آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۶

چکیده

متن

این نوشتار، قسمت دوّم مقاله اى است که قسمت نخست آن در شماره پیشین فصلنامه تاریخ در آینه پژوهش ارائه شد. در بخش نخست، با مطالبى مانند تعریف لغوى و اصطلاحى ارجاء و خاستگاه آن، مراحل تطوّر اندیشه ارجاء، حسن بن محمد بن حنفیه و انگیزه هاى او از طرح اندیشه ارجاء و حزب دینى یا سیاسى بودن مرجئه آشنا شدیم. اکنون، این قسمت با بررسى شواهد تاریخىِ همسازى یا ناهمسازى مرجئه با بنى امیه و نقد هر یک از آن ها و ارائه نظرى میان دو دیدگاه و نیز معرفى رهبران و فرقه هاى مرجئه، مرجئه و اباحى گرى و مرجئه در احادیث شیعه تقدیم مى شود.
همسازى یا رویارویى مرجئه با بنى امیه
ابهام در همسازى یا رویارویى مرجئه با بنى امیه و وجود شواهدى در تاریخ براى هر یک از این دو نظر، موجب بهوجود آمدن بحث هایى میان برخى پژوهشگران گردیده است. با این که بیشتر محققان، مرجئه را هواخواه امویان دانسته، برخى با ارائه شواهدى آنان را ضدّ بنى امیه معرفى کرده اند. در این جا ابتدا دیدگاهى که مرجئه را هواخواه و همساز امویان دانسته، تبیین مى کنیم و سپس به دیدگاه دوم و شواهد آن، اشاره کرده و در پایان این بحث، نظر خویش را بیان مى کنیم.
همگرایى باورهاى سیاسى و کلامى مرجئه با امویان
برخى باورهاى سیاسى و مذهبى مرجئه، هر گونه تردیدى را درباره همسازى آنان با حاکمیت امویان بر طرف مى سازد. این فرقه در برابر آراى خوارج که خلفاى اموى را غاصب شمرده و خلیفه مرتکب گناه کبیره را از جرگه مسلمانان خارج مى کردند و جهاد بر ضدّ هر فرمانرواى کافر را لازم مى شمردند، اندیشه سهل گیرى داشته و خلیفه گناه کار را واجب الاطاعه مى دانستند. پى آمد این اندیشه مرجئیان، هواخواهى از امویان نژادپرست بود که عملى شد.2 آنان بر خلاف خوارج، اعتقاد داشتند که مسلمان با ارتکاب گناه کبیره از اسلام خارج نمى شود. همین عقیده موجب شد که سیاست خود را بر سکوت و اطاعت محض از حکومت استوار سازند و بگویند که اگر امام مرتکب گناه کبیره هم شود، از مسلمانى خارج نمى شود و واجب الاطاعه است و نمازى که به امامت او به جا آورده شود معتبر است.
مرجئه معتقد بودند که همه چیز به ایمان بستگى دارد و اگر ایمان درست باشد، نبود عمل، بدان زیان نمى رساند، در صورتى که عمل بى ایمان سودمند نیست. آنان از این عقیده خود چنین نتیجه مى گرفتند که امویان، مسلمان حقیقى و اهل قبله اند و تردید پارسایان در حقّ آنان پایه اى ندارد.3 آنان هم چنین معتقد بودند که حکومت امویان به خواست خدا بوده و به همین جهت قانونى است، حتى اگر گناهى هم مرتکب شده باشند. به عقیده آنان فقط باید با آن هایى مبارزه کرد که به سوى جماعت شمشیر مى کشند. آنان ماهرانه با احزاب قدیمى برخورد مى کردند و مى کوشیدند هم رنگ جماعت شوند. بنابراین، آن ها اگرچه در واقع تابع امویان نبودند، اما حکومت آنان را به رسمیت مى شناختند و در ضمن، حق انتقاد از برخى اعمال ناحق را براى خود نگه مى داشتند.4
مرجئیان بر خلاف خوارج مى گفتند چون شخص ِ مسلمان در صورت ارتکاب گناه کبیره هم مسلمان است، پس باید از خلیفه گناه کار نیز اطاعت کرد. آنان بدین طریق به هوادارى امویان برخاسته بودند.5 با اظهار اطاعت این فرقه از امویان و مشروع و واجب الاطاعه شناختن آنان، بزرگان این مذهب از توجهات و سرپرستى هاى خلفاى نخست اموى بهره مند شدند و در پایتخت آن ها، دمشق، در کنارشان قرار گرفتند، در حالى که فرقه هاى دیگر با انواع شکنجه ها و اذیت و آزارها روبه رو شدند.6
اندیشه ارجاء در شکستن روح انقلابى اسلام و تغییر مسیر آن، تأثیر زیادى داشت. با توجه به این که بیشتر تبلیغ کنندگان آن از دانشمندان و رجال دین و متکلمان بودند، نتیجه قطعى این تفکر این بود که بر مردم واجب است بى قید و شرط، سلطه گرى، حکم فرمایى و برترى را به امویان و دیگر حاکمان واگذارند، هر چند اینان ستم گرى، گردن کشى و زورگویى را به بالاترین حدّ برسانند. این، گمشده اى بود که حکمرانان، آن را از ارجاء مى خواستند، زیرا این عقیده از کاخ هاى آنان سر در آورده بود.7 اعتقاد به کفایت اقرار ظاهرى اهل قبله براى مؤمن بودن و زیان بار نبودن ارتکاب گناه کبیره براى ایمان و هم چنین ناروا دانستن اظهار نظر درباره افراد فاسد و گناه کار و وانهادن این امور به روز واپسین، دیگر براى اصلاح فردى و اجتماعى، انگیزه اى باقى نمى گذارد.
مرجئیان به سبب این اعتقادات، بزرگ ترین خدمت را به حزب اموى مى کردند. در واقع، آنان با اعلان بى طرفى در درگیرى هاى سیاسى، به سود بنى امیه عمل مى کردند. مرجئه، که از نفوذ سنن و مواریث معتزله نخست برکنار نبودند، در حقیقت وجودشان، از اسباب مزید و دوام حکومت اموى بود. این فرقه خلفا را چون به حکم ظاهر، مسلمان بودند، مؤمن مى شمردند و خروج بر آن ها را روا نمى دانستند یا دست کم تشویق نمى کردند.8 مرجئه بر مبناى احکام دین از امویان پشتیبانى مى کردند، چون از نظر سیاسى، این عقیده که مرتکب کبیره از امت طرد نمى شود، بدان معنا بود که خلیفه اموى، به صرف این که مرتکب اعمالى شده که بعضى مسلمانان آن را گناه مى دانند از عضویت در امت اسلامى محروم نمى شود، از این رو قیام علیه امویان مشروع نبود.9
مصالحه مرجئه با امویان و سکوت آنان در برابر مخالفت بنى امیه با کتاب و سنت، موجب جدایى قدریه از آنان گردید.10 هم چنین یکى دانستن حق و قدرت از طرف مرجئه موجب انتقاد قدریون از آنان شد.11
شیوه برخورد مرجئه با بنى عباس نیز همراه با مسالمت و صلح بود، به طورى که در تاریخ بغداد آمده است که مأمون مى گفت: «الارجاء دین الملوک». یک معناى این جمله آن است که ارجاء دینى است که پادشاهان از پیروان خود مى پسندند.12
با این که اصل ارجاء، توقف و ترک سخن در حق برخى صحابه بود، اما این اصل بعدها فراموش گردید و اصل دیگرى جایگزین آن شد و آن، بحث ایمان و کفر، و مؤمن و کافر بود. از این رو، اقرار بدون عمل یا شناخت قلبى بدون قیام به ارکان، رکن اساسى فرقه مرجئه گردید، به طورى که هر جا مرجئه اطلاق مى شد، همین معنا به ذهن خطور مى کرد.
