آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۴

چکیده

متن

مقاله زیر، ششمین و آخرین قسمت از مقالات «حج در کتاب خداوند» است که توسّط محقّق ارجمند آقای دکتر محمد علوی مقدّم به نگارش در آمده و با تحقیقی عالمانه به شرح و تفسیر آیات مرتبط با حج پرداخته اند.
ضمن تشکر از نویسنده محترم، توجه خوانندگان گرامی را به آخرین بخش آن جلب می کنیم:
فاضل مقداد در بحث از آیه أَذِّنْ فِی النَّاسِ... نوشته است:(1)
برخی گفته اند: مورد خطاب آیه، ابراهیم علیه السلام است و بعضی هم مورد خطاب را، شخص حضرت رسول صلی الله علیه و آله دانسته و برای تأیید این سخن، روایت زیر را هم از امام صادق علیه السلام نقل کرده اند:
«اِنَّ النَّبِیّ أَقامَ بِالمَدِینَة عَشَرَ سِنین لَمْ یَحج فَلَمّا نزلت هذِهِ الآیة، اَمَرَ رَسُول اللّه مُنادیه اَن یُؤَذِّنَ فی النّاس بِالحجّ...»
سید هاشم بحرانی (بحرینی) نیز همین مطلب را نقل کرده(2) و افزوده است: پس از نزول این آیه، پیامبر، دستور داد با صدای بلند آواز در دهند و اعلام کنند که پیامبر در این سال حج خواهد گزارد.
پیامبر گرامی چهار روز مانده از ماه ذی القعده، از مدینه به قصد زیارت کعبه درآمد و اعمال حج را به شیوه ای که مسلمانان خوب فرا گیرند، انجام داد.
نویسنده «مَسالِک الأَفْهام» نوشته است:(3)
أَذِّنْ فِی النَّاسِ... ؛ یعنی «نادِ فِیهِمْ بِالْحَجّ» ؛ «آنان را دعوت به حج کُن.»
و افزوده است که برخی از مفسّران معتقدند: مورد خطاب در آیه، حضرت محمد صلی الله علیه و آله است؛ زیرا آیه: وَإِذْ بَوَّأْنَا لاِءِبْرَاهِیمَ مَکَانَ الْبَیْتِ...(4) نمی تواند دلیل باشد بر این که: مخاطب، ابراهیم علیه السلام است؛ چون به گفته علاّمه فاضل جواد کاظمی، نویسنده کتاب مسالک الأفهام:
«اِنَّ الْخِطابَ فِی الْقُرآن اِذا حَمَلَهُ عَلی اَنَّ مُحَمَّدا هُوَ الْمُخاطَب فَهُوَ اَولی».
پس مورد خطاب، شخص حضرت محمد است، با توجه به این که پیامبر گرامی، پس از دو سال اقامت در مدینه، به این فرمان مأمور شده و از حضرت صادق علیه السلام هم روایتی در این باره در کتاب کافی هست.(5)
پس از نزول آیه أَذِّنْ فِی النَّاسِ... پیامبر صلی الله علیه و آله هم دستور داد: ندا در دهند که پیامبر، امسال حج به جا خواهد آورد.
یَأْتِینَ مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ ؛(6) «از راه های دور، به سوی تو، به مکه آیند.»
لِیَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ ؛(7) «تا منافع خود را ببینند.» لام در «لیشهدوا» لام مقصود و فایده است.
وَیَذْکُرُوا اسْمَ اللّه ِ فِی أَیَّامٍ مَعْلُومَاتٍ ؛ «خدا را در روزهای معلوم یاد کنند.»
به یاد خدا بودن یکی از اهداف اصلی حج است. اگر خوب توجه کنیم، می بینیم که در تمام اعمال حج، به یاد خدا بودن و نام خدا را به زبان آوردن وجود دارد و هدف اصلی در تمام مراحل، توحید است و نفی شرک و داشتن اخلاص.
این است که پس از لِیَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ... ؛(8) باز جمله وَیَذْکُرُوا اسْمَ اللّه ِ... می آید تا انسان ها خدا را فراموش نکنند و به یاد خدا باشند.
گو این که زمخشری گفته است:(9) جمله وَیَذْکُرُوا اسْمَ اللّه ِ... کنایه از ذبح و نحر است؛ زیرا به هنگام قربانی کردن، «بسم اللّه ...» بر زبان جاری می کنیم و به اصطلاح، ذبح همراه با ذکر است؛ یعنی ذکر را گفته و ذبح را اراده کرده است (= ذکر لازم و اراده ملزوم) و همین را در اصطلاح کنایه گویند.(10)
قرطبی هم گفته است:(11) منظور از وَیَذْکُرُوا اسْمَ اللّه ِ... تسمیه و بسم اللّه گفتن است در موقع ذبح و نحر ! زیرا کفار به نام بت ها قربانی می کردند و قرآن خواسته است یک عادت خرافی دیگر عرب جاهلی را از میان ببرد و عمل آنان را که در راه بت ها قربانی می کردند و جهت تقرّب به بت بود، از میان بردارد و با خرافات مبارزه کند؛ زیرا اسلام معتقد است که هر کار باید برای تقرّب به خدا باشد و نه تقرّب به بت.
سیّد قطب در بحث از این بخشِ آیه، نوشته است:(12)
مقدّم آمدنِ «ذکراللّه » بر ذبایح و قربانی ها و «بهیمة الأنعام»(13) از این جهت است که هدف اصلی به یاد خدا بودن است، منظور اصلی از قربانی هم، تقرّب الی اللّه است.
به یاد خدا بودن است نه نحر و قربانی که البته نحر و قربانی هم، خود یاد بود و رمزی است از فداکاری اسماعیل علیه السلام و یادی است از طاعت و فرمانبرداری دو بنده موحّدِ خدا ـ ابراهیم و اسماعیل علیهماالسلام ـ .
قرآن در این آیه، بلافاصله هدفِ اجتماعی دیگری را که اطعامِ فقرا باشد، دنبال می کند و می گوید: ...فَکُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِیرَ ؛ یعنی از گوشت چهارپایان، خود بخورید و به گرسنه و مستمند هم بخورانید که این بخش از آیه، متضمّن دو دستور و دو مطلب است:
1 ـ اجازه خوردن گوشت قربانی.2 ـ اطعام فقیر
که به قول سید قطب، امر به خوردن گوشت ذبیحه، استحبابی است و امر به خوراندنِ گوشت به فقیر و مستمند، وجوبی است و شاید هدف از خوردن گوشت این باشد که فقرای مستمند بدانند که گوشت پاکیزه و خوب است.
