آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۱

چکیده

متن

نام على(ع) و یاد سلوک علوى، گرمى بخش خانه دل همه مردمانى است که جویاى هدایت به حق و سلوک انسانى و تعالى جامعه و انسانند؛ و روشنى راه ره جویانى است که در پى «انسان کامل»اند تا جرعه اى از کوثر معرفت و عمل او بنوشند. على(ع) همان انسان کاملى است که طلوع خورشید هدایت از مشرق کوثر اوست و آدمیان همه جرعه نوش آفتاب کمال اویند. حکومت على(ع) جلوه اى است از آفتاب جهانتاب روح او و گستره کمالات وى؛ آبشارى عظیم که آدمیان را جز جرعه هایى چند نصیب نشد و کوهسارى سر به عرش ساییده که پرندگان بلندپرواز نیز از دستیابى به قله آن درمانده اند؛ چنان که فرمود:
«ینحدر عنّى السیلُ و لا یرقى الىّ الطیرُ.»[1]
انسانى در تراز امیرالمؤمنین على(ع) که زبان از وصف وى عاجز و قلم در شرح او درمانده و خیال در نقش کمالاتش ناکام است، و در یک کلمه، عیار انسانیت و بندگى است، به روشنى آفتاب پیداست که نمى تواند در قالب این زمان یا آن مکان بگنجد، اما فرصتهایى از این دست، زمینه تلاش بیشتر در شناخت کمالات حضرت(ع) و تأسى به وى را فراهم مى سازد و الا چنان که رهبرى معظم نیز تأکید کردند همه سالها، سال امیرالمؤمنین(ع) است.
على(ع) نسخه تمام عیار «مسلمانى» است که پیامبر اکرم(ص) در پى تربیت و ارائه آن به بشریت بود تا گواه صادقى بر این حقیقت باشد که با اسلام «دین» به کمال رسیده است و «انسان» کامل در چه ترازى از کمالات است؛ «قل کفى بالله شهیداً بینى و بینکم و من عنده علم الکتاب».[2] و اینچنین است که حتى فهرست کردن اوصاف و کمالات وجودى و محورهاى زندگى و سرفصلهاى شخصیت وى نیز کارى دشوار و نفس گیر است چه رسد به شرح و بسط آن.
یکى از عمده ترین محورهاى مورد توجه در بررسى شخصیت امیرالمؤمنین(ع)، فصل اخیر حیات وى است که از فتنه قتل عثمان و رو آوردن مردم به حضرت آغاز مى شود و به مصیبت عظماى شهادت وى و پایان «حکومت علوى» ختم مى گردد؛ دوران کمتر از پنج سالى که در عین کوتاهى، حوادث و جریانات پردامنه اى را در خود جاى داد. على(ع) در حالى به حکومت مى رسد که نزدیک به شصت سال از عمر وى سپرى شده است. سالهایى که به تعبیر خودش، پیامبر(ص) او را به سینه مى چسبانید، لقمه مى جوید و به دهان او مى گذاشت و هر روز به تربیت او همت مى گماشت، و سالهایى که باز به بیان خودش، نور وحى و رسالت را مى دید و بوى نبوت را مى بویید و صداى ناله شیطان را که از درد نزول وحى و ناامیدى بود مى شنید:
«وَضَعَنی فی حِجْرِه و أنا ولدٌ یَضُمُّنی إلى صدره و یکنُفُنی فى فراشه و یَمُسُّنی جسده و یشمّنى عَرْفَه و کان یَمْضَغُ الشى ءَ ثُمَّ یُلْقِمُنیه ... یرفعُ لی فی کلِّ یومٍ مِنْ اخلاقه عَلَماً و یأمرنى بالاقتداء به و لقد کان یجاورُ فی کلّ سنة بحراء فأراه و لا یراه غیری و لم یجتمع بیتٌ واحدٌ یومئذٍ فی الاسلام غیر رسول الله(ص) و خدیجة و أنا ثالِثُهُما، ارى نور الوحىِ و الرسالةِ و أشمُّ ریحَ النبوّةِ و لقد سمعتُ رِنَّةَ الشیطانِ حین نزل الوحىُ علیه(ص) فقلتُ: یا رسول الله! ما هذه الرِنَّةُ؟ فقال: هذا الشیطان قد أیسَ من عبادته. انّک تسمع ما اسمع و ترى ما ارى الّا انّک لستَ بنبیّ و لکنّکَ لوزیرٌ و انکَ لعلى خیر.»[3]
