آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۱

چکیده

متن

دولت صفوى, نخستین دولت شیعى دوازده امامى است که مبناى کار خود را به صراحت بر مذهب تشیع و نشر آن قرار داده است. پیش از آن نمونه هایى مانند دولت آل بویه و سربداران خراسان و بوده است که دربارهء آن ها چند و چون هاى فراوانى وجود دارد.
به همین دلیل, تجربهء عملى دولت صفوى, به ویژه در برخورد با مسئله رهبرى و امامت, که مهم ترین رکن تشیع است, اهمیت زیادى دارد. آن چه در جمع مى توان در این زمینه عنوان کرد, آن که دولت مزبور, بر پایهء نوعى توافق و همکارى میان سلطان و مجتهد شکل گرفت. تجربهء این توافق در دولت هاى اسلامى غیرشیعى هم وجود داشت, اما در این جا تا حدودى رنگ شیعى و ولایى به خود گرفت. اکثر قریب به اتفاق علما, به هر دلیل, پذیرفتند تا با مشارکت در این دولت, به ادارهء امور شرعى مردم بپردازند و امورعرفى را به سلطان واگذار کنند. علما مهم ترین وسیله کنترل در دولت صفوى بودند.
یکى از این مجتهـدان, على نقـى کـمـره اى, یعنى شـخـصـى اسـت که مـقـالهء حاضر به بیان اندیشه هاى وى پرداخته است. او قاضى شیراز و پس از آن شیخ الاسلام اصفهان بوده و از این زاویه اظهار نظرهاى او قابل توجه است. از این اثر, چنین به دست مىآید که همهء سلاطین صفوى, در همه وقت وفادار به آن توافق نبوده اند و دشوارىهایى در مناسبات علما با حکومت وجود داشته است. بررسى این دشواریها, کار یک رسالهء مستقل است.
یکى از این دوره هاى دشوار, دوران سلطنت شاه صفى(1038- 1053) است شاه صفى در کنار یکى دو تن از شاهان صفوى, از ویژگیهاى منفى فراوانى برخوردار بوده و جنایات وى در حق خود خاندان صفوى در تاریخ برجاى مانده است. مباحث این مقاله, شرحى از زندگى و آثار وى, و سپس مرورى بر کتاب همم الثواقب اوست که وى اندیشه هاى سیاسى و فرهنگى خود را در آن عنوان کرده است. طبعا, مثل همیشه, طرح این قبیل اندیشه ها, به ویژه جزئیات آن, به معناى همراهى مولف با آن ها نیست. این مرور, شامل برخى نکات فرهنگى نیز مى شود که براى شناخت دورهء صفوى مفید بوده و وى در این اثر خود به آن پرداخته است.

درآمد

شـیـخ على نـقـى کـمـره اى شـیـرازى اصـفـهـانـى ( م1060 ه ـ .ق ) فرزند شیخ ابویعلى محمد هاشم طغائى, از عالـمان برجـسـتـهء دوره صـفوى است که افزون بر دانش قابل توجه, از موقعیت اجتماعى و سیاسى و دینى بالایى برخوردار بوده است. وى به درخواست امام قلى خان, حاکم فارس, مدت ها قاضى شیراز بود و پس از آن, به درخواست خلیفه سلطان اعتماد الدوله شاه عباس دوم (در سال 1055هـ.ق) به منصب شیخ الاسلامى اصفهان, که بالاترین مرجعیت دینى ـ سیاسى بود, دست یافت و تا سال مرگش, یعنى 1060هـ.ق این منصب را در اختیار داشت. افندى پس از یاد کردن از برخى از آثار وى مى نویسد: اولاد و احفاد وى در شیراز و اصفهان بوده و هستند و کسانى از آن ها در زمان وى, زنده و برخى درگذشته اند. وى در اصل از کمره (از محال فراهان) بوده و لذا علاوه بر شهرت به شیرازى و اصفهانى, به کمره اى فراهانى هم ملقب است. افندى مى افزاید: وى در زمرهء شاگردان سیدماجد بحرانى بوده که در شیراز زندگى مى کرده است.1 کمره اى از شیخ بهائى و میرداماد نیز اجازهء روایتى داشته و برخى از این اجازات را در پایان رسالهء لزوم وجود مجتهد در عصر غیبت آورده است.2 به نظر مى رسد او در روزگارى که در شیراز بوده, در دوران شاه صفى (1380ـ1052هـ. ق) از موقعیت چندانى برخوردار نبوده و حتى گرفتار فقر مالى نیز بوده است. این مطلا از کتاب همم الثواقب او که در ادامه مرورى بر آن خواهیم داشت, به دست مىآید. در اواخر دورهء آن شاه توسط امام قلى خان به سمت قاضى شیراز منصوب شده و قاعدتا از این مشکلات خلاصى یافته است. شیخ حر عاملى(م1104) در شرح حال وى نوشته است: وى فاضل و فقیه و بزرگ بوده و کتاب هایى دارد. آن گاه مى افزاید: وى قاضى شیراز بود و در زمان ما درگذشت.3از کمره اى فرزندى با نام بهاءالدین محمد, در سلک عالمان بوده و کتاب ((اثبات الرجعه)) به خط وى از سال 1085هـ.ق برجاى مانده است.4 وى از شاگردان آقا حسین خوانسارى(م1098) بوده و برخى از آثار خوانسارى, به خط بهاءالدین محمد طغائى موجود است.5 یکى از همراهان وى را نیز مى شناسیم که از شیراز به اصفهان آمده و نامش ملامقیم جعفرى شیرازى شاعر بوده که در سال 1074هـ.ق در اصفهان درگذشته و در همان شهر, پس از درگذشت على نقى, شاگردى على رضاى شیخ الاسلام را مى کرده است.6

آثار

على نقى کمره اى آثار چندى تالیف کرده که به طور عمده به نام شاه صفى بسیارى از آن ها برجاى مانده است. در این جا فهرستى از آثار وى را با استفاده از مراجع مختلف به دست مى دهیم.
1ـ المقاصد العالیه فى الحکمه الیمانیه. افندى نوشته است: این اثر, کتاب بزرگى در دانش کلام و حکمت است.7
2ـ رساله فى حدوق العالم.8 این رساله, به نقل افندى, برگرفته از کتاب المقاصد العالیه اوبوده است.9 نسخه اى از آن در کتاب خانه مرعشى به شماره 4256 موجوداست.
3ـ رساله در اثبات صانع. نسخه اى از آن در مجموعه 3333 کتاب خانهءمجلس موجود است. (محتمل است که بخشى از المقاصد العالیه بوده باشد).
4ـ رساله فى الادعیه والاحرازالمنجیه عن المخاوف والاذکار الدافعه للبلایا والمواعظ والنصائح (فارسى). وى این رساله را به نام شاه صفى نوشته, آن هم درست زمانى که سلطان مراد عثمانى براى محاصره بغداد لشکرکشى کرده بود.10
5 ـ رساله فى حرمه شرب التتن (تالیف شده در شیراز در نیمهء ذى قعدهء سال 1048).
افندى در ادامهء شرح حال وى, دلایل دوازده گانهء وى را دربارهء شرب تتن آورده و نقد کرده است.11 شیخ حر عاملى (م1104هـ.ق) این رساله را تلخیص کرده و همراه تلخیص رسالهء دیگرى در حرمت شرب قهوه, مجموع آن ها را به صورت رسالهءکوچکى درآورده که نسخهء آن در کتاب خانهء مجلس موجود است.12
6ـ رساله فى حرمه صلاه الجمعه13
7ـ کتاب مناسک الحج والمعتمر
8ـ تحفهءفاخره. وى در برگ 182 کتاب همم الثواقب از این کتابش یاد کرده و گفته آن را به نام شاه صفى نوشته است.
9ـ المومن من هو؟ نسخه اى از آن در 87 برگ کتاب خانهء سپهسالار (شهید مطهرى) به شمارهء1845 موجود است.14
10ـ جــامـع صـــفــوى ( کــتـابى اســت در جواب فـتـواى نـوح افــندى مفتى بلاد الروم که شیخ حر نیز از آن با عنوان جواب مفتى الروم فى الامامه یاد کرده است.)15 گفتنى است که نوح افندى (م1070هـ.ق) مفتى دولت عثمانى, در سال 1048 فتوایى در تکفیر شیعیان و لزوم قتل آن ها صادر کرد. به نقل افندى, امیرشرف الدین على شولستانى آن فتوا را براى کمره اى آورد و از وى خواست تا جوابى براى آن بنویسد. در اصل نوح افندى این فتوا را براى جواز قتل شیعیان در جریان محاصرهء بغداد نوشته بود.16 على نقى, کتاب جامع صفوى را در نقد آن فتوا و در رد بر مذهب سنت و در اثبات امامت نوشت. نسخه هایى از جامع صفوى که در آن متن فتواى نوح افندى را آورده و نقد کرده به شماره هاى 290, 3654, 4046 آمده است.17 نسخه اى نیز به شمارهء9773 در کتاب خانهء آستان قدس موجود است.
11ـ مسارالشیعه18 (نسخه اىازآن درکتاب خانه سپهسالار به شماره144ـ ج1,ص304ـ ونسخه اى دیگر در کتاب خانه مرعشى به شمارهء5095) موجود است. این رساله در اثبات آن است که شیعه فرقهء ناجیه مى باشد. وى این رساله را به شاه صفى تقدیم کرده و به نظر مىآید که بخش هایى از آن, با آن چه در همم الثواقب و حتى برخى از کتاب هاى دیگر وى آمده, شباهت داشته باشد. بخش هاى عمده کتاب نقل احادیثى است دربارهء ویژگى هاى شیعیان, توجه و رسیدگى به فقراى شیعه. به همین مناسبت وى در موارد متعددى از شاه درخواست کرده تا در اندیشه اهل عرفان و ایقان شیراز باشد. از جمله آن که ((...به اعتقاد عارفان, پادشاه ایمانیان از نسل خیر پیغمبران است, پس البته بندگان وى بعد از اطلاع بر حاجت مذکور قضاى آن بر وجه مرغوب ایشان منزه از شوب کسر و نقصان و امتنان دیگران خواهند فرمود و سیورغال براتى ایشان را که غایت ناسزاوارى دارد, هم چنان که اشارت به آن شد, تبدیل به محلى با کمال آن, مناسب همت پادشاه دین پناه خواهند نمود و راضى به استمرار آن با کسر و نقصان که به یقین موجب طعن سنیان است بر شیعیان, نخواهند بود. (برگ 56 ـ پ از نسخه 5095 مرعشى و نکـ: برگ 69 ـ ر, پ و برگ 80 ـ پ). و در مورد دیگر نوشته است: از بعضى از ثقات معروف به صدق لهجه شنیدم که گفت که پادشاه را صدقات و خیرات بسیار هست و بنابر عدم وجود عالم عارف موتمن مخلص خیرخواه پادشاه دین پناه که اصلا نظر در حطام دنیا و جاه خود ندارد و مقصد او منحصر در حفظ پادشاه است, در درگاه, با تمکن تام, به مستحقین نمى رسد و تحصیل آن چه مقصود است نمى شود حتى آن که گفت که, اگر خواهى صدق مقدمه مذکوره ام به معاینت بدانى, در قسمت سیصد و ده تومان سیورغال براتى نظر کن تا بدانى که ایصال حق به مستحقین و تحصیل مقصود به آسانى میسر نیست و خیره خواه مذکور متمکن در درگاه عرش اشتباه وجود ندارد. (برگ 84 ـ پ, 85 ـ ونکـ: برگ 86 ـ پ). همان طور که از عبارت به دست مىآید, وى وجود عالمى مجتهد را در درگاه براى جلوگیرى از این خطاها لازم مى داند.
12ـ نصره الاصحاب.وى در دو مورد درکتاب(همم الثواقب) خودازاین کتابش یاد کرده است (برگ 15)
13ـ رسالهء اثبات الواجب که در 1036 آن را به پایان برده است.
14ـ رساله فى استقلال البکرالرشیده على النکاح. درمجموعه 3333 کتاب خانه مجلس رساله اى با عنوان ((ولایت پدر و جد در نکاح)) موجود است.
15ـ رساله فى تحریم الصلاه فى المکان المغصوب. که در سال 1042هـ.ق آن را به پایان برده است.19 نسخه اى از آن در مجموعه 3333 کتاب خانه مجلس موجود است که حواشى مولف نیز در کنار آن به چشم مى خورد. گفتنى است که این مجموعه در قرن یازدهم کتابت شده و مشتمل بر برخى از رساله هاى على نقى است.20
16ـ رسالهء لزوم وجود مجتهد در عصر غیبت. این رساله بر اساس نسخهء موجود در کتاب خانهء مجلس (شمارهء2813 و گویا به خط مولف) تصحیح و در میراث اسلامى ایران دفتر ششم چاپ شده است.21 وى این رساله را در اثبات وجود مجتهد در عصر غیبت نوشته و شمار زیادى روایت در این باب آورده است. وى پس از بحثى طولانى در این باره, به اجازات برخى از علما ازجمله نوادهء شهید ثانى, شیخ بهائى و میرداماد در حق خود استناد کرده تا ثابت شود که او از جمله مجتهدان عصر مى باشد, چه این اجازات خود وسیله اى براى شناخت مجتهدان است.
17ـ همم الثواقب. که گزارش آن خواهد آمد.

