آرشیو

آرشیو شماره ها:
۴۸

چکیده

متن

مروری بر ادبیات استراتژی، پنج مرحله تکاملی را در دوره پس از جنگ جهانی دوم نشان می‌دهد. پارادایم در دهه 1970 در مرحله برنامه‌ریزی استراتژیک در اوج خود قرار داشت، اگرچه رویکردهای تجویزی، تدوین و اجرای استراتژی در این دوره برای رویارویی با عدم اطمینان محیطی، ناکافی به نظر می‌رسیدند. در دهه 1980 این رشته با تمرکز بر ترکیب منابع شرکت جهت دستیابی به مزیت رقابتی، به سوی مرحله مدیریت استراتژیک حرکت نمود. در این دهه با نقش قدرتمند پورتر در درک عوامل خارجی رو در روی سازمانها، ادبیات تجویزی رشد چشم‌گیری پیدا کرد، نگرش مبتنی بر منابع شرکت در ادبیات توصیفی از بین رفت و دانش پارادایم مربوط به فرایندهای داخلی شرکت رو به پیشرفت نهاد.
با وجود این پیشرفت‌ها، در اواسط دهه 1980، واضح بود که مرحله مدیریت استراتژیک بر کمبودهای اجرای استراتژی تاکید نمی‌کند. در این زمان درک بیشتری از اهمیت فرهنگ سازمانی و سیاست داخلی در فرایند استراتژی به وجود آمد. عدم اثربخشی مدیریت استراتژیک در این دهه بسیاری از متخصصان را به تاکید بر تفکر استراتژیک واداشت. در دهه 1990 این بحث مطرح شد که آیا به استراتژی باید به عنوان هنر، علم و یا ترکیبی از این دو نگریسته شود؟
با مروری بر ادبیات استراتژی پس از جنگ جهانی دوم، پنج مرحله در سیر تکاملی پارادایم قابل مشاهده می‌باشد. گلاک ، کافمن و والک (1980)، تکامل فرایند مدیریت استراتژیک را در پنج مرحله توضیح داده‌اند. آنها برنامه‌ریزی استراتژیک را در مرحله سوم و مدیریت استراتژیک را در مرحله چهارم قرار داده‌اند. مرحله پنجم این سیر تکاملی، شامل تکامل پارادایم از مدیریت استراتژیک دهه 1980 به شکلی انعطاف‌پذیرتر از تفکر استراتژیک در دهه 1990 می‌باشد. (استیسی 1993؛ هیراکلوس 1998)
تکامل پارادایم استراتژی
• مرحله اول
اولین مرحله در سیر تکاملی پارادایم استراتژی، «برنامه‌ریزی مالی پایه‌ای » در دهه 1950 می‌باشد که تمرکز برنامه‌ریزی شرکت بر تهیه بودجه مالی با افق زمانی فراتر از دوازده ماه بود. چنین سازمانهایی تمایل به داشتن استراتژی قوی داشتند، اگرچه این استراتژی‌ها به ندرت مستند می‌شدند. موفقیت سازمان به کیفیت مدیرعامل، تیم مدیریت عالی و دانش آنها در خصوص محصولات، بازارها و رقبا بستگی داشت. (گلاک و همکاران، 1980)
در این زمینه دراکثر (1954، ص 77)، معتقد است که مدیریت عالی سازمان می‌بایست به این سؤال کلیدی در خصوص استراتژی پاسخ دهد که: «کسب و کار ما چیست و چه چیزی باید باشد؟»
سلزنیک (1957، 62، 67-68)، به طور جالبی در کتابش با عنوان «رهبری در مدیریت » مبنایی برای برخی از مفاهیم اساسی مکتب طراحی به وجود آورد:
«رهبری اهداف را تعیین می‌کند، اما برای چنین کاری، شرایطی که قبلاً تعیین شده‌اند، آنچه را که سازمان می‌تواند انجام دهد و اینکه چه کاری را تا چه حدی باید انجام دهد، در نظر می‌گیرد
رهبران در تعریف مأموریت سازمان باید به موارد زیر توجه داشته باشند:
1- وضعیت داخلی سیاست: کشمکش‌ها، عادات و صلاحیت‌های موجود در سازمان
2- انتظارات بیرونی که آنچه را برای بقای مؤسسه لازم می‌باشد تعیین می‌کنند.
