آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

تنها «بلعم باعورا» نبود که بر اثر هواپرستى بدفرجام شد، بلکه همه کسانى که با داشتن دانش و حکمت، و برخوردارى از الطاف الهى، به دنبال مادیات و هواپرستى بروند، طعمه شیطان مى‏شوند و فرجامشان تلخ و تاریک خواهد بود . از این‏رو در داورى در مورد اشخاص، باید کارنامه تمام عمر آنها را در نظر گرفت .
هماهنگى گفتار و رفتار
درست است هر کس که دانشى را بیاموزد، او را دانشمند مى‏نامند، ولى از نظر امام صادق علیه السلام دانشمند کسى است که رفتارش، گفتار او را تصدیق کند، در غیر این صورت یک چنین دانش، وبال هر گردن است چنانکه مى‏فرماید:
«العالم من صدق فعله قوله و من لم یصدق فعله قوله فلیس بعالم‏» .
«دانشمند کسى است که رفتار او گفتارش را تایید کند، آن کس کردارش، گفتار او را تایید نکند، او عالم نیست‏» .
قرآن مجید با شدیدترین لحن، چنین گروه را توبیخ مى‏کند و مى‏فرماید:
«یا ایها الذین آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون‏» .
«اى افراد با ایمان چرا چیزى را که انجام نمى‏دهید، به مردم مى‏گویید» .
«کبر مقتا عند الله ان تقولوا ما لا تفعلون‏» (1) .
«در نزد خدا مبغوض و گناه بزرگ است که کارى را که خود انجام نمى‏دهید، به دیگران بگویید» .
ترسیمى گویا از گفتار بى‏کردار
مثل معروفى است که با گفتن حلوا، حلوا، دهن شیرین نمى‏شود، همچنانکه پهنه تار یک شب با نام چراغ روشن نمى‏شود، و با گفتن گل، گلستان پدید نمى‏آید و به قول گوینده:
نام فروردین نیارد گل به باغ
شب نگردد روشن از اسم چراغ
اسم گفتى رو مسمى را بجوى
ماه در بالاست نى در آب جوى
هیچ اسم بى مسمى دیده‏اى
یار «گاف‏» و «لام‏» گل چیده‏اى
تا قیامت عارف ار مى‏مى کند
تا ننوشد باده مستى کى کند
«واتل علیهم نبا الذى آتیناه آیاتنا فانسلخ منها فاتبعه الشیطان فکان من‏الغاوین‏» (2) .
«براى آنان سرگذشت کسى را بخوان که آیات خود [و معارف و دانشهاى الهى] را به او دادیم ولى سرانجام او از آنها برهنه گشت و شیطان او را پیرو خود ساخت و از گمراهان گشت‏» .
«و لو شئنا لرفعناه بها و لکنه اخلد الى الارض واتبع هواه فمثله کمثل الکلب ان تحمل علیه یلهث او تترکه یلهث ذلک مثل القوم الذین کذبوا بآیاتنا فاقصص القصص لعلهم یتفکرون‏» (3) .
«اگر مى‏خواستیم مقام او را با این آیات بالا مى‏بردیم، اما او به پستى گرایید و از هواى نفس پیروى کرد، مثل او همچون سگى است که اگر به او حمله کنى زبانش را بیرون مى‏آورد و اگر او را رها کنى باز هم این کار را انجام مى‏دهد . این، مثل گروهى است که آیات ما را تکذیب کردند . [اى پیامبر] این داستانها را براى آنان بازگو کن شاید بیندیشند» .
«ساء مثلا القوم الذین کذبوا بآیاتنا و انفسهم کانوا یظلمون‏» (4) .
«چه بد مثلى دارند گروهى که آیات ما را تکذیب کردند ولى آنها به خود ستم مى‏کنند» .
نکات آیات
سلخ در لغت عرب به معنى کنارنهادن پوشش است . از این جهت پوست کندن گوسفند را سلخ مى‏گویند (5) ، چنان که به کنار نهادن چادر یا لباس زن را سلخ مى‏نامند (6) .
