آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

واژه «حسنه‏» به‏طور مفرد، اعم از معرفه و نکره بیست و هشت‏بار و لفظ‏«سیئه‏» به همین شیوه بیست و دو بار، در قرآن وارد شده‏اند، و در همه موارد دریک معنى جامع به کار رفته‏اند، و «حسنه‏» از ماده «حسن‏» به معنى «خوبى‏» و«سیئه‏» از ماده «سوء» به معنى «بدى‏» گرفته شده درحالى که براى هر یک بیش‏از یک معنى وجود ندارد ولى مصادیق آنها مختلف است.
گاهى حسنه و سیئه در مورد کارهاى خوب و بد انسان بکار مى‏روند، کارهائى که‏براى آنها پاداش و کیفرى در سراى دیگر مقرر شده است مانند آیه یاد شده در زیر:
(من جاء بالحسنه فله عشر امثالها و من جاء بالسیئه فلا یجزى الا مثلها و هم لایظلمون)(انعام: 160) «هرکس یک کار نیک انجام دهد، براى او پاداشى ده برابر است‏و هر کس کار بد انجام دهد، فقط همانند آن کیفر داده مى‏شود و به آنان ظلم‏نمى‏شود».
و در آیه دیگر نیز مى‏فرماید:
(...ان الحسنات یذهبن السیئات...)(هود: 114):
«کارهاى نیک (واکنش کارهاى) بد را از بین مى‏برد».
روشن است درا ین دو آیه حسنه و سیئه در افعال خوب و بد انسان بکار رفته به‏گواه این‏که براى آنها در متن آیه پاداش و کیفر وارد شده است.
و گاهى این دو واژه در مورد رحمت و بلا به کار مى‏روند مثلا همه ما باران و وفورمیوه‏ها و دیگر نیازمندیهاى زندگى را نعمت، خشکسالى و قحطى و کمبود مواد غذائى‏را بلا مى‏نامیم. و در آیه یاد شده در زیر هر دو لفظ در این معنى بکار رفته‏اندآنجا که مى‏فرماید:
(...و بلوناهم بالحسنات والسیئات لعلهم یرجعون)(اعراف: 168):
«آنان را با نیکیها و بدیها آزمودیم شاید از طغیان خود باز گردند».
از این که در آیه، هر دو را مایه آزمون دانسته است، خود نشانه این است که‏مقصود رحمت و بلاست که احیانا دامنگیر فرد و جامعه مى‏شود.
با توجه به این دو نوع کاربرد که در این دو لفظ سراغ داریم، توجه شما را به‏تفسیر آیه‏هاى هفتاد و هشت و هفتاد و نه سوره نساء که این دو واژه در آنها واردشده است، جلب مى‏نمائیم آنجا که خدا مى‏فرماید:
(...و ان تصبهم حسنه یقولون هذه من عندالله و ان تصبهم سیئه یقولوا هذه من‏عندک قل کل من عندالله فمال هولاء القوم لا یکادون یفقهون حدیثا)(نساء: 78):
«هرگاه به آنان(منافقان عصر رسالت) خیر و سودى برسد، مى‏گویند از ناحیه خداست‏و اگر شر و ضررى متوجه آنها شود مى‏گویند (اى پیامبر!) از ناحیه توست، بگو(برخلاف گمان باطل شما) هر دو از ناحیه خداست چرا این گروه حقیقت را درک‏نمى‏کنند».
(ما اصابک من حسنه فمن الله و ما اصابک من سیئه فمن نفسک و ارسلناک للناس‏رسولا و کفى بالله شهیدا)(نساء: 79):
«آنچه از نیکیها و بدیها(به تو اى پیامبر) برسد، از ناحیه خداست و آنچه که‏از بدیها به تو برسد، از ناحیه خود توست، و ما ترا براى مردم به عنوان پیام‏رسان‏فرستادیم و کافیست که خدا شاهد و گواه است‏».
مقصود از «حسنه‏» و «سیئه‏» در این دو آیه به گواهى واژه «تصبهم‏» رحمت وبلاست که دامنگیر انسانها مى‏شود نه اعمال خوب و بد انسان که او انجام مى‏دهد.
در این دو آیه در باره خوبیها و بدیها و به اصطلاح رحمت و بلا (به ظاهر) سه‏نظریه مطرح شده است:
1 - نظریه منافقان: خوبیها از خدا، و بدیها از ناحیه پیامبر(ص).
2 - نظریه قرآن در ذیل همین آیه: رحمت و بلا هر دو از خداست.
3 - نظریه قرآن در آیه دوم خطاب به پیامبر(ص): رحمت از خدا و بلا از ناحیه‏پیامبر(ص) است.
شکى نیست که نظریه منافقان مردود بوده و خدا آن را با طرح نظریه دوم مردودمى‏شمارد ولى سخن اینجاست که چگونه در دو آیه متصل به‏هم در تفسیر رحمت و بلا دونظر به ظاهر مختلف وارد شده در ذیل آیه دوم هر دو را از ناحیه خدا مى‏داند و درآیه دوم قائل به تفصیل مى‏شود رحمت را از خدا و بلا را از پیامبر مى‏داند.