سلزنیک (1957، ص 63-62)، در اشاره به سیاست‌گذاری «در ساختار اجتماعی سازمان»، مفهوم اجرای استراتژی را نیز توضیح می‌دهد.
• مرحله دوم
مرحله دوم «برنامه‌ریزی مبتنی بر پیش‌بینی» در دهه 1960 و در سازمان‌هایی شکل گرفت که بر افق زمانی طولانی‌تر، تحلیل‌های محیطی، پیش‌بینی‌های چند ساله و تخصیص منابع به صورت ایستا به عنوان پاسخی به الزامات رشد تاکید می‌کردند. (گلاک و همکاران، 1980)، چندلر (1962)، آندریوز (1965) و آنسف (1965) سهم مهمی در تکامل ادبیات استراتژی در این دوره داشته‌اند. به ویژه آندریوز (1965) و آنسف (1965) اولین نویسندگانی بودند که به طور واضح بر محتوا و فرایند استراتژی تاکید نمودند. چندلر (1962) از یک دیدگاه تاریخی، چگونگی توسعه شرکتهای بزرگ و چگونگی تغییر ساختار اداری آنها را به گونه‌ای توضیح می‌دهد که با فشار تقاضایی که از طریق رشد بازرگانی بر مدیریت وارد می‌شود، تطبیق یابند. چندلر (1962، ص 13) تعریف گسترده‌ای از استراتژی ارائه داده است و در این تعریف تفاوتی بین تدوین استراتژی و محتوای آن قائل نشده است: از دیدگاه او «استراتژی را می‌توان به عنوان تعیین اهداف اساسی بلندمدت و کوتاه مدت (Basic Long –Term Gols and Objectives) یک مؤسسه و اتخاذ یک مجموعه عملیات و تخصیص منابع مورد نیاز برای دستیابی به این اهداف تعریف کرد

آندریوز (1965) با ترکیب تعابیر چندلر و دراکر از استراتژی، آن را به این صورت تشریح می‌کند:
«... الگویی از اهداف کوتاه مدت (Objectives)، مقاصد یا اهداف بلندمدت اصلی (Purposes or Goals) که طوری تعیین شده‌اند که مشخص می‌کنند شرکت اکنون به چه کاری مشغول است یا باید باشد و نوع شرکت چیست یا چه باید باشد. آندریوز (1965، ص 28)، همچنین مفهوم تجزیه و تحلیل SWOT را معرفی کرد که هدف آن برقراری ارتباط بین آنچه شرکت می‌تواند انجام دهد (نقاط قوت و ضعف داخلی) و آنچه ممکن است انجام دهد (فرصتها و تهدیدات بیرونی) می‌باشد. آندریوز (1965، ص 181)، استراتژی شرکت را به عنوان «تعیین‌کننده اصلی فرایندهائی می‌داند که بوسیله‌ آنها اقدامات مشخص می‌شوند، عملکرد انگیزه‌مند شده، پاداش داده شده و کنترل می‌شود»، نقطه قوت چارچوب ارائه شده در کتاب آندریوز برای تحلیل استراتژیک - که بنا به نظر مینتزبرگ (1990) مبنایی برای مکتب طراحی فراهم آورد (جدول 1، ص 13) - بلافاصله تشخیص داده شد.
نقطه‌ضعف این چارچوب این است که بینش اندکی در مورد چگونگی ارزیابی جنبه‌های درونی یا بیرونی مدیریت استراتژیک، ارائه داده است (Harvard Business Review, 1995) به‌ویژه استدلال شده است که تفکیک تدوین و اجرای استراتژی، مانع از توسعه استراتژی به عنوان یک فرایند یادگیری می‌شود. انتقاد دیگر اینکه استراتژی آشکار، انعطاف‌پذیری استراتژیک را از طریق تعهد شرکت به یک مسیر مشخص محدود می‌کند. (مینتزبرگ، 1990) این مسیر در فلسفه شرکت بیان می‌شود و به سختی قابل تغییر است، (کمیر، 1971).
