آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

مصالح همگانى و شیوه حکومت
تا این‏جا با دو نظریه مختلف درباره امامت آشنا شدیم، اکنون وقت آن رسیده است که هر دو را بر محک تجربه بزنیم تا روشن شود کدام‏یک از دو نظریه با واقع وفق مى‏دهد و مصالح امت را دربر مى‏گیرد.
اکنون باید دید مصالح امت و شرائط آن زمان، کدام‏یک از دو نظریه را تایید مى‏کند، آیا شرائط ایجاب مى‏کرد که پیامبر مساله جانشینى را نادیده بگیرد و آن را بر عهده امت‏بگذارد، تا آنان براى او جانشینى تعیین نمایند، یا مصالح امت در گرو این بود که او درباره بقاى دین و صیانت آن بیندیشد و فرد جامع‏الشرائط را به مسلمین معرفى کند، حالا خواه این فرد على(ع) باشد یا فرد دیگر.
سخن در این‏جا درباره خلافت‏شخص معین مطرح نیست، بلکه به صورت کلى موضوع مورد بررسى قرار مى‏گیرد، اینک تحلیل موضوع، از طرق گوناگون:
1 - خطر مثلث
روزى که پیامبر گرامى اسلام(ص) دیده از جهان بربست، دولت جوان اسلامى را سه دشمن بزرگ از سه طرف احاطه کرده و پیوسته در فکر براندازى حکومت اسلامى بودند.
این سه دشمن عبارت بودند از:
1 - امپراطورى روم شرقى(شامات و فلسطین).
2 - امپراطورى ایران.
3 - ستون پنجم(منافقان داخلى).
در عظمت‏خطر دشمن نخست کافى است که پیامبر گرامى اسلام(ص) در سال هشتم نیروى عظیمى را براى مقابله با لشگر روم اعزام کرد و در این جنگ سه فرمانده سپاه اسلام یکى پس از دیگرى جام شهادت نوشیده و لشگر کست‏خورده اسلام به مدینه بازگشت، براى جبران شکست، پیامبر در سال نهم با ارتش سنگینى قریب به سى هزار نفر با تجهیزات خاصى تا سرزمین «تبوک‏» رفت و اثرى از دشمن مشاهده نکرد، و راه را براى ادامه دفاع از کیان اسلام هموار ساخت و در آخرین روزهاى درگذشت‏خود، ارتشى را به فرماندهى «اسامة بن زید» آماده ساخت و اصرار مى‏ورزید که هر چه زودتر مدینه را ترک گویند و در مرز روم متمرکز شوند.
در اهمیت ضلع دوم این مثلث کافى است که «خسروپرویز» امپراطور ایران وقتى نامه پیامبر(ص) را دریافت کرد و از دعوت او به آئین توحید آگاه گردید، از شدت عصبانیت نامه پیامبر را پاره کرد و به فرماندار یمن نوشت: مدعى نبوت را دست‏بسته به سوى من روانه کن.
خطر ستون پنجم بر کسى پوشیده نیست، آیات فراوانى که در حق آنها نازل شده است، روشنگر پایه خطر آنها است آنان پیوسته مترصد بودند که پیامبر را ترور کنند، و یا پس از درگذشت او با ترفندى زمام امور را به دست گیرند قرآن در فتنه‏گرى آنان چنین مى‏فرماید:
(لقد ابتغوا الفتنة من قبل و قلبوا لک الامور حتى جاء الحق و ظهر امر الله و هم کارهون). (1)
«آنها پیش از این نیز، در پى فتنه‏انگیزى بوده‏اند و کارهائى را بر زیان تو دگرگون ساخته به هم ریخته‏اند تا این که حق فرا رسید، و فرمان خدا آشکار گشت(و پیروز شدید) درحالى که آنها کراهت داشته‏اند».
آیا با وجود چنین دشمنانى نیرومند که به صورت یک مثلث، در صدد ضربه زدن بر حکومت جوان اسلام بوده‏اند، صحیح بود که پیامبر گرامى چشم از جهان بپوشد و براى آینده امت نیندیشد و شخصى را به عنوان رهبر معین نکند؟
انسانى که چند فرزند خردسالى داشته باشد، به هنگام احساس مرگ در آینده فرزندان خود مى‏اندیشد و با تعیین سرپرست، سعادت آنان را تامین مى‏نماید، آیا حفظ رسالت و زحمات دیرینه و وحدت مسلمین از نظر ارزش، کمتر از چند فرزند صغیر مى‏باشد؟
2 - زندگانى عشایرى
زندگانى مسلمانان در مکه و مدینه زندگى عشائرى بود و هر عشیره براى خود رئیس و پیشوائى داشت، و در تاریخ عرب پیوسته به خاطر اختلاف رؤسا، عشیره‏اى به جان دیگرى افتاده و خون همدیگر را مى‏ریختند آنان به همان روح عشیره‏گرى به اسلام پیوستند و در مواردى که قبیله انصار یا مهاجر درگیر مى‏شدند، اگر تدبیر حکیمانه رسول خدا(ص) نبود، خون زیادى ریخته مى‏شد (2) حتى در داستان «افک‏» نزدیک بود دو قبیله «اوس و خزرج‏» به جان هم بیفتند و حمام خون راه بیندازند. (3) در این شرائط آیا مصلحت ایجاب نمى‏کرد که پیامبر گرامى اسلام(ص) قاطعانه وارد کار مى‏شد و فرمانرواى مسلمانان را معین مى‏کرد؟! زیرا واگذارى آن به مسلمانان با داشتن تیره‏هاى مختلف و شیوخ گوناگون، نتیجه‏اى جز ایجاد دودستگى و کشمکش نداشت و شاهد روشن این جریان; جریان سقیفه است که در آنجا مهاجر و انصار یکدیگر را به باد فحش گرفته و زد و خورد انجام گرفت.
