آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۱

چکیده

متن

به شهادت تاریخ، جامعه‏اى که امام حسین (ع) در آن دست‏به قیام زد، جامعه‏اى دگرگون شده و منحط بود که از نابه‏سامانى‏ها و ناهنجارى‏هاى مختلف رنج مى‏برد. در این دوره، نهادهاى اجتماعى، در جهت اهداف بنى‏امیه استقرار یافته، بیش‏تر مردم، زیر ستم خشونت‏بار آنان گرفتار آمده و از حقوق اولیه اقتصادى و اجتماعى خویش محروم بودند. بالندگى فرهنگى اسلام، جاى خود را به فرهنگ جاهلى و عصبیت‏سپرده، دین، پوستین وارونه پوشیده بود.
این همه به مدد حاکمیت‏بنى‏امیه بر مقدرات جامعه اسلامى پدید آمد که محصول برخى حکومت هاى پیشین به حساب مى‏آید.
نویسنده براى تبیین چنین موقعیتى، که براى امام حسین (ع) نمى‏توانسته تحمل‏پذیر باشد، این مقاله را در سه محور عمده: تشکل هم سو با اهل‏بیت، حاکمیت‏سیاسى بنى‏امیه و پیامدهاى آن، سامان داده و پیامدهاى فرهنگى، اقتصادى و اجتماعى این حاکمیت و جریان دین‏زدایى در این برهه را بررسى مى‏کند.
پیش‏گفتار: پیشینه موضوع
نهضت‏شکوهمند امام حسین (ع) به مانند نهضت‏هاى هم‏گونه خود، بر دو محور اصلى، یعنى زمینه‏ها و انگیزه‏ها حرکت مى‏کند. هدف اصلى در این نوشتار، بررسى محور نخست است. بررسى زمینه‏ها، که بیش‏تر آن‏ها را اهرم‏هاى فشار از سوى بنى‏امیه شکل مى‏دهد، بازگشت‏به زمان‏هاى پیش از نهضت را بایسته مى‏کند; زیرا این زمینه‏ها ریشه در حاکمیت‏سیاسى بنى‏امیه دارد که به دوران خلفا، امام امیرالمؤمنین (ع)، و امام مجتبى (ع) و نیز دوران امام حسین (ع) با معاویه بر مى‏گردد.
آن‏چه شواهد قطعى تاریخى گواهى مى‏دهد، این است که از زمان رسول‏الله (ص) و پس از رحلت ایشان یک تشکل هم‏سو و یک جریان بزرگ اجتماعى با موقعیت والا، همراه عترت رسول‏الله (ص) پدیدار شد، به گونه‏اى که این جریان بزرگ، در اندیشه و رفتار، از هر نظر، شایستگى رهبرى جامعه را فراهم آورد و به همین علت نیز مورد چالش‏گرى مخالفان فرصت‏طلب، از جمله بنى‏امیه قرار گرفت. براى بررسى و تحلیل موضوع این نوشتار، ناگزیر از تبیین - گرچه فشرده - موقعیت اجتماعى این تشکل و نیز جریان مهم اجتماعى چالش‏گر آن هستیم تا فضاى مناسب براى طرح حاکمیت‏بنى‏امیه و سپس پیامدهاى این حاکمیت فراهم شود. بر این اساس، نوشتار در سه بخش محورى: تبیین جریان مهم اجتماعى، تشکل هم‏سوى اهل‏بیت (ع) و حاکمیت‏سیاسى بنى‏امیه و پیامدهاى این حاکمیت، تنظیم مى‏شود. با تحلیل این سه محور، نقش فشارهاى بنى‏امیه در ابعاد یاد شده در عنوان مقاله، آشکار خواهد شد.
الف. تشکل هم‏سو با اهل‏بیت (ع)
على‏رغم دیدگاه هاى متفاوت به لحاظ اهتمام قرآن و رسول‏الله (ص) به امر رهبرى، موضوع رهبرى در فرصت هاى مناسب، که اوج آن را در گردهم‏آیى بزرگ ولایت غدیر مى‏توان مشاهده کرد، مطرح بود. موضوع رهبرى، که سمت و سوى آن را رسول‏الله (ص) به دستور وحى ترسیم کرد، یک جریان بزرگ اجتماعى را پدیدار ساخت و طیف عظیمى از اندیشه‏ها را به سوى خویش معطوف ساخت، به گونه‏اى که پس از رحلت آن حضرت، اندیشه‏هاى این جریان، به سوى اهل‏بیت گسیل شد. همواره فراز و نشیب هاى سخت را پیمود و در برهه‏هاى مناسب، فرصت‏هایى براى شکوفایى به دست آورد. گرچه این جریان، بلافاصله پس از رحلت پیامبر، در اثر فریب‏کارى دچار آسیب شد، اما هیچ‏گاه متوقف نشد و همواره صحابه بزرگ رسول‏الله (ص) را به همراه داشت.
بر این اساس، آن‏چه در روایت نقل شده است که پس از رسول‏الله (ص) مردم مرتد شدند، مگر چند نفر (ارتد الناس بعد النبى الا ثلاثة نفر، المقداد بن‏الاسود و ابوذر الغفارى و سلمان الفارسى). (1) اگر به معناى ارتداد از رهبرى و امامت‏باشد، قابل بررسى و نقد خواهد بود که شرح آن در جاى خویش آمده است. (2)
شواهد تاریخى، که به برخى از آن‏ها اشاره خواهد شد، گواه صادقى است‏بر این که این تشکل هم‏سو، مقاوم و سترگ، از اهداف اهل‏بیت‏حمایت کرده و یک قدرت بزرگ اجتماعى را شکل مى‏داده است که در معادلات سیاسى، نقش محورى ایفا مى‏کرده است. در غیر این صورت، هیچ گاه منطقى به نظر نمى‏رسد که مخالفان، از جمله بنى‏امیه، این اندازه به مبارزه علیه این جریان برخیزند و هر چه در توان دارند، به کار گیرند تا توانمندى و گسترش آن را مهار کنند.
مرکز ثقل این تشکل را مدینة‏الرسول (ص) و سپس کوفه، عاصمه امیرالمؤمنین (ع) تشکیل مى‏داد که با حمایت هاى گسترده خود، حکومت علوى را استقرار بخشید و در کم‏تر از پنج‏سال، الگوى حکومت‏دارى دینى را از خود به یادگار نهاد. امام (ع) با حمایت همین تشکل هم‏سو توانست فتنه‏هایى را، مانند فتنه ناکثین، قاسطین و مارقین، مهار کند.
این جریان، پس از شهادت امام على (ع) به صورت گسترده، به سوى امام مجتبى (ع) روى آورد که بیعت و پیمان آن با امام (ع) سردمدار بنى‏امیه معاویه را به وحشت افکند و توان رویارویى با امام مجتبى (ع) را از آنان گرفت. در آغازین روز بیعت‏با امام حسن (ع) حدود پنجاه هزار نفر، در جبهه جنگ حاضر شدند. (3)
معاویه در هراس از همین جریان، اعتراف کرد که جنگ با این جبهه، ممکن نیست; زیرا دست کم به تعداد نیروهاى خودشان از ما کشته خواهند گرفت. (4)
هنگامى که زیاد بن‏عبید (معروف به زیاد بن‏سمیه)، استاندار امام على (ع) و امام حسن مجتبى (ع) در فارس، از سوى معاویه تطمیع و تهدید شد، در پاسخ او نوشت: «فرزند هند جگرخوار و پناهگاه منافقان و سردمدار احزاب مخالف اسلام، مرا تهدید مى‏کند، در حالى که من همراه جریانى هستم که پسرعموى رسول‏الله (ص) (عبدالله بن‏عباس) و حسن بن‏على، سرداران آن هستند و نود هزار شمشیر زن به همراه دارند.» (5)
نیز هنگامى که مغیره، استاندار کوفه، در حضور انبوه مردم، ضمن ایراد سخن، به عترت آل‏رسول (ص) توهین مى‏کند، حجر بن‏عدى، یار وفادار امام على (ع) بر وى مى‏شورد و فریاد برمى‏آورد و جلسه را ترک مى‏کند که به همراه وى بیش‏تر جمعیت‏حاضر، مجلس را ترک مى‏کنند. (6)
زیاد بن‏ابیه، استاندار دیگر کوفه، که با ارعاب و سرکوب بر کوفه حاکم شده بود، در باره این جریان ابراز مى‏دارد که بدن‏هاى شما با ما ولى اندیشه‏هایتان با حجر و على است (ابدانکم معى و اهوائکم مع حجر و على) . (7)
هنگامى که عده‏اى از یاران حضرت على (ع) به همراه جاریة بن‏قدامه، نزد معاویه مى‏روند، معاویه‏رو به جاریه کرده، مى‏گوید: «تو آتش را به سود على مشتعل ساخته‏اى‏» . جاریه در پاسخ وى مى‏گوید: «معاویه! نام و یاد على را این زمان واگذار، که ما هیچ گاه به وى خیانت نکرده و هیچ‏گاه پیمان وفادارى خویش را با وى نخواهیم گسست‏» . آن‏گاه پس از زبان‏درازى معاویه، ابن‏قدامه معاویه را تهدید کرده، مى‏گوید:
«همان شمشیرهایى که با آن‏ها در صفین از تو استقبال کردیم، اینک همراه ما است.» (8)
حضور همین تشکل همراه اهل‏بیت‏بود که حرکت‏بزرگى را پس از شهادت امام مجتبى (ع) پدیدار ساخت و نگاه‏هاى سراسر حجاز و عراق، به سوى امام حسین (ع) افکنده شد که به تعبیر تاریخ، عراق به حرکت در آمد. (قد تحرکت الشیعة بالعراق)، (9) همانان که هزاران نامه براى امام حسین (ع) نگاشتند و از ایشان خواستند که رهبرى جامعه را بر عهده گیرد و همان هایى که بیش از هیجده هزار نفرشان با نماینده امام (ع) مسلم بن‏عقیل بیعت کردند. (10)
این جریان بزرگ اجتماعى، تا آن اندازه شکوفا بود که حتى مخالفان اهل‏بیت نیز به آن معترف بودند و با وجود فرزانگان اهل‏بیت، هیچ گونه موقعیتى براى خود نمى‏دیدند; چنان‏که عبدالله بن‏زبیر بر این حقیقت واقف بود که با وجود حسین بن‏على (ع)، هیچ گونه امیدى براى بیعت مردم حجاز با او وجود ندارد (قد عرف ابن‏زبیر ان اهل الحجاز لا یبایعونه مادام الحسین فى البلد) . (11)
هنگامى که ابن‏مرجانه به دستور یزید، آن فاجعه انسانى را در کربلا پدید آورد، مجلس جشنى بر پا کرد و اسراى اهل‏بیت را به کوفه آورد. در کوفه، در مجلس بزم، طبل پیروزى نواخت و با ایجاد رعب و وحشت، از فضایل نداشته بنى‏امیه سخن راند و بر اهل‏بیت، جرات جسارت پیدا کرد و گفت: «سپاس خدا را که حق را آشکار و یزید و حزبش را پیروزى عطا کرد و دشمن دروغ‏گو و پیروانش را از پاى در آورد!» . در این هنگام، عبدالله بن‏عفیف ازدى، از یاران اهل‏بیت، با همه رعب و وحشتى که بر مجلس حاکم بود، از جاى برخاست و رو به ابن‏زیاد گفت:
«دروغ‏گو تو و پدرت و آن کسى است، که تو را بر این سمت گماشته است. فرزند مرجانه! فرزند رسول‏الله را به قتل مى‏رسانى، آن‏گاه بر منبر و جایگاه راست‏گویان قرار مى‏گیرى و این گونه سخن مى‏گویى؟» .
