آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۲

چکیده

متن

گزارشى از علم کلام و عقاید در عصر رسالت و زمینه‏هاى پیدایش علم کلام به اجمال در مقال پیشین، آمده است. وعده داده بودیم در ادامه‏ى آن به ذکر طوایف کلامى و مبادى خلاف و اختلاف اصحاب آرا به ویژه آنچه پس از رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم تا شهادت امام على علیه السلام رخ داده است، پرداخته شود. اینک گزارشى از زمینه‏هاى ظهور فرقه‏هاى کلامى و گزیده‏هایى از مباحث اعتقادى که از سوى امیر کلام و بیان تا زمان شهادتش به یادگار مانده، ارایه مى‏شود.
نخستین اختلافات کلامى پس از رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم
در واپسین لحظات عمر مبارک پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم، اختلافاتى چند روى داد که برخى از آنها، زمینه‏ساز اختلافات گسترده میان مسلمانان گشت و همچنان ادامه دارد.
هنگام بیمارى آن حضرت، عده‏اى از آوردن قلم و کاغذ براى نوشتن سفارش پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم امتناع ورزیدند و بدین سبب به قول ابن عباس همه‏ى «رزیه‏» از همین جا آغاز گشت. چنان که در همین ایام، عده‏اى از صحابه از فرمان پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم مبنى بر تجهیز لشکر اسامة بن زید، سرپیچى کردند.
پس از رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم، بعضى (با انگیزه‏ى ویژه) مرگ آن حضرت را انکار نموده، و گروه‏هاى مختلف دیگر هم در محل دفن آن حضرت، به گفتگو پرداخته‏اند وبالاخره، بزرگ‏ترین درگیرى میان امت، مساله امامت و جانشینى آن حضرت بوده است. (1)
گذرى بر جریانات کلامى عصر خلافت و ولایت
«صرف نظر از «پیامبران دروغین‏» ، که الهام بخش طغیان‏هایى معروف به «رده‏» بودند، تقریبا از 632م. (11ه) تا 634م (13ه)، درست تا قبل از شروع عصر امویان، در منازعات سیاسى درون دولت اسلامى، تاثیر مسایل کلامى را در این گونه منازعات مى‏توان پیدا نمود. این امر، معلول آن نبود که ستیزه یا ناآرامى در کار نبود. رقابت‏بین دو قبیله‏ى عمده‏ى مدینه تقریبا تا زمان حلت‏حضرت محمد صلى الله علیه و آله و سلم ادامه داشت; در تعیین خلیفه، رشک وحسد اهل مدینه نسبت‏به اهل مکه آشکار شد; در جنگهاى «اهل رده‏» بعضى از قبایل بدوى با اهل مدینه و اهل مکه و بعضى قبایل دیگر مخالفت مى‏کردند; و خلافت على علیه السلام بر خورد منافع گروه‏هایى مختلف از مکیان را آشکار ساخت. (2) نخستین بار، عاملى کلامى در جدال‏هایى که بین پیروان امام على علیه السلام روى داد با سیاست تماس یافت. (3) جدال‏هاى کلامى در عصر خلافت امام على علیه السلام آن گاه گسترش یافت که با قتل عثمان عده‏اى به طور قاطع و صریح خواستار حمایت از مسئولان قتل شدند و قتل خلیفه را به خاطر عدم کیفر جنایت‏یکى از اعضاى برجسته‏ى دستگاه وى نه تنها گناه ندانسته بلکه بر مسلمانان واجب شمرده‏اند. چنان که عده‏اى آن را گناهى بزرگ پنداشته بودند. به نظر مى‏رسد، مبدا پیدایش این بحث، تطبیق حادثه‏ها با حکم قرآنى و عقلى بود که از سال سى و پنج هجرى و پس از قتل عثمان چنین مباحث عقلى آغاز شد. خلیفه کشى آن هم به دست مسلمانان مساله‏اى کوچک نبود که بتوان از آن آسان گذشت. اگر خلیفه به حق کشته شده، درباره‏ى اعمال نیک او چه باید گفت؟ به دوزخ مى‏رود یا نه؟ اگر مى‏رود، مخلد خواهد بود یا نه؟ و اگر به ناحق کشته شده، کشندگان او چه حالى خواهند داشت. (4) ماجراى سیاسى و کلامى به هم آمیخته شده از سویى (پس از قتل عثمان و فرونشینى خشم شورشیان) مردم مدینه متوجه شدند که حوزه‏ى مسلمانى بى سرپرست مانده است و باید خلیفه‏اى براى مردم تعیین شود. نظر قریب به اتفاق شورشیان و بسیارى از مردم مدینه (از مهاجر و انصار) به على علیه السلام بود. از این رو، مردم با على علیه السلام به خلافت‏بیعت کردند و امام مسلمانان معین شد. و از سوى دیگر، معاویه که از دیرباز در شام پایه‏ى زمامدارى خود را استوار ساخته بود و با آن که عثمان را در روزهاى سخت تنها گذاشت و کمکى براى او نفرستاد، همین که به قتل رسید او را خلیفه‏ى مظلوم خواند که باید به خونخواهى وى برخاست; و چون تقواى امام على علیه السلام به حدى بود که نمى‏توانست وى را مسؤول قتل عثمان بداند و نیز نمى‏توانست‏بیعت مهاجر و انصار را با او نادیده بگیرد بدو نامه نوشت که کشندگان عثمان نزد تو به سر مى‏برند، آنان را نزد من بفرست تا قصاص کنم، آنگاه من در فرمان تو هستم.
