا همین خطا به وقایع السنین هم رسوخ کرده است . بنگرید: وقایع السنین و الاعوام، ص 510 . (در این صفحه یکبار آمده است که میرداماد در سال 1040 و بار دیگر قید شده که در سال 1041 درگذشته است) . میرداماد در سفرى که همراه شاه صفى به عراق عرب رفت، همانجا درگذشت . بنگرید: روضات الجنات، ج 2، ص 66 .
174) عالم آرا عباسى، ج 1، ص 146 - 147 .
175) خلد برین «ایران در زمان شاه صفى و شاه عباس دوم‏» ، ص 364 - 365 .
176) ریاض العلماء، ج 3، ص 132 .
177) در باره میرداماد، داستانهاى شگفتى در همان زمان، از خودش و اطرافیانش در باره‏اش نقل مى‏شد . ازجمله آن که مکرر در خواب ارسطو و افلاطون را مى‏بیند و در باره مسائل حکمى با آنها گفت‏وگو مى‏کند . میر محمد اشرف نواده دخترى وى پس از نقل برخى از این شگفتى‏ها مى‏نویسد: چون رساله بود، از ذکرش چشم پوشیده مبادا که افسانه تصور نموده، خواب عالم غیب، موجب غیبت‏شود (کتاب بدون نام، مخطوط، نسخه شخصى آیت الله حاج سید محمدعلى روضاتى، ص 6). . و باز مطلب دیگرى آورده و افزوده: . . . نحوى از کرامات در وقت وصول آن [توقیع] از جد داعى نقل مى‏فرمود که ذکرش چون موجب استبعاد ناظرین این رقیمه است، ترک نمود . (همانجا) حکایت آن است که کسى از اقوام شیخ بهایى مدعى شده بود که «در حین طواف کعبه معظمه در حج کسى [این توقیع] را به من داد که به میرمحمدباقر داماد بده . و این نوشته در اندرون یک چوب مسواک مخفى بوده‏» (همانجا) .
بخش عمده این کتاب بدون نام مى‏تواند بخشى از «اشرف المناقب‏» یا کتابى غیر از فضائل السادات باشد که به هر حال در باره اهمیت نسب اهل بیت نوشته است . مطالبى که ما در این نوشته آورده‏ایم مقدمه‏اى است که مؤلف در ابتداى آن کتاب ضمن چند صفحه نوشته و در آنجا آورده است که «چون استمداد همت در تالیف این کتاب مستطاب از روح کثیر الفتوح نواب جد امجد خود کرده بودم، بعد از توفیق اتمام مجلد اول از آن به شکرانه یسیرى از نعمت مترقبه . . . مناسب دانستم ذکر و نشر شمه‏اى از شمیمه محاسن و مکارم عالى شان ایشان را . . .» . مع الاسف این مقدمه ناقص است اما همین مقدار هم که مانده بسیار ارجمند است .
178) آگاهیم که این مطلب در اشعارى که از وى نقل شده، بخصوص مورد تاکید قرار گرفته است . اما نقل یک قضاوت تاریخى هرچند قدرى تند است، بى‏مناسبت نیست: سید رفیع الدین حسینى پدر سلطان العلماء (م 1064) در ردیه‏اى که بر شرعة التسمیة میرداماد نوشته در اواخر کتابش نوشته است: قد ادعى الفاضل - یعنى میرداماد - هنا ان قوة عاقلته ارفع و اشد من عاقلة سایر الناس و جمیع عباد الله و حاشاه من ذلک بل یظهر من فتاویه و اقواله فى المعقول و المنقول ان قوة عاقلته ادنى من ادنى الناس لخطائه فى اکثرها بل فى جمیعها و من جملته حکمه هنا . . . (به نقل از حاشیه دستنویس سیدنا الاستاد المعظم آقاى روضاتى زید عزه در حاشیه فهرست کتب خطى، ص 170) .
179) بنگرید: روضات الجنات، ج 2، ص 62 - 68 .
180) بنگرید: حکیم استرآباد، سید على موسوى بهبهانى، تهران، اطلاعات، 1370; سایه اشراق، عباس عبیرى، قم، 1376ش، شرح حال میرداماد و میرفندرسکى، اکبر هادى، اصفهان، 1363 .
181) این استفتاء و جوابیه آن در پشت‏برگ اول نسخه شماره 1298 کتابخانه جامع گوهرشاد آمده است .
182) منشآت امام قلى میرزا، نسخه خطى شماره 1859 ص 121 از کتابخانه آیة الله گلپایگانى . بنگرید: صفویه در عرصه دین، فرهنگ و سیاست، ج 1، ص 85 - 86 .
