آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۳

چکیده

متن

گل‌یوسف‌گلی‌خوش‌رنگ‌و‌بو بود زلیخا با گلش در گفت و گو بود
اگر مادر ندادی مادرت من همیشه غصه‌خوار و یاورت من
تو خورشید دل این خانه هستی تو مرواریدی و تکدانه هستی
زلیخا و همه کاخش از آنت فدای آن لبان خوش بیانت
سخن می‌گویی از لطف خداوند ز عفت می‌دهی هر دم مرا پند
بفرما هر چه می‌خواهی بفرما که تو شاهی و هستی حکمفرما
غلامی بودی اکنون شاه گشتی میان آسمانم ماه گشتی
میان باغ تنهایا شکفتی ولی از راز دل با من نگفتی
عزیز مصر اگر شد همسر من عزیز من تو هستی دلبر من
در آن کاخی که می‌تابید امید
دل یوسف ولی پر شد ز تردید
به یاد آورد خواب ماه و خورشید
و تصویر پدر آنجا درخشید
بدان ‌یوسف‌که‌شیطان‌در‌کمین‌است
عداوت‌های او بر تو مبین است
مبادا رشته را بر دست گیرد
مبادا از تو آنچه هست گیرد
زلیخا کاخ را زیباترین کرد
پر از عطر گل روی زمین کرد
جلو آمد و جامه از سر انداخت و‌قفل آهنین را بر‌در انداخت
به سوی برده‌اش آمد خرامان و یوسف دید شیطان را نمایان
بیا یوسف که من در‌انتظارم برایت لحظه‌ها را می‌شمارم
میان قلب یوسف نور تابید پناهش را فقط در‌نور می‌دید
خدا نور زمین و آسمان است پناه بی پناهان در جهان است
پناهم ده خدایا از زلیخا از این آتش که می‌افروزد اینجا
نگاهی کرد آنگه بر در کاخ که شیطان بود در سر تاسر کاخ
به‌سوی در‌دوید از دست دشمن که می‌شد‌جلوه‌گر‌در‌شکل‌آن‌زن
دوید از پشت‌سر اما زلیخا چه مشکل بود حل این معما
زلیخا پشت‌سر،یوسف گریزان ویوسف پشت‌در،در‌کاخ زندان
چو شیطان دید، تقوا را سپر کرد نگاهی‌هم به قفل پشت در کرد
نگاه پاک یوسف بر در افتاد در بسته به رویش راه بگشاد
ز پشت ابر،بیرون رفت چون ماه عزیز مصر‌آمد پشت درگاه
نگاهش پشت در بر یوسف افتاد و پر شد کاخ او‌از داد و فریاد
زلیخا گفت با شویش شتابان ببر‌او را ز کاخش سوی زندان
به صدها حسرت و درد و تأسف خیالی سر زده در فکر یوسف
خیانت سر ‌زد از‌این دست و پنجه چه کیفر باشدش غیر از شکنجه
صدای شاهدی در خانه پیچید و یوسف دید در آن نور امید
نگاهی کن به این پیراهن او چه کس جامه کشیده از تن او
ببین این جامه‌اش از هم دریده قضاوت کن بگو یوسف بریده؟
اگر جامه شده از پشت‌ سر چاک زلیخا‌بی گمان بوده است ناپاک
شکاف اما اگر از روبرو بود گناه از یوسف است و کار او بود
نگاهی همسرش بر جامه انداخت زلیخا رنگ خود را ناگهان باخت
شکاف جامه چون از پشت سر بود زلیخا کار او پر درد‌سر بود
عزیز مصر گفت ای همسر من که می‌گفتی تو هستی یاور من
چنین مکری همانا از زنان است بزرگ‌است‌و‌خطای تو‌همان‌است
گنهکاری گناهت را‌ رفو کن به استغفار و توبه شست و شو‌کن
تو هم یوسف!غلامی زر خریدی شتر دید اگر اینجا ندیدی
دوباره یوسف از نو جامه پوشید دوباره سایه لطف خدا دید
در آن جامه شد ابری در بهاران که می‌بارید بر دشت و بیابان
از آن جامه به یاد جامه افتاد به یاد جامه و آن نامه افتاد
در این جامه ز خود دفع خطر کرد در آن جامه پدر را باخبر کرد
لباس خوبرویان گر چه زبیاست ولی بهتر از آن تقوای آنهاست
هر آن کس در جهان تقوا بورزد جهانی گر بلرزد او نلرزد
که تقوا در جهان آب حیات است کلید حل تو در مشکلات است
ادامه دارد

تبلیغات