ابن‏زیاد از سخن وى برآشفت و خواست وى را همان‏جا به شهادت برساند که هفتصد نفر شمشیر به دست‏حاضر، از ابن‏عفیف حمایت کرده و ابن‏زیاد را از تصمیمش پیشمان ساختند، گرچه ابن‏زیاد به سربازان ویژه، دستور مى‏دهد که شبانه با تزویر، وى را ربوده و در خارج شهر به شهادت برسانند. (12)
این‏ها نمونه‏هایى از ده ها گواه صادق بر گسترش و توانمندى این جریان اجتماعى است که از زمان رسول‏الله (ص) شکل گرفت و همواره راه پرفراز و نشیب را پیمود. گرچه باید اعتراف کرد که در اثر سهل‏انگارى در برخى موارد و نیز فریب مخالفان، در برخى موارد دیگر، انسجام این تشکل، آسیب هاى جدى دید، اما هیچ‏گاه این حرکت، متوقف و یا به خاموشى نگرایید، بلکه همواره اندیشه و رفتارش از خاستگاه وحى و عترت رسول‏الله (ص) سویه مى‏گرفت و شمشیرهایش نیز همواره در دفاع از آرمان هاى اهل‏بیت‏به کار گرفته مى‏شد; زیرا شمشیر هیچ گاه از آرمان جدا نمى‏شود.
این‏که گاهى نقل مى‏شود که اندیشه‏ها از رفتار و شمشیر جدا شده است، مانند این‏که از فرزدق نقل شده است که در پاسخ امام حسین (ع) در باره اوضاع عراق گفت: «قلب هاى مردم با تو ولى شمشیرهایشان با بنى‏امیه است‏» (13) سخنى قابل نقد است; زیرا شمشیر همواره در اختیار اندیشه است و اگر بیش‏تر مردم عراق اندیشه و قلبشان با اهل‏بیت است، شمشیر و رفتار آنان نیز مدافعان اندیشه و آرمان خواهد بود. بر اساس همین حقیقت، امام حسین (ع) دعوت مردم عراق را پذیرفت و به سوى آنان حرکت کرد. و نمى‏توان گفت که جامعه‏شناسى امثال فرزدق، از امام حسین (ع) بهتر بوده و حضرت شناخت درستى از جامعه‏اى که نهضت‏خود را در آن آغاز کرد، نداشته است.
البته این سخن، بدان معنا نیست که در عراق هیچ شمشیرى علیه امام حسین (ع) نبود; زیرا شکل‏گیرى یک جریان اجتماعى، که حتى بخش بزرگى از جامعه را فرا گیرد، لزوما به این معنا نخواهد بود که جریان مخالف با آن، در همان جامعه شکل نگیرد، بلکه در درون یک جامعه، همواره جریان‏هاى متضاد شکل مى‏گیرند. آن‏چه در عراق وجود داشت، به علت‏سابقه حکومت‏دارى امیرالمؤمنین (ع) و شکوفا شدن اندیشه‏هاى تابناک ایشان در عراق، به ویژه در کوفه، شکل‏گیرى یک تشکل بزرگ اجتماعى همراه و یاور اهل‏بیت‏بود که لایه‏هاى عمیق آن، در عراق و حجاز و لایه‏هاى دیگر آن، در سرتاسر کشور اسلامى به چشم مى‏خورد.
گرچه جریان‏هاى متضاد نیز وجود داشتند و در فرصت هایى که فراهم مى‏شد، ابراز وجود مى‏کردند، ولى شمشیرهایى که در عراق، به روى امام حسین (ع) کشیده شد، شمشیرهاى تشکل هم‏سو نبود، بلکه شمشیرهاى جریان‏هاى متضاد بود که عبیدالله بن‏زیاد با زور و تزویر، آنان را علیه امام حسین (ع) و اهل‏بیت‏ساماندهى کرد.
سخنان فرزدق نیز مى‏تواند ناظر به همین جریان ها باشد، نه شیعیان و هواداران اهل‏بیت. البته شرح ماجراى سقوط کوفه، تحقیق بیش‏ترى را مى‏طلبد که در جاى خود انجام گرفته است. در هر صورت، جریان بزرگ تشکل هم‏سوى اهل‏بیت را نمى‏توان نادیده انگاشت، گرچه جریان‏هاى متضاد نیز وجود داشته باشند.
جریان‏هاى متضاد
شکل‏گیرى جریان توانمند و حق‏محور، در یک جامعه، لزوما بدین معنا نیست که جریان‏هاى مخالف، در همان جامعه شکل نگیرد، بلکه در جامعه همواره جریان‏هاى متضاد و چالش‏گر حق و باطل در حرکتند و این واقعیت، یک سنت تغییرناپذیر اجتماعى است که قرآن بر آن تایید مى‏کند.
قرآن در باره قوم بنى‏اسرائیل، دو جریان متضاد را، که از متن یک جامعه خیزش کرده، معرفى مى‏نماید. یک جریان، که از متن جامعه بنى‏اسرائیل برخاسته، از رهبرى به حق حضرت موسى حمایت مى‏کند. و به علت روش حق‏مدارش به بار نشسته و پیروزى و سرافرازى نصیبش مى‏شود; یعنى همان تشکلى که در راه اندیشه و آرمان هاى بر حق حضرت موسى پایدارى کرد و بر خداى سبحان تکیه زد:
«قالوا على الله توکلنا ربنا لا تجعلنا فتنة للقوم الظالمین.» (14)
قوم موسى گفتند: «اعتماد ما بر خدا است، پروردگارا! ما را مورد آزمون گروه ستم‏پیشه قرار مده.»
خداى سبحان نیز در اثر پایدارى آنان این تشکل را به هدف خود رساند و آنان را از خطرها رهانید:
«و جاوزنا بنى‏اسرائیل البحر.» (15) بنى‏اسرائیل (قوم موسى) را از دریا (به صورت اعجاز) عبور دادیم.
این تشکل را زندگى امن همراه با روزى هاى فراوان نصیب کرد:
«و لقد بوانا بنى‏اسرائیل مبوا صدق و رزقناهم من الطیبات.» (16)
در نهایت، این تشکل حق‏گرا به علت پایدارى در راه حق، به پیروزى مى‏رسد:
«و تمت کلمة ربک الحسنى على بنى‏اسرائیل بما صبروا.» (17) وعده نیک خدا در باره بنى‏اسرائیل (قوم موسى) به علت پایدارى آنان در راه حق، تحقق یافت.»
در برابر این جریان اجتماعى، جریان مخالفى، که آن هم از متن همان جامعه برخاسته بود، وجود داشت که کورکورانه از اوهام تفرعن پیروى و از منویات شوم آنان حمایت مى‏کرد:
«فاتبعوا امر فرعون و ما امر فرعون برشید.» (18) قوم فرعون از دستور فرعون پیروى کردند و دستور فرعون، رهنمون به حق نیست و بالندگى ندارد.
این روش باطل‏گرا سرنوشتى شوم را، که ذلت و گرفتارى است، پیش رو دارد که رسوایى دنیا و خزى آخرت را نصیب آنان مى‏کند:
«فقلنا لهم کونوا قردة خاسئین.» (19) آنان را بوزینه‏هاى پست قرار دادیم.
و سر انجام، اینان به علت طغیان در برابر حق، در گرداب گناه خویش، در کام امواج غرق شدند:
«فاغرقنا آل‏فرعون.» (20) پس آل‏فرعون را غرق کردیم.
آل‏فرعون از همان قوم بنى‏اسرائیل نشات گرفته بودند و سرنوشت‏شوم آنان نیز به علت عملکرد و رفتار حق‏ستیز آنان بود:
«ذلک بما عصوا و کانوا یعتدون.» (21) این سرنوشت، به علت عصیان و رفتار تجاوزگرى آنان است.
همان‏طور که ملاحظه مى‏کنید، دو جریان متضاد، از درون یک جامعه خیزش گرفته، دو روش متفاوت و دو سرنوشت را نیز در پى دارند; زیرا سنت هاى الهى جابه‏جایى و دگرگونى نمى‏پذیرند. هر روش، سرنوشت همان روش را در پى خواهد داشت:
«فلن تجد لسنة الله تبدیلا و لن تجد لسنة الله تحویلا.» (22)
این حقیقت، در زمان رسول‏الله (ص) و نیز پس از رحلت ایشان در طول دوران زندگى اهل‏بیت‏شکل گرفت و همراه با آن، جریان‏هاى مخالف تشکل هم‏سو و همراه اهل‏بیت نیز پاى گرفتند که سنگ زیرین این جریان را، که با محوریت‏بنى‏امیه مى‏چرخید، مى‏توان در دوران جاهلیت جست‏وجو کرد. رویش این جریان مخالف، گرچه به زمان عثمان، در مدینه بازگشت دارد، اما محور آن را توانمندى بنى‏امیه در شام شکل مى‏دهد و لایه‏هاى عمیق این جریان، در شام است، گرچه لایه‏هاى نازک آن، در سراسر کشور اسلامى به چشم مى‏خورد. این جریان، در برابر امام على (ع) و تشکل همراهش و نیز امام حسن مجتبى (ع) با طیف بزرگى که از دعوت کنندگان از امام حسین (ع) حمایت مى‏کرد، قد برافراشته بود و در صحنه‏هاى اجتماعى نقش ایفا مى‏کرد و باعث گردش و مداوله نهاد سیاسى مى‏شد. این جریان چالش‏گر، از آرمان هاى شوم بنى‏امیه هوادارى مى‏کرد و همواره به نداى آنان پاسخ مى‏داد و بر تشکل هم‏سوى اهل‏بیت آسیب مى‏رساند.
