آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۴

چکیده

متن

...فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَاتٍ فَاذْکُرُوا اللّه َ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ....
«وقتی که از عرفات کوچ کردید، خدا را در مشعر الحرام یاد کنید.»
نویسنده کتاب «لسان التنزیل» نوشته است:(1) «الإفاضه» به معنای «به انبوهی بازگردیدن» است. و «فاذا افضتم»؛ یعنی «چون به انبوهی بازگردید.»
ابوبکر عتیق سورآبادی هم نوشته است:(2) «چون به هم بازگردند از عرافت سویِ مُزدلفه و آن شبانگاه باشد که از عرفات به مزدلفه در آیند.»
ابن عربی می نویسد:(3) در لغتِ «افاضه» حرکتِ سریع است و افزوده است: خداوند در قرآن، وقتِ افاضه و حرکتِ دسته جمعی از عرفات را مشخّص نکرده، لیکن پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آن را با عملِ خود بیان کرده است و آن حضرت در عرفات: «وَقَفَ حتّی غربت الشمس قلیلاً وذهبت الصفرة وغاب القُرص».(4)
بیضاوی در تفسیر خود ذیلِ فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَاتٍ نوشته است:
«أفضتُم منْ أفضت الماء إذا صَبّبته بِکَثْرة» بوده است و مفعول فعل «أفضتم» محذوف است و اصل آن «أفضتم أنفسکم» بوده است و در واقع همان مفهومِ انبوهی و فراوانی و لبریز شدن از فراوانیِ جمعیت را بیان کرده است.
ابی السعود هم در تفسیر خود، تقریبا همان مَطلب را نوشته است:(5)
« فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَاتٍ؛ أی دفعتم منها بکثرة، من أفضت الماء: إذا صببت بکثرةٍ».
فاضل مقداد نوشته است:(6)
«الإفاضة؛ الدفع بکثرة من افاضة الماء وهو صبّه بکثرة»
و اصل جمله، «أفضتم أنفُسَکم» بوده؛ یعنی مفعولِ فعل حذف شده است. و افزوده است: «عرفات» نام سرزمینی است و به صیغه جمع آمده و مفرد آن «عرفه» است؛ همچون اذرعات(7) و قنّسرین(8) که به صیغه جمع آمده ولی مفرد مراد است. گویند: در اصطلاح این کلمات ملحقِ به جمع می باشند.
توقّف در عرفات به روز عرفه، از واجبات است و رکن حجّ محسوب می شود و با ترک آن، حج باطل است؛ زیرا بنا به گفته پیامبر خدا صلی الله علیه و آله : «الحجّ عرفة».(9)
از طرفی، قرآن مجید وقوف به عرفه را از فرایض حجّ دانسته است؛ زیرا خدا در آیه بعدی (199 بقره) گفته است: ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفاضَ النّاسُ... که به صیغه امری بیان شده است، با آوردنِ حرف عطفِ «ثمّ» که بر تراخی دلالت می کند و مستلزم وجود در آن مکان و توقّف در آن سرزمین است.(10)
عَرفات، جمع عرفه است و سرزمین مخصوص نزدیک به مکّه به عرفات نامور است و روز نهم ذی حجّه را نیز روز عرفه گویند. در وجه تسمیه آن، تفسیر الخازن(11) از قول عطاء نقل کرده که جبرئیل مناسک را به ابراهیم نشان می داد و از او می پرسید: عرِفتَ؟ او هم پاسخ می داد: عرفتُ. و لذا آن مکان را «عرفات» گفتند. و عرفات محلّ آگاهی است؛ همانطور که مَشعر جایگاهِ شعور است که یکی را پلید و دیگری را پاک، یکی را آزادی خواه و دیگری را ستمگر می کند.
مَشعر (بر وزن مفعل) از مادّه «شعاره»، به معنایِ علامت است؛ زیرا آن جا نشانه ای است برای عبادت. آنجا سرزمین شعور و خودآگاهی است. اوّل باید شعور باشد تا آدمی به شناخت برسد. «سمّی المشعر الحرام؛ لأنّه مَعْلمٌ للعبادة».(12)
به مشعر «مزدلفه» هم می گویند، از مادّه «ازدلف» ایْ؛ دَنا = نزدیک شد؛ «لأنّ النّاس یدنو بعضهم من بعض».(13)
نویسنده کتاب «مسالک الأفهام» نوشته است: گر چه در وجه تسمیه عرفات (این سرزمین وسیع) جهات گوناگونی ذکر شده و تمام وجوه در جلد دوّم صفحه 204 مسالک الافهام بیان گردیده است، ولی بهتر آن است که بگوییم: این سرزمین وسیع که جذبه روحانی و معنویِ عجیبی دارد، محیط بسیار آماده ای است برای معرفت پروردگار و شناسایی ذاتِ پاکِ او و مشعر را هم از آن جهت مشعر گویند که آنجا، مَعلَم و نشانه ای است از این مراسم پرشکوه حجّ؛ «سمّیت مشعرا لانّه معلمٌ للحجّ...».(14)
وچه خوب است که انسان ها در آن حالتِ روحانی و در آن شب تاریخی و هیجان انگیز (شب دهم ذی الحجّه) اندیشه و فکر و شعورِ تازه ای در درونشان به وجود آید و حالت آگاهی در آنان پیدا شود. مگر نه این است که کلمه «مشعر» از ماده «شعور» است.
در اینجا اگر به معنایِ لغوی کلمه «افاضه»(15) توجّه کنیم، جنبه بلاغیِ عبارت که خَلْق به رودخانه ای تشبیه شده و می خواهد بگوید: پس هنگامی که این رودخانه عظیم از سرزمینِ عرفات به جوشش و جریان افتاد؛ وَاذْکُرُوهُ کَما هَداکُمْ در آستانه مشعر الحرام خدا را به توحید و تعظیم یاد کنید، آن سان که خداوند شما را به راه آورد و به راهِ راست هدایت کرد، هر چند که پیش از این شما از شمارِ گمگشتگان بودید.(16)
زجّاج هم نوشته است:(17) از نظر بلاغی، از لفظ «افاضه» چنین برداشت می شود که وقوف در عرفات واجب است؛ زیرا مصداق کلمه «افاضه» پس از وقوف است و قرآن هم گفته است: فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَاتٍ....(18)
ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفَاضَ النَّاسُ وَاسْتَغْفِرُوا اللّه َ إِنَّ اللّه َ غَفُورٌ رَحِیمٌ(19)
«از همان جا که مردم کوچ می کنند (از عرفات به مشعر و از مشعر به سرزمین منا) کوچ کنید و از خداوند آمرزش بطلبید که خدا آمرزنده مهربانی است.»
