آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

در این مقاله درباره نسبت میان مدارا، گفت‏وگو و دین مطالبی طرح شده است.

متن

اطلاعات، 15/10/81
به گمان بنده به لحاظ تاریخی در همه تمدن‏ها، به استثنای تمدن مدرن غرب، نقش دین بسیار بسیار مهم بوده است. هرچه تمدن مدرن غربی، و یا به عبارتی «مدرنیته» با تمام ابعاد و مؤلفه‏هایش، رو به سمت جلو می‏رود و گستره جهانی‏اش بیشتر می‏گردد، به خوبی ملاحظه می‏شود که در تمامی تمدن‏ها و فرهنگ‏ها، حتی فرهنگ‏ها و تمدن‏های سنتی، به تدریج نقش دین در مقایسه با سایر مؤلفه‏های فرهنگی و تمدنی دیگر کمتر و کمتر می‏گردد. اما دین در جامعه ما دارای نقش ممتازی است. بنابراین من دو مطلب را از هم تفکیک می‏کنم: یکی اینکه نقش دین سیر کمرنگ‏تر شدن را طی می‏کند، و نکته دوم اینکه، هنوز هم دین در جامعه ایران نقش شاخصی دارد؛ به این معنا که هنوز هم دین بر ملیت و لوازم مدرنیته غلبه دارد و انسان ایرانی امروز، هنوز هم بیش از آنکه «مدرن» باشد، «متدین» است. البته روزبه‏روز مدرنیته به سوی غلبه کردن بر دین‏داری پیش می‏آید؛ ولی چون بحث پیرامون وضع کنونی ماست، باید گفت که هنوز واقعیت جامعه بر غلبه مدرنیته بر دین‏داری گواهی نمی‏دهد.
در این نکته شکی نیست که اگر من معتقد باشم که دین من تجسم حق است و سایر ادیان تجسم باطل‏اند، دیگر امکان گفت‏وگویی وجود نخواهد داشت. گفت‏وگو اصولاً وقتی صورت می‏گیرد که من، خودم و طرف مقابل گفت‏وگویم را آمیزه‏ای از حق و باطل بدانم؛ یعنی معتقد باشم که من و طرف مقابل هیچ‏کدام نه حق مطلقیم و نه باطل مطلق. اگر غیر از این باشد، اصولاً باب گفت‏وگو بسته خواهد شد. بنابراین شکی نیست که اگر ما واقعا مایل باشیم که گفت‏وگویی میان ادیان رخ دهد، این امر میسر نمی‏شود مگر آنکه معتقد باشیم که همه ما آمیخته‏ای از حق و باطلیم؛ هر چند درصد آمیختگی حق و باطل در ما متفاوت باشد.
حال در اینجا این سؤال پیش می‏آید که چگونه می‏توان این نکته را به عالمان دین تفهیم کرد که شما خود را تجسم حق مطلق ندانید و در عین حال، طرف مقابل خودتان را هم تجسم باطل مطلق به حساب نیاورید. من معتقد هستم که اگر عالمان دینی بر روی چند نکته تأمل کنند، آن گاه متوجه می‏شوند که خودشان تجسم حق مطلق نیستند و در عین حال، دیگران هم تجسم باطل مطلق نمی‏شوند. این چند نکته از این قرارند:
نکته اول این است که عالمان هر دینی باید به این نکته توجه کنند که در میان خود آنها نیز که عالمان دین و مذهب واحدی هستند اختلاف وجود دارد. نکته دوم این است که بسیاری از احکام و تعالیمی که درون یک دین وجود دارد، در بسیاری از ادیان دیگر هم موجود است. بنابراین یک اشتراک تعالیم و احکام در میان ادیان مختلف وجود دارد؛ پس اگر ادیان دیگر باطل مطلق‏اند، چون یک بخش از احکام و تعالیمشان با دین من مشترک است، پس این بطلان به من هم معطوف می‏شود، و بالعکس، اگر دین من حق مطلق است، باز چون بخشی از آن تعالیم در دین دیگر هم موجود است، پس آنها هم دارای حظّی از حقیقت هستند. بدین ترتیب، نفس اینکه انسان دریابد احکام و تعالیم مشترکی بین ادیان مختلف وجود دارد، او را به این نکته آگاه می‏کند که ما حق مطلق نیستیم و آنها نیز باطل مطلق نیستند.
