آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

غافر الذنب
این اسم در قرآن یک بار آمده، و همراه با اسمهاى دیگر وصف خدا قرار گرفته است، چنان‏که مى‏فرماید:
«تنزیل الکتاب من الله العزیز العلیم; غافر الذنب و قابل التوب شدید العقاب ذی الطول لا اله الا هو الیه المصیر» (غافر، آیه 2 - 3) .
کتاب نازل شده از جانب خداى نیرومند و دانا، آمرزنده گناه، پذیرنده توبه، سخت عقوبت، صاحب مکنت، خدائى جز او نیست، بازگشت‏به سوى خداست .
«غافر» به صورت جمع همراه با کلمه «خیر» یک بار در قرآن آمده است آن هم وصف خدا قرار گرفته است چنان‏که مى‏فرماید:
«... فاغفر لنا وارحمنا و انت‏خیر الغافرین‏» (اعراف، آیه 155) .
ما را ببخش و بر ما رحم کن تو بهترین آمرزندگانى .
از ماده «غفر» که به معنى «ستر» است، سه اسم براى خدا در قرآن مشتق شده است:
1 - غافر «غافرالذنب‏» (غافر، 3) بخشنده گناه .
2 - غفور «ربک الغفور ذوالرحمة‏» (کهف، 58): پروردگار تو بخشنده و صاحب رحمت است .
3 - غفار «و انى لغفار لمن تاب‏» (طه، 82): و من کسى را که توبه کند، مى‏آمرزم .
و شگفت این است که براى انسان گنهکار سه اسم معادل اسم غفار، از ماده ظلم یا معادل آن به کار رفته است .
1 - ظالم «... فمنهم ظالم لنفسه ...» (فاطر، 32): برخى از آنها بر خویش ستمگرند .
2 - ظلوم «... انه کان ظلوما جهولا» (احزاب، 72): او ستم پیشه و نادان اسست .
3 - ظلام «قل یا عبادی الذین اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة‏الله ...» زمر، 53): اى بندگان من که در حق خود اسراف کرده‏اید، از رحمت‏خدا مایوس نباشید، و اسراف بر نفس در حقیقت عبارت دیگرى از «ظلام‏» است .
با توجه به سه اسمى که خدا در قرآن و انسان نیز دارد مى‏توان چنین گفت: خدا مى‏خواهد برساند که بنده من، تو در اثر گناه سه اسم دارى، و من هم که از آن جهت که مبدا رحمت و مغفرت هستم سه اسم دارم:
اگر تو ظالمى من غافرم .
اگر تو ظلومى من غفورم .
اگر تو ظلامى من غفارم (1) .
در گذشته در معناى «غفر» سخن گفتیم و یادآور شدیم که معنى لغوى آن ستر و پوشاندن است . تو گوئى خدا گناهان بنده را مى‏پوشاند . و اگر هم به کلاه خود «مغفر» مى‏گویند، چون سر را پوشانده از آسیب حفظ مى‏کند .
و تفاوت «غفور» با «عفو» به هنگام بحث از اسم «عفو» بیان گردید .
هشتاد و پنجم ; الغالب
لفظ «غالب‏» سه بار در قرآن آمده و در یک مورد وصف خدا قرار گرفته است . چنان که مى‏فرماید:
«... و کذلک مکنا لیوسف فی الارض و لنعلمه من تاویل الاحادیث والله غالب على امره و لکن اکثر الناس لا یعلمون‏» (یوسف، 21): این چنین یوسف را متمکن ساختیم تا تعبیر خواب را به او بیاموزیم، خداوند بر کار خویش چیره است، ولى اکثر مردم نمى‏دانند .
مقصود از جمله «والله غالب على امره‏» چیست؟ در این جمله دو احتمال وجود دارد: یکى این که ضمیر در کلمه «امره‏» به یوسف برگردد، دیگرى این که به خدا بر گردد .
بنابر احتمال نخست مقصود این است که خدا در امور مربوط به یوسف تواناست، او را حفظ مى‏کند، روزى مى‏دهد و از قعر چاه به نهایت قدرت مى‏رساند و زعامت‏یوسف به این شکل جلوه‏گاه اسم «غالب بودن‏» است .
و بنابر احتمال دوم، مقصود این است که خدا در امور مربوط به خویش توانا است . چهان را مى‏آفریند و آن را تدبیر مى‏کند، و مغلوب کسى نمى‏شود و آنجا که اراده کند، احدى را یاراى تمرد و تکبر نیست .
