آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۸۳

چکیده

متن

 


اندماج علوم در یکدیگر, از ویژگیهاى دورانى است که دانش بشر آن اندازه توسعه نیافته بود که در جریان پرداختن به یکى, الزاما از سایر علوم نزدیک به آن غفلت ورزد. افزون بر آن, در آن زمان, تقسیم بندى دقیقى براى علوم و گرایشات تخصصى هر علم شناخته شده نبود. به همی ن دلیل, عالمان همواره و یکجا در چندین دانش تحقیق و تألیف مى کردند.

دانش جغرافیا که امروزه خود به گرایشهاى مختلفى تقسیم شده, در آن روزگار, شامل کتابهایى مى شد که از یکسو در شناخت شهرها بود و از سوى دیگر, مشتمل بر آگاهیهاى فراوان در زمینه مسائل مختلف شهرها مانند صنعت, مسائل دینى شهرها, دانشمندان هر شهر و بسیارى از امور دی گر از قبیل راههاى ارتباطى, آثار و ابنیه تاریخى و غیره. بسیارى از این آثار وجهه سفرنامه اى نیز داشت. فردى چون مَقدسى که بزرگترین اثر جغرافى قرن چهارم را با عنوان احسن التقاسیم نگاشت, مطالب کتاب خویش را در بسیارى از موارد, با سیر و سیاحت به دست آورده بود. در صورت ظاهر, تقسیم این قبیل کتابها, براساس تقسیم بندى جغرافیایى جهان آن روز است نه در شکل سفرنامه. در کنار آنها, آثارى که ساختار آنها بر پایه سفرنامه نویسى است, به طور ضمنى آگاهیهاى جغرافیایى فراوانى در آنها آمده است. به سخن دیگر, کتابهاى سفرنامه نویسى و جغرافى به نوعى در دائره واحدى قرار مى گیرند, چه هر کدام به نوعى از روشهاى مشابه در به دست دادن آگاهیهایى در زمینه شهرها و نیز آداب و رسوم بهره برده اند. کتابهایى نظیر احسن التقاسیم, المسالک و الممالک, اشکال العالم, حدود العالم, صورة الارض, و پس از آنها معجم البلدان, بیشتر آثارى جغرافى اند که اطلاعات خود را تا اندازه اى با سیر و سیاحت به دست آورده اند. در کنار آنها, سفرنامه ابودلف, سفرنامه ناصر خسرو, سفرنامه ابن جبیر و نیز ابن بطوطه و آثار دیگر از این دست, در اصل با سیر و سیاحت نوشته شده اند; اما حاوى آگاهیهاى جغرافى فراوانى هستند.

در این میان تواریخ محلى یا به عبارتى تاریخنگارى شهرى, در قالب تألیف تک نگارانه براى هر شهر, از مهمترین منابع دانش جغرافى ـ تاریخى است که براساس تحقیقات میدانى و جز آن تألیف مى شده است. این قبیل آثار را باید مهمترین منبع تألیفات مفصلى چون معجم البلدان دان ست, منابعى که با ترکیب تاریخ و جغرافیا و دانش رجال, آگاهیهاى مهمى را به میراث گذاشته اند.

تواریخ محلى, نوعا در دو بخش تنظیم مى شده است. بخش نخست بیان وضعیت جغرافیایى منطقه بوده و بخش دوم شرح حال محدثان و رجال آن شهر. در این کتابها, بیشترین حجم, به شرح حال عالمان به ویژه محدثان شهر اختصاص داده مى شده است.

پیشینه این قبیل تألیفات به قرن دوم هجرى باز مى گردد. یکى از پیشگامان یحیى بن ابى ایوب (م168) است که تاریخى براى مصر نگاشته و تنها قطعاتى از آن در آثار بعدى برجاى مانده است. کسان دیگرى هم در این قرن تألیفاتى داشته اند, اما کهن ترین اثر برجاى مانده از ابن عبدالحکم (م257) است که در فتوح مصر و مغرب است. آثار بعدى, که سزگین در زمینه تاریخ محلى یا جغرافیاى شهرى از آنها یاد کرده همه مربوط به بعد از این زمان است.1

باید گفت میراث علمى شیعه در این زمینه, با وجود آن که از پختگى خاصى برخوردار بوده, چندان مورد توجه قرار نگرفته است. در اینجا برآنیم تا چهار اثر از آثار دانشمندان شیعى را که در فاصله قرن سوم تا ششم آثارى در زمینه بلدان داشته بشناسانیم. انتخاب این چهار اثر از آن روست که از بین رفته و قطعاتى از آنها برجاى مانده است. گفتنى است که سزگین از سه مورد این آثار که امکان مطرح شدن آنها در بخش ترجمه شده کتاب وى به عربى بوده یاد نکرده است.2

دو چهره قرن سوم یکى از احمد بن محمد برقى از خاندان برقى است که در عصر شکوه فرهنگى قم در قرن سوم در این شهر مى زیسته و دیگرى محمد بن بحر رهنى است که در اواخر قرن سوم و اوائل قرن چهارم در رهنه کرمان ساکن بوده است. از این دو نفر با تفصیل بیشترى بحث مى کنیم. پس از آن از ابوسعد آبى (متوفاى بعد از 432) و منتجب الدین (زنده در 600) سخن خواهیم گفت.

خاندانِ احمد برقى
در واقع, بزرگترین چهره خاندان برقى, احمد است. نام وى ابوجعفر احمد بن ابى عبدالله محمد بن (ابى على)3 خالد بن عبدالرحمن بن محمد بن على برقى است. نجاشى با یاد از نام وى به صورتى که گذشت مى نویسد: آنها در اصل کوفى اند. جدّ وى, محمد بن على, پس از شهادت زید بن على, توسط یوسف بن عمر زندانى و سپس به قتل رسید. خالد که کوچک بود, همراه پدرش عبدالرحمن به بَرق رود گریخت. وى پس از یاد از تألیفات وى, دو تاریخ فوت براى او نقل کرده: یکى (از قول ابن غضائرى) سال 274 و دیگرى (از قول نواده دخترى برقى على بن محمد ماجیلویه) س ال 280.4

نجاشى شرح حال مختصرى از پدر وى نیز آورده است: محمد بن خالد از موالى ابوموسى اشعرى بوده. وى منسوب به برقه رود است که قریه اى از سواد قم در کنار یک وادى (رود) در آنجا بوده است. محمد دو برادر دارد: یکى ابوعلى حسن بن خالد5 و دیگرى ابوالقاسم فضل بن خالد. نواد ه برادر دومى, على بن علاء بن فضل بن خالد فقیه بوده است.6 فرزند دیگر محمد, ابوطاهر برقى است که شیخ از وى یاد کرده است.7 نواده دخترى احمد بن محمد برقى, على بن محمد است که اشاره اى به وى خواهیم داشت. فرزند پسر احمد, عبدالله است و نواده پسرى او از عبدالله, ا حمد که راوى است8 و یکى از وسائط کلینى در نقل احادیث احمد برقى.9 به احتمال این همان مؤلف کتاب رجال موجود است که به نام رجال برقى شهرت دارد.10

بنابراین نقل, خاندان برقى از موالى طایفه اشعرى بوده است. این مسأله روشنگر این نکته است که چرا آنها قم را براى مهاجرت انتخاب کردند. طبیعى است که پس از آمدن طایفه اشعرى به قم, آنها نیز همراه با طایفه اى که به آن بستگى دارند مهاجرت کنند.
برق رود
برق رود, آنچنان که در نجاشى آمده, جایى در نزدیکى قم و در کنار وادى یا رودى بوده که آبهاى باران منطقه در آن هدایت مى شده است. یاقوت در معجم البلدان ذیل مدخل بَرقة و این که نام محلى وسیع در میان اسکندریه و افریقیه است, افزوده: برقه ایضا من قرى قم من نواحى الجبل.11 پس از آن به نقل از شیخ طوسى به نام احمد بن محمد برقى اشاره کرده است. یاقوت در المشترک وضعا نیز همین مطلب را تکرار کرده است.12
یاقوت در معجم الادباء, از ابوالعباس احمد بن محمد آبى یاد کرده که از اهالى آبه, از ناحیه برقه بوده است.13 این نقل ابهام را در تعیین محل برق رود مشکل تر مى کند.
در منبع دیگرى ضمن اشاره به برقه که در اول بلاد مغرب است و جماعتى از جمله محمد بن عبدالله برقى و برادرانش احمد و عبدالرحیم به دلیل تجارت در آن نواحى برقى نامیده شده اند مى افزاید: برقى به برقه که قریه اى از قراى قم است نیز منسوب مى باشد و عالم شیعى ابوجعفر احمد بن محمد بن خالد برقى که تصانیفى در رفض دارد, بدانجا منسوب مى باشد.14

در تاریخ قم, در دو مورد نام برق رود آمده است. در یک مورد, در بیان وجه تسمیه قم, (و به احتمال به نقل از کتاب برقى) مى گوید: چنین گویند که برابر تیمره15 و برق رود, چشمه اى بود بسیار آب بدیهى که آن را کُب مى گفتند. بیشترین این آب که به زمین قم جمع مى شد از چشمه کب رود بود; یعنى از وادى کب بعد از آن کب رود را معرب گردانیدند, گفتند قمرود.16 در مورد دیگرى به نقل از تاریخ اصفهان حمزه اصفهانى, نقل شده که چهار قبیله به قم آمدند: تیم, قیس, عنزه و اشاعره. سپس مى نویسد: عنزه به رستاق جاپلق و برق رود فرود آمدند و در آنجا از عجم کشتند.17

یاقوت در معجم الادباء نیز شرح حال برقى را به نقل از فهرست شیخ طوسى آورده و فهرست آثار وى را عینا مطابق فهرست شیخ درج کرده است.18 وى دو نکته مهم را که در اصل درباره احمد برقى است, در ذیل نام احمد بن عبدالله بن عبدالرحیم برقى زهرى آورده است. از این خانواد ه سنّى سه برادر شهرت دارند که هرسه راوى سیره ابن هشام بوده اند. یاقوت مى نویسد: بعد از این من برقى دیگرى را با نام احمد بن محمد که از برقه قم است یاد کرده ام. امر اینها بر من مشتبه شده است و من همانگونه که یافته ام نوشته ام. دو نکته مهم همان است که در ای ن مقال به نقل وى از جمهرة النسب و تاریخ اصفهان حمزه اصفهانى آورده ایم.19 ذهبى از سه برادر برقى که راوى سیره ابن هشام هستند یاد کرده است.20

دانسته است که محل اسامى روستاهاى زیادى که در تاریخ قم آمده, و از قضا به نام شخصیتهاى برجسته خاندان اشعرى است, اکنون روشن نیست. درباره برق رود, تنها این احتمال هست که محلى که در نزدیکى امامزاده اسماعیل در مسیر وشنوه قرار داشته و به نام رودخانه بیرقون یا ب َرقون میان مردم مشهور است, همان برق رود باشد.21 به ظاهر نسبت به این محل باید برقانى باشد نا برقى. کما این که محلى در گرگان بدین نام بوده که داود بن قتیبه برقانى از آنجاست.22

سمعانى مدخلى با عنوان بَرقى دارد که مقصودش همان برقه معروف در مغرب است. مدخلى هم با عنوان بَرَقى دارد که منسوب به برق است که خاندانى بزرگ در خوارزم هستند. وى مى نویسد: نسبت به بَرَق فارسى است و برق معرب بره به معناى بچه گوسفند است!23

نام برق رود براى هر جایى بوده, بعدها دوامى نیاورده و در متون بعدى این نام نیامده است. البته بجز خاندان برقى که افرادى از آن را شناساندیم, در منابع رجالى, کسان دیگرى هم به عنوان برقى معرفى شده اند. اینها ممکن است منتسب به برق رود قم باشند چنانکه ممکن است منسوب به جاى دیگرى باشند. از آن جمله اند: یعقوب بن اسحاق برقى;24 احمد بن بشیر برقى (خ ل: رقى);25 احمد بن على بن مهدى بن صدقة بن هشام بن غالب بن محمد بن على برقى انصارى;26 عبدالله برقى;27 حسین بن عبدالله برقى معروف به سکرى;28 منصور بن خالد برقى;29 عبدالله برقى یشکرى;30 عروة بن موسى برقى;31 محمد بن موسى برقى;32 اسماعیل بن عبدالجلیل برقى.33 شخصى شیعى نیز با نام ابومحمد عبدالله برقى شاعر داریم که قصیده نونیه دارد. شعر وى را که در آن بر صحابه انتقاد کرده بود براى متوکل خواندند. او دستور داد تا زبانش را قطع و دیوانش را بسوزانند. بعد از چند روز درگذشت. علامه امینى چند بیت از شعر وى را آورده است.34
مقام علمى احمد
ویژگى مهم این خانواده, بویژه پدر و فرزند, یعنى محمد و احمد, آشنایى آنها با ادب عربى, شعر و اخبار تاریخى است. نجاشى درباره پدر مى نویسد: وکان ادیبا حسن المعرفة بالاخبار وعلوم العرب.35 در شمار تألیفات پدر کتابهایى چون کتاب مکة والمدینه, کتاب حرب اوس والخزر ج اشاره به آگاهى تاریخى پدر دارد. به طور طبیعى و با توجه به موارد مکررى که در نجاشى اشاره شده که احمد از پدرش مطالبى نقل کرده, روشن مى شود که این میراث به فرزند نیز رسیده است. درباره آگاهى پدر از انساب شاهد مهم دیگرى در دست است. یاقوت در معجم الادباء نوش ته است: قرأت کتاب جمهرة النسب قال ابن حبیب: اخبرنى ابوعبدالله البرقى وکان أعلم أهل قم بنسب الاشعریین…36 مقصود از ابوعبدالله, پدر احمد, یعنى محمد بن خالد است. اگر مقصود آن باشد که این مطلب در اصل جمهرة النسب کلبى بوده, باید گفت امکان درستى ندارد. باید گفت ابن حبیب که راوى کتاب جمهره است, این مطالب را در حاشیه و یا اصل متن افزوده بوده و یاقوت آن را دیده است.