این آیه در واقع یک عادت جاهلی را نفی کرده است؛ زیرا در جاهلیت، اشراف در مسیری اختصاصی، کنار از بستر رودی که مردم در آن به سوی مشعر جاری بودند، حرکت می کردند و اسلام دستور داد: از همانجا که خلق در حرکتند، شما هم حرکت کنید؛ یعنی همه مسلمانان باید در عرفات وقوف کنند و سپس به سوی مشعر بیایند و از آنجا به سوی منا کوچ نمایند؛ زیرا می دانیم که حرف عطفِ «ثمّ» برای تراخیِ زمانی است و ترتیب را می فهماند؛ یعنی تراخیِ زمانی بین الإفاضتین و می دانیم که «افاضه» به معنایِ حرکتِ بعد از وقوف است.
و از آنجا که هدفِ اصلی، انسان سازی و پیشرفت و تعالی روحیِ انسان هاست، باز هم خدا دستور می دهد: وَاسْتَغْفِرُوا اللّه َ از خدا طلب آمرزش کنید و از گذشته بدِ خود پشیمان شوید و از او بخواهید که در شما اراده ای به وجود آورد که دیگر گِرد ناشایستگی ها نگردید؛ زیرا خدا کثیر المغفرت و واسع الرحمت است.(20)
در تفسیر الخازن آمده است:(21) از مخالفت خود با دستوارتِ خدا و تمامِ گناهانِ خود استغفار کنید؛ زیرا که خدا، ساتر گناهان بندگان است و رحیم.
فاضل مقداد نیز ذیل بحث از این آیه، نوشته است:(22)
وَاسْتَغْفِرُوا اللّه َ؛(23) یعنی از خدا مغفرت بخواهید؛ زیرا انجام مراسم حجّ سبب ووسیله ای است برای مستحقّ آمرزش شدن و افاضه رحمت الهی.(24)
خلاصه اینکه: آیه 199 سوره بقره که مورد بحث قرار گرفت، یکی از عاداتِ قریشیان، که خود را سرپرستانِ کعبه می شمردند و خویش را فرزندان ابراهیم می دانستند و برای دیگر عرب ها مقام و منزلتی قائل نبودند و آنان را به حساب نمی آوردند، خط بطلان کشید و قریشیان در عرفات وقوف نمی کردند؛ زیرا وقوفِ به عرفات را از محیط حَرَم بیرون می دانستند و انجام نمی دادند ولی قرآن دستور داد که باید در مراسم حج یکنواختی و هماهنگی وجود داشته باشد و مسلمانان همه در یک جا وقوف کنند و پس از وقوف در عرفات، همگی به سویِ مشعر بیایند و از مشعر به سوی منا کوچ کنند.
اسلام خواسته است بدین وسیله، انسان ها را از خود برتربینی و افکار و خیالاتِ واهی بر کنار دارد و با قریشی که به نسب خود می بالید با مردمِ دیگر قبایل در یکجا گرد نمی آمد، مبارزه کند، این بود که دستورِ: ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفَاضَ النَّاسُ...(25) صادر شد؛ زیرا به قول سید قطب، اسلام نَسَب نمی شناسد، اسلام طبقه نمی شناسد و اسلام همه مردم را یکسان می داند؛ «انّ الإسلام لا یَعرفُ نَسبا ولا یَعرف طبقةً، إنّ النّاس کلّهم واحدة»(26)
این است که در بخش پایانی آیه، دستور داد از افکار و خیالاتِ نادرستِ جاهلی دوری گزینید و استغفار کنید و این عصبیّت جاهلی را از خود دور سازید؛ زیرا حج می خواهد درسِ مساوات و برابری به انسان ها بیاموزد.
فَإِذَا قَضَیْتُمْ مَنَاسِکَکُمْ فَاذْکُرُوا اللّه َ کَذِکْرِکُمْ آبَاءَکُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِکْرا فَمِنْ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا وَمَا لَهُ فِی الآخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ.
«چون آداب و مناسک حجّ را انجام دادید، به جای یاد از پدرانتان، بلکه از آن هم بیشتر، ذکر خدا گویید. (اعراب جاهلی در پایان مراسم حجّ، مفاخر موهوم آباء و اجدادی خود را برمی شمردند و به آنها می بالیدند) برخی از مردم دعا می کنند که خدایا! در دنیا به ما بده و در آخرت بهره ای ندارند.»
در آیه بعدی هم خدا گفته است:
وَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً وَفِی الاْآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ(27)
«دسته ای دیگر از مردم می گویند: ای خدا، ما را از نعمت های دنیا و آخرت، هر دو بهرمند بگردان و از عذاب آتش دوزخ هم نگاه دار.»
در این آیات هم، که بخشی از مراسم حج بیان شده، باز هم هدفِ اصلی این است که اسلام، انسان ها را به یاد خدا می اندازد. قلب ها را متوجّه خدا می سازد و باز هم، یک عادتِ دیگر عرب های جاهلی را از میان می برد؛ زیرا عرب جاهلی که برای حجّ خود رسالتی قائل نبود و از انجامِ مراسم حجّ، هدف انسانی نداشت، در پایان مراسم حج، به اسواق عکاظ و مجنّه وذی المجاز که تنها برای داد و ستد نبود، حضور می یافت و در مفاخر آباء و اجدادی خود سخن می گفت و به انساب خود می بالید.
