آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۸۳

چکیده

متن


با حاکمیت سلسله صفویه در اوایل قرن دهم هجرى در ایران و اعلام شیعه به عنوان مذهب رسمى کشور, دانشمندان با استفاده از شرایط جدید براى شناساندن و رواج هر چه بهتر و بیشتر مکتب تشیّع با همّتى بلند به احیا و تألیف و ترجمه آثار شیعه به زبان فارسى پرداختند و در دسترس همگان قرار دادند. یکى از دانشمندانى که در این خصوص احساس مسؤولیّت کرد و مباحث دینى را با قلمى ساده و سلیس نوشته, محقق اردبیلى (م993ق) است. این عالم وارسته کتاب اصول دین یا اثبات واجب, رساله صلاتیه و صومیه, مناسک حج2 و رساله اى در امامت3 را به زبان فارسى نگاشته است. کتاب دیگرى که به زبان فارسى و به ایشان منسوب است, حدیقةالشیعه مى باشد.
این کتاب از همان سالهاى تألیف از میان کتابهاى فارسى که در امامت و فضائل ائمه ـ علیهم السلام ـ نگارش یافته, از شهرت و مقبولیت خاص وبسزایى برخوردار گشته و نسخه هاى خطّى فراوانى از آن در کتابخانه ها موجود است و در فهرستها با عنوانهاى حدیقةالشیعه فى تفصیل احوال النبى والأئمة علیهم السلام, حدیقةالشیعه فى اصول الدّین4 و زبدةالشیعه فى تفصیل احوال النبى(ص) والأئمه5 معرفى شده است. این کتاب شرح زندگانى رسول خدا(ص) و ائمه معصومین(ع) و دفاع از حقّانیّت شیعه و در دو جلد بوده است: جلد اوّل در شرح زندگانى پیامبراکرم(ص) و جلد دوم ـ که همین حدیقةالشیعه فعلى است ـ در اثبات امامت و زندگانى امامان شیعه است.
از جلد اوّل حدیقةالشیعه هیچ اطلاعى نداریم و نسخه اى از آن هم در دست نیست, جز اینکه در خود حدیقةالشیعه فعلى, سه مورد به جلد اوّل ارجاع داده6 و در دو مورد هم به جلد دوم بودن این کتاب تصریح کرده است.7 آقاى فشاهى هم در مقدمه اى که بر حدیقةالشیعه نگاشته, مى گوید که نسخه خطّى جلد اوّل آن را دیده است;8 البته این احتمال وجود دارد. که ایشان کتاب دیگرى را با آن اشتباه گرفته باشد.
علت شهرت و مقبولیّت حدیقةالشیعه و معروف شدن آن در میان شیعیان, غیر از ساده و سلیس بودن آن, مى تواند انتساب کتاب به مقدّس اردبیلى باشد که شخصیّتى وارسته و محبوب و پرنفوذ در بین عام و خاص بوده است. همچنین قسمت نکوهش صوفیه و ذکر مطاعن و مفاسد آنها در معروف ساختن این کتاب بى تأثیر نبوده است. چرا که با استفاده از نام و موقعیّت برجسته علمى و معنوى اردبیلى مى توانستند صوفیه و طرفداران آنها را محکوم و مطرود کنند. اکثر کتابهایى که بعد از حدیقةالشیعه در ردّ صوفیه نوشته شده, کم و بیش از این کتاب تأثیر پذیرفته و از مطالب و شیوه استدلال آن بهره گرفته و جزو منابع مهم و اصلى نوشته هایشان بوده است. به هر حال این حقیقت را نمى توان انکار کرد که مردم این کتاب را به سبب ساده و سلیس بودن متن آن و علل دیگرى پذیرفته اند و شاهد این رواج, کثرت نسخه هاى خطى آن است که قریب به شصت نسخه خطّى تاکنون شناسایى شده که قدیمترین نسخه آن, سال 1074ق است. این نسخه در کتابخانه لوس آنجلس آمریکا نگهدارى مى شود.9 البته نسخه اى ناقص هم در کتابخانه مجلس شوراى اسلامى وجود دارد که احتمال مى دهند کتابت آن در قرن دهم هجرى باشد.10 در اواسط قرن یازدهم هجرى ملا معزّ اردستانى (زنده در سال 1058ق) که اطلاع زیادى از زندگى او در دست نیست, کتاب کاشف الحق را که تفاوت مختصرى با حدیقةالشیعه دارد و حدود صد و پنجاه بیت شعر به مناسبتهاى مختلف در آن آمده, نگاشته و به سلطان ابوالمظفر عبدالله قطبشاه (م1083ق) حکمران شیعه مذهب غلکنده هند تقدیم داشته است.11
کهنترین نسخه اى که از کاشف الحق سراغ داریم, نسخه خطّى مدرسه حجّتیّه قم است که در سال 1065ق کتابت شده است.12 برخى از پژوهشگران با تمسّک به قدمت نسخه کاشف الحق و عدم شناسایى نسخه اى از حدیقةالشیعه در قبل از سال 1058ق, صحّت انتساب کتاب را به ملا معزّ اردستانى تأیید کرده و گفته اند حدیقةالشیعه تحریف شده کاشف الحق است.13 شاه محمّد دارابى (م1130ق) ادّعا کرده که: (حقیر در هند بود که ملا معزّ اردستانى این تألیف مى کرد تا آنکه در تاریخ آخر سنة اربع ومائة والف در اصفهان دید که همان تألیف ملا معزّ است که با بعضِ ملحقات به نام ملاّشده)14 است. و به جمعى از علماى معاصر ملا معزّ اردستانى, از جمله ملا محمّد باقر سبزوارى, معروف به محقّق سبزوارى (م1090ق) و ملا محمود خراسانى نیز نسبت داده شده که آنها نیز حدیقةالشیعه را از اردبیلى ندانسته اند.15
البته اثبات این ادّعاها مشکل است و جز صوفیه, کسى دیگر چنین مطالبى را در کتابهایشان نیاورده است. درباره سخن دارابى باید گفت که با توجّه به سال تألیف کاشف الحق ـ که 1058 هجرى است ـ و سال وفات دارابى, که در حدود سال 1130 هجرى بوده, لازمه آن این است که دارابى بیش از صد سال عمر کرده باشد و بر فرض صحّت این ملاقات, کسى انکار نمى کند که ملا معزّ اردستانى کتاب کاشف الحق را نوشته است; بلکه بحث بر سر این است که چطور نوشته و از چه کتابى آن مطالب را برگرفته است. از حدیقةالشیعه یا از منابع اصلى آن؟ و اینکه گفته در سال 1104 هجرى این کتاب در اصفهان (دفعة واحدة جلوه ظهور) یافته است, با توجّه به مسافرت دارابى شیرازى به هندوستان, عذر او را مى توان پذیرفت که اطلاعى از شهرت حدیقةالشیعه نداشته باشد; چرا که صاحب وسائل الشیعه (م1104ق) کثرت نسخه هاى حدیقةالشیعه و شهرت انتساب آن به مقدس اردبیلى را یکى از دلایل مهم صحّت انتساب آن دانسته است. همچنین ملاّ على استرآبادى حدود چهل سال قبل از آن تاریخ (1104ق) در کتاب انساب النواصب (سال فراغت از تألیف آن, 1076ق مى باشد)16 و شیخ حرّ عاملى در کتاب الاثنى عشریه (که سال فراغت آن نیز سال 1076ق مى باشد) حدیقةالشیعه را جزو تألیفات مقدس اردبیلى آورده اند. همچنین ملا طاهر قمى (م1098ق) در کتابهایش مطالب زیادى از حدیقةالشیعه نقل کرده است.17 پس چگونه دارابى ادّعا کرده که در سال 1104 دفعة واحدة جلوه ظهور یافته است؟ به هر حال نمى توان نقل قول معاصران اردستانى را در دفاع از کاشف الحق حجّت دانست. شیخ حرّ عاملى (م1104ق) در این باره مى گوید: (بجز صوفیان و طرفداران آنها احدى صحّت انتساب حدیقةالشیعه را به اردبیلى, انکار نکرده و انکار صوفیه نیز مورد قبول نیست).18 مرحوم محدّث اُرمَوى (م1399ق) نیز مى گوید: (صحّت نسبت حدیقةالشیعه به محقّق اردبیلى ـ قدسّ سرّه ـ مُسَلَّم است).19
امّا علاّمه محمّد باقر مجلسى (م1111ق) در مقدمه بحارالانوار و کتابهاى فراوان دیگرش, نامى از حدیقةالشیعه نبرده و آن را جزو تألیفات مقدّس اردبیلى ذکر نکرده است.20 همین امر سبب شده جمعى از دانشمندان, از جمله صاحب روضات الجنّات,21 صاحب طرائق الحقائق22و حاج زین العابدین شهروانى در دو کتاب خود, یعنى بستان السیاحة و حدائق السیاحة,23 سکوت او را دلیلى بر عدم صحّت انتساب کتاب به اردبیلى بداند و حتى صاحب مرآة الکتب ـ که خود از طرفداران صحّت انتساب آن مى باشد ـ مى گوید لازم بود با شهرتى که کتاب حدیقةالشیعه داشته, علامه مجلسى ذکرى از آن مى کرد.24 یکى از نویسندگان پا را فراتر از این گذاشته و ادّعا کرده که حدیقةالشیعه از تألیفات خودِ علاّمه مجلسى است!25 و یکى دیگر ادّعا کرده حدیقةالشیعه را یکى از شاگردان علاّمه مجلسى نگاشته است!26 به هر حال شروانى در این باره مى نویسد:
