آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۹۷

چکیده

متن

در شماره پیشین از این سلسله دروس، نکاتى در باب فلاح، زکات (به عنوان شرط فلاح)، اخلاص (به عنوان شرط قبولى زکات) و انفاق مطرح گردید. حضرت استاد در ادامه، مطالب ارزشمندى درباره پاک دامنى (شرط فلاح)، غرایز (مایه دوام حیات)، آزمایش (فلسفه اصلى آفرینش)، بقاى نوع (فلسفه اصلى ازدواج)، گرایش هاى افراطى و تفریطى در ارضاى غریزه جنسى، تشکیل خانواده و راه هاى پاک دامنى مطرح کرده اند.
مقدّمه
(وَالَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ إِلَّا عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاء ذَلِکَ فَأُوْلَئِکَ هُمُ الْعَادُونَ.)(مؤمنون: 5ـ7)
در قرآن کریم، انسان هایى که به هدف آفرینش خود نایل مى شوند و از خطرها مى گذرند به وصف «مفلحون» (رستگاران) نام گذارى شده اند و برایشان نشانه ها و اوصاف زیادى ذکر شده; از جمله، در سوره «مؤمنون»، جامع ترین صفات «مفلحون» بیان گردیده است. در جلسات قبل، برخى از این صفات را ـ به ترتیبى که در قرآن کریم وارد شده بود ـ مطرح کردیم و نکاتى را به عرض رساندیم.
پاک دامنى; شرط فلاح
در ادامه این آیات، خداوند مى فرماید: (وَالَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ إِلَّا عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ.)مفلحون کسانى هستند که این صفات را دارند; از جمله اینکه شرمگاه هایشان، عورت هایشان، دامن هایشان را حفظ مى کنند; عفّت مىورزند; نمى گذارند دامنشان آلوده شود. حفظ دامن لازم است، مگر نسبت به همسران و آنچه در آن زمان ها میسّر بود و کنیزانشان بودند. اگر از این موارد تجاوز کنند; یعنى بخواهند غریزه جنسى را از راه غیر واقع معاشرت با همسر ارضا کنند از حدّ خود تجاوز کرده و از فلاح دور افتاده اند. موضوع بحث روشن است: یکى از شرایطى که انسان مى تواند به سعادت برسد این است که غریزه جنسى اش را کنترل کند.
غرایز; مایه دوام حیات
به عنوان مقدّمه، بجاست این نکته را یادآور شویم: براى آنکه انسان بتواند در این عالم مسیر صحیح زندگى اش را طى کند و به هدف آفرینش خود نایل شود، خداوند متعال اسباب و وسایلى قرار داده است. استفاده از اینها مصالحى دارد، اگر به صورتى صحیح انجام بگیرد، و اگر به صورت ناصحیح از این نعمت هاى خدادادى استفاده شود اثر معکوس مى بخشد. وجود این عوامل در عالم از نعمت هاى بزرگ خداست تا انسان بتواند، هم به زندگى فردى اش ادامه دهد و هم به زندگى اجتماعى اش، و شرایطى فراهم شود که بتواند تکامل معنوى و تقرّب به خدا پیدا کند. هدف اصلى از دادن این نعمت ها در عالم این است که در مدت معیّنى، که عمر انسان ها در آن مدت سپرى مى شود ـ به طور متوسط، بین شصت، هفتاد سال یا اندکى بیشتر یا کمتر ـ بتوانند زندگى کنند و شرایط تکامل را براى خودشان فراهم کنند.