در میان آثار احمد بن محمد هم کتابهاى ادبى و تاریخى فراوانى تألیف شده است. در واقع احمد در حدیث, تاریخ و ادب ید طولانیى داشته و در هر زمینه شهرت کافى و نیز آثارى داشته است. شهرت وى در خارج از جامعه شیعه, به ادب بوده است.37 به نقل یاقوت حموى, حمزه اصفهانى در تاریخ اصفهان خود در فصلى که به ادبا و لغویین اختصاص داده درباره وى نوشته است: احمد بن ابى عبدالله البرقى کان من رستاق برق رود و هو احد الرواة للُّغة والشعر واستوطن قم فخرج ابن اخیه ابوعبدالله البرقى هناک ثم قدم ابوعبدالله اصبهان فاستوطنها.38 عبارت اخی ر مبهم است. ممکن است (ابن اخته) درست باشد که در آن صورت مقصود نواده دخترى وى, یعنى على بن محمد است که پدرش به ماجیلویه معروف بوده. نجاشى کنیه وى را اباالحسن یاد کرده و نگفته که در اصفهان ساکن شده است. اگر (ابن اخیه) درست باشد, باید گفت: احمد, فرزند برادر ى داشته با کنیه ابوعبدالله و مشهور به برقى که در اصفهان ساکن شده است. این مطلبى است که در جاى دیگرى نیامده است.

دانش وى در نسب نیز از چندین طریق مورد تأیید قرار گرفته است.
در میان آثار احمد که نجاشى از آنها یاد کرده, عناوینى چون کتاب الاوائل, کتاب التاریخ, کتاب الانساب, کتاب المغازى و آثارى دیگر که نشان دانش تاریخى احمد است, آمده است.
ابن حجر عسقلانى, به احتمال از مصدرى جز شیخ طوسى یا نجاشى, و به احتمال از تاریخ رى منتجب الدین, شرح حال برقى را به طور کوتاه آورده است. وى مى نویسد: احمد بن محمد برقى از بزرگان رافضه بوده, تألیفات وى در ادبیات است از جمله: کتاب اختلاف الحدیث, کتاب العیافة والقیافة و چیزهاى دیگر. او در زمان معتصم بوده است.39
گستردگى دانش تاریخى و ادبى محمد و فرزندش احمد, سبب شده تا همانند سایر اخباریین ـ نامى که براى مورخان عصر اول بکار برده مى شد ـ متهم به نقل از افراد ضعیف شوند. نجاشى تصریح کرده که احمد خودش موثق بود اما: یروى عن الضعفاء واعتمد المراسیل. درباره پدرش هم گفت ه شده که: کان ضعیفا فى الحدیث. زمانى که محدثى روى به نقلهاى تاریخى بیاورد, براى تکمیل کارش از بسیارى از افراد نقل خواهد کرد و درست همینجاست که کسانى که با برخى از نقلهاى وى سر سازگارى ندارند او را متهم به ضعف مى کنند. به ندرت مورخى را مى توان در آن عصر ی افت که از حملات رجال شناسان مصون مانده باشد.

همین اتهام سبب شده است تا احمد برقى, توسط احمد بن محمد بن عیسى اشعرى, از شهر قم اخراج شود. اندکى بعد, احمد پى برد که درباره وى به خطا رفته و او را به شهر بازگرداند و در تشییع جنازه وى, با پاى برهنه شرکت کرد.40 ابن غضائرى دقیقا اشکال احمد را همین دانسته ک ه بر مشى اخباریین ـ یعنى مورخین ـ از هر کسى اخبار را نقل مى کند. عبارت ابن غضائرى چنین است: فانه کان لایبالى عمن أخذ على طریقة اهل الاخبار.41

احمد شاگردانى نیز داشته که آنان نیز شهرت علمى و ادبى داشته اند. محمد بن ابى القاسم عبیدالله بن عمران الجنابى (خ ل: الخبابى) برقى مشهور به ماجیلویه, داماد وى بوده که با تعابیر: ثقة, عالم, فقیه, عارف بالادب والشعر والغریب ستایش شده است. او افزوده که وى از احمد علم و ادب آموخته است. برخى از کتابهاى وى عبارتند از کتاب تفسیر حماسة ابى تمّام و کتاب الطب و کتاب المشارب.42 على فرزند همین شخص که نواده دخترى احمد بن محمد برقى است نیز با عنوان: ثقة, فاضل, فقیه, ادیب ستوده شده و گفته شده که وى احمد را دیده: و تأدب علیه و نزد وى دانش آموخته است.43 ابوالقاسم پدر محمد نیز ملقب به بُندار با تعبیر سید من اصحابنا القمیین وصف شده است.44 عمران برقى جد این على نیز محدث بوده گرچه: قلیل الحدیث.45

از دیگر شاگردان احمد, اسماعیل بن عبدالله بن سمکه است که درباره اش گفته شده: ممن تأدّب علیه.46 احمد فرزند این اسماعیل مورخ و نحوى مشهورى بوده که گفته شده ابن العمید نزد وى تحصیل کرده است.47 کتاب عباسى وى که تاریخ مفصل بنى عباس بوده, در دست مؤلف تاریخ قم ب وده و از آن نقل کرده است.48 از عبدالرحمان بن ابى حماد هم با عنوان صاحب دار ابى عبدالله برقى یاد شده است.49
آثار برقى
از احمد بن محمد برقى, تنها بخشهایى از کتاب المحاسن وى که دائرةالمعارفى مانند بحار بوده, باقى مانده است. فهرست کتابهاى وى را که هر یک به عنوان بخشى از این کتاب در نظر گرفته شده بود, در نجاشى و فهرست شیخ آمده و آنها مکمل یکدیگر هستند. این کتاب را نخست مرحو م ارموى به چاپ رساند و اخیرا نیز چاپ جدیدى از آن عرضه شده است.50

کتابى هم با نام رجال برقى بر جاى مانده است که تصور شده از احمد بن محمد برقى یا از پدرش محمد است.51 در اصل, در ضمن کتابهاى زیر مجموعه محاسن, از احمد کتاب الطبقات و کتاب الرجال نام برده شده است. آنچه باقى مانده, کتابى است که طبقات اصحاب امامان علیهم السلام را شناسانده است. علامه تسترى نسبت آن را به احمد ـ چه رسد به پدر وى ـ باطل دانسته; بدان دلیل که در این کتاب فراوان از سعد بن عبدالله اشعرى نقل شده است. مؤلف از عبدالله بن جعفر حمیرى نقل کرده که وى از شاگردان احمد برقى بوده است. در آنجا از خود احمد بن خال د نیز یاد شده و تصریح به این که مؤلف کتاب است نشده است. این کتاب باید از احمد بن عبدالله برقى, شیخ کلینى (و نواده احمد برقى) و یا احمد بن عبدالله برقى شیخ صدوق باشد. تسترى پس از این مطالب, مى گوید: احتمال دوم قوى تر است.52 آیت الله زنجانى نیز شفاها تأیید فرمودند که این اثر از احمد بن محمد نیست.53

چنین به نظر مى رسد که از کتاب الانساب, در تاریخ قم نیز استفاده شده باشد. در واقع, آگاهیهاى نسبى دقیق موجود در تاریخ قم درباره اشعریها, مى تواند با بهره گیرى از نوشته هاى برقى ـ پدر یا پسر ـ تدوین شده باشد. حضرت استاد آیت الله آقا موسى زنجانى فرمودند که د ر حاشیه اى عکسى از نسخه مختصر جمهرة النسب کلبى ـ که اصل آن در ترکیه است ـ موجود در کتابخانه آیت الله مرعشى, محشّى, مطالبى از برقى (پدر) نقل کرده است. احتمال مى رود که این مطالب از کتاب انساب وى بوده باشد.*
کتاب (التبیان) یا (البنیان) برقى
آنچه از نوشتن این مقال مورد نظر است, شرحى کوتاه در باب کتاب البلدان برقى است. در فهرست تألیفات وى که در فهرست شیخ آمده (و به نقل از او یاقوت در معجم الادباء و صَفَدى در الوافى بالوفیات از یاقوت و احتمالا مؤلف کشف الظنون ایضا از یاقوت)54 از کتاب التبیان ( یا البنیان) یاد شده که کتاب مورد بحث ماست.55 در این فهرست که از جهاتى کاملتر از فهرست یاد شده در نجاشى است, نامى از کتاب البلدان بمیان نیامده است. در برابر, ضمن فهرستى که نجاشى به نقل از ابن بُطَّه درباره کتابهایى که در المحاسن بوده آورده, کتابى است با ن ام کتاب البلدان والمساحة یاد شده است. در آنجا توضیح دیگرى در این باره نیامده است. با این حال, نجاشى ضمن شرح حال محمد بن عبدالله بن جعفر حمیرى, از کتاب وى با نام کتاب المساحة والبلدان یاد کرده و سپس توضیحى در باب علت تألیف این کتاب از خود مؤلف آورده است. او مى نویسد: دلیل تألیف این کتاب آن بود که من به دنبال فهرست کتابهاى مساحت بودم که احمد بن ابى عبدالله برقى تألیف کرده بود, آن را یافتم و نسخه آن را گرفته و از آن کس که آن را روایت کرده بود روایت کردم. امسال آن کتابها از دست رفت و نسخه اى نیافتم. از براد رانم در قم و بغداد از آن کتاب سراغ گرفتم; اما نزد احدى آن را نیافتم. پس از آن به اصول و مصنفات رجوع کرده احادیث مربوطه را از آنها خارج کردم و هر حدیثى را در باب ویژه خود قرار دادم.56