قرآن این عادتِ نکوهیده آنان را، پس از پایان مراسم حج، نکوهش کرد و آنان را به ذکر خدا متوجّه ساخت و گفت:
فَإِذَا قَضَیْتُمْ مَنَاسِکَکُمْ فَاذْکُرُوا اللّه َ...؛ یعنی چون مناسک حج را انجام دادید و از عباداتِ مربوط به حجّ فارغ شدید، ذکر خدا گویید؛ زیرا ذکر خدا است که آدمی را تعالیِ روح می بخشد و نه یاد از پدران و اجداد کردن و به آنان بالیدن!
هدفِ اصلی این است که ارزشها تغییر یابد و ارزش انسان در داشتن تقوا و پیوند با خدا باشد، نه افتخار به آباء و اجداد.(28)
ابن قُتیبه ذیلِ بحث از فَاذْکُرُوا اللّه َ کَذِکْرِکُمْ آبَاءَکُمْ... نوشته است:(29)
در جاهلیّت، پس از فراغ از مراسم حج، اعرابِ جاهلی، از پدران خود یاد می کردند و کارهای برجسته و نیک آنان را به رخ می کشیدند؛ «فیقول أَحَدهم: کان أبی یقری الضیف ویصل الرحم وَیفْعلُ کذا و کذا».
زجاج در بحث از آیه مزبور، مطالبِ زیر را نوشته است:(30)
...مَناسِکَکُمْ... ای: «متعبّداتکم الّتی أمرتم بها فی الحجّ»
...فَاذْکُرُوا اللّه َ کَذِکْرِکُمْ آبَاءَکُمْ... زجّاج، موضوع توقّف عرب جاهلی را پس از انجام مراسم و مناسک حجّ و برشمردنِ فضایل آباء و محاسن پدران، بازگفته است.
...أَوْ أَشَدَّ ذِکْرا... کلمه «أشدّ» را محلاً مجرور دانسته؛ زیرا عطف است بر کلمه «ذکرِ» ما قبل، ولی چون غیر منصرف است، جرّ آن به فتح می باشد؛ (زیرا کلمه اشدّ، بر وزن افعل است و غیر منصرف می باشد) ولی دکتر عبدالجلیل عبده شلبی که کتاب زجّاج را شرح و تحقیق کرده، در پاورقی صفحه 264، جلد یکم همان کتاب گفته است:
کلمه «اشدّ» در محلّ مفعول مطلق است و تقدیر آن چنین است:
«ذکرا أشدّ(31) من ذکرکم آباءَکم».
مکّی بن ابی طالب هم، تقریبا مطلب زجّاج را تکرار کرده و گفته است:(32)
کلمه «أشدّ» در موضع جرّ است؛ زیرا عطف بر کلمه «کذکرکم» می باشد و جایز است که منصوب باشد بنابر اضمار فعل و تقدیر آن چنین است:
«اذکروه ذکرا أشدّ ذکرا من ذکرکم آباءکم».
پس کلمه «أشدّ» نعت است برای مصدر «ذکرا» که در معنی حال است و تقدیر آن «اذکروه مبالغین فی الذکر له» می باشد.
نویسنده احکام القرآن، در بحث از آیه مزبور نوشته است:(33)
قضاء؛ یعنی(34) به جا آوردن، و در مورد عبادات آن است که در وقت خود انجام نشود و معنایِ صحیح فَإِذَا قَضَیْتُمْ مَنَاسِکَکُمْ... یعنی: «إذا فعلتم منسکا من مناسک الحجّ فاذکروا اللّه »؛ یعنی در موقع احرام تلبیه و در هنگامِ رمی تکبیر و در وقت قربانی بسم اللّه گفتن لازم است.
نویسنده کتاب «کنز العرفان» هم در بحث از آیه پیشگفته نوشته است:(35)
در این آیه، کلمه «مناسک» جمعِ مضاف است و افاده عموم می کند؛ یعنی به طور کلّی، تمام اعمالِ حجّ.
فاضل مقداد، افزوده است: منظور از «ذکر» هم، گو این که، ذکر لسانی است ولی در اصل، ذکر قلبی منظور است؛ زیرا ذکرِ لسانی، ترجمان ذکر قلبی است و آگاهی دهنده درون و روحِ آدمی است و البته به یاد خدا بودن، باید مستمرّ باشد و بنده واقعی نباید از یاد خدا غافل بماند.(36)
نویسنده مسالک الافهام، ضمن بازگفتن مطالب دیگران، خود نیز گفته است:
مناسک،(37) جمع مَنْسک است که مصدر فعل «نسک» می باشد و اطلاق آن بر عبادت، همچون اطلاق مصدر بر مفعول است و در واقع گفته شده است: «اذا فعلتم أفعالکم التی کانت عبادة...».
و نیز افزوده است که قرآن در هر مورد می خواهد انسان بسازد و به انسان ها درس بدهد و لذاست که می گوید: ...فَاذْکُرُوا اللّه َ... یعنی ارتباطِ خود را با خدا قطع نکنید، همیشه به یاد خدا باشید.(38)
نویسنده «اقصی البیان» هم، در بحث از ...فَاذْکُرُوا اللّه َ... گفته است:
این بخش از دستور العمل قرآنی، از آن جهت است که عرب پیش از اسلام، پس از فراغ حجّ، به ذکر پدران و اجداد خویش می پرداخت و از دلاوری و حماسه آفرینی آنان سخن می گفت، اسلام آنان را از چنین کاری منع کرد و گفت: ...فَاذْکُرُوا اللّه َ... که منظور بیشتر ذکر قلبی است و ذکر زبانی هم ترجمانِ ذکر قلبی است.(39)
قرآن، سپس ذاکران را دو دسته دانسته است:
* دسته ای که هدفشان از ذکر، اغراض دنیاوی است و می گویند: خدایا! در دنیا به ما بده که برای این دسته ...وَمَا لَهُ فِی الآخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ.(40)
** گروه دیگر کسانی هستند که می گویند:(41) ای خدا، ما را از نعمتهای دنیاوی و اخروی بهره مند گردان و از عذاب آتشِ دوزخ هم نگه دار.