على نقى کمره اى دیگر!

نصرآبادى در شمارش شاعران این عهد, از شاعرى با نام شیخ على نقى کمره اى یاد کرده و در شرح حالش مى نویسد: آباى او از مشایخ کمره اند. سرخیل فضلا و شعر است. از روزگار به او آزار بسیار رسیده. چنان چه خلف او که شیخ ابوالحسن نام و در حداثت سن از جمیع علوم بهره ور بود فوت شد, ترکیب بندى جهت او گفته که سنگ را آب مى کند.
قصیده اى در مدح حاتم بیک گفته که این بیت از آن قصیده است.
خدمتش را همه ازمرفق و زانو به میان
دست و پا چار کمر بسته مادر زادند
حاتم بیک, مبلغ خطیرى به جایزهء آن, همه ساله در وجه او تعیین کرده شیخ در سنهء1030هـ.ق فوت شد. 22
این شخص که در نام و لقب و شهر و شیخوخیت با شیخ على نقى کمره اى قاضى فاضل شیرازى اصفهانى معاصرت و مشابهت داشته, خلطى را براى شرح حال نویسان به وجود آورده است. عجیب آن که, کم تر کسى توجه کرده که نصرآبادى وى را متوفاى 1030ه.ق مى داند, در حالى که على نقى شیخ الاسلام در سال 1060هـ.ق در گذشته است. ابن یوسف شیرازى, فهرست نویس مدرسه سپهسالار (شهید مطهرى فعلى) در معرفى آثار کمره اى همین اشتباه را کرده است. (فهرست سپهسالار, ج2, ص641) وى به استناد اشعار او تاریخ تولدش را 958 دانسته است. چه وى گفته است:
فرزند على نقى گزین در ثمین
آمد به وجود حظ وافر به یقین
از دانش و دین و دولتش هست که هست
تاریخ(امام دانش و دولت و دین)
اگر تاریخ تولد شاعر را 958هـ.ق بگیریم و با تاریخ درگذشت على نقى قاضى یعنى سال 1060هـ.ق ضمیمه کنیم, یک عمر صد ساله به دست مىآید که هر چند بعید نیست, اما در اصل خطاست. در این خلط, دیوان برجاى ماندهء طغائى شاعر, به على نقى قاضى و شیخ الاسلام نسبت داده شده است.23 این دیوان که نسخه اى از آن با ابیاتى در حدود 5300 بیت در کتاب خانهء مدرسهء شهید مطهرى به شمارهء1184 موجود است, به خط نستعلیق بسیار خوب محمد جعفر بن عنایت الله شیرازى است که به سال 1049هـ.ق کتابت شده است.
غزلیات وى با این شعر آغاز مى شود:
اى نام همایونت طغراچهء فرمان ها
خورشید صفت طالع از مطلع دیوان ها
شعر آغاز قصاید وى چنین است:
چو خفتگان لحد را صباح روزنشور
ز خواب مرگ جهاند نهیب نفخه صور24 >
غزلیات وى را استاد ابوالقاسم سرى در سال 1349 چاپ کرده و وعده فرموده است که قصاید وى را هم به طبع برساند. ایشان متوجه خلط مزبور شده و یادآور شده که کمره اى شاعر با کمره اى فقیه متفاوت است. صاحب مستدرکات ((اعیان الشیعه)) هم یادآور این خلط شده است.25 شخصى هم با نام ((الفتى کمره اى)) معرفى شده که دیوان یا اشعارى داشته و گفته شده که برادر شیخ على نقى کمره اى بوده, اما روشن نیست کدام ((یک از این دو)) کمره اى.26

اندیشه ها و افکار کمره اى در ((همم الثواقب))

همم الثواقب یکى از آثار کمره اى است که نسخه اى از آن در کتاب خانهء مدرسهء شهید مطهرى (سپهسالار سابق)به شمارهء161(فهرست, ج1, ص347) برجاى مانده است.
میرزا یوسف دربارهء این نسخه نوشته است: این کتاب در حقیقت براى هدایت شاه صفى صفوى (1038 ـ 1052 هـ.ق) نوشته شده و بسیارى از مطالا تاریخى آن عصر را که با مطالا دینى اصطکاک داشته در آن مى بینیم و نام جمعى از علما و بزرگان را نیز در آن مشاهده مى کنیم و براى دانستن تاریخ چهارده سال سلطنت این پادشاه مطالعه این کتاب بسیار نافع و مفید است.27 گویا نسخهء مزبور, تنها نسخهء شناخته شده بوده و ابن یوسف فهرست مطالا آن را به عینه درج کرده که توسط آقاى منزوى در ذریعه (243/25) آورده شده است. تاریخ تالیف این رساله, بنا به آن چه در برگ 112 آمده سال 1044ه.ق است و طبعا شش سال پس از آغاز سلطنت شاه صفى (1038ه.ق) نوشته شده است. این کتاب به مطالا مختلفى پرداخته که در نگاه کلى, دفاعى است از تشیع و عالمان شیعى و لزوم حضور آن ها در درگاه سلطنتى براى جلوگیرى از برخى انحرافات که در ضمن نمونه هایى از این انحرافات شرح داده شده و لزوم برخورد با آن ها مورد بحث قرار گرفته است. مطالبى هم در احترام به عالمان و رسیدگى به وضعیت آن ها, همانند آن چه در مسار الشیعهآمده, به چشم مى خورد. در این جا مرورى موضوع گونه بر مطالا کتاب همم الثواقب داریم که به هر روى, به لحاظ اشتمال آن بر مواد تاریخى, به ویژه ارتباط علما با دولت, کتابى است قابل توجه.

