آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

این مقاله درصدد اثبات این نکته است که فیلسوفان اسلامی در فهم حقایق و واقعیات، راهی خطا را پیموده‏اند و به جای اعتماد و تکیه بر تعالیم وحیانی، از فلسفه یونان بهره گرفته‏اند. این در حالی است که انبیا و اولیا الاهی و به خصوص پیامبر اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و ائمه معصومین علیهم‏السلام معارف قرآن و روایات را یگانه راه رسیدن به حقایق و پیروی از مکاتب و افکار دیگر را ضلالت دانسته‏اند. از دیدگاه نویسنده، اصولاً دلیل پیدایش فکر فلسفی در جهان اسلام، به انگیزه دور کردن اذهان مسلمانان از تعلیمات قرآنی و به خصوص مکتب اهل بیت علیهم‏السلام بوده است.

متن

اطلاعات، 20و27/10/82
یکی از مشکلات بشر، نداشتن مربی لایق و کامل است. فلاسفه اخلاق، علمای جامعه‏شناس، حقوق‏دانان و سیاست‏مداران، اقتصاددانان و هنرمندان با همه اندیشیدن‏ها و تلاش‏هایشان، در تبلور بخشیدن به انسانیت انسان در ابعاد گوناگون، توفیق چندانی نیافتند. مرتاضان و عارفان وحدت وجودی نیز، با سلوک‏های مختلف، نتوانستند به بشر کمک کنند و مطالب صحیحی به آنها بیاموزند. چون، حقی اگر مطالب کشفی درست باشد، نتیجه آن شخصی است؛ مگر اینکه کسانی از آن تقلید کنند، مانند وضعیت فلسفه و عرفان در دنیای امروز اسلام. این تقلید، در «معارف» است و جایز نیست.
علت موفق نبودن گروه‏های یاد شده در کمک به انسان، نشناختن درست و همه جانبه انسان، زمان و دیگر حقایق است. لیکن، پیامبران از ابتدای تاریخ بشر ظهور کردند. آنها به علم الاهی مجهز بودند؛ انسان، زمان و حقایق او را می‏شناختند، بنابراین، مربیان کاملی بودند. لیکن، افسوس که به طورکامل مورد پیروی بشر قرار نگرفتند. کتاب‏های آسمانی آنان را چنان‏که باید تلقی کنند و بپذیرند، نپذیرفتند. بلکه، آنها را تحریف و تأویل کردند. حتی بدترین کفرها را نسبت به مقام مقدس الوهی و شنیع‏ترین توهین‏ها و نسبت‏ها را درباره پیامبران معصوم علیهم‏السلام در آنها درج کردند و با این همه، آنها را کتب مقدس، آسمانی و توحیدی نامیدند. سرانجام، خدای متعال جامع‏ترین و کامل‏ترین کتاب‏های خویش را برای هدایت و تربیت انسان فرستاد.
امام علی‏بن‏ابیطالب علیه‏السلام نیز در خطبه آغاز نهج‏البلاغه تصریح کرده است که «در زمان بعثت پیامبر اسلام، همه ملل عالم غرق در گمراهی بودند»، این تصریح، یونان، هند، اسنکدریه و پیروان هر فلسفه و عرفان و حتی هر دینی را شامل می‏شود. به این خطبه‏ها توجه کنید: اگر علی علیه‏السلام بهترین تحلیل‏ها را از تاریخ بشر تا آن روز ارائه ندهد، از چه کسی می‏توان چنین توقعی داشت و تحلیل چه کسی را می‏توان پذیرفت.
پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در معرفی قرآن فرمودند: «القرآن، افضل کل شی‏ء دون‏اللّه‏؛ قرآن، بعد از خداوند، از همه کائنات برتر است» الفاظ قرآن کریم نیز وحی و آسمانی است. کسانی که جز این می‏گویند، دارای اطلاعات درستی نیستند، یا در پی اغراضی دیگرند و یا چیزی از حقیقت «وحی» نمی‏دانند .
