آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

اگر جامعه ما دچار اصلاحات بنیادى نشود، حتى حفظ مجموعه‏اى به نام «ایران» دشوار خواهد بود. اصلاحات معطوف به آزادى نیازمند لایه‏هاى اجتماعى مناسبى است که در جامعه ما شکل نگرفته‏اند و نیز باید به دریافت مناسبى از مقولات و مفاهیم موجود در جریان مدرنیته و مدرنیزاسیون برسیم. بخشى از اصلاح‏طلبان، قدرت‏جویان سال‏هاى قبل هستند که دچار تحول شده‏اند. اصلاح‏طلبان برخى اشکالات ساختارى مشترک با جناح مقابل دارند و نتوانسته‏اند این مشکلات را حل کنند.

متن

در ابتدا مى‏خواستم نظر شما را در خصوص ضرورت و اهمیت اصلاحات در ایران بدانم.
صرف نظر از سیاست‏هاى اصلاحى و یا طرفداران اصلاحات در ایران، براى ماندن به عنوان یک نظام بین‏المللى و در شرایط تمدن جدید، به شدت نیازمند اصلاحات هستیم. در حال حاضر شکاف ما با جهان در جهات تکنولوژى، بنیادهاى اجتماعى، سطح تمدنى و حیات انسانى و اجتماعى روز به روز بیشتر مى‏شود و اگر این شکاف همچنان حفظ شود، در آینده‏اى نه چندان دور ما یکى از کشورهاى رده چهار جهان خواهیم بود. اگر جامعه ما دچار اصلاحات بنیادى نشود، حتى حفظ مجموعه‏اى به نام «ایران» با همین کلیت جغرافیایى و جمعیتى دشوار خواهد بود. امروز مقایسه با علائم خارج باید صورت گیرد و ما نمى‏توانیم همچون جزیره‏اى در دل اقیانوس، منزوى و بدون ارتباط با دیگران باشیم و خودمان را تنها با معیارهاى داخلى بسنجیم. این اصلاً به معناى غرب‏زدگى و مجذوبیت نسبت به غرب نیست.
اکنون 94 سال از مشروطه مى‏گذرد ولى هنوز هر دو شعار اصلى مشروطه (عدالت‏خانه یا نهاد دادگسترى و مهار قدرت و مشروطه کردن آن) یک ضرورت بنیادى است. نهاد قضایى ما داراى دو ویژگى است: اولاً به شدت سیاسى است و ثانیاً به شدت ناکارا در باب ادراک و تأمین عدالت اجتماعى. همچنین ما باید قدرت‏هایى را مهار کنیم که برخاسته از اذهان بسیط، نامتناسب و فاقد ادراک لازم براى پیچیدگى‏ها و تحولات کنونى هستند.
به نظر شما علت ناکامى اصلاحات در ایران چه بوده است؟ آیا تقصیر را از روشنفکران مى‏دانید یا از حاکمان؟
به دو محور اشاره مى‏کنم: یکى این‏که ما در جهت اصلاحاتِ معطوف به آزادى، نیازمند لایه‏هاى اجتماعى مناسبى هستیم که این لایه‏هاى اجتماعى در جامعه ما شکل نگرفته‏اند. ما جامعه‏اى ایلیاتى - روستایى و از زاویه سوم شهرنشینى محدودِ تحت الشعاع قدرت مستبد و داراى حیات اقتصادى ایلیاتى و روستایى داشته‏ایم و از یک لایه‏بندى اجتماعى مناسب بى‏بهره بوده‏ایم. از این رو هیچ‏گاه نتوانسته‏ایم به یک تفکر انتقادى نسبت به سنت‏ها و پیشینه و دین و قدرت و منزلت‏هاى اجتماعى و حیات دنیوى دست پیدا کنیم و در این موارد ارزیابى جدیى داشته باشیم. از سوى دیگر نتوانسته‏ایم به یک دریافت بهینه و مناسبى از مقولات و مفاهیم موجود در جریان مدرنیته و مدرنیزاسیون برسیم و ساز و کار آنها و ارتباط درونى‏شان را با یکدیگر بفهمیم. به همین دلیل، واکنش‏هاى اصلاحى در ایران عموماً واکنش منفى و اعتراض‏گونه است، بدون این‏که تبدیل به یک امر مثبت ایجابى گردد و به جهت پشتوانه نظرى و لایه بدنى اجتماعى از توان مناسبى برخوردار باشد.