عایشه، زن پیغمبر، که خود از مخالفان سرسخت عثمان بود، چون شنید مردم با على به خلافت‏بیعت کرده‏اند ناخشنودى نشان داد و عثمان را مظلوم خواند وى به همدستى طلحه و زبیر و چندین تن دیگر از امویان که از عدالت على علیه السلام آزرده شده بودند جنگى را به راه انداختند که هر چند به سود خلیفه و امام مسلمانان تمام شد اما نخستین جنگى بود که درحوزه‏ى مسلمانى رخ داده بود. چه، پس از جنگهاى رده تا این تاریخ، عرب در سرزمین‏هاى غیر عرب نشین با غیر مسلمانان جنگ مى‏کرد.
پس از آن، به جاى آن که آرامش سراسر مناطق مسلمان نشین را فرا گیرد، به بهانه‏ى خونخواهى عثمان، لشکرى بزرگ از شام روانه‏ى عراق گردید که با بروز نشانه‏هاى پیروزى سپاه امام على علیه السلام نیرنگى که از سوى مشاور معاویه ، عمرو بن عاص به کار گرفته شده بود، سرنوشت جنگ را به حکمیت کشاندند وبا فریبى دیگر، لشگریان معاویه به شام باز گشتند. عراقیان به خود آمدند و از على علیه السلام خواستند آماده‏ى جنگ با معاویه شود و چون على علیه السلام گفت: ما با شامیان پیمان متارکه‏اى به مدت یک سال بسته‏ایم; همان منافقان که در نهان با معاویه سر و سرى داشتند، گروهى از مسلمانان پارسا، ولى ساده لوح را برانگیختند که على و معاویه حق نداشتند در دین خدا داور برگزینند. حکومت از آن خداست و على و جز على را در آن حقى نیست. دیرى نگذشت که این سخن، که در آغاز چندان مهم به نظر نمى‏آمد، منشا فتنه‏اى بزرگ شد. گروهى از اطاعت على خارج شدند و گفتند: با پذیرفتن داور در دین خدا، کافر شده‏اى، باید توبه کنى تا از تو اطاعت کنیم! نتیجه‏ى این مخالفت‏ها، سر از سومین جنگ داخلى در حوزه‏ى مسلمانان در آورد.
وجهه‏ى کلامى و اعتقادى این رویدادها بر کسى پوشیده نیست. چنان که مثلا همین گروه (خوارج) کار گستاخى را بدانجا کشاندند، که چون امام على علیه السلام بر منبر خطبه مى‏خواند، از گوشه و کنار بر مى‏خاستند و آیه‏اى از قرآن مى‏خواندند که: تو با گماردن حکم در دین خدا مشرک شدى و چون شرک آوردى پیشینه‏ى درخشان تو از میان رفت! !
در آن روزگار، دسته‏هاى سیاسى و مذهبى براى تثبیت مدعاى خود و مغلوب ساختن خصم از ظاهر آیات قرآن سود مى‏جستند: هنگامى که على علیه السلام عبدالله، پسر عباس ، را براى گفتگو نزد خوارج فرستاد، بدو فرمود: براى آنان از قرآن حجت میاور، چه ظاهر قرآن تاب تحمل معنى‏هاى گوناگون دارد، از حدیث پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم استفاده کن!
