آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

تفسیر قرآن مجید(بر اساس تفسیر موضوعى)
استدلال با حدیث غدیر بر اصلى از اصول دین در گرو قطعى بودن حدیث از نظر سند، و دلالت است. خوشبختانه هر دو شرط در این حدیث‏به نحو روشن متحقق مى‏باشد، اما از نظر سند تنها از علماى اهل‏سنت 360 تن این حدیث را در طول چهارده قرن نقل کرده و در هرقرنى حدیث‏حالت تواتر داشته است‏حتى گروهى درباره سند این‏روایت کتابهاى جداگانه نوشته‏اند، مثلا طبرى(متوفاى 310)در کتابى‏به نام «الولایه فى‏طرق حدیث الغدیر» این حدیث را از 75 طریق‏نقل کرده است.
ابن عقده کوفى(متوفاى 333)در رساله ولایت این حدیث را از 105طریق نقل کرده است.
تحقیقاتى کافى که درباره حدیث غدیر از نظر سند انجام گرفته،هرنوع شک و تردید را در صدور این حدیث نفى مى‏کند (1) . تا آنجا که‏غالبا شعراى عرب زبان در قصائد خود به مناسبتهائى از این حدیث‏یاد کرده‏اند.
مهم در حدیث غدیر، قطعى بودن دلالت آن است، با توجه به قرائن‏موجود در حدیث مى‏توان گفت که مقصود از «مولى‏» در جمله «من‏کنت مولاه فهذا على مولاه‏» اولى به تصرف است.
نخست‏باید توجه نمود که در قرآن و لغت عرب لفظ «مولى‏» به‏معنى اولى به کار مى‏رود چنانکه مى‏فرماید: (فالیوم لا یوخذ منکم‏فدیه و لا من الذین کفروا و ماویکم النار هى مولاکم و بئس‏المصیر)(حدید:15).
«امروز(روز رستاخیز)نه از شما ونه از افراد کافر، عوض گرفته‏نمى‏شود جایگاه شما آتش است و آن براى شما سزاوارتر است چه‏سرنوشت‏بدى است‏» .
مفسران بزرگ مى‏گویند لفظ «مولى‏» در این آیه به معنى‏«اولى‏» است زیرا براى این افراد بر اثر اعمال ناشایست، شایسته‏ترین جایگاه، همان آتش است.
در آیه دیگر مى‏فرماید:(یدعوا لمن ضره اقرب من نفعه و لبئس‏العشیر)(حج:13).
«بتى را مى‏خواند که ضرر او از سودش نزدیک‏تر است چه بد ولى وچه بد مصاحبى است‏» .
در این آیه «مولى‏» به گواه آیات ماقبل که مربوط به مشرکان‏و بت‏پرستان است، به معنى اتخاذ ولى و سرپرست است‏به گواه این‏که بت‏پرستان اصنام خود را ولى خود اتخاذ مى‏کرده‏اند.
در این که «مولى‏» به معنى «اولى‏» به کار مى‏رود سخنى نیست‏ولى اکنون باید دید مقصود از آن در حدیث غدیر نیز همین است.
قرائن فراوان نشان مى‏دهد که مقصود از آن در حدیث همان «اولى‏به تصرف‏» است اینک برخى از این قرائن را یادآور مى‏شویم:
1 - رسول گرامى در آغاز حدیث فرمود: «الست اولى بکم من‏انفسکم‏» سپس به دنبال آن چنین فرمود:
«فمن کنت مولاه فهذا على مولاه‏» از این که جمله دوم را پس ازجمله نخست آورد خود گواه بر این است که مقصود او از «مولى‏»همان اولویت است که خدا و رسول آن را دارا مى‏باشند چیزى که هست‏ولایت الهى ذاتى است و ولایت نبى و امام موهبتى است.
2 - پیامبر گرامى در سرآغاز خطبه خود از مردم به اعتقاد به‏توحید و نبوت و معاد قرار گرفت‏سپس مولویت على را یادآور شد،این گواه بر این است که این ولایت در ردیف مساله پیشین است وچیزى که مى‏تواند در ردیف آن سه باشد، همان مقصود از آن ولایت‏کبرى و سرپرستى جامعه باشد که دوستدارى على و یا یارى وى.