در مورد این مطلب که «طلب معرفت و هدایت از غیر قرآن، ضلالت است»، به جز آیات قرآن، احادیث معتبر بسیاری موجود است، مانند سخن امام رضا علیه‏السلام که طلب هر شناخت و هدایتی را از غیر قرآن (از هر کتاب، نحله، فلسفه و عرفانی، از قبل از اسلام و بعد از آن، از شرق و غرب) ضلالت محض شمرده‏اند: «کلام اللّه‏ لاتتجاوزوه و لا تطلبواالهدی فی غیره، فتضلوا؛ از کلام خداوند نگذرید. هدایت را از هیچ کتاب و شخص دیگری نجویید که به یقین گمراه می‏شوید»؛ «یا ایهاالناس، انتم‏الفقراء الی‏اللّه‏، واللّه‏ هو الغنی‏الحمید؛ ای مردم! همه شما نیازمند درگاه خدا هستید و این خداست که بی‏نیاز و ستودنی است». چه بسا، بسیاری به این آیه کریمه، از نظر نیازهای مادی توجه داشته باشند؛ لیکن، از رزق و روزی روحی (علم، معرفت، شناخت و هدایت) باشند. اما، آیا رزق روحانی اهمیت و ارزش کمتری دارد و آن رزق از سوی غیرخداست.
در کتاب معتبر تحف‏العقول حدیث مهم، مفصل و سراسر معرفتی (علم حقیقی) از حضرت امام موسی کاظم علیه‏السلام آمده است:
ای هشام، خداوند، پیامبران و رسولان خویش را به سوی بندگان نفرستاد، مگر اینکه هر چیز را از خودش فراگیرند. بنابراین، بهترین مردم، از نظر معرفت و شناخت خدا، کسانی‏اند که به بهترین وجه سخن خدا را بپذیرند. و داناترینشان به امر خدا (مجموع عقاید، اعمال و اسرار الاهی) کسانی‏اند که عقلی تیزتر دارند و سرانجام، با عقل‏ترین مردم، درجاتشان در دنیا و آخرت از همه بالاتر است.
آیا سخنی روشن‏تر از این می‏توان گفت؟ و آیا راه کمال و سعادت عقلی و عملی، غیراز طریق وحیانی است؟ نمی‏دانم شیفتگان شماری اصطلاحات و مفاهیمِ مورد اختلاف فلسفه یا عرفان چه می‏اندیشند. درباره عصمت و امام معصوم، حکم قطعی خود عقل به ضرورت پیروی از معصوم و این‏گونه احادیث معتبر (به جز آیاتی، مانند آیه رجوع به «اهل ذکر») چه می‏گویند. آیا فقط به ائمه طاهرین علیهم‏السلام ارادت قدسی دارند، یا به جز ارادت قدسی، اعتقاد علمی نیز دارند آیا با نپذیرفتن «عقل خودبنیاد دینی»، می‏توان از التقاط در معارف مصون ماند. آیا معارف و عقلیات التقاطی، معارف و عقلیات است. چگونه کسانی به گدایی از یونانیان و امثال آنان (فلسفه‏های التقاطی یا شبه فلسفه‏ها) قناعت می‏ورزند و بدون اجتهاد خالص در عقلیات، بلکه با پیروی و تقلید از بزرگان فلسفه، خود را واصل به مقام عقل می‏شمارند.
پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله از رجوع به «غیرقرآن» منع کرد؛ مفسران و عالمان راستین قرآنی را در مناسبت‏های گوناگون و با تعبیرهای مختلف معرفی نمود و در خطاب قاطع و متواتر خویش، بنابر مدارک سنی و شیعه، عامل هدایت ابدی، سعادت سرمدی، معلم علوم حقیقی، شناخت کائنات و راه صحیح سلوک صیرورتی را منحصر به پیروی از دو چیز شمرد: قرآن و عترت. ایشان تأکید بر تمسک به قرآن کرد؛ متعلم فهم قرآنی را امام علی‏بن‏ابیطالب علیه‏السلام شمرد، و با نفی تأییدی گفت که جز علی (و فرزندان او که از طریق او وارث عظیم پیامبرند)، هرگز کسی شما را قرآن‏فهم و قرآن‏شناس نمی‏کند، تفسیر قرآن را به شما نمی‏آموزد و اسرار قرآن را بر شما ارزانی نمی‏دارد.