خوارج از جمله گروه‏هاى سیاسى عقیدتى هستند که در تاریخ اسلام اهمیت فراوان یافتند و نیز فصلى مفصل از تاریخ، کلام و بخشى از فقه مسلمانى را به خود اختصاص داده‏اند. (5) کار خوارج آن چنان اهمیت دارد که در حدیث‏هاى هر دو فرقه (شیعه و سنى) گویند: پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم از آنان و نیز از مردى که در نبرد نهروان ریاست این فرقه را به عهده داشت‏یاد فرموده است. (6)
مساله ارتداد
پس از رحلت رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم گروهى ادعاى نبوت کرده، جماعتى مرتد شده تاج شاهى بر سر گذاشتند و کسانى هم از پرداخت زکات خوددارى کردند.
این جریانات هر کدام انگیزه‏ى ویژه‏ى خود را داشت، اما دستگاه خلافت همه را از دید ارتداد نگریست و با همین ابزار با آن برخورد کرد. این در حالى است که با توجه به آنچه نقل شده مى‏توان مرتدان را به چند دسته تقسیم کرد.
نخستین گروه کسانى بودند. کسان دیگرى دین اسلام را رها کرده به آیین جاهلى خود بازگشتند، گروه سومى حکومت مدینه را منکر شده اما خود را پایبند به اسلام شناساندند، اینان به دلیل عدم اعتقاد به حکومت، حاضر به پرداخت زکات نبودند. در میان این گروه کسانى بودند که به دلیل عدم به رسمیت‏شناختن حکومت ابوبکر و اعتقاد به امامت اهل بیت رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم حاضر به پرداخت زکات نبودند. (7) برخى از مدعیان نبوت عبارت بودند از:
الف) مسیلمة بن حبیب از طایفه‏ى بنى حنیفه; او به تقلید از قرآن، کلماتى با نثر مسجع مى‏ساخت و برمردم عرضه مى‏کرد. (8) به علاوه، به مردم گفته بود که نماز صبح و عشا را وى بر آنان بخشوده است. (9) ب) سجاح دختر حارث تمیمى; وى پس از برخورد با مسیلمه با وى ازدواج کرده بود!
زمانى که مسلمانان با سپاهى به فرماندهى خالد بن ولید به سوى یمامه رفتند به دسته‏اى از یاران مسیلمه برخورد کردند; از آنها پرسیدند: عقیده‏ى شما چیست؟ آنان گفتند: «منا نبى و منکم نبى‏» ، پس از آن بود که درگیرى آغاز شد، نبرد یمامه یکى از سخت‏ترین جنگهاى مسلمانان با مدعیان نبوت و ارتداد بوده است. (10)
ج) طلیحة بن خویلد اسدى; وى نیز طوایفى از قبیله غطفان و بنى فزاره را فراهم آورده و با ساختن کلماتى سجع گونه کوشید تا با ادعاى نبوت در برابر حکومت مدینه بایستد. (11)
علاوه بر افراد مذکور، از ارتداد گروه‏هاى مختلف هم گزارش شده است. مثلا خلیفة بن خیاط، فهرست مرتدان (علاوه بر طلیحة بن خویلد) را چنین نقل کرده است: ردة بنى سلیم، ردة بنى تمیم، ردة الیمامة، ردة البحرین، ردة عمان و النجیر وحضرموت والیمن. (12)
جداى از مدعیان نبوت، ادعا شده است که برخى از قبایل دیگر از اساس مرتد شدند. البته، در میان قبایلى که مرتد شناخته شدند کسانى بودند که ابوبکر را قبول نداشتند و طالب حکومت «اهل بیت‏» پیغمبر بودند. آنها مى‏گفتند: ابوبکر هیچ «عهدى‏» با آنان نداشته و اطاعت او بر آنان واجب نیست. باور آنان این بود که مهاجران و انصار به دلیل حسادت مانع از روى کار آمدن اهل البیت‏شده‏اند. (13) (14)
کفر یا ایمان مرتکب کبیره
از جمله مباحث کلامى که در زمان امام على علیه السلام آغاز گردید و تقریبا بیشتر اذهان اهل فکر اواخر نیمه اول قرن اول هجرى و سپس تمام نیمه‏ى دوم این قرن را به خود مشغول داشت، بحث ایمان یا کفر مرتکب کبیره بود.