با این بیان رویکرد، نکوهش هاى عترت و آل‏رسول (ص) نیز از مردم عراق و کوفه، در برخى موارد آشکار مى‏گردد; زیرا برخى نکوهش‏ها متوجه جریان‏هاى متضاد است، گرچه برخى شکوه‏ها نیز مى‏تواند متوجه سستى و سهل‏انگارى جریان همراه هل‏بیت‏باشد.
در هر صورت، با تحلیل کوتاه از محور نخست نوشتار، به محورهاى دیگر، یعنى حاکمیت‏بنى‏امیه و پیامد این حاکمیت، که پیوند عمیقى با عنوان نوشتار دارد، مى‏پردازیم; زیرا با تبیین حاکمیت و گستره پیدایش حکومت‏بنى‏امیه و پیامدهاى آن، نقش فشارهاى سیاسى، اجتماعى و اقتصادى بنى‏امیه، در آغاز نهضت نیز آشکار خواهد شد; زیرا این فشارها، گرچه از زمان عثمان آغاز شد، اما همواره بر تراکم آن‏ها افزوده شد تا سبب شد نهضتى شکوهمند علیه آن‏ها گردد. تبیین این محورها تفسیر این سخن کوتاه و شیواى امیرالمؤمنین (ع) خواهد بود در باره حاکمیت‏حزب عثمانیه:
«فیتخذوا مال الله دولا و عباد الله خولا و الصالحین حربا و الفاسقین حزبا.» (23) بنى‏امیه مال خدا (اموال عمومى) را در بین خویش دست‏به دست کردند، و بندگان خدا را برده خویش ساختند و با افراد شایسته به ستیز برخاستند و افراد تبهکار را پیرامون خویش گرد آوردند.
ب. حاکمیت‏حزب عثمانیه
پیشینیه حکومت‏بنى‏امیه یا حزب عثمانیه را از زمان عثمان، خلیفه سوم مى‏توان جست‏وجو کرد. از هنگام خلافت وى تغییرات چشم‏گیرى در نظام مدیریت امت اسلامى پدیدار شد. وى از معیارهاى دینى و سنت رسول‏الله (ص) و حتى از روش هاى دو خلیفه پیش از خود، آشکارا عدول کرد. سیاست قوم‏گرایى و تبعیض در مدیریت وى آشکار شد، به گونه‏اى که حاکمیت قوم خود (بنى‏امیه) را پایه‏ریزى کرد. در دوران حکومت‏دارى عثمان، بیش‏تر مسؤولان سیاسى و استانداران، از بنى‏امیه و سرسپردگان سینه‏چاک آنان برگزیده شدند و مسؤولیت هاى کلیدى، در مسیر اهداف آنان واگذار شد.
در زمان عثمان معادلات سیاسى و به دنبال آن، معادلات اجتماعى و اقتصادى، به گونه‏اى دگرگون شد که عدول از معیارها در جهت‏حاکمیت‏بخشیدن به قوم بنى‏امیه، آشکارا صورت مى‏گرفت و این سخن عمر در باره عثمان، کاملا درست است که اگر عثمان امور را در اختیار گیرد، بنى‏امیه را برگرده مردم سوار خواهد کرد. (24) معیار عزل و نصب و توزیع نیروى انسانى، قوم‏گرایى بود که انتخاب استانداران، نمونه بارز آن است. استانداران عثمان، همگى از این قماش بودند. ولید بن‏عقبه، برادر ناتنى وى با فسق آشکارش و على‏رغم مخالفت هاى همه اندیشمندان، استاندار کوفه شد. عبدالله بن‏عامر کریز (استاندار بصره)، معاویة بن‏ابوسفیان (استاندار خودمختار شام)، یعلى بن‏منیه (استاندار یمن)، جریر بن‏عبدالله (استاندار همدان)، عبدالله بن‏سعد بن‏ابى‏سرح (استاندار مصر) و مروان حکم، داماد وى، مشاور و در حقیقت، وزیر دربار وى، نمونه‏هایى از این دست هستند.
حاکمیت‏حزب عثمانیه، از طریق استاندارى معاویه در شام و سپس حاکمیت وى بعد از داورى دومة‏الجندل، در زمان امیرالمؤمنین (ع) و به ویژه پس از مصالحه با امام حسن مجتبى (ع) تداوم یافت. پس از مصالحه ساباط وى اختیاردار همه کشور بزرگ اسلامى شد و سیره‏اى به مراتب تاسف‏بارتر از سیره عثمان در پیش گرفت و دامنه‏هاى حکومت‏بنى‏امیه را به حجاز، آن‏گاه عراق گسترش داد، به گونه‏اى که همه مسؤولیت هاى سیاسى، قضایى، اجتماعى، اقتصادى و دینى در اختیار بنى‏امیه قرار گرفت و حاکمیت این قوم، به طور فراگیر تثبیت‏شد.
برخى از مسؤولان در زمان معاویه، عبارت بودند از: سعید بن‏عثمان، استاندار کوفه در سال 56 و استاندار خراسان در سال 57، عبدالله بن‏ام‏الحکم، خواهرزاده معاویه، استاندار کوفه در سال 58، که مردم وى را نپذیرفتند. آن‏گاه به مصر اعزام شد، که مردم مصر نیز وى را نپذیرفتند. (25) ولید بن‏عتبة بن‏ابى‏سفیان، استاندار مدینه، که در زمان یزید نیز استاندار مدینه بود. مروان حکم، داماد عثمان و نیز سعید بن‏العاص، استاندار مدینه. عبدالله بن‏عامر، پسردایى عثمان، استاندار بصره و سیستان. (26) عمرو عاص، وزیر مشاور و استاندار مصر. عبدالله بن‏عمرو عاص، استاندار مصر. (27) زیاد بن‏ابیه، سرسپرده و جلاد معاویه، استاندار بصره و سپس کوفه و نیز خراسان. چهار نفر از فرزندان همین زیاد، یعنى عبدالرحمن بن‏زیاد، ربیع بن‏زیاد، عباد بن‏زیاد، و عبیدالله بن‏زیاد، استانداران خراسان، سیستان، کوفه و خراسان. (28) عبیدالله بن‏خالد و نیز ضحاک بن‏قیس و نعمان بن‏بشیر، استانداران کوفه. (29) مسلم بن‏مخلد، استاندار مصر و آفریقا. (30) بسر بن‏ارطاة، استاندار بصره. (31)
دیگر مسؤولان قضایى و شؤون دینى که شرح آن خواهد آمد نیز در اختیار همین طیف از بنى‏امیه و یا هواداران سرسپرده آنان قرار داشت.
حاکمیت‏سیاسى بنى‏امیه، هرم محورى توانمندى اجتماعى آنان بود که فرصت را در دیگر عرصه‏ها براى دست‏یابى به اهداف آنان فراهم ساخت. این توانمندى سیاسى، باعث پدیدار شدن یک جریان بزرگ اجتماعى چالش‏گر، در برابر اهداف الهى عترت آل‏رسول (ص) پدیدار ساخت. حزب عثمانیه با این توانمندى، موفق به دست‏یازیدن به برخى اهداف خویش شد که چنگ‏اندازى به اهرم هاى قدرت سیاسى، راه را براى رسیدن به اهداف بزرگ آن هموار ساخت. حزب عثمانیه، که پیشینه آن را در جاهلیت مى‏توان جست‏وجو کرد و تداوم آن، حزب ابوسفیان است، همواره در آرزوى در آغوش گرفتن حکومت‏سیاسى بود که با انقلاب اسلامى رسول‏خدا (ص) از اختیار آنان خارج شده بود و ابوسفیان، خود به این حقیقت اعتراف کرد. وى هنگام خلافت عثمان بر مزار حمزه سیدالشهدا حاضر شد و پاى خویش را بر مزار شریف او کوبید و گفت: «حمزه! آن چیزى که ما با شما در ستیز براى آن بودیم، اینک به چنگ ما افتاده است‏» . (32) و نیز این گونه رهنمون داد که حکومت، همانند توپ باید در دستان بنى‏امیه دست‏به دست‏شود، بهشت و جهنمى در کار نیست:
«تلقوها یا بنى عبدشمس تلقف الکرة فوالله ما من جنة و لا نار» (33)
در زمان خلافت عثمان، ابوسفیان هنگامى که براى گفتن تبریک، بر وى وارد شد، گفت:
«بعد از قوم تیم و عدى حکومت‏به دست تو افتاده است. آن را همانند توپ، در بین بنى‏امیه گردش ده و محورهاى آن را بنى‏امیه قرار ده، که این پادشاهى است: «ادرها کالکرة و اجعل اوتادها بنى‏امیة فانما هو الملک‏» . (34)
این در حالى بود که همین ابوسفیان هنگامى که ابوبکر خلیفه شد، براى برانگیختن آشوب داخلى به امام على (ع) پیشنهاد پشتیبانى داد که اگر مایل باشى، براى حمایت از تو مدینه را پر از سواره و پیاده نظام خواهم کرد. امام على (ع) که از هدف شوم وى باخبر بود، پاسخ داد: «تو همواره در دشمنى با اسلام بودى‏» . (35)
معاویه سردمدار دیگر حزب عثمانیه نیز آشکارا اعتراف کرد که من براى نماز و روزه با مخالفان خود در ستیز نیستم، من براى به چنگ آوردن حکومت مى‏جنگم:
«انى والله ما قاتلتکم لتصلوا و لا تصوموا و لتحجوا و لتزکوا انکم لتفعلون ذلک انما قاتلتکم لاتامرکم‏» . (36)
و این گونه حاکمیت‏حزب عثمانیه، از زمان عثمان آغاز شد و به استقرار حاکمیت‏بنى‏امیه انجامید.
خاستگاه حزب عثمانیه
البته این نکته نیز نباید از نظر دور باشد که شکل‏گیرى این حزب، تنها به زمان عثمان بازگشت ندارد، بلکه پیشینه آن، به زمان جاهلیت، زمان حاکمیت ابوسفیان بر قریش باز مى‏گردد. این حزب خطمشى خود را که حاکمیت قوم‏گرایى على‏الاطلاق مى‏باشد و انواع ناهنجارى‏هاى اجتماعى را در پى داشت، از احزاب چالش‏گر زمان ابوسفیان دریافت مى‏کرد. انگیزه‏هاى جاهلى و برترى‏طلبى و نابرابرى‏هاى آن زمان، در ذهن سران قوم بنى‏امیه رسوب داشت تا این‏که از زمان خلافت عثمان به بعد، فرصت میدان‏دارى یافت. ابوسفیان سردمدار احزاب مخالف رسول‏الله (ص) بود و در بسیارى از جنگ‏ها علیه مسلمانان نقش داشت. در سه جنگ بزرگ بدر، احد و احزاب، جبهه مقابل رسول‏الله (ص) را ابوسفیان شکل مى‏داد. در جنگ خندق، همه احزاب مخالف رسول‏الله (ص) به رهبرى ابوسفیان در نبرد شرکت کردند و این جنگ به همین علت، جنگ احزاب نامیده شد. که قرآن از آن این گونه یاد مى‏کند:
«و لما راى المؤمنون الاحزاب قالوا هذا ما وعدنا الله و رسوله.» (37) مؤمنان هنگامى که احزاب (نیروى مقابل) را مشاهده کردند، گفتند: این همان نویدهاى خدا یو پیامبرش است.
