آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۹۷

چکیده

متن

در شماره قبل از سلسله مباحث حضرت استاد، به مباحثی درباره اخلاص، اصالت آن و نمودهای آن در اعمال فردی اشاره شد. در این شماره، نماز به عنوان برترین وسیله سیر و سلوک و ترقّی انسان و محبوب‏ترین عمل نزد خداوند و شرط بهره‏وری کامل از آن ذکر شده است.
مقدّمه
در مباحث قبل، اشاره کردیم که آنچه موجب تکامل و ترقّی معنوی انسان می‏شود در سه بخش قابل دسته‏بندی است:
یک بخش اموری است که مستقیماً با خدای متعال ارتباط دارد؛ بخش دیگر اموری است که مربوط به شخص خود انسان است که وظایفی دارد و نسبت به خودش باید آن‏ها را انجام دهد؛ و بخش دیگر هم مسائلی است که مربوط به دیگران است؛ در رابطه با حقوق آنان و در زمینه کیفیت معاشرت با آن‏ها و ارزش‏هایی که باید در ارتباط با مخلوقات خدا در نظر گرفت. همه به یک معنا، به ارتباط انسان با خدا برمی‏گردند. اما آنچه مربوط به خود انسان است، از آن نظر موجب تکامل حقیقی انسان می‏شود که انسان را به خدا نزدیک می‏کند. اخلاق‏معاشرت، که انسان‏باید آن را رعایت کند، در نهایت، از دیدگاه ‏اسلامی ‏از آن ‏نظر مطلوب‏ است که انسان ‏را به ‏خدا نزدیک می‏کند.
نماز؛ اولین سفارش خداوند
دسته اول چیزهایی است که مستقیماً مربوط به رابطه انسان با خداست. پس از ایمان به خدا ـ که در بحث‏های قبل به آن اشاره شد ـ که مادر همه کمالات و ارزش‏هاست، در مقام عمل و رفتار، کارهایی باید انجام داد. یک دسته کارهایی است که مستقیماً مخاطب و مورد توجه آن خود خداست. در این دسته، از همه مشخص‏تر، مؤثرتر و مفیدتر «نماز» است. متأسفانه آن‏ جور که شایسته و لازم است، حق نماز را نمی‏شناسیم و ادا نمی‏کنیم. تصور می‏کنیم برای تکامل روحی و معنوی باید کارهایی انجام داد، باید راه‏هایی پیدا کرد که هیچ‏کس بلد نیست؛ سرّی است پیش بعضی اشخاص که آدم باید برود آن را یاد بگیرد یا انجام دهد تا به خدا نزدیک شود، و این یکی از فریبنده‏ترین دام‏های شیطان است! خدایی که انسان را برای رسیدن به کمال نهایی آفریده، این همه انبیا و اولیای خود را برای تربیت انسان‏ها گماشته، کتاب‏های آسمانی نازل کرده، آیا معقول است از چیزی که بیش از همه در تکامل انسان مؤثر بوده به راحتی رد شود؟! یا پیغمبر فرستاده است تا مردم را هدایت کند، اما آن راز هدایت را به کسی نگفته باشد؟! این فکر نابخردانه‏ای است.