در آیه دیگر مى‏فرماید:
«... ان الله بالغ امره ...» (طلاق، 3): خدا مشیت و تدبیر خود را به پایان مى‏رساند . سرانجام خدا موجود قاهرى است که قدرتى بالاتر از آن نیست، و مشیت او نافذ و پایدار است .
هشتاد و ششم ; الغفار
اسم غفار در قرآن به صورت معرفه و نکره پنج‏بار آمده است چنان که مى‏فرماید:
«و انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى‏» (طه، 82): من آمرزنده کسى هستم که توبه کند و ایمان بیاورد و عمل صالح انجام دهد .
و نیز مى‏فرماید:
«فقلت استغفروا ربکم انه کان غفارا» (نوح، 10): نوح مى‏گوید به قوم خود گفتم از پروردگارتان طلب آمرزش کنید او آمرزنده گناهان است .
و در سه مورد دیگر این اسم با اسم «عزیز» همراه آمده است چنان که مى‏فرماید:
«رب السموات والارض و ما بینهما العزیز الغفار» (ص، 66): پروردگار آسمانها و زمین و آنچه که در میان آنها قرار دارد که توانا و آمرزنده است .
و نیز مى‏فرماید: «کل یجری لاجل مسمى الا هو العزیز الغفار» (زمر، 5): هر یک از این اجرام سماوى تا زمان معینى در حرکتند، آگاه باش که او قدرتمند و بخشنده است .
و در جاى دیگر مى‏فرماید: «و انا ادعوکم الى العزیز الغفار» (غافر، 62): من شما را به سوى خداى توانا و آمرزنده دعوت مى‏کنم .
شاید علت این که غفار همراه عزیز آمده است این است که بخشایندگى او به خاطر عجز و ناتوانى نیست، بلکه او در عین قدرت مى‏بخشد، و این خود کمال است .
نمایش این اسم در زندگى بشر این است که در مواردى که مصلحت ایجاب مى‏کند در عین قدرت از تقصیر دیگران درگذریم، و در برخى از روایات آمده است از صفات کمال، گذشت در عین قدرت است .
هشتاد و هفتم ; الغنی
اسم غنى در قرآن به صورت مرفوع و منصوب بیست‏بار آمده و در هیجده مورد وصف خدا قرار گرفته است و با اسم‏هائى مانند «حمید; حلیم; کریم‏» همراه مى‏باشد چنان که مى‏فرماید:
1 - «... واعلموا ان الله غنی حمید» (بقره، 267): بدانید که خدا بى‏نیاز و ستوده است .
2 - «قول معروف و مغفرة خیر من صدقة یتبعها اذى والله غنی حلیم‏» (بقره، 263): زبان خوش و گذشت، بهتر است از صدقه‏اى که آزارى به دنبال داشته باشد خداوند بى‏نیاز و بردبار است .
3 - «و من کفر فان ربی غنی کریم‏» (نمل، 40): هر کس کفر ورزد، (شکر نعمت را به جاى نیاورد)، پروردگار من بى‏نیاز و بزرگوار در احسان است .
اما معنى لغوى «کریم‏»
«ابن فارس‏» مى‏گوید: دو معنى اصلى دارد . یکى از کفایت و بى‏نیازى و دیگرى حاکى از نوعى صدا است .
«راغب‏» مى‏گوید: غنا اقسامى دارد:
1 - بى‏نیازى مطلق و این مخصوص خداست . چنان که مى‏فرماید: «ان الله هو الغنی الحمید» .
2 - بى‏نیازى نسبى چنان که مى‏فرماید: «و وجدک عائلا فاغنى‏» تو را فقیر یافت‏بى‏نیاز کرد .
ولى بهتر است‏بگوئیم «غنا» یک معنا بیش ندارد و این تفاوت‏ها مربوط به مصداق است، برخى از مصادیق آن به خاطر وجوب وجود، بى‏نیازى مطلق است، ولى غیر آن به خاطر امکان، فقیر مطلق بوده و احیانا در سایه ارتباط با مبدا بى‏نیاز غنا و بى‏نیازى عرضى و نسبى پیدا مى‏کند .
این مطلب در همه صفات خدا جارى است، مثلا خدا جمیل و زیبا است، و آفرینش نیز سهمى از جمال دارد، ولى در این جمال نسبى خود مرهون جمال مطلق است .