هر دو اصل ( توقف درباره صحابه و عدم تأثیر عمل در ایمان) به نفع حاکمیت بنى امیه بود، از این رو امویان آنان را تأیید مى کردند، چون اصل نخست، انسان را در تشخیص مصیب و مخطى، قاصر مى داند، بنابراین از حکم کردن درباره یزید و حجاج و عبدالملک پرهیز مى کند. اصل دوم نیز شهادت لفظى به توحید یا شناخت قلبى را در داخل کردن فرد در زمره مؤمنان کافى مى دانست، پس جنگ با او حرام است، و این، آرزوى امویان بود.13 احمد امین در بحثى با عنوان ارجاء و سیاست مى نویسد:
آراى مرجئه در مؤمن دانستن همه طوایف و گسترش دایره مؤمنان، گرچه به طور غیر مستقیم خدمت گذار سیاست بود، دست کم این اثر را داشت که معتقدان به آن را بى تفاوت مى نمود، نه ضد دولت و نه همراه آن، زیرا وقتى آن ها همه موافقان و مخالفان عثمان و یاران على(علیه السلام) و معاویه را مؤمن معرفى کردند، نتیجه این بود که نگاهشان به معاویه و یارانش مانند نگاهشان به على(علیه السلام) و یارانش خواهد بود و همسازى و مسالمت با بنى امیه را درست تلقى خواهند کرد و خلفاى اموى را مؤمنانى خواهند دانست که قیام بر ضد آن ها صحیح نخواهد بود. از این روست که در تاریخ نمى بینیم امویان با مرجئه درگیر شده باشند، در حالى که با خوارج و شیعه درگیر بودند، بلکه آن ها کسانى را که به ارجاء معروف بودند، به کار گماردند، مانند یزید بن مهلب که ثابت بن قطنه، شاعر مرجئى را به کار گمارد. گرچه امویان برخى از مرجئه را آزار و اذیت کردند، اما این به دلیل عقیده ارجاء آنان نبود، بلکه انگیزه هاى دیگرى در کار بود. مثلا حارث بن سریج را که از رهبران مرجئه بود، در زمان مروان بن محمد کشتند، اما نه به سبب ارجاء، بلکه به علت قیامش و با انگیزه هاى قبیلگى و دشمنى هاى شخصى. هم چنین اگر منصور عباسى، ابوحنیفه را آزار مى داد، به دلیل عقیده ارجاء او نبود، بلکه به سبب تمایلش به نفس زکیه بود و برترى دادن او بر منصور بود.14
گیب نیز مرجئه را از موافقان سیاسى حکومت اموى، معرفى کرده است.15 از مجموع آن چه گفته شد، مى توان چنین نتیجه گرفت که مرجئه با اندیشه هاى خویش فضاى فکرى جامعه را براى پذیرش حکومت امویان فراهم ساخته بودند. آنان چون معتقد بودند کسانى هم که از امام فاسدى پیروى مى کنند مى توانند مسلمان صالحى باشند و هم چنین چون معیّن نمى کردند چه کسى استحقاق خلافت دارد - على(علیه السلام) یا عثمان؟ - زمینه را براى خلافت امویان فراهم مى ساختند. آن ها حتى براى این که از تندروى و جنگ داخلى میان مسلمانان بکاهند، مى گفتند مانعى ندارد که دو خلیفه، هم زمان حکومت کنند.16
شواهد تاریخى منازعات مرجئه با بنى امیه
به رغم نظر بیشتر محققان، که مرجئه را همساز و همراه با امویان دانسته اند، برخى پژوهشگران، این فرقه را ضدّ و مخالف آنان معرفى کرده اند. این پژوهشگران نوشته اند بر خلاف قول شایع که مرجئه در خدمت بنى امیه بوده و فرقه اى اموى محسوب مى شده اند، تاریخ نشان مى دهد که بسیارى از آنان بر ضدّ بنى امیه اقدام کرده اند. افزون بر این، اهل حدیث که ادامه دهنده راه بنى امیه هستند و به تبع آنان بر ضدّ چندین فرقه، مطالب فراوانى نوشته اند، علیه مرجئه نیز مطالب زیادى نوشته اند. اگر واقعاً مرجئه، فرقه اى اموى بودند، مطمئناً اهل حدیث، که مدافع دولت اموى بودند، اجازه نمى دادند کمترین توهینى به آن ها بشود.17
براى اثبات ضدیت مرجئه با امویان، شواهدى از تاریخ ارائه مى کنیم:
1ـ ذهبى، ذر بن عبدالله بن زراره را تابعىِ ثقه معرفى کرده و از قول ابن حنبل آورده که او اولین شخصى است که در باب ارجاء سخن گفته است. با این حال، ابراهیم نخعى، که وابسته بنى امیه بوده است به سبب مرجئى بودن، جواب سلام او را نمى داده است.18 مخالفت با مرجئه بنا به رأى ابن سعد توسط ابراهیم نخعى اداره مى شد. وى ارجاء را بدعت و مرجئه را نفرت انگیزتر از جهودان و مسیحیان، و خطرناک تر از ازرقیان مى دانست و یک مرجئى را از جمع شنوندگان خویش اخراج کرد.19 ابن سعد هم ذر بن عبداللّه را مرجئى دانسته که همراه عبدالرحمن بن اشعث بر ضدّ حجاج خروج کرده است.20 نشوان حمیرى تصریح کرده است که مرجئه به همراه عبدالرحمن بن اشعث بر ضد حجاج بن یوسف ثقفى خروج کردند. او نوشته است که مرجئه، حجاج را کافر مى شمردند.21 بنابراین، یکى از رؤساى مرجئه، علیه حکومت بنى امیه قیام کرده و موضع بى طرف نداشته است.
2ـ ابوالفرج اصفهانى، ثابت قطنه را که در سال 102 ق در شورش یزید بن مهلب بر ضدّ بنى امیه شرکت کرد،22 مرجئى مذهب معرفى کرده است. طبق گزارش ابوالفرج او در یوم العقر، محل درگیرى یزید بن مهلب با مسلمة بن عبدالملک، همراه یزید بوده است.23 ابن ابى الحدید هم از شرکت ثابت قطنه در فتح تاشکند نام برده که وقتى احساس مى کند اسیر مى شود، از خداوند مى خواهد موقعیتى پیش نیاید که با اسارت، چشمش به دست بنى امیه باشد تا با فدیه آزادش کنند.24
3ـ ابورؤبه، که طبرى او را رهبر دسته اى از مرجئه معرفى کرده است نیز در قیام یزید بن مهلب بر ضدّ بنى امیه شرکت داشت.25 بنابراین، شرکت وى در قیام یزید جاى تردید نمى گذارد که مرجئه بر ضد بنى امیه شورش کرده و هر فرصتى که براى این کار پیش مى آمد، از دست نمى دادند.26
4ـ بسیارى از مورخان، ابوحنیفه را از مرجئه معرفى کرده اند27 که در قیام زید (122 ق) بر ضد بنى امیه به وى کمک مالى کرده و از سوى آنان سرزنش شده است28 و در قیام نفس زکیه (145ق) و برادرش ابراهیم (146ق) فتوا به وجوب شرکت مردم در قیام داده و شهداى آن ها را با شهداى بدر و احد مساوى دانسته است.29
5ـ نصر بن سیار، حاکم اموى خراسان و مدافع چندین ساله آن ها، به مرجئه حمله کرده و ارجاء را در ردیف شرک شمرده است، چون آنان در خراسان قیام هایى را بر ضد او صورت مى دادند. حارث بن سریج که از سال هاى 116-138 ق شورش هایى علیه بنى امیه در خراسان به راه انداخته و به طور قطع از عوامل سرنگونى آنان بوده، مرجئى بوده است. نصر بن سیار در شعرى، حارث را مشرک خوانده است.30 ولهاوزن با تأکید بر این که مرجئه، قصد ایجاد وحدت میان امت اسلامى داشته و مى خواستند مباحث قبلى را درباره امام حق (على(علیه السلام) یا عثمان) از میان بردارند، به حرکت انقلابى آنان براى دفاع از پایه هاى حکومت تئوکراسى و معارضه آن ها با استبداد اشاره کرده است. او قیام حارث بن سریج را از اساس، مرجئى دانسته است.31
6ـ جهم بن صفوان نیز در قیام حارث بن سریج بر ضد امویان شرکت داشته است.32 او شدیداً مغضوب بنى امیه و اهل حدیث بوده است. جهمیه را فرقه اى از مرجئه (مرجئه خراسان) دانسته اند. غیلان دمشقى نیز که به دست امویان و به بهانه داشتن عقاید قدرى کشته شد، از مرجئه جهمیه (مرجئه شام) بوده است.33
7ـ در متنى که توسط کوک34 تهیه شده است مرجئه، مخالفان مسلّح و سرسخت امویان و دشمن عوامل بیداد توصیف شده اند.35 این بدان معنا است که به گفته او مرجئه از آغاز انقلابى تر از آن بوده اند که عموماً تصور کرده اند.36
8ـ ابراهیم التیمى که از سران مرجئه به شمار آمده37، توسط حجاج کشته شده است.38
نقد شواهد تاریخى چالش مرجئه با بنى امیه
به نظر نگارنده بنا به دلایل زیر، هیچ یک از شواهد یاد شده دلالت بر ضدیت مرجئه با اساس حکومت اموى و نامشروع دانستن آن، ندارد:
دلیل نخست، این که صِرف شرکت فردى مرجئى مذهب در قیامى ضد اموى، بر ضد بنى امیه بودن فرقه مرجئه دلالت ندارد، چه این که بسا انگیزه هاى دیگرى در کار بوده است.
دلیل دوم، این که ما مرجئیانى را همسو با بنى امیه مى دانیم که به تفکیک عمل از ایمان عقیده دارند، نه ارجائى که در اظهار نظر درباره على(علیه السلام) و عثمان توقف دارد، و ارجاء افرادى همچون حارث بن سریج از نوع دوم است. این که برخى محققان با تکیه بر تعریف ابن سعد از مرجئة الاولى نوشته اند که نمى توان مرجئه را فرقه حکومتى دانست،39 بى توجهى به اندیشه ارجاء در مراحل بعدى است. مرجئه اى که فرقه اى اموى شمرده مى شوند، مرجئه اى است که عمل را از ایمان مؤخر مى داند و بیشترین سود را براى امویان داشته است، نه مرجئة الاولى که درباره على(علیه السلام) و عثمان اظهار نظر نمى کردند. طرفه این که خود این محقق، به درستى، ابراهیم نخعى را محدّثى در خدمت آل مروان معرفى کرده40، در حالى که وى نیز درباره کار على(علیه السلام) و عثمان توقف مى کرده است.41 افزون بر این، درگیرى افرادى، همچون حارث بن سریج با نصر بن سیار در مخالفت با اساس حکومت بنى امیه نبوده، بلکه به سبب سخت گیرى آن ها بر تازه مسلمانانى بوده که با وجود مسلمان بودن، به پرداخت جزیه نیز ملزم مى شدند و حارث با توجه به اعتقادش به تفکیک عمل از ایمان، این کار بنى امیه را ناروا مى دانست، نه این که اساس حکومت آنان را زیر سؤال مى برد. مرجئى مسلکان وقتى در منازعات و جنگ قدرت مى خواستند بر حکام اموى سخت بگیرند و از آن ها امتیاز کسب کنند، کارهاى امویان را به عنوان دخالت در امور شخصى و دینى بندگان خدا و سخت گیرى بى مورد، مذمّت مى کردند و بسنده بودن ایمان قلبى و تأخیر حکم گناه تا روز قیامت را همچون سلاحى علیه آنان به کار مى گرفتند. درگیرى ها و سخنان میان حارث بن سریج و نصر بن سیار از این نوع است.42 هم چنین بنابر گفته یعقوبى انگیزه قیام عبدالرحمن بن اشعث بر ضدّ حجاج، ناکامى او در جنگ با مخالفان حکومت اموى و برخى رقابت ها و از همه مهم تر قدرت طلبى وى بوده است.43 بنابراین، نمى توان شرکت برخى مرجئه را به همراه او در جنگ با امویان، به حساب ضدّ بنى امیه بودن آن ها گذاشت. بنا بر گفته بستانى:
عبدالرحمن از عمّال اموى بود، به طورى که وقتى ازارقه، از فرقه هاى خوارج، در کوفه قیام کردند، وى از سوى عبدالملک بن مروان به فرماندهى پنج هزار نفر برگزیده شد تا با خوارج بجنگد، به شرط این که فرمانروایى رى را به او بدهند و بعد از جنگ، عامل رى از سوى امویان باشد (سال 72 ق). و وقتى در سال 76 ق، شبیب خارجى ادعاى خلافت کرد حجاج باز هم عبدالرحمن را به جنگ او فرستاد و وقتى نتوانست شبیب را شکست دهد، حجاج او را عزل نمود. با این که بین حجاج و عبدالرحمن دشمنى بود، ولى باز در سال 80 ق حجاج او را به جنگ سرزمین هاى ماوراء سجستان منصوب کرد. در حالى که جنگ بین حجاج و عبدالرحمن در سال 82 ق در گرفت.44