183) خلاصة السیر، ص 38 .
184) تاریخ صفویان «تاریخ ملاکمال‏» ، ص 81 .
185) عالم آراى عباسى، ج 1، ص 147 .
186) خلاصة السیر، ص 96 .
187) کتاب بى‏نام، نسخه خطى، ص 6 - 7 .
188) خلاصة السیر، ص 111 - 112 .
189) نسخه بدل: بریز تا برود آب زندگانى نیست .
190) کتاب بدون نام از میرمحمد اشرف، نسخه خطى . (در یکى از پاورقى‏هاى گذشته در باره این کتاب توضیحاتى گذشت) .
191) کتاب بدون نام، میرمحمد اشرف، نسخه شخصى آیت الله حاج سید محمدعلى روضاتى، ص 13 - 14 .
192) بنگرید: دیوان زلالى، نسخه کتابخانه ملک، ش 3671 (کتابت نسخه در 1075 در حیدرآباد)، ص 374، 376، 104 و بنگرید: صص‏100، 381، 387 .
193) فهرست کتب خطى کتابخانه‏هاى اصفهان، ج 1، ص 158 - 159 .
194) در نسخه‏اى از کتاب حظیرة‏القدس او که در این سال کتابت‏شده از مؤلف چنین یاد شده که در قید حیات است، همین طور در نسخه‏اى از کتاب رد صوفیه میرلوحى که در سال 1060 تالیف شده از وى چنان یاد شده که پیش از آن درگذشته است . نک : طبقات اعلام الشیعة، قرن 11، ص 29 .
195) امل الامل، ج 1، ص 33; ریاض العلماء، ج‏1، ص 39; تعلیقة امل الامل، (افندى) ص 250 ; عبدالنبى قزوینى، تتمیم امل الامل، عبدالنبى قزوینى، تحقیق: سید احمد حسینى، قم، کتابخانه آیة‏الله مرعشى، 1407 ق) صص 62 - 63; تکملة امل الامل، صص 95 - 96; اعیان الشیعه، ج 2، ص 593; طبقات اعلام الشیعة، قرن 11، صص 27 - 30; فهرست کتب خطى کتابخانه‏هاى اصفهان، (علامه حاج سید محمدعلى روضاتى، اصفهان، 1341) صص 169 - 181; مقدمه لطائف غیبیه، صص پنج تا هفده; فهرست نسخه‏هاى خطى کتابخانه مرکزى دانشگاه، (دانش پژوه) ج 3، صص 189، 249 و 457; حکیم استرآباد، میرداماد، صص 53 - 54، 115 - 116، 126 - 127 و 169; تاریخ فلسفه اسلامى، هانرى کربن، ج‏2، ص‏149; فوائد رضویه، ص‏17; مقدمه مصقل صفا، (حامد ناجى) صص 90 - 104 . مقدمه شرح قبسات سید احمد، از حامد ناجى، تهران، میراث مکتوب، 1376; مرقد وى در تخت فولاد اصفهان در تکیه آقا رضى مى‏باشد که البته صورت قبر مشخص نیست: بنگرید: تخت فولاد، (مصلح الدین مهدوى) ص 118 .
196) تتمیم امل الامل، صص 62 - 63 .
197) امل الامل، ج 1، ص‏33 . نسخه‏اى از آن در کتابخانه مجلس شوراى اسلامى (ج 5، ص 181) موجود است .
198) متن این اجازات به خط میرداماد نزد نواده وى میرمحمداشرف فرزند سید عبدالحسیب بن سید احمد علوى بوده و آنها را در کتابش فضائل السادات (ص 503 - 506) آورده است .
199) بنگرید: فضائل السادات، ص 506; بحار الانوار، ج 106، صص 152 - 159 نک : فهرست نسخه‏هاى خطى کتابخانه‏هاى اصفهان، ص 173 - 172 .
200) شرح القبسات، (تحقیق حامد ناجى، تهران، 1376) ص 88 .
201) بنگرید: فهرست نسخه‏هاى خطى کتابخانه ملى، ج 5، ص 313، نسخه 2217 . این دیوان به شکل‏هاى مختلفى به چاپ رسیده است . از جمله در سال 1349 ق به همت میرزا محمود شفیعى در مطبعه سعادت اصفهان . همچنین در «شرح حال میرداماد و میرفندرسکى‏» از اکبر هادى (اصفهان، 1363) و نیز با عنوان «دیوان میرداماد» به کوشش احمد کرمى، تهران، 1379 .
202) تعلیقة امل الامل، ص 250، ش 734 .
