مطالب مرتبط با کلیدواژه
۱.
۲.
۳.
۴.
۵.
ادموند هوسرل
حوزههای تخصصی:
مثنوی معنوی جلال الدین محمد مولوی(604-672ه.ق) دربردارنده شناخت شناسی ویژ ه ای است که شناختن آن در فهم جایگاه اثر و تفکر شاعر اهمیت زیادی دارد. مؤلفه های این شناخت شناسی، گاه به طور شفاف بیان شده است و گاه از متن داستان ها و عملکرد شعرشناختی قابل پیجویی است. این پژوهش که مبتنی بر مطالعه استقرایی، بررسی و تحلیل شواهد متعدد از مثنوی معنوی و تطبیق آن با مبانی نظری پدیدارشناسی هوسرلی است، نشان می دهد که مهمترین مؤلفه ها و الزامات شناخت شناسی مثنوی با مبانی نظری و الزامات عملی پدیدارشناسی هوسرلی (فنومنولوژی) همخوانی دارد و این دریچه ها قرن ها پیش در تفکر مولوی گشوده شده است. مشترکات قابل تطبیق شناخت شناسی مثنوی و پدیدارشناسی هوسرلی عبارت است از: اعتقاد به نگرش استعلایی و محوریت «من» اندیشه مند(اگو) یا «من زفت»، تعلیق پیش فرض در کنش شناختی، ردّ دانش نقلی و تقلیدی، تأکید بر محوریت ادراک بی واسطه، شهود، تجربه فردی و دانش تحقیقی، باور داشتن به ادراک حسّی در مورد پدیده های مادی و امور دنیوی، فراواقع جویی و نگاه ماورایی، اعتقاد به تأویل. تحلیل نشان می دهد که کنارزدن حجاب، کشتن نفس و انزواطلبی عرفانی که درحقیقت به منظور مراجعه به خود شیء، حذف حواشی کنش شناختی، کسب ادراک شهودی صورت می گیرد، همخوان با رویکرد پدیدارشناسی است.
نقد رویکرد پدیدارشناسی هوسرلی در قصه های مجید(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
رویکرد پدیدارشناسی کیفیت خاصی از ظهور معنا و آگاهی است که ادموند هوسرل (1859- 1938) مبانی نظری آن را در نگرة فلسفی نوینی به نام فنومنولوژی سامان بخشید. بر اساس نظریات وی هیچ شناخت هنجارگونه معتبر شمرده نمی شود مگر آنکه با کنش «من» استعلایی پدیدارشناختی کسب شود. بنابراین فرد ابتدا باید با اعمال شک فلسفی تعریفات و پیش فرضها را به تعلیق درآورد تا زمینة درک و شناخت اصیل برای «من» ایجاد شود. تأکید بر ادراکات، تجربیات و احساسات شخصی و پایبندی به تفکر انتقادی از نشانه های پدیدارشناسی هوسرلی است و در آفرینش، نقد و بررسی ادبیات کودک و نوجوان اهمیت بسیار دارد. پژوهش حاضر که مبتنی بر تحلیل عناصر متن، رفتار شخصیتها بویژه رفتار و سازمان ذهنی «مجید» و تطبیق آن با آراء پدیدارشناسی است نشان می دهد که مؤلفه های نگرش پدیدارشناختی در «قصه های مجید» اثر هوشنگ مرادی کرمانی موجود ا
تحلیل و نقد تقویمِ اگویِ دیگر در پدیدارشناسی هوسرل(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
نشریه فلسفه سال ۵۰ پاییز و زمستان ۱۴۰۱ شماره ۲
213 - 233
حوزههای تخصصی:
این مقاله قصد دارد تا رهیافت هوسرل در تقویم دیگری، به مثابه اگوی دیگر را، مورد بررسی و تحلیل قرار دهد. آنچه از بیان هوسرل در تأمل پنجم تأملات دکارتی برمی آید، تقویم دیگری به عنوان آغازی برای پی ریزی جهانی است که در آن، عینیت و ابژکتیویته، برای همه در دسترس باشد. هوسرل این جهان را بیناسوبژکتیو نام می نهد. روایت هوسرل از این تقویم، شامل دو گام اساسی است: در گام نخست، تقلیل دوم به اجرا گذارده می شود که به واسطه آن، از تمامی قصدیت ها، انگیزه ها، معانی و جز آن، معطوف به دیگرانِ غیر از من، قطع نظر می شود. سپس با بیان مشخصه ادراک دیگری به مثابه یک حضور غیر مستقیم، معنای دیگری در یک ادراک غیرمستقیم شبیه ساز و به واسطه یک انتقال معنایی در فرآیند جفت وجورسازی، از بدن من به بدن دیگری منتقل می شود. دست کم می توان سه نقد جدی بر این توصیف وارد ساخت: 1. اپوخه دوم، تمامی معناهای معطوف به دیگری را از اگو سلب می کند و بنابراین، هرگونه ارجاعی به دیگری که بناست معنایش را از اگو دریافت کند، منتفی است؛ 2. توصیف هوسرل از بدن، بسیاری از جوانب درباره آن را مغفول می گذارد؛ و حتی در نقطه آغاز، تفاوت ادراکی میان ادراک بدنِ من وبدن دیگری را مورد ملاحظه قرار نمی دهد؛ 3. بیان هوسرل برای تمیز میان ارگانیسم و شبه ارگانیسم، نا روشن، مبهم و نابسنده است. بیان عباراتی مبهم مانند رفتار متغیر اما هماهنگ، و نیز عدم ارائه معیاری برای تشخیص رفتار هماهنگ یک ارگانیسم، از مواردی است که توصیف هوسرل را دچار دشواری می کند.