عمر در داستان سقیفه مى‏گوید: ما سعد بن عباده را لگدمال کردیم، مردى گفت: سعد کشته شد؟ گفت: خدا سعد را بکشد. (4)
بررسى یک چنین زندگى خصمانه عشائرى رهبر مسلمانان را بر آن مى‏داشت که کار را به دست‏شیوخ قبائل و سران عشائر نسپارد، زیرا در این صورت جز اختلاف و خونریزى نتیجه دیگرى نخواهد داشت.
3 - صحابه و پایه استقامت آنان در دین
شکى نیست در میان یاران پیامبر، انسان‏هاى والا و وارسته‏اى بود که دعاى آنان مایه نزول رحمت و خشم آنان مظهر خشم خدا بود، سخن در باره این گروه اندک نیست، سخن در مجموع یاران اوست آیا واقعا از نظر آگاهى و اعتقاد قلبى و استقامت در دین، به آن پایه رسیده بوده‏اند که پیامبر رهبرى را به دست آنان بسپارد و برود؟ با این که این گروه پس از درگذشت پیامبر مانند دوران حیات او، از خود یک رهبر قاطع و آگاه بى‏نیاز نبود که این جمع را به سوى کمال رهبرى کند و از کارشکنى‏ها جلوگیرى نماید.
بررسى صفحات تاریخ نشان مى‏دهد که در مراحل حساس، عقیده‏ها متزلزل و افکار گوناگونى به آنان رخ مى‏داد و اندیشه بازگشت‏به عصر جاهلى در مخیله‏ها، خودنمائى مى‏کرد، آیا صحیح است که پیامبر ناموس الهى(دین) را به چنین افرادى بسپارد؟ بى‏آنکه براى آن متولى مشخصى معین کند؟!
ما برخى از آیات را که حاکى از اندیشه عقب‏گرد برخى از صحابه به عصر جاهلى است منعکس مى‏کنیم، قرآن درباره جنگ احد که از نبردهاى سخت و جانکاه مسلمانان بود، چنین مى‏فرماید:
(و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل، افان مات او قتل نقلبتم على اعقابکم و من ینقلب على عقبیه فلن یضر الله شیئا و سیجزى الله الشاکرین). (5)
«محمد فقط فرستاده خدا است و پیش از او فرستادگان دیگرى نیز بوده‏اند آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، شما به عقب برمى‏گردید؟(اسلام را رها کرده به دوران جاهلیت‏بازگشت مى‏نمائید) و هرکس به عقب باز گردد هرگز به خدا ضررى نمى‏زند، و خداوند به زودى شاکران(استقامت کنندگان) را پاداش خواهد داد»
و نیز در آیه دیگر مى‏فرماید:
(...و طائفة قد اهمتهم انفسهم یظنون بالله غیر الحق ظن الجاهلیة یقولون هل لنا من الامر من شئ قل ان الامر کله لله یخفون فى انفسهم ما لا یبدون لک یقولون لو کان لنا من الامر شئ ما قتلنا هاهنا...). (6)
«گروه دیگرى در فکر جان خویش بوده‏اند، آنها گمانهاى نادرستى همچون گمانهاى دوران جاهلیت درباره خدا داشتند و مى‏گفتند آیا چیزى از پیروزى نصیب ما مى‏شود، بگو همه کارها(پیروزى‏ها) به دست‏خدا است، آنها در دل خود چیزى پنهان مى‏دارند که براى تو آشکار نمى‏سازند، مى‏گویند اگر ما سهمى از پیروزى داشتیم، در اینجا کشته نمى‏شدیم‏».
ممکن است تصور شود این نوع ضعفها و نارسائى‏ها مربوط به آغاز هجرت است و جنگ احد در سال سوم هجرت رخ داد ولى مسلمانان در اواخر هجرت از نظر عقیده و اندیشه و پایدارى به حد کمال رسیده و شایسته آن بوده‏اند که پیامبر زمام کار را به دست آنان بسپارد، ولى این اندیشه را تاریخ به شدت رد مى‏کند به گواه این که در جنگ حنین که در سال هشتم هجرت رخ داد، مسلمانان صحنه نبرد را ترک گفته و همگى جز عده معدودى رسول گرامى را تنها گذاردند، درحالى که پیامبر به آنان چنین خطاب مى‏کرد:
«این؟ ایها الناس؟ هلموا الى انا رسول الله‏».
