آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۱

چکیده

متن

پس از تشکیل دولت اسلامى و آن زمان که نهاد خلافت ایجاد گردید،ادعا و کوشش سیاست مداران مسلمان ولو در ظاهر بر آن بودتا چیزى با نام سیاست اسلامى مبناى عمل قرار گیرد. بخش اجرایى‏این سیاست، فقه سیاسى بود که در مجموع الگوبردارى از سیره رسول‏خدا (ص) و دیگر موارد و منابعى بوده که براى مسلمانان یاشمارى از آنان، مى توانسته عنوان (مشروع بودن) را به همراه‏داشته باشد. در پى پیدایش مکتب هاى فقهى مختلف، به تناسب،بخشى از آراى فقهى این مذاهب در امر سیاست، گرفتار اختلاف نظرشد. این اختلاف نظرهاى نه چندان گسترده در برخى از موارد، برقدرت حاکم و نوع اعمال آن تاثیر داشت. حجم این تاثیر در برخى‏از موارد تا آن اندازه بود که براى حاکم و سلطان و خلیفه، حمایت از مذهبى خاص اهمیت مى یافت، درست‏بدان دلیل که با وجودآن، بر قدرت وى افزوده مى شد. شگفت آن که، براى مثال، عالمان‏حنفى مذهب در گذشته، به این نکته افتخار کرده اند که اختیارات‏سلطان در مذهب آن بیش از سایر مذاهب است.
از نظر تاریخى، تا حدودى مى توان گفت که رشد مذهب حنفى از آغازدر دامن قدرت و با حمایت دولت ها همراه بوده است. این آغاز رانباید از ابوحنیفه دانست که خود هم ضد امویان بود، چون از زیدبن على حمایت کرد و هم به گروه هاى انقلابى مخالف عباسیان‏مانند قیام نفس زکیه کمک مى کرد و در نهایت هم در زندان‏منصور درگذشت‏یا به قتل رسید; بلکه باید از قاضى ابویوسف آغازکرد که در دستگاه خلافت عباسیان، به روزگار هارون الرشید، رشدکرد و مذهب فقهى حنفى را بارور کرده، توسعه داد.
بررسى ارتباط و نزدیکى فقه حنفى با قدرت و تحکیم پایه هاى آن،پاسخى است‏به این پرسش که: چرا در بسیارى از دوره هاى تاریخى،به ویژه از قرن هفتم هشتم هجرى به بعد، دولت ها از این مذهب‏دفاع کرده و آن را مورد حمایت قرار داده اند. این امر به خصوص‏در روزگار عثمانیان بیش از هر دوره دیگر مورد توجه است.
روشن است که درباره رشد مذاهب فقهى در هر منطقه، دلایل دیگرى هم‏وجود دارد که بسیار گسترده و قابل تامل بوده و جاى طرح آن هادر این مقدمه نیست. (1) آن چه اشاره به آن لازم است، تنها یاد کردن‏این نکته است که اصولا در چهار منطقه مهم جهان اسلام یعنى‏ایران، عراق تا شامات و مصر، حوزه نفوذ دو مذهب بزرگ شافعى وحنفى بود. بخش غربى آن، بیش تر تحت‏سیطره شافعیان بود که به‏تدریج از قرن هفتم و هشتم، پس از نفوذ سلاجقه به شامات و نیزدر ادامه مهاجرت علماى شرق به دلیل حمله مغول، تحت نفوذحنفیان در آمد. بخش شرقى دنیاى اسلام، شامل ایران و ماوراءالنهر، از روزگار نخست‏حنفیان غلبه داشتند. در شمال آفریقا،مالکیان مسلط بودند و حنبلیان و مالکیان اندکى هم در سایرنقاط جهان اسلام حضور داشتند. حضور حنابله در جزیره العرب،عراق و بخشى هم در شام و روزگارى هم به صورت بسیار محدود درمناطقى از ایران بود.
یادآورى این نکته هم لازم است که مذاهب فقهى اهل سنت تا قرن‏هفتم، سخت‏به جان هم مى افتادند و به هیچ روى یکدیگر را تحمل‏نمى کردند، اما از این زمان به بعد، به تدریج نوعى سازگارى‏میان آنان پدید آمد و مدارسى ساخته شد که فقه مذاهب مختلف درآن تدریس مى شد. با این حال، رقابت هم چنان وجود داشت، گرچه‏این رقابت و نزاع، به صورت آن چه در قرن سوم و چهارم و پنجم‏مطرح بود و گاه تا به حد تکفیر مى رسید، نشانى از آن دیده نمى‏شد. گفتنى است که تا حدود چهل سال قبل، در مسجد الحرام، چهارامام جماعت از چهار مذهب فقهى وجود داشت که هر کدام در محلى‏خاص و با فاصله هاى زمانى نزدیک، نماز را اقامه مى کردند.
آن چه در این جا مورد توجه است، بحث از نزدیکى فقه حنفى با(قدرت) است که اثبات آن چندان دشوارى ندارد، چرا که خودحنفیان در دوره هاى مختلف این نکته را یاد آور شده و براى کسب‏حمایت از مذهب خود، در برابر قدرت روز افزون شافعیان، آن رابه حکام یاد آورى کرده اند. نکته اى که خود آنان یاد آور شده‏اند و نمونه هاى فقهى فراوانى براى آن به دست داده اند، حکایت‏از آن دارد که بر اساس فقه حنفى، سلطان اختیارات بیشترى دارد وراحت تر و با قدرت تر مى تواند امور را اداره کند.
رساله اى که در این جا به بیان دیدگاه هاى مولف آن مى پردازیم،فهرستى از این موارد را به دست داده است. نجم الدین طرسوسى(م‏758/1357) قاضى القضاه حنفیان در دمشق، در کتاب تحفه الترک‏فیما یجب ان یعمل فى الملک، ضمن دوازده فصل به بیان مهم ترین‏مسائل سیاسى و حکومتى پرداخته است. کتاب یاد شده، یکى از آثارسیاسى مذهبى است که با نگرش فقهى و هم چنین بر اساس دریافت‏هاى دینى مولف از حکومت و نیز نگرش مصلحت گراى حنفى، در کنارصدها اثر دیگر در دنیاى اسلام پدید آمده است. اما این اثر،امتیاز خاص خود را دارد و آن نشان دادن سازگارى بیشتر مذهب‏حنفى با امر حکومت و گستردگى حوزه قدرت سلطان و حتى مشروعیت‏او است. طبعا در کنار آن، به اشکال هاى موجود در فقه شافعى،در همین زمینه پرداخته است. بنابراین، این رساله جز آن که یک‏اثر سیاسى محسوب مى شود، یکى از اسناد مهم نزاع هاى فکرى وسیاسى دو جریان مذهب مهم در دنیاى اسلامى، یعنى مذهب شافعى وحنفى است. عنوان کتاب، خود گویاى این نگرش مولف است که مذهب‏حنفى براى ترکان مملوک حاکم، کارسازتر از مذهب شافعى یا حنبلى‏و مالکى مى باشد.
افزون بر این ها، به تناسب، آگاهى هاى جالبى هم از ساختار نظام‏سیاسى و اجتماعى دوره ممالیک به دست مى دهد. در این جا مرورى‏بر مطالب مهم کتاب خواهیم داشت. اما پیش از آن اشاره به این‏نکته لازم است که کتاب تحفه الترک در سال 1997 به کوشش محمدمنصرى تصحیح و با ترجمه به زبان فرانسه همراه با توضیحات‏گسترده توسط (المعهد الفرنسى للدراسات العربیه بدمشق) چاپ شده‏است. متاسفانه شرح حال مولف و سایر توضیحات به زبان فرانسه‏بوده و از آن جا که بنده قادر به استفاده از آن نبودم، مجبورشدم شرح حال مولف را از چند ماخذ کهن به اجمال بیاورم.