قطعاً آنچه را در تکامل انسان بیشتر مؤثر بوده، خدای متعال در کتاب‏های آسمانی بیشتر بر آن تأکید کرده است. اگر مروری در قرآن کریم، که تنها کتاب معتبر آسمانی است که در دست بشر باقی مانده، داشته باشیم، خواهیم دید که به هیچ چیز به اندازه نماز اهمیت داده نشده است. شاید در بیش از یکصد آیه نماز و مشتقّات آن و افعالش یا مشتقّات دیگر آن ذکر شده‏اند. درباره همه انبیا و اولیا، خداوند بر نماز تأکید داشته است. حتی وقتی حضرت عیسی(ع) در گهواره بود و مردم آمدند حضرت مریم(س) را متهم کردند و ایشان اشاره نمود از خود طفلی که خدا به او عنایت فرموده بپرسید، او گفت: (اِنّی عبدُ اللّهِ آتانِی الکتابَ و جَعلَنی نبیّا وَ جَعَلَنی مبارکا اَینَما کنتُ و اَوصانی بِالصّلاةِ و الزّکاةِ ما دُمتُ حیّا.) (مریم:30، 31) کودک تازه متولّد شده در گهواره می‏فرماید: خدا مرا پیغمبر قرار داده و سفارش کرده که تا زنده هستم، نماز و زکات را رعایت کنم. پس جای شکی نیست که از دیدگاه قرآن کریم، مهم‏ترین عملی که مورد تأکید می‏باشد، نماز است. در کوه طور، وقتی برای اولین بار به حضرت موسی(ع) وحی شد، به نماز سفارش شد: (اَقمِ الصَلاةِ لِذکری.) (طه: 14)
بنابراین، ما باید آن را جدّی بگیریم، فکر نکنیم که این یک تعارف است. باید بدانیم بزرگ‏ترین عملی که انسان را به خدا نزدیک می‏کند نماز است. در روایات هم بر این مطلب زیاد تأکید شده است؛ مانند: «اولُ ما یُحاسَبُ به العبدُ الصلاهُ فاِن قُبِلت قُبِل ما سواها.» منتها ما این‏ها را جدّی نمی‏گیریم. واقعاً عمود دین نماز است؛ مثل چادری که اگر عمودش را بکشند، چادر روی زمین می‏افتد و از بین می‏رود. واقعا نماز این جوری است؟ این قدر اهمیت دارد؟ اگر باورمان باشد که نماز1 این‏قدر در زندگی ما اهمیت دارد، آن را جدّی‏تر می‏گیریم. امام صادق(ع) در وصیت خود، که در حال احتضار بیان کردند، در حضور همه اقوام و بستگانشان فرمودند: «لا یَنالُ شفاعتُنا مَن استخفَّ بالصلاهِ»؛ اگر کسی نماز را سبک بشمارد مشمول شفاعت ما نمی‏شود.2
به طور خلاصه، از نظر قرآن و روایات، هیچ شکی نیست که مهم‏ترین کاری که ممکن است انسان را به خدا نزدیک کند، نماز است؛ همین نمازی که همه می‏خوانیم، هر روز چند بار به این مطلب شهادت می‏دهیم. ولی شاید سال‏ها به همین الفاظی که هر روز چندین بار تکرار می‏کنیم توجه نکنیم که چه می‏گوییم. در اذان و اقامه می‏گوییم: «حی علَی الصَلاهِ، حی علَی الفلاحِ، حی علَی خیرِ العمَل»، اما چقدر باور داریم که نماز خیرالعمل است؟ «حی علی الفلاح»، یعنی: رستگاری در نماز است.
نماز خیرالعمل‏است، ولی متأسفانه بعضی از مسلمان‏ها یک شبه این شعار را از اذان و اقامه حذف کردند؛ گفتند: اگر مردم بدانند که نماز بهترین کاراست، دیگربه‏جهاد نمی‏روند؛ این را نگویید که به جهاد بروند. غافل از اینکه نماز است که انسان را به جهاد می‏کشاند. کسی که به نماز اهمیت نمی‏دهد، به جهاد هم نخواهد رفت.3
نماز؛ بالاترین اعمال
ما شعار می‏دهیم که نماز بهترین اعمال است. اما دلمان خبر ندارد که چه می‏گوییم. مشکل اساسی ما، که شیطان خوب ما را فریب می‏دهد، این است که این‏ها را جدّی نمی‏گیریم، به ظاهر و به الفاظ اکتفا می‏کنیم. به همین دلیل، اثرش را هم نمی‏بینیم.