«... وَ لَعَلّ الْمَقْصُود مِن أکل صاحبها مِنْها أنْ یُشعر الفُقَراء، اَنَّها طیّبة کریمة».(14)
زمخشری در بحث از این بخشِ آیه، در «بهیمة الأنعام» نوشته است:(15)
بهیمه، هر چهارپای بی زبانی را دربر می گیرد ولی با اضافه شدن به «اَنعام» فقط گاو و گوسفند و شتر را شامل می شود.
امرِ در «کُلُوا مِنْها» برای اِباحه است؛ زیرا عرب جاهلی، از نسائک و قربانی های خود، چیزی نمی خورد ولی اسلام برای برقراری مساوات و مواسات با فقرا، خوردن گوشت قربانی را مباح دانسته و گفته است: «فَکُلُوا مِنْها».(16)
نویسنده «اقصی البیان» هم در این باره نوشته است:(17)
امر به خوردن از ذبیحه، شاید از این جهت باشد که در جاهلیّت، اعراب به علّتِ تشخّص و خود را تافته جدا بافته دانستن، از گوشتِ قربانی نمی خوردند ولی اسلام دستور داد اندکی هم که شده از گوشتِ قربانی بخورند تا میان اغنیا و فقرا مساوات و مواسات برقرار شود.
قرطبی در بحث از وَأَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِیرَ ؛ نوشته است:(18)
فقیر صفت بائس است و بائس کسی است که بؤس و شدّت فقر، او را فرا گرفته باشد. یقال: بئس، یبأس، بأْسا؛ اذا افتقر، فهو بائسٌ.
و گاه «بائس» بر کسی که حادثه ای برای او رُخ داده باشد، اطلاق می شود.
بَؤُسَ، یَبؤس، بَأْسا؛ اذا اشتدَّ.(19)
نویسنده مسالک الأفهام، ذیل بحث از آیه مزبور، نوشته است:(20) به قول زمخشری عبارت «وَیَذْکُرُوا اسْمَ اللّه ِ» کنایه است برای ذبح و نحر ؛ زیرا مسلمانان در هنگام ذبح و نحر، نام خدا را بر زبان می آورند و این خود دلیلی است بر این که غرضِ اصلی، تقرّب به خدا و به یاد خدا بودن است.
دنباله آیه هم که گفته شده: ...فَکُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِیرَ می تواند قرینه ای باشد برای تأیید سخن زمخشری؛ زیرا امر به خوردن و خوراندن، معمولاً پس از ذبح و نحر است. در باب بائس و فقیر هم نوشته است:
بائس؛ الّذی أصابَهُ بُؤس، أی شدّة.
الفقیر؛(21) محتاجِ نیازمندی که تنگدستی ونداشتنِ خرجی، او را شکسته باشد؛ «کأنَّه انکسر فقر ظهره»
ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ(22) وَلْیُوفُوا نُذُورَهُمْ وَلْیَطَّوَّفُوا بِالْبَیْتِ الْعَتِیقِ .(23)
«سپس باید مو و ناخن بسترند (حلق و تقصیر به جای آرند؛ یعنی سر بتراشند و ناخن و یا موی بسترند، از احرام به در آیند) و به نذرهاشان وفا کنند و بر این خانه کهن، آزاد از ملکیّت مردم، طواف برند.»
می دانیم که با قربانی کردن، حاجّ باید سر بتراشد و یا ناخن و موی بسترد، تا آن چه که در زمانِ احرام بر وی نا روا بود، روا شمرده شود.
عجیب است که باز هم، اسلام دستورِ مفید اجتماعی صادر می کند و امر می کند که انسانها عملِ خیر انجام دهند، تا بهره اش به دیگران برسد؛ زیرا وفایِ به نذر، سودی به فقرا هم می رساند (...وَلْیُوفُوا نُذُورَهُمْ...) لام حرف تعلیل که بر فعلِ امر در آمده است.
به اعتقادِ قرّاء مَدَنی (عاصم و دیگران) ساکن است. بعضی هم این گونه لام ها را مکسور خوانده اند.(24)
در بحث از ... وَلْیَطَّوَّفُوا بِالْبَیْتِ الْعَتِیقِ... نویسنده «اقصی البیان» در جلد یکم، صفحه 353 نوشته است:
این بخش از آیه، صراحت در امر به طواف دارد و دالّ بر وجوبِ طواف است و آیه، در مقام بیان اصل تشریع وجوب طواف است که به طور مجمل بیان شده و تبیین آن، از دستور پیامبر صلی الله علیه و آله که فرمود: «خُذُوا عَنّی مَناسِکَکُم» روشن می گردد.
«بَیْتِ الْعَتِیقِ»؛ یعنی کعبه، به خاطر قدیمی بودنش آن را بیت العتیق گویند؛ زیرا اوّلین خانه ای است که برای عبادت ساخته شده است؛ إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبَارَکا وَهُدیً لِلْعَالَمِینَ.(25)
و شاید بهتر است بگوییم:
از آن جهت کعبه بیت العتیق است که از ملکیّت مردم آزاد است و به قول شیخ طوسی در جلد هفتم التبیان، ص276 از تملّک جبابره فرزندان آدم آزاد است و در تفسیر مجاهد هم (جلد 2 صفحه 423) در باب «البیت العتیق» نوشته شده است: «اعتقه اللّه عزّ و جلّ مِنَ الجبابرة».
زمخشری (در جلد 3 صفحه 22 کشاف نوشته است: از آن جهت کعبه را بیت عتیق گویند که: «لَمْ یملّک قطّ »
در خلاصه تفسیر کشف الأسرار (جلد 2 صفحه 90) در ترجمه: ... وَلْیَطَّوَّفُوا بِالْبَیْتِ الْعَتِیقِ... نوشته شده است:
«بر خانه آزاد از ستم جبّاران طواف نمایند.»
در کتاب «مختصر مِن تفسیر الإمام الطبری» (جلد یکم، صفحه 482) بیت العتیق را بیت اللّه الحرام دانسته و افزوده است که «لأنَّهُ لَمْ یملکه احدٌ».
ذَلِکَ وَمَنْ یُعَظِّمْ حُرُمَاتِ اللّه ِ فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَأُحِلَّتْ لَکُمْ الاْءَنْعَامُ إِلاَّ مَا یُتْلَی عَلَیْکُمْ فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنْ الاْءَوْثَانِ وَاجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ.