افزون بر این، هم چنان که یکى از محققان معتقد به همسازى مرجئه با امویان نوشته است، در پى درگیرى هایى که با حجاج آغاز شد و به چالش با خلافت اموى کشیده شد، گروه هاى سیاسى و معترض ایرانى براى جلب عواطف و احساسات مذهبى مردم، زیر پوشش عقاید شبه مرجئه، با خلافت مرکزى عربى مخالفت کردند و با مستمسک قرار دادن عقیده ارجاء همان حربه اى را که بنى امیه براى توجیه فساد حاکمیت خویش به کار مى بردند، علیه آنان به کار گرفتند. آنان با دامن زدن بر این باور که از قضاوت درباره ایمان و عمل بندگان خدا باید پرهیز نمود و حکم آنان را تا قیامت به تأخیر انداخت، حکّام عرب را از دخالت در امور مردم باز مى داشتند. ستیزه جویى هاى جهم بن صفوان از این شمار است.45
با مطالعه این تحولات نمى توان قیام افرادى، همچون عبدالرحمن بن اشعث و جهم بن صفوان را قیامى بر ضدّ مشروعیت امویان نامید. نه تنها شرکت برخى از سران مرجئه در سپاه ابن اشعث دلیل بر ضد اموى بودن آن ها نیست، بلکه گرایش آن ها به امامت زید بن على نیز شاهدى بر این مدعا نیست، زیرا بنا بر گفته نشوان حمیرى همه فرقه ها به جز رافضه، به امامت زید تمایل داشتند و این تمایل، همگانى بوده است.46 هم چنین کشته شدن ابراهیم التیمى در زندان حجاج دلیل مخالفت او با بنى امیه نیست. ابن سعد هم که به زندانى شدن او توسط حجاج تصریح کرده است به علت حبس و یا مخالفت او با بنى امیه و حتى مرجئه بودنش اشاره ندارد.47
دلیل سوم، این که موضع مرجئیان، که گاهى در قیام ها بر ضد امویان شرکت مى جستند، با مدارا همراه بوده است، چنان که ابورؤبه و سمیدع که هر دو مرجئى مذهب بودند، یزید بن مهلب را از این که با مکر و حیله با بنى امیه وارد عمل شود و به لشکر مسلمة بن عبدالملک شبیخون بزند، باز داشتند.48 چه این که خود یزید بن مهلب از سوى سلیمان بن عبدالملک به کار جنگ، نماز و خراج عراق منصوب شده بود و وقتى توسط حجاج دستگیر شد، با نیرنگ فرار کرد و نزد سلیمان رفت و مورد توجه او قرار گرفت، به طورى که گفته اند هر گاه هدیه اى براى او مى آوردند، نیمى را به یزید مى بخشید.49 ابن مهلب، فرماندار خراسان از سوى عبدالملک بود که با منصوب شدن حجاج به حکومت عراق از پذیرش وى سرپیچى کرد، چون حجاج را رقیب خود مى دانست. حجاج طى نامه هایى عزل وى را از عبدالملک خواستار شد، ولى او سر باز زد، چون یزید را وفادار به خود مى دانست، اما با اصرار حجاج، او عزل گردید. میزان وفادارى یزید به امویان به حدّى است که وقتى حصین بن منذر به او گفت: خلع تو کار حجاج است و گر نه امیر مؤمنان (عبدالملک) با تو نظر خوب دارد، پاسخ داد: من نافرمانى و مخالفت را خوش ندارم.50
دلیل چهارم، این که علاوه بر شهرستانى، برخى نویسندگان قدیم و جدید نیز در مرجئى بودن ابوحنیفه که از او به عنوان فردى ضد حکومت یاد شده، تشکیک کرده اند.51 على بن محمد جرجانى (متوفاى 812ق) مى نویسد:
غسان، رهبر فرقه غسانیه از مرجئه، معتقدات خویش را به ابوحنیفه نسبت داده و او را در شمار مرجئه نام مى برد. این افتراست، چون غسان مى خواهد با نسبت دادن اندیشه هایش به یک مرد بزرگ و مشهور، افکار خویش را ترویج دهد. با این حال، اصحاب مقالات[نویسندگان کتاب هاى فِرَق اسلامى]، ابوحنیفه و اصحابش را از مرجئه اهل سنت شمرده اند. شاید دلیلش این باشد که معتزله در صدر اول، مخالفان خود را در قدر، مرجئه لقب مى دادند و یا شاید به این دلیل بوده که ابوحنیفه ایمان را تصدیق قلبى تعریف کرده که کم و زیاد نمى شود و گمان کرده اند این همان ارجاء به معناى تأخیر عمل از ایمان است. در حالى که این گونه نیست، چون او در عمل بسیار کوشا بوده است.52
استاد سبحانى نیز در این باره مى نویسد: با این که مشهور این است که ابوحنیفه مرجئى بوده، اما وقتى گوینده به عمل اهتمام ورزیده و نجات و سعادت را در آن بداند، صرف تعریف ایمان به تصدیق قلبى، کسى را وارد در شمار مرجئه نمى کند.53 یوزف شاخت نیز با این که ابوحنیفه را از مرجئه دانسته که در نامه اى به عثمان بتّى از عقاید آن فرقه دفاع کرده است، اما در ادامه مى نویسد:
مخالفان متأخر براى کاستن قدر و اعتبار او نه تنها او را داراى بعضى عقاید عجیب مأخوذ از اصول مرجئه مى دانند، بلکه انواع عقاید مخالف سنت را نیز به او نسبت مى دهند که ممکن نیست از او باشد. از این قبیل است اعتقاد به جاودانى نبودن دوزخ، که از عقاید جهمیه است و خود ابوحنیفه در (فقه الاکبر) با آن مخالفت کرده است و یا عقیده جواز قیام بر ضدّ حکومت که درست، مخالف آن چیزى است که او در کتاب العالم و المتعلم گفته است. وى را حتى یک مرجئى طرفدار شمشیر خوانده اند، که با سیرت ابوحنیفه متناقض است. احتمال مى رود که این اتهام از رفتارى که او هنگام خروج نفس زکیه در پیش گرفته بود، ناشى شده باشد.54
ابوحنیفه در کتاب العالم و المتعلم در انتقاد از اندیشه تفریطى مرجئه، تصریح دارد که از دیدگاه او، همه مؤمنان لزوماً راهى بهشت نخواهند شد و گنه کارانِ توبه ناکرده، به خواست خداوند ممکن است به آتش درافتند و ممکن است بخشیده شوند.55
یکى از محققان مى نویسد: ارجاء ابوحنیفه را به هر معنایى تفسیر کنیم، این امر مسلم است که این اندیشه، پناه گاه اعتدالیون بوده است.56
دلیل پنجم، این که مرجئه بر خلاف اظهار نظر نشوان حمیرى که گفته است مرجئه، حجاج را کافر مى دانستند57، او را بر اساس گفته ذهبى، مؤمنى کامل الایمان به شمار مى آوردند، هر چند او خون مسلمانان را مى ریخت و سبّ صحابه مى کرد.58
طرفه این که حجاج، حاکم عراق، در آغاز از مجامع مرجئه پشتیبانى مى کرد و به سعد بن جوبیر کوفى، موکّل سیاه پوستش که مرجئى بود، مقامات حساس واگذار کرده بود. امّا رفتار حجاج با خلق و خوى مؤمنان سازگار نبود، به طورى که به زودى اختلافى بین او و مرجئه بروز کرد. موضوعى که بیش از همه مرجئه را برانگیخت، این بود که وى هر چه بیشتر خواستار سبّ على(علیه السلام) بود و آن را شرط وفادارى به امویان مى دانست.59 و چون این کار نوعى قضاوت درباره عمل افراد به شمار مى آمد و خلاف عقیده مرجئیان بود، برخى از مؤمنانِ آنان را علیه خود بر انگیخت.60
دلیل ششم، این که طبرى اشعارى را از ثابت قطنه مرجئى مذهب نقل کرده که در آن ها از نصر بن سیار، مدافع حکومت اموى ستایش کرده است.61 از سوى دیگر، ابوالفرج اصفهانى او را از شعراى دولت اموى به شمار آورده، که از سوى یزید بن مهلب به ولایت مرزها گماشته شده است.62
افزون بر دلایل یاد شده، این که برخى محققان براى اثبات مخالف بودن مرجئه با اساس حکومت اموى، گفته اند که عمربن ذر مرجئى مذهب مردم را در قتل بنى امیه و از میان بردن آن ها تحریک مى کرد،63 به نظر ناتمام مى آید، زیرا طبق نقل برخى منابع، وقتى بنى عباس وارد واسط شدند همه مردم را امان دادند به جز سه نفر، که یکى از آن ها عمربن ذر بود، چرا که وى مردم را به جنگ با بنى عباس تحریک مى کرد نه بنى امیه.64
در برخى منابع هم آمده است که ابومسلم دو تن از مرجئه به نام هاى یزید بن ابى سعید نحوى و ابراهیم بن میمون صائغ مروزى را اعدام کرد،65 چرا که ایشان را خطرناک یافت. بالأخره او نتوانست مرجئه را بر پشتیبانى از بنى عباس وادار کند.66
گفتنى است در صورت پذیرش مخالفت مرجئه با امویان، باید به دو نکته توجه داشت: نخست، این که بیشتر مخالفت ها در سرزمین هاى شرقى جهان اسلام بوده است. دو دیگر، آن که این منازعات در دهه هاى پایانى و ضعف حکومت امویان روى داده است. وات در این زمینه نوشته است:
به رغم این نگرش کلى در پشتیبانى از دولت اموى، در اواخر این عصر شاید بعضى از مرجئه احساس کردند که حکومت امویان تحمل ناپذیر شده و باید با آن مقابله شود. لااقل مردى به نام غیلان دمشقى، که معمولا از مرجئه خوانده شده، به فرمان هشام به قتل رسید. علت قتل وى را دفاع از آراى قدریه قلمداد کرده اند، و این محتملا بدان معناست که غیلان در فعالیت هاى سیاسى براى برانداختن حکومت اموى دخیل بوده است. اعتقاد به این که قیام در برخى شرایط درست است، با رأى کلى مرجئه در این باره که ارتکاب گناهان کبیره مستلزم طرد از امت نیست، البته ناسازگار است.67
هم چنین گفتنى است که هم زمان با سقوط و انقراض بنى امیه، مرجئه نیز اعتبار خویش را از دست دادند.68 از بیشتر منابعى که درباره فرقه ها و مذاهب سخن گفته اند، چنین بر مى آید که اکثر سران مرجئه از فرصت طلبانى بودند که تابع مصلحت ها و هوس ها بوده و در هر جا قدرت تمرکز مى یافت، در کنار آن قرار مى گرفتند تا راه را براى فرمانروایان هموار سازند. اینان هنگامى که ضعف و ناتوانى دولت اموى را فرا گرفت و دریافتند که سقوط آن امرى اجتناب ناپذیر است، به جریان هایى پیوستند که با امویان دشمنى داشتند و از عدل و داد دفاع کرده و به بازگشت از برخى افکار خود که به ایمان مربوط مى شد، تظاهر مى کردند.69 استاد شهید مطهرى(رحمه الله) ضمن بیان اموى مسلک بودن مرجئه که با افکار خویش اعمال سلاطین اموى را تصحیح مى کردند، مى نویسد: با انقراض بنى امیه، مرجئه نیز منقرض شدند.70
میان دو دیدگاه همسازى و ناهمسازى
اکنون با توجه به تبیین دو دیدگاه همسازى یا رویارویى مرجئه با بنى امیه، به نظر مى رسد که نه مى شود به صرف شرکت برخى سران مرجئه در شورش هاى ضدّ اموى، آنان را رویارو و مخالف بنى امیه نامید، و نه مى شود همه معتقدان به این مذهب را به اموى مسلک بودن متهم کرد، بلکه آن چه صحیح به نظر مى رسد، این است که اندیشه مرجئه دو آفت و تأثیر منفى در جامعه داشته است:
نخست، این که باعث ترویج رکود و رخوت و بى تفاوتى در برابر جریان هاى حق و باطل مى شد، زیرا هنگامى که قضاوت درباره على(علیه السلام) و عثمان یا معاویه به خدا و روز قیامت واگذار گردد، دیگر انگیزه اى براى یارى یکى از آن ها باقى نخواهد ماند.