ابراهیم بن على بن احمد طرسوسى حنفى (721 758) یکى از علماى‏قرن هشتم هجرى ساکن در شهر دمشق است که پدرش قاضى این شهربوده و وى در حیات پدر به نیابت از او قضاوت مى کرده است. وى‏از سال 746 تا پایان زندگى به طور مستقل کار قضا را در این شهرعهده دار بوده است. ابن تغرى بردى (م‏874) درباره وى مى نویسدکه وى سال ها منصب افتا و تدریس را بر عهده داشت و پس از آن هم‏به عنوان قاضى القضاه دمشق تعیین شد و هم زمان به کار افتا وتدریس و تالیف مشغول بود. برخى از نوشته هاى وى عبارت اند از:
(رفع الکلفه عن الاخوان فى ذکر ما قدم فیه القیاس على‏الاستحسان)، (کتاب مناسک الحج)، (کتاب الفتاوى فى الفقه) وآثارى دیگر که همه در فقه است. وى پس از آن که چهل سال منصب‏قضا را داشت، در شعبان سال 758 درگذشت. (2) یکى از آثار وى(ارجوزه فى معرفه ما بین الاشاعره والحنفیه من الخلاف فى اصول‏الدین) است که از آن، توجه وى به مسائل اختلافى میان فرقه هابه دست مى آید. شگفت آن که نه ابن تغرى و نه قادرى تمیمى‏الدارى (3) از رساله تحفه الترک یاد نکرده اند. (4)
وى در دورانى مى زیست که سال ها بود، دولت ممالیک (922648)قدرت را در مصر و شام در اختیار داشت. دولت ممالیک یکى ازدولت هاى نیرومندى است که به رغم حملات مغولان به شام، مانع ازاستقرار آنان در این دیار شد و اجازه عبور از شام را به سوى‏مصر به آنان نداد. شکست‏سنگین مغولان (در جنگ عین جالوت در سال‏658) به دست‏یکى از نخستین مدعیان سلطنت از ممالیک که پس ازسلسله ایوبى به قدرت رسیدند، شهرت آنان را در جهان اسلام در پى‏داشت. در ادامه سلطان بیبرس (676658) بنیان گذار حقیقى دولت‏ممالیک است.
افزون بر مصر و شام، حرمین شریفین نیز در اختیار ممالیک بود وزمانى پس از آن که سلطان بیبرس صورتى از خلافت عباسى را در مصرایجاد کرد، مصر به صورت مرکز اصلى دنیاى اسلام در طى قرون هفتم‏تا نهم درآمد. در دوران ممالیک، شهرها به صورت (نیابت) تقسیم‏شده و نیابت دمشق، حلب، بعلبک، حماه، حمص و طرابلس از مهم‏ترین مراکزى بودند که نایب سلطان در آن استقرار مى یافت. دولت‏عثمانى در دهه سوم قرن دهم هجرى، در سال 922 آخرین بقایاى‏دولت ممالیک را در مصر از میان برد و جاى آن را گرفت.
فصل اول: در مشروعیت‏حکومت ترک ها
نخستین فصل رساله، درباره صحت و درستى سلطنت ترکان مملوک واثبات این نکته است که براى مشروعیت‏سلطنت، شرایطى از قبیل‏اجتهاد، قریشى بودن و عادل بودن، لازم نیست. وى در آغاز این‏فصل مى نویسد: ابوحنیفه و اصحاب وى برآنند که لایشترط فى صحه‏تولیه السلطان ان یکون قرشیا ولا مجتهدا و لا عادلا. بنابراین‏سلطان ترک، چه عادل، چه ظالم مى تواند سلطان باشد، دلیلش هم‏این که، مردم پس از امام على(ع) زیر بار حکومت معاویه رفتند!
وى در ادامه، با ارائه نقل هاى فراوانى از آثار شافعیان، ازجمله احکام السلطانیه ماوردى، مى کوشد تا ثابت کند که در مذهب‏شافعى شروط متعددى درباره سلطان پیش بینى شده است، از جمله،شرط اجتهاد و مهم تر از آن، شرط قریشى بودن. پس از آن ادامه‏مى دهد: این ها عبارت هاى شافعى و پیروان او است که از کتاب‏هاى مختلف نقل کردیم و همه نشان آن است که سلطان باید مجتهد وقریشى باشد. در این صورت، و بر اساس این شروط، نه از ترکان‏ونه از عجم ها، کسى نمى تواند سلطان شود: و هذا لایوجد فى‏الترک ولا فى العجم. پس، سلطنت ترکان مشروعیت ندارد.
طرسوسى مى افزاید: این دیدگاه صحیح نیست، چرا که نشر این‏فتاوى، سبب کاهش قدرت سلطان شده و رعایا را از او دور مى کند.
حاصل آن که (مذهبنا اوفق للترک). مذهب ما با ترکان سازگارتراست. ناگفته پیداست که طرسوسى، به ویژه درباره شرط قریشى‏بودن، منصب خلافت را با سلطنت در آمیخته است. شرایط یاد شده،از آن خلیفه است و نه سلطان. در همین زمان، عباسیان مصر درصورت ظاهر خلافت‏خویش را داشتند. شرط اجتهاد نیز که ماوردى ودیگران از آن سخن گفته اند، به همین ترتیب، درباره خلیفه مطرح‏است و نه سلطان.
به هر روى، طرسوسى در ادامه، فهرستى از بیش از دوازده موارد ازاختلاف نظرهاى فقهى در حوزه قدرت سلطان که نشانگر سازگارى مذهب‏حنفى با سلطان است، به دست داده که بسیار قابل توجه است:
1) به نظر ابوحنیفه، اگر کسى که زمین هاى خراج را در اختیاردارد، نتواند آن را زراعت کند و خراجش را به بیت المال‏بپردازد، امام مى تواند زمین ها را از او گرفته و به دیگرى‏بدهد، چه صاحبش راضى باشد یا نباشد. این در حالى است که درمذهب شافعى، امام چنین اختیارى را ندارد.
2) براساس مذهب ابوحنیفه، سلطان پس از فتح سرزمین هاى جدید، مى‏تواند زمین ها را به مردم همان ناحیه واگذار کند، چه سربازانش‏راضى باشند چه نباشند، در حالى که شافعى شرط رضایت‏سربازان رالازم مى داند.
3) اموال شخصى فرد کافر مقتول در صحنه جنگ، براساس فقه‏ابوحنیفه، تنها در صورتى از آن قاتل است که پیش از آن سلطان‏چنین اجازه اى را صادر کرده باشد، در حالى که به نظر شافعى،چه سلطان چنین اجازه اى داده باشد چه نداده باشد، اموال شخصى‏فرد مقتول، از آن قاتل او در جنگ است.
4) احیاى زمین هاى موات توسط مردم، تنها در صورتى ملکیت مى‏آورد که امام پیش از آن اجازه اش را صادر کرده باشد. در صورتى‏که شافعى به این شرط اعتقادى ندارد و نفس احیا را در ملکیت‏کافى مى داند.
5) در فقه حنفى، نماز عید تنها با حضور سلطان یا نایب اوخوانده مى شود، در حالى که شافعى حضور سلطان یا نایب او رالازم نمى داند. گرچه طرسوسى در این جا یاد نکرده، اما در نمازجمعه چنین تفاوتى میان فقه حنفى و شافعى وجود دارد.
