آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۶۰

چکیده

متن

    در برخی متون تفکیکی شاهد استناد به سخن برخی از شخصیت ها برضد فلسفه هستیم. فارغ از درستی این قبیل نسبت ها که پیشتر بدان اشاره شد، گاه استناد به این شخصیت ها به رغم شهرت و مقبولیت خویش منطقا و با توجه به باورهای مکتب تفکیک پذیرفتنی نیست ؛زیرا یا سخن آن شخصیت درباره فلسفه حجت نیست و یا آن که اگرحجیت و مقبولیت او را پذیرفتیم به نتایجی خواهیم رسید که قبول آنهادشوار خواهد بود. برای مثال بارها به سخنی از ابن خلدون بر ضد فلسفه اشاره و از آن نادرستی فلسفه استنتاج می شود. در جایی این اصل این گونه به کار گرفته شده است. (جامعه شناسی متفکر، و تحلیل گر علل وعوامل ظهور و سقوط اقوام و تمدن ها؛ یعنی فیلسوف اجتماعی، عبدالرحمان بن خلدون (م : 818ق)، درباره فلسفه و نفوذ دادن آن به حوزه قرآن و اسلام و پر شدن فضای مساجد و مدارس اسلامی از مشاجرات کهنه فلسفه های باستانی، به جای تشریح و تبیین بینات نوین (احسن الحدیث) قرآنی، چنین قضاوت می کند: (و ضررها فی الدین کثیر؛فلسفه به اسلام ضررهای بسیاری زد).(1) در جای دیگری نیز تاکیدشده است : (به گفته متفکری چون ابن خلدون - تحلیلگر فلسفه اجتماع - و ضررها فی الدین کثیر، فلسفه به دین زیان های بسیار رسانده است).(2)
    این نوع استناد به سخن بزرگان و اشخاص معروف در نقد فلسفه وعرفان، در متون تفکیکی، رایج و به اصلی روشی تبدیل شده است.نخست بر اهمیت و عظمت شخص مورد استناد تکیه و با القاب بزرگی معرفی و سپس اصل سخن او نقل می شود. لیکن این نحوه استدلال، به رغم ظاهر مقبول خود، به دو دلیل زیان بخش است :
    نخست آن که کسی مانند ابن خلدون، خود مدعی فلسفه متعارف ودشمن آن است و در این گونه موارد استناد به سخن مدعی به مثابه شاهد درست نیست ؛ زیرا شاهد باید بی طرف باشد، لیکن ابن خلدون چنین نیست. وی پژوهش گری بی طرف نیست که تنها در پی فهم عوامل سقوط تمدن اسلامی باشد. وی در این مسئله خود را ذی نفع می داند. به گفته اقبال لاهوری : (ابن خلدون عالم مابعد الطبیعه نبود ونسبت به آن دشمنی می ورزید).(3) دشمنی ابن خلدون با فلسفه معروف است و کسانی، مانند عبد الله شریط، خواسته اند ریشه آن را در افکارغزالی بیابند و او را قربانی غزالی بدانند.(4)
    اگر کسی بخواهد بر ضد فلسفه از دشمنان آن نقل قول کند، می توان صدها مورد را به سادگی به دست آورد. برای مثال طاش کبری زاده برفلاسفه می تازد و آنان را جاهل به شریعت و منکر دین می داند و معتقداست که آنان از ترس کشته شدن، به دینداری تظاهر می کنند و همواره در پی تخریب دین و بنیادهای آن هستند، و به گفته وی : (و هم اعداءالله و اعداء انبیائه و رسله و المحرفون کلم الشریعه عن مواضعه...بل یریدون ان یهدموا قواعده و ینقضوا عراه عروه عروه).(5)