جا دارد که بدانیم، در آیه 200 سوره بقره ...رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا... مفعول دوّم فعل «آتنا» محذوف است و حذف مفعول در اینجا از جنبه بلاغت اهمّیت دارد و حذف در اینجا ابلغ است؛ زیرا اگر انسان بخواهد تمام خواسته های خود را بگوید که جمله مطنب و طولانی می شود و مطلب به درازا می کشد و ذکر بعضی از خواسته ها نیز تخصیص بدون مخصّص می شود، بنابر این حذف مفعول ابلغ است.
ولی در آیه بعدی، کلمه «حسنه» بهترین تعبیر است و جنبه شمول دارد و لذا قرآن گفته است: ...رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً وَفِی الاْآخِرَةِ حَسَنَةً...(42)
وَاذْکُرُوا اللّه َ فِی أَیَّامٍ مَعْدُودَاتٍ فَمَنْ تَعَجَّلَ فِی یَوْمَیْنِ فَلاَ إِثْمَ عَلَیْهِ وَمَنْ تَأَخَّرَ فَلاَ إِثْمَ عَلَیْهِ لِمَنْ اتَّقَی وَاتَّقُوا اللّه َ وَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ.
«و در روزهای معیّن خدا را یاد کنید و ذکر خدا بگویید (روزهای 11 و 12 و 13 ماه ذی حجّه) و هر که دو روز پیشی جوید و یا تأخیر کند و باز ایستد و متّقی باشد، گناهی بر او نیست و از خدا پروا داشته باشید و بدانید که شما به سوی او محشور خواهید شد (بازگشت خواهید کرد).»
در این آیه خدای بزرگ، دستور داده است که ختم مراسم حجّ باید همراه با ذکر خدا و تقوا باشد؛ یعنی خدا را در روزهای معیّنی، که در اصطلاح ایّام تشریق نام دارد و واقعا روشنی بخش روح و جان انسان است ـ و عبارت از روزهای 11، 12 و 13 ماهِ ذی حجّه است، یاد کنید؛ یعنی به یاد خدا باشید و ذکر او را بر زبان جاری سازید.
ایّام تشریق هم اسم با مُسمّایی است؛ زیرا این ایّام روشنی بخش جان و روح انسان هاست و چه بسا انسان هایی که در پرتو این مراسمِ عالی و یاد خدا بودن، روح وروانشان روشن گردد.
بخش پایانی آیه ...وَاتَّقُوا اللّه َ... در واقع تحریض و تشویقی است بر ملازم بودن تقوا؛ یعنی خداوند در ضمن گفته است:
ای انسانی که آمدی و رنج سفر بر خود هموار کردی، سعی کن که تقوا را پیشه خود سازی و با روحی پاک، در آینده از ارتکابِ گناهان اجتناب کنی.
خداوند خواسته است بدین وسیله حج گزاران دارای روحی پاک از آلودگی ها شوند و «اتَّقُوا اللّه َ» را شعار خود سازند.(43)
فاضلِ مقداد در بحث از آیه 203 سوره بقره نوشته است:(44)
منظور از «ایّام»، ایّام تشریق می باشد که عبارت از 11 ذی حجّه (=یوم القرّ) و 12 ذی حجّه (=یوم القدر) و 13 ذی حجّه (یوم النفر) است.
شاید بتوان گفت که به یاد خدا بودن و ذکر خدا گفتن و در آخر آیه از تقوا سخن گفتن و جمله «اتّقوا اللّه » را به کار بردن، از ویژگی هایِ اسلام است.
ابن عربی در بحث از آیه مزبور می نویسد:(45)
چون این آیه پس از آیه ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفَاضَ النَّاسُ... می باشد، روشن است که منظور از «ایّام» وقوفِ در منا است و مرادِ از «ذکر» هم تکبیر گفتنِ به هنگام رمْی جَمره است.
إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبَارَکا وَهُدیً لِلْعَالَمِینَ(46)
«به راستی نخستین خانه ای که برای مکان عبادتِ مردم بنا شده، در سرزمین مکّه است که پر برکت است و مایه هدایت جهانیان.»
فِیهِ آیَاتٌ بَیِّنَاتٌ مَقَامُ إِبْرَاهِیمَ وَمَنْ دَخَلَهُ کَانَ آمِنا وَللّه ِِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً وَمَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللّه َ غَنِیٌّ عَنْ الْعَالَمِینَ(47)
«در آن خانه نشانه ها و آیات رُبوبیّت هویداست و جایگاهِ ابراهیم است و هر که به آن درآید، ایمن باشد و بر مردم است گزاردنِ حجّ خانه خدا، آنان که توانایی رفتن به سویِ آن خانه دارند و هر که کُفر ورزد، پس البته بداند که خداوند از جهانیان بی نیاز است.
إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ ... در واقع جواب از سؤال مُقدّری است و پاسخی است بر آنان که گفتند: چرا کعبه به عنوان قبله مسلمانان انتخاب شد؟ که در جواب گفته شده: این خانه نخستین خانه توحید است. نخستین جایگاهی است که برای پرستش خدا ساخته شده و برای آنان که به آن خانه پناه برند امنیّت است. با سابقه ترین مَعبد است. خانه ای است پربرکت. خانه ای است که مرکزِ اجتماع خواهد بود و چون به آن پناه برند، آرام گیرند و جانشان در اطمینان بیاساید. خانه ای است که به قول سیّد قطب «مثابة الأمن لکلّ خائف» است، خانه ای است که «من دخله کان آمنا» می باشد و بالأخره، خانه ای است که «اختاره اللّه للمسلمین قبلةً». درست است که هر کس به این خانه پناهنده شود در امان است و کسی حقّ تعقیبِ او را ندارد و این مسأله از بابِ حرمت بیت و حوالی آن است ولی باید دانست که اگر کسی به صاحب بیت رسید و به مقام فنای فی اللّه نایل گردید، آن وقت به ایمنی حقیقی رسیده است و مقام ایمنی واقعی است که می توان گفت: ...وَمَنْ دَخَلَهُ کَانَ آمِنا....