سالهایى که در بدر و احد و احزاب و حنین و همه عرصه هاى رسالتِ پیامبر(ص) آنهمه فضیلت را نصیب خود ساخت و آنهمه آیات در شأن وى اختصاص یافت، و سالهاى بس دشوار و طولانى پس از رحلت پیامبر(ص) که سرمایه وى و در واقع سرمایه هدایت مردم، بر باد مى رفت و او چاره اى جز صبر علوى نداشت:
«فصبرتُ و فی العین قذًى و فی الحلق شجاً، أرى تراثى نَهْباً حتى مَضَى الاولُ لسبیله ... فمُنِىَ الناس لعمر الله بخبط و شماسٍ و تلوّنٍ و اعتراضٍ، فصبرتُ على طولِ المدّة و شدّة المِحْنَةِ، حتى اذا مضى لسبیله ... الى أن قام ثالثُ القومِ نافجاً حضنیه، بین نثیله و معتلفه.»[4]
جامعه ما نیازمند شناخت همه اینهاست اما وقتى از منظر حکومت دینى و در زمانه حضور نظام اسلامى به بازشناسى شخصیت امیرالمؤمنین(ع) مى نشینیم، طبعاً فصل اخیر زندگى حضرت، اهمیتى دو چندان مى یابد. این است که در سال على(ع) به جرأت مى توان گفت مهمترین وظیفه و عمده ترین دستاورد، شناخت حکومت علوى و تلاش براى پیروى از سیرت و سنت على(ع) در حکومت مى باشد؛ یعنى همان نام مقدس و عنوان گویاى «حکومت علوى». در چنین سالى، اصلى ترین دغدغه ما باید آگاهى درست از حکومت امیرالمؤمنین(ع)، آرمانها، روشها و عملکرد آن، و مهمتر از آن، تلاش جدى براى نزدیکتر ساختن نظام جمهورى اسلامى ایران به حکومت علوى و الگو قرار دادن آن در همه ابعاد باشد و این همان رسالت بسیار سنگین و طاقت فرسایى است که با تعارف و شعار و ادعا نمى تواند به مقصد برسد. و صد البته کسى توقع ندارد، این نظام على رغم همه ارزشهایش حتى در درازمدت بتواند همانند حکومت على(ع) عمل کند؛ چه اینکه خود آن بزرگوار نیز هر چند در خصوص سلوک و زندگى شخصى خود ولى بر اساس یک ملاک کلى فرمود:
«در توان شما نیست که چنین کنید، لکن با پرهیزکارى و تلاش و پاکدامنى و رفتار صحیح مرا یارى کنید؛
ألا و اِنّکم لا تَقدِرونَ على ذلک و لکنْ اَعینُونی بورعٍ و اجتهادٍ و عفّةٍ و سدادٍ.»[5]
ولى تردیدى نیست باید این نظام، حرکتى مطلوب و شتابى منطقى را به آن سو داشته باشد و اعلام سال امیرالمؤمنین(ع) براى شتاب بخشیدن به این حرکت و جبران برخى سستیها و کوتاهى هاست.
مسلمانان با داشتن الگویى چون حکومت پیامبر(ص) و على(ع)، مسؤولیتى بزرگ براى برپایى حکومت اسلامى و نظام دینى دارند و ما با برخوردارى از چنین حکومتى وظیفه اى دو چندان در نزدیک ساختن آن به آن الگوهاى جاودانه داریم و با اعلام چنین سالى آن هم از جایگاه نظام اسلامى، این مسؤولیت بیشتر سنگینى مى کند. بار اصلى این مسؤولیت، نخست بر دوش رهبرى نظام اسلامى و در مرحله بعد بر عهده دیگر مدیران و دست اندرکاران آن و سپس بر عهده آحاد جامعه است. وقتى از منظر حکومت و مردم و مسؤولیتهاى آن دو مى نگریم، اعلام سال امیرالمؤمنین(ع) در واقع یادآورى به همه اعم از رهبرى، مسؤولان و مردم براى هر چه بهتر شناختن حکومت علوى، و هر چه بیشتر نزدیک شدن به منش علوى و مسؤولیت در مقابل چنین حکومتى است و الاّ پرواضح است اگر صد بار نیز چنین اعلامى با همه تشریفات و تبلیغات آن صورت بگیرد، اما اقدامى عملى براى شناحت همه جانبه آن حکومت ممتاز و الگو و مقایسه عملکرد نظام جمهورى اسلامى ایران با آن و برنامه ریزى و تلاش براى پیروى از آن صورت نگیرد یا تنها بخشهایى از جامعه و نظام، مخاطب آن به شمار روند، پرپیداست که قرن امیرالمؤمنین(ع) نیز به حال جامعه و نظام ما فایده اى نخواهد بخشید چه رسد به سال حضرت!