    وی زیان فلاسفه را برای عوام بیش از زیان کلیمیان و مسیحیان می داند. البته وی خواندن فلسفه را، برای کسانی که بنیه دینی نیرومندی دارند، به دو شرط مجاز می داند. شرط دوم از نظر وی آن است که به هیچ روی میان مسائل دینی و فلسفی خلط نشود و سپس بر خواجه نصیر الدین می تازد. (الطوسی و احزابه - لاحیاهم الله -) که این شرط رارعایت نکردند و مرگ آنان را از خدا خواستار می شود.(6)
    منطق طاش کبری زاده، عین منطق ابن خلدون است و با آن خواجه نصیر الدین طوسی را طرد می کند، حال آن که از نظر مکتب تفکیک وی مقام شامخی دارد و (دانشمند بزرگ شیعی، فیلسوف، متکلم) معرفی می گردد و حتی به این (نگاهبان علم و مرزبان حق) کتاب تقدیم می شود. بدین ترتیب، اگر قرار باشد این گونه از سخنان شخصیت های مشهور بر ضد فلسفه استفاده شود، می توان از سخنان آنان با همان مبنابر ضد افراد مقبول مکتب تفکیک نیز سود جست.
    نکته دیگر آن است که استناد به ابن خلدون و تاکید بر مرجعیت علمی وی، مشخصا برای اصحاب مکتب تفکیک که خود را شیعی و پیروخاندان رسول خدا و منتظر ظهور حضرت مهدی می دانند، خطرناک است.
    همین ابن خلدون، متفکر جامعه شناس، درست در همان کتاب و درمقدمه خود که بر ضد فلسفه داوری کرده است، بر ضد قیام امام حسین استدلال نموده (7) و امکان ظهور حضرت مهدی را تضعیف کرده واحادیث موجود در این زمینه را کنار نهاده و نتیجه گرفته است : (احادیث مزبور چنان که دیدی به جز قلیل و بلکه کمتر آنها خالی از انتقادنیست).(8) ابن خلدون با نگاهی ضد شیعی،(9) به تحلیل نظریه مهدویت پرداخته و شیعه را گروهی بدعت گذار معرفی می کند. این قضاوت چنان بوده است که برخی از عالمان شیعی مانند علامه سید عبدالحسین شرف الدین در کتاب ارزشمند النص و الاجتهاد(10) به نقددیدگاه او پرداخته و به او پاسخ های تندی داده است.
    در اینجا مقصود، مخالفت با ابن خلدون و یا کم ارزش شمردن اونیست. همچنین در پی آن نیستیم که نتیجه بگیریم چون سخن ابن خلدون درباره مهدویت، از نظر شیعه درست نیست، پس دیگر سخنان اوخطا است. هدف آن است تا نشان داده شود، کسانی که دغدغه اهل بیت را دارند و یکی از جرم های بزرگ فلاسفه را آن می دانند که به جای پذیرش مرجعیت اهل بیت، مرجعیت فکری افلاطون و ارسطو راپذیرفته اند، به لحاظ روشی درست نیست که این گونه به سخن رقیب برضد فلاسفه استناد کنند، در حالی که تیغ تیز او گردن آنان را نیز هدف قرار داده و چه بسا کسی با همین تجلیل و تبجیل از سخن وی بر ضدتشیع بهره بگیرد.
    از این رو، بهتر آن است که ابن خلدون را نیز مانند یکی از صدهامخالف فلسفه نام برد و سخن او را نقل و بررسی کرد. لیکن این همه او رابزرگ نکرد و به عنوان مرجع و حجت تمام تصور ننمود. اما اصول روشی برخی از مروجان مکتب تفکیک و منطق جدلی آنان اجازه توجه به این دقایق را نمی دهد و آنان از هر حربه ای بر ضد فلاسفه سود می جویند، وچندان پروای پیامدهای منطقی روش خود را ندارند.
   