علما و مجتهدان تنها مرجع علمى مردم در عصر غیبت

در اندیشه هاى کمره اى, مطالا فراوانى در ارتباط میان دولت و علما وجود دارد.
وى در شمار کسانى است که وجود علما را در کنار شاه براى جلوگیرى از انحراف ضرورى شمرده و بر این باور است که افزون برآن که امور شرعیه باید در اختیار مجتهدان جامع الشرایط باشد, شاه باید به طور مداوم با آن ها مصاحبت داشته باشد. در واقع تئورى تلفیق قدرت شاه و مجتهد براى اداره کشور که از اصول سیاسى پذیرفته شده در این دوره است, سخت مورد عنایت وى قرار دارد. وى براى شاه, هیچ گونه توجیه شرعى نیاورده و تنها به عنوان قدرتى که هست و طبعا چاره اى و گریزى از پذیرش آن نیست, از آن یاد کرده و از نقش علما به عنوان وسیله اى براى کنترل شاه و درباریان سخن گفته است. البته وى بر سیادت شاه تکیه دارد, اما او به عنوان یک فقیه, آگاه است که این امر, دلیلى بر مشروعیت فقهى سلطنت شاه نیست و لذا در این باره سخنى نمى گوید. وى رسالهء مستقلى در باب لزوم وجود مجتهد در عصر غیبت نگاشته و در مقدمهء آن, سبب تالیف آن را آورده است. برخى از برادران دینى از وى دربارهء این سخن میرزا حبیب الله صدر28 پرسش کرده اند که ایشان گفته: در این زمان مجتهد در ایران و عربستان نیست.)) وى کوشیده است تا اثبات کند که مجتهد هست و لازم است که باشد: ((بعضى از برادران دینى و خلان یقینى پرسیده اند از سند قول مشهور سید امجد نواب صدر پادشاه دین پناه, سمى حبیب الله که گفته است در این عصر و زمان در ایران و عربستان مجتهد نیست, و از وجه صحت آن و آن که در عصر غیبت امام هادى انام بقیه الله المنان ـ علیه وعلى آبائه الطاهرین الصلاه والسلام ـ خلو زمان از مجتهد عدل امامى جامع شرایط حکم و فتواى امکان فعلى دارد, و در حکمت الهیه روا بود, و تحقق پذیرد و بر تقدیر جواز و وقوع خلو مذکور هر امر ضرورى معاش و معاد عباد در بلاد موافق شریعت مقدسه به وجهى تمشیت تواند پذیرفت, یا آن که همه هرج و مرج در همه عالم روا بود؟
فقیر مقربه تقصیر خویش در جواب گفت . وى در این رساله در پاسخ این پرسش, کوشیده است تا لزوم وجود مجتهد را از راه قاعدهء لطف و روایات دیگر توضیح دهد.
کمره اى زمانى قاضى شیراز و زمانى هم شیخ الاسلام اصفهان بوده و طبعا از مجتهدانى است که در حکومت مشارکت داشته است. با این حال, از نکات جالا فکرى سیاسى زندگى وى این که, على رغم آن که منصب حکومتى داشته, قائل به حرمت نماز جمعه در عصر غیبت بوده و رساله اى نیز در این باب تالیف کرده است. متاسفانه آن رساله در اختیار ما نیست, اما از رسالهء پیش گفته و نیز همم الثواقب مى توان برخى از اندیشه هاى سیاسى او را به دست آورد. اما در کتاب همم الثواقب نیز مطالا فراوانى در باب لزوم وجود مجتهد در پاى سریر سلطنت براى جلوگیرى از انحراف گفته شده است. وى کتاب را با ارائهء چند حدیث در فضیلت علم آغاز کرده و در ادامه با اشاره به دیگر وجوه شرف و فضائل و مزایاى علم و عالمان که همان علما و مجتهدین فرقهء ناجیهاند مى گوید دلالت بر این مراد از راه عقل و نقل و کتاب و سنت در کتاب مسمى به نصره الاصحاب نموده ایم. پس از آن با اشاره به این که فرقهء ناجیه, همان شیعیان اثنا عشرىاند از وجوب رجوع امت در عصر غیبت امام ـ علیه السلام ـ در حوادث واقعه و معرفت احکام و حلال و حرام به راوى احادیث اهل بیت سخن مى گوید و ضمن اشاره به حدیث و اما الحوادث الواقعه و احادیث دیگر, مراد از راویان حدیث را مجتهدین از اهل ایمان و ایقان مىداند که حجت حجه الله اند بر همهء شیعیان در رجوع به ایشان در حوادث واقعه و قضایاى سانحه و معرفت احکام و حلال و حرام. در ادامه, با اشاره به روایاتى که به اخذ علم از علما و راویان حدیث توصیه مى کند به روایت اجعلوا بینکم رجلا ممن عرف حلالنا وحرامنا فانى قد جعلته علیکم قاضیا اشاره کرده و پس از آن, مقبولهء عمر بن حنظله را مورد استشهاد قرار داده است.
نتیجه آن که:این احادیث شریفه, دلالت دارد که تحاکم و ترافع به سوى غیرقاضى شرعى که در مثل این زمان عبارت است از مجتهد عدل جامع جمیع شرایط حکم و فتوا حرام است, به منزلهء تحاکم و ترافع به سوى طاغوت و شیطان است و اخذ مال به حکم غیرحاکم شرعى حلال نیست و سحت و حرام است و اگر چه حق صدق ثابت محقق آخذ بوده باشد چون به حکم طاغوت گرفته و خلاف امر خداوند تعالى کرده و اشعار دارد که خلاف امر در هر باب مانع ترتب آن است بر آن. (برگ10). پس از آن به بیان شروط دوازده گانهء قاضى پرداخته و نتیجه آن که پس, هر کس که اتصاف به صفات مذکوره ندارد, و مجموع دوازده امر مذکور در او به کمال نیست, در مثل این زمان, قاضى و حاکم شرعى مسلمانان نتواند بود بلکه مى گوییم اجماع فرقهء ناجیه انعقاد یافته بر حرمت قضا و حکم و فتواى غیرمجتهد جامع شرایط مذکوره(برگ11). مولف, در ادامه روایاتى در باب تحاکم الى الطاغوت و تفسیر مختصر آن ها آورده است. نیز به تناسب عدم جواز رجوع به قاضى غیرشیعه, با اشاره به عقیدهء سیدمرتضى دربارهء اهل سنت, از کتاب چهل حدیث یا اربعین شهید اول, نقلى در باب وجه نام گذارى سیدمرتضى به علم الهدى دارد. و آن این که, وزیر ابوسعید بن محمد بن حسین بن عبدالرحیم در سال 420 هـ.ق که بیمار شده بود, در خواب امیرمومنان(ع) را دید که به وى فرمود:
به علم الهدى بگو بر تو فاتحه بخواند تا از بیمارى بشوى و شفایابى. وزیر از حضرت پرسید که علم الهدى کیست؟ حضرت امیر فرمود که, على بن الحسین الموسوى است و پس از آن مشهور به این لقب شد. مولف در ادامه , دوازده دلیل بر درستى عقیدهء سید مرتضى در باب اهل سنت آورده است. (برگ 15 به بعد). وى در بیان هر وجهى, روایاتى را نقل و شرحى مختصر در باب وجه استدلال خود به آن روایات ارائه کرده است. وجه سیم آن در معناى ناصبى و حوزهء تطبیق آن است (برگ 19ـ20). مولف در این بخش به افراط گراییده و همانند برخى از عالمان اهل سنت که شیعیان را تکفیر مى کرده و آتش جنگ عثمانىها را بر ضد ایرانى ها بر مى انگیختند, او هم به کفر اهل سنت حکم کرده و در جایى هم به صراحت نوشته است که حکم مشرکان بر ایشان در دنیا و آخرت جارى است و مناکحت و مصاهرت و مساورت و مواکلت و خوردن ذبیحهء ایشان چون انجاسند جایز نیست (برگ 31). البته این باور, مورد تایید اکثر عالمان شیعه نیست. وجه دوازدهم, روایت مفصلى از روضهء کافى است که ضمن آن ابوبصیر خدمت امام صادق( ع) اظهار مى دارد که با داشتن سن بالا, هنوز دربارهء آخرت خود نگران است. آن گاه حضرت شرحى از پیدایش کلمه رافضه و ویژگى هاى شیعیان بیان مى کند. مولف پس از نقل طولانى حدیث (برگ14- 25), مى نویسد: مناسب است که این حدیث شریف به مسارالشیعه موسوم شود. پس از آن پانزده بشارت موجود در آن را براى نجات شیعیان فهرست مى کند. (تا برگ 32). وى این مطالب را در کتاب مسارالشیعه خود آورده است

لزوم مصاحبت شاه با علما

وى در فصلى دیگر از کتاب, فهرستى از متن فارسى روایاتى که در فضیلت عالمان است آورده و پس از آن هم نشینى شاه با آن ها را سبب نجات کشور از انحراف مى داند. وى مراد از روایان اخبار را در توقیع امام زمان(ع) مجتهدین از اهل ایمان و ایقان مى داند که همه شیعیان باید در حوادث واقعه و قضایاى سانحه و شناختن احکام و حلال و حرام ائمهء انام به آن ها رجوع کنند و رجوع به غیر ایشان در این زمان, از آن کسان که به درجهء اجتهاد معتبر در قضا و فتوا نرسیده اند, منزلهء رجوع به سوى طاغوت است, پس وجود علماى دین مبین و فقها و محدثین از اهل ایمان و ایقان در هر عصر و زمان, مادام تکلیف باقى است, ضرورى است و بدون ایشان در مثل این زمان که آفتاب خلافت و امامت و ولایت مصطفوى مرتضوى در سحاب غیبت است از جهت رعیت امر دین مبین و مهام کافهء مسلمین رواج و انتظام ندارد. وى با این مقدمه از شاه صفى که از مصاحبت علما دوره شده, اظهار نگرانى کرده و گویى همهء این مطالا را براى جذب وى به سوى علما نوشته است.
بنابراین, پس از عبارت هاى بالا مى نویسد: پس چگونه پادشاه دین پناه مظهر لطف اله از نسل خیرالبشر مروج مذهب حق ائمهء اثنا عشر ـ علیهم السلام ـ که به برکات اجداد و آباى عظام وى شعار دین مبین ائمهء معصومین ـ صلوات الله علیهم اجمعین ـ در معظم بلاد مسلمین نور ظهور یافته و عالم به پرتو آن منور گشته, بعد از آن که بغات امویه و بغاث عدویه و عثمانیه از حزب شیطان در اطفاى نورالله الرحمن کوشیده بودند ترک نموده مصاحبت و مجالست علماى دین مبین و فقها و محدثین مومنین و مجتهدین و راویان روایات ائمهء معصومین ـ علیهم السلام ـ که در این زمان با وجود اضطلاع اهل عصر و دهر بر جهالت و توازر و سعى ایشان در عمارت طرق آن و مباینت ایشان علم و اهل آن را, در بلدان اهل ایمان از اصفهان و شیراز و کاشان و عراق عرب و خراسان و بحرین که در سایهءحمایت و سلطنت این پادشاه است, که ان شاء الله تعالى اتصال به ظهور قائم اهل البیت ـ علیهم السلام ـ داشته باشد, بسیارند.
(برگ35).