… چون حدیقةالشیعه از مؤلفات مولانا احمد ثابت نیست و از جهت عدم ثبوت آن و کتاب تبصرة [العوام فى معرفة مقالات الانام], ملاّ محمّد باقر مجلسى نقل انکار و مذمت صوفیه از هر دو کتاب نکرده و در کتب خود از آن دو کتاب نیاورده, با آنکه نام چند کتاب غیر مشهور از علماء شیعه در انکار صوفیه ذکر نموده [است].27
این دلیل مخدوش است; چرا که هرچند علاّمه مجلسى در کتابهایش اسمى از آن نبرده, ولى در کتاب عین الحیوة مقدّس اردبیلى را جزو دانشمندانى ذکر کرده که در ردّ صوفیه کتاب نوشته اند:
اکثر قدماء و متأخرین علماى شیعه ـ رضوان الله علیهم ـ مذمت ایشان [صوفیه] کرده اند و بعضى کتابها بر ردّ ایشان نوشته اند; مثل على بن بابویه… و ابن حمزه در چند کتاب و سید مرتضى رازى در چند کتاب. و زبدةالعلماء و المتورعین مولانا احمد اردبیلى ـ قدس الله ارواحهم وشکرالله مساعیهم ـ و غیر ایشان از علماى شیعه…28
علاوه بر آن, شیوه علامه مجلسى در بحارالانوار غالباً استفاده از منابع اصلى بوده است; چنانکه خود ایشان ضمن تجلیل از مقام شامخ شهید قاضى نورالله و تألیفات فراوان او, علّت اینکه در بحارالانوار از آنها استفاده نکرده, همین مسأله را عنوان کرده است.29
بارى همین مسائل کار داورى بین کاشف الحق و حدیقةالشیعه را مقدارى مشکل ساخته است. در مود حدیقةالشیعه دیدگاههاى مختلفى وجود دارد و ما در اینجا مهمترین آنها را باختصار مى آوریم:
1ـ طرفداران صحّت انتساب حدیقةالشیعه به مقدس اردبیلى, اظهار مى کنند که بدون هیچ تردیدى این کتاب با همین مطالب و شکل فعلى که در دسترس همگان است, از تألیفات اردبیلى است. این گروه براى اثبات مدّعاى خود, دلائل و شواهدى ارائه داده اند که از عمده ترین آنها همان ارجاعات اردبیلى در حدیقةالشیعه ـ که آخرین تألیف اوست ـ به کتابهاى متعدد و مشهور خود مى باشد; در حالى که در کاشف الحق همه این ارجاعات, بجز دو مورد آن, حذف شده که این دو مورد نیز مى تواند تأییدى براى ادّعاى اینها باشد. چرا که در صورت حذف آن دو مورد, عبارات کتاب آسیب مى دید و مطلب ناقص جلوه مى کرد. لذا آن دو ارجاع به کتابهاى اردبیلى همچنان باقى مانده است; هرچند مخالفانِ این گروه, براى راه یافتن اسامى کتب اردبیلى به حدیقةالشیعه توجیهاتى کرده اند که قانع کننده نیست.
2ـ مخالفان انتساب حدیقةالشیعه به اردبیلى, معتقدند این کتاب به طور قطع همان کاشف الحق ملاّ معزّ اردستانى است که با الحاق (مذمّت و نکوهش صوفیه) و انتقاد شدید از این فرقه و تکفیر سران آنها, از قبیل حلاّج, با یزید بسطامى, ابن عربى و مولوى و غیره, مخالفان سرسخت تصوّف و تحریف کنندگان کاشف الحق توانسته اند با تبلیغات وسیع خود آن را جزو تألیفات محقق اردبیلى جلوه دهند. از دلایل قابل توجّه این گروه همان قدمت نسخه کاشف الحق است که قبلاً به این مطلب اشاره کردیم. همچنین وجود پاره اى روایاتِ ضعیف و تکفیر عرفا و مخالفت با (وحدت وجود) در آن کتاب; در حالى که اردبیلى خود تعلّقى به عرفان داشته و بعید است محقق بزرگ و دقیقى چنین مطالبى را در کتابش بیاورد.
البته در جواب این گروه باید گفت اینکه ایشان تمایلى به عرفان مرسوم داشته باشد, چه از زندگى علمى و چه از کتابهاى او, به اثبات نرسیده است و ما بتفصیل در این باره سخن خواهیم گفت.
3ـ گروهى درباره روشن شدن مؤلف واقعى حدیقةالشیعه مى گویند نباید بدون تحقیق و با شتاب درباره این کتاب به افراط و تفریط گرایید و به تأیید و تکذیب آن پرداخت, بلکه لازم است منصفانه و بدون ذهنیّت و طرفدارى خاصّى از گروه موافق یا مخالف, به مقایسه دقیق این دو کتاب دست یازید و در وهله اوّل شواهد و قرائن لازم را از خود آنها فراهم کرد و سپس با قرائن و امارات خارجى و تاریخى به نتیجه مطلوب و مورد قبول دست یافت. ما در این مقاله با این ملاکها به بررسى آن پرداخته ایم و پاره اى از شواهد و دلائل موافق و مخالف حدیقةالشیعه را منطقى یافته ایم; چنانکه برخى از ادّعاهاى آنها را نیز مخدوش دانسته ایم. از جمله وجود روایات ضعیف در حدیقةالشیعه هرچند قابل انکار نیست, ولى بعضاً به نظر مى آید موافقان و مخالفان حدیقةالشیعه مقدارى در این باره افراط و تفریط کرده اند. چنانکه شاه محمّد دارابى مى گوید: (چگونه احادیثى که معلوم نیست که در کدام کتاب است و که روایت کرده است, همه جا مى گوید: به سند صحیح روایت شده که صوفیه کلهم مخالفونا؟)30 و علاّمه سید محمّد باقر خوانسارى در روضات الجنّات آورده است: (نقل از ضعّاف بسیار است, به طورى که از چنین روایاتى اثرى در کتب مورد اعتماد نیست).31 و دکتر ذبیح الله صفا قسمت (نکوهش صوفیه) کتاب را (انباشته از حدیثهاى مجعول)32 دانسته که جعل کننده, آن احادیث را (بر حدیثهاى بى شمار بَر ساخته عالمانِ امامیِ سده هاى واپسین افزوده است).33 علاّمه شعرانى نیز تصریح کرده که در حدیقةالشیعه و کتابهاى مشابه آن (روایات ضعیف بسیار)34 است. و شهید آیت الله قاضى طباطبایى درباره چنین کتابهایى ـ که روایات ضعیف و جعلى در آن هست ـ مى فرماید: این گونه کتابها [مقتل ابومخنف] را از دشمنان عالم تشیّع جعل مى کنند, مانند دُسّ و وضعى که به بعض اخبار مى نمایند و نشر مى کنند و به بعض بزرگان عالم شیعه ـ که مقبول القول نزد عموم است ـ نسبت مى دهند تا در قلوب عامه مردم جا گیرد و مقبول افتد; مانند بعض تألیفاتى که به محقق اردبیلى ـ قدس سره ـ نسبت داده اند.)35 و دکتر مهدى تدین نیز مى نویسد: (محال عقل است… کتاب حدیقةالشیعه را که مشحون از قصه هاى عامیانه است از آثار آن محقق عالیقدر دانست).36 در حالى که شیخ حرّ عاملى معتقد است که (چیزى در حدیقةالشیعه نیامده که قابل انکار باشد, بلکه مشتمل بر تحقیق و دقّت نظر ا
ست و براى همین نیز شایسته نیست این کتاب را بجز او (محقق اردبیلى) به کسى دیگر نسبت نداد.)37
4ـ این کتاب نه از مقدس اردبیلى است و نه از ملاّ معزّ اردستانى; بلکه یکى از شاگردان علاّمه محمّد باقر مجلسى آن را نوشته و براى همین نیز علاّمه مجلسى نامى از آن نبرده و جزو تألیفات اردبیلى نیاورده است. استاد سید جلال الدین آشتیانى مى فرماید: (…آخوند ملاّ فتح الله, معروف به شریعت اصفهانى (از قرار نقل زعیم شیعى مرحوم آقاى میلانى و استاد عزیز سید کاظم عصار) فرموده بودند: باید حدیقةالشیعه منسوب به محقق اردبیلى, اثر یکى از تلامیذ علاّمه مجلسى باشد و اثرى بدین روش امکان ندارد از فقیه و متکلّمى دقیق مانند ملاّ احمد اردبیلى باشد که هر مطلبى را سنجیده بیان مى کند).38
لازم به توضیح نیست که بسیارى از همعصران علاّمه مجلسى, از جمله شیخ حرّ عاملى, ملاّ محمّد طاهر قمى, على استرآبادى, صاحب انساب النّواصب, و حتى شاگرد مجلسى, صاحب ریاض العلماء, چنین قولى را نقل نکرده, بلکه اکثر آنها این کتاب را جزو تألیفات اردبیلى ذکر کرده اند. مگر اینکه احتمال بدهیم منظور آیت الله شریعت اصفهانى, از علامه مجلسى, مجلسى اوّل بوده باشد که در آن فرض, آن شاگرد حتى مى تواند خود ملاّ معز اردستانى باشد. پس این اظهار نظر مشکلى را حل نمى کند و همچنان مؤلفِ حدیقةالشیعه ناشناخته و سؤالات درباره آن مطرح است.