زندگى در این عالم اقتضا مى کند که انسان مثل حیوانات دیگر ـ به اصطلاح ـ بدل مایتحلّل داشته باشد; یعنى گرسنه مى شود، باید غذا بخورد تا نیرویش تأمین شود و بتواند به حیات خود ادامه دهد. ولى اگر انسان اشتهایى به غذا خوردن نداشته باشد چه بسا سایر اشتغالات او را از غذا خوردن باز دارد. اگر احساس گرسنگى و تشنگى نکند حیاتش به خطر مى افتد. گاهى در مواردى استثنایى، کسانى علاقه هاى خاصى دارند; با اینکه میل به غذا هم در وجودشان هست، این غریزه هم فعّال است، اما در عین حال، غذا خوردن یادشان مى رود. البته این موارد استثنایى است. اگر آدم اصلا میل به غذا نداشت، وسایل دیگر آنچنان انسان را سرگرم مى نمود که فراموش مى کرد غذا بخورد و جانش به خطر مى افتاد. علاوه بر این، براى غذا خوردن مقدّماتى را باید فراهم کند: ابتدا باید کار کند، پول درآورد. با پول، انواع غذاها را فراهم کند. باید مقدّمات را فراهم کند تا غذایى آماده شود و بعد تناول کند. اما اگر اشتها نداشت به این کارها نمى پرداخت. فرض کنید احساس اشتها نداشت، یا اگر مى فهمید که به واسطه گرسنگى جانش در خطر است، وقتى درصدد برمى آمد غذایى تهیه کند میسّر نمى شد. در این صورت، او چگونه مى توانست جان خود را حفظ کند؟ ولى تأمین این نیاز، مقدّماتى مى خواهد، لوازمى دارد که خداى متعال از حکمت و لطف خودش، میل به غذا را در انسان قرار داده است تا وقتى بدن انسان به غذا نیاز دارد در صدد برآید که غذا تهیه کند و تناول نماید تا کمبود بدنش تأمین شود. علاوه بر این، در سنین کودکى و نوجوانى، که باید رشد هم بکند و تنها بدل مایتحلّل نیست، بلکه زمینه رشد بدنى هم باید فراهم شود، نیاز به غذا و احساس گرسنگى بیشتر است. پس اصل وجود غذا نعمت بسیار مهمى است.
قرآن کریم در موارد زیادى، یادآورى مى کند که خدا نعمت هایى به شما داده، چیزهایى خلق کرده است: (مِنْها تَأْکُلُونَ)(نحل: 5)، از دریا، از خشکى، از پرندگان، از چرندگان، از گیاهان; همه اینها وسیله اى است تا شما نیاز جسمانى تان را تأمین کنید; نعمت هاى بزرگى است که باید به خاطرش خدا را شکر کنید. وجود اشتها براى غذا خوردن هم نعمت دیگرى است. اگر همه اینها بود، اما انسان اشتهایى به غذا نداشت; انگیزه اى براى خوردن نداشت، جانش به خطر مى افتاد. پس اصل این میل یک نعمت است. وجود چیزى که مى تواند این میل را ارضا کند یک نعمت دیگر است. اما هدف از این دستگاه و وجود این غذاها و وجود اشتها، مصلحتى است براى اینکه حیات انسان ادامه پیدا کند. اگر صرفاً بنا بود انسان بر اساس درک این مصلحت غذا بخورد، بسیارى از افراد، بخصوص نوجوانان، نمى دانستند غذا چه مصلحتى دارد، چه باید بخورند و چقدر باید بخورند; نقض غرض مى شد. پس باید یک عامل طبیعى باشد تا انسان ها به غذا میل پیدا کنند. غالباً وقتى آدم بدنش به چیزى احتیاج دارد، به همان چیز هم اشتها پیدا مى کند. گاهى آدم دوست دارد ترشى بخورد; اتفاقاً مزاجش طورى است که احتیاج به ترشى دارد، یا به عکس. این هم نعمت دیگرى است که اشتها به گونه اى است که نسبت به همان چیزى پیدا مى شود که به طور طبیعى اگر بدن سالم باشد مورد احتیاج اوست.
این را مثال زدم; براى اینکه ببینید خدا چه دستگاه حکیمانه اى ترتیب داده است براى اینکه انسان زنده بماند و بتواند در این عالم پنجاه سال، شصت سال، صد سال، کمتر یا بیشتر زندگى کند. یکى از لوازم آن، این است که باید غذا باشد که تناول کند و میل به غذا داشته باشد. میلش هم به چیزهایى باشد که موردنیاز اوست. همه اینها را خداوند فراهم کرده است. این یک مصلحت است براى اینکه غذا بخورد.
آزمایش; فلسفه اصلى آفرینش
اما در پس این، مصلحت دیگرى هم هست که نشان مى دهد حکمت هاى خدا چقدر عجیب است و لایه هاى زیرین دارد; تهیه غذا و خوردن غذا در این عالم، طورى تنظیم شده است که آدم براى هر لقمه غذایى یا هر جور آبى که بخواهد تناول کند زمینه امتحانى هم برایش فراهم مى شود و یک حکم شرعى هم آنجا هست که بکن یا نکن، چى بخور، چقدر بخور، کى بخور، حلال باشد، مال مردم نباشد، مال یتیم نباشد، از ربا نباشد و... . هدف اصلى همان است که انسان آفریده شده تا در این عالم آزمایش شود، که چه راهى انتخاب مى کند و چه کسى کارش بهتر است; (لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلا.)(هود: 7) پس براى اینکه آزمایش شویم باید در این عالم بمانیم، باید غذا بخوریم. براى اینکه غذا بخوریم، باید مواد خوردنى باشد، باید وسیله خوردنش را داشته باشیم; دهان و دندان و دستگاه هاضمه داشته باشیم. علاوه بر اینها، باید اشتهاى خوردن هم داشته باشیم. اشتها به همان چیزى تعلّق مى گیرد که مورد نیاز بدن ماست. چه دستگاه عظیم پیچ در پیچى! همه براى این است که این حکمت خدا در این عالم نسبت به خوراکى ها تحقق پیدا کند.