امیرالمؤمنین(ع) در زمان خود گرفتار مردمانى چند بود که او، آنان را براى «خدا» مى خواست و آنان، او را براى «خود» و آشکار است که کار «او» و «آنان» به سرانجامى دلخواه نخواهد رسید چرا که کار «خدا» و «خود» یکى نیست:
«و لیس امرى و امرکُمْ واحداً، انّى اُریدکُمْ ِلله و اَنْتُمْ تُریدوننی لانفسکم.»[6]
«او» مى خواست آنان را به راه بهشت ببرد هرچند با دشوارى و تلخى:
«فانْ اَطَعْتُمُونی فانّی حامِلُکم ان شاء الله على سبیلِ الجنّة و ان کان ذامشقةٍ شدیدةٍ و مذاقةٍ مریرةٍ.»[7]
ولى «آنان» کسانى بودند که اگر در مَثَل یکى اشان را امین بر کاسه اى چوبى مى شمرد و به وى مى سپرد، مى ترسید آن کس بند کاسه را برباید:
«فلو ائْتَمَنْتُ احدَکم على قعْبٍ لخشیتُ أنْ یذهَبَ بعلاقته.»[8]
مردمانى که بیشترین آنان، اساساً حکومت پیامبر(ص) را ندیده و لمس نکرده و بخشى نیز بیست و پنج سال از آن فاصله فرهنگى و تربیتى گرفته بودند، آیا حتى حضور شخص امیرالمؤمنین(ع) و حکومت وى مى توانست راهگشاى همه مشکلات آنان باشد و جامعه اى شایسته و راهى بهشت را نمودار سازد، چه رسد اگر فقط اکتفا به یادبود وى و ذکر کلیاتى چند از حکومت علوى شود. اینان مردمانى اند که نه تنها دردى را دوا نمى کنند بلکه به تعبیر على(ع) اساساً درد اصلى خود آنانند و حکومتى که به اتکاى اینان بخواهد بر مشکلات خویش و دشواریهاى جامعه فایق آید همانند انسانِ خار در پایى است که مى خواهد با خارى دیگر، خار اول را در آورد در حالى که مى داند خار با خار است:
«اُریدُ أنْ اُداوِىَ بکم و انتم دائی کناقشِ الشوْکة بالشوْکة و هو یعلَمُ انّ ضَلْعها معها.»[9]
این است که اگر علوى نیاندیشیم و عزم بر علوى شدن نداشته باشیم و اگر براى پیروى عملى از سیره و سنت على(ع) در حکومت و مردمدارى و عدالتمدارى و ستم سوزى و ضعیف نوازى و خدامحورى و باندگریزى و معنویت و اخلاق و مهربانى و دنیاگریزى و ریاست ستیزى حکومت علوى و پرهیز از قدرت خواهى و خودخواهى و دورى از تکبّر و تفرعن و خودمحورى و همه آنچه مایه جلال و جمال حکومت علوى بود، بویژه در جایگاه حکومت و در موضع مدیریت جامعه اسلامى، تلاشى جدّى و درخور نداشته باشیم و یکایک برنامه ها و ریز عملکرد خود در دو دهه گذشته نظام را با «حکومت علوى» نسنجیم و با تلقین و ادّعا و تبلیغات این توهم در ما صورت گمان و حتى باورى قطعى به خود بگیرد که عملکرد ما نقدناپذیر و در همه زمینه ها قابل دفاع است، سرگذشت ما نیز همانند مردمانى خواهد شد که حتى حضور شخص امیرالمؤمنین على(ع) نیز نتوانست آنان را به سرمنزل مقصود برساند چه رسد به نام و سال على(ع). او آنان را خسته و بیزار کرده بود و آنان نیز او را خسته و ملول ساخته بودند و در چنین مبادله اى، چاره اى جز جدایى نمى دید و آرزوى مبادله همه آنان با هزار مرد کارزار داشت:
«اللهمَّ انّی قد مللْتُهم و مَلُّونی، و سَئِمْتُهم و سئِمُونی، فأَبدِلْنى بهم خیراً مِنْهُم و أبْدِلْهُم بی شرّاً مِنّی، اللّهمَّ مِثْ قلوبَهم کما یُماثُ الملحُ فی الماء، أما و الله لودَدْتُ أنّ لی بکم الف فارسٍ مِنْ بنی فراس بن غَنْم.»[10]
اینان کسانى بودند که به تعبیر امیرالمؤمنین(ع) بدنهاشان گرد هم بود و دلها و خواستهاشان پراکنده، سخنشان سنگ سخت را نرم مى کرد لیک کارشان دشمن را به طمع مى افکند! در محافل و مجالس چنین و چنان مى گفتند و شعار شجاعت واقدام و عمل سرمى دادند اما آنگاه که عرصه کارزار گشوده مى شد فریادشان به فرار بلند بود:
«ایها الناسُ المجتمعة ابدانهم، المختلفة اهواؤهم، کلامکم یُوهی الصمَّ الصِلابَ و فعلُکم یُطْمِعُ فیکم الاعداءَ! تقولون فی المجالسِ کیتَ و کیتَ فاذا جاء القتالُ قلتُمْ حیدی حَیادِ!»[11]
این است که على(ع) در چنین فضایى و در میان یارانى که چون شتران بى چوپان، از هر سو گرد هم آورده مى شوند از دیگر سو پراکنده مى گردند[12] و بسان جامه هاى مندرس، هرچه از سویى بدوزند از سوى دیگر پاره مى گردد،[13] خود را بر شیبهاى لغزنده اى مى بیند که فرصت بسیارى از اصلاحات مورد نظر را از وى مى گیرد که ریشه کنى طاغیان شام و برجاى نشاندن ریاست طلبان و باج خواهان و امتیازجویانى که سالها در سایه سیاست موجود و با حمایت حاکمان وقت، بر گرده مردم سوار شده و از امکانات گسترده مسلمانان به چپاول برده اند تنها بخش کوچکى از آن بود:
«لَوْ قَد اسْتَوَتْ قدماى مِنْ هذِهِ المزالقِ لَغَیَّرْتُ أشیاءَ؛[14]
اگر گامهایم استوار مى شد و از این لغزشگاهها و فتنه ها رهایى مى یافت، هر آینه چیزهایى را تغییر مى دادم.»
