آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

در آغاز بحث عدل یادآور شدیم دو اصل از اصول دین به نام‏هاى «عدل‏» و «امامت‏» به عنوان «اصول مذهب‏» از ویژگیهاى مذهب شیعه است هم‏چنانکه خصوص عدل از ویژگیهاى گروهى از اهل سنت، به نام معتزله است که منقرض شده‏اند به شمار مى‏رود. (1)
در بخش پیشین پیرامون عدل الهى سخن گفته شد، در این بخش پیرامون موضوع امامت از نظر قرآن بحث مى‏نمائیم فزون از این حد مربوط به کتابهاى عقائد است که در این‏باره به صورت گسترده سخن گفته شده است.
دو دیدگاه در مساله خلافت
در مساله خلافت پس از رحلت رسول گرامى اسلام(ص) دو دیدگاه متفاوت وجود دارد: یکى از آن اهل سنت و دیگرى از آن شیعه است. هر دو گروه معتقدند که خلیفه پس از پیامبر، کسى است که زمام امور را باید به دست‏بگیرد، و به تنظیم امور بپردازد، ولى در قلمرو کار او، کاملا دو نظر مختلف وجود دارد و همین امر سبب شده که ماهیت‏خلافت و همچنین شرائط امام، در دو مکتب به دو گونه جلوه کند، اینک ما نخست نظریه اهل سنت را منعکس مى‏کنیم، آنگاه به بیان نظریه شیعه مى‏پردازیم:
خلافت در نظر اهل سنت جزء فروع دین و از شاخه‏هاى امر به معروف و نهى از منکر است، «عضدالدین ایجى‏» مى‏گوید:
«و هى عندنا من الفروع و انما ذکرناها فى علم الکلام تاسیا بمن قبلنا». (2)
«خلافت نزد ما جزء فروع دین است و اگر در «علم کلام‏» از آن سخن گفتیم، به پیروى از پیشینیان است‏».
«سعدالدین تفتازانى‏» مى‏گوید:
«لا نزاع فى ان مباحث الامامة بعلم الفروع الیق لرجوعها الى ان القیام بالامامة و نصب الامام الموصوف للصفات المخصوصة من فروض الکفایات... و لا خفاء ان ذلک من الاحکام العملیة دون الاعتقادیة‏». (3)
«شکى نیست گفتگو درباره امامت‏به علم فروع شایسته‏تر است زیرا واقعیت امامت‏به این برمى‏گردد که امامى با صفات ویژه‏اى براى اداره امور از طرف امت منصوب گردد و این که این کار از احکام عملى و فرعى است نه اعتقادى، بر کسى پوشیده نیست‏».
درحالى که شیعه امامیه آن را اصلى از اصول مى‏داند، البته نه از اصول دین، بلکه از اصول مذهب و مفاد آن این است که ایمان و کفر به مساله امامت‏بستگى ندارد، ولى در عین حال تکمیل ایمان و نجات اخروى در گرو اعتقاد به این اصل است.
در این‏جا باید از نویسندگان اهل سنت دوستانه گله کرد، زیرا هرگاه امامت فردى، پس از رسول خدا جزء فروع دین مى‏باشد، در این صورت نباید اختلاف در خلافت فردى مایه تفسیق و تکفیر گردد جائى که خود اصل حکم جنبه فرعى دارد، موضوع و خلافت‏خود شخص آن، به نحو شایسته‏تر جنبه فرعى خواهد داشت، و اختلاف در فروع در میان علماء و دانشمندان فزون از شمارش است.
بنابراین اختلاف در مساله خلافت چه از نظر (حکم نصب امام بر عهده خداست‏یا امت) و چه از نظر موضوع و متصدى (خلافت از آل على است‏یا ابوبکر)، بسان اختلاف در دیگر مسائل فرعى مانند اختلاف در جواز مسح بر جوراب یا کفش یا عمل به قیاس خواهد بود همان‏طور که اختلاف در دو حکم یاد شده هیچ‏گاه مایه جنگ و جدال نبوده و همچنین مساله خلافت چه از نظر حکم کلى و چه از نظر متصدى نیز نباید مایه جنگ و جدال شود.