3 - در روز غدیر آنگاه که آیه اکمال فرود آمد، پیامبر فرمود:
«الله اکبر على اکمال الدین و اتمام النعمه و رضا الرب‏برسالتى و الولایه لعلى فى بعدى‏» در این صورت باید دید کدام‏یک‏از معانى «مولى‏» مى‏تواند مایه کمال دین و اتمام نعمت و درردیف رضایت‏خدا به رسالت پیامبر قرار گیرد جز ولایت کبرى وسرپرستى على(ع)، که مفاد آن استمرار وظیفه نبوت است.
4 - پیامبر گرامى در آغاز خطبه از رحلت و نزدیک شدن اجل‏خود، سخن مى‏گوید و این گواه بر این است که با نصب على مى‏خواهداین خلا را پر کند.
گذشته از این، اگر مقصود نصب على بر مقام امامت و ولایت نبود،گردآورى این جمعیت در بیابان سوزان هیچ لزومى نداشت اگر واقعامى‏خواست مردم را به نصرت و دوستى على(ع)دعوت کند این یک مساله‏پوشیده نبود تا در این بیابان سوزان هشتاد هزار نفر یا متجاوزاز آن را از محمل‏ها و شتران پیاده کند و خطبه گسترده بخواند واز مرگ خود گزارش کند، آنگاه بگوید مردم على را دوست‏بدارید واو را یارى کنید.
این قرائن که در خود حدیث نهفته است، گواهى مى‏دهند که مقصوداز مولى همان اولویت‏به تصرف و سرپرستى است، نه ناصر و یاور، ویا محبوب و دوست، حسان بن ثابت‏شاعر عهد رسالت که در خود واقعه‏حضور داشت، از حدیث جز معناى ولایت چیزى دیگر تلقى نکرد و لذادر شعر خود گفت:
فقال له قم یا على فاننى
رضیتک من بعدى اماما و هادیا
در پایان یادآور مى‏شویم که درمیان علماى اهل سنت افراد باانصافى اعتراف به دلالت‏حدیث غدیربر امامت على(ع)نموده‏اند از آن جمله «سعدالدین تفتازانى‏»(712-791)مى‏گوید: در لفظ «مولى‏» که در حدیث غدیر آمده است،در آن چند احتمال وجود دارد:
1 - آزاد کننده; 2 - آزاد شده; 3 - هم‏پیمان; 4 - پناه داده‏شده; 5 - پسر عمو; 6- ناصر و یاور; 7 - اولى به تصرف.
آنگاه یادآور مى‏شود که از این معانى هفتگانه هیچ‏کدام متناسب‏با صدر حدیث نیست.
اما آن پنج معنى نخست نمى‏تواند مقصود پیامبر باشد و اما معنى‏ششم توضیح واضح بوده و نیاز به بیان پیامبر و گردآورى مردم‏نداشت قهرا مقصود همان معنى هفتم است (2) .
از آنجا که بحث ما یک بحث تفسیرى است پیرامون حدیث غدیر بادیگر احادیثى که مربوط به ولایت کبراى امیر مومنان(ع)است، سخن‏نمى‏گوییم و ادامه این بحثها را به کتاب الهیات ارجاع مى‏کنیم (3) .
خاندان على(ع)در سرزمین مباهله
هرچند بحث ما درباره آیات مربوط به امامت‏به پایان رسید، ولى به عنوان تکمیل آیاتى که سند فضیلت‏خاندان رسالت است، در اینجامى‏آوریم و به تفسیر اجمالى آنها مى‏پردازیم:
1 - آیه مباهله
(فمن حاجک فیه من بعد ما جائک من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائکم و نسائنا و نسائکم و انفسنا و انفسکم ثم‏نبتهل فنجعل لعنه الله على الکاذبین)(آل عمران: 61).