بقاى نوع; فلسفه اصلى ازدواج
نظیر این در سایر غرایز هم هست. یکى از سرکش ترین غرایز یا دقیقاً مى توان گفت: سرکش ترین غریزه انسان، غریزه جنسى است. مسئله آزمایش وراى همه این مصالح است. یکى از بهترین، عمیق ترین و مؤثرترین وسایل آزمایش ها، همان است که بر اساس همین غریزه تحقق پیدا مى کند. کسى که در این عرصه خوب آزمایش بدهد، مى شود: یوسف. کسانى هم که مردود مى شوند ـ فراوان هستند به صورت هاى مختلف ـ کسانى اند که حاضرند به خاطر همین غریزه و متعلّقاتش عالمى را به آتش بکشند. اگر جنایاتى را که در عالم واقع شده کسى پى گیرى کند و دقیقاً عوامل و انگیزه هایش را بررسى نماید، شاید در بیشترین جنایاتى که در عالم واقع شده، این غریزه به نحوى دخالت داشته است.
به هر حال، این وسیله بسیار بزرگى است براى آزمایش; ولى حکمت ظاهرى اش در آنچه مربوط به همین عالم است نگه دارى ایمان است. اگر این غریزه نباشد و انسان به لوازمش ملتزم نشود نوع انسان منقرض مى گردد، بخصوص با مشکلاتى که دنباله اش فراهم مى شود و تشکیل خانواده مى دهد; مانند مشکلات بچه دارى و تهیه غذا و مسکن. به دلیل این شرایط سخت، برخى افراد چه بسا از ازدواج خوددارى مى کنند. اما خدا این نیرو را به قدرى قوى در انسان قرار داده است که با وجود همه این مشکلات، باز هم قادر باشد زحمات را تحمّل کند و به ارضاى آن اقدام نماید. اگر این غریزه چنین قوى نبود، حکمت آفرینش نوع انسان در این عالم نقض مى شد; یعنى انسان ها انگیزه اى پیدا نمى کردند که تشکیل خانواده بدهند و مشکلاتش را تحمّل کنند; از جمله مشکلات حمل که براى مادر فراهم مى شود تا بچه دارى و بعد هم سایر مسائلى که همه کمابیش با آن آشنا هستند. خیلى سختى ها دارد; ولى خداوند عاملى قوى و انگیزه اى نیرومند در انسان قرار داده است که به آدم فشار مى آورد تا همه اینها را به جان بخرد. بعد هم البته نعمت ها و اسباب دیگرى هست که خدا براى دوام زندگى مشترک به کار برده است; از جمله محبتى که بین دو همسر تحقق پیدا مى کند، محبتى که بین مادر و فرزند و پدر و فرزند پیدا مى شود. اینها کمک مى کند که انسان سختى ها را تحمّل نماید.
خدا دستگاه حکیمانه عجیبى فراهم کرده است تا نوع انسان در این عالم حفظ شود، وگرنه وقتى عمر افراد تمام مى شد دیگر دنباله اى نداشتند و خدا از نو باید آدمى بیافریند. آنها هم چند صباحى زندگى کنند، بعد هم از بین بروند. پس در این جهت، هدف بقاى نوع است. در این خلال، امتحانات عجیبى براى انسان اتفاق مى افتد! شاید با حساب سرانگشتى بتوان گفت: دست کم نیمى از امتحانات انسان به نحوى با غریزه جنسى ارتباط دارد. مؤیّد این سخن روایتى است از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) که فرمودند: «مَن تزوَّج اَحرزَ نصفَ دینِه»;1کسى که ازدواج کند نصف دینش را بیمه کرده است. از این معلوم مى شود که نیمى از لغزش هاى انسان مربوط به این موضوع است.
