نویسندگان: یعقوب توکلی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله

آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۶

چکیده

در پیش شماره ماهنامه زمانه (ایران معاصر)، سخنی درباره نحوه تقسیم بندی کلی از تاریخ نگاری های مختلف انقلاب اسلامی به میان آوردیم که در آن به تاریخ نگاری علنی پهلوی ها پرداخته شد. در این مقاله تبیین جزئیات مربوط به تاریخ نگاری علنی پهلوی را پی گرفته و به مبحث تاریخ نگاری باستان گرایانه که از نقاط عطف مهم تاریخ نگاری در ایران معاصر است، پرداخته ایم بدیهی است که در شماره آینده از سایر مباحث از تاریخ نگاری ها پهلوی ها سخن خواهیم گفت.همانطور که در مقاله پیشین آمده است، تاریخ نگاری پهلوی ها به دوگونه تاریخ نگاری علنی و رسمی و تاریخ نگاری مخفی و درونی قابل تقسیم است.

متن

 

     ‌نقد تاریخ‌نگاری‌

 


      ‌اشاره‌

 

در پیش‌ شماره‌ ماهنامة‌ زمانه‌ (ایران‌ معاصر)، سخنی‌ دربارة‌ نحوة‌ تقسیم‌بندی‌ کلی‌ از تاریخ‌نگاری‌های‌ مختلف‌ انقلاب‌ اسلامی‌ به‌ میان‌ آوردیم‌ که‌ در آن‌ به‌ تاریخ‌نگاری‌ علنی‌ پهلوی‌ها پرداخته‌ شد. در این‌ مقاله‌ تبیین‌ جزئیات‌ مربوط‌ به‌ تاریخ‌نگاری‌ علنی‌ پهلوی‌ را پی‌ گرفته‌ و به‌ مبحث‌ تاریخ‌نگاری‌ باستان‌گرایانه‌ که‌ از نقاط‌ عطف‌ مهم‌ تاریخ‌نگاری‌ در ایران‌ معاصر است، پرداخته‌ایم‌ بدیهی‌ است‌ که‌ در شمارة‌ آینده‌ از سایر مباحث‌ از تاریخ‌نگاری‌ها پهلوی‌ها سخن‌ خواهیم‌ گفت.

 

همانطور که‌ در مقاله‌ پیشین‌ آمده‌ است، تاریخ‌نگاری‌ پهلوی‌ها به‌ دوگونة‌ تاریخ‌نگاری‌ علنی‌ و رسمی‌ و تاریخ‌نگاری‌ مخفی‌ و درونی‌ قابل‌ تقسیم‌ است.

 

دربارة‌ تاریخ‌نگاری‌ رسمی‌ و علنی‌ عصر پهلوی، نکات‌ قابل‌ تامل‌ فراوانی‌ وجود دارد و دورهای‌ مختلف‌ سیاسی‌ و کیفیت‌ اقتدار سیاسی، در چگونگی‌ نگارش‌ و بازنگری‌ تاریخی‌ به‌ شدت‌ موثر بوده‌ است. در یک‌ طبقه‌بندی‌ می‌توان‌ تاریخ‌نگاری‌ پهلوی‌ را به‌ چهار دوره‌ تقسیم‌ کرد:

 

1. دورة‌ قدرت‌ رضاخان‌ (1320 – 1304)،

 

2. دورة‌ ضعف‌ محمدرضا پهلوی‌ (1332 – 1320)،

 

3. دورة‌ قدرت‌ محمدرضا پهلوی‌ (1356 – 1332)،

 

4. مرحله‌ پس‌ از سقوط‌ و پیروزی‌ انقلاب‌ اسلامی‌ (1381 – 1357).

 

این‌ مراحل‌ هر کدام‌ به‌ صورت‌ جداگانه‌ قابل‌ توجه‌ می‌باشند. دورة‌ اول‌ دورة‌ قدرت‌ رضاخان‌ و شکل‌گیری‌ ادبیات‌ باستان‌گرایانه‌ است. در دورة‌ دوم‌ (1332 - 1320) که‌ دوره‌ ضعف‌ پهلوی‌هاست، اصحاب‌ سلطنت‌ سخنی‌ برای‌ گفتن‌ ندارند و میدان‌ تاریخ‌نگاری، عملاً‌ در دست‌ مخالفان‌ حکومت‌ است‌ و عمدة‌ مکتوباتِ‌ علیه‌ حکومت‌ رضاشاه، در همین‌ دوره‌ به‌ نگارش‌ درآمدند. اما در سال‌های‌ پس‌ از کودتا، حاکمیت‌ پهلوی‌ مجدداً‌ قدرت‌ می‌گیرد و پس‌ از مدتی‌ وقفه، رجوع‌ مجدد به‌ عرصه‌ تاریخ‌نگاری‌ صورت‌ می‌گیرد و با سیاست‌های‌ انقلاب‌ سفید و اجرای‌ پروژه‌های‌ اصلاحات‌ ارضی‌ و تحولات‌ ساختاری‌ در عرصة‌ اقتصاد، قدرت‌ پهلوی‌ها و شاه‌ در گویش‌ و بازپیرایی‌ مجدد تاریخی‌ نضج‌ می‌گیرد. در این‌ دوره‌ است‌ که‌ آثار غلوآمیزی‌ چون: «پیش‌ به‌ سوی‌ دروازه‌های‌ تمدن‌ بزرگ»، «ماموریت‌ برای‌ وطنم» و «عظمت‌ بازیافته» به‌ چاپ‌ می‌رسند.

 

دورة‌ چهارم، دورة‌ تاریخ‌نگاری‌ پهلوی‌ها پس‌ از سقوط‌ است. در این‌ دوره‌ ضرورت‌ دارد که‌ به‌ پاسخهای‌ اساسی‌ پیرامون‌ علل‌ و چگونگی‌ وقوع‌ انقلاب‌ بپردازند و به‌طور طبیعی‌ ادبیات‌ این‌ دوره، متفاوت‌ با دوره‌های‌ گذشته‌ و به‌ اعتقاد نگارنده‌ «ادبیات‌ ویژه» در عرصه‌ تاریخ‌نگاری‌ کشورمان‌ است.