5 ـ یکى از شاگردان مقدس اردبیلى ـ که تسلّط کامل به کتابها و مبانى فقهى استادش داشته ـ کتاب حدیقةالشیعه را براساس آنها ترتیب داده و به مقدس اردبیلى منسوب ساخته است; چرا که (مولانا بعید است که این گونه کتاب در مذمّت صوفیه تألیف نماید و مولانا از نشأة عرفان بهره داشته و در حلقه عارفان بالله قدم گذاشته. گویند که مولانا شاگردى قمى الاصل داشته مشهور به روحى معرکه گیر که نسبت به مردان خدا لواى معاندت مى افراشته و آن کتاب را جهت عامه به نام مولانا تألیف نموده است…)39
از معاصران اردبیلى و اردستانى چنین چیزى نقل نشده و علاوه بر آن در هیچ تذکره اى از چنین شخصى, نامى نیامده است و او را جزو شاگردان مقدس اردبیلى ـ که شناسایى شده اند ـ نیاورده اند. فقط نخستین بار شروانى آن را مطرح ساخته و طبق معمول محمّد معصوم شیرازى هم در طرائق الحقائق آن را دنبال کرده است.
6 ـ عدّه اى مى گویند اگر بر فرض قبول کنیم که حدیقةالشیعه از اردبیلى است, قطعاً قسمت نکوهش صوفیه و تکفیر عرفا از او نیست; چنانکه شاه محمّد دارابى مى گوید: (در جمیع آیات الاحکام بعد از تفسیر آیه, ملا احمد ـ علیه الرحمه ـ همه جا اظهار به تصوّف مى کند, چگونه [او] مذمّت [صوفیه] مى کند؟)40 واقعاً جرأت مى خواهد که فردى چنین ادّعاى بى واقعیّتى بکند; چرا که با یک نگاه سطحى و گذرا به آیات الاحکام اردبیلى, براحتى مى توان به کذب این ادّعا پى برد. حتى یک مورد هم مشکل است از آن کتاب ارزنده پیدا نمود که تمایل به تصوّف نماید; چه برسد به اینکه (همه جا اظهار به تصوّف) کرده باشد. اصلاً آیات الاحکام او یک کتاب فقهى است و ربطى به تصوّف و فلسفه ندارد. همچنین دارابى ادّعا کرده است: (فاضل ربّانى محمّد باقر خراسانى مى گفته که من نمى دانم که اینها [مذمّت صوفیه] وضع کیست, امّا مصلحت نمى دانم که بگویم).41 ولى همان طور که ذکر شد, حاج زین العابدین شروانى این شخص را معرفى کرده است: (روحى معرکه گیر) شاگرد مقدس اردبیلى! همچنین دکتر ذبیح الله صفا در این باره مى نویسد: (بخش نکوهش صوفیان که بر کتاب حدیقةالشیعه افزوده شده و به نام مقدس اردبیلى ـ که خود تمایلات صریح عارفانه داشته ـ شهرت یافته است, سازنده و پردازنده آن معزالدّین محمّد پسر ظهیرالدّین محمّد حسینى اردستانى, معروف به ملاّ معز, ساکن حیدرآباد هند, است که در سده یازدهم هجرى مى زیسته و نه تنها این قسمت کتاب را در میانه آن قرن ساخته, بلکه حدیثهاى مذکور در آن را نیز جعل کرده… این ملاّ معز ضمناً کتاب حدیقةالشیعه را دزدیده و با تغییرات مختصرى که در آن داده به نام کاشف الحق موسوم ساخته و به پادشاه شیعى غلکنده, سلطان عبدالله (م1083ق) تقدیم داشته است. درباره او نوشته اند که وى دنبال زخارف دنیوى به هند رفته و در دربار قطب شاهیان راه جسته و در آنجا به کارهایى که گفته ایم دست یازیده است).42
البته کسانى که بر این باور هستند, لازم است بدانند که خود ملاّ معز اردستانى تمایل شدید به تصوّف داشته و در جاى جاى کتاب کاشف الحق از اشعار عرفا و صوفیان آورده است.43 همچنین کتابى در تفسیر سوره (هَل أتى) نگاشته که سبک آن عرفانى است44 و اگر معتقد باشیم حدیقةالشیعه به وسیله او تحریف شده, باید گفت یکى از انگیزه هاى مهم او حذف و از بین بردن قسمت نکوهش صوفیه از آن بوده است و در هر کجاى حدیقةالشیعه دیده است کوچکترین انتقادى از صوفیان شده, آن را در کاشف الحق نیاورده است; چه برسد به اینکه علیه صوفیه چنین مطلبى را جعل کند!
7ـ بعضى از پژوهشگران معتقدند که این کتاب در اواخر قرن نهم و یا اوایل قرن دهم نگارش یافته و مقدس اردبیلى حاشیه ایى بر آن نگاشته بود که بعدها کاتبان نسخه, سهواً یا عمداً, آنها را با متن حدیقةالشیعه درهم آمیخته اند. علاّمه شعرانى در این باره مى فرماید:
… کتاب حدیقةالشیعه, به صورت فعلى, از مقدس اردبیلى نیست و از گفته هاى اهل فن چنان نتیجه باید گرفت که این کتاب را یکى از مؤلفان آغاز دولت صفویه یا اواخر دولت گورکانیان در شرح حال پیغمبر ـ صلى الله علیه وآله وسلم ـ و دوازده امام ـ علیهم السلام ـ نوشته است… نام ملاّ احمد اردبیلى و زبدةالبیان در این کتاب از آنجا آمد که نسخه اى از این حدیقه در تصرف ملا احمد اردبیلى بوده, در حاشیه آن توضیحاتى نوشته است و ناسخان پس از آن, جزء متن کردند و باز محمّد بن غیاث بن محمّد آن را تلخیص کرده است, وگرنه آن اخبار ضعاف و بى اصل را با عبارت فارسى فصیح نمى توان به عالمى مدقق نسبت داد که اصلاً آذربایجانى بود و در نجف اشرف پرورش یافت. و ما هرگز احتمال نمى دهیم محقق اردبیلى تألیف دیگرى را انتحال کند; چون با آن علم و تقوا و شهرت و قبول عامه و جاه و عزّت که داشت, حاجت نبود کتابى ضعیف را به خویش نسبت دهد.45
این گروه نیز این نکته مدّ نظرشان نبوده که در خود حدیقةالشیعه از صفویه تجلیل شده و به کسانى که گفته اند شیعه ساخته و پرداخته صفویه است, بتفصیل جواب داده است. لذا امکان ندارد در اواخر قرن نهم نوشته شده باشد. و این قول که حدیقةالشیعه در اوایل حکومت صفویه نوشته شده نیز قابل پذیرش نیست. چرا که در این کتاب بارها از الصواعق المحرقه ابن حجر هیثمى (م974ق) مطلب نقل کرده و کتاب صواعق بعد از سال 950 تألیف شده است.46 پس امکان ندارد حدیقةالشیعه در اوایل قرن دهم تألیف یافته باشد. و از خود حدیقةالشیعه مى توان به دست آورد که بعد از تثبیت حکومت صفویه و گسترش شیعه در ایران نگارش یافته است.
اینک مى پردازیم به بررسى دلایل موافقان و مخالفان انتساب (حدیقةالشیعه) به اردبیلى تا روشن شود صحّت این ادّعاها به چه میزانى است.
دلایل موافقان انتساب حدیقةالشیعه به اردبیلى
یکى از راههاى مطمئن براى شناسایى نویسنده واقعى کتاب, همان شواهد و قرائنى است که در خودِ کتاب آمده است, ولو قرینه اى کوچک باشد. این قویترین دلیل و مدرک در صحّت انتساب کتاب مى تواند به شمار آید. حتى این معیار در نسخه شناسى جایگاه بسزایى دارد. محدّث نورى در دفاع از حدیقةالشیعه این روش را برگزیده و چهار مورد از ارجاعات در حدیقةالشیعه را مشخص کرده است.47 همچنین شهید ثقةالاسلام تبریزى در مرآةالکتب دلایل محدّث نورى را آورده و دو مورد هم برآن ارجاعات افزوده و آنها را به شش مورد رسانده48 و صحّت انتساب کتاب به اردبیلى را تقویت کرده است.