گرایش هاى افراطى و تفریطى در ارضاى غریزه جنسى
اما در این زمینه، افراط هایى شده است; مثلا، کسانى به این فکر افتاده اند که اصلا مسئله ازدواج و آمیزش جنسى یک کار زشت و پلیدى است و اگر انسان بتواند مطلقاً از ارضاى این غریزه خوددارى کند نورانى و ملکوتى است; فراتر از انسان است. چنین گرایشى در بسیارى از اقوام پیدا شده است; از جمله، در مسیحیت. رجال مذهبى مسیحى ازدواج نمى کنند. کشیش هاى کاتولیک حق ازدواج کردن ندارند; چون ازدواج را امر پلیدى مى دانند; یعنى معتقدند: کسى که مى خواهد خدایى شود، نورانى شود، ملکوتى گردد اصلا نباید با این موضوع ارتباطى داشته باشد. بگذریم که چه مفاسد عظیمى بر اثر ترک ازدواج براى دستگاه کشیش ها پیش آمده و چه افتضاحاتى در دنیا به بار آورده اند. اما به هر حال، کسانى فکر مى کنند ـ دست کم در مقام نظریه ـ اصلا این غریزه یک خواست پلیدى است، باید از آن صرف نظر شود.
در مقابل هم گرایش هاى طبیعت گرایانه قرار دارد; کسانى که دنبال بى بندوبارى هستند و بجز لذت هاى جنسى و مادى چیزى نمى شناسند. آنها تمام همّشان در این مسائل خلاصه مى شود، تا آنجا که بعضى از علمایشان مى گویند: اصلا هدف اصلى انسان ارضاى این غریزه است و همه چیزهاى دیگر مقدّمه اى است براى ارضاى این غریزه.
حقیقت این است که ما با توجه به فلسفه آفرینش و حکمت هاى الهى، به راحتى مى توانیم واقعیت را بفهمیم. در این صورت، آیات و روایاتى هم که در این زمینه وجود دارد خوب به دلمان مى نشیند و مى بینیم که اینها فقط تنها یک تعبّد خشک نیست; مى توانیم بفهمیم که این غریزه هم مثل سایر غرایز، اصلش نعمتى است از سوى خدا که در نظام آفرینش ملحوظ است; خیر است; «خیر» به معناى فلسفى اش. اما از لحاظ اخلاقى، ارضاى این غریزه، هم مى تواند به صورت هاى مطلوب و داراى ارزش اخلاقى مثبت باشد و هم مى تواند این اقدام به شکلى انجام بگیرد که نامطلوب و داراى ارزش منفى باشد; درست مثل خوردن غذا. خوردن غذا از لحاظ اخلاقى ـ فى حدّ نفسه ـ خوب است یا بد؟ اصل خوردن غذا به عنوان خوردن غذا، اخلاقاً نه خوب است، نه بد. پرخورى بد است، شکم بارگى بد است، مال مردم خورى بد است. از طرف مقابل هم امساک تا حدّى که قواى انسان از دست برود و به ضعف مبتلا شود و نتواند کارى انجام دهد این تفریط هم بد است. پس نظر صحیح در غرایز، که خداى متعال در انسان قرار داده، این است که اصلش از نظر نظام آفرینش، داراى حکمت است و فعل خداست: (الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْء خَلَقَهُ.)(سجده: 7) هر چه را خدا آفریده، یا هر صورتى آفریده، عین حسن و زیبایى است. اما به لحاظ اخلاقى، ما چه وظیفه اى داریم؟ باید سعى کنیم حدودش را بشناسیم; ببینیم چگونه، در چه حدّى، با چه جهتى و به چه وضعیتى باید آن را ارضا کنیم تا داراى ارزش مثبت باشد، و اگر غیر از این شد هیچ ارزشى ندارد.
تعبیرات قرآن در بسیارى از موارد، بخصوص درباره همین قضیه است که برخى افرادى که از حد تجاوز مى کنند «عادون» هستند. «عادى» از «عدو» است. «عَدْوْ» یعنى: تجاوز کردن، از حد گذشتن و رعایت حد نکردن. به تعبیر شایع در اخلاق، افراط گرایى است. اگر حد را رعایت کنند هیچ اشکالى ندارد; نه تنها هیچ اشکالى ندارد، بلکه خوب است و گاهى مى تواند ارزش مثبت داشته باشد; خیلى هم ثواب داشته باشد و در کمال انسان هم اثر بگذارد و موجب رضایت خدا باشد. خدا و اولیاى خدا هم خوشحال شوند. این بستگى دارد به آنکه ما چگونه از نعمت هاى خدا استفاده کنیم، چه اندازه و به چه کیفیت و در چه موردى و با چه وصفى؟
گرایش هاى افراطى در ارضاى غریزه گرسنگى و تشنگى
براى اینکه بحث خیلى گسترده نشود به خوردنى ها اشاره اى مى کنم و اینکه انسان میل فطرى به غذا خوردن دارد. همین میل، خود نعمتى است. اشتها براى این است که بدن اقدام کند و نیازش را تأمین نماید. اما گاهى کسانى در اثر وسوسه هاى شیطانى، در اثر برخى عوامل اجتماعى خاص، براى خوراکى هایشان، از مواردى استفاده مى کنند که به بدنشان، به روحشان و عقلشان ضرر مى رساند. خدا آب گوارا خلق کرده است تا نیاز بدن را تأمین کند، شربت هاى شیرین و گوارا خلق کرده است. در اوصاف بهشت هم خدا مى فرماید: در بهشت شربت هایى است که خدا به بهشتیان مى دهد، مواد معطّر هست، زنجبیل هست، «رحیق مختوم» هست;2 شرابى که نشاط مى آورد، ولى عقل را ضایع نمى کند; حتى خمر هست: (وَ أَنْهَارٌ مِنْ خَمْر لِذَّة لِلشَّارِبِینَ.) (محمّد: 15) در بهشت نهرهایى است از شراب نشاط آور لذّت بخش; اما (لَا یُصَدَّعُونَ عَنْهَا وَلَا یُنزِفُونَ) (واقعه: 19); سردرد نمى گیرند و عقلشان را از دست نمى دهند.