«این است احکام حج و هرکس چیزهایی را که خدا حرمت نهاده، بزرگ و محترم بشمارد، البته مقامش نزد خدا بهتر خواهد بود. و خدا چهارپایان را بر شما حلال کرده، مگر آن چه که برای شما خوانده شد (آن چیزهایی که در سوره مائده گفته شده که حرام است) پس، از پلیدی بت ها اجتناب کنید و از گفتار دروغ و قول باطل دوری گزینید.»
ابوالبقاء عکبری، در بحث از این آیه گفته است:(26)
«ذلک» خبر است برای مبتدای محذوف؛ یعنی «الأمر ذلک» و منظور این است که مناسک و عبادات و آدابی که برای حج مقرّر داشتیم، این ها بود که گفته شد و به آنها اشاره شد.
در این آیه، قرآن می خواهد مردم را به «حرمات اللّه » تشویق کند و از انسان بخواهد که از منهیّات الهی دوری جوید. این است که گفته:
وَمَنْ یُعَظِّمْ حُرُمَاتِ اللّه ِ فَهُوَ(27) خَیْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِکه به قول عکبری(28) «هو» در این جا ضمیر تعظیم است و در واقع بزرگداشت و تعظیم دستورات خدایی، نه تنها نزد خدا خوب خواهد بود، بلکه به قول سید قطب،(29) از نظر وجدان و عقل نیز خوب خواهد بود؛ زیرا دستورات خدایی، حیات اجتماعی انسان ها را آرامش می بخشد، جامعه را اداره می کند و به مردم رفاه و آسایش می دهد(30) و جالب این که در بخش پایانی آیه گفته است: فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنْ(31) الاْءَوْثَانِ وَاجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ.
که در واقع «فاء» در فعل «فاجتنبوا» فاء تفریع است و می خواهد بگوید؛ اجتناب از «أوثان» و بت ها و دوری گزیدن از سخن باطل، از مصادیق تعظیم حرمات اللّه است؛ زیرا این دو امر ناپسند، در میان اعراب جاهلی، معمول بود، لذا خدا می گوید: بت پرستی و سخن بیهوده گفتن را کنار بگذارید؛ زیرا شرک به خدا و پرستش بت، آلودگی باطن و پلیدی درونی ایجاد می کند و پاکی و نقاوت دل را از میان می برد.
خدای بزرگ، پس از تشویق و حث بر تعظیم حرمات، دوری گزیدن از دو چیز را، که عرب جاهلی بر آنها معتقد بود و اجتناب از آن ها برای انسان بسیار مفید است، دستور داده است و چون «رجس» اعم است از «اَوثان»، به این جهت مطلب با «مِن» بیانی ادا شده تا گفته شود که شرک به خدا و بت پرستی رجس است و با این که عبادت «اَوثان» اصل زور و انحراف از طریق حق است، مع ذلک برای توضیح بیشتر و تعمیم بعد از تخصیص مطلب بیان شده و در واقع گفته شده است.(32)
«فَاجْتَنِبُوا عِبادَة الأَوثان الَّتی هِی رَأس الزّور واجْتَنِبُوا قَول الزّور کلّه وَ لاتَقْرَبُوا سَیّئا مِنْهُ...»
جالب توجه، این که: اجتناب از گفتار دروغ و انحراف از راه حق، از نظر اسلام آن اندازه اهمیت دارد که خدای بزرگ آن را در ردیف شرک به خدا قرار داده است:
فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ(33) مِنْ الاْءَوْثَانِ وَاجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ(34)
فاضل مقداد ذیل بحث از آیه مزبور (آیه 30، از سوره حج)، درباره «فَهُوَ خَیرٌ عِنْدَ رَبِّهِ» نوشته است:(35)
در این جا «خیر» صفت تفضیلی نیست بلکه اسم مصدر نکره است؛ نکره بودن آن هم از لحاظ بلاغی مفید معنای تعظیم است. (برخی هم کلمه خیر را افعل تفضیلی دانسته اند).
ارتباط معنایی آیات نیز حائز اهمیت است؛ زیرا در آیات قبلی یک سلسله احکام و دستوراتی را برای بهبود وضع مردم و نیز آداب و مراسم حج خدا گفته و سپس در این آیه، می گوید: اگر کسی احکام الهی را اجرا کند و حد آن ها را نگه دارد و خلاف ننماید، «فَهُوَ خَیرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ».
ذَلِکَ وَمَنْ یُعَظِّمْ شَعَائِرَ(36) اللّه ِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَی(37) الْقُلُوبِ.(38)
«این است (مراسم و آداب واجب حج) و هر کس شعائر خدا را بزرگ و محترم شمارد، بداند که این (بزرگداشت) صفتی از صفات دل های باتقوا است.»
لَکُمْ فِیهَا مَنَافِعُ إِلَی أَجَلٍ(39) مُسَمّیً ثُمَّ مَحِلُّهَا إِلَی الْبَیْتِ الْعَتِیقِ.
«برای شما در این شعائر، سودهایی است تا زمان معین و آن زمان معین وقتی است که باید آن ها قربانی شوند و یا می توان گفت: پایان کار حج هنگامی است که طواف انجام گیرد.»
اضافه شدن کلمه «تقوا» به کلمه «قلوب» حکایت از این می کند که تقوا امری معنوی و قائم به دل است و غایت و هدف اساسی از انجام مناسک حج و شعائر آن، تقوا است و انجام این مراسم، حکایت از توجه به ربّ بیت و صاحب خانه و اطاعت از او می کند.(40)
ابن العربی درباره فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَی الْقُلُوبِ نوشته است:(41)
آنگاه که ظاهرا و باطنا، بنده را حالت تعظیم فراگرفت، اخلاص نیت در بنده به وجود می آید و روح او از ناپاکی ها زدوده می شود و تعالی روحی، در او ایجاد می گردد.
وچون تعظیم و بزرگداشت از مقوله کارهای قلبی و درونی است، لذا «تقوا» را به «قلوب» اضافه کرده؛ زیرا حقیقت تقوا، در دل است و چنانچه تقوا در دل جایگزین شد، به دیگر اعضا هم اثر می کند.
ابوالفتوح رازی(42) در بحث از ذَلِکَ وَمَنْ یُعَظِّمْ حُرُمَاتِ اللّه ِ از قول سیبویه نوشته است: «ذلک» مبتدایی است، محذوف الخبر. و تقدیر آن چنین است:
«ذلِکَ الأَمْر وَ الشأن».
قرطبی در این باره، نوشته است:(43) تقدیر عبارت: «فرضکم ذلک» می باشد و یا «الواجب ذلک» و احتمال دارد که «ذلک» در محل نصب باشد به تقدیر: «امتثلوا ذلک».