و لذا قرآن درباره نبرد حنین مى‏فرماید:
(لقد نصرکم الله فى مواطن کثیرة و یوم حنین اذ اعجبتکم کثرتکم فلم تغن عنکم شیئا و ضاقت علیکم الارض بما رحبت ثم ولیتم مدبرین). (7)
«خداوند شما را در جاهاى زیادى یارى کرد و در روز «حنین‏» نیز یارى نمود در آن هنگام که فزونى جمعیتتان شما را مغرور ساخت ولى این فزونى جمعیت‏به درد شما نخورد و زمین با همه وسعتش بر شما تنگ شد سپس پشت‏به دشمن کرده و فرار کردید».
جمله (ثم ولیتم مدبرین) بازگو کننده پایه ایمان و پایبندى آنان به اسلام عزیز و رهبر او است، آیا صحیح است پیامبر آگاه از روحیه اکثریت آنان، در تحکیم آئین خود از طریق تعیین رهبر، کارى صورت ندهد؟، ارتداد گروهى از طوائف پس از رحلت پیامبر نشانه بارز ضعف ایمان آنان بود، محاسبه این نوع حادثه‏ها که طبعا براى پیامبر روشن بود، ایجاب مى‏کرد که پیامبر قاطعانه وصى خود را معین کند تا بر مشکلات پیروز آید، واگذارى امر رهبرى به چنین گروهى که در میان آنان مؤمن و منافق، ثابت و متزلزل فراوان است، مقرون به مصلحت نبود؟
از این جهت مى‏بینیم «شیخ‏الرئیس‏»، در کتاب «شفا» مساله خلافت را مطرح مى‏کند و یادآور مى‏شود که تنصیص بر وصى از صواب بیشترى برخودار است زیرا چنین کارى از ایجاد اختلاف و جدال جلوگیرى مى‏کند، برخلاف عکس آن که موجب دودستگى و اختلاف در زندگى مى‏باشد. (8)
سردرگمى در شیوه حکومت
نویسندگان اهل سنت مساله تنصیصى بودن خلافت را رد کرده، ولى الگوى روشنى را از خلافت اسلامى ارائه نکرده‏اند.
پیامبر در آخرین لحظات حیات خود بر سر دو راهى بود یا باید قاطعانه خلیفه و جانشین تعیین کند و یا لااقل شیوه حکومت را به مسلمانان آموزش دهد، متاسفانه از نظر اهل سنت پیامبر هیچ‏کدام را انجام نداده است، بالاخره پیامبرى که در موضوعات بى‏شمارى سخن گفته، محال است در یک چنین قضیه مهمى شیوه حکومت را بیان نکند، و شگفت این است که در مجموع روایات وارده در صحاح و سنن، روایتى که بیانگر شیوه حکومت‏باشد، وارد نشده است. درحالى که نویسندگان اهل سنت تنها به آیه‏هاى مشاوره بسنده کرده و مى‏گویند شیوه حکومت‏براساس شورى استوار است در حالى که اصل مشاوره یک اصل کلى است و اصل کلى نمى‏تواند بیانگر صدها مسائل مربوط به حکومت اسلامى باشد، باید در کنار این اصل، اصول دیگرى نیز در کتاب و سنت وارد شده باشد تا این خلا را پر کند.
شورى از اصول ارزنده اسلام است ولى تنها این اصل نمى‏تواند، بیانگر شیوه حکومت اسلامى باشد، حکومت‏براى خود، اصول و شرائطى لازم دارد که باید وحى آسمانى آنها را بازگو کند.
خلاصه اکمال دین در گرو انجام یکى از دو چیز است:
1 - نصب امام و تعیین خلیفه آنگاه خود خلیفه به خاطر منصوب بودن، جوانب کار را روشن مى‏سازد.
2 - بیان شیوه حکومت از نظر منتخب و منتخب، و شرائط انتخاب، دهها موضوعات جانبى که بدون روشن شدن آنها، شیوه حکومت واضح نمى‏شود.
متاسفانه از نظر اهل سنت هیچ‏کدام براین اساس انجام نگرفته نه امامى معین شده و نه شیوه حکومت‏به صورت روشن و جامع بیان گردیده است.
پى‏نوشتها:
1) توبه: 48.
2) صحیح بخارى، ج‏5، ص‏119، باب غزوه بنى‏المصطلق.
3) مدرک قبل.
4) شرح نهج‏البلاغه، ج‏6، ص‏17.
5) آل عمران: 144.
6) آل عمران: 154.
7) توبه: 25.
8) شفا، فصل‏5، ص 564، متن‏13 از بخش الهیات، مقاله‏10.

تبلیغات