آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

در شماره گذشته به برخى از صفات بارز حضرت زهرا علیهاالسلام اشاره شد و اینک در دنباله مطالب گذشته به جایگاه آن حضرت در احادیث نبوى و بُعد تاریخى شخصیت ایشان پرداخته شده و بخشى از خطبه آن حضرت پس از رحلت پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله شرح و تفسیر مى‏شود.
10. زهرا علیهاالسلام در لسان احادیث پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله
پس از درگذشت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله هرچند نقل فضایل اهل‏بیت (علیهم‏السلام) در محاق منع قرار گرفت و اصولاً حدیث‏نویسى و حدیث‏نگارى و حتى گفتگوى آن ممنوع شد؛ ولى آنگاه که فشار حکّام از نگارش حدیث برداشته شد، و عالمان از خسارت عظیمى که دامن‏گیر حدیث رسول‏اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله شد آگاه گشتند، در ضمن نقل احادیث پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، کم و بیش فضایل اهل‏بیت (علیهم‏السلام) در کتب حدیث و محاوره‏ها و مذاکره‏ها به میان آمد و در کتب مربوط، ضبط شد. قسمتى از این احادیث که شأن و منزلت حضرت را بیان مى‏کند، در آغاز مقاله گذشت.
البته دست دو محدّث مشهور، بخارى و مسلم، بالأخص اوّلى، در نگارش فضایل اهل‏بیت (علیهم‏السلام) مى‏لرزد؛ ولى در عین حال، این دو، در صحیح خود بابى به نام فضایل دخت گرامى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله گشوده‏اند و روایاتى را نقل کرده‏اند که همگى حاکى از منزلت انکارناپذیر آن حضرت است.
نکته مهم این است که نویسندگان هر دو به اصطلاح «صحیح» و دیگران از دخت گرامى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله که قریب 18 سال با او زندگى کرده، به ندرت نقل روایت کرده‏اند، درحالى که از برخى از همسران او که قریب به 8 سال با او به سر برده‏اند، متجاوز از 2000 روایت نقل نموده‏اند و این نوع حق‏ناشناسى و نمکدان‏شکنى، دامن‏گیر گروهى از محدثان شده؛ ولى در عین حال گروه‏هاى منصف اهل سنّت تا حدّى به جبران این مطلب پرداخته‏اند.
11. زهرا علیهاالسلام در بُعد تاریخى
سیره‏نویسان و مورخان که بخواهند به نوعى درباره پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و تاریخ اسلام سخن بگویند، بدون استثنا نمى‏توانند از اشاره به دخت گرامى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله خوددارى کنند؛ زیرا آن‏گاه که درباره فرزندان پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله سخن مى‏گویند، دخت گرامى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در رأس آنهاست. مسأله خواستگارى او از سوى شخصیت‏هاى متعدد و پاسخ منفى از جانب زهرا علیهاالسلام ؛ شرایط ازدواج و عروسى آن حضرت و فرزندانى که در دامان خود تربیت کرد، هر کدام برگى زرّین از تاریخ اسلام را تشکیل مى‏دهد. لطف و مهرى که پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله درباره تنها ذریّه خود مبذول مى‏داشت، به صورت چشم‏گیرى در تاریخ، مسطور است و یادآور مقام و منزلت او در عهد رسالت مى‏باشد؛ ولى مسأله مهم، پس از درگذشت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و نقش حضرت زهرا علیهاالسلام در تثبیت تشیّع است و این، یکى از خدمات بارز یادگار پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله است، زیرا به دنبال یک واپس‏گرایى، بعد از درگذشت رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، به تدریج، خط ولایت کم‏رنگ شد و مى‏رفت که خط سقیفه، مشروعیت خود را کسب کند و هیچ نوع اعتراضى از هیچ مقامى به او نشود.