محمّد بن ابی بکر بن عبدالقادر رازی نوشته است:(48)
از زمان آدم تا روزگارِ بنای کعبه، خانه های بسیاری ساخته شده، پس چگونه می توان گفت: إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ... و چگونه می توان کعبه را نخستین خانه دانست.
رازی در پاسخ گفته است: معنای این آیه این است:
«إنّ اوّل بیتٍ وُضع قبلةً للناس ومکان عبادة لهم، أو وُضع مبارکا للنّاس»
پیش از رازی، زجّاج تقریبا همین مطلب را گفته است؛(49) یعنی او در بحث از: إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ... گفته است:
قیل: «انّه اوّل مسجد وضع للناس، وقیل: «انّه اوّل بیتٍ وضع للحجّ»(50)
خازنی در سبب نزول این آیه، نوشته است(51) که: یهودیان به مسلمانان گفتند بیت المقدّس قبله ماست و افضل بر کعبه است و اقدم. ولی مسلمانان گفتند که کعبه افضل است و این آیه إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ... نازل شد.
اوّل: یعنی فردِ سابق متقدّم بر ما سوا: اوّل الشیء، ابتداؤه.
ابتدا ممکن است آخری داشته باشد و ممکن است آخری برایش نباشد، همچون واحد که اوّل العدد است و نهایتی برایِ آخر آن نیست.(52)
وُضِعَ لِلنّاس؛ یعنی «یشرک فیه جمیع النّاس.»
اگر کسی بگوید: چرا بیت (خانه) یک بار به خدا اضافه شده (وطهّر بیتی)، و بار دیگر «وُضع للنّاس» گفته شد؟
نویسنده تفسیر الخازن، در جواب گفته است:(53)
اضافه «بیت» به «اللّه » بر سبیل تشریف و تعظیم است مثل «ناقة اللّه » ولی اضافه به «النّاس» برای این است که بگوییم: تمام مردم در آن بیت مشترک هستند.
...لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبَارَکا وَهُدیً لِلْعَالَمِینَ
زجّاج نوشته است:(54) خبر «انّ»، «هو للذّی ببکّة» می باشد.
اشتقاق کلمه «بکّه» از «بکّ» می باشد: «هو بکّ النّاس بعضهم بعضا فی الطواف أی دفع بعضهم بعضا.»
وقیل: إنّما سُمّیت ببکّة لأنّها تبکّ أعناقَ الجبابرة.(55)
ابن قتیبه، نوشته است:(56) به نقل از لسان العرب: «بکّة و مکّة شیء واحد والباء تبدیل من المیم. یقال: سَمَّد رأسه وسبّده: اذا استأصله وشرّ لازم ولازب».
منظور این است که باء به میم بدل می شود.
ابن قتیبه سرانجام در تفاوت این دو کلمه گفته است:
و یقال: بکّة: موضع المسجد. ومکّة: البلد حوله.
مبارکا: در آیه حال است و تقدیر آن چنین است: «استقرّ ببکّة مُبارکا»(57) و ممکن است بگوییم تقدیر آن: «وضع مبارکا» است.(58)
«مبارکا» یعنی ذابرکةٍ وأصل البرکة: النموّ والزیادة.
تعبیر مبارک بودن در مورد چیزهایی است که خیر آن همیشگی است. قرآن چون منشأ و مبدأ خیر است، در چند مورد از آن به مبارک یاد شده، بیت اللّه هم به مبارک توصیف شده؛ زیرا کثیر الخیر والبرکه است.(59)
و به قول خازن: «قیل هو اوّل بیت خصّ بالبرکة زیادة الخیر».(60)
فاضل مقداد در بحث از آیه مورد بحث (96 آل عمران) نوشته است:(61)
لام در «للّذی» لام تأکید است در خبرِ انّ.
مُبارکا حال است. عامل در آن فعلِ «وضع» است و یا فعل «استقرّ».
و نیز گفته شده که «مکّه»: البلد کلّه و بکّة: موضع المسجد.
در پاورقی «کنز العرفان»، ص258، جلد یکم نوشته شده است:
گفته اند: مکّه 17 اسم دارد. ماوردی در کتاب «احکام السلطانیّه» در باب چهاردهم صفحه 157 نوشته است: دو کلمه: مکّه و بکّه مورد اختلاف است:
برخی معتقدند: مکّه و بکّه دو کلمه هستند و مسمّای آنها یکی است با توجّه به این که در زبان عربی به علّت قرب مخرج، میم به باء تبدیل می شود و بعضی هم اعقتاد دارند که این دو، دو کلمه هستند و دو مسمّی دارند؛ یعنی مکّه اسم تمام شهر است و بکّه اسم بیت اللّه .
نویسنده کتاب «مسالک الافهام» در بحث از آیه مزبور، ضمن تأیید مطالبِ دیگر مفسّران، نوشته است:(62) «وقیل انّ بکّه، موضع المسجد. و مکّة: الحرم کلّه و یدخل فیه البیوت و هو المرویّ عن امام الصادق علیه السلام .
وقیل: بکّة، موضع البیت والمطاف و مکّه: اسم البلد(63) و افزوده است از آن جهت بکّه گویند که: «لأنّها تبکّ أعناق الجبابرة أی تدقّها».
نویسنده مسالک الافهام در بحث از آیه 97 آل عمران نوشته است:(64)
«فیه آیاتٌ بیّنات...» می تواند جمله مفسّره باشد برایِ جمله «هدیً للعالمین» و می تواند جمله حالیّه باشد.
«مقام ابراهیم» هم می تواند عطف بیان باشد برای «آیات بیّنات».
و جمله «مَن دَخَله کان آمنا» یا جمله ابتدائیّه باشد و یا جمله شرطیّه.
ضمیر در «دَخلَه» هم به «حرم» برمی گردد و نه به «بیت» و یا «مکّه».
در تفسیر الخازن آمده است:(65)
فِیهِ آیاتٌ بَیِّنات یعنی فیه دلالات واضحات علی حرمته و مزید فضله.