اما امر سومی که علمای دین باید بدان توجه کنند، فرآورده‏های انسانی ادیان دیگر است. آنها باید ببینند که در مذاهب و ادیان دیگر هم انسان‏هایی پدید آمده‏اند که هیچ کس نمی‏تواند منکر عظمت اخلاقی و معنوی آنها شود و خود این نکته بیانگر این است که آن شخصی که در آن دین و مذهب خاص دارای این فضیلت‏هاست، در واقع، مشمول بهره بردن از آن حقایقی است که در درون دین و مذهبش موجود است.
نکته چهارم اینکه به‏هیچ‏وجه نمی‏توانیم منکر این نکته شویم که در همه فرهنگ‏ها انسان‏های پستی هم ظهور کرده‏اند. من به پلورالیسم صدق معتقد نیستم، بلکه به «پلورالیسم نجات» اعتقاد دارم. در نظر من، پدیده‏های مختلف هستی، اولاً، یک سلسله ضلع‏های مختلفی دارند که از آن به «aspect»ها تعبیر می‏کنم (یعنی جنبه‏های مختلفی که آن پدیده‏ها دارا هستند) و یکی هم «Viewpoint»های ماست. متفاوت شوند، ما وقتی دیدگاه‏ها و آرای مختلفی درباره اشیا پیدا می‏کنیم. بنابراین من معتقد نیستم که حقایق تفاوت دارند. اعتقاد دارم که یک حقیقت بیشتر وجود ندارد، ولی از این حقیقت واحد، بسته به اینکه از چه زاویه و از چه وجهی به آن نگاه کنید، تلقی‏های مختلفی می‏توان داشت.
به گمان بنده، در همه ادیان، کم و بیش، آیه‏هایی موجود است که به نوعی، استدلال‏گرایی را تشویق می‏کنند و طبعا وقتی که استدلال‏گرایی تشویق می‏شود، به طریق اولی، گفت‏وگو هم تشویق می‏شود. برای مثال، در آیه «تعالو الی کلمه سواء...» ـ که می‏فرماید: بیایید سخنی را که در میان ما به‏طور یکسان مورد قبول است، ملاک قرار دهیم و با هم گفت‏وگو کنیم ـ درست است که گفته شده به سوی آن «کلمه سواء» بیایید و گفت‏وگو کنید، ولی وقتی در ادامه منظور از کلمه «سواء» مشخص می‏شود، متوجه می‏شویم که این «کلمه سواء»، «ایمان به خدا» و «روز جزا» است. حالا اگر یکی از طرفین گفت‏وگو ایمان به خدا یا روز جزا نداشته باشد، متوجه می‏شویم که موضوع گفت‏وگو اساسا منتفی می‏شود.
چنان که گفتم، ادیان یک مقداری (البته نه خیلی زیاد) در کتب مقدس، به استدلال‏گرایی و گفت‏وگو دعوت می‏کنند، ولی اولاً آن گفت‏وگو با پذیرش یک سلسله اصول و مبانی مابعدالطبیعی ـ برای مثال، اعتقاد به وجود خدا یا ایمان به روز رستاخیز ـ همراه است؛ ثانیا غرض و هدف گفت‏وگوی مورد نظر ادیان (باز در همان چارچوب خاص)، این است که ببینید حق با کیست و چه کسی بر باطل است؛ در صورتی که من بارها گفته‏ام که این، آن چیزی نیست که ما از گفت‏وگو مستفاد می‏کنیم. این حالتی که من و شما با هم بنشینیم و براساس n سخنی که قبول داریم، با هم وارد گفت‏وگو شویم، به غرض اینکه بفهمیم در آن موردی که با هم اختلاف داریم، حق با من است یا شما، این دیگر گفت‏وگو محسوب نمی‏شود؛ این را به زبان انگلیسی «debate» می‏گویند که معنایش «جرّ و بحث» است.
گفت‏وگویی که مورد نظر ادیان است، همان گونه که ذکر کردم، از نوع «debate» است و از نوع دیالوگ نیست؛ چون اساسا بحث بر سر حقانیت و بطلان است.