و به قول شاعر عرب که مى‏گوید:
ارایت‏حسن الروض فى آصاله
ارایت‏بدر التم عند کماله
هذا، و ذاک کل شئ رائق
اخذ التجمل من فروع جماله
هلک القلوب باسرها فى اسره
شغفا و شد عقولنا بعقاله (2)
مقصود شاعر این است که آن زیبائى‏هاى باغ به هنگام عصر، و زیبائى ماه در شب بدر، (زیبائى این دو) و زیبائى همه چیز پرتوى از جمال اوست، دلها در عشق به این جمال بى‏طاق شدند، و خردهاى ما بسته به عقال اوست .
و حافظ شیرازى این مطلب فلسفى و عرفانى را چنین ترسیم کرده است:
این همه عکس من و نقش نگارین که نمود
یک فروغ رخ ساقى است که در جام افتاد
هشتاد و هشتم; الغفور
غفور به صورت مرفوع و منصوب 91 بار در قرآن آمده و با صفاتى مانند «رحیم; عفو; عزیز; شکور; ودود; حلیم‏» همراه مى‏باشد چنان که مى‏فرماید:
1 - «ثم یتوب الله من بعد ذلک على من یشاء والله غفور رحیم‏» (توبه، 27): خداوند پس از آن توبه هرکس را بخواهد مى‏پذیرد، خداوند آمرزنده و مهربان است .
2 - «و من عاقب بمثل ما عوقب به ثم بغى علیه لینصرنه الله ان الله لعفو غفور» (حج، 6): هرکس به همان اندازه که ستم دیده است، مجازات کند، آنگاه باز بر او ستم کنند، خدا او را یارى خواهد کرد . خدا بخشایشگر و آمرزنده است .
3 - «... انما یخشى الله من عباده العلماء ان الله عزیز غفور» (فاطر، 28): فقط بندگان دانا از خدا مى‏ترسند، حقا که خدا توانا و آمرزنده است .
4 - «لیوفیهم اجورهم و یزیدهم من فضله انه غفور شکور» (فاطر، 30): خدا پاداش آنها را به تمامى بدهد و از فضل خود بر آن بیفزاید، خدا آمرزنده و شکرپذیر است .
5 - «انه هو یبدئ و یعید و هو الغفور الودود» (بروج، 13 - 14): او است که ایجاد و ابداع مى‏کند (پس از میراندن) باز مى‏گرداند و اوست آمرزنده و بسیار مهربان .
6 - «... و لئن زالتا ان امسکهما من احد من بعده انه کان حلیما غفورا» (فاطر، 41): اگر (آسمان و زمین) فرو ریزند جز او کسى نمى‏تواند آنها را نگه دارد، خدا بردبار و آمرزنده است .
سرانجام یادآور مى‏شویم که «غفور» بر وزن رسول از الفاظى است که دلالت‏بر مبالغه دارد، و معناى اصلى آن به هنگام بحث از غافر گذشت .
حرف ف
هشتاد و نهم; الفاطر
فاطر در قرآن شش بار آمده و در همه موارد به عنوان اسم خدا وارد شده است که برخى را یادآور مى‏شویم:
1 - «قل اغیر الله اتخذ ولیا فاطر السموات و الارض ...» (انعام، 14): بگو آیا جز خدا براى خویش سرپرستى بگیرم خدائى که آفریننده آسمانها و زمین است .
2 - «... فاطر السموات و الارض انت ولى فی الدنیا و الآخرة ...» (یوسف، 101): اى خدا آفریننده آسمانها و زمین، تو سرپرست من در دنیا و آخرتى .
3 - «قالت رسلهم افى الله شک فاطر السموات والارض ...» (ابراهیم، 10): پیامبران آنان گفتند: آیا در وجود خدا شک است درحالى که آفریننده آسمانها و زمین است (3) .
دراین موارد ششگانه «فاطر» به تنهائى وصف خدا قرار نگرفته، بلکه به صورت اضافه «سموات و ارض‏» به کار رفته است .
اکنون باید دید معناى لغوى «فاطر» چیست؟
فاطر از «فطر» گرفته شده و معناى آن گشودن و آشکار کردن است، از این جهت‏خوردن غذا هنگام مغرب را افطار مى‏گویند، زیرا روزه‏دار در این زمان دهان خود را از نظر غذا خوردن، باز مى‏کند . و نیز در دوشیدن گوسفند به کار مى‏رود، مى‏گویند: «فطرت الشاة فطرا» ، حلبتها زیرا با دوشیدن، چشمه پستان باز مى‏شود .