    6. به کار گیری منطق بی سابقگی
   
    گاه در میان منابع تفکیکی شاهد استدلالی خاص بر ضد فلسفه هستیم. این نوع استدلال در لایه ای از واژگان عاطفی و آرایه های بدیعی پوشانده شده و هدف آن عمدتا آن است که عواطف مخاطب، نه خرد او، بر انگیخته شود. حاصل این استدلال که به تعبیرهای مختلفی بیان می شود آن است که منطق و فلسفه در زمان حضرت رسول و درصدر اسلام نبود، پس یا باید گفت که مسلمانان عقل نداشتند، یا آن که نیازی به فلسفه نیست. طبق این استدلال : (تا حدود 400 سال پس ازنزول قرآن، فلسفه رایجی در دست دانشمندان اسلامی نبود و با این همه قرآن کریم و احادیث از آغاز، دعوت به تعقل می کردند، آیا این بدان معناست که یعنی صبر کنید تا 400 سال بعد، تا فلسفه به دست مخالفان اهل بیت... ترجمه شود و شماری بخوانند و راه تعقل بیاموزند؟!)(11)
    گاه نیز گفته می شود: (بخوبی روشن است، که کتابی چون قرآن هنگامی که دعوت به تعقل می کند و عقل را ملاک قرار می دهد،نمی شود برای تعقل روشی نداشته باشد. انتظار این است که پس ازگذشت 2 تا 3 قرن از نزول قرآن، نظام خلافت اموی و عباسی و ایادی یهودی و مسیحی دست به هم دهند و منطق یونانی را ترجمه کنند وسپس منطق، معیار تعقل مسلمانان قرآنی شود، چگونه درست خواهدبود؟)(12) گاهی نیز صورت استدلال این گونه است : (ما زیر بار این ننگ تربیتی و فرهنگی نمی رویم که در دین اسلام عقل خود بنیاد (یعنی عقلی که بالیدنش بر تعالیم وحیانی و معالم اوصیایی گذاشته باشد) وعقلانیت مستقل وجود ندارد، و مسلمین باید در عقلیات کاسه گدایی به آتن و اسکندریه و... ببرند و تازه به عقل ابزاری برسند و...).(13)
    این استدلال همانند استدلال مرحوم علامه مجلسی بر ضد فلسفه است. وی نیز می گفت : (آیا در کلام احدی از صحابه یا تابعین یا برخی ازامامان راشد، واژه هیولی یا ماده یا صورت یا استعداد و قوه دیده اید؟)(14)
    حاصل آن که چون این مفاهیم یا منطق، در صدر اسلام نبوده و بعداپدیدار شده است، ناپذیرفتنی است ؛ زیرا قبول آنها به معنای آن است که بگوییم : صحابه منطقی نبودند. این از اصول روشی است که به اشکال متعدد در توجیه مکتب تفکیک به کار گرفته می شود.
    خواننده هوشیار هنگام خواندن این قبیل استدلال ها دچار شگفتی می شود؛ زیرا از سویی مدافعان مکتب تفکیک مدعی هستند که خوداستادان منطق و فلسفه بوده اند، لیکن این نحو استدلال مایه تردید دراین قبیل ادعاها می گردد. مسئله آن است که اگر این سنخ استدلال راجدی بگیریم، بر ضد بسیاری از علوم، حتی علومی که مورد قبول اصحاب مکتب تفکیک نیز هست، به کار برده می شود. بسیاری ازمفاهیم رایج و اصطلاحات علم فقه و اصول نیز در لسان امامان جاری نبوده است و علم مدونی به نام اصول، به شکلی که امروزه می شناسیم،در زمان معصومان علیهم السلام نبوده است، با این حال کسی دردرستی و حقانیت آنها طبق استدلال فوق تردید نمی کند.
    البته از گذشته ها این سنخ استدلال بر ضد علم نحو، عروض و مانندآنها به کار برده می شد که این مسئله ریشه در یک بد فهمی دارد.مدعیان، (تدوین) را آگاهانه یا ناآگاهانه به معنای (وضع) یا (ایجاد)به کار برده اند. در نتیجه می توان پاسخ داد که مسلمانان قبل از ترجمه متون منطقی نیز با عقل فطری و تجارب خود و به کمک منطق آزمون وخطا، درست را از نادرست باز می شناختند، و پس از ترجمه این متون به گونه ای سریع تر، و مطمئن تر به تعقل خود ادامه دادند. در کتاب های منطقی به این مسئله اشاره شده و مرحوم ملاهادی سبزواری تصریح می کند که : (ارسطو مولف منطق و مدون آن است، نه واضع و مبتکراصل آن).(15)
   