سؤالی که مطرح می‏شود این است که مگر نماز چه رازی دارد که خیرالعمل است؛ بهترین وسیله برای تکامل و موجب فلاح است؟ وقتی با بسیاری از اعمال بسنجیم، می‏بینیم نماز خیلی ساده‏تر است؛ از جمله جهاد. جنگ مستلزم تحمّل سختی‏ها و کشتن و کشته شدن است، اما نماز با الفاظی صورت می‏گیرد و خم و راست شدن است. چطور نماز با این همه سبکی و آسانی و محدودیتش، بهترین کارهاست، حتی از جهاد هم بهتر است؟ شاید ما نتوانیم حقیقت این را درست بیان کنیم، اما به اندازه‏ای که به فهم می‏رسد و قابل بیان است، می‏توان گفت: حقیقت عبادت این است که انسان در مقابل معبود حقیقی، همه چیزش را تسلیم کند. ما در واقع، برای خودمان یک نوع ربوبیتی قایل هستیم، البته خیلی مخفیانه و مکتوم و در ته دلمان، ما خودمان آقایی هستیم، صاحب اختیار هستیم، مالک هستیم، قدرت داریم، فکر داریم، هوش داریم، ثروتی داریم ـ کم یا زیاد ـ مقام و موقعیت اجتماعی داریم و بالاخره، خودمان را کسی حساب می‏کنیم که خواسته‏هایی داریم و دوست داریم کارهایی انجام دهیم. این همان مسئله‏ای است که خداوند می‏فرماید: (اَفرأیتَ مَن اتَّخَذ الههُ هواهُ.) (حاثیه: 23) همه ما کمابیش به این مبتلا هستیم؛ مرتبه‏ای از خودپرستی، هواپرستی و پیروی از دلخواه در همه‏مان هست، منتها با اختلاف مراتب. اگر این خودخواهی بر همه امور زندگی‏مان سایه بیفکند، هوا می‏آید جای خدا را می‏گیرد. این مرتبه‏ای از شرک است؛ (وَ مَا یُؤمنُ أَکثَرُهُم بِاللّهِ الاّ وَ هُم مُشرکون) (یوسف: 106) مردم شائبه‏ای از شرک در وجودشان هست. نماز برای این است که ما این خودپرستی‏ها را کنار بگذاریم. در مقابل خدا، همه چیز را تسلیم کنیم و بگوییم: همه چیز مال توست: (اِنّی وَجّهتُ وَجهی لِلّذی فَطَر السمواتِ و الاَرضَ حنیفا) (انعام: 79) (أسلمتُ وَجهِی لِلّهِ) (آل عمران: 20) (قُل اِنَّ صَلاتی وَ نُسُکی و محیای و مَماتی لِلّهِ رَبِّ العالمینَ.) (انعام: 162)
این حقیقت، که انسان همه هستی خودش و متعلّقاتش را به خدا برگرداند و اعتراف کند که این‏ها مال من نیست، همه چیز مال توست و باید در اختیار تو باشد و در راه تو صرف بشود، چیزی است که در نماز تمثّل پیدا می‏کند. آنچه در بدن و در روح انسان است باید در حال نماز رو به خدا بایستد. باید حالت عبودیت در انسان پیدا شود. انسان مثل بسیاری از حیوانات، وجودش دو رویه دارد؛ پشت و رو دارد: صورت یک طرف است، پشت سر طرف دیگر. این حالت در نماز باید تجسّم پیدا کند و او رو به طرفی باشد که به خدا انتساب دارد. «استقبال»، طرف قبله ایستادن خودش عبادت است؛ یعنی در توجه کردن به روی بدن هم باید اثر عبادت ظاهر شود. رو مال من نیست، مال خداست: (وَجَّهتُ وَجهِی لِلّذی َفطَر السمواتِ و الارضِ.) حرکات انسان، آنچه در عبادت نقش دارد، باید رنگ بندگی در آن ظهور پیدا کند و در نماز گنجانیده شود؛ ایستادن، خم شدن، به خاک افتادن، نشستن، دست بلند کردن در حال قنوت، همه چیز را پشت سر انداختن در حال تکبیر. این‏گونه است که هر حرکتی که اثری از عبودیت در آن ظهور پیدا می‏کند و باید نمادی از عبودیت باشد، در نماز گنجانیده شده است.
آنچه ما در مقام بندگی در پیشگاه الهی عرضه می‏کنیم، یا خواندن چیزهایی است که خودش نازل کرده، یا درخواستی است که از خدا داریم، یا حمد و ذکر خداست. نماز از این سه بخش تشکیل شده است: اذکار، قرائات، و دعاها. چیزی دیگر را نمی‏توانیم بر زبان جاری کنیم که رنگ بندگی داشته باشد. (از لحاظ معنوی و قلبی بعدتر بحث خواهیم کرد که چگونه باید تمام قوای معنوی انسان هم در حال نماز رنگ عبودیت داشته باشند.)
پس سرّ اینکه این‏قدر به نماز اهمیت داده شده آن است که بهترین رفتاری است که می‏تواند این هدف آفرینش را، که بندگی و رفع انانیت است، از انسان سلب کند و اقرار به عبودیت و مالکیت حقیقی خدای متعال را در وجود انسان تجلّی بخشد. هیچ کار دیگری مثل نماز این هنر را ندارد. روزه عبادت است، اما فقط در ترک بعضی رفتار ظهور پیدا می‏کند؛ اذکاری در آن نیست، قرائتی ندارد. اما ـ همان‏گونه که عرض کردم ـ نماز عملی است که می‏تواند تمام وجود انسان را، هم از لحاظ بدنی هم از لحاظ ذهنی، فکری، قلبی و روحی در خدمت عبادت قرار دهد. به همین دلیل است که واقعاً خیرالعمل است. جا دارد بگوییم: «حی علی خیرِ العملِ.»