به همین علت، از بنى‏امیه به عنوان تداوم و بقایاى حزب جاهلیت و حزب ابوسفیان یاد مى‏شود; زیرا خاستگاه این قومیت، ازگشت‏به آن دوران دارد.
امیرالمؤمنین (ع) در هنگام بسیج نیرو به جبهه نبرد با معاویه، با همین عنوان از وى یاد مى‏کند:
«سیروا الى اعداء الله، سیروا الى اعداء السنن و القرآن، سیروا الى بقیة الاحزاب و قتلة المهاجرین و الانصار.» (38) به سوى دشمنان خدا و دشمنان رسول‏الله و قرآن بسیج‏شوید. به سوى بقایا و اعقاب احزاب جاهلى و قاتلان مهاجران و انصار حرکت کنید.
اعقاب ابوسفیان تا آن‏جا با این عنوان معروف بودند که امثال زیاد بن‏ابیه نیز براى نکوهش آنان از همین عنوان استفاده مى‏کند: «العجب من ابن آکلة الاکباد و کهف النفاق و رئیس الاحزاب‏» . (39)
روش این حزب نیز همان روش عهد جاهلیت‏بود; یعنى با همه فضایل در ستیز بود که متاسفانه پس از رحلت رسول‏الله (ص) فرصت میدان‏دارى را به دست آورد و بدین‏سان، حاکمیت‏خویش را بر امت اسلامى استقرار بخشید. این حاکمیت، پیامدهاى عبرت‏آمیز را براى هر زمان دیگرى به یادگار نهاد که در بخش بعدى به پیامدهاى این حاکمیت مى‏پردازیم.
پیامدهاى حاکمیت‏حزب عثمانیه
الف. فرهنگى
توانمندى سیاسى بنى‏امیه فرصت فرهنگ‏سازى و سوق اندیشه‏هاى عمومى جامعه، به سمت و سوى اهداف خویش را فراهم آورد. حزب عثمانیه با در اختیار گرفتن سکوهاى تبلیغاتى و جایگاه هاى انحصارى، فرهنگ‏سازى خویش را در دو محور متمرکز کرد. محور نخست، فضاسازى فرهنگى در جهت طرح شایستگى ها و فضایل دروغین بنى‏امیه و محور دوم، تهاجم گسترده فرهنگى علیه رقیب هاى خود، به ویژه اهل‏بیت رسول‏الله (ص) . تاثیرگذارى این تهاجم، گرچه از زمان خلیفه سوم بود، اما در زمان معاویه، به ویژه مدت هم‏زمانى با امامت امام حسن (ع) و امام حسین (ع) به اوج رسید. بر این اساس، این موضوع را در دو بخش مى‏توان بررسى کرد:
1. در محور نخست، آنان تا توانستند در باره فضایل بنى‏امیه فرهنگ‏سازى کرده و حتى احادیث جعلى فراوانى را از زبان رسول‏الله (ص) و صحابه بزرگ ایشان در شان آنان ساخته و منتشر کردند. قلم‏به‏دستان و سخن‏گویان مزدور، مانند کعب‏الاحبار، در باره فضیلت پیاز عکه گرفته تا سران بنى‏امیه، حدیث جعل و منتشر ساختند، احادیثى مانند: «اشد امتى حیاء عثمان بن‏عفان‏» ، «عثمان بن عفان احیا امتى و اکرمها» ، «الحیاء من الایمان و احیا امتى عثمان‏» و «لکل نبى رفیق فى الجنة و رفیقى فیها عثمان بن‏عفان‏» . (40) و مانند: «معاویة احکم امتى و اجودها» و «معاویه احلم امتى و اجودها» . (41)
با این‏که رسول‏الله (ص) در باره معاویه فرمود: «به دین من از دنیا نخواهد رفت‏» ، این گونه سخن ستایش از معاویه به زبان حضرت آویخته مى‏شود. در فضیلت‏بنى‏امیه آن مقدار حدیث جعل شد و بر گوش مردم شام نواخته شد که بنى‏امیه را نزدیک‏ترین خویشان رسول‏الله (ص) معرفى کردند و آیات و روایاتى را که در شان ذوالقربى و رهبرى آنان مطرح است، بر بنى‏امیه تطبیق کردند. عبدالله بن‏على بزرگانى از شام را نزد ابى‏العباس سفاح فرستاد و در نزد وى سوگند یاد کردند که خویشانى غیر از بنى‏امیه براى رسول‏الله (ص) نمى‏شناسند تا خلافت را از وى به ارث ببرند. این ترفند، با این هدف بود که خلافت و حکومت‏خویش را با عنوان وارث رسول‏الله (ص) مطرح سازند.
این اندازه جعل و فرهنگ‏سازى‏ها مراکز فرهنگى و شاعران را به تعجب مى‏آورد که ابراهیم بن‏المهاجر در همین زمینه مى‏سراید:
ایها الناس اسمعوا اخبرکم
عجبا زاد على کل العجب
عجبا من عبد شمس، انهم
فتحوا للناس ابواب الکذب
ورثوا احمد فى ما زعموا
دون عباس بن‏عبدالمطلب
کذبوا و الله ما نعلمه
یحوز المیراث الا من قرب (42)
اى مردم! توجه کنید تا سخنى بس شگفت‏انگیز با شما در میان گذارم. شگفت از فرزندان عبد شمس که درهاى دروغ را بر مردم گشودند، که مدعى هستند آنان با وجود فرزندان عباس بن‏عبدالمطلب، از رسول‏الله ارث مى‏برند. سوگند به خدا که دروغ مى‏گویند زیرا ارث بر اساس خویشاوندى است.
این نمونه‏ها به خوبى آشکار مى‏سازد که فشارهاى بنى‏امیه، در زمان امام حسین (ع) که هم‏زمان با دوران معاویه بود، تا چه اندازه متراکم شده بود.
بنى‏امیه خود را وارث رسول‏الله (ص) و ولى امر مسلمانان معرفى کردند و حتى خود را ولى دم عثمان مطرح کرده و پیراهن عثمان را علم ساختند تا در برابر رقیبان خود به ستیز برخیزند. آنان در جعل مطالبى در باره خون‏خواهى عثمان، این گونه شایعه کردند که اگر امت‏براى خون‏خواهى به پانخیزد، باید منتظر بلاى آسمانى باشد: «لو لم یطلب الناس بدم عثمان لرموا بالحجارة من السماء» . (43)
این فرهنگ و روش، اگر فرصت تداوم مى‏یافت، همه جامعه اسلامى را فرا مى‏گرفت و اگر همه مردم در فرهنگ و اندیشه، همانند شامیان مى‏شدند، چه چیزى از قرآن و عترت باقى مى‏ماند؟
2. محور دوم فرهنگ‏سازى آنان، تهاجم فرهنگى علیه اهل‏بیت و عترت رسول‏الله (ص) بود. حزب عثمانیه، مردم را از نقل احادیث فراوان رسول‏الله (ص) در شان اهل‏بیت منع کردند و معاویه صریحا دستور داد که کسى نباید فضایل و احادیث رسول‏الله (ص) را در باره منقبت امام على (ع) نقل کند. (44)
آنان یاران و دوستداران اهل‏بیت را به دار کشیدند و زبان بریدند و دهان میثم تمار را بر بالاى دار دوختند تا فضیلت‏حضرت على (ع) را بر زبان نیاورند.
از سوى دیگر، تهاجم تبلیغاتى براى مخدوش جلوه دادن چهره تابناک عترت پیامبر (ص) به اوج خود رسید. از چهره شاخصى مانند امام على (ع)، چهره‏اى مى‏سازد که مردم شام وى را مسلمان نمى‏شناختند. آنان هنگامى که مى‏شنوند که امام على (ع) در مسجد مضروب شده است، تعجب مى‏کنند که وى چرا به مسجد آمده است. هزاران سخن‏گوى جیره‏خوار، بر فراز هفتاد هزار منبر، حضرت على (ع) را سب و نفرین مى‏کردند. خطیبان نمازهاى جمعه و جماعات، خطبه بدون لعن بر امیرالمؤمنین على (ع) را باطل مى‏دانستند. در اجتماعات نهادینه دینى، مانند نماز جمعه، نماز عید قربان و نماز عید فطر، على (ع)، این چهره درخشان و شفاف، مورد لعن قرار مى‏گیرد. حضرت فاطمه (س) را مردم شام، دختر رسول‏الله (ص) از عایشه و خواهر معاویه مى‏پندارند! (45)
این‏ها برخى از پیامدهاى تهاجم تبلیغى بنى‏امیه است که از چهره‏هاى تابناکى مانند امام على و حضرت فاطمه، این گونه چهره‏اى مى‏سازد، معاویه را نزدیک‏ترین خویشاوند رسول‏الله (ص) مطرح مى‏کند. که همه شؤون رسول‏الله (ص) از جمله رهبرى، به وى منتقل شده است. این موارد، گواه صادقى بر این حقیقت است که همواره بر تراکم این فشارها در عهد بنى‏امیه افزوده شده است تا این‏که در زمان معاویه به اوج خود مى‏رسد.
اگر این تهاجم ها تداوم مى‏یافت و چند قرن در میان امت اسلام، چهره اهل‏بیت این‏گونه معرفى مى‏شد، چه پیامدهایى را به دنبال داشت؟ آیا از عترت و قرآن چیزى باقى مى‏ماند؟
ب. اقتصادى: «فیتخذوا مال الله دولا»
ساماندهى اقتصادى از ویژگى هاى استقرار حکومت دینى است که عدالت اجتماعى را در ابعاد گوناگون تحقق مى‏بخشد. نهاد سیاسى، هر چه از معیارهاى دینى عدول کند، به همان اندازه به ناهنجارى هاى اقتصادى روى آورده و باعث نابرابرى هاى اقتصادى مى‏گردد. در زمان بنى‏امیه، به علت‏حاکمیت قوم برترى‏طلب آنان، نابرابرى عمیق در فرآیند ساختار اقتصادى جامعه پدیدار شد، به گونه‏اى که اقلیت‏حاکم و فرصت‏طلب، سرمایه‏هاى کلانى از اموال عمومى و حیف و میل انباشتند و بیش‏تر افراد جامعه، به ویژه مخالفان بنى‏امیه و بالاخص عترت پیامبر (ص) و هواداران آنان، در تنگناهاى شدید محرومیت قرار گرفتند.