زجّاج نوشته است:(66) رفع «مقام» بنابر اضمار «هی» می باشد؛ یعنی خبر است برای مبتدای محذوف و در اصل «هی مقام ابراهیم» بوده است.
در بخش دوّم آیه 97 سوره آل عمران، نکاتِ بسیار جالب توجّهی هست.
...وَللّه ِِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً...
اصل حجّ در اسلام به وسیله آیه بالا تشریع شده و به قول ابن عربی،(67) این آیه دلالت بر وجوبِ حج می کند؛ زیرا در زبان عربی، وقتی گفته می شود: «لفلان علیّ کذا» وجوب آن چیز مؤکّدتر شده و این گونه بیان، بلیغ ترین الفاظِ وجوب است و تأکیدی است برای الزامِ حجّ.
و به قول نویسنده «اقصی البیان»(68) از جمله خبریّه ...وَللّه ِِ عَلَی النَّاسِ... أمر، موکّدتر و بلیغ تر و شدیدتر استنباط می شود تا صیغه امری.
از طرفی، جمله اسمیّه بر دوام و ثبات دلالت می کند و در واقع چنین بیان شده: «حج گزاردن حقّی است از آنِ خدا در عهده مردم».
افزون بر این ها، در آغاز مطلب، به صورت جمله اسمیّه و به طورِ عموم (علی النّاس) بیان شده و سپس بدان تخصیص داده شده (مَنِ استطاع) و این خود، دلیلی است بر وجوبِ حجّ؛ زیرا تفصیل بعد از اجمال است، ابهامی است که بعد تبیین شده؛ یعنی جمله در آغاز به صورتِ مُجمل آمده و سپس تفصیل داده شده و تمام اینها، برای مزید تحقیق و تقریر است. با توجّه به این که به قول فاضل مقداد(69) از جمله پایانیِ آیه ...وَمَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللّه َ غَنِیٌّ عَنْ الْعَالَمِینَ چنین استنباط می شود که خدا ترک حجّ را از اعظم کبائر شمرده و در ردیف کفر، آورده؛ یعنی از ترک حجّ به کفر تعبیر شده که چیزی بدتر از آن نیست.
به عبارت دیگر، در پایانِ آیه، به جای این که مثلاً گفته شود «وَ مَنْ لَمْ یَحجّ...» برای تأکید در حج و برای اثبات وجوب حجّ برای مستطیعی که حجّ نگزارد، گفته شده: ...وَمَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللّه َ غَنِیٌّ عَنْ الْعَالَمِینَ؛ یعنی «هرکس انکار کند وجوب حجّ را و به آن کافر باشد؛ «فانّ اللّه غنیّ عنه وعن حجّه وعمله وجمیع خلقه».(70)
از این که در آغاز گفته شده: ...وَللّه ِِ عَلَی النَّاسِ.... فهمیده می شود که انجام حجّ باید فقط برای خدا باشد و نه چیز دیگر.(71)
الناس، در «علی الناس» عام است و همه مردم را ـ از نرینه و مادینه ـ دربرمی گیرد، بجز صغار، که بالإجماع از اصولِ تکلیف خارج هستند.(72)
عَبد هم، خارج از عموم است؛ زیرا عبد غیر مستطیع است.
«من استطاع» بدل بعض از کلّ می باشد، از کلمه «الناس»(73) و در واقع مخصّص عموم است؛ یعنی أوجب اللّه علی المستطیع من النّاس حجّ البیت».
«حجّ البیت»(74): قصده للزیارة علی الوجه المخصوص المشتمل علی ایقاع المناسک...
حجّ در تمام عمر، یک بار واجب است؛ زیرا: اوّلاً لفظ مطلق، حمل بر اقلّ مراتب می شود و ثانیا: امر اقتضای تکرار ندارد. و ثالثا به دلیل روایتِ ابن عبّاس که گفت: پیامبر اکرم درباره حجّ با ما سخن می گفت. اقرع بن جالس پرسید: «أفی کلّ عام؟ فقال علیه السلام : لا».(75)
ابوالبرکات، ابن الأنباری ذیل بحث از آیه مزبور نوشته است:(76)
کلمه «مَن» در ...مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً... ممکن است در محلّ جرّ باشد؛ زیرا بَدَل از «النّاس» است و می توان آن را فاعلِ مصدرِ مضاف به مفعول؛ یعنی «حجّ البیت» دانست و مرفوع.
و ممکن است مرفوع بودن «مَنْ» به سببِ مبتدا بودن باشد؛ یعنی مَن شرطیّه مبتدا واقع شده و فعل «استطاع» هم در محلّ جزم است به «مَن» و جوابِ شرط هم محذوف می باشد و تقدیر جمله چنین است: «مَنِ اسْتَطاعَ فَعَلَیهِ الْحَجّ».
«ها»ی ضمیر در «الیه» ممکن است به کلمه «حجّ» برگردد و می توان آن را به «بیت» برگرداند.
خلاصه اینکه: عبارتِ مطلقِ ...للّه ِِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ... را جمله ...مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً... مقیّد می کند.
نویسنده کتاب(77) «مسالک الافهام» ذیل بحث از بخش پایانی آیه (ومن کفر ...) روایتی از امام صادق که در کتاب «التهذیب» آمده، نقل کرده و آن را دلیلی بر وجوب حجّ و این که ترکِ حجّ به کفر تعبیر شده، دانسته است.
روایت این است:
«مَن ماتَ ولم یحجّ فلیَمُتْ، ان شاء یهودیّا أو نصرانیا»
نویسنده تفسیر الخازن(78) نیز حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله روایت کرده است که: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «بُنیَ الإسلامُ علی خمس شهادة؛ شهادة أن لا إله الاّ اللّه وأنّ محمّدا رسولُ اللّه وأقام الصّلاة وإیتاء الزکات والحجّ وصوم رمضان».
بدین ترتیب: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله حج را از ارکان پنجگانه اسلام دانسته؛ یعنی آن را واجب شمرده است: «علی مَنِ استطاع مِنْ أهل التکلیف وَوَجد السّبیل الی حجّ البیت الحرام».