هانتینگتون در کتاب موج سوم دموکراسى حرکت نظام‏ها را از اقتدارگرایى به سمت اصلاحات و دموکراسى بررسى مى‏کند و در نهایت آنها را دسته‏بندى مى‏کند و براى این حرکت خصوصیات و پیشنهاداتى را به رهبران اصلاحات معرفى مى‏نماید. چنین تجربه‏ها و پیشنهادهایى به نظر شما تا چه حد مى‏تواند به ما کمک کند؟
ما نباید اصلاً دولت خودمان را از گذشته تا حال یک دولت اقتدارگرا در نظر بگیریم و اصلاً حرکت از اقتدار گرایى به سمت دموکراسى براى کشور ما قابل مقایسه نیست. من اقتدارگرایى را از سه زاویه نگاه مى‏کنم: اقتدار حاکمان؛ اقتدار نظام در کلیت خودش و در نهایت اقتدار از نظر پیش‏فرض‏ها و اعتقادات بنیادین جامعه. در زاویه اول، حاکمان ما در چند صد سال اخیر به ندرت مقتدر و بیشتر مستبد و قدرت‏طلب بوده‏اند. به نظر من در بحث اقتدار دو نکته بسیار مهم است: یکى این‏که اقتدار باید منتج به پذیرش شود و یا پذیرش منجر به اقتدار گردد. حاکمان باید از نوعى پذیرش مردمى یا در سطح رده‏هایى از اجتماع برخوردار باشند. ما در دوران معاصر در دو مقطع چنین موقعیتى داشته‏ایم: در زمان مرحوم دکتر مصدق و مرحوم آیت‏الله خمینى. ولى هر دو مقطع بسیار گذرا و بیش از ایجابى بودن، سلبى بوده است. ویژگى دیگر اقتدار، برخوردار بودن از ابزار مناسب براى اعمال قدرت است. آن ابزار مناسب از نظر من داشتن یک دستگاه ادارى کارآمد، بوروکراسى کارآمد، ارتش منظم، نظام تبلیغاتى کارا یا یک حزب و سازمان سیاسى - اجتماعى کارا و مانند آن است. با این وصف، نه حاکمان ما از اقتدار لازم برخوردار بودند (حتى آقاى خاتمى) و نه نظام ما به دلیل این‏که در معرض خطرات جدى به لحاظ قومى، جنسى، عدالت اجتماعى و غیره است، کارآمد مى‏باشد.
اما از زاویه سوم نیز مى‏توان گفت که پیش‏فرض‏ها و اعتقادات ما مقتدر نیست. این پیش‏فرض‏ها بیشتر سنتى و آکنده از مفروضات دینى است و خود این پیش‏فرض‏ها هم به شدت در حال تغییر هستند. بنابراین، این پیش‏فرض‏ها هم پایه مناسبى براى سیاستمداران یا نظام موجود ما نیستند. بنابراین اگر بخواهیم خود را با خارج مقایسه کنیم، باید بگویم که ما هیچ‏گاه نتوانسته‏ایم حتى نظام مقتدرى مثل چین یا نظام فرانکو در اسپانیا و حتى برخى کشورهاى اروپاى شرقى داشته باشیم که با سلب آزادى‏ها یک سرى مشکلات اقتصادى - اجتماعى را برطرف بکنیم.
وانگهى، من اعتقاد ندارم که ابتدا باید در جامعه اقتدارگرایى حاصل شود و سپس به سمت دموکراسى حرکت کرد و اصلاً ما این فرصت را براى طى کردن این راه نداریم.
یکى از علل شکست اصلاحات، عدم تطابق ساخت قدرت با موازین دموکراسى بوده است. اگر روشنفکران از حقوق فردى و آزادى سخن مى‏گفتند، حاکمیت، مطلقه و مستبد و غیر مشروطه بوده است و این دو باهم سازگار نیست.