با اینکه خدا در این عالم، چیزهاى خوب خلق کرده، ولى کسانى هستند که ابتدا در اثر وسوسه هاى شیطانى، به چیزهایى لب مى زنند که نباید بزنند و کم کم ممکن است به همان چیزهایى عادت کنند که در ابتدا آدم هیچ خوشش نمى آمد و فطرتش نمى پذیرفت، و در اثر وسوسه هاى شیطانى، به همین چیزهاى پلید بد بو و بد مزه آنچنان معتاد شود که بعد نتواند ترک کند. در خوردنى ها، مثال هاى زیادى داریم; کسانى مبتلا مى شوند به مواد مخدّر و بعضى نوشیدنى ها.
در سایر موارد هم عیناً همین حرف ها هست. خدا ابتدا فطرت انسان را طورى قرار داده که اشتها دارد به چیزى که مصلحتش در آن است; مثلا، به اینکه تشکیل خانواده بدهد و مرد با زن زندگى کنند تا مصلحت بقاى نسل تأمین شود. هدف این است. ابزارش هم اشتهاى فطرى است که این دو جنس نسبت به همدیگر دارند. این را خدا قرار داده است تا اینها به هم نزدیک شوند، تا آن مصلحت تأمین گردد. ولى کسانى هستند که در اثر وساوس شیطانى، از این مسیر به سوى چیزى که ابتدا میل فطرى به آن وجود ندارد منحرف مى شوند. در اثر وساوس شیطانى و تلقینات و تقلید، از مسیر فطرت منحرف مى شوند و به چیزهایى که برخلاف مقتضاى فطرتشان است، علاقه پیدا مى کنند; مثلا، به مشروبات الکلى یا مواد مخدّر معتاد مى شوند. این اعتیاد فطرى نیست، کارى است که خود انسان ها به دست خودشان با کمک شیاطین انجام دادند. در مورد مشروبات، قرآن مى فرماید: (تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَکَراً وَ رِزْقاً حَسَناً.)(نحل: 67) خدا انگور را براى شما آفرید. این میوه بسیار ارزشمند است; اما برخى از آن مشروب درست مى کنند، برخى هم شیره درست مى کنند و غذاهاى مطبوع مى سازند. این در اختیار خود انسان است که از این نعمت چگونه استفاده کند. میل فطرى انسان به مشروب سازى و مشروب خودن نیست; این کار را شیاطین به آدم یاد داده اند; شیاطین انس یا شیاطین جن.
تشکیل خانواده; راه اعتدال در ارضاى غریزه جنسى
عوامل ضد کمال در مسائل جنسى هم همین طور است. قرآن یاد مى کند از قومى که به حسب تعبیرى که قرآن دارد ـ مبتکر یک رفتار غیرفطرى و ضد فطرى بودند; (مَا سَبَقَکُم بِهَا مِنْ أَحَد مِّن الْعَالَمِینَ.) (اعراف: 80) قوم لوط یک رفتار غیرفطرى اختراع کردند و بعد این رفتار شایع شد و امروز مى بینید که در عالم غربى، اصلا این یک مسئله عادى شده است و حتى کسانى بدان افتخار مى کنند. باید توجه داشته باشیم که این جور تمایلات انحرافى در فطرت و آفرینش خدا نیست. این حالات انحرافى است که انسان به کمک شیطان بدان ها مبتلا مى شود و بعد گاهى به جاهایى مى رسد که اول زندگى خود و خانواده اش را و بعد جامعه اش را فاسد مى کند و حکمت آفرینش، آفرینش اصل این نعمت و اصل این غریزه از بین مى رود.