با بررسى اى که در حدیقةالشیعه شد, معلوم گردید که مقدس اردبیلى در چهارده مورد به کتابهاى خود ارجاع داده49 و اگر سه مورد ذکر و ارجاع به جلد اوّل حدیقةالشیعه را ـ که فعلاً اطلاعى از این کتاب در دست نیست ـ ضمیمه این موارد بکنیم,50 و دو مورد را که مقدس اردبیلى در حدیقةالشیعه به اسم خود تصریح نموده,51 جزو این شواهد بیاوریم, جمعاً این قرائن به نوزده مورد قابل توجّه مى رسد. البته مخالفان حدیقةالشیعه براى توجیه این ارجاعات دلایلى آورده اند, ولى همان طور که پیشتر گفتیم, آنها با قرائن خود کتاب سازگارى ندارد و مخدوش است. به هر حال آن ارجاعات از این قرار است:
(اثبات واجب): ص3, 7, 36; (رساله): ص27, 479, 480; (رساله فارسیه): ص764, 781; کتاب اثبات واجب اردبیلى درباره اثبات اصول دین و عقاید شیعه است و چنانکه از ارجاع مطالب به دست مى آید, منظور از (رساله) و (رساله فارسیه) در حدیقةالشیعه, همین کتاب اثبات واجب است. بدین ترتیب موارد ارجاع به اثبات واجب به هشت مورد مى رسد که بیشترین ارجاع را در بین کتابهاى اردبیلى به خود اختصاص داده است.
(شرح ارشاد فقه): ص58; عنوان اصلى آن, مجمع الفائدة والبرهان فى شرح ارشاد الأذهان است که فقط یک مورد به این کتاب ارجاع داده, ولى بعضى مسائل فقهى را در حدیقةالشیعه آورده که کاملاً با نظر و مبناى او در شرح ارشاد مطابقت دارد; چنانکه درباره صلوات بر پیامبر اسلام و نقل روایات و اقوال در این خصوص, مطالبى آورده که تقریباً ترجمه همان عبارات شرح ارشاد (ج2, ص276) و زبدةالبیان (ص85) است.
دلایل مخالفان انتساب حدیقةالشیعه به اردبیلى
1ـ مؤلف حدیقةالشیعه از مخالفان سرسخت وحدت وجود و عرفان و تصوف است و نمى توان چنین کتابى را که مشتمل بر نکوهش صوفیه و مخالفت با اصول عرفانى است, به مقدس اردبیلى نسبت داد. حتّى اگر (حدیقةالشیعه) از او باشد, قطعاً قسمت مذمّت صوفیه آن از او نیست. چرا که خود مقدس اردبیلى (تمایلات صریح عارفانه داشته)52 و از (عالمان معدود مذهبى است که تعلّقى به تصوّف)53 نشان داده است; چنانکه ملا محمّد جعفر همدانى, معروف به مجذوبعلى شاه که از سران صوفیه به شمار مى آید, در کتاب مرآة الحق مى نویسد: (…محقق اردبیلى حاشیه اى که مشتمل بر اَعلى درجه تحقیق و تدقیق است, بر الهیات تجرید کلام نوشته است و در مبحث توحید در ردّ شبهه ابن کمونه یهودى موافقاً لمحقق الخفرى, متمسک به وحدت وجود شده است و اتمام دلیل را موقوف به او داشته; اگر این نقلها ازوست, قائل شدن به وحدت وجود چه معنى دارد و اگر نیست که خدا مى داند…)54
صاحب بستان السیاحه و صاحب طرائق الحقایق با استناد به سخن همدانى این مطلب را دنبال کرده اند و آن را حربه اى قوى علیه طرفداران صحّت انتساب حدیقةالشیعه به اردبیلى ساخته اند. آقاى منزوى نیز گفته است: (…محقق اردبیلى که قائل به وحدت وجود است… و قائل به وحدت وجود چنین اعتراضاتى علیه صوفى نمى کند).55
همچنین دکتر عبدالحسین زرّین کوب مى نویسد: (جاى تردید است که مطاعن صوفیه در حدیقةالشیعه از او باشد و نسبت حدیقةالشیعه به او خالى از اشکال نیست. به علاوه اینکه خود وى از مشرب حکمت خالى نیست, انتساب آن اعتراضات را به وى محلّ تأمّل مى سازد و چنانکه حاجى محمّد جعفر همدانى در مرآةالحق تصریح مى کند, اینکه خود شیخ در حاشیه الهیات تجرید در ردّ شبهه ابن کمونه متمسّک به نظریه وحدت وجود مى شود و اتمام دلیل را موقوف بدان مى داند, قبول انتساب آن رُدُود و اعتراضات را در حقّ صوفیه به وى مشکل مى کند.)56 و همان طور که قبلاً ذکر شده شاه محمّد دارابى از حاشیه اردبیلى بر شرح تجرید اطلاعى نداشته است و براى همین برخلاف همفکرانش, تمایلات عرفانى اردبیلى را از کتاب زبدةالبیان او استخراج کرده است و مى گوید: (در جمیع آیات الاحکام بعد از تفسیر آیه, ملاّ احمد ـ علیه الرّحمه ـ همه جا اظهار به تصوّف مى کند)!57 در حاشیه شرح تجرید اردبیلى عبارتى یافت شده که مى تواند دال بر وحدت وجود باشد. البته این احتمال هم هست که حاشیه ایشان با حاشیه هاى دیگرى, مانند حاشیه شرح تجرید لاهیجى, اشتباه شده باشد. براى اظهار نظر نهایى لازم است در عبارات کتاب مذکور دقّت کافى به عمل آید.58
شایان ذکر است آنچه در حدیقةالشیعه درباره وحدت وجود مطرح شده و مورد تاخت و تاز قرار گرفته, همان وحدت وجود بعضى از عوام و ساده اندیشان صوفیه است که برداشت صحیحى از وحدت وجود ندارند. علامه شعرانى در این باره مى فرماید: (اعتقاد به اتحاد, و به عبارت معروفتر وحدت وجود, از اکثر صوفیه معروف است. بزرگانشان چیزى گفتند براى غالب مردم غیر مفهوم و عوامشان آن را درست درنیافتند و با مرکوزات ذهن خویش ـ که عرفا بدان ملتزم نیستند ـ درآمیختند و چیزى ساختند که دستاویز جاهلان شد…)59
صاحب عروة گفته اگر صوفیه با علم به لوازم اعتقادشان و مفاسدى که بر آن مترتب هست, به چنین مطلبى ملتزم باشند از مرز اسلام خارج شده اند.60
حضرت امام خمینى ـ ره ـ نیز در حاشیه خود بر عروه فرموده که اگر اعتقاد صوفیه مستلزم انکار یکى از اصول سه گانه باشد, این حکم جارى است.61 امّا علامه شعرانى گفته که صوفیه (در حقیقت انکار ممکنات کردند نه انکار ذات پروردگار و این اعتقاد [وحدت وجود] غلط باشد یا صحیح, موجب کفر و الحاد نیست).62
آیت الله حکیم در این باره فرموده که باید ادّعاى آنها را حمل بر صحّت کرد و حکم به نجس بودن آنها نداده است.63 امّا عارف فرزانه آیت الله محمد تقى آملى در مصباح الهدى فى شرح العروةالوثقى در این باره به تفصیل گراییده و ضمن اینکه وحدت وجود را بخوبى توضیح داده, گروهى از قائلین به آن را تأیید کرده و افکار گروهى از آنها را نیز صحیح ندانسته است.64
با این همه جاى این سؤال است که مقدس اردبیلى ـ که از مخالفان سرسخت وحدت وجود به شمار مى آید ـ چرا در کتب فٍقهیِ خود, بویژه شرح ارشاد, کمترین اشاره اى به کفر و نجاست اینها نکرده است؟ و در هر صورت اگر ایشان به وحدت وجود هم قائل نباشد, نسبت دادن این انتقادات تند و تکفیر همه عرفا و شعرا نیز به وى, مشکل به نظر مى آید; چرا که بعضى از مسائل را که در حدیقةالشیعه بشدت رد مى نماید, در کتاب اثبات واجب یا اصول دین پذیرفته است.