قرآن کریم دو اصل بزرگ و بنیادین را برای هدایت ابدی انسان مطرح می‏سازد: توحید: اعبدواللّه‏؛ خدای یگانه را بپرستید، نه هیچ‏چیز و هیچ‏کس دیگر را؛ عدل (اوفوالمکیال والمیزان بالقسط؛ پیمانه و ترازو را بر شالوده عدل پر و پیمان بدهید. خواهید دید که پس از عمل به این دو اصل و فروع آن، سعادت و خوشبختی انسان در هر دو جهان تضمین خواهد شد.
اما، فرعون‏های روزگار و قارون‏های تاریخ که همواره بشر را برده و عدالت را مرده می‏خواستند، ... در برابر قرآن، تعالیم و معلمان آن ایستاده‏اند . در حکومت اموی که اصل آن از بازار مکه و به سردمداری ابوسفیان بود، کار به دست جوانی مسیحی‏زاده و می‏گساری چون یزید افتاد. در حکومت عباسی نیز کوشش‏های بسیاری به عمل آمد و هزینه‏گذاری‏های بسیاری شد تا افکار التقاطی و فرهنگ‏های متفاوت غیرقرآنی (یا ضدقرآنی) وارد حوزه اسلامی شود و در شبستان‏های مساجد و مدارس اسلامی، به جای معارف علمی و عملی ناب و فوق متعالی قرآن و اهل قرآن (اهل بیت)، افکار مختلف و متضاد وهمانی یونانی و اسکندرانی، عرفان وحدت وجودی خیالی هندی و گنوسی، و سلوک صوفیانه رهبانی بین‏النهرینی، به دست مَلاحده و دشمنان یهودی و مسیحی و صائبی اسلام مطرح گردد. از مجالس و «مناظرات مرو» که خلیفه غدار آل‏عباس تشکیل داد نیز، در مقام تحلیل، مسائل و اغراض بسیاری در جهت نفی فهم اهل‏بیتیِ قرآن (فهم آگاهانه و تخصصی) برداشت می‏شود. لیکن، در آن مجالس عظیم هم پرچمدار «عاشورای مرو» پیروز بود و توحید قرآنی را از تهاجم فرهنگ‏ها و اصطلاحات وارداتیِ غیرقرآنی نجات داد.
با وجود این، انسان، شانه از زیر بار امانت خالی کرد؛ و توحید ناب قرآنی را از راه التقاط، با فلسفه یونانی و عرفان هندی و گنوسی ممزوج ساخت و استقلال و اصالت معارف اسلامی را از میان برد. دستگاه‏های خلافت و مخالفان پیشرفت اسلام (که مرجعیت سیاسی علی علیه‏السلام و آل‏علی را از آنان گرفته بودند)، با یک تهاجم فرهنگی گسترده به دست عوامل یهود، مسیحیت، حرانی، گنوسی و همچنین ملاحده آن عصر و کمک‏های دربار مسیحی بیزانس، مرجعیت علمی را نیز از آنان گرفتند؛ عقلانیت کامل و خودبنیاد دینی را پایمال کردند و به جای آن، عقلانیت ناقص یونانی و بنیاد التقاطی را قرار دادند و تفرقه‏ها، را پدید آوردند. علامه طباطبایی در مورد دور کردن مردم از معلمان و بستن خانه ائمه طاهرین علیهم‏السلام به وسیله ترجمه فلسفه و محروم ساختن مردم از فهم خالص قرآنی گفته‏اند:
... حکومت‏های معاصر با ائمه هدی علیهم‏السلام ، نظر به اینکه از آنها دور بودند، از هر جریان و از هر راه ممکن برای کوبیدن آنها، و بازداشتن مردم از مراجعه به ایشان و بهره‏مندی از علومشان استفاده می‏کردند، می‏توان گفت که ترجمه «الاهیات» [ از یونانی، هندی، حرانی، گنوسی و...]، به منظور بستن خانه اهل‏بیت علیهم‏السلام بود.