توبه از نمازهایی که خوانده‏ایم!
سؤال دیگری که مطرح می‏شود این است که اگر واقعاً نماز این‏ همه ارزش دارد، پس چرا ما ارزش و آثار آن را نمی‏بینیم؟ یکی از آثاری که در خود قرآن به آن تصریح شده، این است که (اِنَّ الصَلاةَ تَنهی عَنِ الفحشاءِ و المُنکَر) (عنکبوت: 45) نماز انسان را از کارهای زشت باز می‏دارد. ما می‏بینیم که نماز می‏خوانیم، ولی مانع کارهای زشتمان نمی‏شود. چرا آثاری که بر نماز مترتبند، در ما ظهور پیدا نمی‏کنند؟ اینکه گفته می‏شود: «الصَلاهُ معراجُ المؤمن» یا در روایات داریم «الصَلاه قُربانُ کُلُّ تَقّی» معلوم می‏شود نماز چیزی است که می‏تواند آدم را به معراج ببرد، ولی ما می‏بینیم پنجاه، شصت سال نماز خواندیم، ولی هیچ معراجی نرفته‏ایم. این بدون شک، به‌خاطر این است که نماز ما نماز نبوده. واقعاً انصاف بدهیم ما نماز می‏خوانیم؟4
بارها اتفاق افتاده، من خودم تجربه کرده‏ام: وقتی گفته‏ام «السلام علیکم و رحمه‌الله و برکاته»، یادم افتاده است که داشتم نماز می‏خواندم. هر فکری داریم که وقت‏های دیگر فرصت نمی‏کنیم به آن برسیم، در نماز به خاطرمان می‏آید. هر چیزی گم کرده‏ایم در نماز پیدا می‏کنیم. اگر بخواهیم بعد از نماز سخنرانی کنیم، در نماز فکر می‏کنیم که چه بگوییم. اگر درسی بعد از نماز باشد، آدم در نماز فکر می‏کند که درسش را چطور القا کند. آن‏ها که اهل کسب و کار و چک و سفته‏اند، آن‏ها هم در نماز خوب وقت خوبی پیدا می‏کنند که برای تنظیم کارهایشان فکر کنند. این می‏شود نماز؟!
حقیقت این است که ما ادای نماز خواندن را در می‏آوریم. کارهایی که امثال ما انجام می‏دهند نماز نیستند. اگر دقت کنیم، می‏بینیم نه تنها این‏ها موجب تکامل ما نمی‏شوند، بلکه باید از این نمازهایمان توبه کنیم. فکر کنیم که چه کار می‏کنیم. اگر کسی بیاید جلوی یکی از دوستانتان، به عنوان احترام به شما، چیزی بگوید که نه خودش می‏فهمد چه می‏گوید و نه شما، به عنوان احترام هم هست، چیزی بگوید که اصلاً به معنای آن توجه ندارد، شما این را احترام حساب می‏کنید؟ اگر بدانید کسی که می‏گوید «حال شما چطور است، ارادت دارم، مخلصم» اصلاً نمی‏فهمد چه می‏گوید، شما از این کار او خوشتان می‏آید؟ یا می‏گویید: چرا مسخره می‏کنی؟ اگر کسی بیاید جلوی شما، بخواهد به شما احترام کند، بگوید: «آقا! ارادت دارم» اما رویش به طرف کس دیگری است، به دیگری توجه می‏کند، شما این را احترام حساب می‏کنید یا اهانت به حساب می‏آورید؟ ما وقتی در نماز، حواسمان جای دیگری است، یعنی روی ما به طرف دیگری است ـ خدا که جسم نیست در جایی باشد، ما صورتمان را به طرف او بگیریم. گیریم این‏جور هم باشد! وقتی صورت ما به طرفی بود، اما اگر چیزی بگوییم که اصلاً نمی‏فهمیم ـ این را باید گفت: عبادت یا اهانت؟