دوم، این که چنین فکر و اندیشه اى موجب بهره بردارى سوء حاکمان جور و در رأس آن ها سیاست مداران حیله گرى، چون امویان قرار خواهد گرفت.
بنابراین باید میان وابستگى مرجئه به بنى امیه و تأثیرات منفى اندیشه ارجاء در جامعه اسلامى تفاوت گذاشت. تأثیرات منفى اندیشه ارجاء در جامعه و بهره بردارى سوء حاکمان اموى، مطلبى غیر قابل انکار است. وقتى آنان قدرت را مساوى با حق دانسته و مخالفت با حکومت را مشروع ندانستند و از سوى دیگر، هر مسلمانى را سزاوار حاکمیت تلقى کردند، این تفکر موجب همسازى قشر عظیمى از مردم با حاکمان اموى مى شد. به طور قطع، نقش تفکر مرجئه (جدایى عمل از ایمان) در به انزوا کشاندن جامعه از دخالت در امور سیاسى، بسى بیشتر از نقش چندین لشکر مسلح بود. نقش عالِم با ترویج اندیشه خویش در جامعه، نقشى مستمر و تأثیرگذار است و این جاست که عبارت معروف «اذا فسد العالِم فسد العالَم» مفهوم واقعى خود را مى یابد.
رهبران و فرقه هاى مرجئه
فرقه مرجئه نیز همچون دیگر فرقه هاى اسلامى به اصناف گوناگونى تقسیم مى شوند. در منابع از کتابى با نام اصناف المرجئه، نوشته واصل بن عطاء یاد شده است.71 معرفى فرقه هاى مرجئه ما را در تعیین همسازى یا رویارویى این فرقه با بنى امیه نیز کمک مى کند، البته به طور قطع، همه اصناف این فرقه در قبال حاکمیت اموى موضع مشترک نداشته اند. بنابراین، لازم است ابتدا دسته هاى مختلف آن روشن گردد تا همسازى یا ناهمسازى هر یک از آنان در برابر حاکمیت یادشده نیز معین شود.
شهرستانى، مرجئه را به چهار صنف تقسیم کرده است که عبارت اند از: مرجئه خوارج، مرجئه قدریه، مرجئه جبریه و مرجئه خالصه.72 گویا انتساب این فرقه به فرقه هایى، همچون خوارج یا معتزله به این دلیل است که بسیارى از سران مرجئه با اعتقاد به اصول ارجاء، برخى از اصول فرقه هاى دیگر را هم قبول داشتند و به مناسبت همان اسم به آن فرقه منسوب شده اند، مثل مرجئة المعتزله و مرجئة الخوارج. البته در این تعبیر، تسامح وجود دارد، زیرا ارجاء در ذات خود با اصول معتزله و خوارج ناسازگار است.73
فرید وجدى پس از معرفى چهار صنف یاد شده، مرجئه خالصه را به اصناف شش گانه تقسیم کرده است که عبارت اند از: 1ـ یونسیه، اصحاب یونس سمرى، 2ـ عبیدیه، اصحاب عبیدالمکبت، 3ـ غسانیه، اصحاب غسان کوفى، 4ـ ثوبانیه، اصحاب ابوثوبان، که افرادى همچون عتابى، محمد بن شبیب، غیلان دمشقى، ابوشمر، یونس بن عمران و فضل رقاشى را از این فرقه دانسته اند، 5ـ تومنیه، اصحاب ابو معاذ تومنى و 6ـ صالحیه، اصحاب صالح بن عمرو صالحى.74 ابن داعى رازى هم به جز عبیدیه، بر پنج فرقه یاد شده، غیلانیه را هم افزوده است.75 جرجانى نیز، پس از این که مرجئه را یکى از فرقه هاى بزرگ اسلامى دانسته، آن را به پنج فرقه یونسیه، عبیدیه، غسانیه، تومنیه و ثوبانیه تقسیم کرده، که هر یک ایمان را به گونه اى خاص تعریف مى کنند.76 ملطى هم فرقه هاى مرجئه را به یازده گروه تقسیم کرده، که هر یک درباره ایمان، نظر ویژه اى ابراز داشته اند و سپس پاسخ هر یک از آن ها را داده است.77 مقریزى هم نوشته است که مرجئه سه گونه اند: 1ـ گروهى که میان اعتقاد به ارجاء و قدر جمع مى کنند; مرجئه قدریه، مانند غیلان و ابوشمر. 2ـ گروهى که بین ارجاء و جبر جمع مى کنند; مرجئه جبریه، مانند جهم بن صفوان و 3ـ برخى معتقد به ارجاء محض و خالص اند; مرجئه خالصه. این گروه سوم خود به چهار فرقه تقسیم مى شوند: یونسیه، غسانیه، ثوبانیه و تومنیه.78 او هم چنین گفته است: پس از حسن بن محمد بن حنفیه، مرجئه به چهار گروه مرجئه خوارج، مرجئه قدریه، مرجئه جبریه و مرجئه صالحیه تقسیم شدند.79بغدادى هم از سه دسته قدریه، جبریه و خالصه یاد کرده است، که دسته سوم خود به پنج فرقه تقسیم شده اند.80
سعد بن عبدالله اشعرى از چهار فرقه مرجئه یاد کرده است. 1ـ جهمیه، اصحاب جهم بن صفوان که مرجئه خراسان و اهل غلو بوده اند، 2ـ غیلانیه، اصحاب غیلان بن مروان که مرجئه شام اند، 3ـ ماصریه، اصحاب عمرو بن قیس ماصر که مرجئه عراق اند، مانند ابوحنیفه، 4ـ شکّاک و بتریه، مثل سفیان بن سعید ثورى، شریک بن عبداللّه، ابن ابى لیلى، محمد بن ادریس شافعى و مالک بن انس، که حشویه نامیده شده اند.81 نوبختى نیز همانند اشعرى از این چهار فرقه، یاد کرده است.82 ابن جوزى پس از این که از مرجئه به عنوان یکى از فرقه هاى ضالّه یاد کرده، آنان را به دوازده گروه تقسیم کرده است.83برخى محققان نیز در تحلیل گونه هاى ارجاء آن ها را به مرجئه مطلقه، غالیه، جهمیه و کرامیه تقسیم کرده اند.84
در نگاه نخستین به فرقه هاى گوناگون مرجئه، چنین تصور مى رود که این فرقه ها در همه زمینه هاى کلامى، رأى و نظر خاصى دارند، در حالى که آنان تنها یک اصل دارند و آن، تعریف ایمان و کفر است، اما در دیگر موضوعات رأى خاصى ندارند. از این رو به فرقه هاى متفاوتى همچون مرجئه خوارج، مرجئه قدریه، مرجئه جبریه و مرجئه خالصه منشعب شده اند، که در برخى امور، متناقض سخن مى گویند. مثلا مرجئه قدریه به اختیار انسان معتقدند، در حالى که مرجئه جبریه آن را انکار مى کنند، اما هر دو در ارجاء موافق اند. مرجئه خالصه هم فقط در تعریف ایمان اختلاف دارند.85 در واقع، در کمتر موضوعى، غیر از تأخیر عمل از ایمان، مى توان در اندیشه مرجئه هماهنگى یافت، از این رو حمیرى در بیان اندیشه سیاسى این فرقه در بیشتر موارد سخن از بعض المرجئه یا اکثر المرجئه به میان آورده است. گروهى از آن ها مى گویند امامت و رهبرىِ جامعه براى همه است و در قوم خاصى منحصر نیست، در حالى که گروه دیگرى آن را مختص قریش مى دانند و برخى آن را منحصر در ابوبکر.86 ابن حزم مى نویسد: نزدیک ترین فرقه هاى مرجئه به اهل سنت، پیروان مذهب ابوحنیفه هستند که معتقدند ایمان تصدیق قلبى و زبانى است و عمل، از شرایع و فرایض ایمان است و دورترین آن ها اصحاب جهم بن صفوان، اشعرى و محمد بن کرام سجستانىاند که مى گویند ایمان فقط امر قلبى است.87
از میان فرقه هاى مختلف مرجئه، مرجئه جبریه با امویان درگیر و ناسازگار و مرجئه خالصه همساز با آن ها بودند. مرجئه جبریه از اظهار نظر در مورد مسائل مشتبه خوددارى مى کردند و آن ها را به روز رستاخیز پس مى افکندند و تنها درباره مسائل آشکار، همچون ستم فاحش و دشمنى ظاهر، احکامشان را صادر مى کردند و موضع مشخصى داشتند. آن ها در این زمینه ها با مرجئه ناب و خالص، ناسازگارى داشتند، زیرا این ها امور مشکل و آشکار را از یکدیگر جدا نکرده اند و میان آن ها همسازى قائل اند و داورى درباره همه آن ها را به خداوند واگذار کرده اند.88 گروهى که در خراسان با امویان به نزاع پرداختند از همین مرجئه جبریه بودند. آن ها اداى فرایض را جزء ایمان مى دانستند، در حالى که مرجئه ناب، عمل را پس از ایمان به شمار مى آوردند. از این روست که مرجئه ناب با بنى امیه سازش داشته و با گروه هاى دیگر هم، سر ناسازگارى نداشتند. از اشعار جعد بن درهم معتقد به مذهب مرجئه جبریه که در مذمت قبایل یارى کننده امویان سروده است، نیز چنین استنباط مى شود که این فرقه، از گروه هاى سیاسى درگیر با امویان بوده اند.89