در قرن چهارم, ندیم به نام کتاب البلدان اشاره کرده که از جمله کتابهایى بوده که عنوان المحاسن شامل آن مى شده است. مسعودى نیز در مقدمه مروج الذهب, ضمن فهرستى که از آثار تاریخى تألیف شده بدست داده از کتاب التبیان احمد بن محمد بن خالد برقى کاتب یاد کرده است.5 7
موارد باقى مانده کتاب تبیان در تاریخ قم
در همین قرن چهارم, حسن بن محمد بن حسن قمى, در کتاب تاریخ قم, از این کتاب یاد کرده و قطعاتى از آن را نقل کرده است. تاریخ قم در سال 379 تألیف شده و از بهترین آثارى است که در جغرافیاى شهرى از قرون نخست اسلامى تألیف شده است. آقاى مدرسى طباطبائى, منابع این کت اب را به تفصیل در کتابشناسى آثار مربوط به قم شناسانده و از جمله صفحات مواردى را که مؤلف از کتاب التبیان برقى نقلى آورده ذکر کرده است.58 در تاریخ قم, از این کتاب, با نام کتاب البنیان یاد شده که با توجه به نامى که در فهرست شیخ آمده, باید آن را تصحیف شده کت اب التبیان بدانیم (یا بالعکس).59 با این حال باید توجه داشت که طهرانى مصحح تاریخ قم, در سه مورد که نام کتاب آمده, آن را بنیان ضبط کرده است. در التدوین رافعى هم یک مورد التبیان و در دیگر موارد بنیان آمده است. شاید بنیان اشاره به فلسفه وجودى شهرها باشد که ا ز قضا بخشى از آنچه در تاریخ قم و التدوین از این کتاب نقل شده در همین زمینه است.
در سه مورد از موارد زیر, تصریح به نقل از کتاب بنیان شده اما در موارد دیگر تنها نام برقى آمده که با توجه به موارد نقل شده, به قاعده باید از همین کتاب باشد.
1. در صفحه 20 آمده: چنین روایت کرده است احمد بن ابى عبدالله برقى در کتاب بنیان که شهر قم را از بر آن قم نام کرده اند که در ابتداى حال مستنقع میاه بوده است یعنى جاى جمع شدن آبها…
2. در صفحه 22 آمده: و همچنین احمد بن ابى عبدالله برقى گوید که این چشمه (که برابر تیمره و برق رود بوده) و این موضع اسکندر بینباشت.
3. در صفحه 25 آمده: و صحیح و معتبر و معتمد در آنک قم را چرا قم نهادند روایتى است که برقى گوید که قم مجمع آبهاى تیمره و انار بود…
4. در صفحه 26 آمده: از برقى روایت است که او گفت که قم چهل فرسخ در چهل فرسخ است, زیرا که حدود آن به غایت از یکدیگر دورند و اقطار آن متفاوت اند و… برقى گوید که حدّ اوّل قم از ناحیت همدانست تا میلاذجرد که آن ساوه است و…
5. در صفحه 50 آمده: و برقى در این باب (رودخانه قم) گوید که از این آب به قریه قارص یک جوى روانه گردید. پس به مرور ایام آب آن موضع را مى شکافت و فراخ مى گردانید تا رودخانه گشت و آبهاى تیمره بدان روانه شدند و آن وادیى این است که الیوم آب در آن مى رود. تا ای نجا حکایت برقى است.
6. در صفحه 56 آمده: برقى در کتاب بنیان چنین آورده که رستاق قم, سیصد وشصت وپنج دیه است از آن جمله شابستانان, خطاب آباد, دزج, ساسفجرد, دشت نوح…
7. در صفحه 58 آمده: چنین گوید حسن بن محمد که این حکایات مجموع متفاوت اند و برخلاف یکدیگرند. پس بدرستى که تفصیل برقى زاید است بر همه.
8. در صفحه 59 آمده: و برقى در کتاب خود آورده است که چون عرب به قم نزول کردند, زمین دیهیها فرا مى گرفتند و بر آن بنا مى نهادند و عمارت مى کردند و عشر آن به دیوان مى رسانیدند. و همچنین برقى آورده است که مجموع ضیعتها که عرب را به قم بود, همه نو و اسلامى بود ند و عرب اشعرى آن را بنا کردند و استحیاى آن نمودند و کاریزها بیرون آوردند و برزیگران را بدان فرستادند…
9. و در صفحه 60 آمده: و از برقى حکایت است که جمکران را سلیمان بن داود علیهما السلام بنا کرده است و این روایت از خلافى خالى نیست, سبب آنک بدین ناحیت هیچ بنایى منسوب با سلیمان بن داود نیست و بدو باز نمى خوانند والعلم عند الله.
10. در صفحه 75 آمده است: و برقى روایت کند از آن جمله که عجم در آن غلو کرده اند از وصف بیوراسف… برقى گوید که نمک قم, پاکیزه ترین و خوبترین نمکهاست, زیرا که آن آبى است که در آن حالت که فسرده مى شود صافى است و هیچ خاک با آن آمیخته نشده است و دیگر نمکها خاک با آن آمیخته شده و…
11. در صفحه 79 آمده: و برقى از بعض روات عجم حکایت کند که اول موضعى که از مواضع و رساتیق ساوه و حوالى آن بنا نهادند آبه بود و بیب بن جودرز آن را بنا کرده و سبب بناى آن, آن بود که کیخسرو بدانجا رسید و آن دریاچه بود…
12. در صفحه 81 آمده: و برقى در کتاب بنیان آورده که مى گویند فرعون از آبه بوده است و هرکس از اهل آبه که تو او را بینى سرخ روى و ازرق چشم, بدان که او از نسل فرعون است. و همچنین برقى گوید که سراى فضلویه متطبب در آن از سراى فرعون بوده است و سراى و مسکن فرعون از دروازه وزوا بوده تا دوازه بنان بن موسی…
13. در صفحه 83 آمده: همچنین برقى گوید که این دیه را (طخرود) از براى آن بدین نام نهادند که بر جاى رود و سیل واقع شده بود و به زبان عجم تفارود بود و بعضى دیگر گویند که معنى آن به زبان عجم ته خره است; سبب آنک چون این موضع را بنا کردند اهل طخرود بر بانى آن ب ه برکت و خیر دعا کردند و گفتند: به تو خرّه باد, یعنى بر تو مبارک باد…
14. در صفحه 84 آمده: برقى روایت کند که این دیه را (هریسان) داراى بن دارا بنا کرده است و بنام درم خریدگان خود نام نهاده است و بدین دیه از ممالیک او یک را وریسان نام بوده است…
15. در صفحه 86 آمده: جرجنبان, از ساوه همدان است. از برقى روایت است که این دیه را از بهر آن بدین نام کرده اند که مردى به چشمه اى که بر پس ساوه است فرود آمد و چاشت مى خورد و انبانى پر از نان و پنیر با خود داشت. چون طعام بخورد برخواست و به کنار چشمه آمد تا آب خورد. گرگى از پس آن درآمد و انبان نان و پنیر برگرفت. آن مرد در پى او مى دوید و مى گفت که گرگ انبان برد. پس این دیه را نام جرجنبان کردند والله اعلم… ذکر طلسمات و کانهاى نمک به قم. از برقى رویت است که چون بلیناس به بلاد جبل رسید, به شهر قم طلسمى از بهر دزدى کردن تعبیه کرد… (و نک: ص87)

16. در صفحه 88 آمده: برقى گوید که از عجایب قم نمکستانى است که به فراهان است به قرب فارجان و آن مانند دریا یکى است…

17. در صفحه 281 آمده: دیگر روات اشعریه از کلبى و زهرى روایت کرده اند که رکن یمانى به مکه ابوسالم اشعرى بنا کرده است… و گویند که رکن یمانى مردى از بنى وحید بنى کلب بنا کرده و روایت اول صحیحتر است به قول برقى.

18. در صفحه 241 نقل دیگرى از برقى شده که گویا به نقل از منبع دیگرى است: وى در بحث از دلیل آمدن عربها به قم مى نویسد: ابوالحسین على بن محمد بن جعفر بن خزیمه اسدى منجم روایت کرده است که او به خط ابوجعفر احمد بن ابى عبدالله برقى یافت که… و پس از ده سطر مى ن ویسد: حکایت اسدى از برقى تا اینجاست.
موارد البنیان در التدوین
کتاب التدوین فى اخبار قزوین, از آثار مهمى است که در قرن ششم هجرى تألیف شده است. مؤلف آن رافعى, شرحى کوتاه از اوضاع جغرافیایى آورده و سپس به شرح احوال علماى قزوین نشسته است. در مباحث مقدماتى کتاب, در چند مورد از کتاب برقى مطالبى نقل شده و این نشان مى دهد که کتاب تا قرن ششم در دسترس بوده است.

19. در جلد نخست کتاب صفحه 38 آمده: رأیت فى کتاب التبیان تألیف احمد بن ابى عبدالله البرقى أنه روى الهیثم أن قزوین کانت ثغرا وکان بعض الاکاسرة قد وجه الیها قائدا فى جمع کثیر فأتاهم العدو وهم معسکرون بذلک المکان فاصطفوا لهم واستعدوا للحرب فنظر القائد الى ذل ک المکان فرأى فیه خللا, فقال لرجل من اصحابه أین کش وین أى احفظ ذلک الموضوع فهزموا العدو وبنوا بذلک المکان مدینة وسمیت کشوین فعربت وقیل قزوین…

20. در همان جلد صفحه 44 آمده: وفى کتاب البنیان لأحمد بن أبى عبدالله: ان مدینة قزوین بناها سابور بن اردشیر وسماها شاذبور.
21. در همان جلد, صفحه 47 آمده: فى کتاب البنیان: الذیى کور قزوین هو الحسن بن عبدالله بن سیار العبدى کورها ایام الرشید واقتطع الیها نسا وسلقان روذ والزهراء والطرهم وغیرها.
22. در همان جلد, صفحه 48 آمده: وفى البنیان للبرقى ان الکلبى قال: انما سمیت رامند لان بعض الاکاسرة فى غزاته خراسان مر بهذه المفازة فانتهى الى موضع رامند. فقال: کم بین العمران وهذا الموضع, فقالوا عشرة, فقال راه مند اى بقى الطریق واشترت بذلک.
23. در همان جلد صفحه 48 آمده: ومنها اهرود ومنها الزهراء وهى ناحیة معمورة غریزة المیاه کثیرة الثمار قصبتها مسکن وذکر البرقى ان الزهراء بنیت باسم الزهراء بنت ردى صاحب الرى وانه وهب تلک البقع من ابنته فبنت هناک.
در همان جلد, صفحه 49 آمده: عد فى البنیان من قرى قزوین جیکان وباجرون وزنجان وقصر البراذین الى ناحیة الدیلم ومن نواحیها فشکل وقد یضاف الطالقان الیها ایضا. وذکر البرقى انه بناها الطالقان الاصغر بن الخراسان وهو تأم الطالقان الأکبر صاحب طالقان خراسان.
***
محمد بن بحر رهنى و بقایاى کتاب نحل العرب
محمد بن بحر شیبانى رهنى سیستانى سجستانى کرمانى, دانشمند مورخ, جغرافى دان, محدث, فقیه و متکلم شیعى از ساکنان رُهنه از نواحى نرماشیر کرمان بوده است. در قرون نخستین اسلامى, کرمانى از نواحى سیستان به حساب آمده و لذا دانشمند ما هم به سیستانى نیز شهرت داشته اس ت. وى ملقب به شیبانى شده است. بنابراین یا در اصل عرب است و یا از موالى قبیله مزبور. بسیارى از قبایل عربى, پس از فتوحات و در قرن اول و دوم در نواحى مختلف ایران از جمله کرمان ساکن شدند. مؤلف خود کتابى با نام نحل العرب در چگونگى سکونت قبایل عربى در نواحى مخ تلف ایران داشته که از آن سخن خواهیم گفت. در اینجا نگاهى به آنچه رجال شناسان به ترتیب تاریخى درباره او نوشته اند خواهیم داشت.
کشى درباره او نوشته است, محمد بن بحر دهنى (کذا) نرماشیرى.60
شیخ طوسى نوشته است: محمد بن بحر رهنى از اهالى سجستان.61
نجاشى نوشته است: ابوالحسین شیبانى ساکن نرماشیر از مناطق کرمان.62
یاقوت حموى نوشته است: محمد بن بحر شیبانى رهنى ابوالحسین; رُهنى با همین اعراب منسوب به رهنه, از قراى کرمان است. او در نرماشیر که از خاک کرمان است سکونت داشته و مکنى به ابوالحسین بوده و در اصل شیبانى.63 در معجم البلدان به خطا ابوالحسن چاپ شده است.

علامه نیز او را محمد بن بحر رهنى شیبانى, ابوالحسین, نامیده و نوشته است که وى ساکن نرماشیر از خاک کرمان بوده است.64 صَفَدى هم او را به همین نام خوانده و نوشته است که کان معروفا بالفضل والفقه.65 ابن حجر از تاریخ رى منتجب الدین او را یاد کرده است.66

با این توضیحات روشن مى شود که در مواردى که دهنى ضبط شده, غلط است, همان طور که کنیه او ابوالحسین بوده نه ابوالحسن.
مشایخ محمد بن بحر و شاگردان او
از چند نفر به عنوان مشایخ و اساتید وى یاد شده است. این افراد عبارتند از:
أحمد بن محمد بن کیسان نحوى. محمد بحر گفته است که نزد وى کتاب سیبویه را خوانده است.67 سعد بن عبدالله بن ابى خلف اشعرى نیز از مشایخ وى بوده و این در نقلى که یاقوت آورده آشکار است.68 شیخ دیگر وى را ابن حجر ابن سهیل بن عبدالله بن مطر دانسته است.69 نیز از احم د بن مسرور روایت کرده که در اکمال الدین صدوق روایت وى از او آمده است. نیز از احمد بن حارث دو روایت نقل کرده; همینطور از عبدالرحمان بن احمد ذهلى روایتى نقل کرده که در من لایحضر صدوق آمده است.

کسانى هم از وى روایت کرده اند. ابوالعباس احمد بن على بن العباس بن نوح یکى از آنهاست که راوى کتابهاى وى براى نجاشى بوده است.70 نجاشى از این شخص در شرح حال حسین بن سعید اهوازى یاد کرده و نوشته است که حسین بن على بن سفیان بزوفرى در سال 352 به وى چیزى نوشت. بنابراین نقل, فرد مزبور در این سال عالم و دانشمند بوده است. وى, همانطور که شیخ آقا بزرگ نوشته پیش از سال 423 درگذشته است.71

از دیگر شاگردان وى, به نقل ابن حجر, خطّابى صاحب غریب الحدیث است.72 راوى دیگر احادیث وى احمد بن طاهر قمى است که صدوق روایت او را از محمد بن بحر آورده است. ابومفضل شیبانى هم روایاتى از وى نقل کرده است.

براى تعیین طبقه وى باید یادآور شد که ابن حجر گفته است وى پیش از سال 330 درگذشته است.73 شیخ آقا بزرگ وى را متوفاى 340 دانسته است.74 با توجه به نقل مع الواسطه شیخ صدوق از وى, و عدم روایت محمد بن بحر از امام معصوم(ع), چنین بدست مى آید که وى در ربع آخر قرن س وم و ربع آغازین قرن چهارم مى زیسته است; یعنى در دوران غیبت صغرا. یک تاریخ دیگر هم در تعیین طبقه وى به ما کمک مى کند و آن این که ابوالقاسم احمد بن على کوفى (م352) کتابى با عنوان الرد على محمد بن بحر رهنى نوشته است.75
منزلت علمى محمد بن بحر
شاید مهمترین نکته درباره منزلت علمى وى این سخن شیخ طوسى باشد که محمد بن بحر, بیش از پانصد تألیف از کتاب و رساله داشته است.76 بسیارى از این تألیفات تا پیش از حمله مغول در خراسان وجود داشته77 اما پس از این حمله خانمان سوز این آثار از بین رفته است. در جمع ا ین آثار, تنها کتاب القلائد وى در اختیار سید صفى الدین محمد بن معد موسوى بوده که خبر آن را به علامه حلى داده است. آثار او در ادبیات, تاریخ, جغرافى, انساب, علوم قرآن, کلام, فقه و حدیث بوده است. شیخ طوسى او را با عنوان عالم متکلم یاد کرده است. همانگونه که خ واهیم دید, یاقوت حموى از برخى آثار وى بهره برده و از وى ستایش کرده است.