قرآن در مورد این شخص واژه «انسلخ‏» به کار برده، تا برساند که آیات و معارف، بسان لباسى است که سراپاى او را پوشانیده بود، ولى متاسفانه پیروى از شیطان سبب شد که از پوشش بیرون آید، و از شیطان پیروى کند .
2 . «اخلد الى الارض‏» ، واژه اخلد به معناى میل و گرایش است و گرایش به زمین به معناى آن است که شخص یادشده، به مادیات چسبید و از معنویات که جنبه آسمانى دارند، باز ماند .
3 . «یلهث‏»: لهث در لغت عرب به معنى بیرون آوردن زبان سگ است .
تا اینجا با لغات آیات آشنا شدیم، اکنون باید دید این فردى که آیات الهى به او داده شده بود، خدا او را چگونه معرفى مى‏کند؟ قرآن درباره او، این جمله‏ها را به کار برده است:
1 . سرگذشت او یک سرگذشت‏بزرگ و عظیم بوده است‏به گونه‏اى که درباره او کلمه «نبا» را به کار برده و مى‏گوید: «واتل علیهم نبا الذى آتیناه آیاتنا» ، و نبا به خبر بزرگ و بااهمیت گفته مى‏شود، نه هر خبر، حتى در آیه مبارکه «ان جاءکم فاسق بنبا» (7) ، مقصود از «نبا» ، خبر عظیم و بااهمیت است، نه هر خبر; هر چند جزئى و پیش‏پا افتاده باشد .
2 . این فرد، از نظر علم و دانش به پایه‏اى رسیده بود که بر حجج و بینات الهى احاطه داشت، تو گویى آیات الهى بسان لباسى بود که بر اندام او پوشانیده شده و سراپاى بدن او را فراگرفته بود .
3 . «فانسلخ منها» ، این آیات که بسان جلد یا پوشاک بر بدن او بود که بر اثر پیروى از شیطان، از این کمالات برهنه گشت، تو گویى علم و دانش و تقوا لباسى است‏بر اندام انسان، و لذا قرآن درباره تقوا مى‏گوید: «... و لباس التقوى ذلک خیر» (8) . «اما لباس پرهیزگارى بهتر است!» .
4 . «فاتبعه الشیطان‏»: این جمله حاکى از آن است که شیطان از گمراه‏کردن او به حد یاس و نومیدى رسیده بود . ولى آنگاه که از هوا و هوس پیروى کرد، شیطان به او رسید و او را پیرو خود ساخت .
تا اینجا از تفسیر آیه نخست فارغ شدیم . این آیه مى‏رساند که این فرد مقام بزرگى از علم و دانش در امتهاى پیشین را دارا بوده است . مفسران مى‏گویند: مقصود، بلعم‏بن‏باعورا است که از علماى بنى‏اسرائیل به شمار مى‏رفت . برخى مى‏گویند: او یکى از علماى کنعانى است که به او علم کتاب داده شده بود . برخى مى‏گویند: مقصود امیة بن ابى الصلت ثقفى است که کتاب‏هاى پیشینیان را خوانده بود و مى‏دانست که خدا پیامبرى را مى‏فرستد و امید آن داشت که او همان رسول نوید داده شده باشد . آنگاه که پیامبر صلى الله علیه و آله به امر الهى برانگیخته شد، او به رسالت پیامبر کفر ورزید .
در هر حال، آیات قرآنى با مرور زمان کهنه و فرسوده نمى‏شود و در هر زمان مصداقى دارد، و اگر شان نزول خاصى داشته باشد، هرگز مقید به آن فرد نیست .
امام باقر علیه السلام بسیار سخن نیکویى در این مورد دارد، و مى‏فرماید: «الاصل فى ذلک بلعم، ثم ضربه الله مثلا لکل مؤثر هواه على هدى الله من اهل القبلة‏» (9) .
