آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

از هفت بُعد دین، سه بعد نهادى - اجتماعى، نقلى - اسطوره‏اى و عبادى - شعائرى در روند جهانى شدن تضعیف مى‏شود و دو بعد تجربى - عاطفى و عقیدتى - فلسفى تقویت و سایر ابعاد از این حیث خنثى هستند. گوهر مشترک ادیان، معنویت است و براى رسیدن به آن باید هشت کار سلبى با دین تاریخى انجام داد. معنویت، سه مؤلفه هستى‏شناختى، انسان‏شناختى و معرفت‏شناختى دارد که هر کدام داراى چند بخش است.

متن

جهانى شدن یعنى اینکه یک جهان‏نگرى خاصى یا یک شیوه زندگى خاصى چنان تعمیم پیدا کند که همه مردم روى زمین را در بر گیرد و پوشش دهد. در فرایند جهانى شدن، برخى ابعاد دین تقویت مى‏شوند و برخى تضعیف و برخى اثر نمى‏پذیرند. هر دینى هفت بُعد دارد:
1. بعد شعائرى: این بعد، همان بعد عبادى و نمادین دین است.
2. بعد عقیدتى: این بعد به مسائل نظرى یک دین و توصیف آن دین از جهان هستى و موضع انسان در آن مربوط مى‏شود.
3. بعد نقلى و اسطوره‏اى: مراد از اسطوره، افسانه یا سخن خلاف واقع نیست؛ بلکه چیزى است که ظاهراً به وقایعى که در طول تاریخ اتفاق افتاده یا اتفاق خواهد افتاد، اشاره مى‏کند؛ ولى در واقع به هیچ واقعه تاریخى اشاره ندارد؛ بلکه مى‏خواهد با بیان خاصى یک واقعیت ماورایى را بیان کند.
4. بعد اخلاقى و حقوقى: هر دینى یک سلسله احکام اخلاقى و یک سلسله احکام حقوقى صادر مى‏کند و از پیروانش مى‏خواهد که این احکام را رعایت کنند.
5 . بعد تجربى و عاطفى: این بعد، به شور و شوق‏ها، اشتیاق‏ها، التهاب‏ها، راز و نیازها، مناجات‏ها، تجربه‏هاى درونى و حوادث خاصى که در زندگى یک متدین حادث مى‏شود و متدین تفسیر دینى از آنها مى‏کند، مربوط مى‏شود.
6. بعد اجتماعى و نهادى: هر دینى داراى نهادهایى مانند کلیسا، مسجد، مؤسسات خیریه و... است.
7. بعد مادى: ساختمان‏هایى که متدینان مى‏سازند، آثار هنرى‏اى که بر جاى مى‏گذارند، بعد مادى و فیزیکى دین است.
در روند جهانى شدن، بعد تجربى و عاطفى دین بیش از همه تقویت مى‏شود. بعد عقیدتى نیز ممکن است تقویت شود. ابعاد اخلاقى و حقوقى و مادى دین از این حیث خنثى هستند. اما سه بعد دیگر، یعنى بعد اجتماعى و نهادى، بعد نقلى و اسطوره‏اى و بعد شعائرى و عبادى، در روند جهانى شدن امکان تضعیف شدنشان خیلى شدید است. در واقع هر چه به ابعاد معنوى‏تر دین نزدیک شویم، به جنبه ماندگارترى روى کرده‏ایم و در روند جهانى شدن نیز این ابعاد معنوى‏تر باقى مى‏مانند.
معنویت، لب‏اللباب دین، گوهر اصلى و مرکزى و اجتناب‏ناپذیر دین است. همه ادیان به این گوهر مشترک دعوت مى‏کنند. براى رسیدن به معنویت، به گمان من باید کارهاى نظرى و عملى جدى‏اى بر روى دین نهادینه تاریخى انجام شود. مجموع این کارها هشت چیز است:
1. تا آنجا که ممکن است باید از تعبدگرایى پیروان ادیان و مذاهب کاست و بر عقلانیت افزود.
2. تا مى‏توانیم از اتکاى بر حوادث تاریخى‏اى که پیروان ادیان و مذاهب بر وقوع آنها اصرار دارند، کم کنیم. اتکا بر حوادث تاریخى دو عارضه دارد: یکى اینکه در حوادث تاریخى، درصدى از احتمال‏پذیرى (Probability) وجود دارد و درباره هیچ حادثه تاریخى‏اى نمى‏توان نظرى قطعى داد و نباید سعادت ابدى را بر اعتقاد به چند فقره حادثه تاریخى مبتنى کرد که قطعیت ندارند. دوم آنکه واقعه‏هاى تاریخى ادیان معمولاً توسط کسانى نقل مى‏شوند که پیرو همان دین‏اند. مورخ سکولار معصوم نیست؛ اما بى‏طرف است.