در فضیلت و اهمّیتِ حج، روایات زیادی هست.(79)
و خلاصه اینکه دو آیه 96 و 97 سوره آل عمران. دارای اهمّیت ویژه ای است و مزایایی را برای بیت اللّه الحرام بیان کرده است و این مزایا عبارت است از:
* بیت اللّه ، اوّل مسجدٍ وضع للنّاس.
* کونه مبارکا.
* کونه هدیً للعالمین.
و در این بیت اللّه ، آیات ربوبیّت الهی، هویداست؛ زیرا:
ـ مقام ابراهیم است.
ـ خانه ای است که ...وَمَنْ دَخَلَهُ کَانَ آمِنا.(80)
پی نوشتها:

________________________________________
1 ـ لسان التنزیل، ص210
2 ـ تفسیر سور آبادی، ج1، ص112
3 ـ احکام القرآن، ج1، ص137
4 ـ انوار التنزیل و اسرار التأویل، ج1، ص226
5 ـ تفسیر ابی السعود، ج1، ص159
6 ـ کنز العرفان، ج1، ص303
7 ـ اذرعات، ملحق به جمع مؤنث سالم است، اسم محلی است در شام. اذرعات جمع اذرعه که هم جمع ذراع می باشد. مالک، ج1، ص67، شرح ابن عقیل. جلد یکم. أوضح المسالک.
8 ـ قنسرین، شهری بود در سوریه، میان حلب و حمس، نزدیک عواصم.
9 ـ به نقل از پاورقی کنز العرفان، ج1، ص303
10 ـ به قول فاضل مقداد در ج1، ص303 کنز العرفان، «... ولا خلاف فی وجوبه».
11 ـ تفسیر الخازن، ج1، ص155
12 ـ لسان العرب، مادّه «شعر».
13 ـ کنز العرفان، ج1، ص304
14 ـ مسالک الافهام، ج2، ص209
15 ـ اِفاضه از: اَفاض الماء اذا صبّه بکثرة.
16 ـ تفسیر الخازن، ج1، ص157
17 ـ معانی القرآن و اعرابه، ج1، ص261
18 ـ برای آگاهی بیشتر از آیه 198 سوره بقره می توان به تفسیر القرآن العظیم، ج1، ص239 ؛ تفسیر صافی، ج1، ص177 ؛ تفسیر مجمع البیان، ج1، ص294 و 295 ؛ تفسیرالتبیان، ج2، صص166، 167 و 168 ؛ تفسیر کشف الحقایق، ج1، صص137 و 138 ؛ تفسیر جلالین، ص41 ؛ تفسیر جوامع الجامع، ج1، صص111 و 112 ؛ فی ظلال القرآن، ج1، صص284 و 285 و تفسیر المنار، ج2، صص230 تا 233 مراجعه شود.
19 ـ بقره: 199
20 ـ مسالک الافهام، ج2، ص214. زجاج در جلد یکم، ص264 «معانی القرآن و اعرابه»، در تفسیر واستغفروا اللّه انّ اللّه غفور رحیم گفته است: یعنی «سَلوهُ أن یغفر لکم مِن مخالفتکم النّاس فی الإفاضة والموقف.»
بیضاوی هم در ج1، ص227 تفسیرش، تقریبا چنین آورده است. او می گوید: «از جاهلیّت خود در تغییر مناسک، استغفار کنید.»
21 ـ تفسیر الخازن، ج1، ص157
22 ـ کنز العرفان، ج1، ص307
23 ـ جالب اینکه قرآن «استغفروا اللّه » گفته و نه «توبوا» که توبه از معصیت باشد.
24 ـ برای آگاهی بیشتر در بابِ آیه 199 سوره بقره، رجوعه شود به:
احکام القرآن، ابن عربی، ج1، ص139 ؛ تفسیر التبیان، ج1، صص168 و 169 ؛ تفسیر مجمع البیان، ج1، ص96 ؛ تفسیر جوامع الجامع، ج1، ص112 و تفسیر ابن کثیر، ج1، ص242 و تفسیر صافی، ج1، ص177 ؛ تفسیر منهج الصادقین، ج1، ص464 ؛ فی ظلال القرآن، ج1، ص286 ؛ تفسیر کشف الحقایق، ج1، ص139 و تفسیر المنار، ج2، ص233
25 ـ بقره: 199
26 ـ فی ظلال القرآن، ج1، ص288
27 ـ بقره: 201
28 ـ برای آگاهی بیشتر رجوع شود به فی ظلال القرآن، ج1، صص289 و 290
29 ـ تفسیر غریب القرآن، ص79
30 ـ معانی القرآن و اعرابه، ج1، ص364
31 ـ یعنی کلمه «أشدّ» صفت برای مفعول مطلق محذوف می باشد.
32 ـ مشکل اعراب القرآن، ج1، ص90
33 ـ احکام القرآن، ابن عربی، ج1، ص140
34 ـ یکی از معانی قضاء: انجام کاری است بر استواری. نک : اقصی البیان، ج1، ص383
35 ـ کنز العرفان، ج1، ص307
36 ـ کنز العرفان، ج1، ص310
37 ـ شیخ طبرسی هم در جلد یکم، ص112 تفسیر جوامع الجامع نوشته است: مناسک، جمع منسک است: والمنسک اِمّا موضع النسک أو مصدر جُمِع لانّه یشتمل علی افعال ؛ یعنی اذا فرغتم من أفعال الحجّ فاذکروا اللّه ...».
38 ـ مسالک الافهام، ج2، ص215
39 ـ اقصی البیان، ج1، صص383 و 384
40 ـ خلاق، یعنی حظّ و نصیب و به قول زجّاج در جلد یکم صفحه 265 معانی القرآن و اعرابه، «الخلاق: النصیب الوافر من الخیر».
41 ـ تقریبا مضمون آیه 201 سوره بقره است.