 

با وجود این، صاحب‌ این‌ قلم‌ به‌ سبک‌ دیگری‌ از طبقه‌بندی‌ آثار رسمی‌ عصر پهلوی‌ها، خصوصاً‌ آنچه‌ دربارة‌ انقلاب‌ اسلامی‌ نگاشته‌ شده‌ است، قائل‌ است؛ سبکی‌ که‌ دوره‌های‌ مختلف‌ را پوشش‌ بهتری‌ خواهد داد و به‌ لحاظ‌ مبانی‌ نظری‌ و رفتاری‌ پهلوی‌ها، از منطق‌ نیرومندتری‌ برخوردار است. هرچند نویسنده، تقسیم‌بندی‌ اولیه‌ را رد نمی‌کند و آن‌ را گونه‌ای‌ نسبتاً‌ معقول‌ از چگونگی‌ تاریخ‌نگاری‌ پهلوی‌ها می‌داند، ولی‌ به‌ سبک‌ قریب‌الاشاره‌ رغبت‌ بیشتری‌ دارد که‌ به‌ قرار ذیل‌ تقسیم‌بندی‌ شده‌ است:

 

1. تاریخ‌نگاری‌ باستان‌گرایانه،

 

2. تاریخ‌نگاری‌ تمجیدی،

 

3. تاریخ‌نگاری‌ توجیهی.

 

در این‌ تقسیم‌بندی، به‌ بررسی‌ گونه‌های‌ مختلف‌ تاریخ‌نگاری‌ پهلوی‌ها پرداخته‌ خواهد شد.

 

     1. تاریخ‌نگاری‌ باستان‌گرایانه‌

 

دورة‌ اول‌ تاریخ‌نگاری‌ پهلوی‌ها که‌ همزمان‌ با اوج‌ گرفتن‌ بخت‌ و اقبال‌ آنها در عرصة‌ قدرت‌ سیاسی‌ و نظامی‌  تحت‌ حمایت‌ انگلستان‌ بود، بیشتر می‌توان‌ به‌ ویژگی‌ باستان‌گرایی‌ و تاریخ‌نگاری‌ عصر پهلوی‌ اول‌ اشاره‌ کرد.

 

در این‌ دوران‌ با توجه‌ به‌ ماهیت‌ فرازآورندگان‌ رضاخان‌ که‌ ترکیبی‌ از سه‌  جریان‌ عمدة: -1 زردشتی‌گری‌ ضداسلامی‌ پارسیان‌ مقیم‌ هندوستان‌ تحت‌ اشغال‌ انگلستان، که‌ کینه‌ دیرینه‌ای‌ از اسلام‌ و مسلمانان، به‌ خاطر از میان‌ برداشتن‌ حکومت‌ ساسانی‌ ایران‌ داشتند -2 یهودیت‌ صهیونیستی‌ اروپا به‌ رهبری‌ لرد ناتیل‌ روچیلد، -3 سرمایه‌داری‌ حاکم‌ بر انگلستان‌ که‌ نماد آن‌ وزارت‌ جنگ‌ و وزارت‌ مستعمرات‌ انگلیسی‌ بوده‌اند که‌ وینستون‌ چرچیل‌ به‌ تناوب‌ بر آنها وزارت‌ می‌کرد.

 

تجلی‌گاه‌ اتحاد این‌ سه‌ جریان‌ عمده‌ در ایران، شخصیت‌ اردشیر جی‌ زردشتی‌ هندی‌الاصل‌ بود که‌ ریاست‌ اینتلیجنت‌ سرویس‌ در ایران‌ را - با پوشش‌ روحانی‌ زردشتی‌ و نمایندة‌ زردشتیان‌ هند در ایران‌ و سپس‌ خبرنگار روزنامه‌ تایمز لندن‌ - برعهده‌ داشت‌ و هماهنگ‌کننده‌ فعالیت‌های‌ سرویس‌های‌ مختلف‌ سیاسی‌ و جاسوسی‌ و نظامی‌ انگلیسی‌ در ایران‌ نیز بود.

 

اردشیر جی، خواه‌ به‌ لحاظ‌ ماهیت‌ مذهبی‌اش، خواه‌ به‌ لحاظ‌ هم‌پیوندی‌ با خانوادة‌ یهودی‌ روچیلدها در انگلستان‌ و خواه‌ به‌عنوان‌ رئیس‌ 16M، ضدیت‌ ذاتی‌ با اسلام‌ و مسلمانان‌ داشت‌ و به‌ علت‌ آموزه‌های‌ تحصیلی‌اش‌ در رشتة‌ ایران‌ باستان، دارای‌ پیوندهای‌ عمیق‌ ذهنی‌ با ایران‌ قبل‌ از اسلام‌ بود. وی، با پایه‌گذاری‌ ایدئولوژی‌ ناسیونالیسم‌ شاهنشاهی، تلاش‌ گسترده‌ای‌ در جهت‌ احیای‌ ارزش‌های‌ ایران‌ قبل‌ از اسلام‌ به‌ انجام‌ رساند. و همو بود که‌ رضاخان‌ را برگزید و تحت‌ تعلیم‌ قرار داد و سال‌های‌ طولانی‌ سلطنت‌ - به‌ لحاظ‌ فکری‌ و سیاسی‌ - بر او حکومت‌ کرد. به‌ همین‌ خاطر، نویسندة‌ کتاب‌ «ظهور و سقوط‌ سلطنت‌ پهلوی» تاثیر عمیق‌ «اردشیر جی» بر پایه‌گذاری‌ ایدئولوژی‌ ناسیونالیسم‌ شاهنشاهی‌ را چنین‌ بیان‌ می‌دارد: «خاطرات‌ اردشیر ریپورتر طرح‌ یک‌ «مانیفست» اعتقادی‌ را منعکس‌ می‌سازد که‌ براساس‌ آن‌ ایدئولوژی‌ «ناسیونالیسم‌ شاهنشاهی» پی‌ ریخته‌ شد و طی‌ قریب‌ به‌ شش‌ دهه‌ به‌ شدت‌ ترویج‌ شد. ژرف‌کاوی‌ در تاریخ‌ معاصر ایران‌ نشان‌ می‌دهد که‌ این‌ ایدئولوژی‌ درواقع‌ در سه‌ کانون‌ ریشه‌ داشت: استعمار بریتانیا که‌ در جستجوی‌ مناسب‌ترین‌ کارافزار سیاسی‌ و ایدئولوژیک‌ سلطه‌ بر ایران‌ بود، طرح‌های‌ بلندپروازانه‌ محافل‌ قدرتمند یهودی‌ اروپا و در رأس‌ آنها خانواده‌ روچیلد، و کینه‌ و رویاهای‌ فروخفته‌ 1300 ساله‌ اشرافیت‌ و موبدان‌ ساسانی‌ که‌ در عملکرد برخی‌ محافل‌ الیگارشی‌ پارسی‌ هند تبلور می‌یافت‌ که‌ به‌ تبع‌ نقش‌ درجه‌ اول‌ خود در اقتصاد هند نفوذ جدی‌ در حکومت‌ انگلیسی‌ هندوستان‌ داشتند. اردشیر ریپورتر به‌عنوان‌ یک‌ پدیده‌ تاریخی‌ ثمره‌ اشتراک‌ منافع‌ و درآمیزی‌ این‌ سه‌ کانون‌ بود.»(1)