در روایتی قدسی آمده است: کسی که به نماز می‏ایستد و «اللّه اکبر» می‏گوید و در ذهنش چیزی بزرگ‏تر از خدا هست، یعنی به چیز دیگری توجه دارد ـ ما وقتی به چیز دیگری توجه می‏کنیم، برای این است که برای آن بیشتر ارزش قایل می‏شویم ـ آیا نمی‏ترسد که صورت او را به صورت الاغی مسخ کنم؟ وقتی دیگری را بزرگ‏تر از خدا می‏دانی، چطور می‏گویی خدا بزرگ‏تر است؟ او را مسخره می‏کنی؟5 اگر انسان در حضور کسی چیزهای مبالغه‏آمیزی بگوید که به آن‏ها معتقد نیست و آن‏ها را باور ندارد، او هم بفهمد که به این‏ها اعتقادی ندارد و زبانی این حرف‏ها را می‏زند، نمی‏گوید: مرا مسخره می‏کند، می‏خواهد مرا فریب دهد؟ اگر دقت کنیم، به جای اینکه انتظار داشته باشیم این نمازها ما را به جایی برسانند، باید توبه کنیم از این نمازهایی که همه اهانت بوده‏اند. ما برای خدا به اندازه یک انسان عادی هم ارزش قایل نشده‏ایم. ما وقتی با فردی که زیردستمان است صحبت می‏کنیم، به خودمان اجازه نمی‏دهیم رویمان را از او برگردانیم. وقتی با او صحبت‏ می‏کنیم، با دیگری حرف نمی‏زنیم، به خود اجازه نمی‏دهیم دلمان پیش یکی دیگر باشد. چطور با خدا صحبت می‏کنیم و هیچ توجه نداریم با که حرف می‏زنیم و چه می‏گوییم؟ پس علت آنکه ما از نمازهایمان بهره‏ای نمی‏بریم این است که واقعاً نماز نیستند، ادای نمازند؛ ان شاءاللّه مسقط تکلیف باشند، اما موجب کمالی نیستند. مگر اینکه تجدیدنظر کنیم و نماز را جدّی بگیریم.
هوشیاری و توجه؛ شرط حضور در نماز
آیه‏ای در قرآن است که نزول ابتدایی‏اش درباره این است که اشخاص در حال مستی نماز نخوانند؛ می‏فرماید: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَقْرَبُواْ الصَّلاَهَ وَأَنتُمْ سُکَاری حَتَّی تَعْلَمُواْ مَا تَقُولُونَ...) (نساء: 43) در حال مستی نماز نخوانید تا بفهمید چه می‏گویید. کسی که نمی‏فهمد چه می‏گوید، مثل مستی است که چیزی می‏گوید؛ چقدر ارزش دارد؟ تعریف‏هایی که یک شخص مست از آدم بکند چه ارزشی دارند؟ او نمی‏فهمد چه می‏گوید. کسانی که نماز می‏خوانند و نمی‏فهمند چه می‏گویند، در مقابل چه کسی ایستاده‏اند و چه می‏گویند و چه می‏کنند، مثل مستی هستند که در مقابل کسی تعارف می‏کند، احترام می‏کند، خودش هم نمی‏فهمد چه می‏گوید! بطن این آیه این است که کسی که نماز بخواند و نفهمد چه می‏گوید، حکم مست را دارد. از تعلیل آیه استفاده می‏شود (حَتَّی تَعْلَمُوا مَا تَقُولُونَ) باید آدم بفهمد در نماز چه می‏گوید، چه می‏کند، در چه حالی هست، کلامش با حالش تناسب داشته باشد، اعتقادش با معرفتش هماهنگ باشد. ما متأسفانه اهمیتی نمی‏دهیم. تازه وقتی خیلی مقدّس شویم و در مقام این برآییم که آدم خوبی بشویم، سعی می‏کنیم قرائت نمازمان را درست بخوانیم، تجویدش را رعایت کنیم، مَدّ آن را درست ادا کنیم، حروف را درست از مخرج آن‏ها ادا کنیم. البته این کارها را باید کرد، ولی تصور می‏کنیم این نهایت چیزی است که در نماز باید رعایت شود، و حال آنکه این‏ها همه قالب هستند. حقیقت نماز روح آن است که باید در این حرکات ظهور کند. این‏ها نماد هستند. به قول امروزی‏ها، یک «سمبل» هستند. آنکه حقیقتاً انسان را به خدا نزدیک می‏کند دل انسان است که باید با خدا ارتباط پیدا کند. این‏ها ابزاری هستند که باید نشان‏دهنده حالات قلبی باشند. اگر آن حالات نباشند، باید با توجه به این اعمال و اقوال، سعی کرد آن حالات را ایجاد کرد و تقویت نمود. اما اگر اصلاً آن حالات در کار نباشند، نماز یک قالب مرده‏ای است. یک موجود مرده چقدر ارزش دارد؟ حقیقت نماز توجهات قلبی آن است و ما متأسفانه به آن‏ها اهمیت نمی‏دهیم.