اگر نظام مطلق را مترادف با توتالیتر در نظر مى‏گیرید، ما امکان وجود نظام توتالیتر در ایران را در گذشته و حال نداشته‏ایم و نظام ما بیشتر قدرت‏طلب بوده است. نظام مطلق نیاز به استفاده از ابزار مناسب، تکنیک و تفکر اجتماعى و حمایت‏هایى براى سازمان‏دهى دارد. اما این نیز که گفتید روشنفکران ما از آزادى و حقوق فردى سخن مى‏گفتند، درست نیست. برخى از روشنفکران ما در گذشته بیش از آن‏که معطوف به آزادى باشند، معطوف به آموزش و تنویر افکار مردم در جهت وضعیت دینى و فرهنگى بودند. بنابراین اگر همزیستى را نگوییم، مى‏توانیم به سکوت آنها در برابر تمایلات قدرت‏طلبانه نظام اشاره کرد. در جامعه‏اى با زیرساخت‏هاى عشیره‏اى و روستایى کمتر مى‏شود از آزادى سخن گفت. در آنجا نیازهایى مقدم بر آزادى وجود دارد و روشنفکر اصیل هم باید این موضوعات را مطرح کند.
اما در خصوص قانون اساسى باید گفت که قانون اساسى یک امر قدسى و لایتغیر نیست و تا زمانى مى‏تواند از حرمت لازم برخوردار باشد که با امر اجتماعى زمانه و شرایط سازگارى داشته باشد. امر اجتماعى آن چیزى است که حیات مردم مى‏تواند در گرو آن باشد؛ همچون عدالت و آزادى. در شرایط کنونى ایران، نهادهاى انتصابى، مثل شوراى نگهبانى، قوه قضاییه و مجمع تشخیص مصلحت، کمترین مناسبت را با امر اجتماعى دارا هستند. ما دچار نوعى ناهمزبانى شده‏ایم؛ وضعیتى که تناسبى با وضعیت زمانه ما و وضعیت تمدنى عالم بشریت و حتى تحولات داخلى کشور ندارد.
به نظر شما تقابل جناح چپ با اصلاحات و آزادى و دموکراسى چگونه بوده است؟ آیا آنها اصولاً به این موازین اعتقاد دارند یا پس از پیروزى‏هاى خاتمى آنها براى وارد شدن به بازى قدرت متوسل به این حربه شدند؟
فراموش نکنیم که بخشى از اصلاح‏طلبان، قدرت‏جویان سال‏هاى قبل هستند که دچار تحول شده‏اند و این استحاله هم ممکن است به دلیل دور بودن آنها از قدرت باشد. البته اصلاح‏طلبان یک طیف هستند. برخى از آنها ادراکى عمیق‏تر و بنیادى‏تر از اصلاحات دارند؛ ولى این گروه، غالب نیستند. برخى از آنها هم در بهترین حالت محلل اصلاحات هستند، نه حاملان اصلى اصلاحات؛ یعنى جامعه را از یک سطح به سطح دیگرى که براى اصلاحات مناسب‏تر بوده است، منتقل کرده‏اند.
به نظر من، اصلاح‏طلبان در ایران برخى اشکالات ساختارى مشترک با جناح مقابل دارند و نتوانسته‏اند این مشکلات را حل کنند. من به تعدادى از این پارامترها اشاره مى‏کنم تا نشان دهم چرا نظام اصلاحات در ایران شتاب و عمق لازم را ندارد. ویژگى اول این است که اصلاح‏طلبان نیز تا حد بسیار زیادى ستایش‏گران قدرت و شخص هستند.
ویژگى دوم، محفلى بودن اصلاح‏طلبان است. هیچ کدام از آنها نتوانسته‏اند ساز و کارى مدنى و دموکراتیک داشته باشند و به همین دلیل در هنگام روبه‏رویى با مشکلات حادث‏شده از سوى جناح راست، به جاى سازمان‏دهى یک مقاومت مدنى، به نوعى پوپولیسم شعارى روى مى‏آورند و چون این پوپولیسم از ساز و کارهاى مناسبى برخوردار نیست، به راحتى مضمحل و کنار زده مى‏شود. همچنین پیوند میان سنت و مدرنیته در میان اصلاح‏طلبان بسیار سطحى برگزار شده است. وقتى آنها از آزادى و جامعه مدنى صحبت مى‏کنند، اینها با برخى مقولات نامناسب در هم مى‏آمیزد و هیچ خط و مرز شفاف و روشنى از خود باقى نمى‏گذارد. مثلاً خود من نمى‏توانم بین جامعه مدنى و مدینةالنبى ارتباط برقرار کنم. چیزى که مسأله را خراب‏تر مى‏کند این است که آدم نمى‏فهمد این ادعاها تا چه حد سیاسى هستند و تا چه حد نظرى.