و پرپیداست که در نگاه آسمانزاد و در فضاى همت بلند آن کاشف الغطاى گستره دین و دیندارى، زوال بدعتهایى چون نماز تراویح و به جماعت خواندن آن، نمى توانست اوج دغدغه وى در حکومت و تحوّلات مورد نظر وى باشد.
على(ع) دنبال فرصت مى گشت که افزون بر آن همه دگرگونیهاى اجتماعى، سیاسى، اقتصادى، فرهنگى و اخلاقى که ایجاد کرد، اصلاحات و تغییرات گسترده دیگرى نیز به سامان برساند. و این نشان مى دهد که حکومت علوى به آنچه آن بزرگوار در آن فاصله زمانى کوتاه با آنهمه موانع، عملى ساخت محدود نمى شود. به تعبیر حضرت امام خمینى:
«آن چیزى که موجب تأسف است، این است که مجال پیدا نکرد حضرت امیر سلام الله علیه، نگذاشتند مجال پیدا بکند. چون حکومتى که حکومت الله است در دنیا به آن نحوى که مى خواست خود حضرت امیر، مى خواست پیاده کند تا دنیا بفهمد که اسلام چى آورده است و چه شخصیتهایى دارد، در آن وقت که حکومت دست ایشان نبود که مجال نبود. آن وقت هم که حکومت دست ایشان آمد، باز مجال ندادند. سه تا جنگ بزرگ در زمان ایشان افروختند و مجال اینکه یک حکومتى که دلخواه او هست برقرار کند، نشد.»[15]
او به هدف دگرگونى بسیار گسترده اجتماعى و تربیتى و تخریب بنیانهاى ناصواب سیاسى، اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى و برپایى حکومت علوى بر ویرانه هاى آن، حکومت را به دست گرفت و این على رغم آن بود که پیش از پذیرش حکومت مى دانست و پیش بینى نیز مى کرد جامعه تاب تحولات مورد نظر او را ندارد و او نیز طبعاً کسى نیست که بتواند بر اصول خود پاى بگذارد:
«دَعُونی و الْتَمِسُوا غیری فانّا مُستقبِلونَ امراً له وجوهٌ و ألوانٌ لا تقومُ له القلوبُ و لا تثبتُ علیه العقولُ و اِنَّ الآفاقَ قد أغامَتْ و المحجّةَ قد تَنَکَّرَتْ.»[16]
ولى آنگاه که عهده دار امر حکومت شد در همان نخستین سخن، به صراحت از تحوّلات عام و گسترده اى که در سایه و به دنبال حکومت وى رخ خواهد داد خبر داد و وضعیت جامعه را همسان با زمان بعثت پیامبر(ص) دانست و اینک رستاخیزى دوباره است که با آمدن حکومت علوى و گردش کار آن، در جامعه رخ خواهد داد و مردم، در هم آمیخته و غربال خواهند شد و همانند دیگ جوشان به هم خواهند خورد تا پایینیان بالا آیند و بالاییان پایین روند و کسانى که به ناحق عقب داشته شده اند جلو آیند و آنانى که به ناروا پیش افتاده اند پس رانده شوند:
«ألا و اِنَّ بلیّتکم قد عادَتْ کهَیْئَتِها یوم بَعَثَ اللهُ نبیَّه(ص). و الّذی بعثه بالحقِ لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً و لتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلةً و لتُساطُنَّ سَوْطَ القِدْر حتى یعودَ اسفلُکم اعلاکم، و اعلاکم اسفَلکم، و لَیَسْبِقَنَّ سابقون کانوا قصَّروا، و لیُقَصِّرَنَّ سَبّاقونَ کانُوا سَبَقُوا.»[17]
سال امیرالمؤمنین(ع) سال اعلان چنین تحوّلات و آمادگى براى چنین رستاخیزى است که آغاز آن با پیروزى انقلاب اسلامى کلید خورده ولى به پایان نرسیده است. سال بازخوانى حکومت امیرالمؤمنین(ع) و تحلیل و بازشناسى و بازگویى آن دسته از تحوّلات و اصلاحاتى است که در نگاه بلند و آسمانى آن حضرت(ع) وجود داشت و جزء آرمانهاى حکومت خویش مى دانست اما فرصت دستیابى به آن را نیافت. سال بررسى همه ویژگیها و اوصافى است که در یک کلمه «حکومت علوى» را در تراز برترین و پرفضیلت ترین حکومت و ماندگارترین الگوى سیاست و مدیریت و حاکمیت براى پس از خود تا آن زمان که بشر به عدالت و حکومت نیاز دارد باقى گذاشت. حکومت على(ع) حکومت عدل مطلق بود و این را همه مى دانند، حکومت قانون بود، حکومت مردم بود، حکومت آزادى و امنیت جامعه بود، حکومت مبارزه با فساد و زیاده طلبى بود، حکومت دفاع از مظلوم و سرکوبى ظالم، پشتیبانى از ضعیف و مقابله با توانمندان بود، حکومت اصلاح جامعه و حرمت نهادن به انسان