امیرمؤمنان علیه‏السلام بنا به وصیّت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، نیمه سکوت را برگزید، تا نظام اسلامى دچار تشتّت و تفرقه نشود؛ ولى دخت گرامى او با زبان و رفتار، مخالفت خود را با نظام حاکم روشن ساخت و کاملاً آن را غیرمشروع معرّفى کرد. او در خطبه سراسر فصاحت و بلاغت خود که محورهاى گوناگونى را مطرح مى‏نماید، خدمات همسر خود را به رخ آنان مى‏کشد و نمک‏نشناسى آنان را تثبیت مى‏کند و رفتار آنان را در مسأله فدک برخلاف آیات قرآنى مى‏داند و امّا از نظر رفتار، سفارش مى‏کند شبانه غسل داده شود و شبانه دفن گردد و احدى از آنان در تشییع او حاضر نشود و قبر او تا روزى که خدا بخواهد مخفى بماند، و این، ضربه محکمى بر مشروعیّت نظام وارد مى‏آورد و تشیّع و جدایى خط ولایت از خط حاکم را تثبیت مى‏نماید. اینک به گونه فشرده، به تحلیل نخستین بخش این خطبه که پیرامون عقیده و عرفان است، مى‏پردازیم:
12. عرفان و شناخت عمیق از دین
براى شناختن پایه عرفان و معرفت عمیق بانوى نمونه، کافى است که پیش‏درآمد خطبه آن حضرت را در نظر آوریم(1). دخت گرامى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در این خطبه که به عنوان استیضاح خلیفه صورت گرفت در محورهاى مختلفى سخن گفته است که مجال بازگویى فهرست آنها نیست و ما از میان این محورها، سخنان کوتاه او درباره توحید را انتخاب مى‏کنیم تا به پایه معرفتى آن حضرت اشاره‏اى کرده باشیم. او در خطبه خود در خصوص این محور، جمله‏هایى بس زیبا، در نهایت فصاحت و بلاغت و در عین حال ایجاز دارد که به تدریج به توضیح آنها مى‏پردازیم:
«و أشهد أن لا إله إلاّ اللّه‏ لا شریک له کلمةٌ جُعِلَ الإخلاص تأویلها».
«گواهى مى‏دهم که جز خداى یکتا، خدایى نیست، این کلمه، کلمه‏اى است که اخلاص، تأویل آن مى‏باشد».
دخت گرامى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در این عبارت، به یکتایى ذات اقدس الهى گواهى مى‏دهد. ذاتى که براى آن، همتایى در ذات و صفات نیست؛ ولى اعتقاد به یکتایى خداوند را در مقام عمل، اخلاص موحد مى‏داند و آن این که همه نعمت‏ها را از جانب خدا بداند و همه کارها را براى او انجام دهد، چنان که خداوند مى‏فرماید:
«قُلْ إنَّما أعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ أنْ تَقوموا لِللّهِ مَثْنى و فُردى(2)».
«بگو من شما را به یک چیز انذار مى‏دهم و آن اینکه دو نفر دو نفر یا به تنهایى براى خدا قیام کنید».
تأویل در اصطلاح دانشمندان، این است که سخنى که ظاهرى دارد، آن را بر غیرظاهر خود حمل کنیم و لذا مى‏گویند سخن فلانى را تأویل کرد؛ یعنى آن را برخلاف ظاهرش حمل نمود. تأویل به این معنى از اصطلاحات متأخّران است و در عصر نزول، این اصطلاح وجود نداشت.
تأویل در قرآن به معناى عاقبت و بازگشت چیزى به واقعیّت پنهان آن است، و لذا در سوره اسراء در مورد اداى حق پیمانه، مى‏فرماید:
«و أوفوا الکَیْلَ إذا کِلْتُمْ وَزِنوا بِالقِسْطاسِ المُسْتَقیم ذلِکَ خَیْرٌ و أحْسَن تأویلاً(3)».
«حق پیمانه را ادا کنید و با ترازوى درست وزن کنید، این براى شما بهتر و عاقبتش نیکوتر است».
تأویل در این آیه، به معنى عاقبت و سرانجام رعایت عدالت در معامله است؛ زیرا گذشته از سعادت اخروى، رعایت عدالت اجتماعى، مایه سعادت آن جامعه است، درحالى که تجاوز به حقوق، مایه هرج و مرج و انهدام نظام است و قرآن مى‏فرماید: «رعایت حق پیمانه، عاقبت بسیار خوبى دارد».