6) براساس مذهب حنفى، مبلغ جزیه اى که از اهل کتاب گرفته مى‏شود، بیش از آنى است که بر اساس نظر شافعى گرفته مى شود.
7) براساس مذهب حنفى، اگر سلطان براى تقویت‏سپاه خود لازم‏ببیند، مى تواند اموالى از ثروتمندان را بگیرد، در حالى که‏شافعى چنین اجازه اى نمى دهد.
طرسوسى ادامه مى دهد که این موارد، خارج از حد شمارش است.
بى مناسبت نیست اشاره کنیم که تقى الدین بن عبدالقادر تمیمى‏الدارى (م‏1010) مولف کتاب الطبقات السنیه فى تراجم الحنفیه‏نیز فصلى را به این بحث اختصاص داده است. (5) وى ضمن پاسخ به‏اعتراضاتى که بر ابوحنیفه وارد شده، مى نویسد: از جمله‏تشنیعاتى که بر وى شده، این است که مذهب ابوحنیفه در اساس‏خود، با اساس امارت و امامت منافات دارد. وى در پاسخ مى گوید:
این مطلب به عکس است، چرا که مذهب ابوحنیفه موافقت‏بیش ترى باامامت و امارت داشته و بیش تر به کار والیان و امیران مى‏خورد. وى از برخى از علماى سلف نقل مى کند که گفته اند: سه‏چیز سبب حفظ اسلام شده است: نخست کعبه، دوم دولت‏بنى عباس وسوم فتاوى ابوحنیفه، چرا که (فلولا الموافقه بین الدوله‏العباسیه و مذهب ابى حنیفه ما قرن بینها) . اگر سازگارى میان‏این دو نبود، آن ها در کنار یکدیگر قرار نمى گرفتند.
ما پیش از این اشاره کردیم که ابوحنیفه با بنى امیه و بنى عباس‏درگیر بوده است. قادرى براى حل این مشکل، این نکته را یادآورشده که وقتى سلطان ابوحنیفه را از دادن فتوا منع کرد،ابوحنیفه، فتوایى صادر نکرد و امر سلطان را لازم دانست.
وى هم چنین مى افزاید، تنها در مذهب فقهى ابوحنیفه است که‏امام، از قدرت فائقه و قاهره برخوردار است، در حالى که درسایر مذاهب فقهى چنین نیست. وى در ادامه، فهرستى از همان‏مواردى را که طرسوسى آورده، به عینه نقل کرده است. این هم‏آهنگى نشان مى دهد که این مطلب، از قبل مورد توجه حنفیان بوده‏و مرتب روى آن ها تکیه مى شده است.
فصل دوم: در جایز بودن گرفتن سمت از سوى سلطنت ترک ها
این فصل به بیان این نکته اختصاص دارد که در دولت ترکان، افرادبراساس فقه حنفى مى توانند مسئولیت هایى را بپذیرند، در صورتى‏که بر اساس مذهب شافعى، چنین کارى درست نیست; زیرا آنان، براساس همان شرط قریشى بودن، از اساس سلطنت ترک ها را مشروع نمى‏دانند، بنابراین، چگونه مى توانند در این دولت مسئولیتى رابپذیرند؟ این فصل کوتاه، ضمن هشت‏سطر تمام مى شود، زیرا مولف‏در بیان مراد خود، با همین چند جمله، کامیاب شده است.
فصل سوم:درباره رسیدگى به درخواست‏ها و تعیین افراد براى سمت‏هاى‏مهم
این فصل به رغم گستردگى و اهمیت، وحدت موضوع ندارد. مولف دراین جا، به انواع درخواست هایى که از سلطان مى شود، پرداخته وبراى حل مشکلات و خواهش هاى مردم، راه حل هاى مناسب را ارائه‏کرده است. خواهیم دید که در این بخش، مولف به بیان مهم ترین‏نکات درباره انتخاب افراد براى سمت هاى مهم قضایى و سیاسى وادارى پرداخته است.
نوع اول از این درخواست ها، درخواست رفع مظالم است که از نظرطرسوسى مهم ترین نوع درخواست هاى مردم است، چرا که اساس‏حکومت، بر عدالت‏بوده و عدالت‏سنگ بنا و تداوم دولت است.
نوع دوم درخواست ها، درخواست‏براى گرفتن ولایت‏خاص براى تصرف درمورد مشخصى است. این ها مسائلى است که برخى به قضات و برخى به‏دیوان مربوط مى شود. به عنوان مثال کسانى طالب واگذارى زمین ویا به اصطلاح اقطاع هستند عمدتا از نظامیان اند و سلطان وظیفه‏دارد تا هر نوع امتحانى را از آنان به عمل آورد تا روشن شود آن‏ها یک نظامى کارآمد واقعى هستند. طرسوسى به تفصیل از انواع‏امتحاناتى که براى این افراد مورد نظر بوده سخن گفته که درشناساندن وضعیت نظام آن روزگار سودمند است.
نوع سوم درخواست ها، مربوط به گرفتن سمت هاى مختلف از قبیل‏کارهاى حکومتى، قضایى، دبیرى، حاجبى، خطیب، قاضى عسکر وسرپرستى بیت المال است. طرسوسى از این جا به بعد، فرصتى مى‏یابد تا درباره شایستگى هاى لازم براى دریافت‏حکم سلطان براى‏هر یک از این سمت ها سخن بگوید. درست در همین جاست که باردیگر فرصت مى یابد تا با بیان ویژگى هاى فقه حنفى و موافقت آن‏با قدرت، حریف شافعى را از میدان به در کند.
در این میان، مهم ترین مبحث، مسئله منصب قضاوت است. در این‏جاست که پاى علما به حوزه حکومت کشیده مى شود و دست کم براى‏مولف به عنوان یک فقیه، قضاوت تا آن جا اهمیت مى یابد که نه‏تنها مقدم بر وزارت از آن یاد مى شود بلکه به تفصیل از آن سخن‏گفته مى شود.
طرسوسى ابتدا از مسئله انتخاب قاضى از میان شخصیت هاى فقیه‏موجود سخن مى گوید. نخستین پرسش آن است که سلطان از میان‏کاندیداهاى موجود، چه کسى را و چگونه باید انتخاب کند؟ راه حل‏آن است که سلطان به طور پنهانى، از علماى یک مذهب بخواهد تانظرشان را درباره شایسته ترین فرد براى احراز سمت قضاوت ارائه‏دهند. پس از آن که همه یا اکثریت آنان بر یک نفر که عاقل ترین‏و دیندارترین است اتفاق کردند، سلطان، نظر علماى سایر مذاهب‏فقهى را درباره آن شخص جویا شود. اگر آن ها نیز او را ستایش‏کردند، او شخص مورد نظر را به عنوان قاضى برگزیند. اما اگر آن‏ها او را نپذیرفتند، علماى همه مذاهب را جمع کرده، درباره دونفر که بیش ترین صلاحیت ها را دارند، نظر خواهى کند و از آنان‏بخواهد تا بهترین آن دو را بدو نشان دهند. در این زمینه، وى‏تاکید دارد که مهم ترین ویژگى، مسئله عقل و دین است.
پس از انتخاب، سلطان باید توجه کند که نتیجه این بررسى وانتخاب، سبب انتخاب فقیهى از کدام یک از مذاهب فقهى شده است.
از آن جا که هر مذهب فقهى، آراى فقهى ویژه خود را دارد، سلطان‏باید براساس مصلحت اندیشى، اختیارات خاصى را از او گرفته یا به‏او اعطا نماید تا در عمل مواجه با مشکل نشود. هدف اصلى طرسوسى‏در این جا، نشان دادن توافق بیش تر فقه حنفى با قدرت سلطان ازیک سو، و تبیین روال مصلحت کارى اندیشه فقهى حنفى از سوى دیگراست. در این جا مختصرى از آن چه وى به تفصیل آورده، ارائه مى‏کنیم.