    7. استفاده از واژگان نامناسب بحث های منطقی
   
    در برخی از متون تفکیکی معاصر شاهد تعابیری هستیم که جای آنهامنطقا در کتاب های علمی نیست و کارکردی جز آلوده کردن فضای بحث و ابهام افزایی ندارند. برای مثال تعابیری مانند (ایادی یهودی)، (کلام اموی)، (کلام عباسی)، (افکار یونانی بنیاد التقاطی)، (نفوذی)، (کاسه گدایی به آتن و اسکندریه) بردن، (مجهول الحال)، (معلوم الحال)، (درهر مسئله یک دست گدایی هم به سوی یونانیان) دراز کردن،(آگاهی های التقاطی و تاویلی)، (عقل مدار بسته ؛ یعنی عقل فلسفی)،(التقاطگرایی و تاویل مداری)، (آش و لاش کردن نظام اعتقادی اسلامی) و ده ها تعبیر دیگر از این دست که گاه معنای محصلی ندارند وگاه کارکردشان مرعوب کردن خواننده است ـ در این قبیل متون فراوان دیده می شود، تا جایی که کمتر صفحه ای را می توان از آنها خالی دید.این ادبیات و به کارگیری روزافزون آن از سوی برخی از مروجان مکتب تفکیک به جای آن که به پیشبرد بحث علمی در حوزه دین و فهم مبانی آن کمکی کند، به مه آلود کردن فضای بحث می انجامد. نویسندگان این قبیل تعابیر گاه فراموش می کنند که مخالفان آنان و موافقان فلسفه نیزمانند خودشان پیرو اسلام و اهل بیت هستند و خود را شیعه می دانند، نه دشمنان قسم خورده اسلام و عناصر اجنبی و بیگانه، تا مجاز باشیم با هرزبانی بر آنان بتازیم، هرچند در این صورت نیز مجاز به این روش نیستیم. این اصل روشی که ممکن است در مواردی، البته بسیار محدود،موثر باشد، در مجموع مایه خستگی خواننده و ناکامی در دنبال کردن بحث می شود و به جای آن که وی متوجه محتوای استدلال گردد،پریشان و سرگشته از بمباران این تعبیرات شده، چه بسا از ادامه جدی بحث درماند؛ زیرا به جای آن که بحث را فضای آرامی برای فهم حقیقت بداند، آن را عرصه ای جنگی و آوردگاهی می بیند که هر کس سخنان درشت تر گفت برنده است، نه آن که سخنان درست تری می گوید.
   
    8. توسل به احساسات مخاطب
   
    اگر کسی انصاف ما را به داوری خوانده، سوال کند: اگر بنای تقلید باشد،آیا تقلید از صادق مصدق سزاوارتر است یا تقلید از صدرالمتألهین یاافلاطون و غیره ؟)(16) صادقانه چه جوابی خواهیم داد؟ آیا اعتباراخلاقی و دینی امام صادق بیشتر است، یا فلوطین و ارسطو؟
    در واقع این همان اصل روشی مکتب تفکیک است که در متون مختلف و به صورت های گوناگون تکرار می شود و وجدان خواننده به داوری فراخوانده می شود و در او احساس گناه بر انگیخته می گردد. کمترکسی است که بتواند در برابر این سبک استدلال، جانب امام صادق رارها کند و به سود ارسطو نظر دهد. این روش گاه چنان اغواکننده است که دیگر نیازی به تدلیل به سود آن نیست.
    با این همه، کمی درنگ، کاستی آن را نشان می دهد. در واقع مسئله،انتخاب بین معصوم و غیر معصوم نیست تا بتوان به سادگی تکلیف خودرا روشن کرد، بلکه مسئله، انتخاب بین مدعیان و راویان معصوم است.آری، اگر معصوم چیزی بگوید، سخن او برتر از سخن دیگران است.لیکن همه بحث در احراز این گفته است و باید پیشتر روشن شود، که واقعا این سخن و این موضع همان سخن و موضع معصوم است.
    در حقیقت این سبک استدلال یادآور همان سخن معروف اخباریان است که می گفتند: (ما جز قال الباقر(ع) و قال الصادق (ع) سخنی نداریم.از خودمان حرف نمی زنیم، حرف معصوم را می گوییم).(17)
   