و نیز در سوره یوسف، لفظ تأویل در بیان واقعیّت پنهان خواب به کار رفته است و در این سوره در موارد شش‏گانه(4) لفظ تأویل به کار رفته که مقصود، واقعیّت پنهان خواب است؛ زیرا در رؤیاهاى صادقه که روح، واقعیتى را مشاهده مى‏کند، نفس انسانى در حالت خواب در آن تصرّف مى‏نماید و سرانجام واقعیّت خواب، پنهان مى‏شود. تعبیرکننده دانا مى‏تواند از علم موهبتى خود، تأویل و واقعیت خواب را به دست آورد. مثلاً آن‏گاه که یوسف در عالم رؤیا مشاهده مى‏کند که آفتاب و ماه به ضمیمه یازده ستاره بر او سجده مى‏کنند و خواب خود را به پدر بزرگوار خود یادآور مى‏شود، پدر؛ او را از بازگویى خواب خود بازمى‏دارد و یادآور مى‏شود که یکى از نعمت‏هاى خدا این است که دانش تعبیر خواب را به تو خواهد آموخت، چنان که مى‏فرماید:
«و کذلک یَجْتَبیکَ رَبُّکَ و یُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْویلِ الأحادیثِ(5)».
«بدین‏گونه پروردگارت تو را به پیامبرى برمى‏گزیند و دانش تعبیر خواب را به تو مى‏آموزد».
در حقیقت یوسف، سجده پدر و مادر و یازده برادر خود را در عالم رؤیا مشاهده کرده بود ولى تا بیدار شود، واقعیت خواب به صورت سجده آفتاب و ماه و یازده ستاره جلوه کرده بود.
در این جمله کوتاه «جُعل الاخلاص تأویلها»، دخت گرامى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله براى توحید، دو مرحله معرفى مى‏کند: مرحله اعتقادى و این که همه انسان‏ها از روى اعتقاد بگویند: «لا إله إلاّ اللّه‏ وحده لا شریک له» و مرحله دیگر مرحله عملى و رفتارى است و این که زندگى آنان تجسّم‏بخش توحید باشد؛ زیرا اعتقاد به وحدانیّت خدا، و این که همه چیز از جانب او سرچشمه مى‏گیرد و همه چیز از آن اوست، سبب مى‏شود که ما نیز رفتار و گفتار خود را در هاله‏اى از اخلاص قرار داده و قیام و قعود ما براى او باشد، چنان که مى‏فرماید:
«قُلْ إنَّما أعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ أنْ تَقوموا لِللّهِ مَثْنى و فُردى(6)».
«بگو من شما را به یک چیز انذار مى‏دهم و آن اینکه دو نفر دو نفر یا به تنهایى براى خدا قیام کنید».
بنابراین اخلاص در عمل، تجسم توحید در رفتار و کردار است.
ب. «و ضَمِّن القلوبُ مَوْصولها»: «و ریشه آن در دلها قرار دارد».
در این جمله کوتاه، دخت گرامى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به توحید فطرى اشاره مى‏کند و آن این است که هر انسانى ناخودآگاه به سوى خدا کشیده مى‏شود و لذا اعتقاد به مبدأ، اصیل‏ترین غریزه انسانى است که در تمام ادوار، تجلّى داشته است.
ضمیر، در «موصولها» به کلمه برمى‏گردد، کلمه توحید موصل و موصول آن خداست.
در توحید فطرى، منطق و استدلال مطرح نیست، بلکه آن ندایى است که بشر آن را از درون مى‏شنود، بى‏آن که از علّت آن آگاه گردد؛ به‏سان کودک نوزادى که پس از تولّد، پستان را مى‏مکد درحالى که از کار خود و انگیزه آن، ناآگاه است.
همچو میل کودکان با مادران     بهر میل خود نداند، در لبان
جزء عقلِ این، از آن عقلِ کُل است     جنبش این سایه زان شاخ گل است
قرآن در بخشى از آیات، به توحید فطرى تصریح کرده و تجلّى آن را در مواقع هجوم مصائب و مشکلات، مطرح نموده است. در موردى مى‏فرماید:
«فَأقِمْ وَجْهَکَ لِلدّینِ حَنیفا فِطْرَةَ اللّه‏ِ الّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها(7)».