طرح این بحث از نتایج مستقیم ماجراى حکمیت در جنگ صفین بود. خوارج در مخالفت‏با حکمیت، به صورت دسته‏جمعى و به حالت اعتراض به دهکده‏اى در نزدیکى کوفه به نام «حرورا» رفتند. (15) در حرورا، دو شوراى رهبرى تشکیل دادند: شورایى جهت اداره‏ى امور سیاسى، و شورایى به جهت هدایت عقیدتى هواداران خود. (16)
آنان معتقد بودند: مرتکب کبیره، کافر، مرتد و خارج از دین است و باید کشته شود. بر همین اساس بود که این گروه در جامعه اسلامى، تحت رهبرى امام على علیه السلام به ایجاد بلوا و آشوب پرداخته، دست‏به جنایات متعددى زدند. تاریخ مواردى از آنها را ضبط کرد که نمونه‏هایى از آن عبارت است از: کشتن عبدالله بن خباب (در سال 38هجرى) حاکم على علیه السلام در مداین، و دریدن شکم زنش که آبستن بود (17) و نیز کشتن فرستاده‏ى على علیه السلام به سوى آنان (18) و کشتن زنان دیگر. (19)
طرح چنین بحث اعتقادى به انگیزه‏ى مخالفت‏با امام على علیه السلام بود. اتهام کفر به آن حضرت به خاطر پذیرش حکمیت و سپس حکم به قتل وى، نتایج چنان اعتقادى بوده است.
نظریه خوارج در باب مرتکب کبیره، صرف نظر از ابعاد سیاسى موضوع، باعث تحولات عمده‏اى در زمینه‏ى مباحث کلامى شد. چرا که اولا باعث‏شد عکس العمل‏ها و واکنش‏هایى نسبت‏به این موضوع از جانب سایر مسلمانان نشان داده شود که طبعا تحرک فکرى را به دنبال داشت، ثانیا به وجود آمدن فرقه‏ى بزرگ کلامى معتزله، محصول و معلول همین بحث و ناشى از همین اختلاف است. سپس هر یک از فرق کلامى در اطراف آن به بحث پرداخته، و نظرات مختلفى را عرضه نمودند:
جمعى چون مرجئه بر آن شدند که ارتکاب کبیره، لطمه‏اى به ایمان شخص نمى‏زند و ایمان (و اقرار قلبى) مقدم بر عمل است و باید حکم درباره کسى که کبیره‏اى را مرتکب مى‏شود به تاخیر انداخت تا خداوند درباره‏ى او حکم فرماید. (20) معتزله و پیشواى ایشان (واصل بن عطا) معتقد بودند که مرتکب کبیره فاسق است‏یعنى نه کافر است نه مؤمن، مرتبتى میان این دو رتبه و منزلتى میان این دو منزلت را داراست.
شیعه و برخى مذاهب اهل سنت‏بر آن رفته‏اند که اگر مسلمانى مرتکب گناه (اعم از صغیره و کبیره) شده، امکان توبه وجود دارد و با توبه، مغفرت و رحمت الهى شامل وى خواهد شد.
جبر و اختیار
گرچه قدمت مباحث جبر و تفویض به پیش از اسلام بر مى‏گردد و در صدر اسلام، مشرکان هم در مقابله با دعوت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم اندیشه‏ى جبر را مطرح مى‏کردند و مى‏گفتند:
«لو شاء الله ما عبدنا من دونه شی‏ء» ... (21) و یا «...انطعم من لو یشاءالله اطعمه...» . (22)
ولى سابقه‏ى تاریخى آن در میان مسلمانان به زمان پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم و غزوه‏ى احد گزارش شده است و گفته‏اند که منافقان و سست ایمانان، براى نخستین بار این موضوع را مطرح کردند. (23)
به نظر مى‏رسد، مباحث جدى و سیاسى کلامى جبر و تفویض در دوره‏ى به قدرت رسیدن خاندان بنى امیه و روى کار آمدن معاویه پسر ابوسفیان مطرح گشت و از سوى نظریه پردازان و توجیه گران دربارهاى اموى به آن دامن زده مى‏شد; ولى نقطه‏ى آغازین طرح آن، به ماجراى حکمیت‏برمى‏گردد به این جهت که در جریان مباحثاتى، عمرو عاص از ابوموسى مى‏پرسد: چرا خدا پیمودن راهى را براى من مهیا مى‏کند و قدرت را از من سلب مى‏کند، سپس مرا شکنجه مى‏دهد؟
ابوموسى در پاسخ گفت: خداوند شکنجه مى‏کند، براى این که ستم نمى‏کند. (24)
مباحث و مناظرات کلامى امام على علیه السلام
گرچه جمع آورى همه‏ى مباحث و مناظرات کلامى امام على علیه السلام در عصر خلافت و ولایت، رسالت این مقاله نیست; اما اشاره‏اى کوتاه و گزارشى به اجمال در این باب، لازم به نظر مى‏آید.