یاقوت درباره او نوشته است: (محمد بن بحر الرهنى ابوالحسین الشیبانی… معروف بالفضل والفقه) سپس از قول استادش رشیدالدین نقل کرده که درباره محمد بن بحر گفته است: او تیزفهم و حافظ بود و هشت هزار حدیث را از بر مى خواند. احادیث بیشترى در حفظ داشت و به دنبال احا دیث غریب بود و عمر طولانى کرد. دانسته است که کسى که بدنبال احادیث غریب برود, دروغ هم دارد. من کتاب البدع او را دیدم. چیز منکرى در آن به نظر نیامد. خداوند آگاه است. او عالم به انساب و اخبار مردم بود.78

نیز یاقوت مى نویسد: محمد بن بحر یکى از عالمان ادیب بود. او نزد ابن کیسان کتاب سیبویه را خواند. احادیث شیعى زیادى روایت کرده و در مذهب شیعه تألیفاتى دارد.79

علامه حلى نوشته است: من به خط سید صفى الدین محمد بن معد یافتم که این کتاب (کتاب فقهى قلائد) در نزد من در خراسان بود. کتاب بسیار مفیدى بود و غرائبى در آن بود. مجلدى از آن کتاب النکاح بود که خوب نوشته شده بود. اجزاى پراکنده اى از آن را دیدم که اجازه کسى که بر او کتاب خوانده شده بود, وجود داشت.80 جالب که در نسخه دیگرى از ایضاح, در جایى از عبارت که آمده کتاب مفید بود, افزوده شده که کتاب مقدمات علوم القران او نزد من بود که کتاب بسیار خوبى بود.81

ابن حجر هم نوشته است: منتجب الدین در تاریخ رى از او یاد کرده و آورده است که کان قویا فى الادب82.
اتهام غلوّ
با همه ستایشهایى که از محمد بن بحر شده, وى را متهم به غلو کرده اند. در نقلى در رجال کشى چنین آمده: حدثنى ابوالحسن (کذا) محمد بن بحر الکرمانى الدهنى (کذا) النرماشیرى, قال وکان من الغلاة الحنقین82 و نیز در همانجا آمده است: محمد بن بحر هذا غال.84

با وجود این اتهام نجاشى مى نویسد: برخى از اصحاب ما بر آن هستند که گرایش غلو داشته (فى مذهبه ارتفاع).
امام حدیث او به درستى نزدیک است و من ندانستم که چرا درباره وى چنین گفته شده است.85 یاقوت همین سخن را از ابن النحاس! نقل کرده است.86
شیخ طوسى درباره محمد بن بحر نوشته است: او متکلم عالم به اخبار بوده جز آن که متهم به غلو است.87 وى در جاى دیگر او را به تفویض متهم کرده است.88 مى دانیم که مفوضه در مرتبه اى پایین تر از غلات و در حقیقت از آنها به اعتدلال نزدیکتر بودند.

علامه حلى هم نوشته است: ابن غضائرى گفته است که او داراى گرایش غلو است. من اعتقاد به توقف در قبول احادیث وى دارم.89 ابن شهر آشوب نیز او را متکلمى دانسته که متهم به غلو است.90 منتجب الدین هم اتهام غلو را نقل کرده و نوشته است که وى: کان قویا فى الادب واللغة .91

ریشه اتهام غلو وى, قاعدتا از ابن غضائرى نشأت گرفته است. با این حال در میان رجالیین شهرت یافته و در این میان نجاشى از وى دفاع کرده است. به نظر مى رسد که حتى اگر مسأله اى مطرح باشد, نه غلو بلکه تفویض است که شیعه معتدل سخت گیرى چون ابن غضائرى همان را نیز غل و مى داند. صدوق از محمد بن بحر نقل کرده که وى انبیاء و ائمه را بر ملائکه ترجیح مى داده است. در نظر برخى از شیعیان معتدل, همین باور مى توانسته سبب اتهام تفویض و یا غلو باشد. از آثار برجاى مانده وى در روایات صدوق و جز آن, هیچ نوع گرایش حلولى یا الوهیتى نسب ت به امامان در کار نیست. وى در دوره غیبت صغرا درست به دوازده امام اعتقاد داشته و در زمره اصحاب شلمغانى و جز آنها نبوده است. این مسأله از اسامى تألیفات وى بدست خواهد آمد. نجاشى نیز با مراجعه به نقلهاى وى, متوجه سلامت آنها شده و لذا نوشته است که نمى داند ا تهام غلو از کجا و به چه دلیل به وى نسبت داده شده است.

با وجود تصریحاتى که درباره گرایش شیعى وى وجود دارد و نیز اسامى تألیفات وى این سخن منقول در لسان المیزان که وى از علماى سنت بوده نامفهوم است.92
آثار رُهنى
اشاره شد که شیخ طوسى نوشته است که وى در حدود پانصد تألیف و رساله دارد و بسیارى از کتابهاى وى در خراسان موجود است. از جمله کتابهاى وى کتاب الفرق بین الال والامة و کتاب القلائد است.93 ابن شهر آشوب نیز همان مطلب را نوشته و گفته است که آثار وى در خراسان است. 94 ابن شهر آشوب, فهرست کاملتر از دیگران از آثار وى بدست داده است.
در اینجا فهرستى از آثار وى که در منابع مختلف از آنها نامبرده شده, ارائه مى کنیم:
1. کتاب القلائد. نجاشى نوشته است که در این کتاب مسائل اختلافى میان شیعه و مخالفین مطرح شده است.95 همانطور که اشاره شد محمد بن معد موسوى از آن کتاب یاد کرده و یادداشت وى در ایضاح الاشتباه علامه حلى آمده است. وى کتاب النکاح و برخى از اجزاء دیگر این کتاب را دیده است.96
2. کتاب البدع,97 یاقوت از قول استادش رشیدالدین از آن یاد کرده و گفته است که چیز خلافى در آن ندیده است.98
3. کتاب البقاع99
4. کتاب التقوى100
5. کتاب الاتباع وترک المراء فى القران101
6. کتاب البرهان102
7. کتاب الاول والعشرة103
8. کتاب المتعه104
9. الفرق بین الال والامة105
10. البرهان السدید من عون المدید106
11. الطلاق
12. المبسوط فى الصلاة,107 ممکن است این دو, بخشى از کتاب القلائد بوده باشد.
13. التکلیف والتوظیف108
14.اثبات الامامة109
15. الرد على من أنکر الاثنى عشر ومعجزاتهم110
16. کتاب الحجة فى ابطاء القائم علیه السلام111
17. مجلس الرهنى112
18. المساواة والمقابلة113
19. التلخیص والتلخص فى التفسیر114
20. المثل والسیر والخراج115
21. القواعد116
22. مرج البهاء وروض الضیاء117
23. المناسک118
24. نحل العرب. یاقوت نوشته است: از جمله تألیفات وى کتابى است که نامش را نحل العرب نهاده است. وى در این کتاب از پراکندگى اعراب در بلاد اسلامى و این که کدام یک شیعه, کدام یک خارجى و کدام یک سنى بوده اند یاد کرده است. او از شیعه تمجید و از دیگران به بدى یاد کرده است. من جزى از این کتاب را دیدم که درباره اهل مشرق بویژه اهالى کرمان و سجستان و خراسان و طبرستان بود.119< BR> 25. الدلائل على نحل القبائل. یاقوت مى گوید: محمد بن بحر در نحل العرب گفته است که کتابى با نام کتاب الدلائل على نحل القبائل نوشته است.120
26. مقدمات علم القران. این کتاب در دست ابن طاووس بوده و از آن در سعد السعود ص227 و 228 نقل کرده است. مورد نقل شده از کراسه ششم آن کتاب, جزء اول مى باشد. نقل مزبور درباره بى پایگى قراءات سبعه است و این که امام على(ع) تنها مرجع تفسیر قرآن مى باشد. نقل دیگر ى از آن در ص279ـ281 سعد السعود آمده و در آن به اختلاف قراءات میان نسخى از قرآن که توسط عثمان به شهرها فرستاده شده بوده, سخن گفته شده است. در نسخه اى از ایضاح الاشتباه نیز از آن یاد شده است.121
27. الفروق بین الاباطیل والحقوق.122 شیخ صدوق نوشته است: محمد بن بحر رهنى در کتاب معروفش با نام الفروق بین الاباطیل والحقوق که در معناى مصالحه امام حسن(ع) با معاویه نوشته از سؤال سائلى را در تفسیر حدیث یوسف بن مازن راسبى در این معنى و پاسخ آن را آورده است . این همان نقلى است که ابوبکر محمد بن حسن… خزیمه آورده…
موارد باقى مانده کتاب از نحل العرب
کتاب جغرافى وى که در نوع خود بسیار جالب توجه بوده, کتاب نحل العرب است. این اثر درباره پراکندگى اعراب در شهرهاى مختلف بوده و بخشى از آن که به شرق اختصاص داشته در اختیار یاقوت حموى بوده است. وى چند مورد از آن را آورده است. ترتیب کتاب, قاعدتا بر حسب شهرها و مناطق بوده و بدین ترتیب اثرى کاملا نو در جغرافیاى انسانى ایران به حساب مى آمده است.123 افزون بر آن, رهنى, به جغرافیاى مذهبى نیز توجه داشته و گرایشات مذهبى طوایف عرب را نیز یاد کرده است. در اینجا عین موارد نقل شده از کتاب وى را در معجم البلدان مى آوریم.
 ***
1. معجم البلدان (3/190ـ191):
سجستان: قال محمد بن بحر الرهنى: سجستان إحدى بلدان المشرق ولم تزل لقاحاً على الضیم ممتنعة من الهضم منفردة بمحاسن متوحدة بمآثر لم تعرف لغیرها من البلدان ما فى الدنیا سوقة أصح منهم معاملة ولا أقل منهم مخاتلة, ومن شأن سوقة البلدان أنهم إذا باعهم أو اشترى منه م العبد أو الأجیر أو الصبى, کان أحب الیهم من أن یشترى منهم الصاحب المحتاط والبالغ العارف وهم بخلاف هذه الصفة, ثم مسارعتهم إلى إغاثة الملهوف ومدارکة الضعیف, ثم أمرهم بالمعروف ولو کان فیه جدع الأنف, منها جریر بن عبدالله صاحب أبى عبدالله جعفر بن محمد الباقر , رضى الله عنه, ومنها خلیدة السجستانى صاحب تاریخ آل محمد: قال الرهنى: وأجلّ من هذا کله أنه لُعِن على بن أبى طالب رضى الله عنه على منابر الشرق والغرب ولم یلعن على منبرها الامرة وامتنعوا على بنى امیة حتى زادوا فى عهدهم أن لایلعن على منبرهم أحد ولایصطادوا ف ى بلدهم قنفذ ولاسلحفاة وأى شرف أعظم من امتناعهم من لعن أخى رسول الله صلى الله علیه واله وسلم, على منبرهم وهو یُلعن على منابر الحَرَمین مکة والمدینة.
2. معجم البلدان (2/198):
جیرفت: وقال الرهنى: وبجیرفت ناس من الأزد ثم من المهالبة منهم محمد بن هارون النسابة أعلم خلق الله تعالى بأنساب الناس وأیامهم, قال: ورأیته شیخاً هِمّاً طاعناً فى السن, وکان أعلم من رأیت بنسب نزار والیمن, وکان مُفرِطاً فى التشیع وکان له ابنان عبدالله وعبدال عزیز, فنظر عبدالعزیز فى الطب فحسن عمله فیه وألطف النظر من غیر تقلید وألّف فیه تألیف.
3. معجم البلدان (3/296):
سیرجان: قال الرهنى: منها حرب بن إسماعیل, لقى أحمد بن حنبل وصحبه, وله مؤلفات فى الفقه, منها کتاب السنة والجماعة قال: شتم فیه أهل الصلاة وقد نقضه علیه أبوالقاسم عبدالله بن أحمد بن محمود الکعبى البلخى.
4. معجم البلدان (1/59):
الابارق: قال یاقوت: غیر مضاف, عَلَم لموضع بکرمان, عن محمد بن بحر الدهنى الکرمانى.
5. معجم البلدان (2/421):
داررزین: قال یاقوت: من نواحى سجستان, وقال الرهنى: من نواحى کرمان.
6. معجم البلدان (2/345):
الخبیص: قال الرهنى: ویکتنف جانبى کرمان, عرضان القُفص من جانب البحر وخبیص من جانب البرّ وخبیص طرف بلاد فهلو وقد مسخ الله لسانهم وغیر بلادهم وبناحیتها خبق وببق.
7. معجم البلدان (5/396):
هرات: قال الرهنى: إن مدینتها بنیة للإسکندر وذلک أنه لما دخل الشرق ومر بها الى الصین وکان من عادته أن یکلف أهل کل بلد ببناء مدینة تحصنهم من الأعداء فیقدرها ویهندسها لهم وأنه أُعلم أن فى أهل هرات شِماساً وقلة قبول فاحتال علیهم وأمرهم أن یبنوا مدینة ویحکموا أساسها ثم خط لهم طولها وعرضها وسمک حیطانها وعدد أبراجها وأبوابها واشترط لهم أن یوفیهم أجورهم وغراماتهم عند عوده من ناحیة الصین فلما رجع من الصین ونظر إلى ما بنوه عابه وأظهر کراهیته وقال: ما أمرتکم أن تبنوا هکذا, فرد علیهم بناءهم علیهم بالعیب ولم یعطهم ش یئا.
8. معجم البلدان (5/285):
نسا: قال الرهنى: نسا من رساتیق بمّ کرمان.
9. معجم البلدان (ج4, ص 431):
القفس:… قال الرهنى: القفس جبل من جبال کرمان مما یلى البحر و سکانه من الیمانیة ثم من الازدبن الغوث ثم من ولد سلیمة بن مالک بن فهم, و ولده لم یکونوا فی جزیرة العرب على دین العرب للاعتراف بالمعاد و الإقرار بالبعث و لا کانوا مع ذلک على دینهم فی عبادة طواغیتهم التی کانوا یعبدونها من الأوثان و الأصنام ثم انتقلوا إلى عبادة النیران فلم یعبدوها أیضاً عندهم و فی قدرتهم, ثم فُتحت کرمان على عهد عثمان بن عفان, رضی الله عنه, فلم یظهر لأحذ منهم من ذلک الزمان إلى هذا الزمان ما یوجب لهم اسم نحلة و عقد و لا اسم ذمة و عهد, و لم یکن فی جبالهم التی هی مأواهم بیت نار و لا فُهرُ یهود و لا بیعة نصارى و لا مصلّى مسلم إلا ما عساه بناه فی جبالهم الغزاة لهم, و أخبرنی مخبر أنه أخرج من جبالهم الأصنام الکثیرة و لم أتحققه, قال الرُّهنى: و إنی وجدت الرحمة فی الإنسان و إن تفاوت أهلها فیها فلیس أحد منهم یعرى من شیء منها فکأنها خارجة من الحدود التی یمیز بها الإنسان من جمیع الحیوان کالعقل و النطق اللذین جُعلا سبباً للأمر و الزجر و لأن الرحمة و إن کانت من نتائج قلب ذی الرحمة و لذلک فی هذه الخلة التی کأنها فی الإنسان صفَة لازمة کالضحک فلم أجد فی القفس منها قلیلاً و لا کثیراً, فلو أخرجناهم بذلک عن حد من حدود الإنسان لکان جائزاً و لو جعلناهم من جنس ما یُضاد و یرمى لا من جنس ما یُغزى و یُدعى و یؤمُر و یُنهى إذا ما کان على ما بان لنا و ظهر و انکشف و شهر أنه لم یصلح إلى سیاسة سائس و لا دعوة داع و هدایة هاد و لم یعلق بقلوبهم ما یعلق بقلوب من هو مختار للخیر و الشر و الإیمان و الکفر کأن السبعُ الذی یُقتل فی الحرم و الحلّ و فی السرق و الأمن و لا یُستبقى للاستصلاح و الاستحیاء للإصلاح أشبه منه بالإنسان الذی یرجى منه الارعواء عن الجهالة و النزوع من الباطلة و الانتقال من حالة إلى حالة, قال: و ولد مالک بن فهم ثمانیة: فراهید و الخُمام و الهُناءة و نوى و الحارث و معن و سلیمة و جذیمة الأبرش بنو مالک بن فهم بن غنم بن دَوس بن عُدثان بن عبدالله بن زهران بن کعب بن الحارث بن کعب بن عبدالله بن مالک بن نصر بن الأزد, قال: المتمرد من ولد عمرو بن عامر بوادی سبا هو جد القفس, و ذلک أن سلیمة بن مالک هو قاتل أبیه مالک بن فهم و هو الفار من إخوته بولده و أهله من ساحل العرب إلى ساخل العجم مما یلی مُکران و القاطن بعدُ فی تلک الجبال; قال الرُّهنى: و أردنا بذکر هذه الأمر التی بیّناها من القفس لندل على أنهم لم یکن لهم قط فی جاهلیة و لا إسلام دیانة یعتمدونها, و لیعلم الناس أنهم مع هذه الأحوال یعظمون من بین جمیع الناس علیَّ بن أبی طالب, رضی الله عنه, لا لعقد دیانة و لکن لأمر غلب على فطرتهم من تعظیم قدره و استبشارهم عند وصفه.
10 . معجم الادباء (18 / ص31ـ32):
ذکر [محمد بن بحر] فیه ـ أعنى کتاب النحل ـ أخبرنى ابن المحتسب ببغداد فى درب عبدة بالحربیة, قال: أخبرنا أحمد بن الحارث الخزاز, قال: أخبرنى المدائنى على بن محمد بن أبى سیف عن سلمة بن سلیمان المغنى وغیره, فذکر قصة الملبّد بن یزید بن عون بن حرملة بن بسطام بن قیس بن حارثة بن عمرو بن أبى ربیعة بن ذهل بن شیبان الخارج فى أیام المنصور شاریا بالجزیرة حتى قتل. وقال فى موضع آخر: حدثنى سعد بن عبدالله بن ابى خلف قال: حدثنى ابوهاشم الجعفرى, وقال فیه: حدثنى النوفلى على بن محمد بن سلیمان بن عبدالله بن الحارث بن نوفل عن أبیه وقال فیه: سمعت أحمد بن محمد بن کیسان النحوى وأنا أقرء علیه کتاب سیبویه, یقول: لم یجئ على فعّل الا اربعة أسماء: البقم: هى الخشبة التى یصبغ بها وهى معروفة, وشلّم, اسم بیت المقدس بالنبطیة, وبذّر وهو اسم ماء من میاه العرب. قال کثیر:
سقى الله أمواهاً عرفت مکانها
جُراباً ومَلکوما وبذّر والغمرا
وخصّم اسم للعنبر بن عمرو بن تمیم124
موارد دیگر
نقلهاى دیگر از وى در موضوعات دیگر عبارت از موارد ذیل است:
کمال الدین (ص254ـ 255) (و از آنجا در بحارالانوار ج38, ص89ـ 88): حدیثى از احمد بن مسرور از سعد بن عبدالله قمى درباره سؤال وى از حضرت قائم درباره آن که اجازه طلاق زنان پیامبر(ص) از سوى آن حضرت در اختیار امیرالمؤمنین(ع) بوده است.