«روى خود را متوجه آیین خالص پروردگار کن، این فطرتى است که خداوند انسان‏ها را بر آن آفریده است».
و در آیه دیگر مى‏فرماید:
«فَإذا رَکِبوا فِى الفُلْکِ دَعَوُا اللّه‏ مُخْلِصینَ لَهُ الدّینَ فَلمّا نَجّاهُم إلى البَرِّ إذا هُمْ یُشْرِکونَ(8)».
«هنگامى که سوار بر کشتى شوند، خدا را با اخلاص مى‏خوانند و غیر او را فراموش مى‏کنند امّا هنگامى که خدا آنان را به خشکى رساند و نجات داد، باز مشرک مى‏شوند».
سخن درباره توحید فطرى و علائم و نشانه‏هاى آن و تفاوت‏هایى که با توحید عقلى و استدلالى دارد، در کتاب «منشور جاوید»، جلد دوم آمده است(9).
ج. «و أفاد فى التفکّر معقولها»: «و تعقل آن را در محیط اندیشه، روشن ساخته است».
دخت گرامى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در این مقطع به توحید استدلالى مى‏پردازد و این که انسان از روى دلیل و برهان، به وجود خدا و توحید او پى مى‏برد؛ یعنى وجود او در مقام تعقل، آن چنان روشن است که همگان در سطوح مختلف مى‏توانند درباره آن بیاندیشند و نتیجه‏گیرى کنند و به تعبیر قرآن:
«قالتْ رُسُلُهُمْ أفِى اللّه‏ شَکٌّ فاطِرِ السّموات و الأرض(10)».
«رسولان آنها گفتند: آیا در خدا شک است؟ خدایى که آسمانها و زمین را آفریده است».
د. «الممتنع من الأبصار رؤیته»: «خدایى که برتر از دیده‏شدن با چشم‏هاست».
در این جمله، دخت گرامى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به یکى از صفات سلبى خدا اشاره کرده و آن این است که وجود اقدس او از نظر کمال در حدّى است که در افق حس انسان و بالأخص چشم قرار نمى‏گیرد؛ زیرا امکان رؤیت، او را محدود به مکان کرده و از حالت محیط‏بودن بر اشیاء، درآمده و حالت محاطى به خود مى‏گیرد.
رؤیت خدا در آخرت یک نوع عقیده وارداتى است که به وسیله «احبار» یهود در میان مسلمانان منتشر شد و حدیثى نیز در این مورد به رسول خدا منتسب گشت. قرآن که در چنین موردى مى‏فرماید:
«یَسْألُکَ أهْلُ الکِتابِ أنْ تُنَزّلَ عَلَیْهِمْ کِتابا مِنَ السّماءِ و قَدْ سَأَلوا موسى أکْبَرُ مِنْ ذلِکَ فَقالوا أرِنَا اللّه‏ جَهْرَةً فَأخَذَتْهُمُ الصّاعِقَةُ بِظُلْمِهِم(11)».
«اهل کتاب از تو مى‏خواهند کتابى از آسمان براى آنان -یکجا- فرود آورى در حالى که این یک بهانه است. آنها از موسى، بزرگ‏تر از این را خواستند و گفتند: خدا را آشکارا به ما نشان ده و به خاطر این ظلم و ستم، صاعقه، آنها را فراگرفت».
در این آیه و دیگر آیات، هرگاه سخن از رؤیت به میان آمده، شدیدا مورد انکار واقع شده است و قرآن در آیه کوتاهى به نقد اندیشه رؤیت پرداخته و مى‏فرماید:
«لا تُدْرِکُهُ الأبْصارُ و هُوَ یُدْرِکُ الأبْصار و هُوَ اللَّطیفُ الخَبیر(12)».
«چشم‏ها خدا را درک نمى‏کنند، اوست که چشم‏ها را درک مى‏کند و او لطیف و آگاه است».
هـ. «و مِنَ الألْسُنِ صفتُهُ و مِنَ الأوْهامِ کیفیّته»: «خدایى که زبان نمى‏تواند او را توصیف کند و اندیشه‏به کُنْه او نمى‏رسد».