 

بی‌سبب‌ نیست‌ که‌ محمدعلی‌ فروغی، فراماسونر برجسته، که‌ سمت‌ اولین‌ نخست‌ وزیر رضاخان‌ را برعهدة‌ داشت، شیوه‌های‌ سلوک‌ را به‌ رضاخان‌ می‌آموخت. همین‌ نویسنده‌ در این‌ باره‌ می‌نویسد:

 

«محمدعلی‌ فروغی، اندیشه‌پرداز سلطنت‌ پهلوی‌ بود. نطق‌ فروغی‌ در مراسم‌ تاجگذاری‌ رضاخان‌ تمامی‌ عناصر «شوونیسم‌ شاهنشاهی» و «باستان‌گرایی» را که‌ بعدها توسط‌ پیروان‌ و شاگردان‌ فروغی‌ پرداخت‌ شد، در برداشت.

 

او در نطق‌ خود، رضاخان‌ میرپنج‌ را «پادشاهی‌ پاک‌زاد و ایران‌نژاد» و «وارث‌ تاج‌ و تخت‌ کیان» و ناجی‌ ایران‌ و احیاگر شاهنشاهی‌ باستان... خواند و اشتباه‌ است‌ اگر نطق‌ فروغی‌ را یک‌ خطابه‌ تملق‌آمیز تصور کنیم. فروغی‌ به‌ تملق‌گوئی‌ رضاخان‌ نیازی‌ نداشت، او می‌خواست‌ به‌ دیگران‌ بیاموزد که‌ از این‌ به‌ بعد چگونه‌ با رضاخان‌ سلوک‌ کرد و رضاخان‌ [نیز] بیاموزد که‌ دیگر رضاخان‌ قزاق، دیگر «خان» «میرپنج» و حتی‌ «سردارسپه» نیست. [بلکه] او «شاه‌ شاهان»، وارث‌ «تاج‌ و تخت‌ کیان» و جانشین‌ کورش‌ و داریوش‌ و نوشیروان‌ است.»(2)

 

شکل‌گیری‌ اندیشة‌ «شوونیسم‌ شاهنشاهی» که‌ همان‌ ایدئولوژی‌ سلطنت‌ پهلوی‌ بود، بدون‌ دستاویز لازم‌ تاریخی‌ میسر نبود. به‌ همین‌ خاطر و با صرف‌ هزینه‌های‌ گزاف‌ و به‌ خدمت‌ گرفتن‌ جمع‌ قابل‌ توجهی‌ از نویسندگان‌ و محققان‌ تاریخ‌ و استادان‌ برجسته‌ دانشگاهها، به‌ تبیین‌ و تحلیل‌ و به‌ عبارتی‌ بهتر، «تجلیل» عصر ایران‌ باستان‌ پرداختند. فراماسونر پرکاری‌ چون‌ حسن‌ پیرنیا به‌ تالیف‌ کتاب‌ سه‌ جلدی‌ «ایران‌ باستان» گمارده‌ شد(3) تا با طرح‌ و تنظیم‌ تاریخ‌ ایران‌ قبل‌ از اسلام، گرد و غبار «عربیت» از چهره‌ ایران‌ زدوده‌ شود. تلاش‌ برای‌ «عرب‌زدائی» و احیأ عظمت‌ هرآنچه‌ قبل‌ از ورود اسلام‌ به‌ ایران‌ وجود داشته‌ است، دامن‌ شاعر بزرگ‌ ایران، حکیم‌ ابوالقاسم‌ فردوسی‌ را نیز گرفت؛ محمدعلی‌ فروغی‌ به‌ تنظیم‌ و تلخیص‌ شاهنامه‌ پرداخت‌ و ادبیات‌ مشتمل‌ بر هجو شاهان‌ در شاهنامه‌ که‌ فردوسی‌ خود آن‌ را «ستم‌نامه‌ عزل‌ شاهان» و «دردنامة‌ بی‌گناهان» می‌نامد، به‌ کتاب‌ مقدس‌ ایدئولوژی‌ شاهنشاهی‌ مبدل‌ شد و آلوده‌ به‌ مجموعه‌ای‌ از اشعار تملق‌آمیز در مدح‌ شاهان‌ و خانواده‌ پهلوی‌ شد. شاید آوردن‌ همین‌ چند بیت‌ گواه‌ صادقی‌ بر این‌ مدعا باشد:

 

چو کودک‌ لب‌ از شیر مادر بشست‌محمدرضا شاه‌ گوید نخست!