مفاسد ترک مصاحبت علما از سوى شاه

مـولــف در ســراســر کـتاب از لـزوم مـصـاحـبـت شـاه بـا عـلـمـاء بـراى جـلوگیرى از انحراف سخن گفته است. نمونه اى از مفاسد ناشیه از ترک صحبت و مشاورت علماى دین مبین و فقها و محدثین معتصمین به ائمهء طاهرین ـ علیهم السلام ـ اعتناى پادشاه دین پناه از نسل خیرالبشر مروج دین ائمهء اثنا عشر ـ علیهم السلام ـ به طلب و ذکر و اعتبار و اختیار کتابى مهمل که بى دینى هندى در مقام تفسیر قرآن نوشته است. مولف در جایى از وى با نام ابوالفضل هندى یاد کرده اما نام کتاب وى را نیاورده تا بتوان دربارهء آن تحقیق بیش ترى کرد (برگ116). 29وى بر آن است که این کتاب به نوعى در انکار نبوت پیغمبر خدا(ص) نوشته شده و به همین دلیل, در ضمن چندین صفحه مطالا مبهمى از آن گزارش داده که عینا نقل مى کنیم. این کتاب گویا در دوران سلطنت اکبرشاه در هند (963ـ1004 هـ.ق) به نگارش درآمده است دورانى که تالیف آثارى از این دست آزاد بوده است. وى اشاره دارد که مولف, با تالیف آن کتاب خشنود ساخته خاطر فاتر طاغى یاغى را که تظاهر و اعلان به دشمنى بهترین پیغمبران مبعوث بر انس و جان مى نمود و حتى آن که در زمان فرمانروایى وى در بلاد هندوستان بعضى ملحدان متوسمان به اهل علم بدون نور آن, ذریعه تقرب به سوى او را که عین دورى از زحمت الهى است و قرب به نیران, نوشتن تصنیف نفى النبوه مى گردانیدند. پس از آن, شرحى از اوضاع هندوستان در عهد آن شاه در رواج فساد و انحراف با عبارت پردازىهاى طولانى آمده است: ظهور شر و فسق بدون نهى از آن و معذور داشتن اصحاب عصیان و اکتفاى مردان به مردان و زنان به زنان و صمت مومنان از کلمه حق و افطار روزهء روز ماه مبارک رمضان بدون خطور محذور و قبح آن در دل هاى ایشان و خذلان آمران به معروف و ناهیان از منکر و تعطیل بیت الله الحرام از خاص و عام ایشان و امر به ترک آن و معیشت مردان از اعقاب و زنان از فروج و مساعدت زنان بر فسق و عصیان و مشاهدهء بدع و زنا و اهل نیران و (برگ 97ـ94). اما غرض بى دین بدمآل از نوشتن کتاب مزبور به طریق اهمال, هم چنان که مشهور است, تصدیق مقال روى دشمن نبى عربى ـ صلى الله علیه وآله ـ بود به این که قرآن کلام بشر است نه معجزهء خیرالبشر. استدلالى هم آن مولف داشته به این صورت که اگر قرآن معجزه است با استفاده از بیست و هشت حرف, کتابى که او نوشته با کم تر از نیمى از این حروف نگاشته شده است. او با این استدلال باطله خود را مقرب بارگاه پادشاه گمراه گردانید. مقصود پادشاه هند است که باید همان اکبرشاه باشد. تحلیل مولف آن است که عالم مزبور در پى دنیاخواهى و براى جلا مقام چنین متنى را براى آن پادشاه منحرف نوشته است:
زمفتون دنیا ره دین مخواه
خدا بینى ازخویشتن بین مخواه
شاه در پى این کتاب, کسى را به شیراز فرستاده تا برایش ببرد. مولف پس از آن که شاهد توجه شاه به کتاب مهمل منعوت مذکور و طلب آن از دارالعلم و دارالفضل, بوده, مى کوشد تا طى دوازده وجه به رد مطالا آن کتاب بپردازد.
مهم ترین اشکال آن است که متن مزبور که شبیه به قرآن نوشته شده, متنى مهمل و بدون معناست و چیزى از آن به دست نمىآید چون کتاب مزبور بنابر توغل آن در ابهام و اجمال و تمخض آن در اهمال, بدون قرآن کریم فهم مراد از آن احدى را حاصل نیست.
(برگ 99) این چه ربطى به قرآن دارد که هر کلمه و جمله آن مفهم معناى عالى است.
گویا متن آن کتاب از نظر عربى, شباهتى با متن قرآن داشته و به نوعى همان مطالا را در قالا شرح, در عباراتى با استفاده از حروف کم تر, بیان کرده که در عین حال, مجمل و مهمل شده است. به باور مولف تحسین آن چه جهت حسن ندارد آن هم از صوب پادشاه, باعث بر اعتبار آن مى گردد که این البته از جانب حامى دین به غایت ناسزاوار است. وى این اقدام شاه را در اعتبار بخشیدن به این اثر موجب رغبت آن کسان که از علم و عرفان و ایمان نصیب ندارند به سوى تشابه و اقتدا نمودن به صاحب آن در اتیان نمودن به مثل آن از جهت اهمال و اجمال و عدم فهم مراد از آن مى داند.( برگ100) نکتهء دیگر آن ا ست که مولف مسبب ارائهء این کتاب را به شاه, همان شخصى مى داند که در جاى جاى کتاب وى را به خاطر تکفیر قائل به لعن ابوحنیفه سرزنش کرده است.
نسخه اى از این کتاب در اختیار آن شخص بوده و شاه آن را از وى درخواست کرده است.
به هر روى اقدام شاه در درخواست آن کتاب که در نگاه مولف تا بدان پایه بد است که نبوت پیغمبر را انکار کرده, اقدامى نارواست و بر حامیان دین مبین و ناصران دولت ابد قرین از صوفیان و خلص بندگان درگاه پادشاه دین پناه که قدرت اهانت و زجر و منع و خذلان جرى مذکور را دارند است که قیام بر آن بر وجه مشروع و معروف نمایند تا مومنان و اهل عرفان و ایقان در اکناف بلاد موافقان و مخالفان مسرور گردند و اقامت حدى از حدود الهى در ملک پادشاه شود که انفع است به جهت حصول و نزول برکات زمین و آسمان.(برگ104). پس بر پادشاه دین پناه, ترک اعتنا به کتاب مذکور به قبول و تحسین آن بلکه در رد تقبیح مولف آن لازم باشد.(برگ105). مولف برخى از عبارت هاى مهمل آن کتاب را آورده است که آن مولف در وصف قرآن آورده: وهو السحر الحلال و طلسم الکمال ما احم حوله ساحر ما هو حد الاحمام و السداد للکلام کالحلو للطعام و الملح للادام. و در وصف کتاب خود به شعر با استفاده از لغات عجیب غریب بدون نقطه گفته:
الواح سحر ام طلسم مکرم
صراح الاصل طرس مطهر
مولف در هر وجهى که براى نادرستى آن کتاب بیان کرده, در انتها این تاکید را دارد که پس نتواند بود که طلب پادشاه دین پناه کتاب مهمل مذکور را طلب قبولى و تحسینى و اختیارى و اعتبارى بوده باشد. و نیز اشارتى به آن نویسندهء شیرازى که نامش را جرى شقى گذاشته کرده که تشابه و اقتدا به صاحب کتاب مذکور کرده به توقع صله و عطیه و جایزه از پادشاه کتابى مشابه آن در تفسیر بلانقطه قرآن تالیف کرده است.
(برگ 108 ـ 110). شرح این واقعه در ادامه خواهد آمد.