از آن جا که هدف اساسی اسلام در سفرِ خانه خدا سیر الی اللّه است، حرکت به سوی صاحب خانه است و نه خانه به تنهایی و غرض اصلی تهذیب نفس و تربیت روح و روان است و می خواهد انسان ها را بسازد و بگوید: سالک الی اللّه باید مشتهیات نفسانی و لذات جسمانی را کنار بگذارد و نفس اماره را بکشد و هواهای نفسانی را کناری نهد و تمام توجهش به سوی خدا باشد و در هر فرصت انسان ها را به یاد خدا سوق می دهد و می گوید:
وَلِکُلِّ(44) أُمَّةٍ جَعَلْنَا مَنْسَکا لِیَذْکُرُوا اسْمَ اللّه ِ عَلَی مَا رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِیمَةِ الاْءَنْعَامِ...
«برای هر امتی، قربانی کردن (جهت تقرب به خدا) مقرر داشتیم تا قربانی کرده، نام خدای را ببرند که معلوم می شود قربانی کردن فقط به نام خدا و برای تقرب به خدا باید باشد.»
کلمه «منسک» را اگر به فتح سین بخوانیم(45) مصدر است و اگر به کسر سین بخوانیم، اسم مکان است و به هر دو طریق آن را می توان معنی کرد؛ یعنی خدای تعالی: «جَعَلَ لِکُلِ اُمّةٍ مِنَ الأُمَم السالفة مُتَنسکا».
تا این که به یاد خدا باشند و به یاد او قربانی کنند و هدف خدایی داشته باشند.
موضوع یاد خدا بودن و خدا را فراموش نکردن و هدف خدایی داشتن و ذکر خدا گفتن، چیزی است که در آیه بعد هم تکرار شده است و به این صورت گفته شده است:
«آنان که چون یاد خدا شود، دلهاشان از هیبت اشراق اشعه جلال ربانی ... خائف و هراسان گردد...» ؛(46) الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللّه ُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ.(47)
وَالْبُدْنَ جَعَلْنَاهَا لَکُمْ مِنْ شَعَائِرِ اللّه ِ لَکُمْ فِیهَا خَیْرٌ فَاذْکُرُوا اسْمَ اللّه ِ عَلَیْهَا صَوَافَّ فَإِذَا وَجَبَتْ جُنُوبُهَا فَکُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْقَانِعَ وَالْمُعْتَرَّ کَذَلِکَ سَخَّرْنَاهَا لَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ(48)
«ونحر شتران فربه را، از شعائر خدا (به اعتبار این که قربانی برای خدا شده) مقرر داشتیم که در آن برای شما خیر است و صلاح، در حالی که آن شتران برپا ایستاده، نام خدا را ببرید و ذکر خدا به جا آرید و چون با پهلو به زمین بیفتند (کنایه از این که نحر شوند)، از گوشت آن ها بخورید و به فقیر و قناعت پیشه وسائل و معترّ هم اطعام کنید.
(امر در فعل ـ «فکلوا منها» ـ برای اِباحه و رفع ممنوعیت است و استحباب دارد تا فقرا بفهمند که گوشت آن حیوان خوب است ولی امر در فعل ـ اطعموا القانع ـ امر وجوبی است). این بهائم و چهارپایان را مسخر و مطیع شما ساختیم، شاید سپاس گزارید.»
بُدْن جمع بَدَنه است(49) مثل ثَمَرة ثُمْر. بَدَنة؛ یک شتر. از ماده بَدانه یعنی سَمَن و فربه. یقال: بَدُنَ الرجل بضمّ العین: اذا سمن و بَدَّنَ، اذا کبر و اَسَنَّ.
والبُدْن؛ هی الإبل. و الهَدْی؛ عام فی الإبل و البَقَر و الغَنَم.
منصوب بودن کلمه «بُدْن» در آیه، بنابر فعل محذوف است؛ یعنی «وجعلنا البدن» بوده است که فعل مذکور پس از آن، فعل محذوف را تفسیر می کند.
از کلمه «مِن» که برای تبعیض است می فهمیم که «بُدْن» بعضی از شعائر است.(50)
«من شعائر اللّه »؛ أی مِن اعلام دینه التی شرعها اللّه تعالی.
در این آیه، مفعول دوّم فعل «جعلناها» است.
«لکم فیها خیر» جمله مستأنفه است. تقدیر آن، «کائنا لکم فیها خیرٌ» می باشد.
«ولکم» ظرف لغو است. خیرٌ مرفوع به ظرف است. به قول زمخشری، نکره بودن خیر افاده عموم می کند؛ یعنی منافع دینی و دنیایی را شامل می شود و به قول ابن العربی سودهایی برای پوشش و لباس و زندگی و معاش و سواری و به کرا دادن در این شتر هست.
فَاذْکُرُوا اسْمَ اللّه ِ عَلَیْهَا ابن العربی، نوشته است:(51) ذکر اللّه ، اسمی است که کنایه از نحر و ذبح می باشد؛ زیرا در موقع قربانی و ذبح گوسفند و نحر شتر، شرط است که نام خدا بر زبان رانده شود؛ «فصار ذکر اللّه کنایةً عن النحر و الذبح».
بنابراین فَاذْکُرُوا اسْمَ اللّه ِ یعنی انحروها.
ابن السعود هم در بحث از این بخش آیه، نوشته است:
«بِأَنْ تَقُولُوا عِنْدَ ذبحها: اللّه اکبر، لا اِلهَ اِلاَّ اللّه ، وَ اللّه ُ اَکْبَر، اَلّلهمَّ مِنْکَ وَ اِلَیکَ».
صواف(52)؛ بعضی این کلمه را از ماده «صف» گرفته اند و معنای آن را ایستادگان و صف زدگان دانسته و برخی هم گفته اند کلمه مشتق از «صفا» است و کلمه را «صوافی» خوانده و معنای آن را «خالصةً لِلّهِ مِنَ الشِّرْک» دانسته اند؛ یعنی آن را جمع «صافیه» دانسته و گفته اند: قربانی از روی اخلاص و برای خدا باشد.(53)
ابن قتیبه هم نوشته است: «صواف»؛ «ای قد صفت أیدیها و ذلک اذا قرنتا أیدیها عند الذبح.»
نویسنده تفسیر التبیان نوشته است:(54) صواف جمع صافه، حیوانی که راست ایستاده باشد. و در صفحه 444 تفسیر جلالین و 326 تفسیر سید عبداللّه شبرّ هم نوشته شده است: «صوّاف؛ قائمات قد صففن اَیدیهنّ و اَرْجلهنّ».