«هرکس با تو پس از آن که آگاه شدى، به مجادله برخیزد، بگوبیایید تا بخوانیم فرزندان خود و فرزندان شما را، زنان خود وزنان شما را، و جانهاى خود و جانهاى شما را و لعنت‏خدا بر گروه‏دروغگو بفرستیم‏» .
مفسران مى‏نویسند: پیامبر اسلام(ص)به موازات مکاتبه با سران‏دول جهان، و مراکز مذهبى نامه‏اى به اسقف نجران «ابوحارثه‏»نوشت و طى آن نامه ساکنان «نجران‏» را به آئین اسلام دعوت نموداینک مضمون نامه آن حضرت:
«به نام خداى ابراهیم و اسحاق و یعقوب(این نامه‏اى است)ازمحمد پیامبر و رسول خدا به اسقف نجران خداى ابراهیم و اسحاق ویعقوب و احمد را ستایش مى‏کنم و شماها را از پرستش بندگان به‏پرستش خدا دعوت مى‏نمایم، شما را دعوت مى‏کنم که از ولایت‏بندگان‏خدا خارج شوید و در ولایت‏خداوند وارد آئید، و اگر دعوت مرانپذیرفتید(لااقل)باید به حکومت اسلامى مالیات(جزیه)بپردازید(که‏در برابر این مبلغ جزئى از جان و مال شما دفاع مى‏کند)و در غیراین صورت به شما اعلام خطر مى‏شود» (4) .
و برخى از مصادر تاریخى شیعه اضافه مى‏کند: پیامبر آیه مربوط (5) به اهل کتاب را که در آن همگى به پرستش خداى یگانه دعوت‏شده‏اند، نیز نوشت.
نمایندگان پیامبر وارد نجران شده، نامه پیامبر را به‏«اسقف‏» دادند، وى نامه را با دقت هرچه تمامتر خوانده و براى‏تصمیم شورائى مرکب از شخصیتهاى بارز مذهبى و غیر مذهبى تشکیل‏داد، یکى از افراد طرف مشورت «شرحبیل‏» بود که به عقل و درایت‏و کاردانى معروفیت کامل داشت، وى در پاسخ اسقف چنین اظهارنمود، اطلاعات من در مسائل مذهبى بسیار ناچیز است، بنابراین من‏حق اظهار نظر ندارم و اگر در غیر این موضوع با من وارد شورمى‏شدید، من مى‏توانستم راه‏حلهائى در اختیار شما بگذارم.
ولى ناچارم مطلبى را تذکر دهم و آن این که: ما کرارا ازپیشوایان مذهبى خود شنیده‏ایم: روزى منصب نبوت از نسل «اسحاق‏»به فرزندان «اسماعیل‏» انتقال خواهد یافت. و هیچ بعید نیست که‏«محمد» که از اولاد اسماعیل است، همان پیامبر موعود باشد.
شورى نظر داد که گروهى به عنوان «هیئتى از نجران‏» به مدینه‏برود، تا از نزدیک با محمد(ص)تماس گرفته و دلائل نبوت او رابررسى کنند.
شصت تن از زبده‏ترین و داناترین مردم نجران انتخاب شدند و درراس آنان سه پیشواى مذهبى بود این سه تن عبارت بودند از:
1 - «ابوحارثه بن علقمه‏» که اسقف اعظم نجران که نماینده‏رسمى کلیساهاى روم در حجاز بود.
2 - «عبدالمسیح‏» رئیس هیئت و به عقل و تدبیر و کاردانى‏معروف بود.
3 - «ایهم‏» که فرد کهنسال و شخصیت محترم ملت نجران به‏شمار مى‏رفت (6) .