به نظر طرسوسى، اگر سلطان قاضى حنفى انتخاب کند، در وهله نخست‏باید به وى اجازه به ازدواج در آوردن افراد نابالغ را بدهد،چرا که در فقه حنفى، این کار جز به اذن و اجازه سلطان سامان‏نمى یابد.
هم چنین سلطان باید اجازه انتخاب نایب را به قاضى بدهد، زیرادر فقه حنفى، این کار نیز تنها با اجازه سلطان امکان پذیراست. افزون بر آن، قاضى حنفى براساس فقه خود، اگر قاضى شهراست، نمى تواند در مرافعات واقع شده در روستاها اظهار نظرکند. در این جا نیز سلطان اگر مایل است‏باید اجازه خاصى دراین باره به او بدهد. در همه این موارد، فقه شافعى، اجازه‏سلطان را لازم نمى داند. به نظر طرسوسى، سلطان باید بر قاضى‏حنفى شرط کند تا تنها به فتاوى مشهور در مذهب خود عمل کند نه‏فتواهاى نادر و کمیاب.
از نظر طرسوسى، سزاوار است تا سلطان، امر صدقات و خیرات واوقاف را به قاضى حنفى بسپارد نه قاضى شافعى. دلیلش این است‏که بر اساس فقه حنفى، اگر کسى دویست درهم پول بیش از نیازش‏دارد، حق استفاده از صدقات و زکوات را ندارد، در حالى که ازنظر شافعى، اگر شخصى صدهزار درهم هم دارد و در مدت عمرش به‏پولى بالغ بر آن نیاز دارد، مى تواند از صدقات استفاده کند.
به همین دلیل، قاضى شافعى مى تواند به این بهانه، اموال‏فراوانى را براى خود یا خویشانش از صدقات بردارد. ضرر چنین‏اقدامى براى بیت المال و مردم روشن است.
اما درباره ایتام، قاضى حنفى زکات را بر اموال یتیمان لازم نمى‏داند، در حالى که شافعى آن را بر اموال ایتام نیز لازم مى شمرد.
در نگاه طرسوسى که نگاهى مصلحت اندیشانه است، ترجیح نظر حنفى‏بر شافعى روشن است.
اما در صورتى که قاضى انتخاب شده، فردى شافعى مذهب بود، سلطان‏باید بر وى هم شرط کند تا تنها به فتاوى شافعى عمل کند نه آن‏چه رافعى یا نووى و غزالى و دیگران به عنوان تقریر نظر شافعى‏ارائه کرده اند.
اگر قاضى انتخاب شده مالکى مذهب بود، باید بر وى شرط شود تاتنها به فتاوى ابن القاسم که نظراتش اساس مذهب مالکى را تشکیل‏مى دهد، عمل کند. افزون بر آن، سلطان باید مراقب کارهاى دیگرى‏هم در مورد فقیه شافعى باشد. از جمله آن که، فتواى به جوازمتعه یا ازدواج موقت ندهد، خوردن گوشت‏سگ را روا نشمرد، شهادت‏بچه ها را مسموع نداند، وطى زنان را از غیر طریق معهود، اجازه‏ندهد، تساهل در ریختن خون نداشته باشد، حکم به بیع وقف یا حکم‏به بطلان وقف بر خود ندهد، چرا که این کار منافات با ترغیب‏مردم به وقف اموالشان دارد.
طرسوسى در ادامه یادآور مى شود که اصولا در بلاد ما و شام ازمالکى ها عالم قابل اعتناى صاحب فتوا جز یک نفر نمانده وتمامى مشاهیر آنان درگذشته اند.
اما اگر قاضى انتخاب شده، حنبلى باشد، سلطان براى وى هم بایدشروط خاصى را مطرح کند. نخست آن که او را بر آن دارد تا ازعقاید نادرستى که به حنابله نسبت داده مى شوند، تبرى جوید واز نظر اعتقادى، تنها آن چه را که طحاوى باور دارد، باورداشته باشد. وى مى نویسد: ابن تیمیه نیز در مجلسى که براى‏تبیین عقایدش ترتیب دادند، تصریح کرد که تنها عقاید طحاوى راقبول دارد.
دیگر آن که در مسئله اوقاف، قائل به نقل و انتقال و تساهل درامر بیع وقف به بهانه هاى واهى خرابى و جز آن نباشد، همین طوردر مسئله فسخ نکاح در زمان غیبت‏شوهر، و نیز به ازدواج درآوردن افراد نابالغ به تساهل رفتار نکند. وى درباره نکته اخیرمى افزاید که حنبلیان در این باره، چندان مصلحت اندیشى نمى‏کنند. طرسوسى براى نمونه مى گوید که کسى از من خواست تا دخترنابالغى را به عقد او درآورم. من متوجه شدم که آن دختر پس ازمرگش ثروت زیادى دارد و این شخص به طمع ثروت آن دختر نابالغ،قصد ازدواج با وى را کرده است. از آن جا که آن دو از نظر مالى،هم کفو نبودند، من حاضر به قبول ازدواج آنان نشدم. بعدهاشنیدم که یک فقیه حنبلى آن دختر را به عقد آن مرد درآورده‏است. در چنین مواردى، سلطان نباید اجازه چنین کارى را به قاضى‏حنبلى بدهد بلکه لازم است تا از آن جلوگیرى کند.
اما درباره وزارت، طرسوسى تنها پنج‏سطر به آن اختصاص داده و به‏ذکر این نکته بسنده مى کند که موخر داشتن آن از بحث قضا، ازآن روست که کار وزارت در میان ترکان، مانند ترتیب گذشته آن‏نیست. به احتمال، مقصود وى آن است که وزارت در این دولت،اهمیت گذشته خود را از دست داده است. طرسوسى تاکید دارد که‏وزیر باید شخصى متشرع، پاک، با مهابت و با سر و وضع مناسب‏باشد و البته نباید کار اوقاف به وى سپرده شود، چرا که این‏کار نیاز به دانستن احکام شرعى دارد و اگر به دست وزیر افتد،تباه مى شود.
ناگفته پیداست که در آن روزگار، درآمد وقف، یکى از مهم ترین‏درآمدها بوده وحساسیت روى آن از طرف نویسنده کاملا طبیعى است.
درباره انتخاب حاجب نیز، شرط مورد توجه وى، عاقل و دیندار وپاک بودن و اهل تشرع است. حاجب باید مانع از دسترسى افرادمظلوم به سلطان نشود و اگر شکایتى از کسى به وى شد، آن را ازسلطان پنهان نکند. سلطان باید بر حاجب شرط کند تا از شرع سخن‏نگوید، زیرا از آن آگاهى ندارد و طبعا اگر سخنى بگوید، سیاسى‏خواهد بود فانه لایعرف حکم الله تعالى فیحکم بالسیاسه.
درباره انتخاب والى نیز باید از افراد عفیف، زیرک و آگاه که‏سیاست مدار باشند، استفاده شود. در ضمن باید آن اندازه به‏آنان پول داده شود تا طمع در مال مردم پیدا نکنند.
درباره انتخاب کتاب یا دبیران، به تناسب نوع دبیرى، باید شروطخاصى براى آن ها در نظر گرفته شود.