بود، حکومت تلاش براى رفاه و آسایش آحاد مردم بود، حکومتى بود که به فریاد محرومان مى رسید و داد ستمدیدگان را مى گرفت و تا ستمگر را به جاى خود نمى نشاند آرام نمى گرفت و اساساً براى جامعه اى که حق ضعیفان از قدرتمندان بى هیچ دغدغه اى گرفته نشود قداست قایل نبود،[18] حکومتى بود که همه مردمان جامعه خویش را لااقلّ در یک نقطه مشترک مى دانست و آن اینکه آفریده اى همانند هم اند، حکومتى بود که دنیا در چشم زمامدار آن، از برگى در دهان ملخى کمتر بود،[19] بلکه از روده خوکى در دست انسانى جذامى نیز پست تر بود.[20] حکومت، تنها زمانى در نگاه او قابل مى نمود که در سایه آن اقامه حقى و دفع باطلى شود،[21] نشانه هاى دین آشکار گردد و شهرها رو به اصلاح گذارد و ستمدیدگان امنیت یابند و حدود الهى بر پا شود.[22] مقایسه عملکرد ما در نظام مقدس اسلامى و محاسبه فرصتها و امکانات و انتظارات، چه مقدار نزدیکى ما را به آن حکومت ممتاز نشان مى دهد؟ آیا اساساً تا کنون محاسبه اى همه جانبه کرده ایم؟ و آیا از خود حساب کشیده ایم که دستاورد ما به چه میزان قانع کننده است؟ و چند درصد مى توانیم ادعاى انطباق با الگویى چون حکومت امیرالمؤمنین على(ع) داشته باشیم؟
حکومتى که زمامدارش مى گفت: ذلیل، پیش من عزیز است تا حقش را برایش بازستانم و قوى، پیش من ناتوان است تا حق را از او باز گیرم.[23]
زمامدارش مى گفت: کسى که شنیدن حرف حق یا پیشنهاد عدالت برایش سنگینى کند، عمل به آن براى وى دشوارتر است، لذا شما از گفتن سخنى بحق یا ارائه پیشنهادى عادلانه به من، دست نگه ندارید.[24] آیا ما نیز به استقبال شنیدن حقایق و گوش فرا دادن به تذکرات و انتقادات مى رویم و اساساً زمینه طرح آن را توسط دیگران بویژه اطرافیان خود فراهم مى کنیم و یا بگونه اى رفتار مى کنیم که دیگران فقط به خوشایند ما بگویند و بنویسند؟
در حکومت علوى، زمامدارش مى نوشت: دور باد که خواسته ام بر من چیره شود و شره و طمع کارى ام مرا به گزینش غذاها بکشاند در حالى که در حجاز یا یمامه کسى یافت شود که امیدى به گرده نانى نداشته باشد و در خاطرش نیز نباشد که یک بار شکمش سیر شده باشد.[25]
زمامدارش در تأکید بر توجه ویژه به بیچارگانى که از طبقه پایین جامعه اند و در عین نیاز و گرفتارى راه به جایى ندارند مى نوشت:
«الله الله فى الطبقة السفلى من الذین لا حیلة لهم.»[26]
زمامدارش به کارگزاران خود تأکید مى ورزید: دورترین مردم از شما و مبغوض ترین آنان پیش شما، باید آن کسى باشد که بیش از همه جویاى کاستیها و عیبهاى مردم است، چرا که مردم کاستیهایى دارند که حاکم سزاوارترین فرد است که باید آنها را بپوشاند. مباد که در پى هویدا ساختن و کشف کاستیها و عیوبى که از چشم شما پنهان مانده باشید![27]
زمامدارش به کارگزاران خود سفارش مى کرد با پرهیزکاران و راستگویان همنشینى کنند و همانان را نیز عادت و آموزش دهند که به ستایشگرى او نپردازند و تملّق گویانه به کارى و خدمتى که نکرده خوشحال نسازند![28] آیا ما نیز به فراخور نیاز! به سرکوبى فرهنگ تملق و ستایشگرى و گزارش کارهاى نکرده و سجایاى نداشته، اقدام کرده ایم؟
در حکومت علوى، زمامدارش، اساس کار خود را بر هدایت هرچه بیشتر مردمان حتى از میان دشمنانش، همانها که در مقابل او صف کشیده بودند استوار ساخته بود و مدارا را سیره خود مى دانست، نه بهانه جویى و اشکال تراشى؛ تا جایى که این قاعده برخى از یارانش را به اشتباه انداخته و مدارا و متانت وى را از سر نگرانى از کشته شدن شمردند یا ناشى از تردید در حرکت و موضع دانستند ولى او سوگند خورد:
«ما رَفَعْتُ الحربَ یوماً الاّ و أنا اطْمَعُ أن تلحقَ بی طائفةٌ فتهتدی بی، و تَعْشُو الى ضوئی و ذلک احبُّ الیّ مِنْ أن أقتلها على ضلالها.»[29]