واضح است که بیشترین مسایل کلامى در این عصر، از سوى امیر بیان و کلام ارایه گردید. تنها نهج البلاغه که خود حاوى کلام بلیغ امام است نه جمیع کلام داراى بسیارى از موضوعات اعتقادى به ویژه اصول دین است. (25) اینک فقط به بعضى از سخنان آن حضرت در باب موضوعات کلامى و نیز مناظرات آن امام همام اشاره مى‏کنیم:
1. دلایل توحید. (26)
2. مراتب توحید. (27)
3. حقیقت توحید. (28)
4. معرفت قلبى خداوند. (29)
5. فطرى بودن خداجویى. (30)
6. برهان حدوث براى اثبات وجود بارى. (31)
7.برهان نیازمندى خلق براى اثبات خالق. (32)
8. برهان هدفمندى نظام خلقت‏براى اثبات خداوند. (33)
9. تبیین گستره‏ى وجود الاهى و چگونگى ارتباط خدا با مخلوقات. (34)
10. پاسخ به پرسش: چگونگى رؤیت پروردگار. (35)
11. ارجاع مردم به اهل بیت علیهم السلام در راهیابى به حقایق دینى و مباحث کلامى. (36)
12. مناظره با یکى از طرفداران نظریه «قدر» در باب مشیئت. (37)
13. مناظره با مردى از شام در باب قضا و قدر. (38)
14. مناظره با زبیر در باب حدیث جعلى «العشرة المبشرة بالجنة‏» . (39)
15. مناظره با ابوبکر درباره‏ى فدک. (40)
16. مناظره با عبایة بن ربعى اسدى در باب استطاعت و قدرت بندگان. (41)
17. موضع‏گیرى تند امام علیه السلام در برابر غلو کنندگان. (42)
18. دیدگاه امام علیه السلام درباره‏ى «امر بین الامرین‏» . (43)
و...
پى‏نوشت‏ها:
1. ر.ک: الملل والنحل، شهرستانى: 1/29 30.
2. فلسفه و کلام اسلامى، ص 20و 21، مونتگمرى وات، ترجمه ابوالفضل عزتى، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى.
3. این نوع از جدال‏هاى کلامى، از جانب موالى (نو مسلمانان) خارج از جزیره (بیشتر ایرانیان) که در کوفه یا بصره فراهم آمده بودند، آغاز شد; چه این که قبایل ساکن عراق نه فرهنگ پیشرفته‏اى داشتند و نه این بحثها در میان آنها مطرح شده بود.
شرح و توضیحات دکتر جعفر شهیدى بر کتاب «فلسفه و کلام اسلامى‏» مونتگمرى وات، ص 210.
4. دقت در سندهاى قدیم که مى‏توان بدانها اعتماد داشت، نشان مى‏دهد که طرح این مباحث و شکاف‏هایى که به دنبال آن درحوزه‏ى اسلامى پدید آمد، بر اثر مبانى اعتقادى بود نه مسایل اجتماعى که برخى مانند مونتگمرى براى نشان دادن منشا بروز عقاید خوارج و اهل سنت و... سراغ تحلیل جامعه شناسى رفته‏اند. همان، ص 209 210.
5. تاریخ تحلیلى اسلام (تا پایان امویان) دکتر سید جعفر شهیدى، مرکز نشر دانشگاهى، چاپ دوم، تهران 1363، نقل مطالب به صورت تلخیص و تغییر، صص 124 127.
6. ر.ک: معجم المفهرس، ذیل کلمه‏ى «خرج‏» و «ثدى‏» و «مرق‏» ; و نیز: سفینة البحار، ذیل «خوارج‏» .