ویژگى دیگر اصلاح‏طلبان، پوپولیست بودن است. همچنین اصلاح‏طلبان به غیر از قسمتى از آنها که درک اصیل‏ترى دارند و دست بالایى هم در قدرت ندارند، بقیه بیشتر سیاسى هستند تا مدنى. اصلاحاتى که مى‏خواهد ساختار مدنى را تغییر بدهد، نمایندگان سیاسى دارد؛ نمایندگان سیاسیى که بیشتر عشیره‏اى و قبیله‏اى مى‏اندیشند، نه به ساز و کارهاى مدیریتى مناسب و سیاست‏هاى مدرن.
مشکل این خواهد بود که ما به جهت نظرى نتوانیم تبیین مناسبى از مقولاتى چون توسعه، آزادى، حقوق بشر و جامعه مدنى ارائه کنیم و براى همین نیز هر بار فشار سیاسى یا نظرى بر ما وارد شود، مرتباً چارچوب‏هاى تحلیلى و تحقیقى خود را تغییر بدهیم.
مشکل دیگر، ضعف مدیریت اصلاحات است. آقاى خاتمى اصلاً دولت منسجم و کارایى ندارد که متناسب با شعارهاى انتخاباتى‏شان باشد. شجاعت‏ها و وفاى به عهدها نیز کم‏رنگ است. گزارش‏هاى تفصیلى از مشکلات دیده نمى‏شود و بیشتر به کلى‏گویى پرداخته مى‏شود. آقاى خاتمى و دوستان نزدیکشان دچار نوعى ابهام و آشفتگى برخاسته از چند نقش شده‏اند. نقش رییس‏جمهور و مدیر اصلاحات و تئوریسین و یک آدم مدنى مدرن، با آن پیشینه‏هاى سنتى درهم آمیخته شدند و حالا روشن نیست که چه اتفاقى صورت مى‏گیرد. این آمیختگى، علاوه بر آشفتگى، ناکارا هم هست.
‏اشاره
با فروکش کردن شعارهاى پرطنین توسعه سیاسى و جامعه مدنى در سال‏هاى گذشته و درگیر شدن اصلاح‏طلبان و دولت اصلاحات با بسیارى از واقعیت‏ها و معضلات ریشه‏دار فرهنگى و اقتصادى در جامعه ایران، جبهه اصلاح‏طلب در ماه‏هاى اخیر به بازاندیشى و نقد از درون پرداخته و ریشه‏هاى ناکامى و ناکارآمدى خویش را به بحث گذاشته است. این نکته، که البته پدیده جدیدى در تاریخ روشنفکرى ما به حساب نمى‏آید، به خودى خود اقدام شایسته و مبارکى است و اگر بر اساس قواعد و هنجارهاى درست شکل گیرد، بى‏تردید مى‏تواند راه‏گشاى نوگرایان از بن‏بست‏هاى تئوریک و عملى کنونى باشد. ملاحظات زیر را در این راستا مى‏توان ارزیابى کرد:
1. آسیب‏شناسى یا پاتولوژى(1) اجتماعى دست کم به دو پیش‏فرض اساسى نیازمند است: نخست الگویى مناسب براى نوسازى و توسعه و دیگرى شاخص‏هاى کیفى یا کمى براى شناخت کاستى‏ها و آسیب‏هاى موجود. آقاى قادرى و سایر کسانى که در ماه‏هاى اخیر به آسیب‏شناسى اصلاحات پرداخته‏اند، بى‏تردید الگوها و شاخص‏هایى را در ذهن دارند؛ اما این الگوها و شاخص‏ها تا کنون به طور شفاف و جامع در اختیار افکار عمومى قرار نگرفته و گاه به نظر مى‏رسد که انگاره‏هاى ایشان از درون دچار آشفتگى و کاستى‏هاى بنیادى است. آقاى قادرى در این گفت‏وگو نیز به طور مشخص معلوم نمى‏کند که آرمان‏هاى اجتماعى اصلاحات یا دست کم شاخص‏هاى بهبود وضعیت را چه امورى مى‏داند و دغدغه‏هاى ایشان چگونه و با کدام متدولوژى قابل اثبات و توجیه است.