علاقه آنسف (1956) به استراتژی، از درک این واقعیت که یک سازمان نیاز به یک قلمرو و جهت رشد کاملاً تعریف شده دارد و نیز این عقیده که تعیین اهداف شرکت به خودی خود نمی‌تواند برای رفع این نیاز کافی باشد، سرچشمه می‌گیرد. او در معروفترین اثر خود، «استراتژی شرکت» استدلال می‌کند که با وجود محدودیتهای هدف‌گذاری، برای اینکه شرکت از رشدی منظم و سودآور برخوردار شود، قواعد تصمیم‌گیری بیشتری مورد نیاز است. آنسف (1965، ص 18)، یک رویکرد تجویزی را اتخاذ نموده و استراتژی را برحسب تصمیمات استراتژیک تعریف می‌کند، به این صورت که «استراتژی‌ها عمدتاً به بیرون شرکت توجه دارند تا داخل آن و با مشکلات شرکت و به‌ویژه با انتخاب آمیخته محصولی که شرکت تولید خواهد کرد و بازارهایی که کالاهای تولید شده را در آنها به فروش خواهد رساند، سر و کار دارد».
آنسف (1965، ص 95)، استراتژی شرکت را «ریسمان مشترکی » می‌داند که «بین محصول - بازارهای کنونی و آتی شرکت ارتباط برقرار می‌کند، به گونه‌ای که عوامل خارج از شرکت را قادر می‌سازد تا از زمینه فعالیت شرکت آگاه شوند و به مدیریت داخلی در پیشبرد شرکت کمک می‌کند».
چهار جزء این ریسمان مشترک در این مقاله معرفی شده‌اند که عبارتند از: قلمرو بازار - محصول شرکت، بردار رشد که تغییرات پیش‌بینی شده در وضعیت محصول - بازار کنونی سازمان را مشخص می‌کند، مزیت رقابتی و استراتژی. این چهار جزء با تقویت متقابل همدیگر، احتمال موفقیت شرکت را افزایش می‌دهند. بنا به نظر مینتزبرگ (1990)، اگر چه کار آنسف مبنایی برای مکتب برنامه‌ریزی فراهم آورده است (جدول 1، ص 13)، اما در چند زمینه مورد انتقاد قرار گرفته است. اولاً: تحت برخی از شرایط، برنامه‌ریزی می‌تواند، تعهد به اجرای استراتژی را در مدیران صنعتی و برخی از مدیران عالی که از فرایند بیرون مانده‌اند، کاهش دهد. ثانیاً: مدیران صفی ممکن است در برابر کنترل متمرکزی که از طریق برنامه‌ریزی رسمی اعمال می‌شود، مقاومت نمایند. (مینتزبرگ، 1990) ثالثاً: ممکن است در زمانی که عدم‌اطمینان محیطی وجود دارد، برنامه‌ریزی کاملاً انعطاف ناپذیر باشد. (استینر، 1979) و در نهایت اینکه برنامه‌ریزی ترکیب را محدود می‌کند. (مینتزبرگ، 1990)
همانطور که خواهیم دید، تمام این انتقادات، با وقایعی که در سال‌های بعدی روی دادند، توجیه شدند.
• مرحله سوم
در دهه 1970، درست در زمانی که برنامه‌ریزی استراتژیک به اوج محبوبیت خود رسیده بود، حرکتی به سمت مرحله سوم «برنامه‌ریزی با گرایش به محیط» در پاسخ به بازارها و رقابت صورت گرفت. در این حالت، برنامه‌ریزی شامل تحلیل کامل موقعیت و بررسی رقابت، ارزیابی استراتژی‌های جایگزین و تخصیص پویای منابع می‌شد. (گلاک و همکاران، 1980) در این دوره با سلطه مکتب برنامه‌ریزی، تکنیکهای تجویزی طراحی استراتژی در نقطه اوج خود بودند. (مینتزبرگ، آلسترند و لمپل، 1998) و چارچوب‌های ساده فراوانی برای تحلیل استراتژیک در مباحث مشاوران صنعتی به کار گرفته می‌شدند. این چارچوب‌ها عبارتند بودند از: منحنی تجربه، ماتریس پرتفوی گروه مشاوره بوستون (BCG)، پروژه تجربی اثر سودآوری استراتژی‌های بازاریابی (PIMS).
بروس هندرسون بنیانگذار BCG و مدیر کل سابق شرکت وستینگهاوس الکتریک ، مشاهده نمود که در طول یک دوره زمانی، هزینه تولید هر واحد در یک شرکت معین کاهش می‌یابد. هندرسون این مشاهده را در قالب بهبود کارآیی مولد ناشی از تجربه معرفی کرد.
