آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۳

چکیده

متن

زنان پچ پچ کنان سرگرم نجوا که گمراه است بی شک این زلیخازلیخا گرچه بانویی بنام است ولی دل بستهای بر یک غلام استبر آن برده که یوسف نام دارد درون قصر قصد کام دارد
شده از راه عفت بیگمان دور چه در سردارد این بانوی مغرورزلیخا از خبرهایی که رخ داد به دنبال زنان پیکی فرستادبساطی توی کاخش راه انداخت و در فکر و خیالش بر زنان تاختترنجی را به دست آن زنان داد و چاقویی بُرنده دستشان دادبه یوسف گفت:اکنون سویشان رو ببینم تا چه میبینند در تونگاه آن زنان بر یوسف افتاد ز دلهای زنان برخاست فریادچنان زیبایی از یوسف که دیدند همه، انگشت هاشان را بریدندو گفتند ای خدا این آدمی نیست فرشته گر نباشد پس دگر چیستزلیخا گفت:میدانم که او کیست به جز یوسفکه میگفتید او نیستملامتهایتان را میشنیدم چه از دست شماها میکشیدمشما یک لحظه یوسف را که دیدید به جای میوه دست خود بریدیدولی من روز وشب میبینم او را و هر شب خواب آن روی نکو رابله من خواندهام او را به سویم حقیقت را همین جا فاش گویمکه یوسف دامن خود را نگه داشت و تخم کینه را در قلب من کاشتپس از آن کینه و آه و تأسف دوباره میدهم فرمان به یوسفچو از فرمان دوباره سر بتابد به جز زندان،به جز خواری نیابددوباره در بلایش شد گرفتار بلایی سخت و جانفرسا و دشوارز یک سو کیفر و زندان وشلاق ز یک سو دوزخ و آن آتش داغمیان این و آن وقتیکه سنجید به زندان رفتن خود را پسندیدبه زندان روح من میگردد آزاد ز دست اهرمن میگردد آزادبود زندان برایم خوب و خوشتر زمانش می رسد آخر، به آخرهمه عمرم اگر آنجا بمانم ولی آخر خودم را می رهانمولی زندانِ دوزخ جاودان است تن و روحم از آتش ناتوان استبه زندان افکنیدم روز و شبها به پایان می رسد این تاب و تب هاخدایا مکر زنها را بگردان از ایمانم زلیخا را بگرداناگر میلی کند دل سوی زنها ز نادانی شوم رسوای دنیاخداوندت شنید آن درد دل را و سوز اشک و آه سرد دل رابه لطفش حیله ها را کرد باطل نشد از نقشه هاشان هیچ حاصلبه زندان رفت و شد تنهای تنها و شد زندان برایش یک معمامعمایی که مشکل بود و دشوار و یوسف از خودش پرسید هربارگرفتارم گناهم بی گناهی کجا کردم خطا یا اشتباهیخطا کردی تو یوسف در دعایت نکردی جانب خود را رعایتتو خود گفتی که زندان بهترین است برایت بهترین جای زمین استچرا ناراحتی از بهترین جا دعایت غیر از اینها بود ایاچو در دام بلا گشتی گرفتار به دست ماست تنها چاره کاربگو حالا:خدای مهربانم ز دام این بلاها وا رهانمطریقش را به ما اما میاموز که هستم من سبب ساز وسبب سوزکه ما تنها خدای این جهانیم تو را از این بلاها می رهانیم

تبلیغات