    9. استناد به اختلاف میان فلاسفه
   
    یکی از مهم ترین اصول روشی مکتب تفکیک آن است که نشان دهد،فلاسفه اختلاف نظر شدیدی میان خود دارند و برای مثال، چند سده ازاصالت ماهیت دفاع می کردند، لیکن بعدها مروج اصالت وجود شدند. به گفته مرحوم قزوینی : (شاهد بر این مدعا، اختلاف عظیم فلاسفه درجمیع مسائل می باشد، بلکه غالبا دیده شده است که بعضی از فلاسفه تغییر مسلک و مشرب داده و عقایدی را که قبلا منکر بوده اند بعداپذیرفته یا مطلبی را که پذیرفته اند آن را ابطال نموده اند).(18)
    مکتب تفکیک با نشان دادن موارد اختلاف نظر شدید بین فلاسفه،نادرستی فلسفه را نتیجه می گیرد. درباره این اصل تذکر دو نکته لازم وضروری است. یکی این که وجود اختلاف دلیل نادرستی و بطلان است.دیگر آن که این اختلاف مختص فلسفه است و گویی دیگر علوم، ازجمله فقه، از آن پیراسته اند.
    واقع آن است که به صرف وجود اختلاف نمی توان بطلان را نتیجه گرفت. اتفاقا برخی از ملحدان نیز به همین دلیل از دین و ایمان روی گردان شده و وجود اختلافات عظیم میان ادیان را دلیل بر بطلان همه دین ها دانسته اند. علامه محمد جواد بلاغی در کتاب ارزشمند الرحله المدرسیه، با اشاره به این سبک استدلال از سوی یکی از ملحدان،نادرستی آن را بیان می کند.(19) عبد الرزاق لاهیجی نیز در پاسخ به این سبک استدلال می گوید: (اختلاف در چیزی، اگر دلالت بر بطلان آن کند، یا موجب قدحی در او باشد، لازم آید که علم فقه و همه علوم عالم باطل و ضایع باشند و هیچ علمی نیست که در میان اهل آن، خلاف هابسیار نباشد. بلکه ـ نعوذ بالله - این مفسده در اسلام زیاده از همه لازم آمدی).(20)
    نکته دوم آن است که گویی مخالفان فلسفه از این عدم اختلاف بری هستند. کافی است در نظر داشته باشیم که میان آنان نیز درباره مسائل فلسفی و حتی نسبت آن با دین اختلاف نظر شدیدی است و در حالی که میرزا مهدی اصفهانی فلسفه را یکسره ضلال و کفر می دانست و ازتباین کلی میان دین و فلسفه نام می برد، برخی از معاصران موضع معتدل تری گرفته و به جای تباین، سخن از عدم تساوی کلی به میان آورده و گاه خواستار بازسازی و اجتهاد در فلسفه شده اند. وانگهی اختلاف میان فلاسفه در حد کلام و سخن باقی مانده است، حال آن که در میان فقها ـ که مورد قبول مکتب تفکیک است ـ شاهد حکم تکفیر و قتل مخالفان برخی مسائل بوده ایم.
    اختلاف میان اخباریان و فقهای اصولی و انکار اخباریان بر اصولیان،کم از انکار فلاسفه نبوده است. فقهای شیعه اصولی، مانند سید محمدمجاهد، شیخ موسی، سید عبد الله شبر و شیخ اسد الله کاظمینی، حکم قتل میرزا محمد اخباری را صادر کردند و گروهی به خانه او ریخته و او وپسرش احمد و یکی از شاگردانش را به قتل رساندند. آنگاه ریسمان درپایش افکنده او را در کوچه و برزن گرداندند.(21) همچنین وحیدبهبهانی، نماز خواندن پشت سر شیخ یوسف بحرانی را تحریم کرد، اماشیخ یوسف نماز پشت سر او را مجاز دانست.(22) شیخ جعفر کاشف الغطا صاحب کشف الغطا، کتابی بر ضد میرزا محمد اخباری نوشت و آن را الحق المبین نامید. همچنین نامه ای به نام کشف الغطا برای فتح علی شاه بر ضد میرزا نوشت و در آن دروغ های او را بر شمرد و خواستار طرد اوشد.(23) کافی است نگاهی به منازعات تاریخی بین اصولیان واخباریان بیندازیم، تا دیگر از اختلاف های میان فلاسفه سخن به میان نیاوریم.
   
