آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

المجید;المحیط; المحیى; المستعان; المصور; المقتدر; المقیت; الملک; المولى; المهیمن
116 - المجید
لفظ «مجید» در قرآن چهار بار آمده و در دو مورد اسم خدا قرار گرفته است و در دو مورد دیگر قرآن با آن توصیف شده‏است، چنان که مى‏فرماید:
1 - (رحمه الله و برکاته علیکم اهل البیت انه حمید مجید)(هود، 73).
«رحمت و برکات خدا بر شما اهل بیت است و او ستوده و بزرگوار است‏».
2 - (و هو الغفور الودود; ذوالعرش المجید)(بروج، 14 - 15).
«او است‏بخشاینده و مهربان صاحب عرش و بزرگوار».
3 - (ق والقرآن المجید) (ق، 1): «قاف، سوگند به قرآن بزرگوار».
4 - (بل هو قرآن مجید; فى لوح محفوظ) (بروج، 21 - 22).
«بلکه آن قرآن شریف و بزرگوارى است که در لوح محفوظ مکتوب است‏».
«ابن فارس‏» مى‏گوید: «مجد» عبارت از این است که چیزى به درجه نهائى برسد و عرب آن را در صفات زیبا بکارمى‏برد، مثلا فردى که از نظر کرم در رده بالائى قرار گیرد به عمل او «مجد» گفته مى‏شود و او را «ماجد» مى‏خوانند، وچون کرمى بالاتر از کرم خدا نیست، خدا ماجد و مجید است.
«راغب‏» مى‏گوید: «مجد» گستردگى در کرم و جلال است، و اگر قرآن را مجید مى‏نامند، چون بیانگر مکارم دنیوى واخروى است، و در نتیجه «مجید» مبالغه در «مجد» است و اگر خدا را مجید مى‏نامیم، یا به خاطر برترى ذات و صفات‏او، و یا گسترش کرم و احسان او است.
ولى ظاهرا «مجد» به معناى رفعت و عظمت است، و مجید کسى است که داراى یکى از این دو مبدا است، و وسعت‏در کرم از آثار و مظاهر آن است.
117 - المحیط
لفظ «محیط‏» در قرآن نه بار آمده و در هشت مورد وصف خدا قرار گرفته است چنان که مى‏فرماید:
1 - (ان الله بما یعملون محیط) (آل عمران، 120).
«خدا بر آنچه که انجام مى‏دهند، احاطه دارد».
2 - (بل الذین کفروا فى تکذیب والله من ورائهم محیط) (بروج، 19 - 20): «آنان که راه کفر پیش گرفته‏اند، پیوسته درتکذیب هستند و خداوند از پشت‏بر آنها احاطه دارد».
«محیط‏» از کلمه «حوط‏» گرفته شده و آن این است که چیزى بر چیزى دور بزند و اگر دیوار را «حائط‏» مى‏گویند، به‏خاطر این است که زمین را دربر مى‏گیرد.
و هدف از توصیف خدا با این اسم اشاره به سعه وجودى او است، که هرگز تحت‏حدى قرار نمى‏گیرد و همه چیز«محاط‏» او، او بر همه چیز احاطه دارد.
همان‏گونه که خدا بر تمام موجودات امکانى احاطه علمى دارد، احاطه وجودى نیز دارد، درباره نحوه دوم از احاطه اومى‏فرماید: (ان الله بکل شى محیط)(فصلت، 54)، بنابر این، کسانى که وجود خدا را در بالاى آسمانها مستقر برسریرى مى‏دانند، در تفسیر این آیات راه تاویل را در پیش مى‏گیرند، و شگفت این‏جا است که با این که «رازى‏» ازحنابله نیست، ولى از مکتب استادش «اشعرى‏» متاثر شده و آیه را به احاطه علمى تفسیر کرده است.
118 - المحیى
این اسم در قرآن دو بار آمده و در هر مورد وصف خدا قرار گرفته است چنان‏که مى‏فرماید:
(فانظر الى آثار رحمه الله کیف یحیى الارض بعد موتها ان ذلک لمحیى الموتى و هو على کل شى قدیر) (روم، 50).
«به آثار رحمت‏خدا بنگر چگونه زمین را پس از مردنش زنده مى‏کند، این خدا زنده کننده مردگان است و او بر هر کارى‏تواناست‏».
و نیز مى‏فرماید:
(و من آیاته انک ترى الارض خاشعه فاذا انزلنا علیها الماء اهتزت و ربت ان الذى حیاها لمحیى الموتى انه على‏کل شى قدیر) (فصلت، 39).