ابوالفتوح رازی نوشته است:(55) صواف جمع صافة ؛ یعنی به صف ایستادگان. «صواف؛ قائمة علی ثلاث قوائم»، «گفتند چون شتر بخواستندی کشتن یک دست او با بغل بستندی تا او بر سه پای قائم بایستادی ...».
...فَإِذَا وَجَبَتْ جُنُوبُهَا...، وجوب؛ سقوط. «وجبت الشمس»؛ آفتاب افتاد؛ یعنی خورشید غروب کرد. جنوب جمع جنب به معنای پهلو است.
وجوب جنب؛ یعنی قربانی که با پهلو به زمین افتد کنایه از آن است که بمیرد.(56)
شیخ طوسی نوشته است:(57)
«فاذا وجبت جنوبها؛ وقعت لنحرها. الوجوب؛ الوقوع
وجب الحائط ؛ اذا وقع. وجب القلب: اذا وقع فیه مایضطرب به»
فَکُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْقَانِعَ وَالْمُعْتَرَّ
شیخ طوسی، نوشته است:(58) خوردن مستحب است و خوراندن واجب.
ابن شهر آشوب مازندرانی گفته است:(59)
از جمله «وَاْلبُدْنَ جَعَلْناها لَکُم» چنین استنباط می شود که خوردن گوشت قربانی واجب نیست، بلکه مستحب است؛ زیرا از عبارت فهیمده می شود که انسان ها در خوردن این گوشت مخیر هستند.
القانع؛ کسی است که در «رضی بالشیء الیسیر» و یا به قول ابن یحیی محمد بن صمادح التحبیبی:(60)
القانع؛ هو الذی یقنع بما أعطی و بما عنده و لا یسأل.
و المعترّ؛ هو الذی یتعرض لک و لایسْألک.
شیخ طوسی هم نوشته است:
القانع الذی یقنع بما أعطی أو بما عنده و لایسأل.
و المعترّ؛ الذی یتعرض لک ان تطعمه من الّلحم.
شیخ طوسی اقوال مختلف دیگری نیز از قول ابن عباس و مجاهد و قتاده و دیگران نقل کرده است.(61)
سرانجام در پایان آیه گفته شده است:
سَخَّرْنَاهَا لَکُمْ؛ یعنی آن حیوان (شتر)، با درشتی و ضخم بودن و نیرو داشتن، باز هم مسخّر و مطیع شما شده و می کشید و می برید آنها را به هر جا که بخواهید و نگه می دارید و سپس هم می کشید.
لَنْ یَنَالَ اللّه َ لُحُومُهَا وَلاَ دِمَاؤُهَا وَلَکِنْ یَنَالُهُ التَّقْوَی مِنْکُمْ کَذَلِکَ سَخَّرَهَا لَکُمْ لِتُکَبِّرُوا اللّه َ عَلَی مَا هَدَاکُمْ وَبَشِّرْ الْمُحْسِنِینَ.(62)
«گوشت قربانی و خون آن به خدا نمی رسد، اما تقوای شما به خدا می رسد. لیکن راستی و پاکی به خدا می رسد (کنایه از این است که یعنی مورد قبول واقع می شود؛ به عبارت دیگر دارندگان تقوا هستند که به خدا تقرّب می جویند) این حیوانات را خدا مسخر شما ساخت تا خدا را تکبیر و تسبیح گویید.»
(یعنی بدین گونه این حیوانات را زیر دست شما نرم و آرام ساختیم تا خدا را به آنچه به شما داده، به بزرگی یاد کنید و نیکوان را بشارت دهید)(63) و تو ای رسول! نیکوان را، بشارت ده.
رسم عرب جاهلی بر این بود که در موقع قربانی، در برابر کعبه می ایستادند و خون های قربانی را به اطراف کعبه می پاشیدند ـ به گمان این که خدا از این خون ها استفاده می کند، لیکن قرآن گفت: این ها به خدا نمی رسد؛ یعنی مورد قبول خدا نیست ولی تقوا آن حالتِ اخلاص و توجّه است که به خدا می رسد.(64)
هدف اصلی در این آیه نیز، هدایت انسان هاست به توحید و توجه به گرایش به خدا و درک رابطه میان خدا و بنده.
سرانجام هم که در آخر آیه گفته شده است وَبَشِّرْ الْمُحْسِنِینَ؛ یعنی نیکوکاران و اهل توحید را بشارت بده. خود تشویقی است برای این که انسان ها به سوی خیر و خوبی و فلاح و رستگاری گرایش پیدا کنند.
زمخشری در بحث از این آیه، نوشته است:(65)
و در بخش نخستین آیه لَنْ یَنَالَ اللّه َ لُحُومُهَا وَلاَ دِمَاؤُهَا وَلَکِنْ یَنَالُهُ التَّقْوَی مِنْکُمْ(66)
باز هم، منظور تقرّب به خدا و داشتن تقوا است و نیز باید دانست که مردم جاهلی، چون شتری را قربانی می کردند، خون شتر را به اطراف کعبه می پاشیدند برای تقرب به خدا، مسلمانان نیز می خواستند، چنین کنند که آیه، نازل شد و آنان منع شدند.
سیوطی هم نوشته است:(67)
در جاهلیت پس از نحر شتران، خانه کعبه را به خون شتران آلوده می کردند و خون قربانی را به اطراف خانه کعبه می پاشیدند(68)، مسلمانان هم می خواستند چنین کنند ولی این آیه آنان را از این کار باز می داشت و چون هدف اصلی تقواست، خدا گفت: لَنْ یَنَالَ اللّه َ لُحُومُهَا، وَلَکِنْ یَنَالُهُ التَّقْوَی مِنْکُمْ یعنی با امتثال از اوامر الهی و خودداری و پرهیز از نواهی، رضا و خشنودی خدا حاصل می شود.
ابن العربی، نوشته است:(69)
در بحث از لَنْ یَنَالَ اللّه َ لُحُومُهَا(70) نیل از الفاظی است که به خدا تعلق نمی گیرد و این یک تعبیر مجازی است و منظور از نیل در این جا، قبول کردن است؛ زیرا آن چه که به کسی می رسد، اگر موافق طبع و خوشایند او باشد می پذیرد و قبول می کند و چنانچه آن چیز مخالف باشد و ناخوشایند، نمی پذیرد و آن را ناخوشایند می شمارد و خلاصه می خواهد بگوید: خدای بزرگ، آن چه را که از شما می پذیرد. تقواست؛ وَلَکِنْ یَنَالُهُ التَّقْوَی مِنْکُمْ.