در حدیقةالشیعه درباره بایزید بسطامى و معروف کرخى آمده است: (… سنّیان بسته اند که او [بایزید بسطامى] سقّاى امام جعفر صادق ـ علیه السلام ـ بود و این محض افتراست و آن شقى معاصر امام حسن عسکرى ـ علیه السلام ـ بود و روزى چند خدمت جعفر کذّاب کرده بود… و عادت متعصّبات سنّى است که هرکس را از این طایفه ببینند که رسوایى را از حد گذرانده و پرده از روى کفر خود برانداخته, مانند بایزید بسطامى و حسین بن منصور حلاّج, گویند دو تا بودند و اکثر صوفیه نیز دعوى دوتایى ایشان مى کنند…. یکى از ایشان کافر بوده و دیگرى مؤمن و از اکابر اولیاءالله; و شیعه باید که گول نخورد…)65
و در باره معرّفى دربان امام رضا ـ علیه السلام ـ مى نویسد: (… دربانش محمّد بن الفرات, و صوفیه مى گویند معروف کرخى و آن اصلى ندارد).66 ولى مقدس اردبیلى در کتاب اثبات واجب مى گوید: (… ایشان [اهل بیت علیهم السلام] جماعتى اند که مردمان متّفق اند بر افضلیّت ایشان بر همه عالمیان, تا آنکه بایزید بسطامى سقّایى حضرت جعفر صادق ـ علیه السلام ـ کرده…)67 و در نسخه دیگر این کتاب چنین آمده: (… بایزید بسطامى دربان حضرت امام جعفر صادق(ع) بود و معروف کرخى دربان على بن موسى(ع)).68
علاّمه حلى نیز در شرح تجرید الاعتقاد درباره صحّت این ادّعا مى فرماید: (… همانا فضلایى از مشایخ از خدمتِ به آنها [اهل بیت علیهم السلام] فخر مى کردند. ابویزید بسطامى افتخار مى کرد که در خانه امام صادق(ع) سقّا بود و معروف کرخى به دست امام رضا(ع) اسلام آورد و افتخار دربانى حضرت را به عهده داشت تا اینکه رحلت کرد.)69
ولى همان طور که در حدیقةالشیعه آمده, بایزید بسطامى قطعاً عصر امام جعفر صادق(ع) را درک نکرده و معاصر بودن آنها از نظر تاریخى درست درنمى آید. و درباره معروف کرخى نیز استاد هاشم معروف الحسنى مى گوید: (این روایت از افسانه هایى است که هیچ اساسى ندارد. زیرا امام رضا(ع) در طول زندگانى خود وارد بغداد نشده و در مدینه کنار پدر بزرگوارش و پس از او تا سال 200 در آنجا اقامت داشته و در این سال به درخواست مأمون و اصرار او از مدینه به خراسان, همان جایى که اکنون قبر شریف او در آن مى باشد, منتقل شده است. کرخى بر طبق ادّعاى کسانى که شرح زندگى او را نوشته اند, بغداد را ترک نگفته و در فاصله 200 تا 201 در همان جا درگذشته است.)70 ولى یعقوبى درباره مسیر حرکت امام رضا(ع) مى نویسد (… امام به بغداد آمد و از آنجا… راه مرو را در پیش گرفت).71
شیخ بهائى به این عدم تطبیق توجه داشته و بعد از نقل تأییدات علامه حلى, سید بن طاووس و فخر رازى, مى گوید: (بعد از گواهى و تأیید اینها [سقّایى ابویزید بسطامى را] آنچه در بعضى کتب, مثل شرح مواقف آمده, اعتبارى ندارد و چه بسا این عدم تطبیق را مى توان با اعتقاد به وجود دو ابویزید حل کرد که یکى از آن دو, طیفور السّقاء بوده که امام(ع) را ملاقات نموده و خدمتگزارش بوده است, و دیگرى شخصى غیر از اوست. امثال این اشتباهات بسیار پیش مى آید و مثل این اشتباه در مورد افلاطون نیز رخ داده است. صاحب ملل و نحل گفته عده اى از حکماى گذشته به اسم افلاطون شهرت داشته اند).72
خواجه نصیرالدّین طوسى فراتر از این توجیه رفته و در کتاب اوصاف الاشراف به دفاع از ادّعاى بایزید و حلاّج پرداخته و مى گوید: (در این مقام معلوم شود که آن کسى که گفت انا الحق و آن کس که گفت سُبحانى ما اَعظم شأنى, نه دعوى الهیّت کرده اند, بل دعوى نفى انیّت خود و اثبات انیّت غیر خود کرده اند و هو المطلوب).73
البته حتّى در صورت اثبات صحّت سقایى و دربانى و شاگردى سران صوفیه براى امام معصوم(ع), باز هم دلیل نمى شود که آن افراد تأیید و توثیق شوند و روش آنها براى ما الگو قرار گیرد. به هر حال آنچه در حدیقةالشیعه آمده با کتاب اثبات واجب محقق اردبیلى تطبیق نمى کند, بلکه اردبیلى تصریح مى کند که (…جمیع فرق منسوبند به آن حضرت (على علیه السلام) در اصول کلامى و فروع فقهى. و همچنین متصوفه در تصفیه علم باطنى, به واسطه آنکه سلسله مشایخ به او منتهى مى شود).74
امّا کتاب رساله در ردّ صوفیه را که صاحب مرآةالکتب به نقل از امل الآمل شیخ حرّ عاملى به مقدس اردبیلى نسبت داده, اساسى ندارد و در امل الآمل چنین کتابى جزو تألیفات اردبیلى نیامده است75 و احتمالاً با کتاب احمد بن محمّد تونى ـ که با احمد بن محمّد اردبیلى شباهت اسمى دارد و در همان صفحه نیز ذکر شده ـ اشتباه گرفته شده است. رساله اى در ردّ تصوف از مولانا احمد اردبیلى در کتابخانه ملى تهران نیز موجود است, لیکن این مولانا احمد اردبیلى غیر از مولانا مقدس اردبیلى است; چرا که در آن رساله به کتاب توضیح المشربین و تنقیح المذهبین ارجاع داده و همان طور که صاحب الذریعه تصریح کرده, توضیح المشربین بعد از 1050ق تألیف شده است.76 پس نظر قریب به واقع این است که مقدس اردبیلى علیه صوفیه کتابى ننوشته و این سخنان تند در حدیقةالشیعه بعید است که از او باشد.
2ـ از عمده ترین دلایل مخالفین انتساب حدیقةالشیعه به اردبیلى, همان آمدن نام کتاب بحارالانوار علامه مجلسى در حدیقةالشیعه است که اخیراً این نکته را آقاى دکتر مهدى تدیّن متوجّه شده و در مقاله اش بیان کرده است: (امّا این تحریف کننده زبردست [یعنى نویسنده حدیقةالشیعه ]… نقل قول از حدود نود سال بعد از وفات مقدس اردبیلى را نیز قابل اهمیّت ندانسته است; به نحوى که به نظر او نقل حدیث از بحارالانوار مجلسى نیز براى مقدس اردبیلى جایز است. وفات مجلسى را بالاتّفاق در سال 1111ق دانسته اند و از 993 تا 1111ق صد و هجده سال فاصله است و اگر مجلسى سى سال قبل از وفات خود بحار را تمام کرده باشد, مرحوم مقدّس باید نود سال بعد از مرگ خویش حدیقه را نوشته باشد. چون در صفحه 573 کتاب حدیثى را از بحار نقل مى کند و مى گوید: (… دیگر آنکه این گروه و مایلین و معتقدین ایشان, چنانکه در حدیث وارد است, سه طایفه اند: گمراهان و فریبندگان و غافلان. و به روایت بحار, عوض عبارت غافلان, احمقان واقع است).77
البته دو مسأله همیشه باید مدّ نظر پژوهشگر چنین متونى باشد: یکى بررسى کامل مطلب و مراجعه به نسخه هاى مختلف و عدم شتاب در ارائه آن و مسأله دیگر, همان بى طرفى و عدم تعصّب در کشف حقیقت. همین اشکال جنجال انگیز به راحتى قابل حل است و چند پاسخ مى توان به این داد:
الف) با مراجعه به دو نسخه خطّى حدیقةالشیعه که در سالهاى 1094 و 1098ق کتابت شده, نامى از بحارالانوار در آنها نیافتیم. علاوه بر آن, نسخه اى از چاپ سنگى نیز نزد ما هست که نام بحارالانوار در آن نیامده است.78
ب) اگر در خود همین قسمت (نکوهش صوفیه) حدیقةالشیعه دقت بیشترى مى شد, این مشکل باز قابل حل بود. چرا که در صفحه 605, این حدیث ا از ابن حمزه طوسى, صاحب ایجاز المطالب, نقل کرده است و با توجّه به اینکه در مذمّت صوفیه مطالب و احادیثى از ایجاز المطالب آورده است, بعید نیست که بر فرض آمدن نام کتاب, آن نام (ایجاز) بوده که به (بحار) تصحیف شده است. هرچند بعد از اثبات عدم وجود نام بحار در نسخه خطى 1094 و 1098ق, نیازى به این توجیه هم نداریم و آن حدیث به عبارت ذیل از ابن حمزه روایت شده است: (… حضرت امام رضا(ع) فرمود که لایقول بالتصوف احد الا لخدعة او ضلالة او حماقة واَمّا مَن سمّى نفسه صوفیاً لتقیة فلا اثم علیه).79
ج) حداقل مى توان احتمال داد که شاید کاتب نسخه ـ سهواً یا عمداً ـ نام کتاب بحارالانوار را به آن راه داده است; بویژه اینکه صاحب بستان السیاحه و صاحب طرائق الحقائق با دقّت تمام, مطالب حدیقةالشیعه را بررسى کرده اند و کوچکترین ضعف آن را دستاویز ساخته اند تا صحّت انتساب کتاب را به اردبیلى مخدوش سازند, و لذا چطور ممکن است مطلبى به این مهمّى از دیده آنها پنهان بماند, در حالى که صاحب طرائق جلد اوّل کتابش را ـ که حدود ششصد صفحه است ـ اختصاص داده به ردّ حدیقةالشیعه! و از اینجا معلوم مى شود نسخه هایى که در دست آنها بوده, نام بحارالانوار در آن وجود نداشته و آقاى تدیّن در داورى مقدارى شتاب کرده است.