«اصل این آیه درباره بلعم است‏سپس خدا آن را به عنوان یک مثل درباره همه کسانى که هواپرستى را بر سر دارد، بر خداپرستى و هدایت الهى در این امت، مقدم بشمارد، بیان کرده است‏» .
تفسیر آیه دوم
در حالى که آیه نخست از سقوط و تنزل این دانشمند گواهى مى‏دهد، آیه دیگر یادآور مى‏شود که خدا مى‏توانست‏به نیروى جبر او را از سقوط و لغزش باز دارد، ولى چنین هدایت جبرى بى‏ارزش است . هدایت در صورتى ارزشمند است که از روى اختیار بوده، و انسان با کمال آزادى پویاى راه حق باشد، چنانکه مى‏فرماید: «و لؤ شئنا لرفعناه بها» . «اگر ما مى‏خواستیم با همان آیات او را از انحطاط نجات داده و بالا مى‏بردیم اما نکردیم، زیرا شرط هدایت این است که فرد، آماده آن باشد، ولى هرگاه، انسان فاقد چنین آمادگى شد، هدایت الهى نصیب او نمى شود» .
و این حقیقت از دو جمله یادشده در زیر استفاده مى‏شود:
«و لو شئنا لرفعناه بها ...» .
«اگر مى‏خواستیم او را با آن آیات بالا مى‏بردیم‏» .
چرا نکردیم؟ زیرا;
«و لکنه اخلد الى الارض‏» .
«او فاقد چنین شایستگى بود، و گرایش به مادیات را، بر امور معنوى مقدم داشت‏» .
تبیین مثل
کرارا یادآور شده‏ایم که در مثل مشبهى لازم است و مشبه‏به و وجه‏شبهى .
مشبه در این آیه بلعم بن باعورا است که از دانش خود در راه سعادت بهره نگرفت . مشبه‏به، سگ است که پیوسته دهان باز کرده و زبان بیرون مى‏آورد .
وجه شبه این است: همان طورى که آن کار سگ، نتیجه خلقت و فطرت اوست، و بالذات این کار را انجام مى‏دهد، خواه تشنه باشد و خواه سیراب، همچنین است افرادى که با بودن چراغهاى هدایت، راه ظلمانى را پیش مى‏گیرند، به نوعى به خواسته درونى خود عمل مى‏کنند . مسلما این فطرت فطرت ثانوى است که در طول سالها، از طریق کارهاى زشت‏به دست آورده، و الا فطرت نخستین انسان، فطرت پاک و پاکیزه است . پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله فرمود: «کل مولود یولد على الفطرة، ثم ان ابواه یهودانه و ینصرانه و یمجسانه‏» (10) .
سرانجام از این آیه، استفاده مى‏شود که هر نوع قضاوت درباره فرد باید به‏طور موقت‏باشد و قضاوت قطعى در گرو این است که انسان، زندگى را به پایان برساند، و درحالى‏که در صراط مستقیم بوده، جان به جان آفرین بسپارد، چه‏بسا کسانى در آغاز زندگى و یا نیمه‏هاى آن، لباس تقوا بر تن کرده و در صراط مستقیم قرار داشته‏اند، ولى در پایان زندگى از صراط مستقیم لغزیده و پیرو کژراهه شده‏اند .
از این بیان مى‏توان درباره یاران پیامبر چنین گفت: در این که آنها، نور هدایت را دیده، و شرفیاب محضر رسول خدا شده‏اند، شک و تردیدى نیست، ولى قضاوت قطعى درباره هر یک بستگى به پاى‏بندى آنها به اصول شریعت تا پایان عمر دارد .