چنین کسانى را قرآن در یک جا مى فرماید: (بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ عَادُونَ)(شعراء: 166)، در جاى دیگر مى فرماید: (بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ)(اعراف: 81) در جایى هم مى فرماید: (بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ.) (نمل: 55) درباره همین قوم لوط مى فرماید: شما تجاوزگرید! این غریزه اى که خدا براى شما قرار داده، مسیر صحیحى هم براى ارضایش قرار داده است. نعمتى است از سوى خدا و باید از آن استفاده کرد; اما شما از مسیر خودتان تجاوز کردید و از حد و مرزى که خدا براى شما تعیین کرده، گذشته اید: (وَ تَذَرُونَ مَا خَلَقَ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ أَزْوَاجِکُم.)(شعراء: 166) خدا براى شما همسرانى خلق کرده است. شما آنها را رها مى کنید و به سوى چیزى مى روید که در آن مصلحتى براى شما نیست و موجب فساد و تباهى زندگى تان مى شود؟!
پس ابتدا ارضاى این غریزه باید از مسیر فطرى باشد تا آدم از این نعمت درست استفاده کند و دست کم، مانع پیشرفتش نشود، بلکه بتواند به پیشرفت و تقرّبش به خدا کمک هم بکند. (اگر فرصتى شد اشاره مى کنم که اگر آدم از این نعمت خدا چگونه استفاده کند عبادت خواهد بود; اما اگر از این مسیر منحرف شد و از جاده بیرون رفت مسئولیتش با خودش است. نعمت خدا را خراب کرده و اشتهایى که خدا در وجودش قرار داده تا از این نعمت خدا استفاده کند و مصالحش در این عالم تأمین گردد و چه بسا بتواند به ثواب اخروى اش برسد، از همه اینها محروم مى شود; هم خودش فاسد مى شود و هم دیگران را فاسد مى کند.)
پیش از آیات مورد بحث، خداوند مى فرماید: (قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ هُمْ فِی صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ وَ الَّذِینَ هُمْ لِلزَّکَاةِ فَاعِلُونَ.) (مؤمنون: 1ـ4) هر یک از این آیه ها درباره یک موضوع است. اما درباره موضوع مورد بحث، خداوند سه آیه ذکر کرده است. همین نشانه اى است بر اینکه موضوع چقدر اهمیت دارد و آدم باید حواسش را جمع کند: (وَالَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ إِلَّا عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاء ذَلِکَ فَأُوْلَئِکَ هُمُ الْعَادُونَ.)(مؤمنون: 5ـ7)
پس براى اینکه انسان به فلاح برسد، در این عالم از خطرها رها شود، به دام شیطان نیفتد، به هدف آفرینشش نزدیک باشد، باید به این مسئله کاملا توجه داشته باشد: خودش را رها نکند، به هر نداى شیطانى گوش فرا ندهد; بداند که این غرایز از یک سو، مى توانند وسیله تکامل انسان باشند و از سوى دیگر، موجب سقوط انسان. پس شرط اول این است که مقتضاى فطرت را رعایت کند; یعنى براى ارضاى غریزه، از راهى استفاده کند که خدا برایش خلق کرده است: (خَلَقَ لَکُم مِنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَ جَعَلَ بَیْنَکُم مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً.) (روم: 21) رابطه اى که بین زن و مرد وجود دارد و گرایش فطرى که بین آنها هست و موجب محبت و صمیمیت و مهربانى بین آنها مى شود، موجب تشکیل خانواده مى گردد. خانواده مى تواند نمونه اى از بهشت در این عالم باشد. آدم این را رها کند و از این نعمت محروم شود، از فضایل تشکیل خانواده محروم بماند; به خاطر اینکه دلش به جاهاى دیگرى، به مسیرهاى انحرافى تعلّق دارد؟! این مسئولیتش با خود انسان است. آدم باید مواظب باشد که در این مسیر نیفتد. اگر افتاد این خطر هست که به جاى صعود به مدارج انسانى، به بدترین درکات حیوانى سقوط کند.