موجود نامتناهى و ناپیداکرانه از نظر ذات و صفات، برتر از آن است که انسان متناهى و محاط، بازگوکننده صفات شایسته مقام او باشد و یا آن که کنه او را درک کند. البته این جمله به این معنى نیست که باب معرفت به‏طور کلّى به روى انسان بسته مى‏باشد، بلکه هر انسانى در حدّ استعداد و شایستگى خود مى‏تواند خداى خود را بشناسد، امّا شناخت ما کجا و واقعیّت شناخته شده کجا؟ و لذا از باقرالعلوم علیه‏السلام نقل شده است که فرمود:
« کلُّ ما مَیَّزْتُموهُ بِأوْهامِکُمْ فى أدَقّ مَعانیهِ فَهُوَ مَخْلوقٌ مَصْنوعٌ مِثْلکم مردودٌ الیکم».
«هرچه بکوشید او را در وهم و خیال خود با دقیق‏ترین تعبیرها مشخص کنید، اینها همه ساخته و پرداخته شما و مانند خود شماست، و به خود شما بازمى‏گردد(13)».
و. «ابتداء الأشیاء لا من شى‏ء کان قبلها، و أنشأها بلا احتذاء أمثلة امتثلها».
«جهان را بى‏آن که چیزى قبل از آن باشد و یا آن که از الگو و نمونه‏اى پیروى کند، پدید آورد».
خالقیت خدا، ویژگى‏هاى خاصى دارد که به آن در این جمله اشاره شده است:
1. او در امر آفرینش، نیاز به ماده قبلى ندارد، برخلاف انسان که آفرینش‏گرى نسبى او در گرو وجود ماده است که به تجزیه و ترکیب آن بپردازد.
2. او در امر آفرینش، از الگوى پیشین پیروى نمى‏کند درحالى که انسان در صورت‏گرى از الگویى پیروى مى‏کند.
دخت گرامى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به ویژگى نخست با این جمله «ابتداء الأشیاء لا من شى‏ء کان قبلها» اشاره نمود. همچنان که به ویژگى دوم با جمله «و أنشأها بلا احتذاء امثلة امتثلها» اشاره فرمود.
ز. «کوّنها بِقُدْرَتِهِ و ذَرَأَها بِمَشِیَّتِهِ مِنْ غیرِ حاجَةٍ مِنْهُ الى تکوینها و لا فائدة له فى تصویرها».
«همه پدیده‏ها را به قدرت خویش آفرید و با اراده خود، آنها را در صفحه هستى پخش نمود بى‏آن که به آفرینش‏گرى آنها نیازى داشته باشد و یا در شکل‏دادن به آنها بهره‏اى ببرد».
اینک توضیح این جمله‏ها:
1. کوّنها بقدرته: او در امر آفرینش، کاملاً قادر و توانمند است و از کسى کمک نگرفته و بر جایى اعتماد نکرده است.
«یا أیُّهَا النّاسُ أنْتُمُ الفُقَراءُ إلَى اللّه‏ِ و اللّه‏ُ هُوَ الغَنِىُّ الحَمید(14)».
«اى مردم! شما همگى به خدا نیازمندید و او است که بى‏نیاز و شایسته ستایش است».
2. ذرأها بمشیّته: نه تنها در اصل آفرینش از جایى کمک نگرفت، بلکه در ادامه هستى بر خود تکیه نمود، بدون آن‏که از جایى استمداد کند.
بنابراین، مکاتب فلسفى که آفرینش‏گرى خدا را در گرو یک رشته مقدمات و اسباب پیشین مى‏دانند و گاهى از آنها به نام عقول و نفوس تعبیر مى‏کنند، باید این نظریه به گونه‏اى طرح شود که همگى، فرمانبردار خدا و جنود الهى به شمار روند، بى‏آن که نیازى را از جانب خدا برطرف سازند.