3. باید به سنخ‏شناسى (تیپولوژى) انسانها نیز توجه کنیم. دین یک نوع طب و طبابت است؛ یک طب روحانى است؛ بنابراین نباید از آن انتظار داشت نسخه‏اى واحد را براى همه انسانها کپى کند. انسانها به لحاظ تیپولوژى روانى بسیار با هم تفاوت دارند.
4. دین در عین حال که به زندگى پس از مرگ قائل است، احکام و تعالیمش در بهبود زندگى این جهان، در فرو کاستن درد و رنجهاى این جهان هم باید کاملاً آزموده شود.
5 . اسطوره‏زدایى از دین نیز از کارهاى لازم است. باید سعى کنیم گزاره‏هایى که در متون مقدس آمده‏اند و معلوم است که نمى‏توان آنها را به معناى حقیقى‏شان اخذ کرد، به معناى استعارى، مجازى کنایى و رمزى‏شان اخذ کنیم و به پیام اصلى آنها نقب بزنیم؛ نه آنکه بخواهیم معناى جعلى خودمان را بر آنها تحمیل کنیم.
6. باید بتوانیم هر چه مربوط به ذهن و زبان و فرهنگ مردم زمان ظهور دین است، از دین بزداییم.
7. باید چیزهایى را نیز که به وضع جغرافیایى منطقه ظهور دین مربوط مى‏شود از دین بزداییم.
8 . باید تا مى‏توانیم از شخصیتهاى یک دین درس بیاموزیم؛ نه آنکه یک هاله تقدس و کیش شخصیت (cult) پیرامونشان ایجاد کنیم. آنها را اعلام‏الهدى و نشانه‏هاى راه بدانیم؛ نه تابلویى که باید در خود آنها خیره شد و متوقف ماند.
اگر این هشت فرایند را طى کنیم، مى‏توانیم از وراى تمامى این تنوع و تکثرهایى که ادیان و مذاهب دارند به آن گوهر اصلى برسیم. اگر مراد از دین این معنویت باشد، روند جهانى شدن هیچ ضررى به آن نخواهد زد.
این هشت فرایند جنبه سلبى دارند. از جنبه ایجابى باید به مؤلفه‏هاى معنویت توجه کرد. معنویت سه مؤلفه اصلى هستى‏شناختى، انسان‏شناختى و وظیفه‏شناختى دارد و هر کدام داراى نکات و بخشهایى هستند که مى‏توان آنها را در نمودار زیر نشان داد:
اگر مى‏توانستیم عقلانیت را به طور کامل پاس بداریم، یعنى حاضر بودیم که رأى خودمان را به مواجهه با واقعیت‏ها و آراى مخالف ببریم و هر چه برهان اقتضا مى‏کرد قبول کنیم و از سخن خودمان به هنگام ضعف آن سریعاً و صریحاً دست برداریم و از طرف دیگر هم مى‏توانستیم یک جهان‏نگرى معنوى را پاس بداریم، در آن صورت ناسازگارى میان عقلانیت و معنویت از میان مى‏رفت. هم کسانى که ادعاى عقلانیت مى‏کنند و هم کسانى که ادعاى دیانت مى‏کنند باید حاضر شوند آراى خودشان را جامع‏تر و عمیق‏تر کنند. عقلانیت غربى به نظر من عقلانیت جامع و جهانى نیست؛ گاهى یک بام و دو هواست.
‏اشاره
1. تقسیم‏بندى ابعاد دین، که به نقل از دین‏شناس معاصر نینیان اسمارت ارائه شده است، در عین داشتن نقاط قوت، خالى از نقض نیست. اولاً بعد تاریخى دین را صرفاً در قالب اسطوره بیان مى‏کند که به نظر نمى‏رسد درست باشد. اگر عقلانیت فقط عقلانیت ابزارى باشد، که نیست، آنگاه مى‏توان گفت که بعد تاریخى دین که معمولاً با مسائلى فوق طبیعى، همچون معجزات، همراه است، صرفاً جنبه اسطوره‏اى دارد و نباید در پى اثبات یا رد تاریخى آنها باشیم. اما اگر عقلانیت را به معنایى وسیع‏تر از آنچه در عقلانیت غربى پذیرفته شده است در نظر بگیریم، چنان‏که خود آقاى ملکیان نیز چنین نظرى دادند، آنگاه نباید رفتارى ناظر به اسطوره با تاریخ دین و لااقل برخى ادیان داشت. ثانیاً اهمیت بُعدى در دین به نام «وحى» و «کتابهاى مقدس»، کمتر از بعد مادى دین، یعنى ساختمان‏ها و آثار هنرى دینداران نیست. همچنین بنیان‏گذاران و شخصیتهاى برجسته ادیان نیز از اهمیت بیشترى نسبت به برخى ابعاد ذکرشده دارند؛ بنابراین شایسته است دست کم دو بعد «وحى و کتاب مقدس» و «بنیان‏گذار و شخصیتهاى برجسته» را نیز بر ابعاد دین بیفزاییم.