203) فلسفه ایرانى و فلسفه تطبیقى (هانرى، کربن، ترجمه جواد طباطبائى، تهران،)، صص 61 - 64 .
204) این اثر توسط دکتر حامد ناجى انتشار یافته است .
205) در باره آن بنگرید: فهرست کتب خطى اصفهان، ص 177 - 180 .
206) از جمله بنگرید به کشکول شیخ یوسف بحرانى با عنوان «انیس المسافر و جلیس الحاضر» ج 1، ص 434 که پرسشى از از «السید الجلیل الاعظم الافخم جمال الدین احمد بن المقدس السید زین العابدین‏» در باره عیسى مسیح صورت گرفته است .
207) بنگرید به: صفویه در عرصه دین، فرهنگ و سیاست، ج 3، مقاله: ادبیات ضد مسیحى در دوره صفوى .
208) فهرست کتب خطى، صص 173 - 177 . تالیفات سید احمد از این هم بیشتر است و استاد بعدها در حواشى کتاب هرست‏خود (در نسخه شخصى‏شان) آثار دیگرى از سید احمد را هم معرفى کرده‏اند . همچنین بنگرید به شرح القبسات، مقدمه، ص 67 - 72; در «موسوعة مؤلفى الامامیة‏» (قم، مجمع الفکر الاسلامى، 1422) ج 3، صص 565 - 577 بیش از پنجاه کتاب وى، یا منسوب به وى با معرفى نسخه‏هاى خطى برجاى مانده از آنها معرفى شده است .
209) در کنار متن، در حاشیه نوشته شده است: فالمصنف هو المیر محمد اشرف بن الامیر عبدالحسیب بن الامیر سید احمد صهر سیدنا الداماد رحمة الله علهیم اجمعین و هو صاحب کتاب فضائل السادات .
210) مع الاسف در این کتاب بدون نام از میر محمد اشرف (ص 11) این متن تا همین جا آمده و ادامه آن یک برگ یا بیشتر افتادگى دارد .
211) بنگرید: فهرست کتب خطى کتابخانه‏هاى اصفهان، ص 159، رجال اصفهان یا تذکرة القبور، ص 94; فهرست نسخه‏هاى خطى کتابخانه مرکزى دانشگاه، ج 3، ص 569، ج 5، ص 1572 .
212) فهرست کتب خطى کتابخانه‏هاى اصفهان، ص 159 - 160 از تذکره حزین، ص 57 .
213) فضائل السادات، ص 132 .
214) تذکره حزین، ص 56 .
215) فهرست کتب خطى، ص 161 .
216) رجال اصفهان یا تذکرة القبور، ص 95، 237 .
217) فضائل السادات، ص 507 .
218) بنگرید: فضائل السادات، (قم، کتابفروشى طباطبائى، 1339) ص 11 - 12 .
219) فهرست کتب خطى، ص 164 .
220) فضائل السادات، ص 265 . برخى از اشعار دیگر وى را بنگرید در: مقدمه علاقة التجرید، ص هشتاد و نه - نود و دو .
221) وى فهرست مآخذ خود را طى چندین صفحه در پایان کتاب آورده است .
222) فضائل السادات، ص 61 .
223) همان، ص 98 .
224) همان، ص 106 .
225) بنگرید: همان، ص 124، 198 .
226) فضائل السادات، ص 503 .
227) ذریعه، ج 21، ص 75 .
228) فهرست کتب خطى کتابخانه‏هاى اصفهان، ص 163 ش 42 .
229) تصحیح دکتر حامد ناجى، تهران، انجمن مفاخر فرهنگى، 381 .
230) بنگرید: مقدمه علاقة التجرید، ص 94 .
231) فهرست کتب خطى، ص 162 .
232) بنگرید: مقدمه علاقة التجرید، ص 95 .
233) فهرست کتب خطى، ص 168 .
شمارى از اعقاب این خاندان بر اساس اطلاعات خانوادگى در مقدمه علاقة التجرید (ص 97 - 100) که به تازگى توسط آقاى دکتر حامد ناجى به چاپ رسیده معرفى شده‏اند . این شاخه، در این اواخر، به خاندان میردامادى شهرت یافته‏اند که در میان آنان هم اهل علم وادب فراوان است .
234) سوره مبارکه لیل، 1، 2 .
235) یک کلمه محو شده است .
236) این حکایت مربوط به زمان طهماسب و نزاع شیخ على کرکى با میرغیاث الدین منصور است که به صدارت میر معز اصفهانى، شاگرد محقق کرکى، منجر شد .
237) اشاره به میرمحمد باقر داماد .
238) سوره مبارکه نحل، 90 .
239) در اصل: آرامگان .

تبلیغات