3. من غیر حاجة منه الى تکوینها و لا فائدة له فى تصویرها: «بى‏آنکه به آفریدن آنها نیازى داشته و یا در شکل‏دادن به آنها، سودى برده باشد». در تفسیر این جمله باید دو قاعده را در نظر گرفت و آنگاه از جمع آن دو به نتیجه رسید:
1. خدا در امر آفرینش، غرضى را که مربوط به خود او باشد تعقیب نمى‏کند، یعنى جهان را براى هدف خاصى از اهداف خویش نیافرید؛ زیرا در غیر این صورت خداى غنى، خداى محتاج و نیازمند مى‏شود و از جرگه واجب‏الوجود، خارج مى‏گردد و لذا حکیمان امامیّه مى‏گویند: «أفعالُ اللّه‏ِ لا یُعَلِّلُ بِالأغْراض»: «افعال خدا به غرض و اهدافى که سود آن به خود خدا بازگردد، نیازمند نیست».
از طرف دیگر کار عبث و بى‏فایده، برخلاف حکمت و مشیّت حکیمانه اوست، بلکه در هر فعلى، حکمتى نهفته و فعل او از آن حکمت سرچشمه مى‏گیرد. چنان که مى‏فرماید:
«أفَحَسِبْتُمْ أنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثا و أنَّکُمْ إلَیْنا لا تُرجَعون(15)».
«آیا گمان کردید شما را بیهوده آفریده‏ایم و به سوى ما بازنمى‏گردید».
جمع بین دو قاعده چگونه است؟ اوّلى، غرض را با غنى‏بودن خدا در معارضه مى‏داند، درحالى که دومى فعل بى‏غرض را عبث معرفى مى‏کند که با حکمت او سازگار نیست. جمع آنها این است که غرض بر دو گونه است:
1. غرضى که به خود فاعل بازگردد و رفع نیاز او را بکند. این مسلّما در مورد خداوند، محال است.
2. غرضى که مخلوق، از آن بهره بگیرد بى‏آن که خالق از آن سودى ببرد. این نوع غرض، منافاتى با غناى مطلق خدا ندارد. و به تعبیر دیگر: فاعل، فاقد غرض است؛ امّا فعل بدون غرض نیست و به تعبیر مولوى:
من نکردم خلق تا سودى کنم     بلکه تا بر بندگان جودى کنم
دخت گرامى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در ادامه خطبه، به اهداف و اغراضى که در خلقت جهان است، اشاره کرده و از میان آنها به پنج وجه اشاره مى‏کند که اینک ما به ترتیب یادآور مى‏شویم:
الف- ثَبیتا لِحِکْمَتِهِ: «براى آن که به حکمت خود تحقق بخشد».
خداوند داراى اسماء و صفات متعددى است که در قرآن به آنها اشاره شده است و برخى از این اسماء در عالم آفرینش براى خود مظهرى دارند که اولیاى الهى از مطالعه این مظهر به مبدأ آن پى مى‏برند و یکى از مظاهر حکمت خدا، همین جهان آفرینش است که آن را با نظام خاصى آفریده تا بشر از طریق تدبّر، به اراده حکیمانه او پى ببرد.
ب- تنبیها على طاعته:
«او از طریق آفرینش و بخشیدن نعمت به انسان‏ها، آنها را متوجه ساخته که باید از او پیروى کنند».
در حقیقت فرمانبردارى خدا ریشه در نعمت‏هاى الهى دارد که وجود ما نیز از آنهاست. خرد در مقابل این فیض بى‏نهایت، انسان را به خضوع و خشوع و فرمانبردارى از او دعوت مى‏کند.
ج- و إظْهارا لِقدرته: «تا قدرت خود را آشکار سازد».
جهان همان‏طورى که تجلّى‏گاه حکمت اوست، مظهر قدرت و توانایى او نیز مى‏باشد. این جهانِ باعظمت که عقل و خرد به بخشى از اسرار آن پى برده است، با زبان گویا مى‏گوید: من آفریده موجود دانا و توانایى هستم که به من جامه هستى پوشانیده است.
د- و تعبد البریّة:
او با آفرینش انسان و مسخّرکردن جهان به سود او، روح پرستش و خضوع را در انسان پدید آورده است؛ زیرا انسان با مشاهده نعمت‏هاى بى‏کران، قهرا خضوع مى‏کند. و در حقیقت ریشه خداشناسى و پرستش او در وجود ماست و هرگز عامل خارجى، انسان را به پرستش دعوت نمى‏نماید، برخلاف برخى از جامعه‏شناسان که براى خضوع بشر در مقابل خدا، عللى را مطرح مى‏کنند که همگى جنبه بیرونى دارد، درحالى که دخت گرامى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله سبب خضوع را در درون انسان مى‏بیند.