با مطالعه دقیق فرقه هاى مرجئه، چنین استنباط مى شود که سه جریان افراطى، تفریطى و اعتدالى در میان معتقدان به این مذهب بوده است، همان گونه که در میان فرقه هاى شیعه و خوارج نیز وجود داشته است.90 غلات مرجئه معتقد بودند که ایمان، اعتقادى قلبى است، گرچه فرد، نماز و زکات را ترک کند و شرب خمر نماید و قتل نفس و زنا کند، این مؤمنِ کامل است و وارد دوزخ نمى شود.91 ذهبى از ارجائى به نام ارجاء الفقهاء یاد کرده که نماز و زکات را جزء ایمان نمى دانستند و مى گفتند ایمان، اقرار زبانى و یقین در قلب است، اما غلوّ ارجاء این است که کسانى مى گویند با اعتقاد به توحید، ترک فرایض زیانى نمى رساند.92 در برخى منابع از کتاب هایى با نام کتاب الارجاء یاد شده است که برخى ردّیه هایى در مقابل آن ها نوشته اند.93
مرجئه و اباحى گرى
در مباحث پیشین گذشت که گاهى یک اندیشه، چنان تأثیر مثبت یا منفى در جامعه دارد که هزاران سرباز مسلح ندارند. تفکیک ایمان از عمل، که توسط مرجئه صورت گرفت، از مواردى است که پیامدهاى منفى در جامعه داشت. این اندیشه، موجب شد جایگاه عمل در جامعه کاهش یابد و منزلت آن بعد از ایمان قرار گیرد. چنین باورى، به ویژه براى عامه مردم، موجب کاهش التزام به عمل و تسامح و تساهل گردید.94 از این روست که گیب، اندیشه مرجئه را داراى عکس العمل ضعیف و سستى اخلاقى دانسته است.95 جملات زیر که به جهم بن صفوان، یکى از رؤساى مرجئه و رازدار حارث بن سریج نسبت داده اند گویاى مدعاى یاد شده است:
ایمان یک پیمان پنهانى در قلب است، هر چند به زبان، اعلان کفر دهد، بى پرهیز بت پرستى کند یا یهودى و مسیحى شود و درشهر اسلام، پرستش صلیب کند و گواهى به تثلیث دهد. چون در همین حال بمیرد شخص مؤمنى است و ایمان کامل به خداوند تبارک و تعالى دارد. دوست خداوند تبارک و تعالى است و در بهشت جاى دارد.96
فان فلوتن از سخنان جهم بن صفوان چنین نتیجه مى گیرد:
طبیعى است که پیروان این گونه عقاید با نظر تحقیر به فرایض عملىِ دین اسلام مى نگرند و وظایف شخصى خود را به اطرافیان و معاشرین خود واجب تر از احکام تمام و کمال قرآن مى دانند.97
ستایش مستشرقان از مرجئه با القابى، چون مصلح و انقلابى، ناشى از آسان گیرى آنان نسبت به عقیده و عمل است.98 تسامح مرجئیان چنان افراطى بود که حتى قضاوت درباره کفار و مشرکان را نیز ناروا مى دانستند، زیرا به پندار مرجئه، خداوند از قلب آنان آگاه است، شاید در دل آن ها نیت ایمان نهفته باشد. این خداست که باید درباره آنان قضاوت کند.99 ابن ابى الحدید از استاد خود، ابوهذیل نقل مى کند که او مى گفت:
اگر مذهب ارجاء نبود خداوند در زمین معصیت نمى شد، چون اکثر گناه کاران به رحمت خدا تکیه مى کنند و مشهور است میان مردم که خداوند گناه کاران را مى آمرزد و عقاب در اوقات محدودى است و پس از آن به بهشت مى روند. از سوى دیگر، انسان هاکه تمایل به شهوات زودگذر دارند، با تکیه بر همین باور به طرف گناهان ترغیب مى شوند. اگر اعتقاد مرجئه در بین مردم پدید نیامده بود، نافرمانى خداوند یا اصلا صورت نمى گرفت یا این که بسیار کم بود.100
یکى از محققان نوشته است: نخستین قائلان به ارجاء محض، معاویه و عمروعاص بودند، چون معتقد بودند که معصیت، به ایمان زیانى نمى رساند. از این رو معاویه به کسى که به او مى گفت: «حاربت من تعلّم و ارتکبت ما تعلم» پاسخ داد: «وثقت بقول اللّه تعالى: «ان الله یغفر الذنوب جمیعاً». بنابراین، افرادى همچون معاویه و جهم بن صفوان هر دو معتقد به جدایى عمل از ایمانند، ولى جهم، آن را از این موضع مى نگریست که مستضعفان از ستم حکام در پناه باشند، اما دیدگاه معاویه براى تجویز سلطه ستم بود. او با این اندیشه اتهام فسق و کفر و نفاق را از خود دفع مى کرد.101
ابن جوزى هم به اندیشه مرجئه به شدّت حمله کرده و به نقل از ابن عقیل مى نویسد:
به نظر مى آید بنیان گذار عقیده ارجا، زندیق بوده است، زیرا نظام اجتماع و مصلحت عالم در عقیده به سزا و جزاست و مرجئه چون نتوانستند خدا را بر خلاف فطرت و عقل، انکار کنند، فایده اثبات خدا را از بین بردند; یعنى خداترسى را نفى کردند و سیاست شرع را فرو ریختند و آنان بدترین طایفه علیه اسلام اند.102
به طور یقین اندیشه تعریف ایمان به اقرار زبانى یا اذعان قلبى بدون عمل، جامعه را به انحطاط اخلاقى مى کشاند. وقتى کسى بر این باور بود که عبادت، تنها معرفت و محبت خداوند است و به احکام شرعى بى اعتنایى نمود،103 پیامدى جز ترویج بى بند و بارى اخلاقى نخواهد داشت.
در کتاب الأغانى آمده است که یک نفر شیعى با فردى مرجئى مذهب بر سر عقیده خویش بحث و جدال به راه انداخته بودند. سرانجام هر دو توافق کردند که کسى را به داورى اختیار کنند. ناگاه دلاّل رسید. از او پرسیدند: عقاید کدام یک از دو گروه شیعه یا مرجئه بهتر است؟ او گفت: من نمى دانم، همین اندازه مى دانم که من براى بالا تنه ام عقیده شیعه را پذیرفته ام و براى پایین تنه ام عقیده مرجئه را دوست دارم; یعنى من در اندیشه و اعتقاد، تفکر شیعه را ترجیح مى دهم، اما از آن جا که مسلک مرجئه نسبت به کردار آسان گیر است، در آوردن خواسته هاى نفسانى و لاابالى گرى به مذهب مرجئه عمل مى کنم.104
از شواهد تاریخى بى اعتنایىِ مرجئیان نسبت به عمل این است که مقدسى در توصیف منطقه دماوند مى نویسد:
ایشان گروهى بى گمان از مرجیانند. غسل از جنابت نمى کنند، در دیه هایشان مسجد ندیدم، با ایشان مناظره کرده گفتم: با این مذهب که شما دارید، چگونه مسلمانان به جنگ شما نمى آیند؟ ایشان مى گفتند: مگر ما توحیدگرا (و مسلمان) نیستیم؟ گفتم: آرى، ولى شما فریضه هاى پروردگار را ترک کرده و مقررات مذهب را موقوف داشته اید؟ گفتند: ما همه ساله مالیات بسیار به سلطان مى دهیم.105
برخى دلیل لعن و بیزارى از مرجئه را در روایات، همین بى اعتنایى به عمل و فرائض دینى ذکر کرده اند.106 از زید بن على نیز روایت کرده اند که مى گفت: من از قدریه که گناهان خویش را به خدا مى بندند، و مرجئه که فاسقان را به عفو الهى امیدوار مى سازند، بیزارم.107 بدون تردید فکر مرجئه موجب ترویج لاابالى گرى بود. نمونه ارجاء ضدّ اخلاقى در شعر ابونواس آشکار است. حسن بن دایه مى گوید: در هنگام بیمارى ابونواس، که به موجب آن مرد، نزد او رفتم و از وى خواستم که مرا موعظه کند. سرش را بلند کرد و چنین سرود:
تکثّر ما استطعت من الخطایا *** فانک بالغ ربّاً غفوراً
ستبصر ان وردت علیه عفواً *** و تلقى سیداً ملکاً کبیراً
تعض ندامة کفیک مما *** ترکت مخافة النار السرورا108
حسن مى گوید: به او گفتم در این حالت بیمارى و مرگ، مرا چنین موعظه مى کنى؟ گفت: ساکت باش که از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) روایت شده که فرمود: «ادّخرت شفاعتى لاهل الکبائر من امّتى».109
طریحى در مجمع البحرین حدیثى نقل کرده که طبق آن، فرد مرجئى معتقد است که هر کس نماز به جا نیاورد، روزه نگیرد، غسل از جنابت نکند، کعبه را ویران نماید و با مادر خویش ازدواج کند، با این حال، ایمان او همطراز ایمان جبرئیل و میکائیل خواهد بود.110
با وجود این، برخى خوشبینانه نوشته اند:
در نگاهى تحلیلى به تعالیم مکتب ارجاء مى توان گفت که اینان به انگیزه پرهیز از مواضع افراط و تفریط در زندگى فردى، عمل را با همه ارزش آن، جدا از حقیقتى به نام ایمان مى شمردند و بدون آن که به عاصى وعده بهشت دهند، او را مؤمن و برادر دینى دیگر افراد جامعه مى شمردند. نظریه ارجاء با این شکل آن مى توانست در آن روزگار پرآشوب، بدون آن که مردم را در بُعد اخلاق فردى به فساد خواند، در بعد اجتماعى آنان را برگرد محور برادرى ایمانى و ولایت گرد هم آورد.111
مرجئه در احادیث شیعه