شمارى از کاتبان مامور ثبت و ضبط امور مملکت هستند. براى چنین‏کارى است که معمولا صاحب معین مى شود که در اصل بزرگ کاتبان است‏و تمامى حساب و کتاب اموال دیوانى و ولایت امور دیوان بر عهده‏اوست. هموست که به وى ناظر مملکت گفته مى شود. او باید فردى‏امین، و عارف به کتابت و حساب و داراى عقل کامل و تدین باشد ومتهم به اهمال کارى در امور نباشد.
شمارى از کاتبان، نامه نگاران هستند که بزرگ آنان را کاتب السرمى نامند. بخشى از آنان، متن نامه را مى نویسند و بخشى دیگرکار مهر و امضا را انجام مى دهند. آنان که متن را مى نویسندباید عربى دان بوده، به رموز نظم و نثر واقف باشند، خطى نیکوداشته از ایام العرب و تاریخ و امثال آگاه باشند. قسم دوم‏آنان، افزون بر آن شرایط، باید افرادى امین و حافظ اسرار و کم‏صحبت و با سر و وضعى مناسب باشند، چرا که به هر روى همنشینان‏سلطان هستند. طرسوسى باز هم تاکید مى کند که کاتب السر بایدبالغ، کامل العقل، مسلمان، عادل، امین، کم حرف، متواضع، عفیف،خوش خط و خوش برخورد باشد.
شمار دیگرى از کاتبان، کاتبان سپاه یا کتاب الجیش هستند که‏بزرگ آنان ناظر بر آن هاست. او باید فردى زیرک، حساب دان،عاقل، پاک، دیندار، کم حرف و با سر و وضعى خوب، شاد و در عین‏حال، دست کم از قدرت کتابت در حدى متوسط برخوردار باشد.
اما تعیین خطیب. در این جا، مقصود از تعیین خطیب، در خصوص خطیب‏مسجد اموى دمشق است که تعیین آن برعهده سلطان است. به واقع،خطیب نایب سلطان است. از نگاه طرسوسى، ویژگى هایى که خطیب‏باید دارا باشد، از این قرار است: دیندار، عالم، تقوا، فقه‏دانى، حنفى مذهب، حافظ قرآن و علم کامل به فقه و نحو.
طرسوسى مى افزاید: این که شرط حنفى را آوردم، در حالى که اکنون‏خطیب مسجد اموى شافعى است، به دو جهت است: نخست‏به دلیل مسائل‏اعتقادى، دوم به جهت آن که با انتخاب حنفى از یک اختلاف خارج‏مى شویم. درباره نکته اول که مسئله اعتقادى است، مقصود این‏نظر شافعى است که وى در بحث ایمان، قائل به استثنا است; یعنى‏مى گوید: انا مومن ان شاء الله. در حالى که اهل علم برآنند که،هر کسى که چنین جمله اى بگوید، کافر است! اگر این مذهب شافعى‏باشد، چگونه مى توان پشت‏سر خطیب شافعى مسجد نماز خواند؟
اما نکته دوم که اشاره کردم با انتخاب یک خطیب حنفى از یک‏اختلاف خارج مى شویم، مقصود، بالا بردن دست در نماز است.
ابوحنیفه مى گوید که بالا بردن دست، نماز را باطل مى کند، چراکه زیاد دست‏بالا برده مى شود و چون (عمل کثیر) است، نماز راباطل مى کند. در این صورت، اگر خطیب که طبعا امام جماعت مسجدنیز هست، شافعى باشد، درباره صحت نماز او، میان نمازگزاران‏حنفى و شافعى اختلاف پیش مى آید. با تعیین یک حنفى مى توان این‏اختلاف را از میان برد.
اما تعیین قاضى عسکر. طرسوسى مى نویسد این شغل در مواردى به‏قاضى حنفى سپرده مى شود و در مواردى به قاضى شافعى. گاه نیزشخص خاصى مسئولیت آن را بر عهده مى گیرد. از نظر مولف بهتر آن‏است که این کار به عهده قاضى حنفى باشد، چرا که در این جا نیزبرخى از آراى فقهى ابوحنیفه، سبب حفظ برخى از مصالح مى شود.
از آن جا که قاضى عسکر نقش مهمى در امر سپاه و خروج سپاه براى‏جهاد دارد، تنها به دست قاضى حنفى برخى از دشوارى ها حل خواهدشد. از جمله آن که، اوست که شهادات و وصایاى امرا و افرادنظامى را حفظ مى کند. از آن جا که براساس فقه شافعى، شهادات‏افراد نظامى پذیرفته نیست، اگر قاضى عسکر شافعى مذهب باشد، دروقت‏حساس خروج سپاه به سوى دشمن که کسى جز نظامیان حضورندارد، کار ثبت و ضبط شهادات آنان معطل مى ماند. به همین‏دلیل، سلطان بیبرس، براى این کار یک قاضى حنفى برگزید و قاضى‏شافعى از شنیدن شهادات نظامیان خوددارى کرد.
دلیل دیگر آن که اگر قاضى عسکر شافعى باشد، زمانى که سلطان‏براى جنگ با بغات حرکت مى کند، اگر از او درباره شروع جنگ بابغات استفتا کند، او بر اساس فقه شافعى خواهد گفت که چنین کارى‏روا نیست. این جاست که وقت و مصلحت از میان مى رود و چه بساافراد باغى بر سلطان غلبه کنند یا او را بکشند و به هر روى‏سلطنت او از دست‏برود. این در حالى است که قاضى حنفى، شروع‏کردن جنگ با بغات را روا مى شمرد. این فایده مهمى است که‏سلطان باید به آن عنایت داشته باشد و درست همین جاست که قاضى‏حنفى بر دیگر قاضیان ترجیح دارد، چرا که دولت‏با وجود او تداوم‏مى یابد.
طرسوسى مى افزاید: درباره غنائم و آن چه سلطان مى تواندبردارد، در مذهب حنفى مسائلى وجود دارد که به نفع سلطان است.
این سخنى نادرست است چه مولف خود در آخرین فصل کتاب که درباره‏جهاد است، در آخرین باب آن که درباره غنائم است، به گونه اى‏سخن مى گوید که براى سلطان در جنگ، سهمى معادل یکى از سپاهیان‏وجود دارد و نه بیشتر.
درباره سرپرست‏بیت المال نیز شرط آن است که فردى دیندار، پاک،امین و قانون مدار باشد و بر کسى ستم نکند.
اما کار حسبه. این روزگار، کار حسبه تعیین نرخ براى اجناس‏به فساد گراییده و با تمسک به آن، طمع در اموال مردم رو به‏فزونى رفته و تنها آثار زشت آن بر جاى مانده است. در چنین‏شرایطى، از اساس، سلطان نباید کسى را بدین کار بگمارد. امااین که قیمت غلات بالا رفته و صاحبان انبار از فروختن اجناس‏خود، خوددارى مى ورزند، قاضى باید مداخله کند. اگر صاحبان‏کالا، حاضر به فروش اجناس خود شدند که هیچ والا بدون رضایت‏آنان، قاضى غلات آنان را به فروش برساند.
کار دارالضرب نیز از زمان نورالدین زنگى تحت نظارت قاضى بوده‏است. وقتى سکه فراوان باشد سلطان ماجور است و بیت المال پر.
فصل چهارم: درباره تحقیق در کار والیان
سلطان باید از آغاز با والیان و مسئولان دواوین شرط کند که‏هرگاه بخواهد مى تواند به کارهاى مالى آنان رسیدگى کند. این‏کار باید توسط شخصى که عاقل ترین مردمان باشد و در عین حال‏عفیف و امین، آن گونه که حق حساب از کسى دریافت نکند، انجام‏گیرد. اگر کار آنان روى روال عادى بود که هیچ و الا مى بایست‏اموالى که آنان با سوء استفاده از مت‏خود گرفته اند، توسطسلطان مصادره شده و به بیت المال واگذار شود. این کارى است که‏عمر با ابو هریره کرد. زمانى که ابو هریره از بحرین بازگشت،خلیفه اموال این چنینى او را گرفت و در بیت المال گذاشت.