از آغازین روز حکومت عثمانى و با مسلط شدن بنى‏امیه بر گرده مردم، گسیل سرمایه‏ها به سود اشخاص توانمند سیاسى شروع شد و تا انقراض بنى‏امیه ادامه یافت. آنان نه تنها نقدینه‏هاى بیت‏المال و ثروت هاى عمومى را، که در آن زمان، به صورت شمش هاى طلا و نقره بود، به جیب‏هاى خود سرازیر کردند، بلکه اموال و مستقلات انفال را به گونه‏اى مدیریت کردند که به سود آنان ضبط و ثبت‏شود. این تبعیض ناروا، به اندازه‏اى سرمایه نزد آنان انباشت که افراد به راحتى مى‏توانستند هزینه‏هاى جنگ هاى مهم را متحمل شوند. بنى‏امیه به بیان امیرالمؤمنین (ع) همانند شتر گرسنه‏اى که به علف‏بهارى روى آورد، به بیت‏المال تهاجم کردند: «یخضمون مال الله خضمة الابل نبتة الربیع‏» . (46)
عثمان در این راه، آن گونه آشکارا موضع گرفت که اظهار داشت: اگر کلیدهاى بهشت در اختیار من بود، در اختیار بنى‏امیه قرار مى‏دادم:
«اما و الله لو قدرت على مفاتیح الجنة لسلمتها الى بنى‏امیة‏» . (47)
جالب این است که این روش را نه تنها نکوهیده نمى‏دانست، بلکه به آن افتخار هم مى‏کرد. هنگامى که زیاد بن‏عبید از حیف و میل هاى عثمان برآشفت و به گریه افتاد، عثمان گفت: گریه چرا؟ عمر خویشان خود را از بیت‏المال براى رضاى خدا محروم مى‏کرد و من براى رضاى خدا خویشانم را برمى‏گزینم. «انا اعطى اهلى و قرابتى ابتغاء وجه الله‏» . (48)
بررسى برخى آمار و ارقام ها روش ناعادلانه بنى‏امیه را به خوبى آشکار مى‏سازد. عثمان به چهار نفر از قریش، که آنان را به دامادى خویش برگزید، سه هزار دینار بخشید. هنگامى که آفریقا فتح شد، یک پنجم غنایم این فتح را به دامادش مروان بخشید. هم‏چنین به حکم بن عالم (پدر مروان) سیصد هزار درهم از صدقات بخشید. وقتى عبدالله بن اسید، در مدینه به حضور عثمان رسید، به وى سیصد هزار درهم و به هر یک از همراهان وى صد هزار درهم اعطا کرد که عبدالله بن‏ارقم، صندوق‏دار بیت‏المال از پرداخت آن‏ها امتناع ورزیده و کلیدهاى خزانه را در مسجد، نزد عثمان آورد و بر منبر آویخت و گفت: یک غلام (حلقه به گوش) مى‏خواهد تا این مبلغ ها را بى‏چون و چرا بپردازد. عثمان کلیدها را گرفت و در اختیار غلامى به نام «نائل‏» قرار داد. عبدالله نیز به خانه خویش برگشت.
وى آن‏گاه اموالى را نزد عبدالله بن‏ارقم فرستاد که وى از دریافت آن‏ها خوددارى کرده و گفت: این اموال اگر از بیت‏المال باشد، سهم من از بیت‏المال این مقدار نیست و اگر از اموال شخصى خلیفه باشد، مرا نیازى به این گونه اموال نیست. (49)
وى فدک را که بخشیده رسول‏الله (ص) به حضرت فاطمه (س) بود، در اختیار مروان، داماد خویش قرار داد و بخشى از زمین بازار مدینه را به حرث بن‏حکم، برادر مروان واگذار کرد. عثمان قرقگاه و مراتع مدینه را در اختیار بنى‏امیه قرار داده بود تا دام هایى که از بیت‏المال به چنگ آورده بودند، در آن مراتع بچرند و به دام هاى دیگران اجازه ورود به آن مراتع را نمى‏داد. عثمان پس از فتح مغرب، همه غنایم آن را در اختیار عبدالله بن ابى‏سرح قرار داد و براى دیگران سهمى منظور نکرد. وى به ابوسفیان دویست هزار درهم و به مروان نیز در نوبت دیگر، صد هزار درهم بخشید که عبدالله بن‏ارقم، صندوق‏دار وى برآشفت و گریست. عثمان گفت: از این که صله رحم به جا آوردم، گریه مى‏کنى؟ عبدالله گفت: براى این گریه مى‏کنم که انگار این اموال را جایگزین اموالى مى‏کنى که در زمان رسول‏الله (ص) انفاق کردى، که اگر آن زمان بود، صد درهم این اموال هم براى مروان زیاد بود. (50)
وى به طلحه دویست هزار دینار، به زبیر حدود شصت میلیون درهم و به زید بن‏ثابت در یک مرحله، صد هزار دینار بخشید. زید بن‏ثابت‏به قدرى طلا و نقره انباشته بود که پس از مرگ وى شمش ها را با تبر مى‏شکستند و تقسیم مى‏کردند. (51) یعلى بن‏منبه به اندازه‏اى ثروت اندوخته بود که پس از عثمان، هنگامى که به مکه گریخت و با ناکثین هم‏پیمان شد، بخش بزرگى از هزینه جنگ جمل را متحمل شد. نیز عبدالله بن‏عامر (پسردایى عثمان) استاندار عثمان در بصره، آن مقدار ثروت اندوخت که وقتى با ناکثین در مکه هم‏پیمان شد، بخش دیگرى از هزینه جنگ علیه حضرت على (ع) را متقبل شد و شتر سرخ‏موى «عسگر» را در اختیار عایشه قرار داد. (52)
عمروعاص در هنگام مرگ 325000 دینار، هزار درهم، دو هزار درهم گندم، ده هزار درهم رضیعه و ... از خود بر جاى نهاد. (53) و خود عثمان هنگام مرگ، پنجاه هزار دینار، دو میلیون درهم و هکتارها زمین و رمه‏هاى شتر بر جاى نهاد. (54) زیاد، استاندار معاویه در کوفه و بصره، دست عمال خود را در حیف و میل باز گذاشت و آنان نیز هزاران درهم را بردند و در یک قلم، 25000 درهم نصیب وى شد. (55) عبدالرحمن بن‏زیاد در مدت کوتاه استاندارى خراسان، آن اندازه مال انباشت که اگر هر روز هزار درهم هزینه مى‏کرد، براى صد سالش کفایت مى‏کرد. (56) شخص معاویه آن گونه ثروت اندوخت که سرمایه کلان باارزشى را به خود و هوادارانش اختصاص داد. (57)
این‏ها بخشى از ده ها موارد آمار و ارقام حیف و میل اموال عمومى، در زمان حکومت‏بنى‏امیه است. آنان با این سرمایه‏ها کاخ هایى متعدد در مدینه و بصره و شام بر پا کردند (58) و زندگى ساده و زاهدانه، جاى خود را به اسراف، اشراف‏گرى و تباهى سپرد. این در شرایطى بود که عموم جامعه، به ویژه بنى‏هاشم و شیعیان امام على (ع) از حق زندگى برخوردار نبودند، جان و مالشان در امنیت نبود. در زیر هر سرپناهى و در کنار هر حجر و مدرى که شیعیان على (ع) را مى‏یافتند، آنان را به شهادت مى‏رساندند و اموالشان را به غارت مى‏بردند.
ج. اجتماعى: «و عباد الله خولا»
حاکمیت‏سیاسى بنى‏امیه، که تهاجم فرهنگى و نابرابرى اقتصادى را در پى داشت، باعث نابه‏سامانى‏هاى فراوان اجتماعى گردید، به گونه‏اى که نهادهاى اجتماعى جامعه، با فرهنگ و انگیزه‏هاى هدفمند، نهادینه شدند و در اختیار دستگاه حاکم و نیروهاى توانمند آنان قرار گرفتند. این روش، باعث دو قطبى شدن جامعه، یعنى اقلیت‏حاکم متمول، از یک سو و بیش‏تر افراد محروم و تحت فشار جامعه، از سوى دیگر شد. در چنین فضایى تا چه اندازه، ناهنجارى و نابه‏سامانى اجتماعى پدیدار مى‏شود و چه فشارهایى در ابعاد گوناگون اجتماعى، بر توده مردم روا مى‏گردد.
از هنگام استقرار حکومت‏بنى‏امیه، نهادهاى اطلاع‏رسانى و تبلیغى، قضایى، قانون‏گذارى و تصمیم‏گیرى و نهادهاى دینى، مانند امامت جمعه و جماعات و نیز برگزارى مراسم پرشکوه نماز عید قربان و عید فطر و برگزارى کنگره عظیم حج و ... در اختیار بنى‏امیه قرار گرفت. افرادى مانند کعب‏الاحبار و ابوهریره تا توانستند از زبان رسول‏الله (ص) حدیث جعل کردند. سرسپردگان حکومتى و نظامى و قضایى بنى‏امیه، کشتن امام‏حسین (ع) را به عنوان آشوب‏گر و خروج کننده بر ولى‏امر و حتى خارج شده از دایره دین، لازم مى‏دانند. (59) افرادى مانند هشام بن‏هبیره، و فضالة بن‏عبید انصارى و عمیرة بن‏یثربى عهده‏دار داورى مسلمانان شدند. (60) عصبیت جاهلى در زمان بنى‏مروان تا آن‏جا پیش رفت که امور قضایى، به غیرعرب (غیرعرب بنى‏امیه) واگذار نمى‏شد: «و لا یصلح القضاء الا لعربى‏» . (61) مدیریت امور مساجد و دیگر اماکن مذهبى و عمومى و مدیریت امامت جماعات و جمعه در سراسر کشور، در اختیار بنى‏امیه قرار گرفت. هزاران سخن‏گوى خودفروخته، بر بالاى ده ها هزار منبر، آن‏گونه که بنى‏امیه مى‏خواستند، سخن بر زبان جارى ساختند. همه این امور، در اختیار بنى‏امیه بود، به گونه‏اى که در باره کوفه گفته شد که امامت کوفه نباید از عرب خارج شود: «لا یؤم الکوفة الا عربى‏» . (62)
کنگره بزرگ حج، سال هاى متمادى به دست امیر الحاج‏هایى مانند معاویه، مروان حکم، سعید بن‏عاص، عنسبة بن‏ابوسفیان، عتبة بن‏ابوسفیان، ولید بن‏عتبة بن‏ابى‏سفیان، مغیرة بن‏شعبه و عثمان بن‏محمد بن‏ابى‏سفیان بر پا شد. (63) و امیران بى‏کفایت‏حج نیز تا مى‏توانستند از این کنگره بزرگ، در جهت تثبیت‏حاکمیت‏بنى‏امیه تلاش مى‏کردند و از این مراسم با شکوه، که از هر نقطه کشور اسلامى نماینده دارد و بزرگ‏ترین و گسترده‏ترین سایت تبلیغاتى محسوب مى‏شد، بهترین بهره را مى‏بردند.