پدیدارشناسی؛ مکتب، جنبش یا روش؟
حوزههای تخصصی:
«پدیدارشناسی» به مثابه یکی از رویکردهای فلسفی مغرب زمین، با وجود گستره حامیان خود و تشتت آراء در میان آنها، این پرسش را به اذهان متبادر می سازد که آیا این رویکرد فلسفی، به منزله یک مکتب فلسفی مستقل و معین با یک سلسله مبانی و مؤلفه های مشخص خودنمایی می کند؟ یا اختلاف رأی میان پدیدارشناسان به قدری زیاد است که نمی توان آنها را ذیل یک مکتب فلسفی معین با مبانی و مؤلفه های مشخص جای داد؟ در صورت اخیر، پرسش دیگری مطرح می شود که اگر نمی توان آنها را با یک سلسله آراء مشخص تحت یک مکتب معین جمع آوری کرد، پس وجه تسمیه آنها به «پدیدارشناسی» چیست؟ این پژوهش با روشی «توصیفی و تحلیلی» به این نتایج دست یافته که گرچه پدیدارشناسی به عنوان یک رویکرد فلسفی توسط ادموند هوسرل با یک سلسله مبانی و مؤلفه های معین برای تحقق یک علم متقن بنیان نهاده شد، ولی شاگردان و پیروان وی بر آراء او وفادار نماندند و به شعب مختلف تقسیم شدند. به رغم اختلافات زیاد میان پدیدارشناسان، برخی از محققان بر این باورند که گرچه نمی توان رویکرد پدیدارشناسی را به سبب فقدان اشتراک حامیان آن بر یک سلسله مبانی مشخص، یک مکتب فلسفی معرفی کرد، ولی می توان نام «جنبش» بر آن نهاد؛ زیرا رویکردی پویاست که با سرچشمه ای واحد به سوی اهدافی در جریان است. جنبش مزبور گرچه شایسته عنوان یک مکتب مستقل فلسفی نیست، ولی تمام طرفداران خود را با روشی خاص به مطالعه پدیدارهای گوناگون دعوت می کند. روش مذکور هفت مرحله ای است که تمام پدیدارشناسان در سه مرحله نخست آن اتفاق نظر و در مراحل بعدی اختلاف نظر دارند.
نظریه «حیث التفاتی» «ادموند هوسرل» و تحلیل تطبیقی دیدگاه های «هوسرل» و «عین القضاة همدانی» درباره نفس(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
از مباحث مهم در عرفان اسلامی، نفس، انواع و اطوار آن است. مساله نفس به حدی حایز اهمیت است که تقریباً تمام عرفا به طرح آن پرداخته اند. چنان که از زوایای مختلفی مانند منشأ خلقت نفس، درجات نفس و عملکرد آن، مورد بحث واقع شده است. به نظر می رسد که بزرگان عرفان اسلامی، اگرچه در برخی موضوعات درباره نفس یکسان عمل کرده اند اما گاهی نیز به مبحثی خاص پرداخته اند که نشان از نحوه نگرش ویژه آن ها به موضوع نفس دارد. «عین القضاه همدانی» که از عرفای صاحب نظر در عرفان اسلامی محسوب می شود. درباره نفس سخنانی بیان کرده که د ر نوع خود دارای تازگی و اهمیت است و می توان مشابهت فراوانی میان گفته های وی و «ادموند هوسرل» فیلسوف بزرگ پدیدار شناس یافت. یکی از مصادیق مطالعات تطبیقی بیان شباهت های فکری میان دو اندیشمند است که الزاما از هم تأثیر نپذیرفته اند. در این مقاله به شیوه تحلیلی_تطبیقی، بنابر نظریه «حیث التفاتی» از «هوسرل» به بررسی دیدگاه های خاص وی درباره نفس انسانی پرداخته شده و از آن جا که میان وی و «عین القضاه» در پاره ای از مباحث مربوط به نفس انسان تشابهات جالب توجهی وجود دارد. نظریه «هوسرل» با دیدگاه «عین القضاه همدانی» مطابقت داده شده و براساس چهار مبحث مهم و کلی به بیان دیدگاه های مشابه آنان پرداخته. یکی از دستاوردهای این مقاله، تبیین رابطه میان عقل و نفس در هنگام شهود عرفانی است که هر دو اندیشمند معتقدند: عقل در آن لحظه، حضور دارد اما از تحلیل نوع و کیفیت آن عاجز است.