علل الشرایع (1/200 به بعد و از آنجا در بحارالانوار, ج44, ص16ـ2) روایت مفصلى است که شیخ صدوق با این عبارت آن را نقل کرده است: قد ذکر محمد بن بحر الشیبانى فى کتابه المعروف بکتاب الفروق بین الاباطیل والحقوق فى معنى موادعة الحسن بن على بن ابى طالب لمعاویة فذ کر سؤال سائل… این حدیث در حد یک رساله کوتاه است که از قضا مرحوم مجلسى نیز عنوان باب را چنین نوشته: وفیه رسالة محمد بن بحر الشیبانى رحمه الله…

الغیبه, طوسى, (ص208ـ214 از آنجا در بحارالانوار, ج51, ص6): حدیث مفصلى است که ابو مفضل شیبانى از محمد بن بحر شیبانى و او از قول بِشر بن سلیمان النخاس آورده است. این روایت درباره دستور خریدن کنیزى است که مادر حضرت مهدى(ع) شد.

الغیبه, طوسى (ص167ـ173): روایت مفصلى است از ابومفضل شیبانى از محمد بن بحر از على بن حارث از سعد بن منصور جواشنى از احمد بن على بن بدیلى از پدرش از سدیر صیرفى که گفت: (من و مفضل بن عمر و داود بن کثیر رقى و ابوبصیر و أبان بن تغلب نزد مولایمان حضرت صادق(ع) رفتیم…) این خبر نیز درباره حضرت قائم علیه السلام است و در مصادر فراوانى که در ارجاعات الغیبه آمده, روایت شده است.

کمال الدین (2/ ص129 و از آنجا در بحارالانوار, ج52, ص78ـ 88): این حدیث نیز مفصل بوده و در اصل از سعد بن عبدالله قمى است که در مصادر دیگر نظیر دلائل الامامه, از طریقى دیگر از وى نقل شده است.

علل الشرائع (1/19ـ26 و از آنجا در بحارالانوار, ج57, ص308ـ316): این نقل, بحثى مفصل درباره عقیده کسانى است که انبیاء و ائمه را بر ملائکه ترجیح مى دهند. وى در این بحث دلایل این گروه را نقل کرده و ادله مخالفان را رد کرده است.

بحارالانوار, ج87, ص260ـ261. در این مورد, نقلى از کفعمى در البلد الامین آمده است که معانى مختلفى درباره (عترت) آورده است. وى پس از نقل این معانى مى نویسد: فجمیع ما قلناه من الالفاظ فى معنى العترة التى اختلف العلماء فیها, فهى کنایة عنهم علیهم السلام ذکر ذل ک محمد بن بحر الشیبانى فى کتابه عن ثعلب عن ابن الاعرابى. در کمال الدین, ج1, ص142 آمده است: حکى محمد بن بحر الشیبانى عن محمد بن عبدالواحد صاحب ابى العباس ثعلب فى کتابه الذى سماه کتاب الیاقوتة, قال: حدثنى ابوالعباس ثغلب (تغلب) قال: حدثنى ابن العرابى قال: ا لعترة قطاع المسک الکبار فى النافجة…

کتاب من لا یحضره الفقیه, (3/ ص106ـ109): دو نقل در این صفحات درباره قضاوتى است که امیرالمؤمنین میان پیامبر(ص) و یک اعرابى انجام داد.

ابن حجر (لسان المیزان, ج5, ص736) گفته است که الخطابى در غریب الحدیث از او روایت نقل کرده:
***
تاریخ رى ابوسعد آبى
ابوسعد منصور بن حسین آبى شیعى (متوفاى بعد از 432) وزیر مجدالدوله بویهى, از عالمان و ادیبان برجسته شیعه در رى است. کتاب پر ارج نثر الدر او در شش جلد (شش در دو مجلد) در مصر به چاپ رسیده است. خود وى در مقدمه نثر الدر به کتاب نزهة الادب خویش اشاره کرده که گو یا نسخه اى از آن شناخته شده نیست و نثر الدر تلخیصى از آن است. سمعانى نیز از کتاب النتف والظرف وى یاد کرده است.125 تألیفات دیگرى نیز به وى نسبت داده شده است.126

ابوسعد آبى کتابى در تاریخ رى نوشته که جز چند مورد کوتاه, چیزى از آن باقى نمانده است. این موارد را, مرحوم ارموى برخى به اشارت و برخى به تفصیل, در تعلیقات الفهرست منتجب الدین آورده است. تاریخ رى وى, حداقل, در دست رافعى, یاقوت و ذهبى بوده است. یاقوت ذیل مدخ ل آبة شرح حال مؤلف و نام کتاب وى (تاریخ رى) را آورده است. ما براى تکمیل این بحث, موارد مزبور را نیز با استفاده از آنچه ایشان آورده مى آوریم. موردى افزون بر آنچه ایشان آورده از ذهبى است که آن را نیز نقل خواهیم کرد.

1. (التدوین فى اخبار قزوین 2/295) رافعى در ضمن شرح حال اسماعیل بن عباد, معروف به صاحب بن عباد مى نویسد:

ذکره ابوسعد الابى127 فى کتابه فى اخبار الرى فقال: قد انقرض بموته ابهّة الوزارة والریاسة وعفت معالم السیادة والسیاسة وکانت الاعلال قد ألحت علیه والاسقام لزبت به لکثرة أفکاره فى تهذیب الامور وشدة اهتمامه بترتب الاحوال, وتُوُفِّى سنة خمس وثمانین وثلاثمائة ب الرى بقین من صفر لیلة الجمعة وقت العشاء الاخر وکان قد انعقد لسانه واختل عقله لیلة الخمیس.

خواهیم دید که بخش مفصلى از شرح حال ابن عباد را یاقوت از کتاب تاریخ رى ابوسعد آبى نقل کرده است.

2. (معجم البلدان ج1, ص179):128
ارز: بالفتح ثم السکون و زاى: بلیدة من اول جبال طبرستان من ناحیة الدیلم وبها قلعة حصینة; قال ابوسعد منصور بن الحسین الابى فى تاریخه: الأرز قلعة بطبرستان لایوصف فى الارض حصن یشبهها او یقاربها حصانة وامتناعا وانفساحا واتساعا وبها بساتین وارحیة دائرة وماء یز ید على الحاجة ینصُّب الفضل منه الى اودیة.

3. (معجم البلدان, ج2, ص194):
جناشک: بالفتح والالف والشین المعجمة یلتقى عندهما ساکنان وآخره کاف من قلاع جرجان واستراباد مشهورة معروفة بالحصانة والعظمة. قال الوزیر ابوسعد الابى: وهى مستغنیة بشهرتها عن الوصف, وهى من القلاع التى یقف الغمام دونها وتمطر أفنیتها ولاتمطر ذروتها لفوتها شأو ا لغمام وعلوّها عن مرتقى السحاب.

4. (معجم البلدان, ج2, ص214):
الجوسق: …والجوسق من قرى الرى, عن الابى ابى سعد منصور الوزیر.

5. (معجم البلدان, ج3, ص88):
روذبار: …وقال ابوسعد الابى فى تاریخه: روذبار قصبة بلاد الدیلم.