«از آیات خداوند این است که تو زمین را آرام و بى‏حرکت مى‏بینى، آنگاه که بر آن آب نازل کردیم، به جنبش درآمده وبالا مى‏آید، خدائى که زمین را زنده کرده است، زنده کننده مردگان است، او بر همه چیز تواناست‏».
بنابراین احیاء از صفات فعل خداست، به گواه این که او زمین را پس از مردنش، و انسان را پس از مرگش زنده مى‏کند،و در برخى از آیات، احیاء بر اماته عطف شده چنان‏که مى‏فرماید:
(والذى یمیتنى ثم یحیین) (شعراء، 81).
«آن کسى که مرا مى‏میراند، سپس زنده مى‏کند».
و نیز مى‏فرماید:
(و کنتم امواتا فاحیاکم ثم یمیتکم ثم یحییکم) (بقره، 28).
«شما مردگان بودید، پس شما رازنده کرد، سپس مى‏میراند و بار دیگر زنده مى‏کند».
البته هر موقع احیاء و اماته گفته شود، مقصود همان زنده کردن و میراندن جسمى و طبیعى است ولى گاهى این دوواژه در حیات و موت معنوى نیز بکار مى‏روند چنان‏که مى‏فرماید:
(افمن کان میتا فاحییناه) (انعام، 122): «آیا آن کس که مرده(کافر) بود، زنده کردیم(ایمان آورد) یکسان است؟».
(و لا یستوى الاحیاء و لا الاموات) (فاطر، 22). «زنده و مرده‏ها یکسان نیستند».
نتیجه این که احیاء واماته با تمام اقسامش از جانب خداست، ولى در عین حال مانع از آن نیست که این دو فیض ازطریق اسباب و جنود الهى به بندگان برسد، این که خدا را محیى و ممیت مى‏دانیم به معنى انکار اسباب و علل طبیعى‏نیست، حتى خود قرآن نیز اماته را به فرشته مرگ نسبت داده مى‏فرماید:
(قل یتوفاکم ملک الموت الذى وکل بکم) (سجده، 11).
«بگو فرشته مرگ که بر شما گمارده شده است، شما را مى‏گیرد».
و باز مى‏فرماید:
(حتى اذا جاءتهم رسلنا یتوفونهم) (اعراف، 37).
«وقتى فرستادگان(فرشتگان) به سوى آنان آمدند، جان آنان را مى‏گیرند».
و نمایش این اسم در زندگى انسان این است که قلب خود را با یاد خدا زنده کند و غرائز مرزنشناس را با لگام زدن به‏آنها از طغیان باز داریم.
119 - المستعان
این لفظ در قرآن دوبار آمده و در هر دو مورد وصف خدا قرار گرفته است:
1 - (و جاووا على قمیصه بدم کذب قال بل سولت لکم انفسکم امرا فصبر جمیل والله المستعان على ما تصفون)(یوسف، 18).
«شبانگاه برادران یوسف با پیراهن خون‏آلود یوسف نزد یعقوب آمدند، یعقوب گفت: نفس شما کارى را در نظرتان زیباجلوه داده است، براى من صبر جمیل، بهتر است، واز خدا استعانت مى‏شود بر آنچه شما بیان مى‏کنید».
2 - (قال رب احکم بالحق و ربنا الرحمان المستعان على ما تصفون)(انبیاء، 112).
«گفت پروردگارم به حق داورى کن، پروردگار ما رحمان واز او استعانت مى‏شود بر آنچه مى‏گوئید».
«مستعان‏» اسم مفعول از فعل «استعان‏» به معنى کمک خواستن است چنان‏که مى‏فرماید: (واستعینوا بالصبر والصلاه) بقره، 45): «با پایدارى و نماز کمک بگیرید».
در این که فقط باید از خدا کمک گرفت، سخنى نیست و این حقیقت در جمله: (و ایاک نستعین) نهفته است، مقدم‏داشتن مفعول (ایاک) بر فعل (نستعین) به خاطر افاده همین حصر است‏یک فرد موحد تنها خدا را عبادت مى‏کند وتنها از او کمک مى‏طلبد، ولى اعتراف به حصر استعانت‏به خدا به معنى حذف اسباب و علل طبیعى و وسائط معنوى‏که خداوند آنها را سبب قرار داده است، نیست. به گواه این که همان خدائى که خود را تنها مستعان مى‏خواند درآیه‏دیگر دستور مى‏دهد از صبر و نماز استعانت‏بجوئیم و «ذى‏القرنین‏» این مرد خدا براى ساختن سد مى‏گوید: (ما مکنى‏فیه ربى خیر فاعینونى بقوه اجعل بینکم و بینهم ردما)کهف، 95).