ضرورت حمایت مالى از علما و سپردن کارها به دست مجتهدان عادل

وى در فصلى دیگر, دربارهء ثواب و فضیلت ادخال سـرور در مـومـنـیـن سـخـن گـفـتـه و دوازده حـدیـث در این باره انـتـخـاب و نـقـل کرده است. وى در ذیل حدیث ششم, و نقل روایت نجاشى, حاکم اهواز, که توصیه اى از امام صادق(ع) براى کمک به یکى از شیعیان دریافت کرده بود, اشاره به وضع نابسامان علما از نظر مالى دارد به طورى که در عرض زاید از دو سال, جمعى غفیر از اهل عرفان و ایقان از مومنان که غایت احتیاج و عسر حال و شدت فقر و ضیق معیشت عیال دارند, چون قلیلى به جهت ایشان, قبل از این استمرار داشت, انقطاع یافته بود, سعى ها به وسایل در دیوان پادشاه نمودند که شاید به جهت ایشان وجه معاشى از محل حلال به هم رسد اما, این تلاش ها راه به جایى نبرد. (برگ160). وى از شاه خواسته تا هم قضاى دین او از وجه حلال نماید و هم آن که جرى مذکور را ـ که پس از این از وى سخن خواهیم گفت ـ خوار سازد. ایضا پس از آن, باز از شاه درخواست مى کند تا در اعزاز و اکرام مومنان و شیعیان عموما و علما و فقها و مجتهدان و محدثان که حجت حجه الله الرحمان اند بکوشد. (برگ162). فصلى دیگر, در برآوردن حاجت مومنان و ثواب آن است. در این جا هم وى دوازده حدیث را انتخاب و ارائه کرده است. به نظر مى رسد, هدف او در این بحث, نجات عالمان شیراز از وضعیت اسف بار مالى شان باشد. وى دربارهء آن ها که از ایشان با تعبیر فقراى شیعه صاحب عیال از اهل عرفان و ایقان, از علما و متعلمان در دارالعلم شیرازیاد کرده از شاه مى خواهد تا از محل حلال, بر وجه دوام و استمرار, بدون وساطت و امتنان احدى به آن ها کمک کند. (برگ165).
پس از آن, با نقل احادیث فراوانى باز بر همین نکته تاکید مى کند که بنابراین, هرگاه پادشاه دین پناه در قضاى حاجات مومنان و شیعیان عموما و علما و متعلمان از اهل ایقان خصوصا اعتنا فرمایند و به اخلاص نیت به قصد قربت و رعایت جهت موالات ایشان با اهل بیت عصمت و طهارت, قضاى حاجت ایشان نمایند و ایشان را محتاج به توسل به دیگران, خصوص بعض اهل دیوان که نظر ایشان مقصور بر حطام دنیاست و ذخایر آن و حفظ جاه و منصب, نگردانند, به یقین آن چه در ضمیر اشرف است از مقاصد خیر الله سبحانه و تعالى آن را بر مىآورد و از هم آن باز مى دارد ان شاءالله. (برگ171). این بحث در برگ 173 پایان مى یابد. در فصل بعد, باز احادیثى در قضاى حاجت مومنان آورده و هم چنان از وضع دیوانیان ناراحت است, چرا که بعضى از دیوانیان اصلا و مطلقا اهتمام به صلاح دارین مسلمین ندارند و غرض آن ها منحصر در حطام دنیا و ذخایر آن و حفظ جاه و ریاست است. (برگ174). وى البته در برآوردن حاجت علما, بردرآمد حلال تکیه دارد و این مطلا را قدرى واضح تر بیان مى کند. او مى گوید: از محل حلالى نه از نماى موقوفات هر محل که صدر مى دهد, چون نماى وقف هر محل که صدر به عنوان وظیفه به هر کس مى دهد, غالبا بر خلاف شرط وقف واقع مى شود و بر تقدیر موافقت اتفاقى, صدر را در آن ولایتى شرعى نیست, پس حرام بوده باشد بر آن کس هم چنین امر سیورغالات غالبا على الاصح فى المساله. وقطعى است حرمت نصب قاضیان و شیخ الاسلامان این زمان که به درجهء اجتهاد و معتبر در حکم کردن میانهء مسلمانان و فتوا دادن نرسیده اند و هم چنین نصب متولیان و متصدیان که صدر زمان بر موقوفات هر محل بر خلاف شرط آن مى نماید به یقین برخلاف شرع انور است. (برگ176). ممکن است تصور شود که چنین مجتهدانى در دسترس نیستند. به اعتقاد وى یافتن افراد واجد شرایط هم دشوار نیست, بلکه بر شاه است تا بداند که در هر شهر و قطر مجتهد عدل امامى جامع جمیع شرایط حکم و فتوا کیست. پرسش بعدى این است که شاه این مطلا را از کجا دریابد. کمره اى مى نویسد: وتحقیق این مقدمه از عارفان عصر که صاحبان انصافند و کتمان حق به مکان حب ریاست و طلب دنیا و ذخایر آن نمى کنند میسر است. اکنون که انتخاب شدند به چه کار باید گماشته شوند؟ کمره اى مى نویسد:و بعد از حصول معرفت مجتهدان و محدثان ایمانیان عصر که به اعتقاد مولف رساله, در هر یک از بلدهء اصفهان و کاشان و خراسان و عراق عرب و بحرین و شیراز و غیر آن نور وجود ایشان ظهور دارد, واحد یا متعدد شرعیات هر قطرى را به یکى از ایشان مفوض و مرجوع فرماید و ممکن در آن گرداند بر وجه انفراد و استبداد و مردمان هر قطر را به متابعت و انقیاد اوامر و نواهى مجتهدان قطر مامور سازند و غیر را که از سلک ایشان خارج است, مسلط بر ایشان نگردانند و تمکین تام تمام فرمایند تا بر ایشان قیام به آن به حسب شرع اطهر لازم آید و عذر و حجت ایشان که تمکن در رواج و انتظام امور شرعیه مسلمانان نمى یابند از جانب سلطان منقطع شود تا بعد از آن امور عالمیان به انتظام آید و آثار عدل پادشاه که موجب ثبات دولت و دوام عظمت و سلطنت وى است انتشار یابد و همهءخیر و برکت به هم رسد و این مزیت عظما در دنیا و عقبا پادشاه را بر پادشاهان سابق ولاحق حاصل شود. (برگ178).
فصل بعد دربارهء لزوم گرامى داشتن مومن است که مولف شش حدیث در این موضوع آورده است. وى در این جا کسانى که در تقلیل عطیه و احسان پادشاه مى کوشند و آن را نفع مال دیوان حساب مى کنند نکوهش مى کند. (برگ 178). وى هم چنین از تالیف رسالهء تحفهء فاخره یاد کرده که آن را به جهت پادشاه ایمانیان تالیف نمود و به درگاه دین پناه فرستاد و به پادشاه رسید.مولف اشاره به پنجاه تومان بدهى خود مى کند و این که با وجود عسر حال و کثرت عیال شاه کمکى به او نکرده هر چند امید دارد که شاه در این مرتبه به محض تفضل و احسان, امر به قضاى دین مولف از فضل نعم منعم حقیقى خداوند رحمان از محل حلال بدون وساطت بعض دیوانیان و هم چنین به تعیین وجه معاشى مناسب همت وى از وجه مباح بر سبیل دوام و استمرار بدون وساطت مذکوره بنماید.(برگ 183).