6. (معجم الادباء, ج2, ص690ـ694)129 در این پنج صفحه مطالبى از کتاب تاریخ ابوسعد آبى درباره صاحب بن عباد نقل شده است. بدلیل محدودیت صفحات تنها چند سطر نخست آن را نقل مى کنیم:

ذکر الوزیر ابوسعد منصور بن الحسین الابى فى تاریخه من جلالة قدر الصاحب وعظم قدره فى النفوس وحشمته ما لم یذکر لوزیر قبله ولا بعده مثله, وأنا (یعنى یاقوت) ذاکر ما ذکر على ما نسقه: قال: توفیت ام کافى الکفاة بأصبهان وورد علیه الخبر, فجلس للتعزیة یوم الخمیس من محرم سنة اربع وثمانین وثلاثمائة…

7 (معجم الادباء, 5, ص2187ـ2188) در شرح حال قابوس بن وشمگیر:
قال ابوسعد الابى فى تاریخه: فى شهر ربیع الاخر سنة ثلاث واربعمائة کانت الاخبار تواترت بموت قابوس بن وشمگیر, ثم ورد الخبر بأنه لم یمت ولکنه نکب وأزیل عن الملک, وذلک انه کان قد أسرف فى القتل وتجاوز الحد فى سفک الدماء ولم یکن یعرف حدا فى التأدیب واقامة السیا سة غیر ضرب الاعناق واماتة الانفس وکان یأتى ذلک فى الاقرب فالأقرب والأخص من الجند والحاشیة حتى أفنى جمیعهم وأتى على جلهم…

8. (معجم الادباء, 4, ص1892ـ 1895) این مورد درباره شرح حال ابن العمید است که چهار صفحه کامل مى شود. چند سطرى از آن را نقل مى کنیم:

وقرأت فى تاریخ ابى المعالى زین الکفاة الوزیر ابى سعد منصور بن الحسین الابى: کان عضدالدولة ینقم على ابى الفتح ابن العمید أشیاء, وکان من أعظمها فى نفسه حدیثه ببغداد لما خرج لنجدة بختیار, فانه جرد القول والفعل فى رد عضد الدولة عن بغداد, وأقام لنفسه بذلک ببغ داد سوقا تقدم بها عند أهل البلد والخلیفة حتى لقبه الخلیفة ذالکفایتین وکناه فى کتابه بابى الفتح. ولما انصرف عضدالدولة عن بغداد و…

9. (مجمع الاداب فى معجم الالقاب ج4, ص16):130
الکافى ابوالمعالى سعد بن احمد بن عبدالعزیز الرازى الادیب: ذکره الوزیر ابوسعد الابى فى تاریخ الرى الذى صنفه: وقال: کان من بیت ریاسة وانشد له:
وافى قریض ممجَّد
بادى العُلى عین الأنام
فرتعتُ منه فى محا
سن أُلبست ثوب التمام
وجلوته عذراء وا
ضعة القناع او اللثام
ودعوت لاملقاً
لمهدیه بخیر مستدام
10. (مجمل التواریخ والقصص,131 ابن شادى, ص404):
ومن این تاریخ از مجموعه بوسعد آبى132 بیرون آوردم که شاهنشاه او را به آخر عهد وزارت داده بود, مردى عظیم و فاضل و متبحر اندر علوم بوده است.
11. (تاریخ الاسلام ذهبى, مجلد سالهاى 381ـ400, ص273) در ذیل شرح حال قاضى ابوالحسن على بن عبدالعزیز جرجانى, نوشته است:
وقال ابوسعد منصور بن الحسین الابى فى تاریخه: وقع اختیار فخر الدولة بن رکن الدولة على أن تولى على بن عبدالعزیز الجرجانى قضاء مملکته, فولاه بعد موت الصاحب بن عباد بعام, فکان ذلک من محاسن فخرالدولة وکان هذا القاضى لم یر لنفسه مثلا ولامقاربا مع العفّة والنّز اهة والعدل والصرامة.133
12. (مجمع التواریخ حافظ ابرو, به نقل تعلیقات الفهرست (ارموى), ص318):
و ابوسعد آبى در تاریخ رى آورده است که احمد بن اسماعیل در سنة ست وتسعین ومائتین به رى آمد و سه ماه و بیست و پنچ روز در رى بود و بعد از آن ابوعبدالله بن مسلم را خلیفه خود ساخت و از آنجا برفت. ابن مسلم سه ماه حکومت کرد, بعد از آن محمد بن على بن الحسین المرو روذى از قبل احمد بن اسماعیل به رى آمد و او را صعلوک مى گفتند و او حکومت رى کرد تا زمانى که احمد بن اسماعیل را بکشتند و صعلوک از حکومت رى معزول شد, بعد از آن دیگر بار با حاجیان بیامد و اتباع بسیار برو جمع شده بود, عرضه داشتى به خلیفه المقتدر بالله کرد و ا لتماس نمود که حکومت رى به وى دهد و مالى سنگین قبول کرد و نصر حاجب معاونت او مى کرد, اگرچه خلیفه راضى نبود; القصه حکومت بستد و چون به رى آمد آن آمال که تقبل کرده بود حاصل نمى شد, بنیاد ظلم نهاد و مصادره خلق مى کرد, تا مال چند حاصل کرد و بفرستاد, چون یوسف بن ابى الساج با برادر صعلوک به رى آمد, صعلوک به خراسان رفت.
***
منتجب الدین و بقایاى تاریخ رى او
اثرى دیگر از دانشمندى شیعى در تاریخ محلى یا دانش جغرافى که متأسفانه از میان رفته, کتاب تاریخ رى, از شیخ منتجب الدین ابوالحسن على بن بابویه رازى است که بخش عمده حیات علمى وى در نیمه دوم قرن ششم هجرى بوده و به احتمال در دهه نخست قرن هفتم درگذشته است.134

شرح حال مفصل وى را علامه مرحوم سید عبدالعزیر طباطبایى در مقدمه الفهرست وى و نیز استاد مرحوم محدث ارموى در مقدمه چاپ خود از الفهرست آورده اند. کتابى که از وى برجاى مانده, الفهرست است که در اصل مکمل کتاب فهرست شیخ طوسى و فهرست نجاشى است و در آن شرح حال کوت اه 544 نفر از عالمان شیعه خود را نوشته است. کتاب اربعین او نیز به چاپ رسیده است.135

کهن ترین شرح حال از وى, در کتاب التدوین فى اخبار قزوین رافعى آمده است. وى در آنجا از تاریخ کبیر رى منتجب الدین یاد کرده و گفته است که مؤلف, این کتاب را تماما پاکنویس نکرده و گمان مى کنم که مسوده آن با مرگ وى از میان رفته باشد.136

مرحوم سید جلال الدین محدث ارموى, سخنان رافعى را نقل و نقد کرده و به تفصیل درباره آنچه وى در التدوین آورده توضیحاتى را داده است.137 افزون بر آن اشاره کرده است که نقلى از تاریخ رى در طبقات الشافعیه سبکى و نقلهاى متعددى از آن در لسان المیزان ابن حجر آمده اس ت. وى سپس اسامى افرادى که نامشان در تاریخ رى بوده و ابن حجر در لسان از آنها یاد کرده آورده اما عین نقل را نیاورده است. اکنون که این مقال عهده دار نقل بازمانده این چند کتاب جغرافى از میان رفته است, با استفاده از تلاش مرحوم ارموى در نشان دادن محل آن موارد در لسان المیزان,138 عین آنچه ابن حجر از کتاب تاریخ رى نقل کرده مى آوریم.

دو تذکر لازم است. نخست آن که ابن حجر همه جا از مؤلف با عنوان ابن بابویه یاد کرده که در واقع مقصود همین منتجب الدین على بن بابویه است که از خاندان بابویه قمى مهاجر به رى بوده است. دوم آن که ما از چاپ جدید لسان المیزان که با تحقیق مرعشلى انتشار یافته استفا ده کرده و ارجاعات را به آن چاپ داده ایم.

این امکان وجود دارد که ابن حجر, افزون بر تاریخ رى منتجب الدین, فهرست او را نیز در اختیار داشته و شرح حال برخى از اشخاص را در لسان از آن نقل کرده است. در برخى موارد تصریح کرده که از تاریخ رى نقل مى کند اما در مواردى نام کتاب را نیاورده و صرفا به نقل از اب ن بابویه مطلب را آورده است. احتمال اندکى وجود دارد که برخى از این موارد از الفهرست باشد. نمونه آن مطلبى است که درباره جعفر بن على بن على جعفرى آورده است. به هر روى باید گفت بیشترین مواردى که به نقل از ابن بابویه در لسان آمده در الفهرست نیامده و طبعا باید از تاریخ رى باشد.

به هر روى ابن حجر گاه نام تاریخ رى را یاد کرده, گاه رجال الشیعة و گاه مصنفى الشیعة. سه مورد هم مى نویسد: ذکره ابن بابویه فى الذیل. که روشن نشد مقصود چیست. آیا ممکن است ذیل بر کتاب تاریخ رى ابوسعد آبى باشد؟

طبعا بخشى از تاریخ رى که در لسان المیزان باقى مانده, بخش رجالى آن است. بنابراین از بخش جغرافیایى آن تاکنون مورد خاصى در دست نداریم.
1. (لسان 1/81): ابراهیم بن خلیل فراهیدى شیعى, ذکره ابوالحسن بن بابویه القمّى.
2. (لسان 1/124): ابراهیم بن على بن محمد الرازى, ابومنصور, ذکره ابوالحسن بن بابویه فى رجال الشیعة وقال: کان فقیها بارعا.
3. (لسان 1/124): ابراهیم بن على بن عیسى الرازى, ذکره ابن بابویه فى تاریخ الرى و قال: شیخ من الشیعة یحدث عن احمد بن محمد بن یحیى العطار, روى عنه ابوالفتح عبیدالله بن موسى بن احمد الحسینى وجعفر بن محمد الیونسى وغیرهما.
4. (لسان 1/134): ابراهیم بن القاسم بن على بن حسن بن ابى بکر بن هارون بن نفیع السکاکینى. ذکره ابوالحسن بن بابویه فى تاریخ الرى و قال: کان من شیوخ المعتزله, روى عن الحسین بن محمد المؤدب; روى عنه عبدالرحمن بن الحسن بن احمد الخزاعى ویحیى بن الحسین بن اسماعیل وغیرهما.
5. (لسان 1/155): ابراهیم بن محمد بن على بن قبیس بن الحسن بن سلیمان بن ندیر بن ابى ایوب البوالمعالى الانصارى, کان یدعى أنه من ذریة ابى ایوب ولم یصح نسبه, ویدَّعى انه سمع من الاشج وهو کاذب فى دعواه. هکذا قرأت فى تاریخ الرى لابى الحسن بن بابویه. وقال: روى ل نا عنه عمر بن على بن الحسن البلخى وطاهر بن محمد النحوى القزوینى و غیرهما. وتوفى سنة ثمان عشرة وخمس مائة, ثم قال: أخبرنا طاهر و عمر, قالا: أخبرنا ابوالمعالى ذکر انه ابن مائة واثنتین وخمسین سنة, حدثنا الاشج ـ وهو ابوحفص بکر بن الخطاب بن حسان ـ عن على بن اب ى طالب فذکر خمسة عشر حدیثا. (ابن حجر تعلیقه اى بر مطالب ابن بابویه نوشته است).
6. (لسان 1/202): احمد بن ادریس الفاضل ابوعلى القمى الاشعرى, من کبار مصنفى الرافضة, مات سنة ست وثلاثمائة انتهى. وذکره ابوالحسن ابن بابویه.
7. (لسان 1/205): احمد بن اسماعیل بن احمد بن محفوظ البستى ابوالحسن الواعظ, ذکره ابوالحسن بن بابویه فى تاریخ الرى وقال: کان متکلما على مذهب المعتزلة, وکان ابوه من مصنفى المعتزلة على مذهبهم, سمع احمد بن ابى سعید احمد بن على بن حمدان, وأباطالب یحیى بن الحسن بن هارون وغیرهما, روى عنه عبدالرحمن بن احمد وابوجعفر محمد الحسن الواعظ, توفى سنة احدى واربعین واربع مائة.

8. (لسان 1/247): احمد بن حمدان بن احمد الورساهى ابوحاتم الکشى, ذکره ابوالحسن بن بابویه فى تاریخ الرى وقال: کان من أهل الفضل والادب والمعرفة باللغة وسمع الحدیث کثیرا وله تصانیف, ثم اظهر القول بالالحاد وصار من دعاة الاسماعیلیة وأضل جماعة من الاکابر ومات فى سنة اثنتین وعشرین وثلاثمائة.
9. (لسان 1/352): احمد بن على بن ابراهیم بن هاشم بن الخلیل القمى, ابوعلى, نزیل الرى, ذکره ابن بابویه فى تاریخ الرى وقال: سمع اباه وسعد بن عبدالله وعبدالله بن جعفر الحمیرى واحمد بن ادریس وغیرهم وکان من شیوخ الشیعة وروى عنه ابوجعفر محمد بن على بن بابویه وغی ره.
10. (لسان 1/352): احمد بن على بن ابى الخضیب الایادى ابوالعباس, ذکره ابن بابویه فى تاریخ الرى وقال: کان من غلاة الشیعة, له تصانیف, روى عنه محمد بن احمد بن داود القمى.

11. (لسان 1/352): احمد بن على بن الحسن بن شاذان القمّى, ابوالعباس; ذکره ابوالحسن بن بابویه فى تاریخ الرى وقال: سمع من محمد بن الحسن بن احمد بن الولید ومحمد بن على بن تمام الدهقان وغیرهما وروى عنه ابنه ابوالحسن محمد وجعفر بن احمد و غیرهما وکان شیخ الشیعة فى وقته.

12. (لسان 1/461): احمد بن محمد بن نصر الرازى السمسار, ذکره ابن بابویه فى تاریخ الرى وقال: کان من شیوخ الشیعة. روى عن جعفر بن الحسن بن شهریار القمى; روى عنه على بن محمد القمّى.
13. (لسان 1/512): آدم بن یونس بن ابى المهاجر النسفى. ذکره ابوالحسن على بن بابویه فى رجال الشیعة الامامیة وقال: کان فقیها مناظرا, قرأ على أبى جعفر الطوسى تصانیفه.
14. (لسان 1/594): اسفندیار بن الموفق بن محمد بن یحیى, ابوالفضل الواعظ, …ذکره ابن بابویه, وقال: فقیها زاهدا دیِّنا صالحا لقبه صائن الدین.
15. (لسان 1/595): اسکندر بن دبیس بن عکبر الرشیدى الجرجانى النخعى, من ذریة الاشتر ذکره ابن بابویه; کان فقیها زاهدا یلقب صارم الدین وکان بزى الامراء وله تصانیف فى مذهب الامایة.

16. (لسان 1/618): اسماعیل بن حیدرة بن حمزة العلوى. من شیوخ الشیعة. ذکره ابن بابویه, وقال: کان سیدا جلیلا, روى عنه عبدالجبار النیسابورى.