طبیعى است که سلطان باید در این باره جدیت‏به خرج داده وکوتاهى نکند.
طرسوسى، نه در این فصل و نه فصل بعد که تحقیق در کار قاضیان‏است، کم ترین اشاره به نظارت بر سلطان ندارد. در حقیقت‏سلطان‏در این تصور، جز به عنوان مجرى احکام شرع و توصیه هایى که به‏وى مى شود، تحت نظارت خاصى نمى تواند قرار گیرد. وى هم چنین‏بحثى درباره نایب السلطنه ها که از میان نظامیان برجسته‏انتخاب شده و نیابت دمشق، حماه، حمص، حلب، طرابلس و مهم تر ازهمه دمشق را در اختیار داشتند، سخن نگفته است. البته خواهیم‏دید که وى در موردى خاص، سلاطین زمان را متهم مى کند که دربرخى از امور خارج از چهارچوب شرع عمل مى کنند.
فصل پنجم: لزوم تحقیق در کار قاضیان و برخورد با افکار نادرست‏کار
طرسوسى در آغاز این فصل مى گوید که من این مسئله را در بابى‏مستقل از باب پیشین آوردم و این دلیل خاصى داشت; آن دلیل این‏است که والیان به دلیل تماسشان با بیت المال و اعتمادشان برسیاست، ضرورت بیش ترى براى تحقیق در کارهایشان وجود دارد. درمورد مسائل مالى که جاذبه آن ها روشن است; در بخش فرامین سیاسى‏هم، مشکل آن است که در این باره، ضابط خاصى براى آن ها وجودندارد و همین، سبب خطاها و اشتباهات آنان مى شود. طبعا به این‏دو جهت، لازم بود که مسئله تحقیق در کار آنان را در فصلى خاص‏مى آوردم.
اما درباره تحقیق و رسیدگى به کار قضات و نایبان آنان، بایدگفت، آنان مالى در اختیار ندارند تا در آن تصرف کنند، کما این‏که احدى از آنان، جرات خروج از مذهبش را ندارد; طبعا کارشان‏استوارتر است. نهایت آن که، برخى از آنان اهل رشوه اند یانسبت‏به احکام فقهى جاهلند یا این که مرتکب برخى از معاصى مى‏شوند و این البته در قیاس با دیگران کمتر است. البته رسیدگى به‏آنان، از جهاتى دیگر لازم است که طرسوسى به تفصیل در این باره‏سخن گفته است.
مشکل اصلى انتخاب قاضى است که از اول باید براساس معیارهاى‏صحیح بوده و سلطان مى بایست‏بهترین را انتخاب کند تا کم ترین‏مشکل را داشته باشد. اگر سلطان در انتخاب قاضى، فردى نااهل رابرگزیند، اشتباهات و خبط هاى ناشى از آن، افزون بر آن که‏برعهده قاضى است، برعهده سلطان نیز هست. سلطان نباید وساطت وشفاعت کسى را در انتخاب فردى خاص قبول کند و البته کسى که بارشوه قاضى شده، احکامش نافذ نخواهد بود.
به طور معمول، سلطان باید جاسوسى براى نظارت بر کار قضات داشته‏باشد، اما نه آن گونه که آن ها بفهمند، بلکه باید کمال احترام‏را به آنان بگذارد. اگر ثابت‏شد که رشوه اى دریافت کرده بایداو را عزل کند و اگر هدایایى قبول کرده از آن ها گرفته به بیت‏المال بسپرد. سلطان نباید از فراوانى علم و دیانت ظاهرى قاضى‏هراسى داشته باشد و اگر خطایى از او سر زد، او را سخت عقوبت‏کند تا سبب عبرت آموزى دیگران شود. اگر کسى از قضات، از اهل‏معاصى است، کما این که درباره برخى از قضات شام شهرت دارد;مثلا اهل شراب خوارى و غیره هستند، سلطان پس از تحقیق و درستى‏آن، باید آن ها را عزل کند و البته بکوشد تا آبروى آنان رانبرد.
نظارت بر دارایى هاى قاضى قبل از گرفتن منصب قضاوت و بعد ازآن، از امورى است که سلطان باید آن را جدى بگیرد. طرسوسى مى‏افزاید: این که برخى از قاضیان شافعى براساس عقیده فقهى آن‏ها که گذشت اموالى از اوقاف و صدقات و ابواب البر بر مى‏دارند، مسئله اى است که نباید از چشم سلطان پنهان بماند. هم‏چنین سلطان باید مانع سود جویى فرزندان و سایر وابستگان قاضى‏شود; مسئله اى که درباره برخى از قاضیان شافعى و حنفى مصر درروزگار ملک ناصر بن قلاوون وجود داشت.
فصل ششم: مراعات حال رعایا
قدرى گمراه کننده و در اصل نادرست است. طرسوسى یکى دو نکته‏را درباره مراعات حال رعایا آورده است، مانند آن که سلطان‏نباید خود را از مردم پنهان کند و نکته دیگر آن که، بر کاراوقاف نظارت داشته باشد. پس از آن، به بحث مستقلى پرداخته وآن نظارت بر کارهاى مربوط به جامع اموى در دمشق است. وى مى‏گوید که رساله خاصى با عنوان النور اللامع فى ما یعمل فى‏الجامع نگاشته و در این باره با تفصیل سخن گفته است. وى متن‏آن رساله را که حدود سه صفحه است، در همین تحفه الترک آورده‏است. اساسى ترین نکات در این رساله، بحث از مسائل مالى مربوطبه مسجد است و این که دقیقا منابع مالى آن در اختیار چه کسانى‏است و آیا شایستگى اداره آن را دارند یا نه. بحثى هم درباره‏درآمدهاى مالى و افزایش ارزش مالى آن ها و نوع مخارج و رعایت‏شروط واقف و جز این ها دارد که طبعا چندان در امتداد سایر فصول‏کتاب نیست. وى در انتها مى گوید که درباره ابواب البر وسقاخانه ها و قنات هایى که در دمشق است، سلطان باید آن را به‏دیندارترین قاضیان بسپارد. اگر کسى از قضات را شایسته ندید، آن‏را به خطیب مسجد اموى که دیندار و عفیف باشد، بسپارحث عنوان این ب د. در غیر این صورت آن را به عهده جمعى ازمردمان متدین بگذارد.
فصل هفتم: کار قلعه ها و پل ها و مرزها و مساجدو کسوت کعبه و اصلاح راه حج و ترتیب کار حجاج
درباره قلعه ها و پل ها طبیعى است که سلطان، مى بایست از هرجهت در ساختن و حفظ و نگهدارى آن ها بکوشد و کسانى را براى‏این کار بگمارد. همین طور در آبادى مساجد نیز باید تلاش کند.
درباره پوشش کعبه هم به طور معمول، باید سالانه پوششى تهیه شودو البته پول آن، مى بایست از پول خراج و جزیه و اموالى باشدکه اهل حرب به سلطان واگذار مى کنند.
اصلاح راه حج نیز به عهده سلطان است که افزون بر راه، باید به‏تسهیلات بین راه، آماده سازى محمل یا کاروان نیز پرداخته شود.
درباره ترتیبات امر حج نیز، سلطان باید امیرالحاج را به مداراى‏با مردم توصیه کرده و در اماکنى که به طور معمول مردم را نگاه‏مى دارند، آن ها را نگاه دارد. مخصوصا بکوشد تا روز 21 ذى حجه‏از مکه خارج شود تا مراعات حال زنان در حال حیض را کرده باشد.