در عصر بنى‏امیه، به ویژه پس از سلطه بر حجاز و عراق و مصالحه با امام حسن (ع) میدان جولان براى بنى‏امیه بى‏رقیب ماند و آنان عمال جیره‏خوار خود را بر مردم مسلط ساختند و دستور قتل و غارت و تخریب خانه‏هاى مخالفان، به ویژه شیعیان حضرت على (ع) و تشکل هم‏سو را صادر کردند. بنى‏امیه دست عمال و حاکمان خویش را در انجام دادن هر جنایتى باز نهادند. آنان نیز آن اندازه کشتند که از کشته‏ها پشته‏ها ساختند و با ایجاد رعب و وحشت، صداى هر مخالفى را خفه ساختند و هر کسى که حتى متهم به شیعه مى‏شد، از دم شمشیر مى‏گذشت. آنان یاران امام على (ع) را تبعید و شکنجه و شهید کردند. میثم تمار بر بالاى دار، دهانش دوخته شد تا فضیلت‏حضرت على (ع) را بازگو نکند. شیعیان را بر شاخه درخت آویختند و بر چشمان آنان میل گداخته کشیدند. امام حسین (ع) در نامه خویش به معاویه، جنایات معاویه را این گونه برمى‏شمارد:
«ثم سلطته على العراقین فقطع ایدى المسلمین و سمل اعینهم و صلبهم على جزوع النخل...» . (64) تو زیاد را بر کوفه و بصره مسلط کردى و وى نیز دستان مسلمانان را برید و بر چشمان آنان میل گداخته کشید و زنان را بر دار آویخت. تو دستور دادى که شیعیان على را هر جا یافت، بکشد و مثله کند.
بسر بن‏ارطاة مامور بود که هر کسى که متهم به شیعه حضرت على (ع) و متهم به شرکت در قتل عثمان باشد، به قتل برساند. (65)
زیاد بن‏ابیه نیز همین مسؤولیت را به گونه‏اى شدیدتر بر عهده داشت که هر جا شیعه‏اى را مى‏یابد، به قتل برساند. (66) هنگام سخنرانى زیاد در کوفه، مردم وى را سنگ باران کردند. زیاد دستور داد جمعیت را محاصره کرده و شخصا در کنار در خروجى، مردم را بازجویى کرد و سرانجام، دست هاى هشتاد نفر از آنان را برید. (67) زیاد شش ماه در کوفه و شش ماه در بصره اقامت مى‏گزید و سپس سمرة بن‏جندب را جانشین خود در بصره قرار داد و به کوفه آمد. هنگام بازگشت از کوفه، سمره هشت هزار نفر را به قتل رسانده بود که 47 نفر آنان جامع قرآن بودند. (68)
زیاد با ایجاد رعب و وحشت، به زعم خود، چنان امنیتى را مستقر ساخته بود که اگر مالى از کسى مى‏افتاد، کسى جرات برداشتن آن را نداشت و مردم لازم نمى‏دیدند در خانه خود را در شب ببندند. آن گونه وحشتى حاکم بود که حتى کسى جرات سرقت و امثال آن را نداشت. (69) البته امنیت ملى مطلوب است; اما نه در سایه چنین مقدار خشونت و وحشتى.
در زمان بنى‏امیه، یاران و صحابه بزرگ رسول‏الله (ص) مورد شکنجه و آزار قرار گرفتند. در زمان عثمان، عمار یاسر آن گونه مورد ضرب و شتم دستگاه حاکم قرار گرفت که بقیه عمر خویش را مانند یک جانباز سپرى کرد. (70)
عبدالله بن‏مسعود، قارى معروف قرآن، به گونه‏اى مورد ضرب چکمه‏پوشان حکومت قرار گرفت که دنده‏هایش شکست. (71)
ابوذر غفارى، یار دیرین رسول‏الله (ص) که حضرت در حق وى فرمود: «آسمان بر راست‏گوتر از ابوذر سایه نیفکنده است‏» ، در اثر اعتراض به بى عدالتى‏هاى عثمان، از مدینه به بیابان ربذه تبعید شد و در همان جا غریبانه جان سپرد. (72)
عثمان در نامه‏اى محرمانه، حکم تبعید فرزانگانى چون مالک اشتر، صعصعة بن‏صوحان، زید بن‏صوحان، کمیل بن‏زیاد، جندب، حارث بن‏عبدالله، ثابت‏بن‏قیس و عمرو بن‏حمق را صادر و آنان را از عراق به شام تبعید کرد. (73)
در زمان بنى‏امیه، به ویژه معاویه، ده ها نفر از یاران بزرگ حضرت على (ع) و هواداران اهل‏بیت، مانند رشید و عمرو بن‏حمق به طرز فجیعى به قتل رسیدند که در یک نمونه، حجر بن‏عدى با پنج تن از همراهانش، از کوفه، دست‏بسته به سوى شام منتقل مى‏شوند و در بین راه، در «مرج عذرا» در شصت کیلومترى شام، با دست‏بسته مظلومانه به شهادت مى‏رسند. (74)
در زمان بنى‏امیه، به ویژه پس از مصالحه با امام مجتبى (ع) شیعیان از همه حقوق مدنى و اجتماعى محروم بودند و حتى به جرم شیعه بودن، از فهرست‏سهمیه بیت‏المال حذف شدند. محرومیت تا بدان حد رسید که سخن امام مجتبى در حق آنان مصداق یافت که حضرت مردم را به پایدارى در برابر سلطه بنى‏امیه فرا مى‏خواند و به عواقب شوم سلطه بنى‏امیه هشدار مى‏داد و مى‏فرمود:
«اگر رهبرى حق را یارى نرسانید، دچار سلطه بنى‏امیه خواهید شد و سلطه آنان بر دین من (حسن بن‏على) خطرى ندارد; اما آینده شما را مى‏بینم که آن گونه حقوق اولیه شما به غارت رفته و آن گونه مورد ستم بنى‏امیه قرار مى‏گیرید که براى نیازهاى اولیه، که حق شما است و براى نان شب خود، به در خانه بنى‏امیه مى‏روید و از آنان تقاضاى آب و نانى را که حق خود شما بوده، مى‏کنید و آنان این حقوق را نیز از شما دریغ مى‏کنند» . (75)
این عاقبت و سرنوشت اجتماعى مردم، در زمان بنى‏امیه بود.
معاویه در کنار هزاران کوخ، با بیگارى گرفتن از مردم، کاخ سبزى ساخت، براى خویش نگهبانى قرار داد، خود را از مردم محجوب ساخت، بر تخت نشست و خود را اولین پادشاه معرفى کرد. (76)
در عصر اموى‏ها به ویژه معاویه، مسلمانان غیرعرب آن گونه تحقیر شدند که باید بار عرب ها را همانند برده به منزل مى‏رساندند. اگر غیرعرب سواره بود، باید پیاده مى‏شد و مرکب خویش را در اختیار عرب قرار مى‏داد و این اندازه ارزش براى آنان قائل نبودند که دختران آنان را از پدر یا مادران، خواستگارى کنند، بلکه از رئیس قبیله خواستگارى مى‏کردند. (77)
در آن دوران، مردم حق انتخاب سرنوشت‏خویش را نداشتند و آزادى اجتماعى رخت‏بربسته بود. معاویه همان گونه که خود را با زور تبلیغ و سر نیزه بر مردم تحمیل کرد و مردم عراق را به زور وادار به بیعت‏ساخت، به زور سر نیزه، براى جانشین خود، یزید نیز بیعت گرفت و رسما زمامدارى دینى را به پادشاهى تبدیل کرد.
این‏ها نمودارى از اوضاع اجتماعى در زمان بنى‏امیه است. این شواهد گواهى مى‏دهند که چگونه نهادهاى اجتماعى، با سمت و سوى اهداف بنى‏امیه استقرار یافته و چگونه بیش‏تر مردم، زیر ستم قرار گرفته و از حقوق اولیه اقتصادى و اجتماعى خویش محروم شده‏اند. این نمودارها به خوبى نابه‏سامانى‏هاى اجتماعى را آشکار مى‏سازد و حاکمیت‏خشونت و رعب و وحشت را نشان مى‏دهد و به خوبى بیان مى‏کند که در زمان بنى‏امیه، آزادى اجتماعى براى مردم، واژه‏اى بیگانه بوده و مردم از ابتدایى‏ترین حق خود، مانند نان شب محروم بودند چه رسد به بزرگ‏ترین حقوق اجتماعى، مانند انتخاب سرنوشت و انتخاب مدیریت‏سیاسى. همه این‏ها مشخص مى‏سازد که چگونه امنیت جاى خود را به خشونت و عدالت اجتماعى جاى خود را به نابرابرى بى‏حد و بالندگى فرهنگى جاى خود را به فرهنگ جاهلى عصبیت داده بود، صمیمیت، مهربانى، برادرى و مسالمت‏بى‏رنگ شده و قساوت و قتل و غارت رواج یافته بود، بردگى به شکل‏دیگرش شکل گرفته و آزادى اجتماعى فراموش شده بود.
در زمان بنى‏امیه، نهاد سیاسى دینى، که به شکل امامت، در باور شیعه و به شکل خلافت، در باور دیگران شکل گرفته بود، به پادشاهى و اشرافیت و موروثى بودن تغییر مى‏یابد. خلفاى پیشین حتى از اطلاق عنوان پادشاهى به آنان پرهیز داشتند و تلاش بر زهد و دورى از زخارف دنیایى داشتند; اما در زمان بنى‏امیه رسما نهاد سیاسى جامعه به سوى پادشاهى موروثى گرایش یافت و روى آوردن به اشرافى‏گرى و اسراف و حیف و میل رواج یافت.
آیا این مقدار دگرگونى در ماهیت نهادهاى اجتماعى و این اندازه فاصله گرفتن از معیارهاى دینى، براى مردم و رهبرى دل‏باخته دین، هم‏چون امام حسین (ع) قابل تحمل بود. آیا این ناهنجارى هاى اجتماعى، مسؤولیت و تعهد الهى را ایجاد نمى‏کند که در برابر ستم‏گرى ستم‏پیشه، قد افراشته و چهره نفاق آنان را رسوا ساخته و آنان را از تداوم این حرکت مانع شوند؟
د. دین‏زدایى: «و دین الله دغلا»
عملکرد بنى‏امیه و اعتراف هاى خود آنان و نیز گفتار رسول‏الله (ص) و دیگر معصومین (ع) درباره آنان، گواه صادقى است‏بر یک موضوع مهم دیگر، یعنى دین‏زدایى بنى‏امیه. دین‏زدایى آنان خطر بزرگى بود که بیش‏تر فشارها را بر جامعه دینى وارد ساخت.