17. (لسان 1/641): اسماعیل بن على الحافظ ابوسعد السمان صدوق معتزلیّ جَلد انتهی… قال ابن بابویه: ثقة و ایّ ثقة, حافظ مفسر وأثنى علیه وله تفسیر فى عشر مجلدات وسفینة النجاة فى الامامة وغیر ذلک.

18. (لسان 1/720): امیر بن شرفشاه الشریف الحسینى القمّى. قال ابن بابویه: کان قاضى قم, وکان یناظر بمذهبه فى المجالس ولایتوقى. وله تصانیف وکرم وورع وصدقة فى السرّ وحسن سمت.

19. (لسان2/16): برکة بن محمد بن برکة الاسدى, ابوالخیر. ذکره ابن بابویه فى رجال الشیعة وقال: قرأ على الشیخ الطوسى وصنف کتابا سماه حقائق الایمان فى اصول الدین والحجج فى الامامة وروى عنه ذوالفقار بن معد الحسنى المروزى.
20. (لسان 2/123): تاج بن محمد بن الحسین بن الحسینى. ذکره ابن بابویه فى رجال الشیعة وقال: کان صالحا فى نفسه. ثم نقل عن یحیى بن حمید القمّى, قال: انقطع تاج الى علم الحدیث والفقه وتمیز بین رجال الشیعة والسنة وکان خبیرا بحدیث أهل البیت, وله رحلة الى العراق. وکان اجتماعى به بعد سنة اربعین وخمسمائة ورافقته فى الحج. فقال لى: ان قبر فاطمة بین المنبر والحجرة. فقلت: من ذکره؟ قال: الزهرى عن على بن الحسین عن ابن عباس أنه شهد دفنها.

21. (لسان 2/123): تاج الرؤساء بن ابى السُّعداء الصیزورى من شیوخ الامامیة ذکره ابن بابویه ووصفه بالفضل والعصبیة المفرطة لمذهب الامامیة ونقل عن الرشید المازندرانى عن أبیه أنه الذى حسَّن لآل بویه اعتقاد مذهب الامامیة. وکان اذا تفرس فى الغلام الترکى الفطنة ا شتراه وعلمه فلذلک صار اکثر الاتراک فى زمانه امامیة وذکر انه ادرک دولة آل سلجوق.

22. (لسان 2/137): ثابت بن عبدالله بن ثابت الیشکرى. ذکره ابن بابویه فى رجال الامامیة من الشیعة وقال: کان عالما فاضلا, صنف کتبا کثیرة وأخذ عن الشریف المرتضى وغیره.

23. (لسان 2/211): جعفر بن على بن على بن عبدالله الجعفرى, نزیل دهستان, ذکره ابن بابویه فى الامامیة وقال: کان یفتى على مذهب ابى حنیفة رحمه الله. (نک: الفهرست منتجب الدین, ص46, ش70)

24. (لسان 2/220): جعفر بن محمد بن المظفر بن محمد الحسینى الواعظ ابو ابراهیم. ذکره ابوالحسن139 بن بابویه فى مصنفى الشیعة وقال: کان ورعا صالحا. حدثتنى عنه الشیخ محمد بن على الموصلى, قال: وکان له قبول عند الخاصة والعامة.

25. (لسان 2/227): جعفر بن محمد الدوریستى. ذکره ابوالحسن140 بن بابویه فى رجال الشیعة.

26. (لسان 2/360): حسن بن ابراهیم بن بندار, ذکره ابن بابویه فى الذیل وقال: کان امامیا فقیها صالحا یلقب صفى الدین.

27. (لسان 2/516): الحسین بن الحسن بن الحسین بن على بن الحسین بن موسى بن بابویه القمى. ذکره ابن بابویه فى الذیل. وقال: کان من بیت فضل وعلم وهو وجه الشیعة فى وقته فى الفقه والورع والعبادة.

28. (لسان 2/241): سعد بن ابى طالب الرازى ا3والمکارم المتکلم. قال ابن بابویه: کان من علماء الشیعة وفقهائهم ومتکلمیهم. سمع على بن المحسن بن متروک الکاتب واباالنجم محمد بن عبدالوهاب السمان وغیرهما وله تصانیف فى الکلام على مذهبه. وجالسته ولم یتفق لى السماع م نه. ومات فى ثانى عشرین رمضان سنة سبع وأربعین وخمسمائة.

29. (لسان 3/292): سعید بن محمد بن الحسن بن محمد بن حاتم النیسابورى, ابوالرشید. ذکره ابن بابویه فى تاریخ الرى وقال: روى عن ابى عمرو بن حمدان واخذ عن القاضى عبدالجبار. روى عنه ابوسعد السمان وکان من أکابر المعتزلة.

30. (لسان 3/302): سعید بن هبةالله بن الحسن بن عیسى الراوندى ابوالحسین. ذکره ابن بابویه فى تاریخ الرى وقال: کان فاضلا فى جمیع العلوم: له مصنفات کثیرة فى کل نوع وکان على مذهب الشیعة.

31. (لسان 3/304): سعید بن وجیه بن طاهر بن محمد الشحامى ابوعبدالرحمن. ذکره ابوالحسن بن بابویه فى تاریخ الرى وقال: قدم الرى خمس وسبعین وخمسمائة وکان مضطرب الإسناد ولیست له معرفة بالحدیث. حدث عن أبیه.

32. (لسان 3/335): سلم بن منصور المقرىء الفوراردی… قال ابوالحسن ابن بابویه: کان مرجئا شدید الارجاء یوذى أصحاب الحدیث.

33. (لسان 4/494): عبدالواحد بن على بن الحسین بن على بن عیسى. سمع ابوحاتم خاموش واحمد بن على السمنانى وکان یتکلم على رأى المعتزلة النجاریة. ذکره ابوالحسن بن بابویه فى تاریخ الرى.

34. (لسان 5/227): عمر بن محمد بن اسحاق العطار الرازى نزیل طبرستان. سمع من الکدیمى واحمد بن عبدالجبار العُطاردى و… قال ابوالحسن بن بابویه: کان کثیر الحدیث, له تخریجات ورحلة الى العراق والحجاز, وکان حافظا یعرف هذا الشأن ویفهم فما جیدا, لکنه تغیر عقله وصار ممرورا لایعدُّ احدا شیئا ولایکترث به لإعجابه بنفسه وکان أکثر من یُذکَر له من الحفّاظ یقول: هو صحفى.141

35. (لسان 5/655): محمد بن احمد بن على الفارسى, ابوعلى الفتال, ذکره ابن بابویه فى تاریخ الرى وقال: کان من شیوخ الامامیة, سمع من المرتضى ابى الحسن المطهر, وعبدالجبار بن عبدالله; روى عنه على بن ابى الحسن بن عبدالله النیسابورى ومات سنة ثمان وخمسمائة.

36. (لسان 5/703): محمد بن اسحاق بن عاصم البراد الرازى ابوعاصم, … ذکره ابوالحسن بن بابویه فى تاریخ الرى ونقل عن ابى القاسم ابن أخى زرعة, قال: سمع منى حدیثا کنت سمعته بالشام, فرواه عن شیخى, فقیل له: أین کنت مع هذا الشیخ؟ قال: کنت ببغداد. قال ابوالقاسم: وکذ ب, ماقدم الشیخ المذکور بغداد, قال: ومات محمد بن اسحاق المذکور سنة تسع وثلاثمائة.

37. (لسان 5/724): محمد بن اسماعیل الرازى, ذکره ابوالحسن بن بابویه فى تاریخ الرى وقال: روى عن ابى جعفر محمد بن على بن موسى الکاظم, روى عنه ابوسعید سهل بن زیاد الادمى وکان من غلاة الشیعة.

38. (لسان 5/733): محمد بن ایوب بن هشام الرازى, …وذکره ابوالحسن بن بابویه فى تاریخ الرى فقال: یکنى أباعبدالله, وقال کان ضعیفا, تکلموا فیه ویقال: کان شیعیا, قال: وروى عن الحُمیدى عن ابن عیینة جوابات القرآن, فقال ابوحاتم هذا کذاب, لم یکن عند الحمیدى من هذا شىء, وساق له حدیثا من روایته عن موسى بن داود الضبى ومن روایة عبدالله بن محمد بن عبدالرحمن الحناط عنه.

39. (لسان 5/736): محمد بن بحر بن سهل الشیبانى السجستانى, ذکره ابوالحسن بن بابویه فى تاریخ الرى وقال: شیخ من شیوخ السنة, یکنى ابالحسین وکان من علمائهم وله تصانیف بخراسان وکان ملینا عندهم وسکن بعض قرى کرمان. وقال: وقیل وکان فى مذهبه غلو وارتفاع وکان قویا ف ى الادب واللغة.

گفتنى است که یا در این عبارت مشکلى پیش آمده; شاهد آن که در عین آنکه نوشته است وى از علماى سنى بوده, اتهام غلو را مطرح کرده, و یا آن که منتجب الدین, محمد بن بحر را نمى شناخته است. وى شیعه امامى است که متهم به غلو نیز شده است. در همین مقال, به تفصیل از وى سخن گفتیم. این نیز گفتنى است که در مواردى که مرحوم ارموى از تاریخ رى در لسان آورده, این مورد, از قلم افتاده است.142

40. (لسان 5/737): محمد بن بحر اصبهانى ابومسلم, صاحب التفسیر, ذکره ابوالحسن بن بابویه فى تاریخ الرى وقال: کان على مذهب المعتزلة ووجیها عندهم وصنف لهم التفسیر على مذهبهم ومات اثنتین وعشرین وثلاثمائة وهو ابن سبعین سنة.

41. (لسان 5/743): محمد بن بشر السوسنجردى, ابوالحسین, ذکره ابوالحسن بن بابویه فى تاریخ الرى وقال: کان زاهدا ورعا متکلما على مذهب الامامیة وله مصنفات فى نصرة مذهبه.

42. (لسان 5/762): محمد بن جریر بن رستم ابوجعفر الطبرى, رافضى له توالیف منها: کتاب الرواة عن أهل البیت رماه بالرفض عبدالعزیز الکتانى انتهى. وذکره ابوالحسن بن بابویه فى تاریخ الرى بعد ترجمه محمد بن جریر الامام, فقال: هو الآملى, قدم الریّ وکان من اجلة المتک لمین على مذهب المعتزلة وله مصنفات, روى عنه الشریف ابومحمد الحسن بن حمزة الرعَینى وروى ایضا عن ابى عثمان المازنى وجماعة وعنه ابوالفرج الاصبهانى فى اول ترجمة ابن الاسود من کتابه.

43. (لسان 5/766): محمد بن جعفر بن محمد القصار الرازى ابوجعفر, ذکره ابن بابویه فى تاریخ الرى وقال: شیخ من مشاهیر الشیعة, سمع اباجعفر محمد بن على بن الحسین بن موسى الفقیه على مذهبهم روى عنه ابوسعید محمد بن احمد الرازى واخوه عبدالرحمن, ومات سنة ست واربعین و خمسمائة.

44. (لسان 5/769): محمد بن جعفر بن محمد بن احمد بن بطة السلمى المؤدِّب, ابوجعفر, ذکره ابن بابویه فى تاریخ الرى وقال: کان عظیم المنزلة عند الشیعة, وکان قوى الادب والفضل, وکان ضعیفا فى الحدیث عندهم وفى اسناد حدیثه عنهم اغلاط کثیرة وسمع منع جماعة منهم. وقال محمد بن الحسن بن الولید (وکان من شیوخهم): کان محمد بن جعفر بن بکر ضعیفا مخلطا معروفا بذکر سبّ السَّلف.

45. (لسان 6/407): محمد بن على بن الحسن بن محمود الحمصى الرازى یلقب الشیخ السدید… وذکره ابن بابویه فى الذیل واثنى علیه وذکر انه کان یتعاطى بیع الحمص المصلوق فتمارى مع فقیه فاستطال علیه فترک حرفته واشتغل بالعلم له وله حینئذ خمسون سنة, فمهر حتى صار أنظر اهل زمانه واخذ عنه الامام فخرالدین الرازى وغیره. وعاش مائة سنة وهو صحیح السمع والبصر شدید الامل ومات بعد الست مائة.

46. (لسان 6/544): محمد بن مقاتل الرازی… فذکره ابن بابویه فى تاریخ الرى فقال: کان امام اصحاب الرى بالرى ومات بها وکان مقدما فى الفقه روى عن سفیان بن عیینة وأبى معاویة ووکیع و ابن فضل والمحاربى وحکام بن مسلم وسلم بن الفضل وقبیصة فى آخرین. روى عنه محمد بن ا یوب والحمامى ومحمد بن على بن الحکیم الترمذى واحمد بن خالد واحمد بن جعفر والحسین بن حمدان وآخرون مات سنة ثمان واربعین ومائتین وقیل فى التى بعدها.

47. (لسان 6/554): محمد بن مندة الاصبهانی… وذکره ابوالحسن بن بابویه فى تاریخ الرى وقال: سئل مهران عنه فقال: هذا کذّاب, عَمَد رجل من أهل الریّ الى احادیث رواها احمد بن حنبل عن أبى الاشجعى عن ابیه عن سفیان الثورى; فدفعها الیه فقرأها على الناس عن الحسین بن ح َفص عن الثورى وکذب فى ذلک.

48. (لسان 6/560): محمد بن منصور بن محمد بن على بن محمد السراجى المتأخر ابوجعفر. ذکره ابوالحسن بن بابویه فقال: شیخ من الشیعة, سمع السید محمد بن الحسین الحسینى وأبانصر احمد بن محمد بن صاعد والسید ظفر بن الداعى وغیرهم. وکان مکثرا کتب الکثیر مات قبل العشرین وخمسمائة.