زمامدارش به کارگزاران خود مى فرمود: میان مردم در چشم دوختن و نگاه نیز یکسان عمل کنید تا بزرگان در شما طمع نکنند که به خاطرشان حاضرید ستم کنید و ضعیفان نیز از عدالتتان بر خود، ناامید نگردند.[30]
زمامدارش به کارگزارانى مورد اعتماد حتى مثل مالک اشتر نیز تأکید مى ورزید اگر مردم گمان حیف و میلى در باره تو بردند، خود را پاسخگو بدان و دلیل و عذرت را توضیح بده و با روشنگرى ات بدگمانى آنان در باره خودت را از میان ببر؛ این کار هم یک تمرین و ریاضت نفسانى براى تو است و هم با مردمت مدارا و همراهى کرده اى و هم با این کار به خواستت که ثابت داشتن و استوار ساختن آنان بر محور حق است دست خواهى یافت.[31] خود نیز چنین مى کرد و شأن خویش را برتر از پاسخگویى به مردمى که او در خدمت آنان است نمى دانست و بموقع و بى تأخیر و کامل، مسایل را تشریح مى کرد و نمى گفت من دستور مى دهم و دیگران فقط باید اطاعت کنند. و اساساً چنین چیزى را در قاموس حکومت خود نمى پذیرفت:
«و لا تقولنَّ انّی مؤمَّرٌ آمُرُ فاُطاع.»[32]
زمامدار حکومت علوى به کارگزاران خود آموزش مى داد برخى امور را باید شخصاً رسیدگى کنند که از آن جمله است برآوردن نیازهاى مردم در همان روزى که مطرح مى شود؛ همان نیازها و کارهایى که دیگر مسؤولان از عهده آن برنیامده اند.[33]
به آنان مى گفت مبادا کارى که موجب تخفیف هزینه زندگى مردم شود بر شما گران آید، این ذخیره اى است که مردم آن را در آبادانى کشور به شما برمى گردانند و مایه زینت حکومت شماست، علاوه که جلب ستایش آنان را کرده اید و خود نیز از گسترش عدالت در میان مردم، مسرّت خاطر یافته اید و با ذخیره اى که پیش آنان با ایجاد رفاه و آسایش اجتماعى فراهم ساخته اید و به عدالت و مدارا رفتار کرده اید مى توانید بر توانایى و امکانات اضافه آنان تکیه کنید و در دشواریها اطمینان ورزید.[34]
خود آن بزرگوار نیز عنایت ویژه اى به مسأله معیشت مردم و آبادانى کشور و بهبود سطح زندگى آنان داشت چه اینکه به عنوان نمونه در گزارش کوتاهى از وضع زندگى مردم و رفاه و آسایشى که در سایه حکومت وى براى آنان فراهم آمده بود به سه موضوع مهم غذا، آب و سرپناه اشاره مى کند که توانسته است على رغم زمان کوتاه و مشکلات بسیار، به عنوان حداقلهاى یک زندگى در آن شرایط، براى نادارترین شهروندان حکومت خود و آنان که در پایین ترین سطح زندگى مى کنند تأمین کند:
«ما اصبح بالکوفة أحد الاّ ناعماً، انّ ادناهم منزلةً لیأکل البرّ و یجلس فى الظلّ و یشرب من ماء الفرات؛[35]
هیچ کس در کوفه صبح نمى کند مگر اینکه در نعمت و رفاه است، کمترین آنان از نظر سطح زندگى، نان گندم مى خورد و در سایه مى نشیند و از آب گوارا(فرات؟) مى نوشد.»
على(ع) همان گونه که به فرهنگ و معنویت و اخلاق و دیندارى مردم و عدالت میان جامعه مى اندیشید به رفاه و آسایش و امنیت و تأمین حداقل معیشت مردم نیز مى اندیشید، دغدغه گرسنگى، تشنگى، برهنگى و بى سرپناهى مردم را نیز داشت؛ نه فقط از آن جهت که در همه عمر چنین بود بلکه از آن روى که حالا دیگر زمامدار جامعه و پاسخگوى بیت المال و مسؤول تأمین امنیت و آسایش و گردش چرخ جامعه بر محور عدل و درستى و صلاح و سداد و توزیع عادلانه امکانات شده بود. هنگامى که عده اى از غیر مسلمانان که در پناه حکومت وى به عنوان اهل ذمّه زندگى مى کردند به امیرالمؤمنین(ع) شکایت بردند نهرى داشته اند که از میان رفته است و اگر تعمیر شود منطقه آنان نیز آباد خواهد شد، وآنان مى خواهند به کمک خودشان ولى توسط حکومت این نهر احیا گردد، حضرت در نامه اى خطاب به حاکم آن دیار، دستور رسیدگى و اصلاح نهر مى دهد با این استدلال و تأکید:
«فلعمرى، لئن یَعْمُروا أحبّ إلینا من أن یخرجوا أو أن یعجزوا أو أن یقصروا فی واجب من صلاح البلاد؛[36]
به جانم سوگند که اگر آباد کنند، پیش ما محبوبتر و مطلوبتر از این است که بیرون بروند یا ناتوان گردند یا در امرى لازم از مصلحت شهر، از عهده برنیایند و رها کنند.»