7. اخبار ارتداد در کتابهاى چندى آمده است. طبرى در این زمینه متن اصلى را کتاب سیف بن عمر قرار داده است. نام کتاب وى «الفتوح الکبیر و الردة‏» بوده است، سیف از ناحیه‏ى تمامى شرح حال نویسان مورد تکذیب قرار گرفته است. اثر مستقل دیگر، کتاب الفتوح از ابن اعثم کوفى است که خوشبختانه بر جاى مانده است. واقدى و مدائنى نیز کتابهایى درباره‏ى اخبار ارتداد داشته‏اند. اخیرا کتابى تحت عنوان «الردة‏» از واقدى چاپ شده که با متن فتوح ابن اعثم مشترکات زیادى دارد. منابع دیگر نیز جسته و گریخته در این باره مطالبى آورده‏اند. تاریخ سیاسى اسلام‏2، تاریخ خلفا، رسول جعفریان، دفتر نشر الهادى، ج‏2، صص 28 29، چاپ دوم، تابستان 78.
8. ر.ک: همان، ص 30، به نقل از : البدء والتاریخ: 5/161، 162و 164.
9. همان: البدایة والنهایة: 6/326.
10. در این جنگ عده‏ى زیادى از مسلمانان به شهادت رسیدند که تعداد پنجاه و هشت نفر از مهاجر و انصار در میان آنها بودند، و از این شمار، سیزده نفر آنان، کسانى بودند که در جنگ بدر حضور داشتند. ر.ک: تاریخ خلیفة بن خیاط: 1/111 115. جمع شهداى مسلمان به روایت ابن اعثم، یک هزار و دویست نفر بوده که تعداد هفتصد نفر حافظ قرآن بوده‏اند. ر.ک: الفتوح: 1/40; نقل از: تاریخ سیاسى اسلام 2، تاریخ خلفا، ص 30 31.
11. همان، ص 31.
12. همان، ص 39; به نقل از : تاریخ خلیفة بن خیاط، صص‏102 117.
13. ر.ک: کتاب الفتوح: 1/58، 60و 61; کتاب الردة، صص 171، 176و 177، (والله ما اذلتموها عن اهلها الاحسدا منکم لهم) .
14. براى توضیحات بیشتر، ر.ک: تاریخ سیاسى اسلام 2، تاریخ خلفا، ص 33 39.
15.به همین سبب به آنها «حروریه‏» نیز گفته مى‏شود.
16. ر.ک: تاریخ طبرى: 6/2596.
17. همان، ص 2604; تاریخ یعقوبى: 2/94; اسد الغابة: 3/150.
18. اخبار الطوال، ص 252.
19. همان; مروج الذهب: 1/763.
20. ر.ک: مقالات الاسلامیین، ابوالحسن اشعرى، ص 69 74; الفرق بین الفرق، ص 145; الملل والنحل (شهرستانى) : 1/179 و نیز ر. ک: تاریخ علم کلام و مذاهب اسلامى: 1/41 43، على محمد ولوى ، انتشارات بعثت.
21. نحل/35.
22. یس/47.
23. ملل و نحل شهرستانى: 1/34.
24. همان، 85 86.
25. فهرست موضوعى مباحث اعتقادى نهج البلاغه که از سوى نگارنده آماده شد، در پایان این شماره‏ى مجله، ت‏بزرگ‏داشت‏سال امیرالمؤمنین علیه السلام که به خاطر تکرار عید غدیر در سال 1379 (6/1/1379 و 24/12/1379) از سوى مقام معظم رهبرى حضرت آیة الله خامنه‏اى مد ظله العالى به سال امام على علیه السلام نام گرفت، تقدیم خوانندگان مى‏شود.
26. نهج البلاغه، نامه 31.
27. نهج البلاغه، نامه 163و 183.
28. توحید صدوق، باب 3، حدیث 3; نهج البلاغه، خ‏1.
29. توحید صدوق، باب 43، ص 308; نهج البلاغه، خ‏152، 159و 185.
30. نهج البلاغه، خ‏1.
31. نهج البلاغه، خ‏152و 185. توحید صدوق، باب 42، ص 293.
32. نهج البلاغه، خ‏91.
33. نهج البلاغه، خ‏185، 155و 163.
34. توحید صدوق، باب 28، ص 184.
35. بحار الانوار: 3/274 275.
36. نهج البلاغه، خ‏87، 97، 158و 239.
37. تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر: 3/285 286; العقد الفرید: 10/218 219.
38. الفصول المختارة، مفید، ص 42 43.
39. بحار: 32/189، ح‏14و ص 197، ح‏147، و ص 216، ح‏171; الاحتجاج طبرسى: 1/162.
40. الاحتجاج: 1/90 93; علل الشرایع: 1/191، باب 151، ح‏1.
41. بحار: 5/24و 75; ج‏6/130.
42. بحار: 25/266.
43. بحار: 5/56 57.

تبلیغات