برخى از آیات که از رضایت‏خدا نسبت‏به برخى از صحابه خبر مى‏دهد رضایت‏خود را مقطعى اعلام مى‏کند نه پیوسته . و مى‏گوید به هنگام بیعت‏با پیامبر، خدا از آنان راضى شد نه تا آخرین لحظه زندگى چنانکه مى‏فرماید:
«لقد رضى الله عن المؤمنین اذ یبایعونک تحت الشجرة فعلم ما فی قلوبهم فانزل السکینة علیهم و اثابهم فتحا قریبا» (11) .
«خداوند از مؤمنان راضى و خشنود شد خدا آنچه را در درون دلهایشان نهفته بود دانست، از این رو آرامش را بر دلهایشان نازل کرد و پیروزى نزدیکى به عنوان پاداش نصیب آنها فرمود» .
درست است در برخى از آیات خدا از سه گروه اظهار رضایت نموده:
الف: پیشگامان از مهاجران .
ب: پیشگامان از انصار .
ج: کسانى که از آنها پیروى کردند .
«و السابقون الاولون من المهاجرین و الانصار و الذین اتبعوهم باحسان رضی الله عنهم و رضوا عنه و اعد لهم جنات تجرى تحتها الانهار خالدین فیها ابدا ذلک الفوز العظیم‏» (12) .
«پیشگامان نخستین از مهاجرین و انصار و کسانى که به نیکى از آنها پیروى کردند، خداوند از آنها خشنود گشت و آنها از او خشنود شدند و باغهایى از بهشت‏براى آنان فراهم ساخته که نهرها از زیر درختانش جارى است، جاودانه در آن خواهند بود و این است پیروزى بزرگ‏» .
ولى اظهار رضایت‏خدا از این گروه‏ها نمى‏تواند دلیل بر عصمت‏یا عدالت آنان تا روز بازپسین زندگى آنان باشد، بلکه چه بسا ممکن است‏بسان بلعم باعورا بعدها بلغزند .
گواه بر این که هدایت مقطعى دلیل بر هدایت مطلق نیست این است که قرآن پس از ستودن یاران پیامبر تنها به برخى از آنان وعده مغفرت و پاداش مى‏دهد نه به همگى; چنانکه مى‏فرماید:
«محمد رسول الله و الذین معه اشداء على الکفار رحماء بینهم تراهم رکعا سجدا یبتغون فضلا من الله و رضوانا سیماهم فى وجوههم من اثر السجود ذلک مثلهم فى التوراة و مثلهم فى الانجیل کزرع اخرج شطاه فآزره فاستغلظ فاستوى على سوقه یعجب الزراع لیغیظ بهم الکفار وعد الله الذین آمنوا و عملوا الصالحات منهم مغفرة و اجرا عظیما» (13) .
«محمد فرستاده خداست و کسانى که با او هستند در برابر کفار سرسخت و شدید و در میان خود مهربانند، پیوسته آنها را در حال رکوع و سجود مى‏بینى درحالى که همواره فضل خدا و رضاى او را مى‏طلبند . نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمایان است، این، توصیف آنان در تورات و توصیف آنان در انجیل است همانند زراعتى که جوانه‏هاى خود را خارج ساخته و به تقویت آن پرداخته تا محکم شده و بر پاى خود ایستاده است و زارعان را به شگفتى وا مى‏دارد این براى آن است که کافران را به خشم آورد، کسانى از آنها را که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام داده‏اند، خداوند وعده آمرزش و اجر عظیمى داده است‏» .
پى‏نوشت:
1) صف: 2 و 3 .
2) اعراف: 175 .
3) اعراف: 176 .
4) اعراف: 177 .
5) سلخ الخروف‏»: بره را پوست کند .
6) سلخت‏المراة درعها»: زن، پیراهن خود را درآورد .
7) حجرات: 6 .
8) اعراف: 26 .
9) مجمع‏البیان: ج‏4، ص‏500 .
10) التاج‏الجامع‏للاصول: ج‏4، ص‏180; تفسیر البرهان: ج‏3، ص‏261، حدیث‏5 .
11) فتح: 18 .
12) توبه: 100 .
13) فتح: 29 .

تبلیغات