    10. مرعوب ساختن مخاطب
   
    برخی از متون تفکیکی مرعوب ساختن مخاطب را به مثابه اصلی روشی برای تدلیل به سود مکتب خود به کار می گیرند. در این متون،نخست به افرادی لقب های بزرگ داده می شود، سپس موضع مورد نظرمکتب تفکیک در دهان آنان گذاشته می شود و سرانجام به خواننده فهمانده می شود که آیا تو بهتر می فهمی یا این شخص بزرگ ؟ برای مثال خواجه نصیر طوسی این گونه معرفی می شود: (رجوع شود به سخن استاد بشر و عقل حادی عشر، حکیم قدوسی، خواجه نصیر الدین طوسی،در آغاز شرح فلسفه اشارات.... این سخنان را بروید بخوانید و بفهمید ودر آنها تامل کنید، نقد نویسیتان پیشکش).(24) و در جای دیگری پس از نقل سخنان برخی از بزرگان، این گونه استدلال می شود: (به سخن اقطاب فلسفه و عرفان گوش نکردن و سخن خود را اینجا و آن جا تکرارنمودن، خروج از حوزه روش داشتن و علمی اندیشیدن است).(25) یابارها شاهد پرسش هایی از این دست هستیم که (آیا کسی مانند شیخ بهایی که کتاب شفا را کاسه زهر می داند، دین را نفهمیده است ؟)(26)
    این سبک استدلال، و به کارگیری منطق (تو بهتر می فهمی، یا...؟)،بیش از آن که به فهم حقیقت کمکی کند، برای مرعوب کردن خوانندگان و مخاطبان کارآیی دارد و او را به خاموشی و تن دادن و تسلیم، فرامی خواند.
    حاصل آن که این ده اصل روشی که از سوی برخی از مدافعان مکتب تفکیک به کار برده می شود، در درازمدت نه به سود مکتب تفکیک است و نه جامعه علمی و دینی ما. امروزه سخت نیازمند کسانی هستیم که باقدرت فکر، متانت شخصی و رزانت و استواری علمی و منش اخلاقی به تحلیل مسائل بپردازند و پاسخ منتقدان را، به درستی دهند و از مخاطب ساختن آنان پرهیز نکنند و بحث و گفتگو را بستری برای فهم و ترویج آموزه های دینی و سلوک اخلاقی بدانند، نه تحقیر و سرکوب دیگران. اگرفلسفه اسلامی به شکل فعلی خود اشکالاتی دارد، به کمک شیوه رایج تفکیکی نمی توان آنها را نشان داد. این شیوه، همان گونه که گاه اشاراتی بدان شده، عمدتا جدلی است، نه برهانی. هدف نگارنده نیز در این مقاله نه نقد مبانی مکتب تفکیک بوده و نه احیانا جسارتی به مدافعان آن، چراکه برای همه آنان احترام قائلم، لیکن این سلوک و روش به کار گرفته شده از سوی آنان را شایسته نمی دانم. همچنین هدف، دفاع از فلسفه اسلامی به شکل فعلی آن نیز نیست ؛ زیرا برخی از کاستی های آن را درجای دیگری باز گفته ام (27)، بلکه محور اصلی نوشته حاضر آن بوده است که کاستی روشی مکتب تفکیک در دفاع از باورها، خود را نشان دهد و مدافعان آن را به بازنگری در آن فرا بخواند تا بتوان این قبیل بحث های درون دینی را با رعایت اصول اخلاقی و سلوک منطقی پیش برد.
   