او ماندن نامسلمانان در کشور و بهره دهى به جامعه توسط آنان را مى طلبد و در پى آن است که زمینه هاى مهاجرت آنان را برطرف کند یا کاهش دهد چه رسد به مسلمانان که هم کیش او نیز هستند.
او سالها به دیگران گوشزد کرده بود که اگر در دورترین نقطه کشور ستمى از ناحیه کارگزارى سر زند و حقى پایمال گردد و رسیدگى نکنند در گناه آن شریکند و نمى توانند از خود سلب مسؤولیت کنند، حال چگونه مى توانست بر همه امور کارگزاران ریز و درشت خود صحّه بگذارد و دم فرو بندد.
او سالها به حاکمانى که رفیقان و هواداران و خویشان و تملق گویان و فرومایگان را میدان داده و بر مسلمانان و امکانات مادى و معنوى و فکرى آنان مسلط کرده بودند اعتراض مى کرد که چنین نکنند، حال جاى شگفتى نبود که حتى بر سینه نزدیکانى چون عقیل که برادر بزرگتر وى است و عبدالله بن جعفر که برادرزاده و داماد وى است و ام کلثوم که دختر وى و فاطمه(س) است و امّ هانى که خواهر وى است، دست رد بزند و از چند درهم یا دینار یا مقدارى گندم یا زینتى به عاریه، دریغ ورزد و چهره خاک آلود و رنگ پریده فرزندان برادر نابیناى او نیز نتواند وجود سراسر عاطفه و مهربان وى را بر اصول و منطق حکومت علوى وى بشوراند! او از گرده اى نان خشک براى خود نیز دریغ مى ورزید، از سرما مى لرزید و به یک قطیفه از مال خود بسنده مى کرد و چیزى از بیت المال برنمى گرفت[37] و به انتظار سهم مساوى خویش از بیت المال مى نشست و حتى پس از فتح و پیروزى در بصره و هنگام خروج از آن شهر، آنچه همراه مى برد همان مرکبى بود که سوار بر آن بود و با آن آمده بود و آرد و نانى بود که آن را از زراعت خود در مدینه همراه آورده بود و لباسى که بافته خانواده اش بود و با صداى بلند اعلام مى کرد من خائن باشم اگر غیر از این باشد:
«یا اهل البصرة! ما تنقمون علیّ و الله انّهما ـ و اشار الى قمیصه و ردائه ـ لمن غزل اهلى، ما تنقمون منّی یا اهل البصرة، و الله ما هی ـ و اشار الى صرّة فی یده فیها نفقته ـ الا من غلّتی بالمدینة، فان أنا خرجتُ من عندکم باکثر ممّا ترون فأنا عندالله من الخائنین.»[38]
مشابه همین سخن را در سالهاى حضور در کوفه نیز خطاب به کوفیان مى فرمود:
«یا اهل الکوفة! اذا انا خرجتُ مِن عندکم بغیر راحلتی و رحلی و غلامی فلانٌ فأنا خائن.»[39]
و ظاهراً در همین کوفه است که شمشیرى را به بازار آورد و جار مى زد: چه کسى این را از من مى خرد؟ به آن که جان علىّ در دست اوست اگر پول یک پیراهن را داشتم این را نمى فروختم!
ابى رجاء که روایتگر قضیه است مى گوید به او گفتم: من پیراهنى را نسیه تا موعدى که سهم خود را از بیت المال بگیرى به تو مى فروشم. آنگاه پیراهنى را نسیه به او دادم و وى نیز وقتى حقوقش را گرفت پول آن را داد.[40] آیا قضاوت جامعه در باره سلوک ما در زندگى شخصى و تشریفات و تجملات محیط مسؤولیت و مدیریت نیز همین است و مایه درس آموزى دیگران و ماندگارى در تاریخ است؟
امسال، سال درس آموزى از چنین انسانى است که اینها فقط تابشى جزئى از آفتاب عالمتاب خورشید بى مثال وى و شعاعى محدود از مشرق حکومت علوى است، و ذکر اینها و صدها نکته درس آموز دیگر، فقط بازگویى تاریخ نیست بلکه براى بازشناسى حکومت علوى به عنوان الگو و ملاک محاسبه دستاوردها و عملکرد ما در موضع نظام اسلامى و مدیریت کشور است. اگر ما نیز در جایگاه مسؤولیت به سنجش و محاسبه نپردازیم و یا دلخوش به تعارف و ستایشهاى مبالغه آمیز باشیم اما لااقل باید از آن پیشواى بزرگ و امیر دلها این واقعیت را باور کنیم که داورى مردم تنها بر اساس عملکرد ماست و نه تعارفها و ستایشهاى متقابل و مردم. همان گونه که ما سالها در باره دیگر حکومتها قضاوت کرده ایم و یا اینک به ارزیابى عملکرد نظامهاى دیگر مى پردازیم، همین گونه به ارزیابى و داورى در باره عملکرد ما خواهند نشست:
«ثم اعلم یا مالک انّی قد وجهتک الى بلادٍ قد جرت علیها دولٌ قبلک، من عدلٍ و جورٍ و أنّ الناس ینظرون من امورک فی مثل ما کنت تنظر فیه من امور الولاة قبلک و یقولون فیک ما کنتَ تقولُ فیهم.»[41]
و اینچنین است که سال امیرالمؤمنین(ع)، سال بازشناسى حکومت امیرالمؤمنین(ع) و سنجش عملکرد نظام اسلامى با آن است، حکومتى که تنها تابشى از فصل اخیر زندگى و جرعه اى از اقیانوس بیکران شخصیت آن یگانه عالم است و عمده ترین مسؤولیت ما در جایگاه رهبرى جامعه اسلامى و مدیریت نظام دینى و گردش کار جمهورى اسلامى ایران، تلاش براى شناخت جامع و درست از آن حکومت الگو و کوشش براى عملى ساختن این مدّعاست که «حکومت علوى» الگوى ما در حکومت است و این گونه است که براى نظام ما همه سالها، سال امیرالمؤمین على(ع) است.