البته باید این زمان، قبلا به مردم اعلام شده باشد.
فصل هشتم: مصر ف بیت المال
طرسوسى در این باره، به ارائه شعرى از جد مادرى خود با نام شمس‏الدین ابن العز حنفى اکتفا کرده که ضمن آن، انواع چهارگانه‏بیت المال و موارد مصرف آن ها را بر شمرده است. در این دوازده‏بیت، وى از بیت المال ویژه خمس و زکات و عشور، بیت المال ویژه‏خراج، بیت المال اموال ارث بدون وارث و بیت المال مخصوص اموال‏گمشده یاد کرده و از مصرف پول هاى هر یک از آن ها به اجمال‏سخن گفته است.
فصل نهم: اموال مصادره شده
این فصل در این مسئله است که چه نوع اموالى مى تواند موردمصادره سلطان واقع شود. به نظر طرسوسى، این اموال، آن هایى‏است که امیران و والیان و دیگران، با سوء استفاده از سمت‏خودبه دست آورده اند، به طورى که اگر این سمت را نداشتند، صاحب آن‏اموال نمى شدند. معمولا این قبیل اموال، تحت عنوان هدیه به این‏گونه صاحب منصبان داده مى شود. در این صورت، سلطان مى توانداین اموال را مصادره کرده، در بیت المال بگذارد.
فصل دهم: هدایاى اهل حرب براى سلطان و امیران و به عکس
هدایایى است که دشمن به خلیفه، سلطان و یا امیرى از امیران‏سپاه مى دهد. بحث در این است که آیا این هدیه ملک شخصى شخص‏مهدى الیه خواهد شد یا تعلق به بیت المال دارد. طرسوسى مى‏نویسد که سلاطین و امیران روزگار ما در این باره، برخلاف شرع‏رفتار مى کنند و حتى شمارى از قاضیان و فقیهان نیز در اشتباه‏هستند. پادشاه فرنگ، هدیه اى براى نایب السلطنه مصر ارغون‏دواتدار فرستاد که هدیه نفیسى بود. او از قاضى بدرالدین ابن‏جماعه در این باره سوال کرد. او پاسخ داد که هدیه، ملک شخصى‏شما است. پس از آن از شمارى از فقیهان حنفى پرسید. آنان هم‏همین فتوا را دادند. طرسوسى مى افزاید: قاضى تقى الدین سبکى‏شافعى این مسئله را براى من نقل کرد و گفت: از من هم استفتاکردند، گفتم که تعلق به بیت المال دارد. به هر روى دو طرف دراین باره رساله نوشتند و البته نظر تقى الدین سبکى درست‏بود.
پس از آن طرسوسى شواهدى براى درستى این مسئله از آثار حنفیان‏آورده است. از جمله از کتاب السیر محمد بن حسن شیبانى، به طورروشن مسئله یاد شده را با استدلال آورده که این قبیل هدایا، درحقیقت متعلق به شخص مهدى الیه نیست، بلکه متعلق به‏مجموعه اى است که این قدرت و هیبت را براى‏امیر ایجاد کرده که دشمن به او هدیه مى دهد.
مسئله دیگر آن که در صورتى که امیر سپاه اسلام هدیه اى از اموال‏شخصى خود، براى امیر سپاه کفر بفرستد و او نیز متقابلا هدیه اى‏بفرستد، باید دو هدیه قیمت گذارى شود و اگر هدیه دشمن قیمت‏بیش تر دارد، به همان مقدار، به بیت المال سپرده شود.
به هر روى، هر چه که به خلیفه، زن و فرزندانش هدیه مى شود، لازم‏است که در بیت المال گذاشته شود. البته دادن هدیه به مشرک درصورتى که به نوعى سبب عزت اسلام باشد، ایرادى ندارد.
فصل یازدهم: احکام جنگ با باغیان
این فصل که یکى از مفصل ترین بخش هاى این رساله است، اختصاص به‏احکام فقهى جنگ با باغیان دارد. مولف ضمن ده مسئله کلى، مباحث‏مختلف آن را مطرح کرده و در واقع رساله اى مستقل درباره احکام‏فقهى جنگ با بغات نوشته است. در آن روزگار این قبیل جنگ هافراوان بوده و مدعیان حکومت‏یا شورشیانى که براى رفع ظلم قیام‏مى کردند، بسیار بوده اند. برخى از نکاتى که طرسوسى در این‏بخش آورده، نسبت‏به آن چه تاکنون گفته شده، تازه و شایسته‏مرور است.
طرسوسى در نخستین مسئله، به تعریف افراد باغى مى پردازد وتعریف هاى مختلفى را از کتاب هاى فقهى ارائه مى کند. یک نکته‏مهم آن است که آیا هر شورشى بر سلطان خارجى و باغى تلقى مى شودیا نه. برخى از تعریف ها آن چنان اطلاقى دارند که چنین تصویرى‏را از باغى ارائه مى دهند; اما براساس آن چه طرسوسى ازاسبیجابى در شرحش بر مختصر طحاوى آورده، مرز میان باغى و کسى‏که براى دفع ظلم قیام کرده، روشن شده است. به نظر وى، اگرگروهى براى دفع ظلم قیام کنند، اول سلطان باید بکوشد تا ازآنان رفع ظلم کند، و اگر نکرد، وظیفه دیگران آن است تا به‏شورشیان کمک نکنند، درست همان طور که نباید از سلطان حمایت‏کنند، چون به ظالم کمک کرده اند.
در برابر، کسانى مدعى حکومت هستند و بحث ظلم و ستم در میان‏نیست، باغى اند. طرسوسى عبارت اسبیجابى را بهترین عبارتى مى‏داند که در تعریف بغى و باغى در آن سخن گفته شده است. وى مى‏نویسد: مفهوم عبارت وى آن است که کسانى که مدعى ستم از سوى‏سلطان بر خود هستند و براى رفع و دفع آن قیام کرده اند، باغى‏نیستند. البته اسبیجابى به این نکته تصریح نکرده اما مضمون کلام‏وى این را نشان مى دهد، چرا که اگر آن ها باغى بودند، چرانباید مردم به سلطان بر ضد آنها کمک کنند. بنابراین روشن است‏که در نظر وى، عنوان بغى و طبعا حکم بغى بر آنان صدق نمى کند.
طرسوسى در انتهاى مسئله دوم و چهارم نیز بر این نکته پافشارى‏دارد که حکم کسانى که بر ضد ظلم قیام کرده اند، غیر از بغات‏است. شگفت آن که طرسوسى نسبت‏به این عبارت صاحب الذخیره که‏گفته است (اهل بغى قومى از مسلمانان هستند که بر امام عادل‏خروج مى کنند و از اجراى احکام اهل عدل خوددارى مى ورزند) به‏اشاره چنین پاسخ مى دهد که: لیس یوجد فى الدنیا، فیما بلغنا،امام عادل.
نکته دیگر این است که آیا هر مخالفى باغى است‏یا تنها در صورتى‏عنوان باغى صدق مى کند که حزب و گروه و تشکل داشته و کارنظامى گرى بکند. در برخى نقل به صراحت آمده است که حکم باغى،مادامى که آن ها بر جایى غلبه نکرده، اجتماعى نداشته و نیرویى‏براى دفاع نظامى از خود نداشته باشند، صدق نمى کند.