منحنی تجربه به منظور فراهم‌آوردن مبنایی برای تخمین مزیت‌های استراتژیک هزینه‌ای در آینده، توسعه یافت. (کلاتریک و کراینر، 1990) منحنی تجربه نشان می‌دهد که «هزینه تولید هر واحد محصول»، با هر بار دو برابر شدن تجربه، تقریباً 20 الی 30 درصد کاهش می‌یابد. (نایلور، 1982، ص 9). با فرض وجود این رابطه، بهبود سهم بازار (و تجربه بیشتر در تولید) منجر به کاهش هزینه تولید و ایجاد مزیت رقابتی در برابر شرکت‌های رقیب می‌شود و مانعی برای ورود رقبای بالقوه بوجود می‌آورد. پورتر (1982) منحنی تجربه را بخاطر ارائه توضیحی ساده درباره هزینه‌های تولید هر واحد، عدم‌توجه کافی به صرفه‌جویی ناشی از مقیاس و عدم در نظرگرفتن شرایط بازار و رفتار رقابتی مورد انتقاد قرار داد.
او این سؤال را مطرح کرد که آیا ملاحظات رفتار هزینه در یک صنعت، در صنایع دیگر نیز می‌تواند کاربرد داشته باشد؟ تا چه حد تجربه یک شرکت، مختص به خود آن شرکت می‌باشد؟ آیا رقبا از تجربه شرکتهای رهبر بهره‌مند می‌شوند؟ با یک دید مثبت، منحنی تجربه BCG بر مباحث کلیدی ارزش سرمایه‌گذاری در ظرفیت مولد، منابع لازم برای این سرمایه‌گذاری و توزیع منابع بین شرکتهای چندبخشی تمرکز نموده است.
ماتریس پرتفوی سهم / رشد BCG از اینجا توسعه یافته است.
ماتریس پر تفوی سهم / رشد BCG معروفترین چارچوبی بود که به منظور ساختاردهی به تصمیمات پرتفوی ایجاد گردید. این ماتریس بیشتر در سطح شرکت قابل کاربرد است تا سطح واحدهای بازرگانی و در تعیین و تخصیص منابع بین دوایر در پورتفوی شرکت کمک می‌نماید (کلاتریک و کراینر، 1990).
دایر یا واحدهای بازرگانی استراتژیک در پورتفوی شرکت بر اساس ابعاد سهم بازار و نرخ‌های رشد بازار طبقه‌بندی شده‌اند. ماتریس BCG از چهار دسته (ستاره‌ها، بچه‌های مشکل‌آفرین، گاوها و سگ‌ها) شکل گرفته است. هر کدام از این دسته‌ها و واحدهای بازرگانی استراتژیکی (SBUs) که در داخل این دسته‌ها قرار می‌گیرند، استنتاجاتی برای یادگیری سازمانی، سرمایه‌گذاری و جریان نقدی ناشی از SBU مورد نظر بدست می‌دهند. محدودیت اصلی ماتریس BCG این است که توجهی به استراتژی واحدهای بازرگانی استراتژیک ندارد. علاوه بر آن، این ماتریس عوامل بسیار کمی را برای هدایت قابل اطمینان استراتژی در سطح شرکت در نظر می‌گیرد و بر هزینه و رشد در محیط بازاری تمرکز می‌کند که استنتاجاتی برای پیامدهای واحد بازرگانی استراتژیک دارد. (هکس و ماجولیف، 1983) هندرسون در دفاع از خود، مشاهده نمود که ماتریس هرگز به صورت تجویزی طراحی نشده است. (کلاتریک و کراینر، 1990) بلکه ماتریس به مدیران کمک می‌کند که درباره‌ کسب و کار خود به طرق مختلف فکر کرده و تعامل‌های مختلف بین بخش‌های شرکت را آزمایش نمایند (کلاتریک و کراینر، 1990).
پروژه تجربی PIMS را سید شافلر ، استاد دانشگاه هاروارد که یک اقتصاددان صنعتی بود انجام داد. او پایگاه اطلاعاتی غنی را بوجود آورد که مدل‌سازی از بازارها را تسهیل می‌نمود. این پایگاه اطلاعاتی همچنین تحلیل طیفی از شرایط و استراتژی‌های بازار را تسهیل می‌نمود. کلاتربک و کراینر (1990، ص 145) در بررسی کار شافلر عنوان می‌کنند: «(شافلر) معتقد بود که اگر فقط یک پایگاه اطلاعاتی خوب داشته باشیم، خواهیم توانست رفتار بازارها رامدل‌سازی کنیم و از این طریق اهرمها را در دست گیریم و سودآوری را تضمین کنیم».