«آنچه پروردگارم را از آن متمکن ساخته است، بهتر است، مرا به نیروى خویش کمک کنید تا میان شما و آنها سدى‏بسازم‏».
گروه ناآگاه به ظاهر آیات حصر استعانت در خدا استناد کرده هرنوع استعانت از ارواح مقدسه را شرک انگاشته‏اند،همین گروه وقتى به اسباب طبیعى مى‏رسند، بدون تامل از آنها کمک مى‏گیرند، در حالى که اگر استعانت منحصر به‏خداست، اسباب طبیعى و غیر طبیعى تفاوتى نخواهد داشت، از این جهت‏یک فرد موحد با حصر استعانت‏به خدا،از اسباب طبیعى و ارواح مقدسه کمک مى‏گیرد، زیرا کمک‏کننده واقعى را خدا مى‏داند، و به اینها از دریچه سببیت ووابستگى به خدا مى‏نگرد.
نمایش این اسم در زندگى ما این است که اگر درمانده و ناتوانى از ما کمک خواست، از یارى کردن او دریغ نکنیم.
120 - المصور
این لفظ در قرآن یک بار آمده و در همان مورد وصف خدا قرار گرفته است چنان‏که مى‏فرماید:
(هو الله الخالق البارى المصور له الاسماء الحسنى یسبح له ما فى السموات و الارض و هو العزیز الحکیم)(حشر، 24).
«او است‏خداى آفریننده صورتگر، نامهاى بهتر از آن اوست، آنچه در آسمانها و زمین است، او را تسبیح مى‏گویند و اوقدرتمند و حکیم است‏».
«مصور» به کسى گویند که صورتى را پدید آورد و خدا «مصور» است چون هیات هر مخلوقى به وسیله او وجودمى‏پذیرد، بنابراین هر موجودى که داراى ماده و صورت است، مخلوق خداست، و او است که این ماده را به صورت‏زیبائى درمى‏آورد، چنان‏که مى‏فرماید:
(هو الذى یصورکم فى‏الارحام کیف یشاء) (آل عمران، 6).
«او است که شما را در رحم‏هاى مادران به هر نحوى بخواهد، صورتگرى مى‏کند».
و مقصود از صورت در این آیه، هیاتهاى مختلفى است که «جنین‏» در رحم مادر به خود مى‏گیرد و سرانجام به صورت‏انسان مى‏رسد.
و نیز مى‏فرماید: (و لقد خلقناکم ثم صورناکم ثم قلنا للملائکه اسجدوا لادم)(اعراف، 11).
«شما را آفریدیم، و صورت بخشیدیم، آنگاه به فرشتگان گفتیم آدم را سجده کنید».
اکنون باید دید مقصود از صورت چیست؟
«راغب‏» مى‏گوید: صورت چیزى است که در اعیان نقش مى‏بندد و به وسیله آن از دیگر موجودات شناخته مى‏شود.آنگاه صورت را به محسوس و معقول تقسیم مى‏کند، آنچه که با چشم دیده مى‏شود، مانند صورت انسان و حیوان ودرخت، صورت محسوس، و خرد و آنچه در آن نقش مى‏بندد، صورت معقول مى‏باشد.
تقسیم فوق هرچند صحیح است، ولى تصویر در قرآن ناظر به صورتهاى حسى است.
121 - المقتدر
«مقتدر» در قرآن به صورت مفرد، سه بار و به صورت جمع یک بار وارد شده و همه‏جا وصف خدا قرار گرفته است‏چنان‏که مى‏فرماید:
1 - (کذبوا بآیاتنا کلها فاخذناهم اخذ عزیز مقتدر)(قمر، 42).
«همه آیات ما را تکذیب کردند ما نیز آنها را گرفتیم، بسان گرفتن عزیز مقتدر».
2 - (ان المتقین فى جنات و نهر; فى مقعد صدق عند ملیک مقتدر)(قمر،54-55).
«پرهیزگاران در کنار باغها و جویبارها هستند. در جایگاهى پسندیده، نزد پروردگارى توانا».
3 - (و کان الله على کل شى مقتدرا)(کهف، 45).
«خدا بر همه چیز قادر و توانا است‏».
4 - (او نرینک الذى وعدناهم فانا علیهم مقتدرون)(زخرف، 42).
«یا آنچه را که به تو وعده کردیم، نشان مى‏دهیم. ما بر انتقام از آنان قادریم‏».
در هر حال مقتدر با قادر مفهوم مشترکى دارند، جز این که مقتدر بر قدرت بیشترى دلالت دارد، و این لازمه باب افتعال‏است.