 

اگر همدم‌ شه‌ بود فر‌هی‌فرح‌ زاید از فر شاهنشهی‌

 

شهنشاه‌ بانوی‌ فرخ‌نژادکه‌ شاهنشهش‌ تاج‌ بر سر نهاد

 

به‌ سرتاسر گیتی‌ از غرب‌ و شرق‌درخشید فرش‌ به‌ کردار برق(4)

 

ملک‌ الشعرای‌ بهار، در اعتراض‌ به‌ این‌ جعل‌ و تحریف‌ آشکار تاریخی‌ که‌ معادل‌ وطن‌پرستی‌ تلقی‌ می‌شد، چنین‌ می‌گوید:

 

«اشعار بی‌پدر و مادر را پهلوی‌ هم‌ قرار داده‌اند و اسم‌ آن‌ را شاهنامه‌ گذاشته‌اند. بنده‌ وقتی‌ می‌گویم‌ این‌ شعر مال‌ فردوسی‌ نیست، می‌گویند تو وطن‌پرست‌ نیستی‌ افرادی‌ می‌خواهند احساسات‌ وطن‌پرستی‌ را مردم‌ را بدین‌ وسیله‌ تحریک‌ کنند هرچه‌ دلشان‌ خواست‌ در آن‌ گنجاندند و می‌گویند این‌ شاهنامه‌ ملت‌ ایران‌ است.»(5)

 

همة‌ این‌ تلاش‌ها یک‌ هدف‌ عمده‌ داشت‌ و آن‌ ترویج‌ اندیشة‌ ضرورت‌ وجود حکومتی‌ متمرکز که‌ در آن‌ شاه‌ نه‌ انسانی‌ مانند سایر انسان‌ها، بلکه‌ ابرمرد و حتی‌ «نیمه‌ خدا» است، زیرا تنها چنین‌ شاهی‌ است‌ که‌ می‌تواند بر تودة‌ مردم‌ به‌ صورت‌ دیکتاتوری‌ مطلق‌ العنان‌ حکومت‌ کند. همزمان‌ با تلاش‌های‌ گستردة‌ فروغی، مشیرالدوله‌ پیرنیا (میرزا حسن‌ خان) به‌ کار تالیف‌ کتاب‌ «ایران‌ باستان» دست‌ زد. دعوت‌ از باستان‌شناسان‌ و کاوندگان‌ صورت‌ گرفت‌ تا مظاهر تاریخ‌ ایران‌ باستان‌ بیشتر به‌ رخ‌ نمایانده‌ شود. در کنار این‌ فعالیت‌های‌ گسترده‌ باستان‌گرایانه، تلاش‌ برای‌ حذف‌ و هدم‌ تاریخ‌ اسلام‌ و ایران‌ اسلامی‌ به‌ شدت‌ گسترش‌ یافت‌ و چهره‌ قهرمانان‌ اسلامی‌ ایران‌ بیشتر به‌ مثابة‌ قهرمانی‌ آشوبگر علیه‌ مسلمانان‌ و اعراب‌ ترسیم‌ می‌شد.

 

تفکرات‌ شعوبی‌گری‌ افراطی‌ در ضدیت‌ با اعراب‌ و مسلمانان‌ به‌طور جدی‌ تبلیغ‌ می‌شد و کسانی‌ چون‌ بابک‌ خرمدین، مازیار و...  با شدت‌ و حرارت‌ هرچه‌ تمامتر مورد تقدیس‌ واقع‌ شدند. از  حکومت‌های‌ قبل‌ از اسلام، خصوصاً‌ هخامنشیان‌ و ساسانیان، که‌ دارای‌ بافت‌ و ساختار استبدادی‌ و یک‌ سویه‌ به‌ نفع‌ حکومت‌گران‌ بوده‌اند و بیشتر به‌ تصاحب‌ سرزمین‌های‌ دیگران‌ پرداخته‌ بودند تجلیل‌ فراوان‌ به‌ عمل‌ آمد. در حالی‌ که‌ پادشاهان‌ اشکانی‌ که‌ در مسیر مبارزه‌ با اشغالگران‌ سلوکی‌ و جانشینان‌ اسکندر مقدونی‌ تلاش‌های‌ بسیار کرده‌ بودند و به‌ لحاظ‌ ساختار سیاسی‌ ناهمگون‌ با حکومت‌ متمرکز پهلوی‌ها بودند و از بافت‌ نسبتاً‌ دمکراتیک‌ (قدرت‌ مجلس‌ مهستان‌ و توان‌ انتخاب‌ و عزل‌ شاه) برخوردار بودند، کمتر مورد تجلیل‌ و اعتنا قرار گرفتند.

 

ادبیات‌ باستان‌گرایانه‌ در عصر پهلوی‌ اول‌ که‌ عمدتاً‌ در آثاری‌ چون‌ تاریخ‌ ایران‌ باستان‌ اثر مشیرالدوله‌ پیرنیا و «ایران‌ قبل‌ از اسلام» است‌ اثر رومن‌ گیرشمن، «ایران‌ در زمان‌ ساسانیان» کریستان‌ سن، «تاریخ‌ ادبیات» ادوارد براون، «تاریخ‌ ایران‌ قبل‌ از اسلام» اثر آن‌ لمبتون، «تحولات‌ اجتماعی‌ و مدنی‌ ایران‌ در گذشته» اثر سیدحسن‌ تقی‌زاده، «مزدیسنا و ادب‌ پارسی» اثر دکتر محمد معین، «تاریخ‌ اجتماعی‌ ایران» اثر سعید نفیسی، «زردشتیها» اثر اسماعیل‌ پورداود، «تمدن‌ ایرانی» به‌ قلم‌ جمعی‌ از خاورشناسان‌ - ترجمة: دکتر عیسی‌ بهنام‌ - شکل‌ گرفت‌ که‌ در این‌ دوره‌ تالیف‌ و نگارش‌ شده‌اند. تاثیر گسترده‌ ادبیات‌ باستان‌گرایانه‌ در ایران‌ عصر پهلوی‌ها در انکار هویت‌ دینی‌ و ملی‌ ایرانیان‌ به‌ حدی‌ بود که‌ استاد شهید مرتضی‌ مطهری‌ یکی‌ از جدی‌ترین‌ پژوهش‌های‌ خود را به‌ این‌ مباحث‌ مطروحه، اختصاص‌ داد؛ کتاب‌ «خدمات‌ متقابل‌ ایران‌ و اسلام» محصول‌ این‌ پژوهش‌ و ژرف‌کاوی‌ عالمانه‌ است.(6) این‌ باستان‌گرایی‌ در عصر پهلوی‌ دوم‌ به‌ شدت‌ با منافع‌ ویژة‌ صهیونیست‌ها درهم‌ آمیخت‌ و موضوعات‌ تاریخی‌ به‌ دستمایه‌ای‌ برای‌ پیشبرد اهداف‌ سیاسی‌ آنها در ایران‌ تبدیل‌ شد.