3ـ آیا امکان دارد مقدس اردبیلى که در سال 993ق رحلت کرده, از آخرین لحظات زندگى میرزا مخدوم شریفى در بستر مرگ خبر دهد؟ با توجّه به اینکه وفات میرزا مخدوم قطعاً 995ق است. چنانکه یکى از نویسندگان ادّعا کرده است: (…همه کتب تراجم و تذکره ها تاریخ فات میرزا مخدوم شریفى را در مکّه معظّمه 995ق ذکر کرده اند و در این امر هیچ گونه خلافى وجود ندارد).80 حال آنکه در حدیقةالشیعه آمده است: (…میرزا مخدوم شریفى مشهور ـ که در مکّه مشرّفه منصب نقابت و خطابت داشت و اظهار تسنّن تا به حدّى مى کرد که نواقض الروافض نوشت و در آنجا چیزى چند ذکر نمود و افتراها کرد که هیچ ناصبى نکند و نگوید ـ در حال مردن به محرمى وصیّت کرد که مرا غسل و کفن و دفن به روش امامیه خواهید کرد. و آن مرد گفت تو هرگاه به این عقیده بودى, آنها را چرا مى گفتى و مى نوشتى؟ آهى کشیده اشک به چشم آورده گفت: حب جاه. سه بار این بگفت و جان سپرد).81
ولى اینکه گفته شده که در سال وفات میرزا مخدوم هیچ گونه خلافى وجود ندارد, این ادّعا به صحّت نرسیده است. چرا که صاحب کشف الظنون که نزدیک به عصر میرزا مخدوم بوده, در معرفى کتاب ذخیرةالعقبى فى ذم الدنیا ـ که از تألیفات میرزا مخدوم است ـ تصریح کرده که سال وفات او 988 است: (ذخیرةالعقبى فى ذم الدنیا, تسع مقالات لمعین الدّین اشرف المعروف بمیرزا مخدوم, المتوفى سنة 988 ثمان وثمانین وتسعمائة الفّه للسلطان مرادخان واهداهُ الیه…).82
4ـ در حدیقةالشیعه صوفیان را, به کنایه, از پیروان محمود پیسخانى معرفى مى کند که حاکى از آن است که نویسنده این کتاب بعد از واقعه پیسخانیان مى زیسته و مقدّس اردبیلیِ متوفاى 993ق نمى تواند باشد.
نویسنده اى که این اشکال را مطرح ساخته, با ذهنیّت جعلى بودن حدیقةالشیعه به بررسى آن پرداخته است و براى همین مى کوشد تا از کوچکترین شواهد براى اثبات نظریه خود استفاده نماید و یا دلیلى, هرچند دور از احتمال, براى آن ارائه کند. لذا در این خصوص طورى استدلال کرده که خواننده اگر بى اطلاع از تاریخ باشد, تصوّر مى کند که محمود پیسخانى و تبعید و آزار پیروانان او, همه بعد از وفات مقدّس اردبیلى صورت گرفته و از این فرقه قبل از آن هیچ نامى نبوده است! در حالى که محمود پیسخانى گیلانى حدود سال 800ق مسلک خود را به طور علنى مطرح ساخت و (چندى در حدود رود ارس زندگى مى کرد و سرانجام در سال 831 هجرى قمرى درگذشت…. مسلّم است که مذهبش در قرنهاى نهم و دهم رونق و رواج فراوان یافته, و پیروانش در ایران و هندوستان و آسیاى صغیر بسیار بوده اند).83 نویسنده آن مقاله که از دو سال اختلاف وفات میرزا مخدوم و فاضل باغنوى با مقدس اردبیلى در جعلى بودن حدیقةالشیعه بهره کامل مى گیرد, فاصله 193 سال را نادیده گرفت و حتّى قضیه پیسخانیان را به بعد از ارتحال اردبیلى ربط مى دهد و برخورد قاطعانه شاه طهماسب را با نقطویّان و پیسخانیان و قتل و تبعید و حبس آنها را به بوته فراموشى مى سپارد.
5 ـ در کتاب حدیقةالشیعه روایات ضعیف و ساختگى و قصّه هاى عامیانه بسیار است و شایسته نیست چنین کتابى را به محقق اردبیلى نسبت داد.
البته در این باره کلّى گویى شده و مشخصّاً موارد آنها معلوم نشده است تا ببینیم برداشت آنها از (ضعیف) و (مجعول) و (عامیانه) چیست. اگر منظورشان این باشد که آن احادیث را از کتب اهل سنّت نقل کرده, باید گفت در مقدمه حدیقةالشیعه شرط شده که این کتاب براساس کتب معتبر و مقبول شیعه وسنّى نوشته شود و حتّى در جاى جاى حدیقةالشیعه براى حجاب ساختن برادران اهل سنّت تمسّک به کتابهاى آنها کرده است. در حدیقةالشیعه به صد و ده جلد از کتب مشهور و معتبر اهل سنّت استناد شده است, در حالى که از کتب شیعه فقط به پنجاه جلد کتاب استناد گردیده است. پس طبیعى است که بعضى از مطالبى که با عقاید شیعه نمى سازد, در لابلایِ احادیث راه یابد و با این حساب نباید توقّع داشت که همه احادیث حدیقةالشیعه از صحّت کامل و راویان موثّق برخوردار باشد. ولى اینکه ادّعا شده اثرى از این روایات در کتب معتبر نیست, این موارد بیش از چند مورد نیست و با یک نگاه به فهرست فنّى که براى حدیقةالشیعه تهیه شده, نمى توان این مسأله را اثبات کرد. همچنین تذکّر این نکته لازم است که هر حدیثِ ضعیف را نباید ساختگى پنداشت. چه بسا ضعف قرائن داخلى روایات را بتوان با قرائن خارجى تقویت کرد; بویژه احادیثى که ضعف آن به سبب مجهول بودن راوى یا عدم تصریح علمایِ رجال به مدح و ذم او باشد. امّا درباره روایات قسمت نکوهش صوفیه, باید گفت که از بیست ودو حدیث فقط مأخذ هفت حدیث را در متون فعلى شیعه نیافتیم و آنها احادیثى است که صاحب حدیقةالشیعه به کتابهاى ایجاز المطالب, الهادى الى النجاة, الفصول التامّه و الرّد على الحلاّج از شیخ مفید ارجاع داده است, که فعلاً اطّلاعى از این کتابها در دست نیست.
6 ـ سبک نگارش حدیقةالشیعه
یکى از دلایل مخالفان انتساب حدیقةالشیعه به اردبیلى, سبک و اسلوبِ کتاب است. علاّمه خوانسارى در این باره مى نویسد: (تألیف کتاب به این سبک و زبان بعید است از کسى مثل مقدس اردبیلى باشد که در نجف ـ از بلاد عربى است ـ مى زیسته…)84 همچنین علامه شعرانى نیز به همین استدلال تمسّک جسته است: (…آن اخبار ضِعاف و بى اصل را با عبارت فارسى فصیح نمى توان به عالِمى مدقّق نسبت داد که اصلاً آذربایجانى بود و در نجف اشرف پرورش یافت. و ما هرگز احتمال نمى دهیم محقّق اردبیلى, تألیف دیگرى را انتحال کند و چون با آن علم و تقوا و شهرت و قبول عامه و جاه و عزّت که داشت, حاجت نبود کتابى ضعیف را به خویش نسبت دهد…).85
البته با مقایسه سبک نگارش حدیقةالشیعه با نگارشهاى فارسى محقّق اردبیلى, مى توان گفت که هر چند سبکها مقدارى با هم فرق مى کند, ولى در آن حدّى نیست که از این طریق کتاب حدیقةالشیعه را از او نفى کرد; بخصوص اینکه حدیقةالشیعه آخرین تألیف مقدّس اردبیلى بوده و طبیعى است که عبارات آن سلیستر و پخته تر از نگارشهاى دیگر او باشد. همچنین نحوه استدلال و به کار گرفتن بعضى اصطلاحات فارسى و کاربرد افعال, وجهِ اشتراک این کتابهاست, در حالى که کسانى که ادّعا دارند این کتاب همان کاشف الحقِ ملاّ معزّ اردستانى است, در پاسخ آنها لازم است بگوییم که این کتاب با سبک کتاب دیگر او که در تفسیر سوره هَل اَتى نوشته تفاوت دارد و نحوه استدلال در کاشف الحق, در خصوص شأن نزول و تمسّک به سوره هَل اَتى با آن کتابش تفاوت روشنى دارد.86 اصولاً شخص ناشناخته اى مثل ملاّ معزّ اردستانى معلوم نیست که بتواند چنین کتابى را با قلمى روان و پر از اطلاعات تاریخى و روائى بنگارد. پس از قول طرفداران حدیقةالشیعه باید گفت: باءکَ تجرُّ وبائى لاتَجر؟
امّا اینکه درباره او گفته شده که (همه عمر را در نجف زیسته) است,87 با اطّلاعى که از زندگانى مقدّس اردبیلى داریم, ادّعایى صحیح نیست, بلکه او سالها در حوزه هاى علمیه ایران, بخصوص شیراز, مهدِ زبانِ شیرینِ فارسى, به تحصیل پرداخته است.88 صاحب مِرآة الکتب متذکّر شده که ضرورتى نداشت همه تألیفات مقدّس اردبیلى, به صِرف اینکه در بلاد عربى مى زیسته, به زبان عربى باشد; چرا که شیعه منحصر به کشورهاى عربى نیست.89 همچنین هیچ استبعادى ندارد که کسى زبان مادرى اش ترکى باشد و سالها هم در محیط عرب نشین بسر ببرد, ولى به زبان فارسى سلیس مطلب بنویسد; چنانکه از علماى گذشته و معاصر چنین افرادى را سراغ داریم. به هر حال از این طریق نمى توان علیه صحّت انتساب کتاب به اردبیلى استدلال کرد.