هـ. و إعْزازا لِدَعْوَتِهِ: «براى آن که از دعوت‏هاى پیامبران که به سوى او مى‏شود پشتیبانى کند».
خدا براى دعوت انسان به سوى خویش، پیامبرانى را اعزام نمود و آنها را با حجت‏هایى همراه ساخت. خداوند با آفرینش جهان، آن هم آفرینشى هدفمند، در درون انسان چراغ توحید را روشن ساخته و از این طریق به دعوت انبیا، کمک کرده است. این‏همه ادلّه بر اثبات خدا و نفى شرک، آن هم در درون خلقت، کمکى است به دعوت انبیا.
انسان و پاداش‏ها و کیفرها
اگر روز بازپسینى پشت سر زندگى موقّت انسان نباشد، آفرینش او تهى از هدف و غرض و در حقیقت برخلاف حکمت الهى خواهد بود. براى حفظ حکمت، سراى بازپسینى لازم است که انسان کامل، به پاداش اعمال خود برسد و انسان خطاکار، مجازات گردد.
در کتاب‏هاى کلامى، درباره علل پاداش و کیفر، گفتگوهاى زیادى شده است که بیشترین آنها در بحث معاد در شروح تجرید موجود است. دخت گرامى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به علل ثواب و عقاب اشاره کرده و آنها را به دو چیز مى‏داند:
«وضع الثواب على طاعته و وضع العقاب على معصیته زیادةً لَعبادته من نقمته و حیاشةً لهم الى جنّته».
«او بر فرمانبردارى خویش پاداش و بر مخالفت خود کیفر قرار داد و از این طریق خواست بندگان را از خشم و غضب خود دور سازد».
او در این جمله دو عامل براى پاداش و کیفر معرفى مى‏کند:
1. بندگان بر اثر خوف از کیفر، از نافرمانى بپرهیزند: «زیادة لعبادته من نقمته».
2. آنان را به سعادت اخروى هدایت کند: «و حیاشة لهم الى جنته».
تا این جا یک بخش از این خطبه سراسر حکمت در عین فصاحت و بلاغت به پایان رسید. این جمله‏هاى کوتاه نمونه‏اى از علوم سرشار دخت گرامى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله از معارف الهى است، درحالى که او نه به مدرسه رفته و نه در برابر کسى براى تحصیل زانو زده بود. او این‏همه معارف را در این جمله‏هاى کوتاه؛ آن هم در یک فضاى پرتنش ایراد نمود.
شرح بخش‏هاى دیگر خطبه از حوصله این مقال بیرون است و ما، در همین جا دامن سخن را کوتاه مى‏کنیم و درود بى‏پایان خود را به روح آن مظهر کمال و کانون فضیلت مى‏فرستیم. امیدواریم که در روز جزا از شفاعت او بى‏بهره نباشیم.
________________________________________
1. خطبه حضرت زهرا علیهاالسلام در طول قرون در کتاب‏هاى حدیثى و تاریخى و کلامى نقل شده است مانند:
1. «بلاغات النساء»، نگارش احمد بن ابى‏طاهر، معروف به ابى‏طیفور، متوفى سال 380 هـ.ق.
2. روح الذهب، نگارش مسعودى، متوفى سال 346 هـ.ق.
3. کتاب سقیفه، نگارش احمد بن عبدالعزیز جوهرى.
4. احتجاج طبرى، تألیف احمد بن ابى‏طالب طبرسى.
5. کشف الغمّة، نگارش على بن عیسى اربلى.
6. شرح نهج‏البلاغه، تألیف ابن ابى‏الحدید، ج 16، ص 210.
2. سبأ: 46.
3. اسراء: 35.
4. یوسف: 6، 36، 37، 63، 45 و 100.
5. یوسف: 6.
6. سبأ: 46.
7. روم: 30.
8. عنکبوت: 65.
9. منشور جاوید، ج 2، ص 60-33.
10. ابراهیم: 10.
11. نساء: 153.
12. انعام: 103.
13. علم الیقین: ص 18.
14. فاطر: 15.
15. مؤمنون: 115.

تبلیغات