در PIMS عواملی نظیر نرخ رشد، درجه تمرکز بازار، سهم بازار، کیفیت محصول، بهره‌وری سرمایه و نیروی کار مورد توجه قرار گرفته‌اند. پورتر (1982) استدلال کرده است که رویکرد PIMS محدودیتهایی دارد. از قبیل اینکه این رویکرد، رویکردی کاملاً استقرایی بوده و تناسب معیارهای مشخصی که به کار می‌گیرد مورد سؤال است. از طرفی قابلیت کاربرد PIMS در صنایع و به‌ویژه صنایعی که در پایگاه اطلاعاتی وجود ندارند، مورد تردید می‌باشد و نهایتاً اینکه PIMS از مشکل عدم قطعیت مدیریتی در تصمیم‌گیری بر مبنای احتمالات بدست آمده از داده‌های تاریخی، رنج می‌برد.
نایلور (1982) معتقد است که مزیت واقعی پروژه PIMS خود پایگاه اطلاعاتی است و نه کاربردهای تجویزی آن.
ادبیات استراتژی نشان می‌دهد که در این دوره، مدل‌های برنامه‌ریزی تمایل به تمرکز بر زیان‌هایی دارند که در تحلیل اطلاعات مالی داخل شرکت اتفاق می‌افتند - فرایندی که بطور فزاینده‌ای زمان و انرژی کارکنان ستادی را به خود اختصاص می‌دهد. و رابطه‌ مثبتی با عملکرد مورد انتظار شرکت برقرار نمی‌کند. (شرایدر، تیلر و دالتون، 1984، اسکات، میچل و بیر باوم 1981)
امروزه ثابت شده است که رویکردهای تجویزی تنظیم و اجرای استراتژی، در رویارویی با محیط نامطمئن کافی نمی‌باشد. به عنوان نتیجه این دوره، شاهد شروع روند کوچک‌شدن بخش‌های برنامه‌ریزی استراتژیک در شرکت‌ها وکاهش قدرت سازمانی آنها می‌باشیم. (استیسی، 1993)
اشتیاقی که در اوایل دهه 70 به برنامه‌ریزی استراتژیک وجود داشت، دوام زیادی نیاورد. بنا به نظر مینتزبرگ (1990)، درسی که از این دوره می‌توان گرفت، این است که هر دو استراتژی یادگیری و تعمدی مورد نیاز می‌باشند و اینکه این دو را باید به همدیگر پیوند داد.
مینتزبرگ (1978) در مقاله ارزشمند خود با عنوان «الگوهای تدوین استراتژی»، استراتژی را به عنوان «الگویی که درجریان تصمیمات شکل می‌گیرد» تعریف کرده است. او از مشاهده تکامل پارادایم استراتژی در این دهه، به سه نتیجه مهم دست یافته است: اولاً اینکه تدوین استراتژی را می‌توان به عنوان تعاملی بین محیط پویای بازرگانی و حرکتی که بوروکراسی صورت می‌دهد، تفسیر نمود. ثانیاً اینکه شکل‌گیری استراتژی در طول زمان تمایل به تبعیت از منحنی‌های عمر دارد. و نهایتاً اینکه تحقیق در مورد تأثیر متقابل استراتژی مورد نظر و استراتژی تحقق یافته، می‌تواند به مرکز یک فرایند سازمانی رهنمون شود.
این مشاهدات، توسعه مهمی در پارادایم استراتژی ایجاد کرد و انگیزه مهمی برای کارهای آتی فراهم آورد.
• مرحله چهارم
در دهه 1980 شرکتها با آغوش باز از آنچه «مدیریت استراتژیک» - چهارمین مرحله - نامیده می‌شد و عبارت بود از ترکیب منابع شرکت برای نیل به مزایای رقابتی، استقبال کردند. این مرحله شامل موارد زیر بود:
1- چارچوبی برای برنامه‌ریزی که از محدودیتهای سازمانی فراتر رفته و تصمیم‌گیری استراتژیک درباره‌ گروههای مشتری و منابع را تسهیل می‌کند.