7ـ عدم رعایت عفّت و حرمت قلم
برخى گفته اند از شخصیّت وارسته و برجسته اى مانند محقق اردبیلى بعید است که با آن استحکام و متانتى که در نوشته هایش سراغ داریم, این چنین عنان قلم را رها نماید و با بدبینى شدید و بستن تمام راههاى توجیه و احتمال صحّت, همه عرفا و شعرا را تکفیر کند و پا از مرز ادب بیرون نهد و با عبارات رکیک به آنها بتازد; در حالى که در کتابهاى دیگرش چنین شیوه اى را در پیش نگرفته است و اساساً نوشته هاى او بسیار مؤدّبانه است. شاه محمّد دارابى مى نویسد: (ملاحِده و زنادقه اى چند را صوفى نام کرده, لعن و طعن مى کند… فحش چند در آن باب مذکور کرده که شأن ملا احمد نیست)90 این گروه مى گویند که آیا مى توان احتمال ضعیفى داد که آن عالم وارسته مطالبى از این قبیل در کتابهایش بیاورد: (بر آن دِل و گِل باید شاشید)!؟91 یا (خرهاى این زمانه)92 و یا اینکه شاهنامه فردوسى همان قصه هاى دروغ است و خواندن آن فسق!؟93 صوفیه و شعرا براى فریب دادن شیعیان به مدح على(ع) پرداخته اند!؟94 آیا مى شود گفت که امام شافعى نیز براى فریب شیعه در مدح على(ع) اشعار بلند شگفت انگیز سروده است, در حالى که خود مقدس اردبیلى در چند جاى حدیقةالشیعه با دیده تحسین اشعار او را ذکر کرده است.95 و یکى از اشکالات در این خصوص داورى در مورد مردم اصفهان است: (و مؤلف این کتاب, محتاج به رحمت و مغفرت حضرت رب الارباب, احمد اردبیلى, گوید مرا گذار به اصفهان افتاد, دیدم که مردم آن بلده شیخ ابوالفتوح عجلى شافعى اصفهانى را شیخ ابوالفتوح رازى نام کرده بودند و به این بهانه به عادت پدران خویش قبر آن سنّى صوفى را زیارت مى کردند, و اگرچه از مردم آن دیار امثال این کردار دور نیست, زیرا که پنجاه ماه زیاده از دیگران نسبت به حضرت شاه ولایت ناشایست و ناسزا گفته اند و درین زمان که مذهب شیعه قدرى قوت گرفته ایشان همچنان مانند پدران چندان محبتى به شاه مردان ندارد…)96
8 ـ عدم شهرت حدیقةالشیعه
شاه محمّد دارابى شیرازى مى نویسد: (در این مدّت حدیقةالشیعه از تصانیف او (مقدّس اردبیلى) معلوم نبود و تصنیفات دیگرش, مثل آیات الاحکام و شرح ارشاد و غیره, مشهور بود و نام و نشان از حدیقةالشیعه نبود. بعد از آنکه از حیدرآباد این کتاب را آوردند و قدرى از مذمّت عرفا [به آن] الحاق کردند, دفعةً واحدة جلوه ظهور یافت).97
این ایراد دارابى در اوایل مقاله مطرح و مخدوش شد و با توجّه به مسافرت ایشان به هندوستان, مثل اینکه از شهرت حدیقةالشیعه بى اطلاع بوده است. وى حتى از (حاشیه اردبیلى بر شرح تجرید) نیز اطلاعى نداشته است; چرا که برخلاف همفکرانش که براى اثبات تمایلات عرفانى اردبیلى به این کتاب ارجاع مى دهند, شاه محمّد به کتاب آیات الأحکام ـ که هیچ ربطى به مباحث تصوّف و عرفان و فلسفه ندارد ـ ارجاع مى دهد!
9ـ عدم ذکر کتاب در فهرستها
یکى از دلایل شاه محمّد دارابى علیه حدیقةالشیعه این است که مى گوید: (میرزا محمّد استرآبادى, صاحب رجال, فهرست تصانیف ملا احمد را ذکر کرده [است] و حدیقةالشیعه در آن نیست و همچنین یکى دیگر از تلامذه او تصانیف او را تفصیل داده و حدیقه در آن تفصیل نیست).98
از این طریق نمى توان به صحّت انتساب کتاب خدشه وارد کرد. چرا که استرآبادى و تفرشى ـ که هر دو شاگرد اردبیلى بودند ـ بعضى از کتابهاى اردبیلى را در فهرستهایشان ذکر نکرده اند, ولى قطعاً از اردبیلى است; چنانکه تفرشى در نقد الرجال از این همه کتابهاى اردبیلى فقط از آیات الاحکام او نام برده است!99 حتى بعضى از علما که کتابهاى خود را فهرست کرده اند, بعضى از کتابهایش از قلم افتاده است. مثلاً علاّمه حلّى ـ ره ـ در کتاب خلاصةالاقوال خود, نامى از کتاب شرح اشارات خود نیاورده,100 با اینکه قطعاً این کتاب جزو تألیفات اوّلیه او بوده است. چرا که در مقدمه کتاب منتهى الوصول الى علمى الکلام والأصول فرموده است که قبل از بیست وشش سالگى از تألیف کتب حکمت و کلام فراغت یافته و سپس به نوشتن کتب فقهى پرداخته.101 شیخ بهائى نیز در حاشیه خلاصة الاقوال این نکته را متذکّر شده که علاّمه حلّى از کتاب شرح الاشارات خود نامى نبرده است, در حالى که این کتاب به خط خود علامه حلّى ـ ره ـ نزد من موجود است.102 همچنین علامه حلّى ـ ره ـ کتاب ایضاح الاشتباه خود را در اجازه نامه اش به سید مهنّا ذکر نکرده است.103 حال آیا مى توان این دو کتاب را ـ که قطعاً از تألیفات اوست ـ به صرف همین که در فهرست خود ذکر نکرده, منکر شد؟
دهمین نکته این سؤال است که چرا مقدّس اردبیلى به نام خود فقط در (باب مذمّت صوفیه) تصریح کرده است؟ یکى از ایرادات دارابى علیه انتساب حدیقةالشیعه به مقدس اردبیلى, این است که مى گوید: (ملا احمد در تصنیف خودش, مثل آیات الاحکام و بعضى دیگر, نام خود را مذکور نساخته و اگر, فى المثل, مصنّفى نام خود مذکور سازد, در اوّل کتاب مذکور سازد, چون شد که در اوّل کتاب نام خود مذکور نساخته و در همین باب مذمّتِ صوفیه نام خود درج نمود؟)104
ظاهراً شاه محمّد شیرازى فقط قسمت نکوهش صوفیه حدیقةالشیعه را مطالعه کرده است. براى اینکه مى نویسد چرا اردبیلى فقط در همین باب نام خود را آورده است؟ ولى چنین نیست, بلکه اردبیلى در باب زندگانى امام على(ع), هنگام بیان چگونگى ولادت او در کعبه, نیز به نام خود تصریح کرده است: (امّا فقیر کثیرالتقصیر, احمد اردبیلى, در بعضى از کتب قدماى علماى امامیه این روایت را با زیادتیها و اندک اختلافى دیده و آن اختلاف…).105 امّا اینکه چرا در اوّل کتاب به نام خود تصریح نکرده, به این دلیل است که حدیقةالشیعه جلد اوّلى هم داشته و خود اردبیلى چهار مورد به آن ارجاع106 و دو مورد هم تصریح به جلد دوم بودن107 همین حدیقةالشیعه فعلى کرده است. لذا احتمال دارد روش معمول را رعایت کرده و در دیباچه جلد اوّل به اسم خود تصریح کرده باشد.