42 ـ بخشی از آیه 201 سوره بقره. برای آگاهی بیشتر در باب آیه 200 و 201 سوره بقره، رجوع شود به: تفسیرهای التبیان، ج2، صص170 و 171 ؛ مجمع البیان من تفسیر القرآن، ج1، صص296 و 297 ؛ جوامع الجامع ؛ ج1، ص112 ؛ ابن کثیر، ج1، ص243 ؛ بیضاوی، ج1، ص227 ؛ جلالین، ص42 ؛ منهج الصادقین، ج1، صص465 و 466 ؛ تفسیر سیّد عبداللّه شُبّر، ص28 ؛ صافی، ج1، صص178 و 179 ؛ المنار، ج2، صص235 تا 238 و فی ظلال القرآن، ج1، ص289
43 ـ فی ظلال القرآن، ج1، ص291 و مسالک الافهام، ج2، صص233 و 234
44 ـ کنز العرفان، ج1، ص319
45 ـ احکام القرآن، ج1، ص140
46 ـ آل عمران: 96
47 ـ آل عمران: 97
48 ـ تفسیر أسئلة القرآن المجید وأجوبتها، ص34
49 ـ معانی القرآن و اعرابه، ج1، ص454
50 ـ نویسنده کتاب «اقصی البیان» هم در جلد یکم صفحه 339 گفته است:
«وضع للنّاس» ؛ «یعنی بنی للنّاس لعبادتهم» و گفته اند «اوّل بیت وضع للعبادة» می باشد. پیش از آن هم بیوت فراوانی بوده، لیکن آنجا اوّل بیتٍ مبارک بوده است. در جلد یکم، ص331 تفسیر الخازن نوشته شده: کسی از حضرت علی علیه السلام پرسید آیا کعبه اوّل بیتی است که در روی زمین بنا شده؟ علی علیه السلام در جواب فرمود: خیر! «ولکنّه اوّل بیتٍ وضع للنّاس مبارکا وهدیً.»
51 ـ تفسیر الخازن، ج1، ص326
52 ـ اقصی البیان، ج1، ص339
53 ـ تفسیر الخازن، ج1، ص321
54 ـ معانی القرآن واعرابه، ج1، ص454
55 ـ در وجه تسمیه مکّه نویسنده تفسیر الخازن در جلد یکم، ص321 نوشته است:
«فسُمیّت بذلک لقلّة مائها من قول العرب: بکّ الفصیل ضرع أمّه ـ و أمتکّه: اذا مصّ کلّ ما فیه من اللبن، وقیل لانّها تمکّ الذنوب أی تزیلها.»
56 ـ تفسیر غریب القرآن، صص107 و 108
57 ـ ابن عربی نوشته است: مبارکا ؛ یعنی «انّه مبارک من کلّ وجه من وجوه الدنیا والآخرة». نک : احکام القرآن، ج1، ص283
58 ـ اقصی البیان، ج1، ص339
59 ـ وهذا کتابٌ أنزلناه مبارکٌ... انعام: 92
وهذا کتابٌ أنزلناه مبارکٌ فاتّبعوه... انعام: 156
وهذا ذکرٌ مبارک... انبیاء: 10
کتابٌ أنزلناه إلیک مبارک لیدبّروا آیاته...، «ص»: 28
60 ـ تفسیر الخازن، ج1، ص321
61 ـ کنز العرفان، ج1، ص258
62 ـ مسالک الافهام، ج2، صص100 و 101
63 ـ در جلد یکم، ص299 تفسیر البرهان، نوشته شده است ؛ از امام صادق علیه السلام درباره تفسیر «من دخله کان آمنا» پرسیدند که منظور بیت است یا حرم؟ قال «مَن دخل الحرم من الناس مستجیرا به، فهو آمن من سخط اللّه ...» و نیز در همین کتاب و همین صفحه: امام صادق علیه السلام گفته است: «موضع البیت بکّة والقریة مکّة» در روایت دیگر «انّ بکة، موضع البیت و انّ مکّة جمیع ما اکتنفه الحرم» نک : تفسیر البرهان، ج1، ص300
64 ـ همان مأخذ، ج2، ص101
65 ـ تفسیر الخازن، ج1، ص322
66 ـ معانی القرآن و اعرابه، ج1، ص455
67 ـ احکام القرآن، ج1، ص285
68 ـ اقصی البیان، ج1، ص345
69 ـ کنز العرفان،ج1، ص267، مسالک الافهام، ج2، ص114 و اقصی البیان، ج1،ص345
70 ـ تفسیر الخازن، ج1، ص325
71 ـ اقصی البیان، ج1، ص345
72 ـ احکام القرآن، ج1، ص287
73 ـ معانی القرآن و اعرابه، ج1، ص456
74 ـ الحجّ بکسر الحاء: اسم العمل.و یقال حججت الشیء أحُجّه حجّا: اذا قصدته. نک : معانی القرآن و اعرابه، ج1، ص456
75 ـ کنز العرفان، ج1، ص266
76 ـ البیان فی غریب القرآن، ج1، صص213 و 214
77 ـ مسالک الافهام، ج2، ص114
78 ـ تفسیر الخازن، ج1، ص323
79 ـ برای آگاهی بیشتر رجوع شود به: تفسیر الخازن، ج1، صص322، 324 و 325
80 ـ برای آگاهی بیشتر درباره تفسیر دو آیه 96 و 97 آل عمران، رجوع شود به: تفسیرهای: التبیان، ج2، صص535 تا 538 ؛ مجمع البیان، ج2، صص476 تا 479 ؛ جوامع الجامع، ج1، صص191 و 192 ؛ کشّاف، ج1، صص446 تا 448 ؛ الجامع لأحکام القرآن قُرطبی، ج4، صص137 تا 154 ؛ جلالین، ص83 ؛ صافی، ج2، ص278 تا 282 ؛ تفسیر قمی، ج1، ص108 ؛ العیّاشی، ج1، صص187 تا 190 ؛ کشف الحقایق، ج1، صص265، 266 ؛ تفسیر سیّد عبداللّه شبّر، ص95 و البرهان، ج1، ص298 و ج1، ص302

تبلیغات