تفکیک عمل از ایمان از یک سو و به تأخیر انداختن على(علیه السلام) به رتبه چهارم نسبت به خلفا از سوى دیگر، امامان شیعه را بر آن داشت تا با این خطرِ انحرافى در عقیده و اخلاق جامعه، مبازره فرهنگى نمایند. در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) آمده است که کودکان خویش را پیش از آن که مرجئه بر شما سبقت بگیرند، آموزش حدیث دهید.112 مجلسى در مرآة العقول در شرح این حدیث مى گوید: مرجئه در این جا در برابر شیعه است، از ارجاء به معناى تأخیر، چون آنان على(علیه السلام) را از مرتبه خودش به تأخیر مى افکندند.113 در روایات، به احتجاجاتى از امامان شیعه در ردّ دیدگاه مرجئه در تفکیک ایمان از عمل بر مى خوریم. حفص بن خارجه مى گوید: از امام صادق(علیه السلام)در پاسخ مردى که از نظر مرجئه درباره کفر و ایمان سؤال مى کرد، شنیدم که مى فرمود: این دو با هم یکسان نیستند، کفر با اقرار ثابت مى شود و بیّنه نمى خواهد، اما ایمان، ادعایى است که ثابت نمى شود مگر با بیّنه، و بیّنه ایمان، عمل و نیّت مؤمن است. و وقتى این دو با هم همراه شدند، فرد نزد خداوند نیز مؤمن خواهد بود. در حالى که کفر با یکى از جهات سه گانه: نیت یا گفتار یا عملثابت مى شود.114
در منابع شیعه پس از نقل حدیثى از امام صادق(علیه السلام) که مى فرماید: «ما احبّ اللّه من عصاه»، گویا در ردّ افکارى همچون اندیشه هاى مرجئه، از آن حضرت نقل شده که به شعر زیر تمثل کرده و تأکید نموده است که میان ادعاى محبت به خداى متعال، و نافرمانى او منافات وجود دارد:
تعصى الاِله و انت تظهر حبّه *** هذا محال فى الفعال بدیع
لو کان حبّک صادقاً لاطعته *** انّ المحبّ لمن یحبّ مطیع115
افزون بر این، امامان شیعه پیروان خویش را از مجالست با مرجئه بر حذر داشته و از آن ها بیزارى مى جستند، به این دلیل که آنان کشندگان ما اهل بیت(علیهم السلام) را مؤمن مى دانند، در حالى که لباس آن ها تا قیامت به خون ما آغشته است.116 از این رو، علّت لعن و بیزارى ائمه از مرجئه را، افزون بر بى اعتنایى آنان به فرایض و اعمال، توقفشان در امر على(علیه السلام) و حکم نکردن به مؤمن یا غیر مؤمن بودن او دانسته اند و گفته اند چه مصیبتى بالاتر از توقف در ایمان برادر رسول خدا(صلى الله علیه وآله).117 آنان با این که در آغاز از قضاوت درباره على(علیه السلام) و عثمان خوددارى مى کردند، به تدریج به مخالفت با آن حضرت کشانده شدند و زمانى با همین خصوصیت شناخته مى شدند. روزى از اعمش درباره حدیث «انا قسیم النار» (فرموده على(علیه السلام)) سؤال شد، او گفت: مرجئه اجازه نمى دهند که من فضایل على(علیه السلام) را روایت کنم، آن ها را از مسجد بیرون کنید تا روایت کنم.118 در الایضاح فضل بن شاذان نیشابورى آمده است که یک نفر شیعه، فردى مرجئى مذهب را چنین هجو کرده است:
اذا المرجى سرّک ان تراه *** یموت بدائه من قبل موته
فجدّد عنده ذکرى على *** و صلّ على النبى و آل بیته 119
این امر، نشان گر بغض آنان نسبت به على(علیه السلام) است. امام باقر(علیه السلام) هم از استغفار براى مرجئه نهى کرده است، به این سبب که دل هاى آن ها با نام اهل بیت(علیهم السلام) مشمئز مى شود.120 آنان با این که حضرت على(علیه السلام) را در جنگ هایش مصیب، و محاربان با او را در خطا دانسته اند، امّا محاربان را ضلاّل مؤمن معرفى کرده اند.121 در احادیث منقول از زبان رسول خدا(صلى الله علیه وآله) این فرقه، مورد نفرین هفتاد پیامبر قرار گرفته اند. و باز نقل شده است که آن حضرت، مرجئه و قدریه را خارج از امت و یهود آن معرفى کرده است.122 گفتنى است که برخى محققان این احادیث را برساخته سنیان از قول پیامبر(صلى الله علیه وآله) دانسته اند،123 که البته با وجود اختلاف هاى فرقه اى بعید به نظر نمى رسد.
نتیجه گیرى
اندیشه ارجاء، که در ابتدا به معناى توقف در قضاوت درباره على(علیه السلام) و عثمان بود و از معتقدان به آن در تاریخ با عنوان المرجئة الاولى یاد مى شود و امروز محققان از آن ها با عنوان معتزله سیاسى یاد مى کنند، به تدریج متحول شد و به عقیده تفکیک عمل از ایمان منجر گردید. این اندیشه، ضمن پیامدهاى سیاسى ـ اجتماعى، همچون اباحى گرى و انزواى سیاسى جامعه، موجب به قدرت رسیدن ناصالحان، و بهره بردارى سوء از آن شد. امویان بیشترین سود را از این اندیشه بردند و به عنوان مسلمانانى کامل الایمان به سلطه خویش همراه با ظلم و ستم ادامه دادند. هر چند افرادى همچون حسن بن محمد بن حنفیه از طرح اندیشه ارجاء انگیزه هایى، مانند جلوگیرى از سبّ جدّش على(علیه السلام) و پرهیز از تفرقه در میان مسلمانان داشت، اما اندیشه او ناخواسته مؤید سلطه امویان گردید. گرچه برخى از سران این فرقه در سال هاى پایانى حکومت امویان با آن ها به نزاع و چالش برخاستند، اما در مجموع باورهاى سیاسى و کلامى آن ها درگیر شدن با آن ها را منع مى کرد و قدرت آنان را مشروع مى دانست. ما هر چند متهم کردن همه سران مرجئه را به اموى مسلک بودن نپذیرفتیم، اما چالش و منازعات آن ها در سال هاى پایانى حاکمیت امویان، به ویژه در سرزمین هاى شرقى جهان اسلام را نیز شاهد بر ضدّیت این فرقه با امویان نمى دانیم. سکوت درباره این که چه کسى شایسته خلافت است و عدم تجویز اقدام مسلحانه بر ضدّ حکومت از سوى فرقه مرجئه، خواسته یا ناخواسته به نفع سلطه بنى امیه بود. این فرقه نیز همچون دیگر فرقه ها به گروه هاى مختلف منشعب مى شود. در این بین، اندیشه مرجئه خالصه به عنوان اندیشه افراطى و طرفدار بنى امیه معرفى شده است و مرجئه جبریه در برخى موارد با بنى امیه به نزاع پرداخته اند.

کتاب نامه
1. ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، قم، مؤسسه اسماعیلیان، [بى تا].
2. ابن جوزى، ابوالفرج، تلبیس ابلیس، ترجمه علیرضا ذکاوتى قراگزلو، چاپ اول: تهران، مرکز نشر دانشگاهى، 1368.
3. ابن حجر عسقلانى، احمد بن على، تهذیب التهذیب، بیروت: دار صادر (افست شده از چاپ حیدرآباد دکن)، [بى تا].
4. ابن حزم اندلسى، على، الفصل فى الملل و الاهواء و النحل، بیروت، دار صادر، [بى تا].
5. ابن خلکان، شمس الدین احمد، وفیات الاعیان و انباء ابناء الزمان، تحقیق احسان عباس، چاپ اول: بیروت، دارالثقافه، 1968م.
6. ابن عساکر، ترجمة علىّ بن ابى طالب من تاریخ دمشق، بیروت، [بى نا، بى تا].
7. ابن قتیبه، عبداللّه بن مسلم، المعارف، تحقیق ثروة عکاشة، چاپ اول: قم، منشورات الشریف الرضى، 1415ق / 1373.
8. ابن ندیم، محمد بن اسحاق، الفهرست، تحقیق ابوالفداء عبداللّه القاضى، چاپ دوم: بیروت، دارالمعرفه، 1398ق/1978م.
9. ابن ندیم، محمدبن اسحاق، الفهرست، چاپ رضا تجدد، [بى تا].
10. اشعرى، سعد بن عبداللّه، المقالات و الفرق، تصحیح محمد جواد مشکور، تهران، مؤسسه مطبوعاتى عطائى، 1963م.
11. اصفهانى، ابوالفرج، الاغانى، تحقیق عدة من الفضلاء، بیروت، دار احیاء التراث العربى، [بى تا].
12. اصفهانى، ابوالفرج على بن حسین، الاغانى، بیروت: دارالفکر، 1390ق.
13. اصفهانى، ابوالفرج، مقاتل الطالبیین، تحقیق سید احمد صقر، چاپ دوم: قم، منشورات رضى، 1416ق.
14. اقبال آشتیانى، عباس، خاندان نوبختى، تهران، کتابخانه طهورى، 1345.
15. امین، سید محسن، اعیان الشیعه، تحقیق حسن امین، بیروت، دارالتعارف، 1304ق/1983م.
16. امین مصرى، احمد، پرتو اسلام، ترجمه عباس خلیل، چاپ سوم: تهران، انتشارات اقبال، 1358.