 

     ‌باستان‌گرائی‌ تاریخی‌ عصر پهلوی‌ دوم‌

 

واقعیت‌ تاریخ‌نگاری‌ باستان‌گرایانه‌ در ایران، بر تاریخ‌سازی‌ استوار بوده‌ است‌ و نکتة‌ درخور توجه‌ این‌ که‌ از تاریخ‌ ایران‌ باستان، مواد و منابع‌ تحقیقاتی‌ مهمی‌ بر جای‌ نمانده‌ است‌ که‌ به‌ آنها استناد گردد. عمدة‌ منابع، مربوط‌ به‌ تالیفات‌ سال‌های‌ اخیر است‌ که‌ ذکر آن‌ رفت‌ و همین‌ امر فرصت‌ لازم‌ برای‌ تاریخ‌سازی‌ و جعل‌ واقعیات‌ را فراهم‌ آورد.

 

از طرف‌ دیگر، رژیم‌ پهلوی‌ به‌ علتِ‌ ضرورتِ‌ تدوین‌ و تاسیس‌ ایدئولوژی‌ای‌ شاهنشاهی، به‌ شدت‌ به‌ دوره‌ای‌ تاریخی‌ نیازمند بود که‌ پادشاهان‌ با شکوه‌ و جلال‌ حکومت‌ می‌کردند و همة‌ شرایط‌ سلطنتی‌ مبتنی‌ بر دیکتاتوری‌ متمرکز را تایید نماید. و همانطور که‌ ذکر شد، این‌ مسئله‌ در مورد سلسله‌ هخامنشیان‌ بیشترین‌ قابلیت‌ اطلاق‌ را داشت. ضمن‌ آنکه‌ هخامنشیان‌ به‌ شدت‌ مورد علاقه‌ یهودیان‌ و صهیونیست‌ها بودند.

 

یهودیان‌  سابقة‌ طولانی‌ و توانایی‌ خاصی‌ در تاریخ‌سازی‌ و تحریف‌ تاریخ‌ و ارتباط‌ دادن‌ مسائل‌ تاریخی، نه‌ چندان‌ مهم، با یکدیگر دارند و همیشه‌ این‌ توانایی‌ را در خدمت‌ منافع‌ سیاسی‌ خود به‌کار گرفته‌اند؛ چنانکه‌ با تشکیل‌ دولت‌ اسرائیل، سران‌ آن‌ دولت‌ که‌ قصد نزدیکی‌ با رژیم‌ پهلوی‌ حاکم‌ در ایران‌ را داشتند، رفتار کورش‌ با یهودیان‌ به‌ قدری‌ بزرگ‌ نشان‌ دادند که‌ حتی‌ در منابع‌ قدیم‌ و جدید مربوط‌ به‌ هخامنشیان، ردپایی‌ از آنها یافت‌ نمی‌شد. «پل‌ فیندلی»، نماینده‌ مجلس‌ نمایندگان‌ امریکا، در کتاب‌ «فریبهای‌ عمدی» می‌نویسد:

 

«قسمت‌ عمدة‌ جعلیات‌ و افسانه‌ها دربارة‌ اسرائیل‌ ساخته‌ و پرداخته‌ متعصبین‌ مذهبی‌ اعم‌ از یهودی‌ و مسیحی‌ است‌ که‌ طی‌ سالیان‌ متوالی‌ آن‌ را تکرار کرده‌اند تا حدی‌ که‌ الان‌ در جهان‌ به‌عنوان‌ واقعیت‌ پذیرفته‌ شده‌ است.»(7)

 

البته‌ توانایی‌ صهیونیست‌ها تنها دلیل‌ موفقیت‌ آنها در استفاده‌ از باستان‌گرایی‌ رژیم‌ پهلوی‌ برای‌ پیشبرد مقاصدشان‌ نبود، بلکه‌ باستان‌گرایی‌ افراطی‌ حکومت‌ پهلوی‌ زمینة‌ مناسبی‌ برای‌ موفقیت‌ صهیونیست‌ها فراهم‌ کرده‌ بود.

 

دکتر زوی‌ دوریل، رئیس‌ هیات‌ نمایندگی‌ اسرائیل‌ در تهران، در مقاله‌ای‌ در روزنامة‌ اسرائیلی‌ «یدیعو اخرنوت» در مورخه‌ 2/ 1/ 1964 می‌نویسد:

 

«وقتی‌ برای‌ افراد تحصیل‌کردة‌ ایرانی‌ صحبت‌ می‌کنم‌ کافی‌ است‌ اظهارات‌ خود را از داستان‌ استر شروع‌ کنم. تا فوراً‌ از علاقه‌ و توجه‌ آنها برخوردار شوم

 

این‌ شیوه‌ به‌ الگویی‌ برای‌ تمام‌ مقامات‌ اسرائیلی‌ تبدیل‌ شد. تا در هر محفلی‌ و مراسمی‌ شروع‌ سخن‌ را به‌ قدردانی‌ از کورش‌ و داستان‌ استرومردخای‌ اختصاص‌ دهند و به‌ قول‌ «دوریل»، روشنفکران‌ و مقامات‌ نیز مشتاقانه‌ به‌ این‌ حکایات‌ گوش‌ می‌دادند.