2. نویسنده محترم على‏رغم آن که در تعریف دین و ابعاد آن به تفصیل وارد شده است، اما در تعریف «جهانى شدن» به اجمال گراییده و صرفاً گفته‏اند: «جهانى شدن یعنى اینکه یک جهان‏نگرى خاص یا یک شیوه زندگى خاص چنان تعمیم پیدا کند که همه مردم روى زمین را دربر گیرد و پوشش دهد.» گذشته از آن که این تعریف با آنچه امروزه عموماً از این واژه در محافل جهانى اراده مى‏کنند، چندان تطبیق نمى‏کند، از ابهام و اجمال هم خالى نیست. این ابهام سبب مى‏شود که مخاطب در نتیجه‏گیرى نهایى چندان با نویسنده توافق نداشته باشد. براى مثال، بسته به اینکه منظور ما از «جهان نگرى خاص» یا «شیوه زندگى خاص» چه باشد، نتیجه سخن کاملاً متفاوت است. اگر چنان که بعضى ادعا مى‏کنند، فرهنگ سکولار و مادى غرب با رویه لیبرال دموکراسى به فرهنگ مسلط جهانى تبدیل شود، بى‏تردید این سخن نویسنده که «ابعاد اخلاقى و حقوقى و مادى دین از این حیث خنثى هستند» درست نمى‏نماید، بلکه فرهنگ تمامیت‏خواه سرمایه‏دارى - بورژوازى غرب همه ظرفیت‏هاى مادى و انسانى را در جهت اهداف خود تغییر و تحویل مى‏برد و اگر فرهنگ جهان به گونه‏اى دیگر باشد، چه بسا ابعادى دیگر از دین را در چارچوب خود پذیرا باشند.
خلاصه آن که داورى نهایى در باب نسبت دین و جهانى شدن، لزوماً به تعریف دقیق‏ترى از جهانى شدن و ابعاد آن بستگى دارد.
3. ظاهراً ایشان اصل جهانى شدن را مفروض گرفته‏اند یا دست کم تسلط یک نگرش و یک زندگى خاص را بر کلیه مردمان جهان وقوعاً ممکن مى‏شمارند. این سخن هرچند طرفداران و دوستدارانى دارد ولى هنوز شواهد و قرائن قاطعى آن را تأیید نمى‏کند، تا آنجا که کسانى همچون هانتینگتون بر عکس از طلیعه‏هاى یک صف‏بندى جدید از تمدنها خبر مى‏دهند. باید توجه داشت که استفاده از تکنولوژى یکسان یا پوشش و آرایش همانند و... هرگز به معناى یک جهان‏بینى مشترک یا زیست یکسان نیست. وانگهى، باید دید که ادیان و فرهنگ‏هاى گوناگون در مورد پدیده جهانى شدن چه ظرفیت‏ها و تلقى‏هایى داشته و به چه میزان توان مقابله یا همسویى با آن را دارند. مسلماً ادیان و فرهنگ‏ها از این جهت، توان ظرفیت یکسانى ندارند و همین امر داورى در مورد رابطه دین و جهانى شدن را دشوارتر از آن چیزى مى‏کند که در این مقاله آمده است.
4. هشت فرایندى که ذکر کرده‏اند، براى رسیدن به گوهر مشترک میان ادیان لازم است،؛ اما جاى این تأمل نیز هست که آیا رسیدن به چنین گوهرى ممکن است و در صورت امکان آیا مطلوب نیز هست؟ با وضع فعلى ما انسانها که دانشى اندک و بینشى کوتاه داریم و دستمان از پس پرده غیب بریده است و یک فرهنگ زورمند و داراى امکانات فراوان مى‏خواهد خود را بر دیگران تحمیل کند، آیا جهانى‏شدن امرى مطلوب است تا اینکه به لوازم آن تن در دهیم؟ البته بنابر اعتقاد ما و بسیارى دیگر از ادیان جهان، عاقبت و آخرالامر جهان چنین خواهد شد؛ اما براى رسیدن به آن وضع، نیازمند آمدن مصلح کل و موعود آخرالزمان هستیم. گمان نمى‏رود بشر امروز با امکاناتى که بالفعل در اختیار دارد بتواند به نحو مطلوبى چنین فرایندى را تحقق بخشد.
5 . بر مبناى آنچه در بند 4 گذشت، دیگر نمى‏توان پذیرفت که تعبدزدایى امرى مطلوب و تقدس‏شکنى امرى مباح باشد. بشر زمانى مى‏تواند با اتکاى بر عقل و دانش خویش دست به گزینش زند و راه سعادت خود را پیدا کند که بتواند همچون آن عارفى که گفت: «حدّثنى قلبى عن ربى» (اگر درست گفته باشد)، تجلى الهى را بر قلب خویش ببیند و عقل او از فیض روح‏القدس مدد یافته باشد؛ وگرنه تراوشات عقلهاى فرورفته در شهوات چگونه مى‏تواند نجات‏بخش و سعادت‏آفرین باشد
همبستگى،22 و 25/10

تبلیغات