یک مورد نیز در طبقات الشافعیه آمده است. براساس فهرست کتابهاى یاد شده در متن این کتاب که در پایان هر جلد آمده, در جاى دیگرى از طبقات, از تاریخ رى یاد نشده است. و اینک مورد یاد شده:

49. (طبقات الشافعیه سُبکى 7/90): سعد بن محمد بن محمد بن محمد بن احمد ابوالفضائل المشاط, فقیه متکلم واعظ مفسر مذکر عارف بالمذهب والاختلاف, ذکره على بن عبیدالله بن الحسن صاحب تاریخ الرى فى کتابه: وذکر انه سمع القاضى ابالمحاسن الرویانى واباه اباجعفر محمد بن محمود المشاط وابا الفرج محمد بن محمود بن الحسن القزوینى الطبرى وغیرهم. وقال: وتوفى لیلة الثلاثاء رابع عشر رمضان سنة ست واربعین وخمسمائة. وروى عنه حدیثا قرأه علیه.
پانوشتها
1. تاریخ التراث العربى, التدوین التاریخى, ص231.
2. در واقع, بخش چاپ شده به عربى که در قم نیز افست شده, تنها تا قرن چهارم هجرى را شامل مى شود.
3. کنیه ابوعلى براى خالد در نجاشى, ص428 یاد شده است. (در همه موارد از رجال نجاشى, با تصحیح آیت الله آقا موسى زنجانى استفاده کرده ایم) نیز نک: رجال شیخ طوسى, ص462.
4. رجال النجاشى, ص76ـ77.
5. نیز نک: رجال شیخ طوسى, ص462.
6.رجال النجاشى, ص335.
7. رجال شیخ طوس, ص426.
8.رجال النجاشى, ص335.
9. قاموسال الرجال, ج1, ص591 (قم, انتشارات اسلامى)
10. همانجا, ج1, ص45.
11. معجم البلدان, ذیل مدخل برقة.
12. المشتر وضعا والمختلف صقعا, ترجمه پروین گنابادى, ص34.
13. معجم الادباء, ج5, ص55 (کان من اهل آبة, من ناحیة برقة). (چاپ دارالفکر).
14. الانساب الى البلدان, ابومحمد عبدالله بن احمد عدنى یمانى (م947), نسخه عکسى شماره 90 کتابخانه مرعشى, مدخل برقه.
15.کمره!
16. تاریخ قم, ص22 (تصحیح سید جلال الدین طهرانى, تهران, طوس).
17. همانجا, ص264.
18. معجم الادباء, ج4, ص133ـ 135.
19. همانجا, ج3, ص103ـ104.
20. تذکرة الحفاظ 2/569; الحافظ العالم ابوعبدالله محمد بن عبدالله بن عبدالرحیم بن سعید الزهرى مولاهم… حدث بالمغازی… انما عرف بالبرقى لانهم کانوا یتجرون الى برقه. مات سنة 249. و در ص570: احمد بن عبدالله ابوبکر بن البرقى سمع من عمرو بن سلمة وطبقة کأخیه وله مصنف فى معرفة الصحابة (م270).
21. این احتمال را استاد سید مهدى روحانى شفاها مطرح فرمودند. رودخانه بیرقون, آب روستاى وشنوه را تأمین مى کند. در این باره نک: راهنماى جغرافیاى تاریخى قم, به کوشش حسین مدرسى طباطبائ, ص27, 132.
22. الانساب, (بیروت, دارالکتب العلمیة, 1408) ج5, ص324.
23. الانساب, ج1, ص325.
24. رجال شیخ طوسى, ص437.
25. همانجا, ص447, فهرست شیخ طوسى, ص145.
26. رجال شیخ طوسى, ص443.
27. رجال کشى, ص129.
28. همانجا, ص129.
29. رجال شیخ طوسى, ص360.
30. همانجا, ص99.
31. بحارالانوار, ج2, ص154.
32. همانجا, ج2, ص233.
33. همانجا, ج3, ص221.
34. الغدیر, ج4, ص140.
35. رجال النجاش, ص335.
36. معجم الادباء, ج3, ص102ـ103.
این عبارت را مصحح جمهرة النسب (تحقیق عبدالستار احمد فراح, کویت, 1403) در ج1, ص221 در پاورقى آورده است. عبارت نقل شده چنین است: حدثنى ابن حبیب, قال: أخبرنى ابوعبدالله البرقى کذا وکذا وکان أعلم اهل قم بنسبهم (الاشاعره) ثم ذکر قوما من الاشعریین یسکنون قم و لهم عدد کبیر فلعله منهم.
37. صاحب روضات, از قول سید صدرالدین موسى نقل کرده است که ابن فارس لغوى و نیز ابوالفضل عباس بن محمد نحوى از شاگردان احمد برقى بوده اند. علامه روضاتى شارح محترم روضات, نوشته اند که ذهبى تاریخ درگذشت ابن فارس را 395 در رى دانسته است. در این صورت او نمى توان د شاگرد برقى بوده باشد. اما ابوالعباس نحوى معروف به عرام مى توانسته شاگرد برقى باشد. این عرام از مشایخ صاحب بن عباد بوده است. (نک: روضات الجنات, ج1, ص105, تصحیح و شرح از علامه سید محمد على روضاتى, (اصفهان, 1341ش).
38. معجم الادباء, ج3, ص102ـ102 و نک: معجم البلدان, ذیل مدخل برقه.
39. لسان المیزان, ج1, ص396 (بیروت, دار احیاء التراث العربى, 1995).
40. رجال القهپایى, ج2, ص138; (الفوائد الرجالیة) یا رجال السید بحر العلوم, ج1, ص339.
41. نک: قاموس الرجال, ج1, ص590.
42. رجال النجاشى, ص353.
43. همانجا, ص261.
44. همانجا, ص353.
45. همانجا, ص291.
46. همانجا, ص97.
47. روضات الجنات, ج1, ص105, تصحیح و شرح از علامه سید محمد على روضاتى, (اصفهان, 1341ش).
48. تاریخ قم, ص145, 200, 236, 237.
49. رجال النجاشى, ص338ـ339. ممکن است مقصود کسى باشد که به نوعى شاگرد و در خدمت وى بوده است. شاید هم مقصود آن باشد که بعد از وى, خانه او را خریده و در اختیار او بوده است. احتمال اخیر از آیت الله استاد شبیرى است.
50. به کوشش سید مهدى رجایى, قم, مجمع اهل البیت علیهم السلام.
51. ذریعه, ج10, ص99ـ100.
52. قاموس الرجال, ج1, ص45.
53. در ضمن افزودند که نسخه اى که نسخه هاى متأخر از آن گرفته شده, گرفتار بهم ریختگى اوراق شده بوده و در نسخه هاى بعدى و نیز نسخه چاپى (که همراه رجال ابن داود است) نام حدود دویست نفر از اصحاب امام رضا(ع) در ردیف اصحاب امام کاظم(ع) آمده است.
54. در کشف الظنون ج1, ص342 آمده: التبیان فى احوال البلدان لاحمد بن ابى عبدالله.
55. فهرست شیخ طوسى, ص132.
56. رجال النجاشى, ص355. آیا از این عبارت به درستى مى توان دریافت که وى به دنبال کتابى در جغرافى بوده یا کتابى در حدیث؟ ممکن است مقصود کتابى باشد که احادیث مربوط به شهرها در آن آمده است. در این صورت باید کتاب التبیان فى اخیار البلدان او را چیزى جز کتاب ال بلدان و السماحة دانست که براساس آنچه از گفته حمیرى مستفاد مى شود باید کتابى در حدیث بوده باشد.
57. مروج الذهب, ج1, ص13 (تصحیح محمد محیى الدین عبدالحمید).
58. کتابشناسى آثار مربوط به قم, ص18 (قم, 1353).
59. کتابشناسى آثار مربوط به قم, ص18.
60. رجال کشى, ص147.
61. همانجا.
62. رجال النجاشى, ص384, ش1044.
63. معجم الادباء, ج18, ص31.
64. ایضاح الاشتباه, ص290 (قم, انتشارات اسلامى, 1411ق).
65. الوافى بالوفیات, ج2, ص244.
66. لسان المیزان, ج5, ص736.
67. معجم الادباء, ج18, ص32.
68. نک: مع, ج18, ص31ـ32.
69. لسان المیزان,ج5, ص736.
70. رجال النجاشى, ص384.
71. النابس, ص20; ونک: مشیخة النجاشى, ص106.
72. لسان المیزان, ج5, ص79.
73. همانجا, ص736.
74. ذریعه, ج5, ص44.
75. رجال النجاشى, ص266, ش691.
76. فهرست شیخ طوسى, ص132.
77. نک: معالم العلماء, ص96.
78. معجم الادباء, ج18, ص32.
79. معجم البلدان, ذیل عنوان رهنه.
80. ایضاح الاشتباه, ص290.
81.همانجا,پاورقى3.
82. لسان المیزان, ج5, ص736.
83. الحنق بالفتح والکسر: المغتاظ السمن.
84. رجال کشى, ص147ـ 148, ش235.
85. رجال النجاشى, ص384, ش1044.
86. معجم الادباء, ج18, ص31.
87. فهرست شیخ طوسى, ص132.
88. رجال شیخ طوسى, ص510.
89. رجال العلامه, ص252.
90. معالم العلماء, ص96.
91. لسان المیزان, ج5, ص736.
92. همانجا, ج5, ص79.
93. فهرست شیخ طوسى, ص132.
94. معالم العلماء, ص96.
95. رجال النجاشى, ص384, ش1044.
96. ایضاح الاشتباه, ص290.
97. رجال النجاشى, ص384, ش1044; الوافى بالوفیات, ج2, ص244; ذریعه, ج3, ص70.
98. معجم الادباء, ج18, ص32.
99. رجال النجاشى, ص384, ش1044; ذریعه, ج3, ص138.
100. رجال النجاشى, ص384, ش1044; ذریعه, ج4, ص393.
101. رجال النجاشى, ص384, ش1044; ذریعه, ج1, ص80.
102. رجال النجاشى, ص384, ش1044; ذریعه, ج3, ص91.
103. رجال النجاشى, ص384, ش1044; ذریعه, ج2, ص481.
104. رجال النجاشى, ص384, ش1044; ذرعه, ج19, ص66.
105. فهرست شیخ طوسى, ص132; معالم العلماء, ص96.
106. معالم العلماء, ص96.
107. همانجا, ص96.
108. همانجا, ص96 و نک: معالم العلماء, تصحیح عباس اقبال, ص86.
109. همانجا, ص96.
110. همانجا.
111. همانجا, ص96. در چاپ اقبال از معالم (ص86) از این کتاب, به عنوان کتابى مستقل یاد نشده, بلکه به عنوان جزئى از کتاب الرد على من أنکر گزارش شده است.
112. همانجا, ص96.
113. همانجا.
114. همانجا, ص96; ذریعه, ج4, ص419.
115. همانجا, ص96.
116. همانجا.
117. همانجا.
118. همانجا.
119. معجم الادباء, ج18, ص31; و نک: الوافى بالوفیات, ج2, ص244; ذریعه, ج24, ص83.
120. معجم الادباء, ج18, ص31ـ33; الوافى بالوفیات, ج2, ص244; ذریعه, ج8, ص238, ج10, ص143.
121. ایضاح الاشتباه, ص290. این نقل در پاورقى از نسخه اى دیگر از ایضاح نقل شده است.
122. معالم العلماء, ص116; علل الشرائع, ج1, ص200; بحارالانوار, ج44, ص2 عنه.
123. نظیر این اثر, در دوره معاصر, اثرى است با عنوان امتداد العرب فى صدر الاسلام از احمد صالح العلى. البته یعقوبى هم در البلدان خود فهرست وار به سکونت اعراب در شهرها اشاره کرده است.
124. معجم الادباء, ج18, ص31ـ33.
125. الانساب, ج5, ص267.
126. نک: ساوه نامه, (مجموعه مقالات, ساوه, 1369), ص74.
127. در نسخه چاپى: الالى!
128. معجم البلدان, بیروت, دارالکتب العلمیة.
129. معجم الادباء, تصحیح احسان عباس, بیروت, دارالغرب الاسلامى, 1993.
130. تصحیح مصطفى جواد, به کوشش محمد الکاظم, تهران, سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد, 1416.
131. درباره نام مؤلف این کتاب, نک: تاریخنگاران ایران, (پرویز اذکائى, تهران, 1373) ج1, ص229ـ 238.
132. در اصل: بوسعید آبى.
133. بندى از این نقل در سیر اعلام النبلاء, ج17, ص21 آمده است.
134. ابن فُوَطى از کتاب الجمع المبارک نقل کرده است که وى در سال 600 اجازه اى صادر کرده است. مجمع الاداب فى معجم الالقاب, ج5, ص514. در آنجا دو بیت شعر هم از او آورده است.
135. قم, مدرسة الامام المهدى(ع), 1408.
136. وکان یسود تاریخا کبیرا للرى فلم یقض له نقله الى البیاض وأظن ان مسودته قد ضاعت بموته.
137. الفهرست, ص8 ـ11.
138. نک: الفهرست, ص12ـ16.
139. در اصل به اشتباه ابوجعفر.
140. در اصل به اشتباه: ابوجعفر.
141. صحفى به معناى کسى که حدیث را از حفظ ندارد و تنها از روى کتاب مى خواند.
142. نک: الفهرست, ص15.

تبلیغات