آن‏چه از رفتارها و گفتارها و نیز روایات به دست مى‏آید، این است که بنى‏امیه دین را بازیچه اهداف سیاسى خود قرار داده بودند و اظهار تدین آنان نیز با اهداف سیاسى بوده است تا با پوشش دینى، حاکمیت‏خویش را مستقر سازند. در محور نخست، این نکته مهم درخور تامل است که عناد و دشمنى معاویه و اعقاب وى با عترت رسول‏الله (ص) بر دین‏باورى آنان خدشه جدى وارد مى‏سازد و آنان را در صف کفار قرار مى‏دهد; زیرا که رسول‏الله (ص) در باره عترت فرمود: «جنگ و صلح با آنان جنگ و صلح با من است‏» . (78) نیز درباره ایشان فرمود: «سب و نفرین على، سب و نفرین من است که مصادف با سب خدا است‏» . (79) بنابر این، نفرین حضرت على (ع) سر از کفر در مى‏آورد و بنى‏امیه از زمان معاویه به بعد، بدون تردید با عترت پیامبر (ص) دشمنى مى‏کردند و خود و کارگزارانشان امام على (ع) و اولاد ایشان را مورد سب و نفرین قرار مى‏دادند.
از اعتراف هاى برخى سران حزب امویه، این نکته به خوبى آشکار است که آنان به اکراه در صف مسلمانان ایستادند. دین‏باورى در عمق جان آنان نفوذ نکرد. چگونه شخصى مى‏تواند ادعاى مسلمانى کند و آن‏گاه صریحا اظهار دارد که «براى حکومت کردن در ستیز بودیم و بهشت و جهنمى در کار نیست‏» یا بگوید: «حکومت که به دست‏بنى‏امیه افتاد، باید همانند توپ در بین آنان دست‏به دست‏شود» . (80) مگر این‏ها سخنان ابوسفیان مدعى اسلام نیست؟ و مگر شخص معاویه اعتراف نکرد که «ما براى نماز و روزه و حج و زکات، با هر کسى نمى‏جنگیم. من براى به چنگ آوردن حکومت در ستیز هستم‏» . (81) مگر معاویه هنگام شنیدن صداى مؤذن، که بر رسالت رسول‏الله (ص) شهادت مى‏داد، اظهار نکرد که «من باید این نام را از زبان ها بزدایم‏» ؟ (82) چگونه شخصى مدعى اسلام است و آن‏گاه وحى و رسالت را انکار مى‏کند و در مجلس جشن، این گونه نهان خویش را آشکار کند که بنى‏هاشم حکومت را بازیچه قرار داده‏اند و گرنه، وحى و رسالتى در کار نیست؟ مگر یزید این سخنان را در مجلس شام به زبان نیاورد:
لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحى نزل. (83)
این اعتراف ها درون و چهره رنگ آمیزى شده بنى‏امیه را رسوا مى‏سازد که آنان بر همان باورهاى جاهلى خود ماندگار بوده‏اند و اظهار تدین آنان، با اهداف سیاسى و دنیایى بوده است.
گفتار رسول‏الله (ص) در باره بنى‏امیه نیز گواه روشنى بر این مدعا است که بسیارى از سران بنى‏امیه، از ایمان بهره‏اى نبرده بودند. از رسول‏الله (ص) در باره بنى‏امیه، به ویژه معاویه، سخن فراوان نقل شده است. حتى حکم قتل معاویه، پیشاپیش از سوى حضرت صادر شده بود. برخى از این روایات، عبارتند از:
اذا بلغ ولد العاص (الحکم) ثلاثین رجلا اتخذوا مال الله دولا و دین الله دغلا و عباد الله خولا. (84) هنگامى که فرزندان عاص (در برخى آثار حکم به جاى عاص حکم آمده است که عاص پدر حکم است) به سى نفر برسند، اموال عمومى را بین خویش دست‏به دست چرخانده و مردم را برده خویش ساخته و دین خدا را دستاویز فریب قرار دهند. هنگامى که معاویه را بر فراز منبر مشاهده کردید که خطبه مى‏خواند، وى را به قتل برسانید. (85)
و نیز آن حضرت فرمود:
معاویه به دین من از دنیا نخواهد رفت. (86)
امیرالمؤمنین (ع) در موارد بسیار، با تحلیل هایى گویا و رسا از باورها و فرهنگ و رفتار بنى‏امیه، به ویژه معاویه، باطن آنان را به خوبى آشکار مى‏سازد که چگونه دین را بازیچه سیاست قرار داده‏اند. بنى‏امیه دین را وارونه تفسیر و آن را تحریف کردند. آنان حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام معرفى کردند:
انا آمنا و کفرتم و الیوم انا استقمنا و فتنتم و ما اسلم مسلمکم الاکرها. دیروز ما مسلمان بودیم و شما کافر، امروز ما بر ایمان خویش استواریم و شما فتنه کرده، دست‏خوش آزمونید. مسلمان شما با اکراه در صف مسلمانان ایستاد.
و نیز آن حضرت، هنگام بسیج نیرو به جبهه جنگ با معاویه، وى را دشمن خدا و پناهگاه منافقان و پیرو احزاب مخالف اسلام معرفى مى‏کند:
سیروا الى اعداء الله و کهف المنافقین و بقیة الاحزاب. (87)
امام (ع) از دین آنان به عنوان دین واژگون یاد مى‏کند:
ایها الناس سیاتى علیکم زمان یکفا فیه الاسلام کما یکفا الاناء بما فیه. (88) زمانى بر شما خواهد آمد که همان گونه که ظرف را واژگون کرده و از درون تهى مى‏سازند، اسلام را واژگون و از درون تهى و بى‏محتوا جلوه مى‏دهند.
این حقیقت، در گفتار حضرت هم آمده است که ایشان اسلام آنان را همانند پوستین واژگون معرفى مى‏کند:
لبس الاسلام لبس الفرو مقلوبا. (89)
امام (ع) از بنى‏امیه به عنوان کسانى که حرام خدا را حلال مى‏کنند، یاد مى‏کند:
و لا یزالون حتى لا یدعوا لله محرما الا استحلوه. (90) همواره در این خیال هستند هیچ حرامى را نگذارند جز آن‏که آن را حلال شمارند.
بر همین اساس است که حضرت صریحا در باره خطر بنى‏امیه هشدار داد و فرمود:
الا و ان اخوف الفتن عندى علیکم فتنة بنى‏امیة. (91) بدترین خطر بر امت اسلامى خطر بنى‏امیه است.
زیرا فتنه بنى‏امیه، افزون بر این‏که به عزت و عظمت امت اسلامى آسیب مى‏رساند، خطرى براى دین مردم است و آن را تحریف و واژگون مى‏کند.
و به همین علت است امام حسین (ع) بزرگ‏ترین خطر براى جامعه مسلمانان را حاکمیت معاویه معرفى مى‏کند و مقابله و جهاد علیه این فتنه را بزرگ‏ترین فضیلت مى‏شمرد:
فلا اعلم فتنة على الامة اعظم من ولایتک علیها و لا اعلم نظرا لنفسى دینى افضل من جهادک. (92) من آزمون و خطرى را بزرگ‏تر از خطر رهبرى تو (معاویه) بر امت اسلامى نمى‏شناسم و وظیفه‏اى بافضیلت‏تر از ستیز با تو سراغ ندارم.
در تحلیلى دیگر، آن حضرت، در باره انگیزه قیام خویش در برابر بنى‏امیه مى‏فرماید:
الا و ان هولاء قد لزموا الشیطان و ترکوا طاعة الرحمن و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود و استاثروا بالفى‏ء و احلوا حرام الله و حرموا حلاله. (93) آگاه باشید که اینان (بنى‏امیه) همواره همراه شیطان هستند و فرمان خدا را نهاده‏اند و فساد را آشکار ساخته‏اند و حدود الهى را تعطیل کرده و اموال عمومى را به خود اختصاص داده‏اند و حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام ساخته‏اند.
در گفتارى دیگر، امام حسین (ع) در باره خطر بنى‏امیه مى‏فرماید:
على الاسلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید. (94) اگر رهبرى مانند یزید، رهبرى امت اسلام را بر عهده گیرد، باید از اسلام ناامید شد.
با توجه به بررسى‏هاى یاد شده، خطرهایى که از سوى حاکمیت‏حزب عثمانیه، کیان امت اسلامى را تهدید مى‏کرده است، به خوبى آشکار است. امام (ع) در گفتارى، از خطرهاى در کمین امت اسلامى سخن مى‏گوید و فتنه‏هایى را که در راه سعادت امت اسلامى قرار دارد، گوشزد مى‏کند که اساسى‏ترین آن‏ها حاکمیت‏بنى‏امیه است. مى‏توان گفت که محورهاى اصلى خطرهاى پیش‏بینى شده در گفتار امام (ع) همین‏هایى است که در این نوشتار بررسى شد; یعنى تهاجم فرهنگى، نابه‏سامانى‏هاى اقتصادى، که جامعه را به سوى دو قطب سوق مى‏دهد و تضعیف نهادهاى مدنى و اجتماعى، که ایجاد انواع ناهنجارى‏هاى اجتماعى، پیامد آن خواهد بود و امت را از هویت ملى و دینى خویش بیگانه ساخته و آزادگى و استقلال آن را تهدید مى‏کند نیز خطر بزرگ دین‏زدایى، که همه هستى جامعه را به تباهى مى‏کشاند، مهم‏ترین عوامل قیام حسین بن‏على (ع) را شکل مى‏دهد.
گرچه همه محورها مورد توجه آن امام همام بوده و ناهنجارى در ابعاد یاد شده، سبب اقدام اصلاح‏گرى حضرت بوده است که خود به این نکته تصریح مى‏کند که «انما خرجت لطلب النجاح و اصلاح فى امة جدى‏» ، (95) اما به علت ارزش والاى دین، محور اصلى را خطر دین‏زدایى تشکیل مى‏دهد; زیرا عزیزترین و والاترین ارزش براى جامعه انسانى، دین است که حتى انسان جان خویش را فدا مى‏سازد تا دین را حفظ کند; چنان‏که در گفتار عترت پیامبر (ص) که کوثر وحیانى است، از حضرت على (ع) این‏گونه رهنمود آمده است.
اذا حضرت بلیة فاجعلوا اموالکم دون انفسکم و اذا نزلت نازلة فاجعلوا انفسکم دون دینکم و اعلموا ان الهالک من هلک دینه. (96) هنگامى که خطرى جان و آبروى شما را تهدید کرد، اموال خویش را سپر جان قرار دهید و هنگامى که خطرى دین شما را تهدید کرد، جان خود را سپر دین خود قرار دهید و بدانید که تباهى از آن کسى است که دینش تباه شده باشد.