من اعتقاد دارم که اگر ما در طول این 1400 سال، به‏طور کامل و صددرصد به تمام دستورات الاهی عمل می‏کردیم و هیچ دستوری را فروگذاری نمی‏کردیم، بازهم فکر نمی‏کنم که مدرن می‏شدیم. مدرنیته به قیمت فراموش کردن بعضی از عناصر و مؤلفه‏های دین پدید می‏آید. بنابراین من نمی‏توانم این را بپذیرم که اگر ما به اسلام عمل کرده بودیم، انسانی مدرن می‏شدیم. نه! چون به اسلام دقیقا عمل نکرده‏ایم تا حدودی توانسته‏ایم برخی از مؤلفه‏های مدرن بودن را واجد شویم.
ما می‏توانیم هم انسانی مدرن باشیم و هم انسانی معنوی؛ ولی نمی‏توانیم هم انسان مدرن و هم متدین باشیم. جمع تدین و مدرنیته با مشکلات جدی همراه است. مهم‏ترین تعارضی که بین این دو وجود دارد، این است که اساس تمام ادیان بر تعبد استوار است، درحالی‏که مدرنیته بر محور عقلانیت استوار است و با تعبد ناسازگار می‏باشد. من بارها گفته‏ام که انسان نمی‏تواند هم روشن‏فکر باشد و هم دینی. به همین علت، اساسا مفهوم روشنفکری دینی، امری پارادوکسیکال و متنافی‏الاجزاست. ما می‏توانیم روشن‏فکر معنوی باشیم. قوام روشنفکری به عقلانیت است که با تدین سازگاری ندارد. «عقلانیت»، به مفهوم دقیق کلمه، به این معناست که شما میزان دلبستگی و پایبندی‏تان را به یک گزاره. یا میزان قوت و شواهدی که آن گزاره را تأیید می‏کند، متناسب کنید. و هرچه شواهدی که آن گزاره را تایید می‏کند قوی‏تر شود، دلبستگی و پایبندی‏تان به آن گزاره بیشتر گردد، و بالعکس، هرچه آن شواهد ضعیف‏تر گردد، شما هم به تبع آن، میزان دلبستگی‏تان به آن گزاره کمتر شود.
اعتقادم بر این است که هیچ آینده‏ای برای بشر جز تمسک به دین، یا به تعبیر بهتر، تمسک به معنویتی که نسبت به همه چیز گشوده باشد، وجود ندارد؛ معنویتی که پرونده هیچ امری را مختومه نکند. به گمان من، اگر با انصاف و به دور از هرگونه حب و بغض، به قضیه نگاه بیندازیم، اختلافاتی که بین معنویان جهان می‏بینیم، بسیار کمتر از بغض و اختلافاتی است که بین پیروان ادیان و مذاهب مختلف، یعنی کسانی که هنوز دربند یک مذهب و دین خاص مانده‏اند، وجود دارد.
اشاره
تاکید نویسنده محترم بر تأثیر و نقش بسیار مهم دین در شکل‏گیری تمدن‏ها در اعصار گوناگون، توجه به غلبه وجه دین‏داری مردم ایران بر وجه تجدد در آنان، و تصریح به این نکته که هیچ آینده‏ای برای بشر جز تمسک به دین وجود ندارد، از جمله نکات مثبت این نوشتار است. همچنین اشاره به برخی نکات مشترک میان متدینان که می‏تواند در کاهش تعصب بی‏جا مؤثر باشد، قابل‏توجه است. امّا پاره‏ای از مطالب این نوشتار نیز خالی از اشکال نیست که به اختصار به برخی از آنها اشاره می‏کنیم:
1. نویسنده محترم آورده‏اند «در این نکته شکی نیست که اگر من معتقد باشم که دین من تجسم حق است و سایر ادیان تجسم باطل‏اند، دیگر امکان گفت‏وگویی وجود نخواهد داشت. گفت‏وگو اصولاً وقتی صورت می‏گیرد که من، خودم و طرف مقابل گفت‏وگویم را آمیزه‏ای از حق و باطل بدانم؛ یعنی معتقد باشم که من و طرف مقابل هیچ کدام نه حق مطلقیم و نه باطل مطلق. اگر غیراز این باشد، اصولاً باب گفت‏وگو بسته خواهد شد.»