 

     ‌باستان‌گرایی‌ و یهودی‌گرایی‌

 

تأکید بیش‌ از پیش‌ بر نقش‌ پادشاهان‌ هخامنشی، خصوصاً‌ کورش‌ و، پادشاه‌ پنجم‌ سلسلة‌ هخامنشیان، نکتة‌ درخور توجهی‌ است‌ که‌ با موضوع‌ آزادسازی‌ یهودیان‌ بابل‌ توسط‌ کورش‌ پیوندی‌ قابل‌ توجه‌ دارد. و بی‌سبب‌ نیست‌ در کلیه‌ اظهارنظرهای‌ کانون‌های‌ یهودی‌ و صهیونیستی‌ و سیاستمداران‌ اسرائیلی‌ درخصوص‌ روابط‌ با ایران، بر موضوع‌ آزادسازی‌ یهودیان‌ بابل‌ توسط‌ کوروش‌ هخامنشی‌ تاکید می‌شد.

 

در همین‌ مورد، دیوید بن‌گورین‌ در سال‌ 1337 ش‌ (1958 م) در نامه‌ای‌ به‌ محمدرضا پهلوی، جهت‌ گسترش‌ روابط‌ با اسرائیل، سیاست‌های‌ کوروش‌ در قبال‌ یهودیان‌ را به‌ وی‌ گوشزد کرد و شاه‌ پاسخ‌ داد: «... یادآوری‌ سیاست‌ کوروش‌ در قبال‌ مردم‌ شما، برای‌ من‌ بسیار با ارزش‌ است‌ و من‌ اکثر سعی‌ خودم‌ را برای‌ ادامه‌  راهی‌ که‌ به‌وسیله‌ این‌ سنت‌ قدیمی‌ به‌وجود آمده، خواهم‌ نمود.»(8)

 

تلاش‌ یهودیان‌ صهیونیست‌ برای‌ گسترش‌ باستان‌گرایی، بسیار در خور توجه‌ است. به‌ همین‌ خاطر افسانه‌سازی‌ و تاریخ‌سازی‌ دربارة‌ رفتار کوروش‌ کبیر و روابط‌ ایران‌ قدیم‌ و یهودیان‌ از حوزه‌های‌ قابل‌ توجه‌ فعالیت‌ صهیونیست‌هاست.

 

روزنامه‌ «معاریو» در تاریخ‌ 9/10/1964 از قول‌ یک‌ یهودی‌ اسرائیلی‌ به‌ نام‌ «یهوشوع‌ گیلبوع» طی‌ مقاله‌ای‌ می‌نویسد:

 

«... کتاب‌ مقدس‌ در دستم‌ بود و توانستم‌ به‌ راهنمایم‌ نشان‌ بدهم‌ که‌ اعلامیة‌ کوروش‌ شما در مورد بازگشت‌ یهودیان‌ به‌ وطن‌ از فصل‌ اول‌ کتاب‌ «عزرا» به‌ بعد این‌ افتخار را داشت‌ که‌ حسن‌ ختام‌ کتاب‌ کتاب‌ها قرار گیرد. کورش‌ پادشاه‌ فارس‌ چنین‌ می‌فرماید که‌ «یهوه‌ خدای‌ آسمان‌ها، تمامی‌ ممالک‌ زمین‌ را به‌ من‌ داد و امر فرمود تا خانه‌ای‌ در اورشلیم‌ برای‌ وی‌ بنا کنم. پس‌ کیست‌ از شما از تمامی‌ قوم‌ او یهوه‌ خدایش‌ همراهش‌ باشد برود؟... و شیعیاهوی‌ ما به‌ نام‌ خداوند کوروش‌ راه‌ «چوپان‌ من‌ و برآوردن‌ آرزوها» و «مسیح» لقب‌ داده‌ است

 

در پی‌ آن‌ روزنامه‌ لمرخاب‌ می‌نویسد:

 

«اگر پیروزی‌های‌ داریوش‌ نبود، دورة‌ دوم‌ سلطنت‌ یهود به‌وجود نمی‌آمد و بنابراین‌ مسیحیت‌ و اسلام‌ به‌وجود نمی‌آمدند. قتل‌ کمبوجیه‌ و شورش‌ اقوام‌ امپراطوری‌ بزرگی‌ که‌ کوروش‌ بنیاد نهاد، ساختمان‌ بیت‌المقدس‌ را متوقف‌ گذاشت‌ و اگر پیروزی‌های‌ داریوش‌ نبود و وی‌ نحسیمدا را به‌ فرمانداری‌ یهودا منصوب‌ نمی‌کرد، خانة‌ خدا دوباره‌ ساخته‌ نمی‌شد.»(9)

 

هرچند بعضی‌ از نویسندگان، اقدام‌ کوروش‌ را در آزادسازی‌ و محبت‌ به‌ یهودیان، در راستای‌ سیاست‌ وی‌ در جهت‌ پیشبرد اهداف‌ نظامی‌اش‌ در مصر می‌دانند و نیز آن‌که‌ کوروش‌ نیاز به‌ حمایت‌ متحدینی‌ باوفا در درة‌ نیل‌ داشت‌ تا اینکه‌ بخواهد با یهودیان‌ همدلی‌ و همراهی‌ بیشتری‌ کرده‌ باشد،(10) اما واقعیت‌ آن‌ است‌ که‌ باستان‌گرایی‌ تاریخی‌ - و به‌ عبارتی‌ تاریخ‌نگاری‌ باستان‌گرایانه‌ - به‌نوعی‌ با «یهودی‌گرایی» نیز همراه‌ بوده‌ است. این‌ مسئله، هم‌ در دوره‌ پهلوی‌ اول‌ به‌ علت‌ نفوذ چهره‌های‌ برجسته‌ای‌ چون‌ محمدعلی‌ ذکاالملک‌ فروغی‌ و میرزا ابراهیم‌ خان‌ قوام‌ الملک‌ شیرازی‌ که‌ یهودی‌ الاصل‌ بوده‌اند، مشهود است‌ و هم‌ در عصر پهلوی‌ دوم‌ که‌ حضور و نفوذ گسترده‌ یهودیت‌ صهیونیستی‌ در عرصة‌ تاریخ‌نگاری‌ و تاریخ‌سازی‌ به‌خوبی‌ مشهود است.