آنچه پیش روى دارید بخشى از تلاشى است که در استقبال از اعلام سال امیرالمؤمنین(ع)، براى بازشناسى حکومت علوى توسط صاحب نظران محترم و همکاران عزیز مجله حکومت اسلامى، صورت گرفته است. بخش دوم این مجموعه نیز تدارک دیده شده است که به خواست خداى تعالى در فرصتى که تا پایان سال در پیش است، به عنوان شماره زمستان مجله، تقدیم خواهد شد. امید آن را داریم که این کمترین تلاش، مشمول عنایت کریمانه و مقبول آستان فضل و لطف امیرمؤمنان على بن ابى طالب علیه السلام قرار گیرد و خوانندگان ارجمند را مفید افتد. ان شاء الله.
پىنوشت ها: 1 ـ نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 3، ص48.
2 ـ سوره رعد، آیه 43.
3 ـ نهج البلاغه، همان؛ خطبه 192، ص300.
4 ـ همان، خطبه 3 (شقشقیه)، ص48.
5 ـ همان، نامه 45، ص417.
6 ـ همان، خطبه 136، ص194.
7 ـ همان، خطبه 156، ص218.
8 ـ همان، خطبه 25، ص67.
9 ـ همان، خطبه 121، ص177.
10 ـ همان، خطبه 25، ص67.
11 ـ همان، خطبه 29، ص72.
12 ـ «یا اشباه الابل غاب عنها رعاتها کلّما جمعت مِنْ جانب تفرّقتْ من آخر»، همان، خطبه 97، ص142.
13 ـ «کما اداریکم کما تدارى البِکار العمدة و الثیاب المتداعیة کلّما حیصتْ من جانب تهتّکتْ من آخر»، همان، خطبه 69، ص98.
14 ـ همان، حکمت 273، ص523.
15. صحیفه نور، ج 18، ص 126.
16 ـ نهج البلاغه، خطبه 92، ص136.
17 ـ همان، خطبه 16، ص57.
18 ـ همان، نامه 53، ص439.
19 ـ همان، خطبه 224، ص347.
20 ـ همان، حکمت 236، ص510.
21 ـ همان، خطبه 33، ص76.
22 ـ همان، خطبه 131، ص189.
23 ـ همان، خطبه 37، ص81.
24 ـ همان، خطبه 216، ص335.
25 ـ همان، نامه 45، ص417.
26 ـ همان، نامه 53، ص438.
27 ـ همان، ص429.
28 ـ همان، ص437.
29 ـ همان، خطبه 55، ص91.
30 ـ همان، نامه 27، ص383.
31 ـ همان، نامه 53، ص442.
32 ـ همان، ص428.
33 ـ همان، ص440.
34 ـ همان، ص436.
35 ـ مناقب آل ابى طالب(ع)، ابن شهر آشوب، ج2، ص99.
36 ـ تاریخ یعقوبى، ج2، ص192، و نهج السعادة فى مستدرک نهج البلاغه، محمدباقر محمودى، چاپ اول، ج5، ص359.
37 ـ عنترة، قال: دخلت على علیّ بالخورنق و علیه قطیفة و هو یرعد من البرد! فقلت: یا امیرالمؤمنین! ان الله قد جعل لک و لاهل بیتک فی هذا المال نصیباً، انت تفعل بنفسک هذا؟ فقال: انّى و الله لا ارزأ من اموالکم شیئاً و هذه [هی] القطیفة التی خرجتها من بیتى، او قال: من المدینة! «تاریخ دمشق، حدیث 1232».
38 ـ نهج السعادة فى مستدرک نهج البلاغه، ج1، ص413.
39 ـ بحارالانوار، ج41، ص137.
40 ـ همان، ص136.
41 ـ نهج البلاغه، نامه 53، ص427.

تبلیغات