پرسش آن است که بر اساس کدام منطق چنین حکمی صادر شده است. اهل نظر می‏دانند که همواره یکی از اشکالات مشهور مطلق‏گرایان معرفتی بر نسبی گرایان این بوده است که بر اساس نسبی‏گرایی معرفتی، گفت‏وگو و دلیل‏آوری، بی‏معنا بلکه ناممکن می‏شود؛ زیرا بر اساس نسبی‏گرایی معرفتی، هر دو طرف می‏توانند بر اساس برداشت، ذهنیت، رویکرد، احساسات، عواطف، شاکله مفهومی و شاکله فرهنگی خود حق باشند؛ و روشن است که در این صورت، گفت‏وگو بی‏وجه می‏شود. اما بر اساس مطلق‏گرایی، یک حق بیشتر وجود ندارد و گفت‏وگو برای روشن شدن اینکه کدام طرف بر حق است، معقول و بامعناست. مطلق گرایان همواره بر نسبی گرایان این اشکال را وارد می‏کنند که نسبی‏گرایی بر خلاف رویه و عملکرد انسان‏ها در جوامع گوناگون است، و نمی‏تواند این مطلب را تبیین کند که چرا انسان‏ها بر سر مسائل گوناگون به گفت‏وگو و دلیل‏آوری می‏پردازند و در متقاعد ساختن طرف مقابل و دفاع از موضع خود تلاش دارند؛ درحالی‏که بر اساس نسبی‏انگاشتن حق، چنین کاری بی‏معنا خواهد بود. افزون بر این، با نگاه دقیق می‏توان دریافت که اگر آن‏چنان‏که نویسنده محترم و برخی نویسندگان دیگر معتقدند مطلق‏گرایی راه گفت‏وگو را مسدود کند، نسبی‏گرایی نیز این راه را باز نخواهد نمود؛ زیرا «وقتی من خود و طرف مقابل گفت‏وگو را آمیزه‏ای از حق و باطل بدانم، یعنی معتقد باشم که من و طرف مقابل هیچ کدام نه حق مطلقیم و نه باطل مطلق»، گفت‏وگوی ما یا درباره مشترکاتمان خواهد بود یا در رابطه با موارد اختلافمان. در حالت اول، از آنجا که علی‏الفرض هر دو آن مشترکات را حق می‏دانیم (زیرا بعید است که درباره امری که به بطلان آن باور داریم با هم گفت‏وگو کنیم) گفت‏وگو برای فهم عمیق‏تر، آگاهی بیشتر یا التذاذ معنوی و... صورت می‏پذیرد. اما اگر گفت‏وگوی ما درباره موارد اختلافمان باشد، در این حالت حق یا با من است یا با طرف گفت‏وگوی من؛ در غیراین صورت اختلافی در میان نبود. پس در موارد اختلاف، یعنی در بخشی از اعتقاداتم، دست‏کم، من خود را حق و طرف مقابل را بر باطل می‏دانم؛ درحالی‏که بنا به اعتقاد نویسنده محترم در چنین حالتی ما نمی‏توانیم با هم گفت‏وگو کنیم. از اینجا روشن می‏شود که بر خلاف نظر نویسنده برای گفت‏وگوی میان ادیان هیچ لزومی ندارد که «معتقد شویم که همه ما آمیخته‏ای از حق و باطلیم».
افزون بر این، باید توجه داشت که نویسنده محترم در جای جای نوشتار خود، دین یا ادیان را با مجموعه اعتقادات متدینان برابر دانسته است؛ درحالی‏که حتی بنا به تقسیمات سه‏گانه‏ای که خود ایشان از دین ارائه کرده‏اند، میان دین 1 با دین 2 و 3 تفاوت است؛ هر چند ایشان دین 1 را نیز که همان قرآن باشد، خالی از خطا ندانسته‏اند.
2. هر چند اصطلاح «علمای دین»، در کاربرد متداول، به روحانیت انصراف دارد؛ اما از باب مماشات، این اصطلاح را به عمومیتش اخذ می‏کنیم و توصیه‏های ایشان را متوجه هر دین‏شناس و متخصص در امور دینی می‏دانیم و می‏افزاییم که در میان علما و متخصصین دین اسلام، روحانیتِ فرهیخته به شعار صرف اکتفا نکرده و در گفت‏وگو، مدارا و سماحت بیشتری از خود نشان داده است.