هیئت نجران، طرف عصر درحالى که لباسهاى تجملى ابریشمى بر تن‏و انگشترهاى طلا بر دست و صلیبها بر گردن داشتند، وارد مسجد شده‏به پیامبر سلام کردند، ولى وضع زننده و نامناسب آنان آنهم درمسجد، پیامبر را سخت ناراحت نمود. احساس کردند که از آنان‏ناراحت‏شده است، اما علت ناراحتى را ندانستند، فورا با عثمان‏بن عفان و عبدالرحمان بن عوف که سابقه آشنائى با آنان داشتند،تماس گرفتند و جریان را به آنها گفتند آنان اظهار داشتند که حل‏این گره به دست على بن ابى طالب(ع)است، آنان به امیرمومنان‏مراجعه کردند على(ع)در پاسخ آنها چنین گفت: شما باید لباسهاى‏خود را تغییر دهید، و با وضع ساده، بدون زر و زیور به حضورحضرت بیائید. در این صورت مورد احترام و تکریم قرار خواهیدگرفت‏» .
نمایندگان نجران با لباس ساده بدون انگشتر طلا، شرفیاب محضرپیامبر شده و سلام کردند، پیامبر با احترام خاص پاسخ سلام آنان‏را داد، و برخى از هدایائى را که براى وى آورده بودند، پذیرفت.
نمایندگان پیش از آن که وارد مذاکره شوند، اظهار کردند که‏وقت نماز آنان رسیده است، پیامبر اجازه داد که نمازهاى خود رادر مسجد مدینه درحالى که رو به مشرق ایستاده بودند، بخوانند (7) .
سیره‏نویس معروف «برهان الدین حلبى‏» مى‏نویسد: پیامبر به آنان گفت من شما را به آئین توحید و پرستش خداى یگانه، و تسلیم در برابر اوامر او دعوت مى‏کنم، سپس آیاتى چنداز قرآن براى آنان خواند.
آنان در پاسخ گفتند: اگر مقصود از اسلام ایمان به خداى یگانه‏است، ما قبلا به او ایمان آورده و به احکام وى عمل مى‏نمائیم.
پیامبر در پاسخ آنان گفت: اسلام علائمى دارد چگونه مى‏گوییدخداى یگانه را پرستش مى‏کنید درصورتى که شماها صلیب را مى‏پرستیدو از خوردن گوشت‏خوک پرهیز نمى‏کنید و مسیح را فرزند خدامى‏دانید.
نمایندگان نجران گفتند: آرى او فرزند خداست زیرا مادر اومریم، بدون نزدیکى با کسى، او را به دنیا آورد، ناچار باید اوفرزند خدا باشد در این موقع فرشته وحى بر پیامبر نازل شد و این‏آیه را آورد:
(ان مثل عیسى عند الله کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن‏فیکون)(آل عمران: 59).
تولد عیسى از مادر بدون آن که کسى با او نزدیکى کند، نزد خداهمچون آدم است که او را از خاک آفرید و سپس به او فرمود: موجودباش او هم فورا موجود شد(بنابراین ولادت مسیح بدون پدر دلیل برالوهیت او نیست).
مسیحیان نجران در مقابل منطق وحى ناگزیر شدند راه مجادله درپیش گیرند و پیشنهاد مباهله داده‏اند، در آن موقع پیک الهى نازل‏شد پیامبر را نیز به مباهله مامور ساخت، طرفین به فیصله دادن‏مساله از طریق مباهله آماده شدند و قرار شد فردا همگى براى‏مباهله حاضر و آماده شوند.
وقت مباهله فرا رسید و قرار بود که مباهله در نقطه خارج ازشهر مدینه در دامنه صحرا انجام گیرد پیامبر از میان مسلمانان وبستگان زیاد فقط چهار نفر را براى مباهله برگزید و این چهار تن‏جز على و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام کسى دیگر نبود.