پی نوشتها:
________________________________________
1 ـ کنز العرفان، ج 1، ص 286
2 ـ البرهان، ج3، صص 85 و 86 . سید هاشم بحرانی در آغاز بحث از این آیه، نوشته است: پس از فراغ از ساختن بیت، خدا به ابراهیم دستور داد میانِ مردم ندا دهد که حج به جا آورند؛ «فَقالَ یا رَبّ وَ ما یَبلغ صَوتی»، «خداوندا! صدایم به همه نمی رسد.» خداوند فرمود:
«عَلَیْکَ الأَذان وَ عَلَیَّ الْبَلاغ»؛ «از تو ندا کردن و از من رساندن.» سپس مطلب بالا را نقل کرده است.
3 ـ مسالک الأفهام، ج 2، ص 119
4 ـ حج : 26
5 ـ مسالک الأفهام، ج 2، ص 119
6 ـ حج : الطریق الواسعة، و الجمع فِجاج.
و «الفجّ العمیق؛ راه دور»، «بئر عمیق»؛ ای «بعید القعر». «العماقة»؛ «ژرف و دور شدن». نک : کنز العرفان، ج1، ص269
7 ـ دوندگان در راه حق مختلفند و منافع هر یکی براندازه روشن اوست و به قدر همت او! صاحبان مال را منافع، مال و معاش است ... و ارباب احوال را، منافع، صفایِ اَنفاس است. نک خلاصه تفسیر ادبی و عرفانی، ج 2، ص 93
8 ـ نکره آوردن «منافع» به جهت شمول است تا هر نوع منفعت دینی و دنیاییرا دربرگیرد.
نک : تفسر بیضاوی، ج 3، ص 206 ابی السعود در بحث از منافع نوشته است: «عظیمة الخطر، کثیرة العدد، أونوعا من المنافع الدینیة و الدنیویة بهذه العبادة.
نک : تفسیر ابی السعود، ج 4، ص 11
9 ـ کشاف، ج 3، ص 11
10 ـ کنایه ؛ یعنی به کار بردن لفظی و اراده کردن معنای لازم آن، به عبارت ساده تر: لفظی را به کار برند و به جای معنای اصلی، یکی از لوازم آن معنی را اراده کنند.
11 ـ تفسیر «الجامع لأحکام القرآن»، ج 12، ص 42
12 ـ فی ظلال القرآن، ج 5 ،ص595
13 ـ «والبهیمة» ؛ «ما لا نُطْق لَهُ وَذلک بِما فی صَوتِهِ مِنَ الإبهام ولکن خصّ فی التعارف بما عدا السّماع» ، و نک : المفردات فی غریب القرآن، ص64 . به گفته راغب: بهیمه یعنی حیوان بی زبان و وجهِ تسمیه اش این است که در صوتِ حیوان، ابهام هست و کسی نمی داند که چه منظوری از این صوت دارد و در عرف مردم، حیوانات غیر درنده را «بهیمه» گویند.
و در آیه 1 سوره مائده هم این کلمه به کار رفته است: اُحِلَّت لَکُم بَهیمةُ الأنْعام... و منظور: شتر و گاو و گوسفند می باشد. و در این جا بَهیمة الأنعام مضاف الیه، جنس مضاف را تبیین می کند و اضافه آن، بیانی است و روی هم رفته مِن بَهیمة الأنعام در آیه مورد بحث، بیان موصول پیش از خود؛ یعنی «ما» را می کند.
14 ـ فی ظلال القرآن، ج5 ،ص596
15 ـ کشّاف، ج3 ،ص11
16 ـ نسائک : مفرد آن «نسیکة»؛ ذبیحه است. نسکت الشاة؛ ای ذبحتها. اَعلاها؛ بَدَنه و اوسطها: بقرة، و اَدناها؛ شاة. نک : تفسیر الخازن، ج1 ص150
17 ـ اقصی البیان، ج1، ص352
18 ـ تفسیر جامع لاِحکام القرآن، ج12 ،ص 49
19 ـ در آیه 165 اعراف وَأَخَذْنَا الَّذِینَ ظَلَمُوا بِعَذَابٍ بَئِیسٍ بِمَا کَانُوا یَفْسُقُونَ... بئیسٌ؛ ای شدید. نک : تفسیر جامع لأحکام القرآن، ج 8، ص 308
بائس؛ آن که به او بُؤس و شدّت رسیده باشد. فقیر؛ آنکه اِعسار و تنگدستی او را ضعیف کرده باشد. نک : کشّاف زمخشری، ج3 ،ص 11
فقیر؛ فهو الَّذی لا شَی ءَ لَهُ. بائس؛ فهو الَّذی ظهر علیه البُوس (ضرر). نک : احکام القرآن، ج3، ص1269 ابن العربی.
20 ـ مسالک الأفهام، ج2 ،ص 124
21 ـ الفقیر؛ هُوَ الَّذی لا شَی ءَ لَهُ. بائس؛ الَذی بِهِ ضرّ الجوع. نک : التبیان، ج7 ،ص 247
22 ـ زجّاج گفته است: قضاء تفث؛ کنایه از خروج از احرام است.
فرّاء گفته است: «وَ امّا التفث فنحر البُدْن و غیرها مِن البَقَر و الغَنَم و حَلق الرأس و تقلیم الأظافر و اشباهه. نک : معانی القرآن، ج ،ص 224
جوهری در صحاح اللغه گفته است: «التفث فی المناسک مِن قصّ الأظفار و حَلْق الرأس و العانة و رَمْی الجمار و نحر البُدْن و اشباه ذلک. به نقل از تفسیر منهج الصادقین، ج6، ص 159
ابوالفتوح رازی از قول عبداللّه بن عباس نقل کرده است که «قضاء تفث، وضع احرام باشد، از تقصیر و ناخن گرفتن و حلق کردن و جامه دوخته پوشیدن» نک : تفسیر ابوالفتوح رازی، ج8 ،ص 90
قرطبی نوشته است: «وقال الأزهری: «التفث؛ الأَخذ مِن الشارب و قضّ الأظفار و نتف الإبط و حلق العانة و هذا عند الخروج من الإحرام. نک : تفسیر جامع لاِحکام القرآن، ج 12 ،ص49
زمخشری هم قضاء التفث را قصّ الشارب و الأظفار و نَتْف الإبط نوشته است. نک : کشاف، ج3، ص11
ابن العربی نوشته است: «تفث» لفظ غریبی است که در شعر عربی و اخبار دیده نشده است و در باره آن، معانی گوناگونی گفته شده است:
1 ـ التفث؛ حلق الشعر، ولَبْس الثییاب و ما اتّبع ذلک ممّا یحلّ به المُحْرم.