    پی نوشت ها:
    1. نقد تفکیک و تفکیک نقد، ص 60.
    2. مرام جاودانه : سخنی چند پیرامون حماسه جاوید و آفاق آن، محمدرضا حکیمی، قم، دلیل ما، 1382، ص 177. نیز مقایسه شود با: سپیده باوران، ص 131.
    3. بازسازی اندیشه دینی در اسلام، محمد اقبال لاهوری، ترجمه محمد بقایی (ماکان)، تهران، فردوس، 1379، ص 242.
    4. الفکر الاخلاقی عند ابن خلدون، عبد الله شریط، الجزائر، الموسسه الوطنیه للکتاب، 1984، ص 85.
    5. کتاب مفتاح السعاده و مصباح السیاده فی موضوعات العلوم، احمدبن مصطفی، معروف به طاش کبری زاده، حیدر آباد دکن، هند، دائره المعارف عثمانیه، 1977، ج 1، ص 26.
    6. همان، ص 27.
    7. ابن خلدون فی مرایا النقد، علی الحلی، بغداد، 2004، ص 70.
    8. مقدمه ابن خلدون، عبد الرحمن بن خلدون، ترجمه محمد پروین گنابادی، تهران، علمی و فرهنگی، 1366، ج 1، ص 630.
    9. در این مورد ر.ک : مقدمه ابن خلدون، ترجمه گنابادی، ج 1، ص 31،35، 416-417، 446.
    10. النص و الاجتهاد، السید عبد الحسین شرف الدین، قم، ابومجتبی، 1404، ص 541.
    11. پیام جاودانه، ص 87.
    12. مکتب تفکیک، ص 344.
    13. مقام عقل، محمد رضا حکیمی، گردآورندگان محمد کاظم حیدری و محمد اسفندیاری، قم، دلیل ما، 1383، ص 106.
    14. بحار الانوار، بیروت، دار الوفاء، 1403، ج 40، ص 173.
    15. شرح المنظومه، ملا هادی سبزواری، با تعلیقات حسن حسن زاده آملی، تحقیق مسعود طالبی، تهران، ناب، 1374، ج 1، ص 70-71.
    16. بیان الفرقان، ج 1، ص 7.
    17. ده گفتار، آیت الله مرتضی مطهری، تهران، انتشارات صدرا،1368، ص 107.
    18. بیان الفرقان، ج 1، ص 6.
    19. الرحله المدرسیه و المدرسه السیاره، محمد جواد بلاغی، ضمن موسوعه العلامه البلاغی، قم، مرکز العلوم و الثقافه الاسلامیه، مرکز احیاءالتراث الاسلامی، 1386، ج 5، ص 339.
    20. آئینه حکمت، در رسائل فارسی، حسن بن عبد الرزاق لاهیجی،تحقیق علی صدرایی خویی، تهران، مرکز فرهنگی نشر قبله و دفتر نشرمیراث مکتوب، 1375، ص 90.
    21. دائره المعارف بزرگ، زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی، تهران،مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی، ج 7، ص 158.
    22. همان، ص 161.
    23. روضات الجنات، محمد باقر موسوی خوانساری، قم، اسماعیلیان،1390ق.، ج 2، ص 202.
    24. پیام جاودانه، ص 272.
    25. همان، ص 31.
    26. عقل خودبنیاد دینی، ص 43.
    27. فلسفه غرب، فلسفه اسلامی در آینه متون آموزشی، سید حسن اسلامی، آینه پژوهش، شماره 92، خرداد و تیرماه 1384.

تبلیغات