نماز؛ راز و رمز وصول عارفان
برخی افراد وقتی در مقام تکامل برمی‏آیند، دنبال سیر و سلوک و ترقّیات معنوی، شهر به شهر دنبال کسی می‏گردند که چیز مکتومی یا سرّ مگویی به آن‏ها یاد بدهد. اگر چیزی مهم‏تر از نماز بود، خدا بخل می‏کرد؟ خدایی که قرآن را «رحمه للعالمین» قرار داده، عزیزترین بندگانش را برای آنکه بهترین راه هدایت را به ما نشان دهد، فرستاده، ممکن است چیزی را نگفته باشد تا کسی در جای مکتومی، مرموزی آن را ادا کند؟! یا اینکه باید باور کنیم اگر چیزی بهتر از نماز بود قرآن بیشتر بر آن تأکید می‏کرد؟ انبیا و اولیا و امیرالمؤمنین: بیشتر به آن اهمیت می‏دادند؟ چرا حضرت علی(ع) شبانه‏روز سعی می‏کرد هزار رکعت نماز بخواند؟ طبعاً این کار یک تکرار بود. همین نماز دو رکعتی هم که ما می‏خوانیم خیلی‏هایش تکراری است؛ الفاظش تکراری است، رفتارش تکراری است؛ هزار بار که تکرار شود، تکرار اندر تکرار است. پس چرا امیرالمؤمنین(ع) این‏ همه عنایت داشت که این نمازش ترک نشود؟ حتی در حال حرکت، راه رفتن، شخم زدن و آب کشیدن هم نوافلش را می‏خواند، قرائت قرآن می‏کرد.
در نمازهای مستحبی، شرایطی که برای نمازهای واجب لازمند شرط نیستند، حتی رو به قبله بودن. بنابراین، آدم می‏تواند در حال راه رفتن نماز بخواند، رویش را هم از قبله بگرداند. شاید هزار رکعت نمازی که شبانه‏روز امیرالمؤمنین(ع) می‏خواند، در این حالات بود. من بسیاری از علما و بزرگان را دیده‏ام که در حال راه رفتن نماز می‏خواندند، بخصوص در گذشته که ماشین نبود.
گاهی من در خدمت بعضی از استادان از جایی به جایی می‏رفتیم، متوجه می‏شدم که در بین راه مشغول نافله هستند. خداوند درجات مرحوم علّامه طباطبائی؛ را عالی‏تر کند؛ گاهی شب‏های پنج شنبه و جمعه جلسه‏ای بود که برای راهنمایی به خدمتشان می‏رفتیم، گاهی برای رفتن به محل جلسه، متوجه می‏شدم ایشان در راه مشغول نمازند. بزرگان دیگری هم از جمله مرحوم آقای شیخ غلامرضا فقیه خراسانی؛ در مسیرش از منزل به مسجد یا وقت‏های دیگر مشغول نماز خواندن بودند.
ما ارزش نماز را درک نکرده‏ایم، وگرنه چیزی بهتر از نماز نمی‏تواند انسان را به خدا نزدیک کند. اشکالی که هست برای این است که نماز ما نماز نیست. اگر نماز شد، آن وقت خواهیم دید چه برکات و آثاری، هم در زندگی دنیایمان دارد و هم چه تأثیراتی در ترقّیات معنوی دارد. رزقنااللّه و ایّاکم. ان‏شاء الله.
پی‏نوشت‏ها
--------------------------------------------------------------------------------
1 ـ محمدبن‏یعقوب کلینی، اصول‏کافی، ج 3، ص 268، روایت 4.
2 ـ همان، ج 3، ص 270، روایت15.
3 ـ اشاره به اقدام خلیفه دوم در حذف ذکر «حی علی خیرالعمل» از اذان و اقامه.
4 ـ محمدباقرمجلسی، بحارالانوار،ج10، ص99، روایت1، باب 7.
5 ـ ر.ک: محمدبن محمد سبزواری، جامع‏الاخبار.

تبلیغات