سران هیئت نمایندگى نجران با یکدیگر گفتگو مى‏کردند و مى‏گفتنداگر محمد با شکوه مادى به میدان مباهله وارد شود، اعتمادى به‏ادعاى او نیست، و اگر به وضع ساده همراه عزیزانش گام در صحراى‏مباهله بگذارد، عمل او گواه بر اعتماد او به نبوت خویش است تاآنجا که عزیزان خود را به میدان مباهله آورده است، هنوز در این‏گفتگو بودند که چهره‏هاى معصومى براى آنان آشکار گشت همگى باهم‏گفتند این مرد به دعوت خود اعتقاد راسخ دارد و گرنه یک فرددروغگو یا شاک عزیزان خود را در معرض بلاى آسمانى قرار نمى‏دهد ولذا با دیدن این وضع وارد شور شدند و از مباهله منصرف گشتندقرار شد هر سال مبلغى به عنوان جزیه(مالیات سرانه)بپردازند ودر برابر آن حکومت اسلامى از مال و جان آنان دفاع کنند.
عائشه مى‏گوید: روز مباهله پیامبر اسلام چهارتن همراهان خود رازیر چادر مشکى رنگى، وارد کرد و این آیه را تلاوت نمود: (انمایرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا)زمخشرى‏پس از بیان نکات آیه مباهله در پایان بحث مى‏نویسد: سرگذشت‏مباهله و مفاد این آیه بزرگترین گواه بر فضیلت اصحاب کساء است‏و سندى زنده بر حقانیت آئین اسلام مى‏باشد.
داستان مباهله بزرگترین سند فضیلت‏براى اهل پیامبر است زیراالفاظ و مفردات آیه حاکى است که همراهان پیامبر در چه پایه‏اى‏از فضیلت قرار داشتند، زیرا پیامبر در این آیه، علاوه بر این که‏حسن و حسین علیهما السلام را فرزندان خود، و فاطمه(س)را یگانه‏زن منتسب به خاندان خویش مى‏خواند، از شخص على(ع)به عنوان‏«انفسنا» تعبیر مى‏کند و آن شخصیت عظیم جهان انسانى را به‏منزله جان پیامبر مى‏داند، فضیلتى بالاتر از این که یک شخص ازنظر معنویت و فضیلت‏به پایه‏اى برسد که خداوند بزرگ او را به‏منزله جان و روح پیامبر بخواند.
آیا این آیه گواه برترى امیرمومنان بر تمام مسلمانان جهان نیست؟
از روایاتى که از پیشوایان مذهبى ما وارد شده است، استفاده مى‏شود که موضوع مباهله اختصاص به پیامبر نداشته و هر فردمسلمانى در مسائل مذهبى مى‏تواند با مخالفان خود به مباهله‏برخیزد و شیوه مباهله و دعاى آن در کتابهاى حدیث وارد شده براى‏اطلاع بیشتر به کتاب «نورالثقلین‏» مراجعه بفرمائید (8) .
در رساله حضرت استاد علامه طباطبائى(ره)چنین مى‏خوانیم:
«مباهله یکى از معجزات باقى اسلام است و هر فرد با ایمانى به‏پیروى از نخستین پیشواى اسلام، مى‏تواند در راه اثبات حقیقتى ازحقائق اسلام با مخالفان خود به مباهله بپردازد و از خداوند جهان‏درخواست کند که طرف مخالف، را کیفر بدهد و محکوم سازد (9) .
در پایان از تذکر چند نکته‏اى ناگزیریم.
گذشته بر این که تمام مفسران و دانشمندان شیعه، موضوع مباهله‏را در کتابهاى خود آورده‏اند از میان علماء و دانشمندان اهل‏تسنن شصت نفر در کتابهاى خود پیرامون این سرگذشت‏سخنانى‏گفته‏اند و نکاتى یادآور شده‏اند که برخى را یادآور مى‏شویم:
1 - مسلم بن حجاج در صحیح خود که دومین صحیح از صحاح ششگانه‏است، مى‏نویسد:
«معاویه به سعد وقاص گفت: چرا على(ع)را سب نمى‏کنى؟ جواب‏داد: به خاطر سه خصلتى که على(ع)داشت و من آرزو مى‏کنم که یکى‏از آنها را دارا بودم. او پس از سخنانى مى‏گوید: هنگامى که آیه‏مباهله نازل گردید پیامبر على(ع)و فاطمه و حسنین علیهم السلام‏را خواست وقتى همگى جمع شدند، پیامبر گفت: «اللهم هولاءاهلى‏» آنان اهل بیت من هستند (10) .