امروز در بعضى از نقاط دنیا ـ کمابیش مى دانید، چیزهایى که در روزنامه ها و مجلات نوشته شده، مخفى نیست ـ کار به جایى رسیده است که برخى نه تنها در استفاده از جنس مخالف، هیچ حد و مرزى نمى شناسند، بلکه استفاده از جنس موافق هم کاملا رسمى و قانونى شده است. حتى به این هم اکتفا نمى کنند ـ آدم شرمش مى آید که اشاره کند! ـ به اطفال چند ماهه و چند ساله هم رحم نمى کنند! اینها باندهاى بزرگى از افراد سرشناس، سیاست مداران و ثروتمندان کلان دنیا هستند. به این هم اکتفا نمى کنند; براى تنوّع، سراغ حیوانات هم مى روند. اگر انسان این جور جنس دو پا را با دیگر حیوانات مقایسه کند خواهد فهمید که چقدر از حیوانات دیگر هم پست تر شده است! به هر حال، انسان است، مى تواند در مسیر سقوط آنقدر تنزّل پیدا کند که از هر حیوانى پست تر شود و مى تواند در مسیر صحیح آنچنان قدم بردارد که از فرشتگان بالاتر برود.
در این زمینه، کسانى آنچنان ترّقى مى کنند که به مقامى مى رسند که حضرت یوسف صدّیق(علیه السلام) رسید. داستان او را خداوند در قرآن «احسن القصص» نامید. داستان بسیار آموزنده اى است; سراپایش حکمت و عبرت و پند است. شخصى که در عنفوان جوانى، در اوج زیبایى، در آن شرایط خاص واقع شد و توانست خود را کنترل کند، جا دارد که از فرشتگان هم فراتر برود. در آدمیزاد، همچون زمینه اى وجود دارد.
وسایل مشروع تأمین غریزه جنسى
آنچه براى ما بیشتر اهمیت دارد، بخصوص براى جوان هاى ما، این است که حال که چنین خطرى پیش روى ما وجود دارد، بخصوص در این زمانى که وسایل تهییج غریزه جنسى از در و دیوار مى بارد و همه جا عوامل تحریک کننده فراهم است، جوان ها باید چه کار کنند؟ خداى متعال براى اینکه انسان ها بتوانند خود را کنترل کنند احکام و آدابى تشریع فرموده است: خداوند ازدواج را تشریع کرده است; مى فرماید: (أَنکِحُوا الْأَیَامَى مِنکُمْ وَالصَّالِحِینَ مِنْ عِبَادِکُمْ وَإِمَائِکُمْ.)(نور: 32) قرآن سفارش مى کند پسران جوانتان را زن بدهید; دخترانتان را شوهر بدهید; براى فرزندانتان همسر انتخاب کنید. در این کار، به دیگران هم کمک کنید.
اما امروز براى برخى افراد، شرایط ازدواج فراهم نیست; گویا امروز این شرایط تقریباً عمومیت دارد و جوان هاى ما به راحتى نمى توانند ازدواج کنند، هم از لحاظ مخارج مالى و هم از لحاظ دیگر شرایط اجتماعى. براى بعضى هم شرایط عقلانى ایجاب مى کند که زود ازدواج نکنند; یعنى به صرف اینکه به تکلیف رسیدند، زود اقدام نکنند. شرایط عقلانى ازدواج این است که تشکیل زندگى خانوادگى را یاد بگیرند، زن دارى و بچه دارى را بیاموزند. اگر ابتدا نوجوانى به صرف اینکه احساس نیاز کرد، ازدواج کند، بخصوص در شرایطى که جوان ها زود مستقل مى شوند و از پدر و مادر جدا مى گردند، غالباً زندگى شان به جدایى مى کشد; نمى دانند چگونه زندگى شان را اداره کنند. همسردارى، علمى دارد. کسانى که زود ازدواج کنند غالباً در این پیچ و خم ها، گرفتار مى شوند و ازدواجشان به ناکامى مى کشد. به همین دلیل، گاهى شرایط عقلانى ایجاب مى کند که آدم ازدواج را تأخیر بیندازد. یا کسانى که اشتغالات علمى دارند یا دیگر وظایف جهادى دارند گاهى ایجاب مى کند مدتى از ازدواج خوددارى کنند. به هر حال، ازدواج تنها براى شرایطى نیست که آدم فرض کند مقدارى مئونه مالى دارد. به همین دلیل، قرآن مى فرماید: (وَلْیَسْتَعْفِفِ الَّذِینَ لَا یَجِدُونَ نِکَاحاً.)(نور: 33) اگر کسانى ـ به هر دلیلى ـ ازدواج برایشان میسّر نیست باید عفّت خود را حفظ کنند. البته این امر دلایل متعددى دارد. شاید این دلایل براى خانم ها بیشتر باشد تا براى مردها. اگر ازدواج برایشان میسّر نشد و نتوانستند اقدام کنند باید عفّت و پاک دامنى داشته باشند. خیلى باید خودشان را کنترل کنند، مواظب باشند که آلوده نشوند، اما چگونه؟!