از کلام «راغب‏» استفاده مى‏شود که معنى واقعى «فطر» دو نیم کردن از طرف درازا است، چنان که مى‏فرماید: «السماء منفطر به کان وعده مفعولا» در آن روز آسمان شکافته مى‏شود، و وعده او تحقق مى‏یابد .
اکنون سخن در این است که چرا در آفرینش موجودات، کلمه «فطر» به کار رفته است، شاید نکته آن این باشد که با خلقت; عدم که نوعى ظلمت است، شکافته و هستى از آن بیرون کشیده مى‏شود و شاید معنى «فاطر السموات و الارض‏» این است که آنها را از تاریکى عدم به روشنى وجود آورد .
«علامه طباطبائى (ره) مى‏فرماید:
«فاطر در مورد خدا نوعى استعاره است تو گوئى عدم را مى‏شکافد و از دل آن آسمانها و زمین را بیرون مى‏کشد . و مقصود این است که خدا آفریننده آسمانها و زمین، بدون الگوى پیشین است، و دراین صورت با اسم «بدیع‏» و «مبدع‏» یکسان خواهد بود، با این تفاوت در بکار بردن «مبدع‏» عنایت‏به این است که آفرینش بدون مثال و الگو بوده است، درحالى که در استعمال «فطر» عنایت‏به این است که از عدم پدید آورده، و نبود را بود کرده است و این که کار خدا مانند: نجار و دیگر سازنده‏هاى بشرى نیست که فعل خود را از ترکیب مواد قبلى پدید مى‏آورند» .
و در هر حال اسم «فاطرالسموات‏» حاکى از استمرار این فعل است، نه این که تنها در گذشته انجام داده است .
نودم; فالق الاصباح
این اسم در قرآن یک بار آمده و وصف خدا قرار گرفته است، چنان که مى‏فرماید:
«فالق الاصباح و جعل اللیل سکنا و الشمس و القمر حسبانا ذلک تقدیر العزیز العلیم‏» (انعام، 96): او شکافنده صبح است، شب را براى آرامش و خورشید و ماه را روى نظم معین مقرر داشت، این است اندازه‏گیرى خداى قدرتمند و دانا .
اکنون باید دید معنى «فلق‏» چیست؟
«ابن فارس‏» مى‏گوید: معنى لغوى آن فرجه و جدائى دو شئ است .
«راغب‏» مى‏گوید: فلق به معناى جدا کردن چیزى از چیزى است، چنان که مى‏فرماید: «فالق الاصباح‏» و «ان الله فالق الحب والنوى‏» خدا شکافنده دانه و هسته‏ها است، و باز مى‏فرماید: «اعوذ برب الفلق‏» (فلق، 1): پناه مى‏برم به خداى صبح .
و در هر حال بدین جهت در مورد صبح کلمه فالق به کار رفته است که روشنائى ظلمت را مى‏شکافد .
اکنون برگردیم مفاد صفات وارد در آیه را توضیح دهیم:
1 - «فالق الاصباح‏» شکافنده صبح، و اصباح به معنى صبح است، نه به معنى مصدرى .
2 - «و جعل اللیل سکنا» شب را آرامگاه قرار داد . روح و بدن هر دو در فضاى تاریک و درخواب و آرامش مى‏یابند .
3 - «والشمس والقمر حسبانا» خورشید و ماه با نظم معینى مى‏گردند، و طبعا حرکت و گردش منظم آنها وسیله محاسبات مردم مى‏باشد .
و در آیه دیگر به آن تصریح کرده مى‏فرماید:
«هو الذی جعل الشمس ضیاء والقمر نورا و قدره منازل لتعلموا عدد السنین والحساب ...» (یونس، 5): اوست که خورشید را درخشنده و ماه را نورانى قرار داد، و براى ماه منزلهائى قرار داد تا از این طریق مردم از شمارش سال و محاسبات خود آگاه شوند .
پى‏نوشت:
1) رازى، لوامع البینات، ص 212 .
2) سبزوارى، شرح الاسماء الحسنى، ص 40 .
3) موارد دیگرى که اسم فاطر آمده است، عبارتند از: فاطر، 1 - زمر، 46 و شورى، 11 .

تبلیغات