شگفت اینجا است که امام حنبلى‏ها (4) اعتقاد به خلافت چهار امام را در اعداد مسائل عقیدتى آورده همچنانکه ابوجعفر طحاوى (5) از او پیروى کرده، و پس از این دو،اعتقاد به خلافت‏خلفا در کتابهاى ابوالحسن اشعرى (6) و شیخ عبدالقاهر بغدادى (7) در ردیف اصول آمده است.
حقیقت همان است که آن دو متکلم نخست‏بیان کرده‏اند و دیگران که آن را جزء اصول آورده‏اند، از واقعیت امامت غفلت کرده و آن را از اصول شمرده‏اند و از نظر تاریخى نخستین کسى که با شیطنت‏خاصى آن را در عداد مسائل عقیدتى قرار داد، «عمروعاص‏» بود. آنگاه که با «ابو موسى اشعرى‏» در «دومة‏الجندل‏» در مساله حکمیت‏به شور پرداخت و هدف او از قرار دادن خلافت دو خلیفه نخست در شمارش عقاید، تعریض به امام على بن ابى طالب(ع) بود. (8)
اختلاف در ماهیت‏خلافت
در گذشته یادآور شدیم که اختلاف در این که خلافت جزء احکام فرعى است‏یا از اصول است، سبب اختلاف در اهیت‏خلافت و امامت‏شده است. امام در نزد اهل سنت‏شبیه رئیس دولت است که امروزه افراد از راههاى گوناگون به چنین مقامى مى‏رسند، گاهى او را مردم انتخاب کرده و گاهى نمایندگان مردم در مجلس شورا و احیانا از طریق کودتاى نظامى بر سر کار مى‏آیند، در چنین فرمانروائى شرطى جزء لیاقت و شایستگى براى اداره امور و آگاهى اجمالى از شریعت چیز دیگرى لازم نیست، در طول مدت خلافت‏خلفاى اموى و عباسى به عنوان جانشینان پیامبر بر مردم حکومت کردند و برخى فاقد بعضى از این شرائط نیز بودند.
با توجه به این اصل (ماهیت‏خلافت‏شبیه رؤساى دولت انتخابى مردم است) در شگفت نخواهید بود که متکلمان بزرگى مانند «باقلانى‏» و «طحاوى‏» و «تفتازانى‏» درباره خلیفه مسلمین سخنى گفته‏اند که با توجه به ماهیت‏خلافت نزد آنان، دور از حقیقت نیست.
ابوبکر باقلانى مى‏گوید:
«لا ینخلع الامام بشقة و ظلمة یغصب الاموال، و ضرب الابشار، و تناول النفوس المحرمة و تضییع الحقوق و تعطیل الحدود و لا یجب الخروج علیه بل یجب وعظه و تخویفه و ترک طاعته فى شئ مما یدعوا الیه من معاصى الله‏». (9)
«امام با نافرمانى خدا و غصب اموال مردم و زدن چهره‏ها، و دست‏درازى به خون‏هاى حرام و نابودى حقوق دیگران و عدم اجراى حدود الهى، از مقام و موقعیت‏خود برکنار نمى‏شود، بلکه بر امت است که او را نصیحت کند و بترساند و در مورد گناه از او فرمان نبرد».
این سخن تنها سخن ابوبکر باقلانى نیست، بلکه همه افرادى که از آنها نام بردیم، آن را تکرار کرده‏اند. مثلا تفتازانى مى‏گوید:
«و لا ینعزل الامام بالفسق او بالخروج عن طاعة‏الله تعالى و الجور(اى الظلم على عبادالله) لانه قد ظهر الفسق و انتشر الجور من الائمة و الامراء بعد الخلفاء الراشدین والسلف کانوا ینقادون لهم و یقیمون الجمع و الاعیاد باذنهم و لا یرون الخروج علیهم و نقل عن کتب الشافعیة ان القاضى ینعزل بالفسق بخلاف الامام والفرق ان فى انعزاله و وجوب نصب غیره اثارة الفتن لما له من الشوکة بخلاف القاضى‏». (10)
«امام از طریق فسق، با بیرون رفتن از طاعت‏خدا، و یا ستم بر مردم از امامت‏خود برکنار نمى‏شود، زیرا در گذشته از امیران و خلفاء فسق و جور دیده شده، ولى پیشینیان دست از بیعت‏خود برنداشته و مطیع آنان بوده، و نماز جمعه و اعیاد را به اذن آنان برگزار مى‏کردند، و به خود اجازه شورش برخلاف آنان نمى‏دادند، از کتابهاى فقهى شافعیه نقل شده است که اگر قاضى فاسق شد، خود به خود از منصب خویش منعزل مى‏شود، ولى امام با فسق از مقام خود برکنار نمى‏گردد و نکته آن این است که عزل قاضى و نصب دیگرى در جاى آن مشکلى پدید نمى‏آورد، بخلاف عزل امام که مایه فتنه‏ها است زیرا امام داراى شوکت و عظمت است‏».