با حاکمیت‏بنى‏امیه، این گوهر نفیس (دین) به خطر تحریف گرفتار آمده، آن هم نه به شکل دین‏زدایى لائیک امروزى که دین را از عرصه سیاست دور مى‏سازد، بلکه تحریفى که موجب واژگون شدن دین شود و دین را از درون تهى ساخته و چیزى بى‏محتوا از آن برجا گذارد. دین واژگون و بى‏محتوا نه تنها انسان و جامعه را نمى‏سازد و نه تنها باعث‏بالندگى و رشد نمى‏شود، بلکه همانند مواد مخدر، باعث رکود و ایستادگى جامعه مى‏گردد و دستاویز اهداف شوم مستکبران قرار مى‏گیرد.
نهضت‏باشکوه حسینى (ع) براى حفظ چنین ارزش پایدارى شکل گرفت و آن حضرت، جان خود و یارانش را در راه چنین آرمان والایى نثار کرد. او جان داد تا دین پایدار باشد.
فشارهاى حاکمیت‏بنى‏امیه، در ابعاد گوناگون فرهنگى، اجتماعى، اقتصادى و دینى باعث‏شد که چنین حرکت پرشورى پدیدار شود که البته این نوع فشارها در جامعه، واکنش هاى طبیعى را در پى داشت; زیرا جامعه ممکن است تا حدى فشارهاى اجتماعى و اقتصادى را تحمل کند; اما سرانجام، در برابر اهرم هاى قدرت، برخواهد ساخت.
آن‏چه نهضت‏حسینى (ع) را از دیگر نهضت‏ها ممتاز مى‏سازد، محور پایانى، یعنى مقابله با خطر دین‏زدایى است. محورهاى دیگر، گرچه زمینه‏ساز قیام بودند، اما آن‏چه انگیزه محورى قیام امام حسین (ع) را شکل مى‏داد، موضوع دین‏زدایى بود. امام (ع) براى پایدارى دین، این نهضت را برپا ساخت و به همین علت، نهضت‏حسینى الگوى جوامع متفاوت، به ویژه جامعه اسلامى در هر زمان است که راه مقابله با خطرها را مى‏آموزد. نهضت‏حسینى، رشد و بالندگى و پویندگى جامعه را علیه ستم و ناهنجارى ها به ویژه علیه ستم‏پیشگان دین‏ستیز، در هر زمان پیام‏رسانى مى‏کند. درود خداوند سبحان بر روان پاک سالار شهیدان، حسین (ع) و یاران باوفا و راه پایدارشان باد.
منابع و ماخذ
1. الاختصاص، محمد بن‏نعمان الملقب بالمفید، انتشارات اسلامى.
2. امام على (ع) و جمهوریت، حبیب‏الله احمدى، انتشارات فاطیما.
3. انساب الاشراف، احمد بن‏یحیى بلاذرى، دار الفکر لبنانى.
4. تاریخ الامم و الملوک، محمد بن‏جریر طبرى، مؤسسه اعلمى
5. الارشاد، محمد بن‏نعمان الملقب بالمفید، مؤسسه آل‏البیت.
6. الکامل فى التاریخ، عزالدین ابوالحسن على بن‏ابى‏کرم المعروف بابن‏اثیر، دار الاحیاء التراث العربى.
7. نهج‏البلاغه، ترجمه جعفر شهیدى، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى.
8. شرح نهج‏البلاغه، ابن‏ابى‏الحدید، دار الاحیاء التراث العربى.
9. شرح نهج‏البلاغه، ابن‏میثم بحرانى، دار الاحیاء التراث العربى.
10. بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، دار الاحیاء التراث العربى.
11. الاستیعاب، یوسف بن‏عبدالله معروف به قرطبى، دار الکتب العلمیه.
12. مقاتل الطالبیین، ابوالفرج اصفهانى، منشورات رضى.
13. وقعة صفین، نصر بن‏مزاحم منقرى، انتشارات مرعشیه.
14. تاریخ یعقوبى، احمد بن‏ابى‏یعقوب، مؤسسه اعلمى.
15. الغدیر، عبدالحسین امینى، دار الکتب العربى.
16. مروج الذهب، حسین بن‏على المسعودى، دار الهجرة.
17. الجمل، محمد بن‏نعمان المفید، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى.
18. ضحى‏الاسلام، احمد امین، دار الکتب العربى.
19. الفتوح، احمد بن‏اعثم الکوفى، دار الکتب العلمیه.
20. علل الشرایع، محمد بن‏بابویه الصدوق، مؤسسه اعلمى.
21. وسائل الشیعه، شیخ حر عاملى، دار الاحیاء التراث العربى.
22. کنز العمال، متقى هندى، مؤسسه الرساله.
23. المستدرک، حاکم نیشابورى، دار المعرفة بیروت.
24. تاریخ الخلفاء، عبدالرحمن سیوطى، دار الجیل.
پى‏نوشت‏ها:
1) اختصاص، ص‏6.
2) امام على (ع) و جمهوریت، ص‏106.
3) انساب الاشراف، ج‏3، ص‏293; بحارالانوار، ج‏44، ص‏57.
4) تاریخ طبرى، ج‏4، ص‏409.
5) همان، ص‏414.
6) همان، ص‏479.
7) همان، ص‏482.
8) انساب الاشراف، ج‏5، ص‏68.
9) ارشاد، ج‏2، ص‏32.
10) همان، ص‏41.
11) همان، ص‏36.
12) همان، ص‏117.
13) کامل ابن‏اثیر، ج‏2، ص‏547.
14) یونس، آیه 85.
15) همان، آیه 90.
16) همان، آیه 92.
17) اعراف، آیه 137.
18) هود، آیه 97.
19) بقره، آیه 65.
20) همان، آیه 50.
21) همان، آیه 61.
22) فاطر، آیه 43.
23) نهج‏البلاغه، نامه 62، ص‏347.
24) انساب الاشراف، ج‏6، ص‏121 و 139.
25) تاریخ طبرى، ج‏4، ص‏521 و 523.
26) همان، ص‏523، 511 و 414.
27) همان، ص‏422 و 459.
28) همان، ص‏505، 528، 529، 462 و 513.
29) همان، ص‏517 و 521; انساب الاشراف، ج‏5، ص‏22.
30) طبرى، ج‏4، ص‏467.
31) همان، ص‏411.
32) شرح نهج‏البلاغه ابن‏ابى‏الحدید، ج‏3، ص‏444.
33) بحارالانوار، ج‏33، ص‏208; استیعاب، ج‏4، ص‏241.
34) استیعاب، ج‏4، ص‏241.
35) همان.
36) شرح نهج‏البلاغه ابى‏الحدید، ذیل وصیت‏نامه امام حسن (ع) ; مقاتل الطالبین، ص‏77.
37) احزاب، آیه 22.
38) وقعه صفین، ص‏94.
39) تاریخ طبرى، ج‏4، ص‏414; تاریخ یعقوبى، ج‏2، ص‏126.
40) الغدیر، ج‏9، ص‏291، 292 و 295.
41) همان، ج‏10، ص‏89.
42) مروج الذهب، ج‏3، ص‏33.
43) الغدیر، ج‏9، ص‏362.
44) شرح نهج البلاغه، ابى‏الحدید، ج‏12، ص‏219; ج‏11، ص‏45.
45) الغدیر، ج‏10، ص‏266; ج‏2، ص‏102; مروج الذهب، ج‏3، ص‏33.
46) نهج‏البلاغه، خ‏3، ص‏10.
47) الجمل، ص‏184.
48) شرح نهج‏البلاغه ابن‏میثم، ج‏1، ص‏175.
49) همان.
50) شرح نهج‏البلاغه ابن‏ابى‏الحدید، ج‏1، ص‏67.
51) الغدیر، ج‏8، ص‏286; مروج الذهب، ج‏2، ص‏333.
52) تاریخ طبرى، ج‏4، ص‏174.
53) مروج الذهب، ج‏3، ص‏23.
54) همان، ج‏2، ص‏333.
55) تاریخ یعقوبى، ج‏2، ص‏145.
56) همان، ص‏148.
57) همان، ص‏145.
58) مروج الذهب، ج‏2، ص‏333.
59) تاریخ طبرى، ج 4، ص 533، 538 و 541.
60) همان.
61) ضحى الاسلام، ج‏1، ص‏24.
62) همان.
63) تاریخ طبرى، ج‏4، ص‏518، 528، 515، 460446، 414، 422 و 461; تاریخ یعقوبى، ج‏2، ص‏151.
64) انساب الاشراف، ج‏5، ص‏129.
65) تاریخ طبرى، ج‏4، ص‏418.
66) مروج الذهب، ج‏3، ص‏26.
67) تاریخ طبرى، ج‏4، ص‏463.
68) همان، ص‏464.
69) همان، ص‏454.
70) الغدیر، ج‏9، ص‏113.
71) شرح نهج البلاغه ابن‏ابى‏الحدید، ج‏1، ص‏67.
72) تاریخ یعقوبى، ج‏2، ص‏69.
73) فتوح، ج‏2، ص‏384.
74) تاریخ طبرى، ج‏4، ص‏498; تاریخ یعقوبى، ج‏2، ص‏141.
75) علل الشرایع، ج‏1، ص‏259.
76) تاریخ یعقوبى، ج‏2، ص‏142.
77) ضحى‏الاسلام، ج‏1، ص‏25.
78) الغدیر، ج‏10، ص‏278.
79) همان، ص‏279; تاریخ الخلفاء، ص‏250 (به نقل از حاکم و احمد) .
80) استیعاب، ج‏4، ص‏241.
81) مقاتل الطالبیین، ص‏77.
82) مروج الذهب، ج‏3، ص‏454.
83) الغدیر، ج‏2، ص‏260.
84) کنز العمال، ج‏11، ص‏117; مستدرک، ج‏4، ص‏480; انساب الاشراف، ج‏5، ص‏64.
85) وقعة صفین، ص‏216.
86) انساب الاشراف، ج‏5، ص‏134.
87) وقعة صفین، ص‏94.
88) نهج‏البلاغه، خ‏3، ص‏95.
89) همان، خ‏108، ص‏102.
90) همان، خ‏98، ص‏90.
91) همان، خ‏93، ص‏86.
92) انساب الاشراف، ج‏5، ص‏129.
93) تاریخ طبرى، ج‏4، ص‏605.
94) فتوح، ج‏5، ص‏17; بحارالانوار، ج‏44، ص‏326.
95) فتوح، ج‏5، ص‏23.
96) وسائل الشیعه، ج‏11، ص‏451.

تبلیغات