2. هر چند ایشان به صراحت چنین الگویى را ارائه نکرده است، ولى از این مصاحبه و سایر گفته‏ها و نوشته‏هاى ایشان پیداست که خواسته یا ناخواسته، الگوى فرهنگى - اجتماعى مدرنیته با تأکید بر اندیشه لیبرال دموکراسى را به عنوان سرمشق تحلیل‏هاى خویش پذیرفته است. در آغاز گفت‏وگو مى‏خوانیم که: «امروز مقایسه با علائم خارج باید صورت گیرد و ما صرفاً نمى‏توانیم با معیارهاى داخلى خودمان را بسنجیم». البته این گفته ابهام دارد و معلوم نیست که منظور از معیارهاى خارج و داخل کدام است؛ ولى هنگامى که وى شعار اصلى اصلاحات را «عدالت‏خانه» و «مشروطه کردن قدرت» مى‏خواند و ریشه ناکامى اصلاحات را فقدان لایه‏هاى اجتماعى مناسب و عدم درک مناسب از مقولات و مفاهیم موجود در مدرنیته و مدرنیزاسیون و ساز و کار آنها معرفى مى‏کند، تردیدى نمى‏ماند که انگاره ایشان از اصلاحات، در حال و هواى انقلاب کبیر فرانسه و اندیشه سیاسى قرن نوزدهم اروپاست. بدیهى است که در این چارچوب، انقلاب اسلامى ایران تنها در راستاى مشروطه یا نهضت ملى شدن نفت، به عنوان یک جنبش ملى و آزادى‏خواهى تلقى شده و عنصر اسلام‏خواهى در آن نقش فرعى و انگیزشى دارد. جالب اینجاست که ایشان على‏رغم مشابه‏سازى اصلاحات در ایران با غرب، اذعان مى‏کند که در جامعه ایران هیچ‏گاه حکومت مطلقه و نظام اقتدارگرا وجود نداشته است. بنابر این باید پرسید در جامعه‏اى که هم در ساختار و بسترهاى سیاسى و اجتماعى و هم در بنیادهاى فرهنگى و اندیشه‏اى، همچون سنت، دین و فلسفه، تفاوت‏هاى اساسى با غرب داشته است، چرا باید براى اصلاحات در این جامعه به دنبال همان لایه‏بندى‏هاى اجتماعى و تبیین مفاهیم و مبانى مدرنیزاسیون غربى بود؟ مشکل بزرگ اصلاحات و ناکامى‏هاى پى در پى آن در سده اخیر را باید در دورى از واقعیت‏هاى اجتماعى و فرهنگى ایران و عدم برقرارى دیالوگ جدى با سنت اسلامى و درون‏مایه‏هاى فرهنگ ایرانى جستجو کرد.
3. یکى از نگرانى‏هاى آقاى قادرى و انتقاد ایشان از برخى روشنفکران دینى در گذشته و حال، وارد کردن مفاهیم و مقولات اسلامى در حوزه اصلاحات اجتماعى است. وى اظهار مى‏دارد: «برخى از روشنفکران ما در گذشته بیشتر از آن‏که معطوف به آزادى باشند، معطوف به آموزش و تنویر افکار مردم در جهت وضعیت دینى و فرهنگى بوده‏اند» و یا در اعتراض به آقاى خاتمى مى‏گوید: «وقتى آنها از آزادى و جامعه مدنى صحبت مى‏کنند، اینها با برخى مقولات نامناسب درهم مى‏آمیزد. مثلاً من نمى‏توانم بین جامعه مدنى و مدینةالنبى ارتباط برقرار کنم». باید به آقاى قادرى یادآورى کرد که پیش‏کسوتان روشنفکرى در این کشور، با عبرت از ناکامى‏هاى گذشتگان دریافته‏اند که راه آبادانى اقتصادى و توسعه همه‏جانبه ایران، تنها برپایه فرهنگ دینى و ملى ممکن مى‏شود و تا پیوند عمیق و منطقى میان گذشته و آینده برقرار نشود، این کشور روى توسعه پایدار و پیوسته را نخواهد دید. همچنین باید به ایشان یادآور شد که در غرب نیز رنسانس و عصر روشن‏گرى تنها در سایه چنین ربط و پیوندى ممکن شد؛ وگرنه با نفى یکپارچه غرب مسیحى، هرگز غرب مدرن به وقوع نمى‏پیوست. شیوه و حاصل کار این گروه از روشنفکران دینى، هرچه باشد، درست یا نادرست، دست کم آنان به دلیل تفطن به این نکته هرگز شایسته ملامت و سرزنش نیستند.