2- فرایند برنامه‌ریزی که تفکر خلاق را برمی‌انگیزد.
3- سیستمی از ارزش‌های شرکت که تعهد مدیران به استراتژی شرکت را تقویت می‌کند». (کلاک و همکاران، 1980، ص 158)
در این دهه، فرایند استراتژی را عمدتاً مدیران صفی انجام می‌دادند و هر از گاهی کمکهایی از جانب متخصصین داخلی استراتژی که البته تعدادشان نسبت به گذشته کمتر بود، صورت می‌گرفت. سطوح تازه‌ تغییر و پیچیدگی که سازمانها با آن مواجه بودند. (پاراهالدو هامل، 1994) به همراه تلاش سازمانها برای همگامی با توسعه محیطی، ابتکاراتی را در این رشته بوجود می‌آورد. در این دوره استفاده بیشتر از تحلیل کیفی نسبت به پیش‌بینی‌های کمّی رایج گردید. (استیسی، 1993) و تمرکز بر مأموریت و چشم‌انداز شرکت، تجزیه و تحلیل مشتریان، بازارها و توانایی‌های شرکت استوار گردید. (ویلسون، 1994) در طول این دوره کمک‌های ارزشمندی به رشته استراتژی که در حال کشیده‌شدن به رشته‌های مرتبط در علوم اجتماعی بود، انجام شد. پورتر (1980، 1985، 1990) در تئوری ساختار - رفتار - عملکرد خود در اقتصاد سازمان صنعتی سهم مهمی در این زمینه داشته است. چارچوب تحلیلی که او ارائه نموده است شامل تجزیه و تحلیل پنج نیرو می‌باشد. زنجیره‌ ارزش، مدل لوزی مزایای رقابتی و استراتژی به عنوان سیستم فعالیت، ابزارهای ارزشمندی در مدیریت استراتژیک هستند که در مورد پذیرش دانشگاهیان و متخصصان قرار گرفته‌اند. این تجزیه و تحلیل بر وضعیت صنعتی که رو در روی شرکت قرار دارد و وضعیت شرکت در داخل صنعت تأکید دارد.
کارپورتر به دلیل تمرکز صرف آن بر مدیریت استراتژیک مورد انتقاد قرار گرفته است (مینتزبرگ 1990، بارتلت و قوشال 1991).
از آنجا که تمرکز کارپورتر بر جایابی استراتژیک شرکت در بازار یا صنعت، متمرکز می‌باشد، مینتزبرگ این رویکرد را در مکتب Positioning طبقه‌بندی نموده است.
رویکرد نویسندگانی نظیر ورنرفلت (1984)، بارنی (1991)، پتراف (1993) و پتروس به استراتژی با نگرش مبتنی بر منابع به شرکت مرتبط بوده و ریشه در اقتصاد دارد.
نگرش مبتنی بر منابع با تأکید بر نقاط ضعف پارادایم، از لحاظ فهم فرایندهای داخلی که در کار آندریوز (1965) نادیده گرفته شده بود به ما کمک می‌کند. اهمیت این رویکرد در این است که تجزیه و تحلیل داخلی شرکت را با درک اثربخشی در چگونگی استفاده از آنچه درباره‌ صنعت و محیط رقابتی شرکت در دست داریم، ترکیب می‌کند. نقطه قوت این رویکرد در آن است که دلیل عملکرد بهتر برخی از سازمانها را نسبت به سازمانهای رقیب و اینکه چگونه شایستگی اصلی به مرحله عمل می‌رسد، توضیح می‌دهد.
این رویکرد در توسعه استراتژی‌های تنوع مفید می‌باشد. در این زمینه به شرکت‌ها به عنوان مجموعه‌های بسیار متفاوتی از دارایی‌های فیزیکی و نامحسوس و توانایی‌ها نگریسته می‌شود. اگر شرکت‌ها بتوانند مناسب‌ترین تخصیص منابع برای اجرای استراتژی بازرگانی را انجام دهند، در بهترین موقعیت برای دستیابی به عملکرد سودآور قرار خواهند داشت. (کولیس و مونتگمری، 1995) نگرش مبتنی بر منابع شرکت، به دلیل فقدان یک اتفاق‌نظر آشکار در خصوص مفاهیم کلیدی، اصطلاحات و چارچوبهای مورد نیاز برای ارزیابی توان شرکت مورد انتقاد قرار گرفته است.