2 ـ مناسک حجّ3 ـ حلق الرأس4 ـ رَمْی الجِمار5 ـ ازالة قشف الاحرام من تقلیم الأظفار و اخذ شعر و غسل و استعمال طیب نک : احکام القرآن ابن العربی، ج3 ،ص 127
و از لحاظ شرعی، آن است که: چون حج گزار و یا عمره گزار قربانی خود را انجام دهد و سر خود را بتراشد و خود را پاکیزه وتطهیر کند و جامه بپوشد، پس تفث به جا آورده است؛ «فیقضی تفثه»، نک : احکام القرآن، ابن العربی، ج 3، ص 1271
نویسنده «لسان التنزیل» ذیل بحث از لِیَقْضُوا تَفَثَهُمْ در ص 123 نوشته است:
زایل کنند شوخ و ریم خود را؛ یعنی موی لب و ناخن چیدن و موی زیر بازو برکندن و موی فرو سوی ناف ستردن.
23 ـ حج : 29
24 ـ نک : معانی القرآن فرّاء، ج ، ص 224
و نیز می توان در باره لام حرف تعلیل، علاوه بر کتبِ قدما به کتاب «اللامات» تألیفِ الدکتور عبدالهادی الفضلی، چاپ دار القلم بیروت مراجعه کرد.
25 ـ آل عمران : 96
26 ـ التبیان فی اعراب القرآن، ج2 ،ص 940 و نک : تفسیر منهج الصادقین، ج6 ،ص160 و تفسیر جلالین، ص 443 و نک : کشّاف، ج3 ص 11
27 ـ فهو خیرٌ له: ای فالتعظیم خیرٌ له. نک : کشّاف زمخشری، ج 3، ص 12
28 ـ همان مأخذ و همان صفحه.
29 ـ فی ضلال القرآن، ج 5، ص 596
30 ـ به قول نویسنده «کشف الأسرار»، «تعظیم حرمت ها کار جوانمردان و سیره صدیقان است.» نک : خلاصه تفسیر کشف الأسرار، ج 2، ص 92
«فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الأَوْثان» یعنی: فاجتنبوا الرِّجس الذی هُوَ الأوثان.
و هو اشارة الی الشرک باللّه . نک : اقصی البیان، ج 1، ص 411
مکی بن ابی طالب قیسی هم «مِن» را برای بیان جنس دانسته و در تفسیر آن نوشته است:
«فاجتنبوا الرجس الذی الأوثان منه.» ولی اخفش «مِن» را برای تبعیض دانسته است و در ترجمه عبارت گفته است: «فاجتنبوا الرجس الذی هو بعض الأوثان» نک : مشکل اعراب القرآن، ج2، ص97
31 ـ «مِن» برای بیان جنس است. نک : التبیان فی اعراب القرآن، ج 2، ص 941
32 ـ تفسیر منهج الصادقین، ج 6، ص 162 و نک : مسالک الأفهام، ج 2، ص 132
33 ـ الرجس؛ الشی ء القذر، رجس بودن بت، وصف ذاتی بت نیست بلکه وصف شرعی و حکم ایمانی است؛ زیرا بت پیکره ای است، از چوب یا آهن یا طلا و نقره و نظایر اینها که عرب ها آن را در مکانی نصب می کردند و می پرستیدند و چون در مکانی نصب می شده و ثابت در همان جا بوده، لذا بدان وثن گفته اند. نک : ج 12، ص 54 تفسیر جامع لاحکام القرآن.
34 ـ زور؛ آن است که از حق انحراف دارد و هر چه جز حق باشد کذب است و باطل است و زور. مدینة زوراء؛ أی مائلة. نک : همان مأخذ، ج 12، ص 55
35 ـ کنز العرفان، ج 1، ص 334 و قرطبی در این باره نوشته است: «التعظیم خیر له عند ربّه مِن التهاون بشی ء منه»، نک : ج 2، ص 54 تفسیر جامع لأحکام القرآن.
36 ـ شعائر، مفرد آن، «شعیرة» بر وزن «فعیله» از ماده شعرت است؛ یعنی دَریت تفطنت، علمت، تحقّقتُ که همه در اصل به یک معنی است.
شعائر؛ یعنی معالم ولی متعلقات آنها، در عرف مختلف است.
شعائر در شرع یعنی: عرفه، مزدلفة ـ صفا و مروة و تمام مناسک حج و تعظیم شعائر؛ یعنی استیفای آنها. جمع مناسک حج را شعائر حج گویند.
شعائر، گاه به معنای دین خدا و کتب خداست و تعظیم بدین شعائر؛ یعنی التزام بدآنها. نک : احکام القرآن ابن العربی ج 3، ص 1273
37 ـ والتقوی؛ ای اتقاء مانهاهم اللّه عنه. نک : مسالک الأفهام، ج 2، ص 284
38 ـ حج : 32
39 ـ الی اجل مسمّی؛ وقت نحرها. ثم محّلها: مکان حل حرها.
نک : ص 444 تفسیر جلالین ص 326؛ تفسیر سید عبداللّه شبّر.
در جلد 2، ص 424 تفسیر مجاهد نوشته شده است: «الی اجل مسمی؛ الی أن تسمی بدنا» ابن عربی نوشته است درباره درباره لَکُمْ فِیهَا مَنَافِعُ إِلَی أَجَلٍ مُسَمّیً، برخی «منافع» را ثواب اخروی و بعضی هم آن را تجاغرت دنیوی دانسته اند تا روز قیام. نک : احکام القرآن، ج 3، ص 1274
ابن عربی همچنین در بحث از ثُمَّ مَحِلُّهَا إِلَی الْبَیْتِ الْعَتِیقِ نوشته است:
یعنی منتهی می شود و به پایان می رسد به بیت العتیق؛ یعنی طواف. در واقع، «ان شعائر الحج کلها تنتهی الی الطواف بالبیت». نک : احکام القرآن، ج 3، ص 1274
40 ـ فی ضلال القرآن، ج 5، ص 598
41 ـ احکام القرآن، ج 3، ص 1274 و تفسیر جامع الأحکام القرآن، ج 12، ص 56 و کشاف زمخشری، ج 3، ص 14
ابن قتیبه در بحث از «بیت العقیق» نوشته است:
«سُمّیَ بِذلک لأنّهُ عَتیق من التجبر فلایتکبّر عنده جبارٌ»
ابوالفتوح رازی درباره اِلی اَجَلٍ مُسَمّی نوشته است: یعنی: الی انقضاء ایام الحج، نک : ج 8، ص 93، تفسیر ابوالفتوح رازی.