استمداد مولف از علما و شاه دربرخورد با یک انحراف

در میان شاهان صفوى, شاه اسماعیل دوم, اندکى تمایلات سنى منشانه از خود نشان داد.
پس از وى, به مقداربسیار محدودترى چنین تصورى دربارهء شاه صفى مطرح شد.30
این را مى دانیم که در نگاه برخى از علما, اندک گرایشى که گاه به مصلحت سیاسى در این امور واقع مى شد,قابل قبول نبود.
به هر روى شاه, پاى علما را نیز به میان مى کشید و در جست و جوى حامیانى براى افکار خود بر مىآمد. مولف ما که ریشهء انحراف را در دورى شاه از علماى اصیل مى داند, مى کوشد تا با مشکلى که در این زمان پدید آمده و یک قاضى غیرشرعى یا به عبارتى غیر واجد صفات مجتهد جامع الشرایط که سمتى یافته و روابطى با شاه به هم زده و مشکلاتى را به وجود آورده, برخورد کند. کمره اى در ادامهء بحث اصلى خود در لزوم حضور علما براى قضاوت و ادارهء امور شرعى جامعه, روایت امام صادق(ع) را آورده که فرمود:اتقوا فى الحکومه, فان الحکومه انما هى للامام العالم بالقضاء العادل فى المسلمین لنبى او وصى نبى. این حدیث نیز اشاره به جواز حکومت مجتهد جامع شرایط در زمان غیبت امام ـ علیه السلام ـ دارد.(برگ12) وى با اشاره به روایتى که در آن امام, محمد بن مسلم را از هم نشینى با قاضى بد ملامت کرده مى نویسد: این حدیث صریح است در حرمت و معصیت بودن هم نشینى غیرقاضى شرعى مثل دست غیب31. مقصود وى از این دست غیب, شخص مورد نظر است که اساسا یکى از اهداف مولف در این کتاب, برخورد با انحرافى است که به عقیدهء وى از سوى او مطرح شده است. مشکل آن است که این شخص با وجود آن که شرایط مجتهد جامع الشرایط را ندارد و اساسا در تشیع او تردید وجود دارد مع ذلک بالفعل در دارالفضل و دارالعلم32 در عهد این پادشاه دین پناه از نسل خیر البشر مروج دین مبین اثنا عشر بر مسند قضا و حکم و فتوا با عدم شرایط معتبره راسا و اصلا نشسته و به دلالت این حدیث لامحاله هم نشین او با وى ایمن از نزول لعنت و غضب از عالم غیب نیستند ان شاءالله.(برگ13). داستان چیست؟ از مطالا کتاب بر مىآید که شخصى از علما در شیراز که احتمال مى دهیم خود على نقى کمره اى باشد, با استناد به نمازى که گفته شده بر طبق فتواى ابوحنیفه درست است ـ و در ادامه شرح آن مىآید فتوا داده است که روا شمردن چنین نمازى, شاهدى برجواز لعن به قائل به صحت آن است. در برابر او, شخصى دیگر در شیراز که از سادات دست غیب بوده, گفته است که اگر کسى فتواى به جواز لعن ابوحنیفه را به خاطر این نماز بدهد, کافر است! وى رساله اى هم در این باره نوشته است.این مسئله سبب نزاعى میان علما شده و دیوانیان شاید به تحریک شاه, از وى دفاع کرده و حتى حکمى براى وى نوشته شده ـ شاید براى قضاوت یا شیخ الاسلامى و در هر حال براى مداخله در امور شرعیه ـ و خلعتى شاهانه هم به او تعلق گرفته است. این مطلبى است که سبب آشفتگى خاطر کمره اى که در آن روزگار در شیراز بوده شده است. البته از کتاب وى به دست نمىآید که فتوا از آن خود وى بوده, اما همان طور که گفته شد احتمال آن وجود دارد. بخش مهمى از همم الثواقب در این زمینه است که مرورى بر آن مى کنیم, وى مى نویسد: مااهل عرفان و ایقان, شک نداریم که نصرت و حمایت و اعانت شیعه از جهت تشیع, نصرت و حمایت و اعانت اهل البیت ـ علیهم السلام ـ است و در احادیث شریفهء ایشان ـ علیهم السلام ـ دلالت براین شده. پس بنابراین, بر مومنین این زمان از علما و متعلمین که حواریین ائمهء هداىاند ـ علیهم السلام ـ متوجه است که نصرت و حمایت و تقویت مولف رساله نمایند در مقام دفع جرات جرى در دین مبین که به ظاهر در جامعهء شیعیان و در باطن به یقین مرید ابوبکر و عمر و عثمان است و گفته و نوشته و ندا و اعلان داده و اعتقاد و اذعان کرده با اصرار تمام که مجرد نوشتن فتوا مشعر به تجویز لعنت به معناى دورى از رحمت الهى بر ابوحنیفهء صاحب نماز مخترع لازم مذهب باطل او که وضوى آن از آب نبیذ است و قرائت آن گفتن دو برگ سبز است و سجدهء آن بر عذره یابسه و لباس فاعل آن پوست سگ است و انصراف و فراغ از آن به ضرطه است به قصد آن, محض کفر و ارتداد فقیه شیعهء فتواى مذکوره است, عیاذا بالله منه تا به اعانت و نصرت و تقویت مذکوره در مقام مذکور چون از حواریین اهل البیت ـ علیهم السلام ـ اند جزاى خیر در بهشت یابند ان شاءالله و از مذمت متشیعین به جانب نهر کوثر افتند.(برگ60). هم چنین این شخص تفسیرى از حروف بى نقطه براى قرآن نوشته بوده که به خاطر آن مورد حملهءمولف قرار گرفته است. مولف بر این باور است که وى به پیروى ابوالفضل هندى متنبى که کتابى همانند قرآن تالیف کرده, خواسته با این تالیف خود, پاى خویش, جاى پاى او بگذارد:ورغبت مذکوره در دارالفضل بعد از انتشار خبر طلب پادشاه دین پناه کتاب هندى مذکور را از آن کس که فتواى علماى دین مبین و فقها و مجتهدین فرقهء ناجیه مشعر به تجویز لعن بر ابى حنیفه و نماز مخترع او را که اشارت به آن در این رسالهء شریفه رفت, محض کفر و ارتداد مفتى فتواى مذکور گردانیده, تحقق و وقوع و ظهور یافت و در مقام نوشتن (تفسیر) به فارسى بلانقطه درآمد و مسموع شد که کلماتى چند مهمل غیرمحصل بدون رعایت معناى ترکیبى از آن در تحت بعض سور قرآنى تشابه و اقتدا به بلاایمان سابق نوشت و تفسیر بلانقطه نام نهاد و معنون به اسم پادشاه دین پناه گردانید و زیب و زینت داده به درگاه معلى فرستاد به توقع مذکور.
وى این کار او را شبیه کار همان هندى دانسته اشاره مى کند که غیرت ناموس الهى نخواهد گذاشت که غرض غیر صحیح او بر آن مترتب شود تا راه طعن و قدح مخالفان را بر ایمانیان و پادشاه ایشان به هم رسد به این وجه که گویند حبذا آن که در دارالعلم شیعیان شخصى به هم رسیده که در مقابل قرآن کریم معجزهء خاتم پیغمبران از قسم اعجاز به زعم جاهلان از جهت اهمال آن تشابه و اقتدا به داناى بلاایمان اهل هندوستان که کتاب محمل به جهت تصدیق پادشاه شان که نفى نبوت بهترین پیغمبران مى نمود نوشته, مى نویسد و صله و عطیه از پادشاه شیعیان به ازاى آن مى یابد.
(برگ101). وى مطالبى از زمخشرى در کشاف (و از طریق وى از جاحظ در نظم القرآن) در تایید معجزه بودن قرآن آورده است.
نیز در جاى دیگر با این عبارت که خبر برخورد او با فتواى علما در این باب تا به حدى است که به گوش و هوش اکثر اهل بلدان موافقان و مخالفان رسیده و اهل عرفان مى گویند که مى یابد که او غالى ابوحنیفه یعنى به اعتقاد الوهیت یا نبوت وى بوده باشد.
(برگ103). در همان جا آمده که وى کتابى بدون نقطه در تفسیر قرآن نوشته بوده است.
در جاى دیگرى (برگ 111) اشاره به انگیزهء این مولف کرده است که با این برخورد خود, خواسته است تا خبر آن به سلطان خرم که در میان پادشاهان زمان, علم است در تعصب مذهب ابوحنیفه و اصحاب آن در هندوستان تا بالمآل نانى از خان عصیان و طغیان به جهت خویش پخته باشد. فصل دیگرى از کتاب, که گویا به طور مستقل به این بحث اختصاص داده شده, بااین بحث آغاز شده که از مضرات عدم مداخلهء علما در کارها, یکى هم این است که در شیراز که دارالعلم والفضل است و این تسمیه نه به طریق ارتجال بلکه به مناسبت اسم بامسمى در کمال است شخصى یافت شده که چنین برخوردى با مفتى فتواى جواز لعن ابوحنیفه کرده و او را کافر و مرتد دانسته است.
مولف مى نویسد: و از ششم رمضان الى الان که عشر آخر شهر شعبان المعظم من شهور السنه الرابعه والاربعین بعد الالف الهجریه (1044هـ.ق) است, اعلان به اصرار تمام و اظهار اعتقاد به آن در خانهء فضل و علم میانهء اهل ایمان و عرفان و ایقان و خواص و عوام از مسلمانان نموده تا به حدى که به اکثر بلاد موافقان و مومنان و بعض بلاد مخالفان مثل بصره به یقین به اخبار حاجیان و سایر بلاد ایشان از مکه مشرفه و اسطنبل و هندوستان چون دواعى نقل آن متوفر است, نظر به حنفى مذهب بودن پادشاهان ایشان و دوست داشتن سماع نقل آن به جهت مباهات به آن رسیده و مى رسد و به گوش بعض دیوانیان پادشاه شیعیان نیز رسیده. و با وجود آن که علما و مجتهدین بلدان مومنان این عصر و زمان از شیراز و اصفهان و کاشان و قم و بحرین فتوا نوشته اند که لعن بر اصل نماز مذکور, چه جاى صاحب آن, سبب اجر و ثواب موفور است و تکفیر مذکور از جرى و شقى مزبور جرات در دین مبین و خروج از شرع انور بلکه از ایمان است و صدر پادشاه مسمى به حبیب الله به خط شریف نوشته که هزار جهت لعن دارد و توبهءجرىمذکور از جرات مذکوره بر تقدیر تحقق آن به احیا داشتن شب ها, احتمال قبول دارد, دون قطع به آن, هم چنان که توبه مرتد فطرى است, و به قلم شریف السید السند العلامه عمده العلماء الدین فى هذا العصر شیخنا امیر احمد بن زین العابدین العلوى ـ ایده الله ـ رسالهء شریفهء موسومهء به اظهار الحق و معیار الصدق در باب حکم جرات جرى شقى مذکور آمده و در آن ذکر فرموده همین عبارت لطیفه را بعینها ـ پس از آن متن حکم احمد علوى را دربارهءتوبه این شقى جرى آورده است.33 ـ هم چنین به قلم بعضى دیگر از علماى دین مبین در باب حکم جرات مذکوره رساله به عربى و فارسى درآمده. جرى مذکور کماکان برگفته و نوشته و حکم خود اصرار دارد و اظهار اعتقاد به آن مى نماید. جالا آن که على رغم اشارت مولف به برخورد حبیب الله صدر, کار آن شخص به نوعى مورد تایید دیوانیان شاه قرار گرفته و خلعتى به او داده شده و دست او در بسیارى از امور باز گذاشته شده است.