3. نویسنده محترم به تأکید بیان می‏کند که اولاً، دعوت به استدلال، که لازمه‏اش گفت‏وگوست، در متون مقدس بسیار اندک است؛ ثانیا، در همین موارد اندک نیز گفت‏وگو بر اساس پذیرش «خدا و قیامت» و مابعدالطبیعه صورت گرفته است و مقصود در این موارد، روشن شدن حق وباطل است؛ درحالی‏که چنین چیزی اصلاً گفت‏وگو نیست، بلکه جرّ و بحث است. درباره این دو ادعای نویسنده محترم نکات ذیل قابل طرح است:
الف ـ آشنایان با متون مقدس می‏دانند که یافتن واژه یا اصطلاح، به‏طور صریح، در متن، گام نخست، ساده‏ترین راه و نیز یکی از غیر تخصصی‏ترین روش‏های ممکن برای پی‏گیری و یافتن یک موضوع است. توجه به مضامین آیات گوناگون و در کنار هم قرار دادن آنها، توجه به شأن نزول آیات و لایه‏ها و لوازم گوناگون مطالب، رجوع به تفاسیر و بالاتر از همه، دید کل‏گرایانه به مجموعه آیات و فهم پیام‏های بنیادین آنها از جمله راه‏های فهم متون مقدس است.
ب ـ در مورد گفت‏وگو در قرآن، جای شگفتی است که نویسنده محترم تنها به یک آیه استشهاد نموده و از «کلمه سواء» به‏کار رفته در آن نیز چنین برداشت کرده که گفت‏وگو در قرآن بر پذیرش مابعدالطبیعه مبتنی است. قرآن بارها خود را کتاب هدایت برای همه مردم (هدی للناس) و رحمت برای همه جهانیان (رحمة للعالمین) معرفی کرده است. کافر و مشرک و موحد، همه مخاطب قرآن‏اند و قرآن با همه آنان سخن گفته است. افزون بر این، موارد گفت‏وگوهای افراد و پیامبران گوناگون با کافران و مشرکان عصر خود مگر از آیات قرآن نیست؛ از گفت‏وگوی هابیل و قابیل گرفته تا نوح و ابراهیم و لوط... و موسی و عیسی و حضرت ختمی مرتبت علیهم‏السلام . در عهدین نیز چنین گفت‏وگوهایی فراوان است و هر کس اندک آشنایی با آن داشته باشد، به خوبی تأیید می‏کند که مصادیق گفت‏وگو در متون مقدس فراوان است و اختصاص به اهل ایمان ندارد.
ج ـ واژه «debate» در فرهنگ‏های لغات و اصطلاحات گوناگون انگلیسی، به معنای بحث، «گفت‏وگو»، مناظره، مشاجره، گفت‏وگوی همراه با استدلال ورزی آمده است، و واژه دیالوگ به معنای گفت‏وگو، بحث، مناظره و... . روشن نیست که نویسنده محترم بر اساس کدام مستند می‏گوید اگر مقصودْ تشخیص حق از باطل باشد، کار ما «جرّ و بحث» ـ که معمولاً بار معنایی منفی دارد ـ است؛ امّا اگر مقصود این نباشد، گفت‏وگو (دیالوگ) رخ داده است، و چون مقصود ادیان روشن شدن حق و باطل است، در آنها گفت‏وگو وجود ندارد.
روشن است که گفت‏وگو می‏تواند با شکل‏ها، روش‏ها و اهداف گوناگون صورت گیرد؛ گاه با روش عالمانه، مستند و مستدل؛ گاه شاعرانه؛ گاه مغالطه‏آمیز؛ گاه با قیل و قال و سروصدا؛ گاه با هدف تظاهر و فضل فروشی؛ گاه برای کسب وجهه سیاسی یا علمی و... و گاه برای روشن شدن حق. همه این موارد، مصادیق گفت‏وگویند. به بیان فنی‏تر درست است که هر گفت‏وگویی «جرّ و بحث» نیست، امّا هر «جرّ و بحثی» حتما گفت‏وگوست.

تبلیغات