از مجموع بحث مى توان چنین گرفت که کتاب حدیقةالشیعه تألیف مرحوم محقق اردبیلى است; امّا به احتمال قوى, در فاصله زمانى تألیفِ آن تا زمان تألیف کتاب کاشف الحق (که همان حدیقةالشیعه است با دخل و تصرفهایى) مطالب ضعیفى به این کتاب راه یافته است; بخصوص در باب مذمّت صوفیه. متأسفانه نسخه اصل و یا نسخه تحریر زمان مؤلف در دست نیست تا بتوان آن موارد را به طور مشخص نشان داد. والله اعلم
پاورقی:
1. درباره حدیقةالشیعه سه مقاله تحت عنوانهاى (پیرامون حدیقةالشیعه ), (مقایسه حدیقةالشیعه با کاشف الحق و تفاوتهاى آن دو) و (بررسى ده دلیل شاه محمد دارابى شیرازى علیه حدیقةالشیعه ) براى کنگره مقدس اردبیلى تهیه شده است که در اینجا خلاصه اى از آنها ارائه مى دهیم و براى توضیح بیشتر لازم است به آن مقالات مراجعه شود.
2. نسخه هاى خطى این چهار رساله موجود و توسط کنگره مقدس اردبیلى در دست چاپ است.
3. ریاض العلماء, ج1, ص57.
4. کشف الحجب, اعجاز حسین, ص194.
5. روضات الجنات, ج1, ص83.
6. حدیقةالشیعه, چاپ اسلامیه, ص313, 557, 604.
7. همان, ص447, 472.
8. مقدمه حدیقةالشیعه, ص (ز).
9. فهرست دانشگاه تهران, ج11, ص32.
10. فهرست مجلس, ج17, ص175.
11. کاشف الحق, نسخه خطى مدرسه حجتیه, ص2.
12. در این مقاله نیز ملاک کار ما و ارجاعات به کاشف الحق, همین نسخه است.
13. الذریعه, ج6, ص386.
14. حاشیه مقامات السالکین (مخطوط) (مورد ششم). این کتاب را یکى از فضلاى محترم حوزه علمیه قم در دست تصحیح دارد و بزودى چاپ مى شود.
15. رک: حدائق السیاحة, ص418, چاپ دانشگاه تهران.
16. مرآة الکتب, ج2, ص70 و233.
17. رک: ملاذ الاخبار; تحفة الاخیار; قم نامه, ص353, چاپ کتابخانه آیت الله مرعشى.
18. الاثنى عشریه, ص30.
19. مقدمه کتاب نقض, ص22, پاورقى.
20. بحارالانوار, ج1, ص23.
21. روضات الجنات, ج1, ص83.
22. طرائق الحقائق, ج1, ص186.
23. حدائق السیاحة, ص418.
24. مرآة الکتب, ج2, ص192.
25. کارنامه بزرگان ایران, ص262, مقالات آقاى برهان آزاد, چاپ 1340ش.
26. کیهان اندیشه, شماره7 (سال 1365), ص31.
27. حدائق السیاحة, ص418 و419.
28. عین الحیوة, چاپ اسلامیه, ص577.
29. بحارالانوار, ج1, ص841.
30. حاشیه مقامات السالکین, (مخطوط) مورد دوم.
31. روضات الجنات, ج1, ص84.
32. تاریخ ادبیات ایران, ج5, ص219.
33. همان.
34. تفسیر ابوالفتوح رازى, چاپ علامه شعرانى, ج1, ص13.
35. تحقیق درباره اربعین سید الشهدا(ع), چاپ تبریز, 1352ش, ص145.
36. مجله معارف, دوره دوم, شماره3 (سال 1364), ص119.
37. الاثنى عشریه, ص30.
38. کیهان اندیشه, شماره7 (1365), مقاله استاد آشتیانى, ص31 و32.
39. حدائق السیاحة, ص418.
40. حاشیه مقامات السالکین (مخطوط), مورد هشتم.
41. همان.
42. تاریخ ادبیات در ایران, ذبیح الله صفا, ج5, ص219, 220.
43. این اشعار بالغ بر صد و پنجاه بیت است.
44. نسخه خطى آن در کتابخانه آستان قدس رضوى موجود است.
45. تفسیر ابوالفتوح, رازى, ص13 و14.
46. کشف الظنون, ج2, ص1083, چاپ دارالفکر, بیروت.
47. مستدرک الوسائل, چاپ سه جلدى, ج3, ص394.
48. مرآةالکتب, ج2, ص194.
49. حدیقةالشیعه, ص3, 7, 27, 36, 58, 479, 480, 564, 595, 598, 601,752, 764,781.
50. همان, ص313, 557, 604.
51. همان, ص377, 604.
52. تاریخ ادبیات در ایران, ذبیح الله صفا, ج5, ص219.
53. همان.
54. مرآةالحق, ص70و71, چاپ ارمغان, 1315.
55. الذریعة, ج6, ص386.
56. دنباله جستجو در تصوف ایران, ص259.
57. حاشیه مقامات السالکین (مخطوط).
58. این کتاب با تحقیق آقاى عابدى توسط کنگره مقدس اردبیلى در دست چاپ است.
59. ترجمه و شرح تجرید الاعتقاد, علامه شعرانى, ص408.
60 و61. العروة الوثقى مع تعلیقة الامام الخمینى, ص21, چاپ وجدانى, قم.
62. ترجمه و شرح تجرید الاعتقاد, ص408.
63. مستمسک العروةالوثقى, ج1, ص388.
64. مصباح الهدى فى شرح العروةالوثقى, ج1, ص410.
65. حدیقةالشیعه, ص561; همچنین صفحات: 613, 614.
66. همان, ص634.
67. نسخه خطى کتابخانه آیت الله گلپایگانى, ص766.
68. نسخه خطى اصول دین (اثبات واجب), آستان قدس رضوى, ص92.
69. کشف المراد فى شرح تجرید الاعتقاد, چاپ حسن زاده آملى, ص396.
70. تصوف و تشیّع, هاشم معروف الحسنى, ص489, چاپ آستان قدس رضوى.
71. تاریخ یعقوبى, ج3, ص176.
72. کشکول شیخ بهائى, ج1, 112 و113, چاپ سه جلدى, انتشارات فراهانى, تهران.
73. اوصاف الاشراف, ص66 و67, تصحیح سید نصرالله تقوى, چاپ کتابخانه طهران, 1306.
همچنین درباره ابو یزید بسطامى و بعضى توجیهات که در این خصوص شده, مراجعه کنید به: انوارالمواهب, علامه على اکبر نهاوندى, ص542, چاپ محمودى; احقاق الحق, ج3, ص175 تعلیقات آیت الله العظمى مرعشى نجفى; مناقب ابن شهر آشوب, ج4, ص248.
74. اثبات واجب, نسخه خطى آستان قدس رضوى, ص93 و نسخه خطى کتابخانه آیت الله گلپایگانى, ص67.
75. امل الآمل, ج2, ص23.
76. الذریعه, ج4, ص495.
77. مجله معارف, دوره دوم, ش3, ص118.
78. چاپ سال 1360ق (نخستین چاپ سنگى حدیقةالشیعه است), به خط نصرالله تفرشى.
79. حدیقةالشیعه, ص605.
80. مجله معارف, دوره دوم, ش3, ص115.
81. حدیقةالشیعه, ص780.
82. کشف الظنون, ج1, ص823.
83. زندگانى شاه عباس, ج3, ص901.
84. روضات الجنات, ج1, ص.
85. تفسیر ابوالفتوح رازى, ج1, ص13.
86. تفسیر سوره هل اَتى, ملا معز اردستانى, نسخه خطى آستان قدس رضوى.
87. مجله معارف, ص110.
88. ریاض العلماء, ج1, ص56.
89. مرآة الکتب, ج2, ص193.
90. حاشیه مقامات السالکین (مخطوط).
91. حدیقةالشیعه, ص573.
92. همان, ص602.
93. همان, ص586.
94. همان, ص570.
95. همان, ص77.
96. همان, ص604 و605.
97. حاشیه مقامات السالکین (مخطوط), مورد سوم.
98. حاشیه مقامات السالکین (مخطوط), مورد اوّل.
99. ر.ک: نقد الرجال, ص29.
100. رجال علامه (خلاصةالاقوال), ص45ـ 48, چاپ منشورات رضى, قم.
101. مفاخر اسلام, على دوانى, ج4, ص258.
102. ریاض العلماء, ج1, ص376.
103. بحارالانوار, ج107, ص143.
104. حاشیه مقامات السالکین, مورد چهارم.
105. حدیقةالشیعه, ص377.
106. صفحات: 1, 313, 557, 604.
107, صفحات: 472 و447.

تبلیغات