مولف این خبط را ناشى از ترک مصاحبت علما توسط شاه مى داند. وى مى نویسد: حتى آن که خلعتى که به جهت او از دیوان پادشاه بعد از مراتب مذکوره به وسیلهء بارخانه متعارفه آوردند و پوشید و مشهور ساخت که خلعت نخستین اوست, در حکم و گفتهء مذکورهء او و هم چنین حکم و مثالى که از دیوان پادشاه و صدر به غفلت, به جهت او گذاشته بود, بعد از جرات مذکوره با توغل مثل او در جهالت و ضلالت و شقاوت, چنان که اهل عرفان و ایقان زمان را معلوم است و از غایت ظهور و عیان مستغنى از بینه و برهان است, به مضمون تمکین او در معظم امور مسلمین حتى تصحیح فتاوا و در ماه شعبان بعد از جرات مذکوره و رسیدن آن به گوش و هوش عالمیان بر منبر خواندند, جرى مذکور, مذکور و مشهور ساخت و به جاهلان و تابعان او حزب شیطان گفت که حقیقت او در حکم تکفیر مذکور بر دیوانیان پادشاه و صدارت پناه ظاهر گشته, لهذا به جهت او حکم تمکین در معظم امور شرعیه نوشتند و آوردند و بر منبر خواندند و بیان جهت توجه فساد ظهور جرات مذکوره با خصوصیات آن از جرى مذکور نسبت به دین و ملت و دولت پادشاه زمان که به اعتقاد عارفان خصوصیات آن که منشا فساد مذکور است و آن در مقام رفع آن در نیامدن دیوانیان پادشاه است با اطلاع یافتن ایشان بر آن و تشریف خلعت دادن و حکم تمکین وى در معظم امور مسلمین نوشتن از ترک صحبت پادشاه دین پناه علماى دین مبین و مجتهدین به یقین به هم رسیده. (برگ113). دراین جا وى بر آن مى شود تا به دوازده وجه, لزوم برخورد با این مسئله را بیان کند. اول: آن با این اقدام, راه طعن و قدح پادشاه هندوستان و روح بر شیعیان باز مى شود, زیرا شاهدند که چگونه چنین شخصى با دادن این فتوا به خلعت تحسین مشرف شده و حکم تمکین در معظم امور مسلمین به وى داده شده است. دوم: آن که این روش, با روش آباء و اجدادى شاه سازگارى ندارد و به منزلهء تغییر قانون مقرر مستمر آبا و اجداد و اقدسین پادشاه دین پناه است که مروجان مذهب حق ائمهء اثناعشر ـ علیهم ـ السلام بوده اند و در اعصار ایشان, در همهء بلدان ایمانیان, احدى را یاراى اظهار چیزى از شعائر مخالفان نداشت. وى با اشاره به برخى از فعالیت هاى شاه اسماعیل, به جرات برخى از سنیان در اظهار شعائر خود در برخى از مناطق اطراف فارس مثل جهرم و خنج و کوه مره اشاره کرده است. (و نیز برگ 126). پس از آن, بار دیگر تکرار کرده که تشریف خلعت تحسین و حکم تمکین در معظم امور مسلمین از دیوان پادشاه سبب مى شود تا آن ها جرىترى شوند, به ویژه که در زمان اسماعیل متاخر (دوم) هم این جرات از آن ها ظاهر شده است. پس از آن, براى دفع شبهه از شاه صفى تاکید مى کند که وغرض, نه آن است که العیاذ بالله منه, عنایت پادشاه دین پناه به نصرت و تقویت و حمایت دین ائمهء اثناعشر ـ علیهم السلام ـ کم تر شده, حاشا کى تواند بود که نتیجهء کشجره اصلها ثابت و فرعها فى السماء ثمرهء اصل خود نداشته باشد بلکه غرض آن است که تحقق اصل جرات و ترتب فرع بر آن, بنابر نبودن علماى دین مبین از مجتهدین و محدثین مومنین این عصر در پایهء سریر سلطنت ابد قرین و ترک صحبت ومجالست و مشاورت و تمکین ایشان بر خلاف قانون آبا و اجداد به ظهور آمده. (برگ 115). وى این اقدامات را به دیوانیان منسوب مى کند و در هر حال نگران تفاوت میان دو شیوهء پیش از زمان این شاه و زمان اوست که کارهایى از جمله امر به فارسى کردن کتاب احیاء (علوم) و اعتناى به آن و طلب تفسیر مهمل شیخ ابوالفضل هندى که به جهت خشنودى ملحدى نوشته و خلعت دادن جرى مذکور و حکم به تمکین او در معظم امور شرعیه مسلمین در حال انجام شدن است. (برگ 116). وى با اصرار, خواستار آن است که شاه بر اساس امر به معروف و نهى از منکر, از فعالیت کسى که حکم به کفر دیگران داده جلوگیرى کند. البته این وظیفهء همه است, اما پادشاهان را امر مشکل تر است, چون قدرت ایشان عموم دارد. (برگ 119). وى در وجوه بعدى, روایاتى را نقل و ترجمه کرده و در جاى جاى مطالا اشاره به آن شخص کرده و ضرورت برخورد با وى را یادآور شده است. در ضمن, بر سخن اول خویش نیز تاکید دارد که مجتهدان رکن رکین حکومت هستند و بدون آن ها کار دشوار است. این مطلبى است که او در رسالهءلزوم وجود مجتهد در عصر غیبت هم آورده و در این جا هم پس از نقل روایتى گوشزد کرده است که در این حدیث شریف, اشعار هست به جهت زیرکان که زمان غیبت امام ـ علیه السلام ـ خالى از وجود مجتeد عدل امام نمى باشد. (برگ125).
حضور علما در دستگاه حکومت, سبب حفظ حکومت از فساد و انحراف مى شود. حتى بر تقدیر وجود احدى از ایشان در درگاه پادشاه و مدخلیت او در دیوان این قبیل کارها از دیوانیان به ظهور نمىآمد و این غضاضت نسبت به ملت راه نمى یافت. (برگ127). وى در وجه نهم, اشاره به ضرورت حفظ دین مردم توسط شاه دارد. از همهء مردم و علما نیز انتظار دارد که در برابر این انحراف بایستند. انحرافى که در اصل از خود دربار نشات گرفته است و کارى که وظیفهء مجتهد عدل امامى جامع جمیع شرایط حکم و فتوا بوده براى او نوشته اند و حکم مذکور را بر منبر دارالعلم و دارالفضل که در همهء بلدان منحصر یک شهر است, لفظا و معنا مى خوانند. وى از سکوت برخى در برخورد با آن اظهار نگرانى مى کند و آن را ناشى از جلا حطام دنیا و ذخایر آن مى داند.
(برگ 129). او تقیه را در این باره روا نمى دارد, زیرا تقیه وقتى مقبول است که از جانب بندگان پادشاه شیعیان نیز این طور افراط و عدم مبالات مشاهده و معلوم شود و حال آن که ظن بلکه یقین برخلاف آن است غایه ما فى الباب, چون پادشاه را از صحبت فیض موهبت علماى دین و راویان روایات ائمهء طاهرین ـ علیهم السلام ـ که در مثل این زمان حجه حجه الله رب العالمین اند غفلتى روى داده و امر دین بلکه کافهء امور مسلمین را براى شخصى گذاشته که به یقین از وى متمشى نمى شود.(برگ155) وى آن شخص را یک سنى حنفى مى داند که در زى شیعیان درآمده است. (برگ131). و در جاى دیگرى اشاره دارد که آن شخص رساله اى به جهت ترویج قول باطل خود نوشته و شهرت تمام در شیراز دارد و بعضى از ظرفا, رسالهء مذکوره را نصره الحنفى نام نهاده. (برگ133). وى مولف را از تشیع خارج دانسته و در نسب وى هم تردید کرده, نوشته است شرف و نسب جرى مذکور صدق و حقیقت ندارد.
(برگ134) نیز مى افزاید: مولف نفى آن را از بسیارى از معتبرین سادات دار مذکور از نسابه و انجویه و دشتکیه و شریفیه و غیر سادات از معمرین شنیده است.(برگ136).
وى با استناد به آن که جد مبرور مغفور علامهء شاه تقى الدین محمد نسابه به خط خود در تتمهء نسب نامچهء معروفه به شجرهء سادات دشتکیه نوشته به انکار نسب آن شخص پرداخته و مى نویسد: کذب شرف نسبى هاشمى جرى مذکور شهرت تمام میان خاص و عام دارد.
در این جا وى آگاهى هایى از نسب نامچه هاى موجود آن زمان در شیراز به دست مى دهد و از جمله به نسب صدریه محمدیه دشتکیه ـنسب ملاصدرا! ـ اشاره دارد که از نسل اسحاق بن على بن عربشاه بن زید بن على بن محمد بن على بن جعفر بن احمد بن جعفر بن محمد بن زید بن على بن الحسین ـ علیهماالسلام ـ اشاره دارد.( برگ136). بعد هم چندین صفحه بحث که بر فرض سیادت, این مسئله تاثیرى در گذشت از خطاى او ندارد, بلکه تقصیرش بیش تر است. (تا برگ145). وى هم چنین اشاره به برخى از رفتارهاى نادرست او در شیراز دارد از جمله تضییع و غصب سه چهار هزار تومان تقریبى که از ذیوع و شیوع به حد مشاهد و عیان رسیده است. (برگ146). این بحث تا برگ 149 پایان مى پذیرد. فصل بعد به اخوت میان مومنان و حقوق آن ها بر یکدیگر اختصاص داده و هفت حدیث در این باره ارائه کرده است. در ضمن این مباحث, از این که وى را در مبارزه با این شخص کمک نمى کنند, اظهار ناراحتى مى کند و مى نویسد: چرا برادران ایمان, در مقام نصرت و اعانت مولف متغیث مستعین در نمىآیند تا دفع جرات مثل جرى مذکور از دین مبین به برکت حمایت پادشاه دین پناه شود. (برگ 154) و مى نویسد: بر علما و متعلمین مومنین عصر لازم است تا در برابر آن شخص از وى حمایت کنند, چرا که جرات او اختصاص به مفتى فتواى حقه مذکوره ندارد بلکه به همهءعلما و مجتهدان عصر که آن فتوا را پذیرفته اند بر مى گردد. این فصل هم در برگ 157 پایان مى یابد.