اکنون با تفسیر هر دو آیه، ابهام برطرف مى‏شود:
قبل از تفسیر یادآور مى‏شویم که در این دو آیه جاى سوال دیگرى نیز هست و آن‏این که در آیه نخست محور سخن منافقان بوده و نظر آنها را با به‏کار گرفتن ضمیرغائب نقل و رد مى‏کند ولى در آیه دوم شیوه سخن را عوض کرده و از سخن گفتن به‏صورت ضمیر غائب درباره منافقان منصرف، و خطاب را متوجه پیامبر(ص) مى‏کند. و درباره رحمت و بلائى که متوجه پیامبر(ص) مى‏شود، سخن مى‏گوید. در اینجا این سوال‏مطرح مى‏شود که فلسفه تغییر شیوه سخن از «و ان تصبهم‏» به «ما اصابک‏» چیست؟
اینک رفع هر دو ابهام
نظریه منافقان عصر رسالت چیز جدیدى نبوده، بلکه ریشه درافکار فراعنه عصر حضرت موسى(ع) دارد آنان نیز وجود موسى(ع) را نامیمون و شوم‏تلقى کرده هر نوع بلائى که به مصر و مصریان متوجه مى‏گشت، از ناحیه او مى‏دانستند،ولى با این فرق که فراعنه زمان حضرت موسى(ع) از فزونى غرور حاضر نبودند حسنه راتفضلى از جانب خدا بدانند، بلکه خود را مستحق حسنه دانسته و بدیها را متوجه‏حضرت موسى(ع) مى‏کردند و در حقیقت کبر و غرور آنان از منافقان عصر رسالت فزونتربود چنانکه قرآن نظریه آنان را چنین نقل مى‏کند:
(فاذا جائتهم الحسنه قالوا لنا هذه و ان تصبهم سیئه یطیروا بموسى و من معه‏الا انما طائرهم عندالله و لکن اکثرهم لا یعلمون)(اعراف: 131):
«هرگاه نعمت‏به آنها مى‏رسید، مى‏گفتند ما مستحق این نعمت و برکت هستیم و هرموقع بلا به آنها مى‏رسید، مى‏گفتند این نتیجه وجود شوم موسى و کسانى است که با اومى‏باشند، بگو شومیها و ناکامیهاى شما نزد خداست ولى بیشتر آنان نمى‏دانند».
قرآن با جمله «قل کل من عندالله‏» بر نظر هر دو گروه قلم بطلان کشیده و ریشه‏هر دو را خدا دانسته است. اینک در توضیح این قسمت:
حسنه و سیئه هر دو از ناحیه خداست
رحمت و بلا پدیده‏هاى آفرینشى هستند که درزندگى انسان ظاهر مى‏شوند و آنچه را که به سود انسان تمام شده، رحمت نامیده وآنچه که به زیان او نتیجه مى‏بخشد، آن را سیئه مى‏خواند و در حقیقت رحمت و بلا دوپدیده نسبى هستند که در مقام مقایسه با زندگى انسان دو نام مختلف مى‏گیرند و اگراین مقایسه را نادیده بگیریم، جز پدیده سماوى و ارضى نام دیگرى نخواهند داشت.
و به دیگر سخن: از آنجا که باریدن باران و شکوفائى درختان و فزونى محصولات‏کشاورزى و یا نقطه مقابل آنها در قلمرو زندگى انسان قرار مى‏گیرند نام رحمت و بلاپیدا مى‏کنند و اگر انسانى در جهان نبود، هر دو، به نام پدیده نامیده شده وپسوندى با خود نداشت.
با توجه به این اصل مقتضاى توحید در خالقیت و این که در جهان آفریدگارى جزخدا نیست، طبعا هر دو آفریده به هر دو نام مخلوق خدا بوده و از او سرچشمه‏مى‏گیرند و آن کس و یا گروهى که میان آن دو تفرقه افکنده یکى را به خدا و یا به‏خود و دیگرى را به پیامبران آسمانى نسبت مى‏دهند، مشرک بوده و توحید در خالقیت‏را نادیده گرفته‏اند.
قرآن در آیات متعدد، براى جهان و پدیده‏هاى آن بیش از یک خالق نمى‏شناسد چنانکه‏مى‏فرماید:
(... هل من خالق غیرالله...)(فاطر: 3): «بگو آفریدگارى جز خدا هست؟» و نیزمى‏فرماید: (الله خالق کل شى)(زمر: 62): «خدا آفریننده همه چیز است‏».
بنابراین حسنه و سیئه و یا رحمت و بلا از آنجا که تحت عنوان شى قرار گرفته‏اند،قطعا خالقى جز خدا نداشته و هر دو از او سرچشمه مى‏گیرند اوست که باران مى‏فرستد،چشمه‏ها و رودخانه‏ها را مملو از آب مى‏سازد به کشاورزى و باغدارى طراوت مى‏بخشد واوست که روى مصالحى از نزول باران جلوگیرى مى‏کند و خشکسالى و قحطى پدید مى‏آوردو در نتیجه انسانهائى قربانى بى‏غذائى و یا بدغذائى مى‏شوند.