 

     ‌جشن‌های‌ 2500 ساله؛ اوج‌ باستانگرایی‌ تاریخی‌

 

اوج‌ تلاش‌ هماهنگ‌ باستان‌گرایی‌ رژیم‌ پهلوی‌ و اسرائیل، برپایی‌ جشن‌های‌ 2500 ساله‌ شاهنشاهی‌ است‌ که‌ جدی‌ترین‌ پدیده‌ در فرآیند باستان‌گرایی‌ رژیم‌ پهلوی‌ محسوب‌ می‌شود. اسدا علم، در سال‌ 1340 ش‌ (1961 م) از «تدی‌ کولک»، شهردار اورشلیم، دعوت‌ کرد که‌ در برگزاری‌ جشن‌های‌ 2500 ساله‌ با کارشناسان‌ ایرانی‌ همکاری‌ نماید. هرچند که‌ تدی‌ کولک‌ مدعی‌ است‌ که‌ او بود که‌ تز برگزاری‌ جشن‌های‌ 2500 ساله‌ را در اختیار علم‌ قرار داد.(11)

 

خانم‌ سیتیا هلمز، همسر ریچارد هلمز، سفیر امریکا در تهران‌ و رئیس‌ سابق‌ سیا، در کتاب‌ «خاطرات‌ همسر سفیر» نیز، بر این‌ نکته‌ تاکید کرده‌ است‌ که‌ ایدة‌ برگزاری‌ جشن‌های‌ 2500 ساله‌ را اسرائیلی‌ها به‌ دولت‌ ایران‌ داده‌اند.

 

طی‌ سال‌های‌ دهه‌ چهل، مطبوعات‌ اسرائیلی‌ مقالات‌ متعددی‌ در مورد برگزاری‌ جشن‌های‌ 2500 ساله‌ به‌ نگارش‌ درآوردند. شاید ذکر قطعنامه‌ مجمع‌ عمومی‌ کنگره‌ جهانی‌ یهودیان‌ برای‌ این‌ همراهی‌ و هماهنگی‌ کفایت‌ کند: «مجمع‌ عمومی‌ کنگره‌ جهانی‌ یهود... اطلاع‌ یافت‌ که‌ اعلیحضرت‌ همایون‌ شاهنشاه‌ ایران‌ و دولت‌ آن‌ کشور مقرر داشته‌اند مراسم‌ یادبود دوهزارو پانصدمین‌ سال‌ تاسیس‌ شاهنشاهی‌ ایران‌ به‌دست‌ کورش‌ کبیر برگزار گردد. شورای‌ اجرائیه‌ کنگره‌ را مامور می‌کند که‌ به‌ نوبة‌ خود این‌ یادبود بزرگ‌ را در زمینة‌ بین‌المللی‌ آن، مورد تجلیل‌ قرار دهد. و از تمام‌ سازمان‌ها و جوامع‌ یهودی‌ در سراسر جهان‌ خواستار است‌ که‌ طی‌ باشکوه‌ترین‌ مراسم، حق‌شناسی‌ خود را نسبت‌ به‌ این‌ قهرمانان‌ بزرگ‌ تاریخ‌ که‌ در کتاب‌ آسمانی‌ تورات‌ از بزرگواری‌ او نسبت‌ به‌ ملت‌ یهود سخن‌ رفته، ابراز دارند

 

به‌ دنبال‌ آن، کنگره‌ کمیته‌ای‌ را در اورشلیم‌ تشکیل‌ داد که‌ وظایف‌ ذیل‌ را توسط‌ سازمان‌های‌ یهودی‌ در کشورهای‌  جهان‌ پی‌گیری‌ نمایند:

 

1. تشکیل‌ کنفرانس‌هایی‌ در کشورهای‌ مختلف‌ جهان‌ به‌ مناسبت‌ برگزاری‌ این‌ یادبود،

 

2. تدوین‌ تاریخ‌ مربوط‌ به‌ کوروش‌ براساس‌ منابع‌ و مآخذ تورات،

 

3. تدوین‌ برنامة‌ خاصی‌ برای‌ تدریس‌ در مدارس‌ یهود،

 

4. نامگذاری‌ خیابان‌ها و میدان‌هایی‌ در پایتخت‌ و شهرهای‌ مختلف‌ جهان‌ به‌نام‌ کوروش،

 

5. فعالیت‌های‌ مطبوعاتی‌ بین‌المللی‌ دربارة‌ این‌ یادبود،

 

6. نامگذاری‌ دو جنگل‌ مصنوعی‌ به‌ اسامی‌ کوروش‌ کبیر و محمدرضا شاه‌ (که‌ بیشترین‌ احترام‌ در اسرائیل‌ است)،

 

7. تخصیص‌ بورس‌های‌ تحصیلی‌ به‌نام‌ کوروش‌ کبیر در اسرائیل‌ برای‌ مطالعات‌ و تحقیقات‌ فرهنگی.(12)

 

بی‌سبب‌ نیست‌ که‌ یهوشوع‌ گیلبوع‌ در روزنامة‌ معاریو (24 مهر 1343، 16/10/1964) ضمن‌ اشاره‌ به‌ برگزاری‌ جشن‌های‌ 2500 ساله، اعلامیة‌ کوروش‌ را «اعلامیة‌ بالفور باستانی» نام‌ نهاد. بعضی‌ نیز وی‌ را «اولین‌ صهیونیست» نام‌ نهادند. این‌ مسئله‌ در شاه‌ بی‌تاثیر نبود؛ چراکه‌ او خود را وارث‌ تاج‌ و تخت‌ کوروش‌ می‌دانست‌ که‌ صاحب‌ فره‌ ایزدی‌ است‌ و سعی‌ می‌کرد که‌ همانند کوروش‌ - آنگونه‌ که‌ در تبلیغات‌ یهودیان‌ مطرح‌ بود - رفتار کند و منجی‌ قوم‌ یهود باشد و نام‌ وی‌ نیز در تاریخ‌ به‌نام‌ «مسیح» و نجات‌دهنده‌ ثبت‌ شود.