122 - المقیت
لفظ «مقیت‏» یک بار در قرآن آمده و وصف خدا قرار گرفته است، چنان‏که مى‏فرماید:
(من یشفع شفاعه حسنه یکن له نصیب منها و من یشفع شفاعه سیئه یکن له کفل منها و کان الله على کل شى‏مقیتا)(نسا، 85).
«هر کس در کار نیکى شفاعت کند، او را از آن نصیبى است و هرکس در کار بدى شفاعت نماید، او را از آن بهره‏اى‏است و خدا نگهبان همه‏چیز است‏».
«صدوق‏» مى‏گوید: «مقیت‏» به معنى حافظ و رقیب است، و اگر به روزى «قوت‏» مى‏گویند، زیرا مایه حفظ بدن است.
123 - الملک
لفظ «ملک‏» در قرآن یازده بار آمده و در پنج مورد وصف خدا قرار گرفته است چنان‏که مى‏فرماید: (فتعالى الله الملک‏الحق)(طه، 114). «متعالى و برتر است‏خداى فرمانرواى حق‏».
و ما در باره معناى «ملک‏» به هنگام بحث از «مالک‏» توضیحات لازم را دادیم.
124 - المولى
لفظ «مولى‏» در قرآن 18 بار آمده و در 12 بار وصف خدا قرار گرفته است:
1 - (و ان تولوا فاعلموا ان الله مولاکم نعم المولى و نعم النصیر)انفال، 40).
«اگر روى برگردانید، بدانید خدا مولاى شما است، چه نیک مولائى و چه نیک کمک کننده‏اى‏».
2 - (واعتصموا بالله هو مولاکم فنعم المولى و نعم النصیر)حج، 78).
«به خدا پناه برید او مولاى شماست، چه نیک مولا و چه نیک یارى دهنده‏اى‏».
3 - (ذلک بان الله مولى الذین آمنوا و ان الکافرین لا مولى لهم)(محمد، 11).
«بدین جهت است که خدامولاى مومنان است و کافران را مولائى نیست‏».
4 - (بل الله مولاکم و هو خیر الناصرین)(آل عمران، 150).
«بلکه خدا مولاى شماست، واز بهترین یارى دهندگان است‏».
مهم در این جا تفسیر معنى لغوى «مولى‏» است، «ابن فارس‏» مى‏گوید: «مولى‏» از «ولى‏» گرفته شده و آن به معنى قرب ونزدیکى است، مى‏گویند: «تباعد بعد ولى‏» دورى جست پس از نزدیکى. آنگاه اضافه مى‏کند: مولى بر آزاد کننده بنده، دوست، هم‏سوگند، پسر عمو، یار و یاور و همسایه گفته مى‏شود و جهت اشتراک اینها همان «ولى‏» به معنى قرب‏است، و گاهى «مولى‏» به معنى «اولى‏» مى‏آید، مى‏گویند: «فلان اولى بکذا» او به این کار شایسته‏تر است.
ولى تتبع در لغت عرب مى‏رساند که مولى یک معنا بیش ندارد و آن عبارت از «اولى‏» و شایسته‏تر است، و اگر لفظمولى در موارد یاد شده به کار مى‏رود، اختلاف ر متعلق «مولى‏» است نه معنى آن، مثلا در کتابهاى لغت‏براى مولیى 27معنا ذکر کرده‏اند از قبیل: خدا، عمو، پسر عمو، آزادکننده، آزادشده، برده، مالک، پیرو، همسایه، هم‏پیمان و....
دقت در این موارد مى‏رساند که در همه اینها لفظ مولى به یک معنا بیش نیست و آن اولویت است.
واگر خدا را مولى میخوانند براى این است که او از هرکس به ستایش و اطاعت اولى و شایسته‏تر است.
اگر به عمو، مولى مى‏گویند چون او به حمایت‏برادرزاده‏اش از دیگران شایسته‏تر است زیرا عمو به منزله پدر است.
اگر به پسر عمو مولى مى‏گویند، چون او به کمک کردن پسر عموى خود از دیگران شایسته‏تر است، زیرا هر دو، دوشاخه از یک درختند.
اگر به آزاد کننده مولى مى‏گویند چون او به کمک کردن به آزاد شده خود از دیگران شایسته‏تر است. اگر به آزاد شده‏مولى مى‏گویند چون او به تشکر از آزاد کننده شایسته‏تر است.
اگر به عبد مولى مى‏گویند چون او به اطاعت مولاى خود از دیگران شایسته‏تر است.
اگر به مالک مولى مى‏گویند چون به حفظ او از دیگران شایسته‏تر است.