تا اینجا با مضمون جمله (قل کل من عندالله) آشنا شدیم و فهمیدیم مقتضاى توحیددر خالقیت جز این نیست که هر دو پدیده را به خدا نسبت دهیم و از نوع خالقى وفاعلى نسبت‏به هر پدیده‏اى پرهیز کنیم.
حسنه از خدا و سیئه از انسان است
قرآن در عین تصدیق نظریه نخست که مقتضاى‏توحید در خالقیت است، با یک دید دیگر که هرگز منافاتى با دید نخست ندارد، حسنه‏را از ناحیه خدا دانسته و سیئه را از آن بشر مى‏داند.
این تفصیل نه به خاطر این است که خدا را خالق حسنه و بشر را آفریننده سیئه‏مى‏داند که با نظر نخست کاملا منافات دارد، بلکه در این نظر علل غائى مطرح است.
توضیح این که: انسان هرچه هم شاکر و سپاسگزار و مطیع و فرمانبردار باشد، بانعمتهاى الهى شکر نعمت را انجام داده و از خود سرمایه‏اى نداشته و کارى انجام‏نداده است. هرگاه خدا چنین انسانى را مشمول لطف خود قرار دهد، تفضلى است ازجانب خدا. روى این اساس صحیح است که بگوید: (ما اصابک من حسنه فمن الله) یعنى‏اگر خدا ترا مشمول رحمتش قرار مى‏دهد، به خاطر تفضل اوست و بشر هیچ نوع حقى‏برگردن خدا ندارد و انگیزه، جز تفضل و ترحم چیزى نیست ولى هرگاه بلائى زندگى‏انسان را فرا مى‏گیرد علل پیدایش و سبب استحقاق آن را باید در زندگى او جستجونمود.
انسان به خاطر طغیان و تکبر و سرپیچى از حق، مستحق بلا و کیفر مى‏شود تا از این‏طریق بیدار گشته به سوى حق باز گردد. درست است آفریننده بلا خداست، ولى بشر نیزدر نزول آن سهیم است نه به معنى سهیم در آفرینش، بلکه به عنوان انگیزه و علت‏غائى. چون از مسیر صحیح بیرون رفته مستحق خوردن تازیانه مى‏گردد و تازیانه‏هاى‏الهى به صورت بلا مجسم مى‏گردد و اگر او مرتکب گناه نمى‏شد، بلائى متوجه او نمى‏گشت.
بنابراین صحیح است که بگوید: (و ما اصابک من سیئه فمن نفسک).
حاصل سخن در جمع بین این دو نظر این است که اگر به رحمت و نقمت از دیده‏آفرینش و آفریدگارى بنگریم، آفریدگارى جز خدا ندارند و هر دو از آن اوست و اگربه این دو از نظر انگیزه‏ها بنگریم، در نزول رحمت انگیزه الهى بر استحقاق انسان‏غلبه کرده و تفضل خدا مایه نزول رحمت است.
در حالى که در بلا و نقمت‏سبب مهم نزول بلا خلافکاریهاى اوست و اگر او راه تقواو درستى را در پیش مى‏گرفت، هرگز بلا فرود نمى‏آمد چنانکه مى‏فرماید:
(و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الارض ولکن کذبوا فاخذناهم بما کانوا یکسبون) (اعراف: 96):
«اگر مردم آبادى ایمان مى‏آوردند و تقوا پیشه بودند، درهاى برکات آسمان وزمین را به روى آنان مى‏گشودیم ولى آنان تکذیب کردند آنان را به کیفر اعمال خودگرفتیم‏».
تا اینجا پاسخ سوال نخست و یا به تعبیر دیگر ابهام نخست‏برطرف شد.
و اما پاسخ پرسش دوم که چرا شیوه خطاب را دگرگون کرد، علتش این است که خدا درعقد نظریه، منافقان را انسانهاى نافهم معرفى کرد و گفت: (فمال هولاء القوم لایکادون یفقهون حدیثا).
بنابراین آنان صلاحیت آن را ندارند که مورد خطاب قرار گیرند از این جهت دربیان حقیقت، خطاب خود را به انسان والائى که در پرتو الطاف الهى از حقائق آگاه‏است متوجه نموده و به او خطاب مى‏کند و مى‏فرماید: (ما اصابک من حسنه فمن الله).
در پایان یادآور مى‏شویم که خطاب به پیامبر نه از این باب است که او مرتکب‏خلافى مى‏گردد و واکنشى به نام سیئه دامنگیر او مى‏شود، بلکه این خطاب، خطاب‏تمثیلى است و با خطاب به او تکلیف همه امت را روشن مى‏کند و به اصطلاح علمى ازقبیل: «ایاک اعنى و اسمعى یا جارى‏» مى‏باشد.

تبلیغات