راه هاى پاک دامنى
بسیارى از احکام شرعى براى همین است که جوان ها از آلودگى هاى جنسى محفوظ بمانند، اول مى فرماید: (قُل لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ) (نور: 30) اگر مى خواهید پاک دامن باشید باید چشم هایتان را کنترل کنید. کنترل چشم خیلى آسان تر از کنترل شهوت است، بخصوص وقتى که تهییج شود. این مقدّمه است. اگر آدم مى خواهد به موضع گناه نزدیک نشود، باید از آنچه باعث تهییج او مى شود دورى کند. غالباً این از راه چشم است، با دیدن عکس ها، فیلم ها یا مشاهده حضورى. اینها منشأ هیجان مى شود. اگر آدم از ابتدا خود را عادت دهد به اینکه به این مناظر نگاه نکند، چشمش را کنترل کند، چه کمالاتى براى انسان ایجاد مى کند! کسانى به مقامات بسیار عالى رسیدند در اثر حفظ چشم. نگاه به نامحرم نکردن یکى از آثار وضعى اش که در این عالم فراهم مى شود و خدا به بسیارى از کسانى که این دستور خدا را عمل کرده اند مرحمت کرده، روشنى قلب است که از آثارش تعبیر خواب و چیزهایى از این قبیل است; اطلاع از پنهانى ها. اینکه به حضرت یوسف(علیه السلام)تعبیر خواب داده شد با این مسئله بى ارتباط نیست. در این باره، داستان هاى زیادى هست; از جمله ابن سیرین و دیگران که علم تعبیر خواب پیدا کردند در اثر همین بود که ابتدا خود را کنترل کردند. داستانى از بعضى بزرگان معاصر، مرحوم آقاشیخ رجبعلى خیّاط، معروف است. ابتداى تحوّل ایشان، که جهشى در مسیر تکامل پیدا کرد، همین مسئله بود که خودش را از این آفت حفظ کرد. حفظ چشم غیر از اینکه این کمالات را براى انسان دارد، مانع مى شود از اینکه انسان در دام شیطان بیفتد و به مفاسد عظیمى مبتلا گردد که امروز آتشش دنیا را مى سوزاند.
در کنار این، کنترل گوش است. تنها چشم نیست، شنیدن بعضى از آهنگ ها، حتى شنیدن بعضى از داستان ها و رمان ها، حتى شوخى هایى که مربوط به این مسائل است، گاهى مى تواند براى نوجوان محرّک باشد. اگر آدم سعى کند چشم و گوشش را کنترل کند، مواظب باشد به هر چیزى نگاه نکند، به هر سخنى گوش ندهد، بخصوص از سخنى که گمان مى رود حاوى این جور مسائل باشد و باعث هیجان انسان گردد دورى کند; اگر جایى صحبت شد بلند شود و بیرون برود، یا حرف دیگرى بزند. مگر حرف در دنیا کم است که آدم همیشه باید شوخى هاى مبتذل بکند؟ راه اینکه آدم بتواند خودش را از این مسائل محفوظ بدارد کنترل چشم و گوش است.
ابتداى کار مشکل است، ولى اگر آدم بخواهد خود را کنترل کند اگر مدت کوتاهى به خودش این زحمت را بدهد و تمرین کند، برایش کاملا عادى مى شود; جورى مى شود که اگر یک بار نگاهش نگاه آلوده اى شد شب خوابشان نمى برد که چرا من این خطا را کردم. خدا هم به انسان لذت هایى مى دهد نگفتنى! البته من از کسانى که این لذت ها را درک کرده اند نقل مى کنم: مى گویند: کسانى که خودشان را حفظ مى کنند، چشم و گوششان را کنترل مى کنند خدا به آنها لذت هایى مى دهد که از لذت حاصل از راه ارضاى غریزه جنسى بسیار شیرین تر و لذت بخش تر است. ان شاءالله خدا توفیق بدهد که ما دستورات شرع را دقیقاً بشناسیم و بدان ها عمل کنیم و هیچ دستور اسلامى را سبک نشماریم. تصور نکنیم این گناه، گناه صغیره اى است; بعضى گناهان صغیره ابزارند، مقدّمه اند براى گناهان کبیره. به تدریج، آدم به گناهان کبیره کشیده مى شود و بعد هم به آن گناهان معتاد مى گردد که ترکش برایش بسیار سخت مى شود.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ محمّدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج5، ص328، روایت 2.
2ـ مطفّفین: 25.

تبلیغات