42 ـ تفسیر ابوالفتوح رازی، ج 8، ص 93
43 ـ تفسر جامع الأحکام القرآن، ج 12، ص 53
44 ـ امت؛ یعنی گروهی از مردم که دارای یک آیین و مذهب و هدف مشترک باشند و به قول ابوالفتوح رازی درج 8، ص 94 تفسیرش، امت جماعتی باشد بر یک دین ولی گاه «امت» به معنای دین به کار رفته است، همان طوری که در دو آیه سوره زخرف آمده است: بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ... زخرف (43): 22 و زخرف: 23 ...إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ ....
ولی کلمه «امت» در آیه 120 سوره نحل، به معنای امام و پیشوای مردم آمده است: إِنَّ إِبْرَاهِیمَ کَانَ أُمَّةً قَانِتا للّه ِِ حَنِیفا وَلَمْ یَکُنْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ.
اُمّة : یعنی اِماما یَقتدی بِهِ الناس؛ لأنّه و من اتبعه اُمة، فسمی اُمةً لانّه سبب الإجتماع. نک : تأویل مشکل القرآن، صص 445 و 446
45 ـ تفسیر جلالین، ص 444 . منسک به معنای شریعت هم هست همان گونه که در آیه 67 سوره حج هست: لِکُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنَا مَنسَکا هُمْ نَاسِکُوهُ... نک : تفسیر التبیان، ج 7، ص 279
46 ـ تفسیر منهج الصادقین، ج 6، ص 166
47 ـ حج : 35
48 ـ حج : 36
49 ـ شتر را بدنه گویند برای بزرگی جثّه و بَدَنش؛ مأخوذة من بَدَن بدانة نک : تفسیر ابی السعود، ج 4، ص13. زمخشری هم بُدن را مخصوص شتر می داند برای بزرگی جثه اش. نک : کشاف، ج 3، ص 14
50 ـ برای آگاهی بیشتر رجوع شود به فی ظلال القرآن، ج 5، ص 596 و احکام القرآن ابن العربی، ج 3، ص1277 و تفسیر التبیان، ج 2، ص 942 و تفسیر منهج الصادقین، ج 6، ص 166 و کنز العرفان، ج 1، ص313
51 ـ احکام القرآن، ج 3، ص 1277
52 ـ این کلمه منصوب است، بنابراین که حال است از ضمیر «ها، در علیها» و غیر منصوب نیز هست؛ زیرا بعد از الف جمع، دو حرف وجود دارد. نک : البیان فی اعراب القرآن، ج 2، ص 176
53 ـ احکام القرآن ابن العربی، ج 3، ص 1277 و البیان فی اعراب القرآن، ج2، ص99 و کشاف، ج3، ص14
54 ـ تفسیر التبیان، ج 7، ص 283
55 ـ تفسیر ابوالفتوح رازی، ج 8، ص 950
56 ـ تفسیر ابوالفتوح رازی، ج 8، ص 96 در جلد 2، صفحه 425 تفسیر مجاهد نوشته شده است: «اذا سقطت الی الأرض» و در جلد 1 صفحه 486 مختصر من تفسیر الامام الطبری نوشته شده است: «فاذا وجبت جنوبها»؛ یعنی اذا نحرت و ماتت.
در جلد 4، صفحه 13 تفسیر ابی السعود هم نوشته شده است: سقطت علی الأرض و هو کنایة من الموت.
57 ـ تفسیر التبیان، ج 7، ص 282 . در تفسیر جلالین و تفسیر بشر هم نوشته شده است:
«وجبت جنوبها»، کنایه است؛ یعنی ماتت بالنحر نک : تفسیر جلالین، ص 444 و تفسیر عبداللّه شبّر، ص 326
58 ـ تفسیر التبیان، ج 7، ص 383
59 ـ متشابهات القرآن، ج 2، ص 209
60 ـ مختصر من تفسیر الامام الطبری، ج 1، ص 486 سید قطب نوشته است: المعتر: فقیر الذی یتعرض للسؤال نک : فی ظلال القرآن، ج 5، ص 600. عکبری نوشته است: والمعتر؛ المعترض. عرهم واعترهم وعراهم واعتراهم؛ اذا تعرض. نک : تفسیر التبیان فی اعراب القرآن، ج 2، ص 943
61 ـ تفسیر التبیان، ج 7، ص 283 ، برای آگاهی بیشتر رجوع شود به تفسیر ابوالفتوح رازی، ج 8، ص 96 . در تفسیر ابی السعود، جلد 4، صفحه 14 نوشته شده است:
والمتعرّ؛ ای المتعرض للسؤال. وقری؛ المعتری.
فراء نوشته است: القانع؛ الذی یسألک. والمتعر: ساکت یتعرض لک عندالذبیحة ولایسألک نک : معانی القرآن، ج 2، ص 226
ملا فتح اللّه کاشانی در تفسیر «واطعموا القانع و المعتر» نوشته است: «وبخورانید دراویش قناعت کننده ناخوانده را و سؤال کننده خواهنده را. نک : تفسیر منهج الصادقین، ج 6، ص 167
62 ـ حج : 37
63 ـ خلاصه تفسیر عرفانی کشف الأسرار، ج 2، ص 91
64 ـ فی ضلال القرآن، ج 5، ص 600 و تفسیر مجمع البیان ذیل آیه مزبور.
65 ـ کشاف زمخشری، ج 3، ص 15 و نک : معانی القرآن فراء، ج 2، صص 226 و 227
66 ـ «التقوی مِنْکُم»؛ الموجبة لإخلاص العمل للّه و قبوله منه. نک : تفسیر سید عبداللّه شبّر، ص 326 فراء در جلد 2، ص 227 معانی القرآن نوشته است در ذیل: «ولکن یناله التقوی منکم»؛ الإخلاص الیه.
67 ـ الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور، ج 4، ص 312.
68 ـ ابن قتیبه هم نوشته است: خون حیوان قربان شده را در جاهلیت برای تقرب، به اطراف کعبه می پاشیدند، مسلمانان هم خواستند چنین کنند؛ فانزل اللّه تبارک و تعالی لَنْ یَنَالَ اللّه َ لُحُومُهَا... نک : تفسیر غریب القرآن، ص 293
69 ـ احکام القرآن، ج 3، ص 1283
70 ـ فاعل فعل «لحوم» جمع مکسر است و چون میان فعل و فاعل، مفعول فاصله شده است، مذکر آوردن فعل جایز است، بلکه بهتر هست نک : البیان فی اعراب القرآن، ج 2، ص 176

تبلیغات