 

اما برگزاری‌ جشن‌های‌ 2500 ساله‌ در شرایطی‌ صورت‌ گرفت‌ که‌ رژیم‌ پهلوی‌ از ترس‌ فشار افکار عمومی‌ مردم‌ مسلمان‌ ایران‌ و جهان‌ اسلام‌ مجبور شد که‌ در این‌ جشن‌ها از دولت‌ اسرائیل‌ دعوت‌ نکند. این‌ امر موجب‌ ناراحتی‌ اسرائیلی‌ها شد(13)

 

با این‌ وجود بزور این‌ مسئله، در روابط‌ اصلی‌ شاه‌ و اسرائیل‌ و دیدگاه‌های‌ باستان‌گرایانه‌ اسرائیلی‌ها تاثیر چندانی‌ نگذارد. اسحق‌ رابین، نخست‌ وزیر اسرائیل، در سال‌ 1357 در خانه‌ کوروش‌ و در جمع‌ یهودیان‌ ایرانی‌ الاصل‌ طی‌ سخنرانی‌ای‌ گفت: «به‌ عقیدة‌ من‌ بنیانگذار اصل‌ صهیونیسم‌ که‌ به‌ غلط‌ به‌ هرتصل‌ (تئودور هرتصل) اطلاق‌ می‌گردد اما این‌ لقب‌ در حقیقت‌ برازنده‌ کوروش‌ کبیر است‌ که‌ برای‌ نخستین‌ بار اجتماع‌ یهودیان‌ را در ارض‌ مقدس‌ ممکن‌ ساخت‌ و از این‌ رهگذر تمامی‌ یهودیان‌ جهان‌ را رهین‌ منت‌ خود ساخت... و شاهنشاه‌ ایران‌ [محمدرضا پهلوی] میراث‌دار راستین‌ کوروش‌ کبیر است.»(14)

 

اما این‌ بار شاهنشاه‌ ایران‌ در شرایطی‌ نبود که‌ از لذت‌ تصورات‌ باستانی‌ محظوظ‌ گردد؛ چراکه‌ به‌ خوبی‌ می‌دید که‌ افسانه‌های‌ دروغین‌ تاریخ‌نگاری‌ یهودیان‌ و باستان‌گرایان‌ درحال‌ مچاله‌ شدن‌ و سوختن‌ در آتش‌ خشم‌ انقلاب‌ اسلامی‌ مردم‌ ایران‌ است‌ که‌ قطعاً‌ یکی‌ از دلایل‌ آن‌ همین‌ گرایش‌ افراطی‌ به‌ باستان‌گرایی‌ و یهودی‌گرایی‌ بوده‌ است.

 

     ‌پی‌نوشت‌ها

 

1- ظهور و سقوط‌ سلطنت‌ پهلوی، جلد دوم، جستارهائی‌ از تاریخ‌ معاصر ایران، تهران، انتشارات‌ اطلاعات، چاپ‌ اول، زمستان‌ 1369 ص‌ 160

 

2- همان‌ ماخذ، ص‌ 41

 

3- همان‌ ماخذ، ص‌ 43

 

4- یادنامه‌ فردوسی، انجمن‌ مفاخر ملی‌ ایران، تهران، 1349

 

5- ملک‌ الشعرأ بهار، فردوسی‌ و ادبیات‌ حماسی، تهران، ص‌ 166 - 167

 

6- مرتضی‌ مطهری، خدمات‌ متقابل‌ اسلام‌ و ایران، انتشارات‌ حکمت‌

 

7- پل‌ فیندلی، فریب‌های‌ عمدی، حقایقی‌ درباره‌ روابط‌ ایران‌ و اسرائیل، ترجمة‌ محمدحسین‌ آهوئی. وزارت‌ امور خارجه، تهران، 1378، ص‌ 17

 

8- به‌ نقل‌ از علی‌ اکبر ولایتی، ایران‌ و تحولات‌ فلسطین، مرکز اسناد و تاریخ‌ دیپلماسی، تهران، 1380، ص15

 

9- گزارش‌ 2170 مورخه‌ 15/12/1344 از صادق‌ صدریه‌ به‌ وزارت‌ امور خارجه، روزنامه‌ لمرخاب‌ 28/2/1966

 

10- به‌ نقل‌ از هادی‌ هدایتی، کورش‌ کبیر، تهران، 1335 چاپخانه‌ دانشگاه‌ تهران، ص‌ 215

 

11- به‌ نقل‌ از مظفر شاهدی، زندگی‌ سیاسی‌ علم. موسسه‌ مطالعات‌ و پژوهش‌های‌ سیاسی، 1377، ص‌ 219

 

12- بایگانی‌ وزارت‌ امور خارجه، نمایندگی‌ تل‌آویو، سال‌ 1343، کارتی‌ 4، پرونده‌ 24

 

13- ولایتی، همان‌ ماخذ، ص‌ 24

 

14- همان‌ ماخذ، ص‌ 149 - گزارش‌ مورخ‌ 16/5/1357، مرتضی‌ مرتضائی‌ به‌ وزارت‌ امور خارجه‌ ایران‌

 

 

 

 

 

 

 

تبلیغات