مذهب‏سازی، فرقه‏بازی، فقیه، مقری، مفسر، محدث، متکلم، فیلسوف، عارف و صوفی‏تراشی‏ها چنان گسترده شد که اهل‏بیت را از همه صحنه‏ها دور داشت؛ تا جایی که امام صادق علیه‏السلام نمی‏توانست فتوای خود را بیان کند، یا مجبور می‏شد به فتوای دیگری عمل کند.
همین «تقیه» که شیعه بدان سرزنش می‏شود، از کجا پیدا شد. از آنجا که ائمه طاهرین علیهم‏السلام و یاران و پیروانشان نه در بیان آرای سیاسی خویش آزادی داشتند و نه در بیان آرای اعتقادی خود. در برابر غوغای ترجمه فسلفه و عرفان بیگانه و کاروان پرهیاهوی متکلم، فقیه، فیلسوف، عارف، صوفی، معلم قرائت، مفسر شریعت و دستگیر طریقت، دیگر صدای امام موسی‏بن‏جعفر علیه‏السلام از گودترین سیاهچال‏های زندان‏های زیرزمینی انفرادی بغداد ــ که نور در آنها نفوذ نمی‏کرد و نمازها را به قرینه می‏خواندند ــ به گوش چه کسی می‏رسید.
علی علیه‏السلام ، آل او و شیعیان دین‏شناس و سلحشور همواره، از قرآن مانند عظیم‏ترین رشته کوه‏ها، محافظت می‏کردند و از سر دار تا زیر تیغ جلاد، دست از قرآن و علی علیه‏السلام برنداشتند و سنگر معارف قرآنی را از دستبرد التقاط، امتزاج و انحطاط، حفظ و نگهبانی کردند؛ به طوری‏که از هشام‏بن‏حکم، از شاگردان امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام ، مردود کردن (بعضی از) فلسفه(ها) آغاز گشت و سپس، دیگر شاگردان ائمه طاهرین علیهم‏السلام (حدود 70 تن) در رد فلسفه، کتاب‏ها نوشتند؛ آن هم در نیمه دوم تاریخ امامت که تقریبا در هر سال یک کتاب، به وسیله شاگردان و اصحاب ائمه، در رد فلسفه و افکار التقاطی و بیگانه و تهاجم‏های فرهنگی به قرآن و اسلام نوشته شده است. همچنین، آنها وظیفه خویش را در بعد حماسی و فرهنگی رها نکردند و پیوسته بر علیه حاکمیت‏های قیام کردند ستمگر و در ادامه محافظت از معارف خالص قرآنی، به دست عالمان عصر غیبت صغری و پس از آن عالمان عصر غیبت کبری، شیخ مفید بغدادی، از متفکران شیعی، الرد علی الفیسلوف را نوشت.
اشاره
1. بی‏هیچ تردید، تعالیم انبیاء الاهی و ائمه معصومین علیهم‏السلام ، خود، رازگشای بسیاری معارف در تاریخ حیات انسان‏ها بوده است؛ معارفی که بدون الهامات وحیانی و الاهی، بشر، هیچ‏گاه به اندکی از آن دست نمی‏یافت و در حقیقت، همین تعالیم، دفینه‏های عقول بشری را برای هدایت او بیرون کشیده‏اند. خداوند متعال هیچ‏گاه بندگان خود را در ظلمات جهل و نادانی رها نکرده است؛ اما، این همه هیچ‏گاه سبب نمی‏گردد که بخواهیم تمام دستاوردهای فکر و عقل بشر را به بهره‏جویی از افکار و اندوخته‏های عقلی دیگر انسان‏ها، اگرچه کافر و بی‏دین باشند، نسبت دهیم و در موارد اشتراک و یا تعارض این افکار با آموزه‏های وحیانی، در یک تحدّی آشکار، باز هم پیروان خویش را به مقایسه و تحلیل آن عقاید و افکار با بهره‏گیری از نیروی عقل فرا خوانده‏ایم.