17. امین مصرى، احمد، ضحى الاسلام، چاپ دهم: بیروت، دارالکتاب العربى، [بى تا].
18. بستانى، دائرة المعارف، تهران، مؤسسه مطبوعاتى اسماعیلیان، [بى تا].
19. بغدادى، ابومنصور عبدالقاهر، الفرق بین الفرِق، با ترجمه و تعلیقات محمد جواد مشکور، چاپ سوم: تهران، انتشارات اشراقى، سوم، 1358.
20. پاکتچى، احمد، «اندیشه هاى کلامى در سده هاى 2 و 3ق»، دائرة المعارف بزرگ اسلامى، زیر نظر کاظم موسوى بجنوردى، تهران، 1377.
21. پطروشفسکى، ایلیاپاولویچ، اسلام در ایران، ترجمه کریم کشاورز، چاپ چهارم: تهران، انتشارات پیام، 1354.
22. جرجانى، على بن محمد، شرح المواقف، قم: منشورات رضى (افست شده از چاپ مصر)، [بى تا].
23. جعفریان، رسول، تاریخ خلفا، چاپ اول: قم، انتشارات دلیل، 1380.
24. ــــــــ، مرجئه، تاریخ و اندیشه، قم، نشر خرّم، 1371.
25. ــــــــ، «مرجئه رو در رو با بنى امیه» کیهان اندیشه، ش 38، سال 1370.
26. حاجى خلیفه، مصطفى بن عبدالله، کشف الظنون عن اسامى الکتب و الفنون، تحقیق عبدالستار احمد فراج، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1413ق / 1992م.
27. حسن صادق، اللواء، جذور الفتنه فى الفرق الإسلامیه، چاپ دوم: قاهره، دارالکتب العلمیه، 1403ق.
28. حسنى، ابن داعى، تبصرة العوام فى معرفة مقالات الأنام، تصحیح عباس اقبال، تهران، انتشارات اساطیر، 1364.
29. حسنى رازى، سید مرتضى بن داعى، تبصرة العوام فى معرفة مقالات الأنام، تصحیح عباس اقبال، تهران، مطبعه مجلس، 1313.
30. حمیرى، نشوان، الحور العین، چاپ دوم: بیروت، دار آرال، 1985م.
31. ذهبى، شمس الدین، سیر اعلام النبلاء، تحقیق شعیب ارناؤط و محمد نعیم عرقسوسى، چاپ نهم: بیروت، مؤسسة الرساله، 1413.
32. ذهبى، شمس الدین، میزان الاعتدال فى نقد الرجال، تحقیق على محمد بجاوى، بیروت، دارالفکر، [بى تا].
33. رضازاده لنگرودى، رضا، برخورد اندیشه هاى سیاسى در اسلام، چاپ اول: انتشارات توس، 1366.
34. زرین کوب، عبدالحسین، تاریخ ایران بعد از اسلام، چاپ پنجم: تهران، امیرکبیر، 1368.
35. سبحانى، جعفر، بحوث فى الملل و النحل، چاپ اول: قم، لجنة ادارة الحوزة العلمیة، 1412ق /1370.
36. سهمى، حمزة بن یوسف، تاریخ جرجان، چاپ چهارم: بیروت، المزرعة نبایة الایمان، 1407ق/1987م.
37. شاخت، یوزف، «ابوحنیفه»، دانشنامه ایران و اسلام، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 2537.
38. شیخ حرّ عاملى، وسائل الشیعه، چاپ اول: قم، موسسة آل البیت لاحیاء التراث، 1409 ق.
39. صاحبى، محمد جواد، «تسامح در نقادى»، کیهان اندیشه، ش38، سال1370.
40. ـــــــــ، «همسازى مرجئیان با امویان»، کیهان اندیشه، شماره39، سال 1370.
41. طبرى، محمد بن جریر، تاریخ الطبرى، تحقیق محمد فضل ابراهیم، بیروت، دار التراث، [بى تا].
42. طریحى، فخرالدین، مجمع البحرین، تحقیق سید احمد حسینى، تهران، انتشارات مرتضوى، 1362.
43. طوسى، محمد بن حسن، تهذیب الاحکام، چاپ چهارم، تهران، دار الکتب الاسلامیه، 1365.
44. عطوان، حسین، الفرق الاسلامیة فى بلاد الشام فى العصر الاموى، چاپ اول: (بى جا)، دار الجیل، 1986م.
45. عطوان، حسین، مرجئه و جهمیه در خراسان عصر اموى، ترجمه حمید رضا آژیر، چاپ اول: مشهد، آستان قدس رضوى، 1380.
46. عقل، ناصر بن عبدالکریم، القدریة و المرجئة، چاپ اول: ریاض، دارالوطن، 1418ق.
47. فرید وجدى، محمد، دائرة المعارف القرن العشرین (الرابع عشر)، مصر، [بى نا]، 1357ق.
48. فلوتن، فان، تاریخ شیعه و علل سقوط بنى امیه، ترجمه سید مرتضى حائرى هاشمى، تهران، انتشارات اقبال، 1325.
49. فیومى، محمد ابراهیم، الخوارج و المرجئة، چاپ اول: القاهره، دارالفکر العربى، 1423 ق / 2003 م.
50. ـــــــــ، الفرق الإسلامیه و حق الأمة السیاسى، چاپ اول: قاهرة: دار الشروق، 1419ق.
51. کلینى، محمد بن یعقوب، الکافى، چاپ چهارم: تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1365.
52. گیب، همیلتون، اسلام بررسى تاریخى، ترجمه منوچهر امیرى، چاپ اول: تهران، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، 1367.
53. متز، آدام، تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، ترجمه علیرضا ذکاوتى قراگزلو، تهران، انتشارات امیر کبیر، 1362.
54. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، مؤسسة الوفاء، 1404 ق.
55. محمد بن سعد (ابن سعد)، الطبقات الکبرى، تحقیق محمد عبد القادر عطا، چاپ اول: بیروت، دار الکتب العلمیة، 1410 ق / 1990 م.
56. مزى، جمال الدین ابى الحجاج یوسف، تهذیب الکمال فى اسماء الرجال، تحقیق بشار عواد معروف، چاپ سوم: بیروت، مؤسسة الرساله، 1415 ق.
57. معروف حسنى، هاشم، جنبشهاى شیعى در تاریخ اسلام، ترجمه سید محمد صادق عارف، چاپ اول: مشهد، بنیاد پژوهشهاى اسلامى، 1371.
58. مقدسى، محمد بن احمد، احسن التقاسیم فى معرفة الاقالیم، ترجمه على نقى منزوى، چاپ اول: تهران، شرکت مؤلفان و مترجمان ایران، 1361.
59. مقریزى، احمد بن على، المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الآثار، بغداد، مکتبة المثنى، [بى تا].
60. ملطى، ابن عبد الرحمن، التنبیه و الردّ على اهل الاهواء و البدع، تحقیق محمد زینهم محمد عزب، چاپ اول: قاهره: مکتبة مدبولى، 1413 ق.
61. نیشابورى، فضل بن شاذان، الإیضاح، تحقیق سید جلال الدین حسینى ارموى (محدث)، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1351.
62. وات، مونتگمرى، فلسفه و کلام اسلامى، ترجمه ابوالفضل عزتى، چاپ اول: تهران، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، 1370.
63. همائى، جلال الدین، غزالى نامه، چاپ دوم: [بى جا]، کتاب فروشى فروغى، 1342.
64. یعقوبى، احمد بن واضح، تاریخ یعقوبى، ترجمه محمد ابراهیم آیتى، چاپ دوم: تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 2536.

--------------------------------------------------------------------------------

1 دانشجوى دوره دکترى تاریخ اسلام
2- رضازاده لنگرودى، برخورد اندیشه هاى سیاسى در اسلام، ص 137.
3- همان، ص 148 - 149، به نقل از: ایگناس گلدتسیهر، درسهایى درباره اسلام، ترجمه علینقى منزوى، ج 1، ص 357 و عبدالله محمد، کتاب الاوسط، به اهتمام یوزف فان اس (بیروت، 1971 م) ص 92 - 95.
4- همان، ص 152.
5- ایلیاپاولویچ پطروشفسکى، اسلام در ایران، ص 214.
6- هاشم معروف حسنى، جنبشهاى شیعى در تاریخ اسلام، ص 175.
7- همان، ص 173 - 174.
8- عبدالحسین زرین کوب، تاریخ ایران بعد از اسلام، ص 363 - 364.
9- مونتگمرى وات، فلسفه و کلام اسلامى، ص 49.
10- حسین عطوان، الفرق الاسلامیه فى بلاد الشام فى العصر الاموى، ص 15.
11- رضازاده، همان، ص 152.
12- احمد امین مصرى، ضحى الاسلام، ج 3، ص 326 - 327.
13- سبحانى، بحوث فى الملل و النحل، ص 71 - 72.
14- احمد امین، ضحى الإسلام، ج 3، ص 323 - 327.
15- همیلتون گیب، اسلام بررسى تاریخى، ص 130 - 131.
16- محمد ابراهیم فیومى، الخوارج و المرجئه، ص 133-134 و همو، الفرق الاسلامیه و حق الامة السیاسى، ص 108 - 109.
17- رسول جعفریان، «مرجئه، رو در رو با بنى امیه»، کیهان اندیشه، شماره 38، سال 1370، ص 136.
18- شمس الدین ذهبى، میزان الاعتدال فى نقد الرجال، ج 2، ص 32; رسول جعفریان، تاریخ خلفا، ص 741 و همو، «مرجئه رو در رو با بنى امیه»، همان، ص 136 - 137.
19- ابن سعد، الطبقات الکبرى، ج 6، ص 281 - 282 و رضازاده، برخورد اندیشه هاى سیاسى در اسلام، ص 156.
20- ابن سعد، همان، ج 6، ص 297 - 298.
21- نشوان حمیرى، الحور العین، ص 204.
22- طبرى، تاریخ الطبرى، ج 6، ص 600 - 611.
23- ابوالفرج على بن حسین اصبهانى، الاغانى، ج 14، ص 270 - 279 و جعفریان، «مرجئه رو در رو با بنى امیه»، همان، ص 137 - 138.
24- ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 291.
25- طبرى، همان، ج 6، ص 593.
26- جعفریان، همان، ص 138.