4. ایشان در آغاز مصاحبه قاطعانه فتوا مى‏دهد که اگر اصلاحات مورد نظر ایشان تحقق نیابد، حتى حفظ مجموعه‏اى به نام «ایران» با همین کلیت جغرافیایى و جمعیتى دشوار خواهد بود. هیچ تردیدى نیست که اگر تحولات جهانى به رهبرى غرب در دو دهه اخیر و در دهه‏هاى آینده به درستى از سوى شرق و کشورهاى اسلامى شناخته نشود و عکس‏العمل مناسب و فعال در مقابل آن اتخاذ نگردد، تأثیرات و ضایعات فراوانى را بر هویت و استقلال آنان بر جاى خواهد گذاشت. با این همه، داورى آقاى قادرى بسیار عجولانه و بدون توجه به ظرفیت‏هاى بالفعل و بالقوه ملت‏ها و تمدن‏هاى کهن جهان است. این گفته، به ویژه در مورد ایران اسلامى که بزرگ‏ترین انقلاب قرن را صورت داده و معادلات بین‏المللى را دچار تحول ساخته، چندان منصفانه و واقع‏گرایانه نیست. همچنین به نظر مى‏رسد که آقاى قادرى و همفکران ایشان، تأثیر تحولات تکنولوژیکى و اقتصادى غرب را بیش از اندازه ارزیابى مى‏کنند و نقش عناصر انسانى و معنوى را در حیات اجتماعى نادیده مى‏گیرند و از تحلیل نسبت انسان با تکنولوژى غفلت مى‏کنند. بسیارى از اندیشمندان و تحلیل‏گران جهان بر این عقیده‏اند که جهان آینده، بیش از آن‏که جهان ثروت و تکنیک باشد، جهان معنویت، اندیشه و ارزش‏هاى انسانى است.
5 . آقاى قادرى در پایان گفت‏وگوى خویش از نقش چندگانه آقاى خاتمى به عنوان رییس‏جمهور، مدیر اصلاحات، یک آدم مدنى و آن پیشینه‏هاى سنتى، اظهار نارضایتى کرده، تصریح مى‏کند: «این آمیختگى، علاوه بر آشفتگى، ناکارا هم هست». بى‏پرده باید گفت که این آمیختگى میان نقش‏هاى مختلف در شخص جناب آقاى خاتمى، اگر هر ضرر و زیانى داشته است، از دو جهت کاملاً کارآمد بوده و مؤثر افتاده است. آقاى خاتمى توانسته است با ایجاد اعتماد در بین اصول‏گرایان و نیروهاى مؤمن و معتقد به انقلاب اسلامى، بسیارى از مفاهیم و مؤلفه‏هاى سیاسى مدرن را به ادبیات سیاسى مسلط در جامعه بکشاند و وارد محافل سیاسى و دینى انقلاب کند. از سوى دیگر، ایشان با بومى‏سازى و تعدیل در اندیشه‏هاى سیاسى غرب، نظیر آزادى، مردم‏سالارى، جامعه مدنى، تساهل و... توانست جریان روشنفکرى را که از دهه پنجاه به این سو منزوى گشته بود و در تحولات اجتماعى ایران تنها نقش فرعى و حاشیه‏اى داشت، به کانون تحولات سیاسى ایران بکشاند و در افکار عمومى جهان، اعتبار و آبروى مردم مسلمان ایران را افزایش دهد.
پى نوشت:
1) Pathology

تبلیغات