علاوه بر این در این زمینه نویسنده‌ پیشروی نظیر پورتر وجود ندارد که این بحث را رهبری نماید. (دی ویت و مایر، 1998) این انتقادات، امید اندکی برای متخصصینی که به دنبال رهنمودهای تحلیلی هستند، باقی می‌گذارد.
• مرحله پنجم
تا اواسط دهه 1980 این نکته مشخص شده بود که تغییرات حاصل از حرکت برنامه‌ریزی استراتژیک به سمت مدیریت استراتژیک، بهبود قابل ملاحظه‌ای در اجرای استراتژی بوجود نیاورده است.
علاوه بر این، در این زمان فرهنگ سازمان و سیاست‌های داخلی اهمیت بیشتری در فرایند مدیریت استراتژیک یافته بودند (ویلسون، 1994و بن و کریستودولو، 1996). عدم‌اثربخشی فرایند مدیریت استراتژیک بسیاری از متخصصین این رشته را به سوی تأکید بر «تفکر استراتژیک » سوق داد - مرحله پنجم تکامل پارادایم - بنا به گفته استیسی (1993، ص 18):
«اگرچه ممکن است رویه‌ها و تکنیک‌های تحلیلی جدید مدیریت استراتژیک، کاربرد عملی زیادی نداشته باشند، اما آنها چارچوبی برای تفکر استراتژیک فراهم می‌آورند، فرض بر این است که مدیرانی که تفکر استراتژیک دارند، در رویارویی با آینده، به طور اثربخش‌تری ظاهر خواهند شد».
اینکه فرایند مدیریت استراتژیک چارچوبی برای تفکر استراتژیک فراهم می‌نماید، مبنایی مهم در تلاش برای ساختن مفهومی از تفکر استراتژیک می‌باشد.
در این مقاله ما بر این باوریم که پارادایم در دهه 1990، با پیدایش تفکر استراتژیک برای کمک و تسهیل برنامه‌ریزی و مدیریت استراتژیک تکامل بیشتری یافته است. تکامل پارادایم از برنامه‌ریزی استراتژیک به مدیریت استراتژیک و سپس به تفکر استراتژیک، تغییرات اقتصادی، تکنولوژیک و اجتماعی را منعکس می‌کند که از اواسط دهه 1950 و به ویژه از سال 1984 آغاز شده‌اند. (اگراول، 1987؛ پاراهالدو هامل، 1994)
وجود سطوح بالای عدم‌اطمینان محیطی، تقاضای بیشتری برای فرایند استراتژی در سازمانها بوجود آورده است.
در واقع چالش‌های روزانه مدیریت، بحث چهارمی را مطرح می‌نماید که چارچوب‌ها، سیاست‌ها و رویه‌های داخل سازمان‌ها برای رویارویی با آنها طراحی شده‌اند.

وظیفه‌ اصلی مدیران عبارت است از تعیین اینکه، چه زمانی باید از این چارچوبهای رسمی، سیاست‌ها و رویه‌ها استفاده شود و چه زمانی باید آنها را نادیده گرفته و راه‌حل‌های جدید اتخاذ شود. تفکر استراتژیک این فرایند را تسهیل می‌کند. (استیسی، 1993)
اهما اولین نویسنده‌ مدیریتی است که در کتاب خود با عنوان «ذهن استراتژیست » درباره‌ تفکر استراتژیک سخن گفته است.
او در این کتاب بحث می‌کند که استراتژی‌های موفق بازرگانی، از یک رویکرد ذهنی خاص تبعیت می‌کنند که اساساً نسبت به رویکرد عقلایی، نوآورتر و خلاق‌ترند.
تکامل پارادایم مزیت ایجاد تعادل بین اندیشه نوآور، خلاق و متفاوت و تجزیه و تحلیل عقلایی، تحلیلی و همگرا را مطرح کرده است. بحث دیالکتیک در مباحث نمایندگانی نظیر اهما (1982)، پیتزر و واترمن (1982)، مینتزبرگ و دیگران تکامل یافته است. از نظر آنها استراتژی یک هنر می‌باشد. در حالیکه نویسندگا

تبلیغات