کمره اى و مخالفت با دستور شاه به ملاصدرا در ترجمهء احیاء العلوم

در این جا وى انحراف دیگرى را کهآن هم ناشى ازعدم حضورعلمادرپاى سریر سلطنت است, بیان مى کند. ابتدا با اشاره به تلاش هاى اجداد شاه در احیاى آثار شیعى براى ترویج مذهب حق و اهل آن و دفن طعن و قدح مخالفان از طریقهءمستقیمهء اهل ایمان و ایقان از این که جمعى از علماى دین مبین در تحت سریر سلطنت این پادشاه دین پناه قیام ندارند اظهار نگرانى کرده و یکى از نتایج آن را این دانسته که اوامرى از دربار صادر مى شود که در انظار اهل عرفان وایقان خلاف طور آباء و اجداد عظام پادشاه و طریق مروجان دین مبین است.یک نمونهء مهم از نگاه وى امر کردن به شرح فارسى نوشتن بر کتاب موسوم به احیاء العلوم تصنیف غزالى ( است که) از بزرگ ترین علماى سنیان است, چون مشتمل است بر عقایده فاسده ایشان و غیر آن در هر باب. این کتاب نزد علماى آل محمد ـ صلى الله علیه وآله ـ از جمله کتب ضلال است و حفظ و نشر مواضع ضلال از آن, هر گاه مقام تقیه و غرض نقض آن نسبت به قادر آن نبوده باشد جایز نیست. پس از آن, نمونه هایى از مطالا نادرست کتاب غزالى را فهرست کرده.
نخست آن ها مسئله جبر است و پس از آن مسائل دیگر. (برگ 36). یکى از آن ها هم نقل حدیث مسابقهء دوى پیغمبر(ص) و عایشه است! پس از آن, پرسش از اهل انصاف از ارباب بصیرت و تجارب و معرفت این است که آیا رواست که پادشاه فرقهء ناجیهء اثناعشریه مثل کتاب مذکور مشتمل بر ضلالات و جهالات اعتنا به شرح فارسى گردانیدن آن نمایند؟
جالا آن است که شاه از ملاصدراى شیرازى خواسته بوده تا به این اقدام دست یازد و نگرانى کمره اى از این نیز هست که ومثل مولانا الفاضل العلامه الفهامه صدراى شیرازى را در این حالت که مخبر از حال خود است به تلاوت رب انى وهن العظم منى واشتعل الراس شیبا, امر کنند که کتاب مذکور را شرح کند تا بنابر لزوم امتثال فرمان قضا جریان ناچار افتد, مولاناى مذکور ترک آن چه اهتمام به آن هست در دین مبین از فکر صحیح کردن مثل وى در علوم دینیه و معارف یقینیه و ثبت نتایج آن به جهت هدایت و ارشاد و اشتغال به شرح مذکور جستن و معنون به اسم پادشاه دین پناه گردانیدن, حاشا و کلا که روا بوده باشد. به عقیدهء وى این روش با روش آبا و اجداد شاه صفوى ناسازگار است یقین باشد که ارواح مقدسه آبا و اجداد اقدسین پادشاه دین پناه را عدم رضا و خشنودى از این امر حاصل است, چرا (که) در عصر هیچ یک از ایشان ـ قدس الله ارواحهم ـ با کثرت علماى دین مبین و مجتهدین و اختیار صحبت و مجالست ایشان در مقام مثل امر مذکور و اعتبار و اعتنا به مثل کتاب مزبور در نیامدند. یقین که اگر غیرت دین مبین ائمهء طاهرین ـ علیهم السلام ـ مى شایست اقدس شاه جنت مکان علیین آشیان شاه طهماسب ـ انار الله برهانه ـ متوجه امر مذکور مى شدند.(برگ37). این مثال به آن دلیل است که شاه طهماسب, مهم ترین اقدامات فرهنگى را در نشر معارف شیعى انجام داد. مولف در منصرف کردن شاه از این اقدام, به ایجاد احتمالى نارضایتى میان مومنان و ایجاد مشکلاتى دیگر اشاره کرده است چه مجال آن هست که امر و اعتناى پادشاه دین پناه به فارسى کردن کتاب مذکور دل هاى ارباب غیرت دین مبین را به رنج آورده به ملاحظه جهات مفاسد آن نسبت به دین و ملت بلکه به دولت ابد مقرون. آن گاه به شمارش این مفاسد که عدد آن ها را تا دوازده بالا برده مى پردازد: اول تفاخر و مباهات سنیان بلکه پادشاهان ایشان از روم شوم و هندوستان و ازبک. دلیل آن این که وقتى پادشاه شیعیان چنین اعتنا و اعتبارى براى آثار سنیان قائل باشد که امر کند که کتاب احیاء علوم که تصنیف یک مصنف عالم از اهل سنت و جماعت است فارسى کنند خواهند گفت که میانهء شیعیان علم و عالم و کتاب و صاحب کتاب که نام و نشان توان برد نیست. دوم صورت ظهور احتیاج طائفهء محقه به سوى مخالفان و کتاب ایشان با کمال توان گرى به طورى که این احتیاج حقیقت موجب دخول در ضلالت ایشان است. سوم آن که آن چه از حق و صدق و حقیقت و هدایت و ارشاد و منجیات و مهلکات ودر احیاء علوم آمده, در کافى کلینى نیز آمده است. با این وجود اهل عرفان و ایقان مى گویند: چرا پادشاه دین پناه امر نفرمودند که بعضى از علماى دین مبین و فقها و محدثین و عارفین و متالهین عصر از مومنین به تصنیفى مثل کتاب مذکور ماخوذ از کلام ائمهء طاهرین ـ علیهم السلام ـ قیام نمایند. (برگ40). چهارم آن که طلب هدایت از کتاب غزالى از حیثیت عنوان آن نمودن, طلب هدایت است از غیر ائمهء هدى ـ علیهم السلام ـ و طلب هدایت از غیر ائمهء هداى ضلالت است.
پنجم بر شیعیان است که در دوران غیبت به راویان احادیث امامان(ع) که همان مجتهدان هستند رجوع کنند و رجوع به کتاب غزالى منافات با این رجوع دارد. ششم آن که ترویج کتاب مذکور, چون از کتب ضلال و اهل ضلال است موافق طریقهء مستقیمهء ائمهء هدى ـ علیهم السلام ـ جایز نیست. وى با تهذیب آن هم سازگارى ندارد, چه به معناى عدم استطاعت و عجز علماى دین مبین و فقهاى مومنین است از اقدام به مثل تصنیف مذکور به طریق اهل حق. بنابراین بهتر است شاه به این قبیل تالیف از سوى علماى شیعه دستور دهد, کارى که اجداد وى در نصرت و تقویت و حمایت مذهب حق ائمه معصومین ـ علیهم السلام ـ انجام مى داده اند. وجه هفتم و هشتم و نهم بدین اصل بر مى گردد که دانستن و پیروى و مراجعه به آن چه غزالى آورده, اخذ و تمسک به غیر عترت طیبه و خارج از ابواب خداوند و سلوک غیرطریق ائمهء هدى ـ علیهم السلام ـ است. (برگ 44). وجه دهم و یازدهم و دوازدهم هم به تقریب شبیه همان مطلا است که براى هر کدام حدیثى هم آورده شده است. حاصل آن که پس ترک کتاب غزالى باوصف عنوان مطلقا واجب باشد. (برگ48). بحث بعدى وى نقل دوازده حدیثى است که در فضل و شرف و منقبت و مکرمت این طایفهء مفلحه وارد شده است. (تا برگ 61) ارائهء این روایات, همانند روایاتى است که طبرى عالم شیعى در قرن ششم در کتاب بشاره المصطفى لشیعه المرتضى به دست داده است. در ادامه حدیث مفصل جنان را با ترجمهءآن از روضهء کافى آورده است. (تا برگ 72). همهء این بحث ها و نقل ها با این هدف انجام شده که نشان دهد جامعهء شیعه, جامعه برتر اسلامى و اساسا مسلمان واقعى است و این ها تنها فرقه اى هستند که نجات یافته هستند. مولف از برگ 72 به بعد, ضمن فصلى مستقل به نقد اندیشه هاى غزالى نشسته است. وى از عقاید او که من جمله آن که جمیع قبایح که واقع شده و مى شود فعل خداى عز و علاء است و جمیع انواع معاصى و کفر و انواع فساد واقع است به قضاء الله و قدره و آن که بنده را اصلاتاثیرى در مذکورات نیست و آن خداى تعالى را در افعال خود غرضى نیست و آن که هیچ فعل او به عز وجل به واسطهء مصلحت بندگان نیست و آن که الله سبحانه از کافر کفر مى خواهد و طاعت نمى خواهد و یاد کرده است. وى مطالبى درباره جبر و لوازم و تبعات آن از منهاج الکرامه علامهءحلى نقل کرده است. (برگ 75) از برگ 85 به بعد حکایاتى در باب مجبره آورده, مانند همان داستان ها که حاکم جشمى در کتاب تلبیس ابلیس الى اخوانه المناحیس آورده است. وى مطالبى در همین زمینه از قواعد العقائد غزالى و اربعین فخر رازى هم نقل کرده است (برگ92). مولف در پایان این بخش, هدف خود را از این تفصیلات چنین بیان مى کند:این است آخر آن چه مناسب دیدیم ذکر آن را در این رسالهء شریفه به جهت ترک اعتناى پادشاه دین پناه به کتاب غزالى والله الموفق الهادى.(برگ94).

فصول پایانى کتاب

از آخرین فصول کتاب, فصلى است دربارهء تفریج کروب مومنان و رفع مشاکل و مصایب آن هاست که مولف پنج حدیث در این باره آورده است. فصل بعد در تعریف مومن واقعى است و وى ضمن آن, معتقداتى را که یک مومن واقعى باید داشته باشد بیان مى کند. نسخه در برگ 189 به طور ناقص پایان مى یابد و روشن نیست که چه مقدار از این کتاب, از بین رفته است. در این جا بایست از استاد معظم حضرت آیت الله حاج سیدمحمدعلى روضاتى ـ دام ظله ـ که نسخهء عکس این کتاب را در اختیار بنده گذاشته و بنده را مانند همیشه مدیون خویش ساختند, سپاسگزارى کنم.
________________________________________
پى نوشتها:
1. ریاض العلماء, ج4, ص271 ونک: فارسنامهء ناصرى, ج2, ص1147.
2. میراث اسلامى ایران, دفتر ششم, صص429,430.
3. امل الامل, ج2, ص208.
4. الذریعه, ج1, ص92.
5. همان, ج6, ص192.
6. تذکرهء نصرآبادى, ص185ـ 186.
7. ریاض العلماء, ج4, ص272.
8. الذریعه, ج6, ص294, ج10, ص219.
9. ریاض العلماء, ج4, ص272.
10. همان, ج4, ص272.
11. همان, ج4, ص273 ـ 276.
12. فهرست کتاب خانهء مجلس, ج9, صص384 ـ 383.
13. ریاض العلماء, ج4, ص272.
14. فهرست کتاب خانهء سپهسالار, ج 1, ص339.
15. امل الامل, ج2, ص208.
16. ریاض العلماء, ج4, ص272.
17. نک: دین و سیاست در دورهء صفوى, ص373.
18. الذریعه, ج20, ص376.
19. الروضه النضره, صص418 ـ 419.
20. نک: فهرست کتاب خانهء مجلس, ج10, ص1128.
21. فهرست نسخه هاى خطى کتاب خانهء مجلس شوراى اسلامى, ج10, ص1828.
22. تذکرهء نصرآبادى, صص234 ـ 235.
23. روضات الجنات, ج4, ص389.
24. فهرست کتاب خانهء مدرسهء عالى سپهسالار, ج2, صص641 ـ 642.
25. غزلیات شیخ على نقى کمره اى,به کوشش سید ابوالقاسم سرى, اصفهان, کتابفروشى تایید, 1349, ص:چهل هشت مستدرکات اعیان الشیعه, ج4, ص130.
26. الذریعه, ج9, ش546.
27. فهرست کتاب خانهء دانشکده معقول و منقول در مدرسهء سپهسالار, ج1,ص348 ـ 349.
28. میرزا حبیب الله, فرزند سید حسین کرکى جبل عاملى در سال 1040 ه.ق از طرف شاه صفى به صدارت منصوب شد.
29. منزوى احتمال داده که مقصود ابوالفضل علامى وزیراکبرشاه باشد.الذریعه,ج25,ص
243 30. سید حسین استرآبادى ضمن حوادث سال 1045 ه.ق نوشته است: و در روز جمعه به مرافقت سادات و علماء, خطبهء ائمهء اثنا عشر خوانده تاریخ سلطانى (از شیخ صفى تا شاه صفى) ص253.
31. در این باره نک: تذکرهء نصرآبادى,ص271.برخى از اینان که تقریبااز معاصران مولفند, به مناسبتى نامشان در الذریعه (228/1, 578/9, 590, 1204) آمده است.
32. مقصود وى شیراز است.
33. رسالهء اظهار الحق و معیار الصدق به کوشش مولف همین سطوردرمیراث اسلامى ایران, دفتر دوم صفحات 260 ـ 267 چاپ شد. آن رساله, دربارهء ابومسلم خراسانى است و در متن چاپى این عبارت که مولف از آن نقل کرده نیامده است. اما به نظر مى رسد نسخهء دیگرىاز این رساله وجود دارد که مطالبى مهم و حتى رساله مستقلى در کنار آن, درباره موضوع مورد بحث در آن آمده است.نگاه کنیدبه فهرست کتابخانه ملک, ج5, ص409.

تبلیغات