آنچه که آنان درباره امام مى‏گویند، با توجه به ماهیت امامت، نزد آنان سخن بسیار رواست، زیرا امام در نظر آنان یک سیاستمدار عادى است که امت را در زندگى رهبرى مى‏کند و براى اشغال این مقام طریق خاصى نیز معین نشده، حتى با کودتاى نظامى نیز حائز این مقام مى‏گردد.
امام از دیدگاه شیعه
اکنون که با ماهیت امامت نزد اهل سنت آشنا شدیم، وقت آن رسیده است که با واقعیت امامت نزد شیعه آشنا گردیم، اگر امام نزد اهل سنت‏یک فرد سیاستمدار عادى است که وسائل زندگى مردم را تامین و حدود الهى را اجرا مى‏نماید، ولى در نزد شیعه امامیه، امامت‏بسان نبوت یک منصب الهى است و تفاوت این دو در این است که پیامبر مؤسس دین و طرف وحى الهى است،درحالى که امام فاقد این دو منصب بوده است اما دیگر وظائف پیامبر از نظر دینى و دنیوى بر دوش اوست.
بنابراین، امام علاوه بر این که وسائل زندگى مردم را تامین مى‏کند، و امنیت را برقرار مى‏نماید و حدود الهى را اجرا مى‏کند، به دفاع و جهاد مى‏پردازد -علاوه بر این- امور یاد شده در زیر نیز بر عهده او است:
1 - تفسیر قرآن مجید; قرآنى که بزرگترین و جاودانه‏ترین معجزه پیامبر و مشعل نورانى مسلمانان تا روز رستاخیز است، همان‏طور که پیامبر گرامى نیز به تفسیر آن مى‏پرداخت.
2- بیان احکام و موضوعات نورسى که در عصر رسول خدا(ص) وجود نداشته است.
3- دفاع از حریم عقاید و احکام و پاسخ به شبهات و پرسشهاى موافق و مخالف
4- مراقبت دین از تحریف و نگهبانى آن از هرگونه انحراف در اصول و فروع.
ناگفته پیداست، قیام به چنین امورى در گرو یک رشته تربیت الهى و تعلیم غیبى است که بتواند وظائف پیامبر را علاوه بر وظائف دنیوى در زمینه معنوى نیز تامین نماید.
این‏جاست که از نظر شیعه نصب امام بر عهده پیامبر، آن هم به فرمان خداست، زیرا شناسائى چنین فردى در امکان امت نیست و اصولا امامى که در پرتو تربیت‏هاى الهى این چهار امر خطیر را بر عهده مى‏گیرد، طبعا معلم او باید او را به مردم معرفى کند، از این جهت‏شیعه مى‏گوید: امامت «استمرار نبوت‏» نیست اما استمرار وظائف پیامبر است و باید خدا او را معرفى کند.
سرانجام امامت از نظر شیعه داراى چنین تعریفى است: «رئاسة عامة فى امور الدین والدنیا نیابة عن النبى(ص)».
پى‏نوشتها:
1) اشاعره و همچنین پیروان احمد بن حنبل «معتزله‏» را از اهل سنت نمى‏دانند. ر.ک. بحوث فى الملل والنحل، ج‏1، ص 41، ط بیروت.
2) مواقف، ص 395.
3) شرح مقاصد، ج‏2، ص 271.
4) مکاتب السنة، ص‏49.
5) شرح عقیده طحاوى، ص 471.
6) الابانة فى اصول الدیانة، باب‏16، ص 190.
7) الف‏رق بین الفرق، ص 350.
8) مروج الذهب، ج‏2، ص‏397.
9) التمهید، ص 181.
10) شرح العقاید النسفیة، ص 185 و186 طبع اسلامبول.

تبلیغات