اگر به همسایه مولى مى‏گویند چون به حقوق همسایه از دیگران شایسته‏تر است.
واگر به هم‏پیمان مولى مى‏گویند چون به دفاع از او از دیگران شایسته‏تر است.
بنابراین، مولى، و اولى، و ولى، یک معنا بیش ندارند، و آن اولویت و شایستگى است از این جهت‏یکى از اسماء خدا«مولى‏» است و علت ولایت او این است که بندگان را از عدم به وجود آورده است و به خاطر خلقت نسبت‏به آنهااولویت دارد.
و همچنین رسول او نسبت‏به مومنان اولویت دارد، نه این که در اولویت‏با خدا شریک است، بلکه جانشین خدا در این‏مورد است، و همین‏گونه است جانشینان پیامبر چنان که مى‏فرماید:
(انما ولیکم الله و رسوله والذین آمنوا الذین یقیمون الصلاه و یوتون الزکاه و هم راکعون)مائده، 55).
«این است و جز این نیست که ولى شما خدا و رسول او و کسانى که ایمان آورده‏اند، آنان که نماز مى‏گزارند و درحالى‏که راکعند، زکات مى‏دهند».
حاصل سخن این که: اولویت چیزى بر چیزى، در گرو ملاکى است که پدیدآرنده این اولویت است، گاهى این ملاک به‏وسیله خلق و آفرینش حاصل مى‏شود، و گاهى ملاک آن خویشاوندى، همسایگى، سابقه خدمت، احسان، و وحدت‏در عقیده و اندیشه، و به خاطر همین جهت است که قرآن مومن را ولى مومن دانسته و کافر را ولى او نمى‏داند، چنان که‏مى‏فرماید:
(والمومنون والمومنات بعضهم اولیاء بعض)(مائده، 51).
«اى افراد با ایمان یهود و نصارى را ولى خود برنگزینید».
از مجموع آیات استفاده مى‏شود که ولایت فردى بر دیگرى ملاک مى‏خواهد، این ملاک یا تکوینى است‏یا تشریعى،درباره خدا، و نیز پدر و مادر نسبت‏به اولاد جنبه تکوینى دارد، درحالى که در دیگر موارد جنبه تشریعى و قانونى دارد،هرچند تشریع نیز به نوعى تابع تکوینى است. مثلا همسایگى و قرب جوار که مایه اولویت است.
125 - المهیمن
لفظ «مهیمن‏» در قرآن دو بار آمده و در یک مورد وصف خدا و در مورد دیگر وصف قرآن قرار گرفته است، در موردخدا چنین مى‏فرماید:
(الملک القدوس السلام المومن المهیمن العزیز الجبار المتکبر)حشر، 23).
«فرمانرواى منزه، ایمنى بخش، مراقب، قدرتمند، مسلط، شایسته تعظیم‏».
و نیز مى‏فرماید: (و انزلنا الیک الکتاب بالحق مصدقا لما بین یدیه من الکتاب و مهیمنا علیه)(مائده، 48).
«کتاب را به حق بر تو نازل کردیم، تصدیق کننده کتابهاى آسمانى پیشین و حاکم بر آنهاست‏».
درباره ریشه «مهیمن‏» دو نظر است: یکى این که از «آمن، یومن‏» گرفته شده، که اسم فاعل آن «مویمن‏» است و هرگاه‏همزه تبدیل به «هاء» شود، مهیمن خواهد شد، در این صورت به معنى پدید آورنده امن و امان است.
دیگرى این که این اسم از فعل «هیمن‏» اخذ شده که به معنى سیطره و حکومت و مراقبت و شهود است، از آنجا که درآیه لفظ «مومن‏» نیز آمده است، طبعا دومى متعین است، خصوصا که قرآن نسبت‏به سایر کتب، مهیمن معرفى شده‏است، و چون قبلا (مصدقا) آمده است، قطعا معنى دوم مناسب‏تر است، یعنى قرآن حاکم بر کتب پیشین است.
در هر حال خدا هم برتر و غالب بر بندگان است. چنان که قرآن به هنگام اختلاف حاکم بر تمام کتابهاى پیشینیان است‏چنان که مى‏فرماید:
(ان هذا القرآن یقص على بنى اسرائیل اکثرهم فیه یختلفون)(نمل، 76).
«این قرآن بیشترین چیزهائى که بنى‏اسرائیل در آن اختلاف مى‏کنند، بیان مى‏کند».
بنابراین، هرگاه در تورات و انجیل مسائلى در معارف و قصص و غیره دیدیم، قرآن بر همه آنها حاکم است، و براى رفع‏اختلاف باید به قرآن رجوع کرد.

تبلیغات