2. مراجعه به تعالی وحیانی و معارف دینی که این مقاله، یافتن حقایق را در آن منحصر دیده است، خود، نیازمند پذیرش مقدماتی نظیر اثبات وجود خدا با صفاتی خاص، حقانیت انبیا، اثبات نبوتی خاص و مواردی دیگر است که برای پذیرش این همه نمی‏توان از روش‏های درون‏دینی و یا ادله‏ای که حقانیت خود را از آموزه‏های دینی کسب کرده‏اند سود جست؛ زیرا، در غیر این صورت، با مشکل دور روبه‏رو خواهیم شد. از همین رو است که در این موارد تنها می‏توان از روش‏های دیگرِ شناخت بهره جست که مهم‏ترین آنها استدلال‏های عقلانی است. در طرح کلی نظریه فوق، بهره‏گیری از عقل خالص، در هر شکلی، ممنوع شمرده می‏شود و روشن است که مراجعه به عقل در موارد مذکور، برای فرار از مشکل دور، این طرح کلی را از بین می‏برد.
3. مشکل دور را با نگاهی دیگر نیز می‏توان بررسی کرد: عصاره این مقاله، مقایسه و بررسی دو روش و رویکرد در فهم حقایق عالم هستی است و در این تحلیل سعی شده است با نگاهی بیرونی، روش علمی فیلسوفان و یافته‏های آنها با روش‏ها و تعالیم وحیانی مقایسه شود و یکی مورد نقادی قرار گیرد. اما سؤال اساسی این است که اگر روش، عقلی باشد، این، تسلیم شدن در مقابل خصم است و اگر روش، وحیانی است، همان «دوری» است که از منظری دیگر می‏توان آن را بررسی کرد.
4. موضع و دیدگاه نویسنده در قبال جایگاه و ارزش عقلی فلسفی در برخی از قسمت‏های این مقاله، تا حدودی ابهام دارد. ایشان گرچه در اغلب موارد در مقام تخطئه عقل فلسفی بوده است و بهره‏گیری از عقل محض را بی‏حاصل و از طریق صواب و هدایت به دور می‏داند، اما، در برخی قسمت‏ها، نقد خود را متوجه عدم بهره‏گیری از اجتهاد عقلی خالص در روش‏های فلسفی کرده است.
5 . گرچه بسیاری از مکاتب در فلسفه‏های غربی، شالوده و اساس خود را بر نوعی بیگانگی از معارف وحیانی بنا ساخته‏اند، اما، فلسفه اسلامی با این پیش‏فرض که عقل انسانی نمی‏تواند بدون بهره گرفتن از آموزه‏های وحیانی، به کشف تمامی حقایق و واقعیات نایل آید، درصدد است تا علاوه بر بهره‏گیری از نیروی فکر و تعقل، از این موهبت برای فهم بهتر معارف وحیانی و تعالیم قرآن و سنت بهره گیرد.
6. نویسنده، این سخن مرحوم علامه طباطبایی را که فرموده‏اند: «ترجمه فلسفه یونانی در حکومت‏های معاصر با ائمه اطهار علیهم‏السلام به انگیزه مقابله با اهل‏بیت علیهم‏السلام بوده است»، دلیل بر ناصواب و باطل بودن و افکار فلسفی دانسته‏اند؛ اما، باید توجه داشت که گرچه ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام در بعضی قسمت‏های خود، از همین جریان‏ها آغاز شده است، اما، شروع و به خصوص ادامه آن، چنین تحلیلی را برنمی‏تابد و نمونه روشن آن، سخن مرحوم علامه طباطبایی است که به رغم ارادت و شیفتگی علمی و عملی به مکتب قرآن و اهل‏بیت علیهم‏السلام ، خود، فیلسوفی بزرگ بود. به عبارت دیگر، سخن فوق در مقام ارزش‏گذاری برای فلسفه نمی‏باشد و چه بسا، در بسیاری موارد، انگیزه و نیت از انجام کاری به لحاظ ارزشی منفی است، ولی اصل کار از ارزشی بالا برخوردار باشد؛ در این موارد، گرچه حُسن فاعلی مفقود است، اما، این جهت باعث نفی و انکار حسن فعلی نمی‏باشد.

تبلیغات