دومین مسئله درباره این نکته است که آیا در جنگ با بغات، سلطان‏مى تواند شروع کننده جنگ باشد یا نه. اساسا باید توجه داشت که‏احکام جنگ با بغات، از جنگ جمل و صفین و نهروان گرفته شده‏است. یکى از نکاتى که امام على(ع) در آن جنگ ها رعایت کرد این‏بود که هیچ گاه آغازگر جنگ نبود. این مسئله بعدها در فقه‏اسلامى مطرح شد. براساس نقل هایى که طرسوسى از کتاب هاى مختلف‏آورده، چنین به دست مى آید که شافعى همانند سیره امام على(ع)
عمل کرده و شروع جنگ را جایز نمى شمرده است; به عکس در مذهب‏حنفى شروع جنگ با بغات روا شمرده شده است.
سومین مسئله این است که چه زمانى مى توان با آن ها جنگ کرد.
طرسوسى مى گوید، این همان نکته دوم است و در این جا تنها بایداین نکته را افزود: در زمانى مى توان با آنان جنگید که صحت‏باغى بودن آن ها بعینه دیده شده یا با اخبار صحیح ثابت‏شود.
چهارمین مسئله درباره اسراى جنگ با بغات است که آیا کشته مى‏شوند یا نه. حاصل آن چه از منابع مختلف نقل شده این است که‏اگر سپاه بغات، پشتوانه اى ندارد و دشمن پس از انهزام، ازمیان رفته، سلطان حق کشتن اسیر یا تعقیب فراریان را ندارد;اما در صورتى که گروهى دیگر هستند که پشتوانه شورشیان هستند،مى توان اسیر را کشت و فرارى را تعقیب کرد. در این مورد اشاره‏به سیره امام على(ع) نیز شده که حضرت از کشتن اسیران جنگ بابغات و تعقیب فراریان نهى کردند، اما مشروط به این شرط شده که‏پشتوانه اى نداشته باشند.
پنجمین مسئله درباره موارد دیگرى است که کشتن آن ها جایز نیست،از جمله بچه ها و زنان و افراد نابینا و شمارى دیگر. اما این‏مسئله که اگر کسى از اسیران توبه کرد، ولو این که پشتوانه اى‏هم باشد، آیا سلطان مى تواند او را بکشد یا نه، مولف مى نویسدکه او تاکنون این مسئله را در کتاب ها ندیده است. اما به نظروى، اگر توبه کند، توبه او، مانع از قتل وى خواهد بود.
ششمین مسئله حکم اموال و زنان آن است. نقل ها حکایت از آن داردکه به اسارت درآوردن زنان بغات روا نیست، کما این که تملک‏اموالشان نیز جایز نیست; اما آن چه از سلاح و اسب در میدان جنگ‏یافت مى شود، سپاهیان مى توانند در وقت نیاز از آن ها استفاده‏کنند و پس از آن باز گردانند. اما این که امام على(ع) سلاح اهل‏جمل را میان سپاهش تقسیم کرد از روى حاجت‏بوده نه تملیک. درعین حال، اموالشان وقتى به آن ها باز پس داده خواهد شد که‏توبه کنند.
هفتمین مسئله آن است که آیا کشته گان باغى، غسل داده شده ونماز برشان خوانده مى شود یا نه. در این جا نیز دو نظر کاملامتفاوت هست، جز آن که جمع دو نظر به آن است که اگر پشتوانه اى‏دارند، غسل ناکرده و نماز نخوانده رها مى شوند; اما اگر شکست‏خورده و پشتوانه اى ندارند، غسل داده شده و نماز برشان خوانده‏مى شود. البته بى پایگى این استدلال روشن است; زیرا این مسئله‏دائر مدار اطلاق عنوان مسلمان بر آنان است نه این که پشتوانه‏اى دارند یا نه.
هشتمین مسئله آن که آیا حکم مقتولان حامى امام، حکم شهید است‏یانه. به ویژه از آن روى که غسل داده مى شوند یا خیر. دو عبارت‏نقل شده، حکایت از آن دارد که حکم شهید را دارند.
نهمین مسئله آن که حکم اموال و نفوسى که در جنگ از دو طرف ازمیان رفته و شخص فاعل شناخته شده است، چیست. مثلا شخصى از اهل‏بغى ضمن جنگ کسى را کشته یا مالى را تلف کرده و یا به عکس، آیاضامن آن هست‏یا نه. در این جا نیز دیدگاه هاى متفاوتى بیان‏شده است.
دهمین و آخرین مسئله آن است که آیا اگر کسى از اهل عدل، فردى‏از بغات را کشت، ضامن است‏یا نه. طبعا پاسخ منفى است.
فصل دوازدهم: درباره جهاد
آخرین فصل این رساله به مبحث جهاد اختصاص دارد که آن نیزهمانند بحث‏بغات، مفصل مطرح شده است. این خود رساله کوتاهى‏است در باب جهاد که ضمن دوازده مسئله احکام جهاد در آن آمده‏است.
اول وجوب جهاد،
دوم درباره جعائل; به این معنا که سلطان دروقت عسرت در لشکرکشى، مى‏تواند بخشى از اموال مردم را راى‏تقویت‏سپاه‏بگیرد.
سوم درباره فرار از میدان جنگ.
چهارم درباره کسانى ازمشرکان که مى توان کشت و کسانى که نمى توان کشت.
پنجم درباره‏پایان جنگ که یا مشرکان مسلمان مى شوند یا راضى به پرداخت‏جزیه مى شوند. طبعا مشرکان عرب فقط مى توانند اسلام رابپذیرند. درباره مشرکان غیر عرب این اختلاف هست که به نظر مولف‏مى توان از آن ها جزیه گرفت; اما شافعى معتقد است که فرقى‏میان آن ها و مشرکان عرب نیست. این ماجرا ریشه در مسائلى داردکه در روزگار عمر پیش آمد.
ششم درباره مواردى که اطاعت ازامام در آن موارد واجب است و مواردى که واجب نیست. طبیعى است‏که طبع جنگ اقتضاى آن دارد که اطاعت افزون باشد مگر در مواردى‏که معصیت روشنى در کار باشد.
هفتم درباره امان دادن.
هشتم درباره آن که اگر کافران محاصره شده، پذیرش اسلام را عنوان‏کردند یا قرارداد ذمى شدن را عنوان نمودند، باید درخواستشان‏را پذیرفت‏یا نه. البته به خاطر این که هدف از جهاد توسعه‏اسلام است، امام باید خواست آن‏ها را بپذیرد.
نهم درباره اسیران.
دهم درباره احکام شهدا، یازدهم درباره تعویض اسراى دو طرف بایکدیگر و دوازدهم درباره غنائم و کیفیت تقسیم و موارد مصرف آن.
سخن پایانى مولف آن است که وى این رساله را در روز چهارشنبه،چهاردهم ذى قعده سال 753 تمام کرده است.
پى‏نوشت‏ها:
1- در این باره مى توان به کتاب (تاریخ حصر الاجتهاد) اثر شیخ‏آقا بزرگ طهرانى مراجعه کرد.
2- المنهل الصافى، ج‏1، ص‏129، ش‏59.
3- الطبقات النسیه فى تراجم الحنفیه، ج‏1، ص‏213.
4- شرح حال وى در آثار دیگرى هم آمده است. از جمله: الدررالکامنه، ج‏1، ص‏43; النجوم الزاهره، ج‏10، ص‏326، الجواهرالمضیئه، ش‏148، الدارس فى تاریخ المدارس، ج‏1، ص‏623; قضاه‏دمشق، ص‏198.
5- الطبقات السنیه فى تراجم الحنفیه، ج‏1، ص‏124119 (تحقیق‏عبدالفتاح محمد الحلو، ریاض، دارالرفاعى، 1983) .

تبلیغات