2 - حاکم نیشابورى در مستدرک خود مى‏گوید:
«اخبار متواتر از ابن عباس و غیره رسیده است که پیامبر دست‏على و حسنین علیهم السلام را گرفت و فاطمه(س)را پشت‏سر قرار دادو رو به هیئت نمایندگى نجران کرد و گفت: «هولاء ابنائنا وانفسنا و نسائنا فهلموا انفسکم و ابنائکم و نسائکم ثم نبتهل‏فنجعل لعنه‏الله على الکاذبین‏» .
«اینان فرزندان ما و زنان و جانهاى ما هستند شما نیزبرخیزید همانند آنها را بیاورید تا مباهله کنیم و لعنت‏خدا رابر گروه دروغگویان بفرستیم‏» (11) .
3 - ثعلبى در تفسیر خود مى‏نویسد:
«هنگامى که پیامبر وارد صحنه مباهله شد، حسین(ع)را درآغوش‏داشت و دست‏حسن(ع)را گرفته بود و دخت گرامى او فاطمه(س)پشت‏سرپیامبر و على(ع)نیز پشت‏سر فاطمه گام برمى‏داشتند در این موقع‏اسقف نجران گفت: «یا معشر النصارى انى لارى وجوها لو سالواالله ان یزیل جبلا من مکانه لازاله فلا تبتهلوا فتهلکوا» .
«همکیشان من، من چهره‏هاى معصومى را مشاهده مى‏کنم که اگر ازخداوند بخواهند که کوهى را از بیخ بکند، خدا دعاى آنان رامستجاب مى‏کند، هرگز مباهله نکنید زیرا نابود مى‏شوید» (12) .
4 - زمخشرى در کشاف پس از نقل جمله‏هایى که از ثعلبى نقل‏کردیم، مى‏گوید:
«اسقف نجران افزود: به خدائى که جان من در دست او است،نابودى اهل نجران نزدیک شده است. اگر مباهله کنید لباس انسانیت‏از بدن شما کنده مى‏شود و به صورت حیوانات مسخ شده در مى‏آئید وصحرا براى شما کانونى از آتش خداوند که ریشه مسیحیان نجران رامى‏کند» (13) .
5 - ابن حجر از محدث معروف دارقطنى نقل مى‏کند که امیرمومنان‏روز شوراى عمر، براى برترى خود بر اعضاء شورى با آیه مباهله‏احتجاج کرد و گفت: آیا در میان شما کسى هست که پیوند خویشاوندى‏وى با پیامبر از من نزدیک‏تر باشد، او را جان و نفس خود وفرزندان او را فرزندان خود و زن او را زنان خود معرفى کند؟ همه‏اعضاء شورى به تصدیق على برخاسته و گفتند: نه هرگز جز تو کسى‏را به این خصوصیت‏سراغ نداریم (14) .
پى‏نوشتها:
1) به کتاب شریف «الغدیر» جلد یکم مراجعه بفرمائید.
2) شرح مقاصد: ج‏5، ص 273 - 274.
3) الهیات: ج‏4، ص 98 - 108.
4) البدایه والنهایه: ص 53 - بحارالانوار: ج‏21، ص 285.
5) منظور آیه «قل یا اهل الکتاب تعالوا الى کلمه سواء بینناو بینکم...» (آل عمران: 64)- بحارالانوار: ج‏21، ص 287.
6) یعقوبى: ج‏2، ص 66.
7) سیره حلبى: ج‏3، ص 239.
8) نورالثقلین: ج‏1، ص 292 - 291.
9) در برخى از روایات اسلامى نیز به این موضوع تصریح شده است،به اصول کافى، کتاب دعا، باب مباهله،ص 538 مراجعه فرمائید.
10) صحیح مسلم: ج‏7، ص 120.
11) مستدرک ج‏3، ص 150.
12) عمده ابن بطریق، ص 95.
13) کشاف: ج‏1، ص 193.
14) صواعق: ص 154.

تبلیغات