27- حمزة بن یوسف سهمى، تاریخ جرجان، ص 130; جعفریان، همان، ص 138 به نقل از: تاریخ بغداد، ج 14، ص 372 - 376 و المعرفة و التاریخ، ج 2، ص 782 - 783.
28- ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبیین، ص 140 - 141.
29- همان، ص 310، 313 - 315 و 324 - 325.
30- طبرى، همان، ج 7، ص 100 - 101 و جعفریان، «مرجئه رو در رو با بنى امیه»، همان، ص138.
31- جعفریان، همان، به نقل از: تاریخ الدولة العربیة، ص 441 - 442.
32- نشوان حمیرى، همان، ص 309.
33- سعد بن عبدالله اشعرى، المقالات و الفرق، ص 5 - 6; جعفریان، همان، ص 139، به نقل از: معجم الفرق الاسلامیه، ص 120 - 121.
34- M. Cook.
35- رضازاده، همان، ص 129، به نقل از:
M. Cook . Early Muslim Dogmd , Combridge university press , 1981 , pp 3- 47 , 84 - 103 .
36- همان.
37- ابن قتیبه، المعارف، ص 625.
38- جعفریان، «مرجئه در برابر بنى امیه»، ص 148.
39- همان، ص 149.
40- جعفریان، تاریخ خلفا، ص 741.
41- ابن سعد، همان، ج 6، ص 279 ; رضازاده، برخورد اندیشه هاى سیاسى در اسلام، ص 156. یکى از پیچیدگى هاى بحث درباره مرجئه این است که برخى طرفداران وابسته حکومت اموى مانند ابراهیم نخعى به شدت آن ها را سرزنش کرده و خطرناک تر از خوارج خوانده است. او مردم را از نشست و برخاست با مرجئه نهى مى کرد. ابن سعد، همان و ذهبى، سیر اعلام النبلاء، ج4، ص523.
42- رک: طبرى، همان، ج 7، ص 94 - 100 و محمد جواد صاحبى، «تسامح در نقادى»، کیهان اندیشه، شماره 38، سال 1370، ص 152.
43- احمد بن واضح یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 229 - 230.
44- بستانى، دائرة المعارف، ج 11، ص 560 - 561.
45- محمد جواد صاحبى، «همسازى مرجئیان با امویان»، کیهان اندیشه، شماره 39، سال 1370، ص 161.
46- نشوان حمیرى، الحور العین، ص 239.
47- ابن سعد، طبقات الکبرى، ج 6، ص 291 - 292.
48- طبرى، تاریخ الطبرى، ج 6، ص 598 ; احمد امین، ضحى الاسلام، ج 3، ص 326.
49- طبرى، همان، ج 6، ص 448 - 453.
50- طبرى، همان، ج 6، ص 393 - 395.
51- احمد امین، ضحى الإسلام، ج 3، ص 320 - 323.
52- على بن محمد جرجانى، شرح المواقف، ج 8، ص 397.
53- سبحانى، بحوث فى الملل و النحل، ج 3، ص 96 - 97.
54- یوزف شاخت، «ابوحنیفه»، دانشنامه ایران و اسلام، ص 1028 - 1029.
55- احمد پاکتچى، «اندیشه هاى کلامى در سده هاى 2 و 3 ق»، دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج8، ص429.
56- محمد ابراهیم فیومى، الخوارج و المرجئه، ص 136.
57- نشوان حمیرى، الحور العین، ص 204.
58- شمس الدین ذهبى، سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 44.
59- رضازاده، برخورد اندیشه هاى سیاسى در اسلام، ص 152.
60- صاحبى، «تسامح در نقادى»، کیهان اندیشه، شماره38، ص 152.
61- طبرى، تاریخ طبرى، ج 7، ص 56 - 57.
62- ابوالفرج اصفهانى، الاغانى، ج 7، جزء 13، ص 49.
63- رسول جعفریان، «مرجئه در برابر بنى امیه»، کیهان اندیشه، شماره 39، 1370، ص 149.
64- جمال الدین ابى الحجاج یوسف مزى، تهذیب الکمال فى اسماء الرجال، ج 8، ص 87.
65- ابن حجر عسقلانى، تهذیب التهذیب، ج 1، ص 172 - 173 و ج 11، ص 332.
66- رضازاده، برخورد اندیشه هاى سیاسى در اسلام، ص 156 - 157.
67- وات، فلسفه و کلام اسلامى، ص 49 - 50.
68- عباس اقبال، خاندان نوبختى، ص 32.
69- هاشم معروف، جنبشهاى شیعى در تاریخ اسلام، ص 176.
70- مرتضى مطهرى، ده گفتار، ص 98 - 99 و همو، عدل الهى، ص 213.
71- شمس الدین احمد بن خلکان، وفیات الاعیان و انباء ابناء الزمان، ج 6، ص 11.
72- اللواء حسن صادق، جذور الفتنه فى الفرق الاسلامیه، ص 211.
73- احمد امین، ضحى الإسلام، ج 3، ص 322 - 323.
74- محمد فرید وجدى، دائرة المعارف القرن العشرین (الرابع عشر)، ج 8، ص 723 - 726; درباره سران و رهبران مرجئه رک: فرید وجدى، همان ; احمد امین، ضحى الاسلام، ج 3، ص 323 و ناصر بن عبد الکریم، القدریه و المرجئة، ص 109 - 111.
75- سید مرتضى بن داعى حسنى رازى، تبصرة العوام فى معرفة مقالات الانام، ص 59 - 61.
76- جرجانى، شرح المواقف، ج 8، ص 396 - 398.
77- ابن عبدالرحمن ملطى، التنبیه و الردّ على اهل الاهواء و البدع، ص 105 - 112.
78- مقریزى، خطط مقریزى، ج 2، ص 350.
79- همان، ص 350.
80- اللواء حسن صادق، جذور الفتنه فى الفرق الاسلامیه، ص 212.
81- سعد بن عبدالله اشعرى، المقالات و الفرق، ص 5 - 6.
82- همائى، غزالى نامه، ص 71.
83- ابوالفرج ابن جوزى، تلبیس ابلیس، ص 14 و 17.
84- ناصر بن عبدالکریم، همان، ص 89 - 90.
85- سبحانى، همان، ص 90 - 91.
86- نشوان حمیرى، همان، ص 202 - 205.
87- على بن حزم اندلسى، الفِصل فى الملل و الاهواء و النحل، ج 2، ص 111.
88- حسین عطوان، مرجئه و جهمیه در خراسان عصر اموى، ص 39.
89- طبرى، همان، ج 6، ص 591.
90- جعفریان، مرجئه تاریخ و اندیشه، همان، ص 12 - 13.
91- ذهبى، سیر اعلام النبلاء، ج 9، ص 436 و ج 20، ص 45.
92- همان، ج 5، ص 233.
93- مصطفى بن عبدالله، حاجى خلیفه، کشف الظنون عن اسامى الکتب و الفنون، ج 2، ص 1388 ; محمد بن اسحاق بن الندیم، الفهرست، ج 1، ص 230 ، 245 ، 254 و 258 و همان (چاپ رضا تجدد)، ص 185، 206 و 233.
94- امین، ضحى الاسلام، همان، ج 3، ص 320.
95- گیب، اسلام بررسى تاریخى، ص130ـ131.
96- فان فلوتن، تاریخ شیعه و علل سقوط بنى امیه، ص 73 - 74.
97- همان.
98- همان.
99- صاحبى، همسازى مرجئیان با امویان، کیهان اندیشه، شماره39، ص 16، به نقل از: پرتو اسلام، ج 1، ص 325 - 328.
100- ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 18، ص 243 - 244.
101- اللواء حسن صادق، جذور الفتنه فى الفرق الإسلامیه، ص 218.
102- ابن جوزى، تلبیس ابلیس، ص 69.
103- ابن داعى حسنى، تبصرة العوام فى معرفة مقالات الانام، ص60.
104- احمد امین مصرى، پرتو اسلام، ص343.
105- محمد بن احمد مقدسى، احسن التقاسیم فى معرفة الاقالیم، ج2، ص596.
106- سبحانى، همان، ج 3، ص 73 - 74، به نقل از: کراجکى، کنز الفوائد، ص 125.
107- آدام متز، تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، ج 1، ص 231.
108 - هرچه مى توانى گناه کن، زیرا به خدایى آمرزنده خواهى رسید. به زودى وقتى بر او وارد شدى او را پادشاهى بزرگ و بزرگوار مى یابى. از این رو، پشیمان مى شود که چرا از ترس آتش، شادى را رها کرده اى.
109- سید محسن امین، اعیان الشیعه، ج 5، ص 346.
110- فخرالدین طریحى، مجمع البحرین، ج 1، ص 177.
111- دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 8، ص 429.
112- محمد بن یعقوب کلینى، الکافى، ج1، ص47; شیخ حرّ عاملى، وسائل الشیعه، ج17، ص331 و ج 21، ص 476 و محمد بن الحسن طوسى، تهذیب الاحکام، ج8، ص111.
113- سبحانى، همان، ج 3، ص 92 - 93.
114- کلینى، همان، ج 1، ص 351.
115- مجلسى، بحار الانوار، ج 47، ص 24 و ج 67، ص 15 و ج 75، ص 174; و نیز رک: وسائل الشیعه، ج 15، ص 308 ; تحف العقول، ص 294 ; روضة الواعظین، ج 2، ص 468 و مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 275.
116- کلینى، کافى، ج 2، ص 409; ج 3، ص 545; ج 8، ص 276 و شیخ حرّ عاملى، همان، ج 16، ص 268.
117- سبحانى، بحوث فى الملل و النحل، ج 3، ص 73 - 74.
118- فسوى، المعرفة و التاریخ، ج 2، ص 764; ابن عساکر، ترجمة الامام على بن ابى طالب من تاریخ دمشق، بیروت: ج 2، ص 83 ; مجله تراثنا، شماره 24، ص 81 - 82.
119- فضل بن شاذان نیشابورى، الایضاح، ص 121 - 122.
120- مجلسى، همان، ج 23، ص 369.
121- همان، ج 32، ص 320 و ج 37، ص 15.
122- فضل بن شاذان، همان، ص 45 و 47 ; مجلسى، همان، ج5، ص7 و بغدادى، الفرق بین الفرق، همان، ص 145.
123- رضازاده، همان، ص 154.

تبلیغات