آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

99 - القاهر
اسم «قاهر» در قرآن دو بار آمده و در هر دو مورد وصف خدا قرار گرفته است، چنان که مى‏فرماید:
و هو القاهر فوق عباده و هو الحکیم الخبیر(انعام، آیه 18)(اوست غالب و بالاى (برتر از) بندگانش و اوست فرزانه و آگاه).
و باز مى‏فرماید:
و هو القاهر فوق عباده و یرسل علیکم حفظة(انعام، آیه 61).
(اوست غالب و برتر از بندگانش، نگهبانانى بر شما گمارد).
درباره معنى «قاهر» در اسم بعدى بحث‏خواهیم کرد.
100 - القهار
لفظ «قهار» در قرآن در شش مورد آمده و در همه موارد وصف خدا قرار گرفته و پیوسته با اسم «الواحد» همراه مى‏باشد چنان که مى‏فرماید:
1 - اارباب متفرقون خیر ام الله الواحد القهار(یوسف، آیه 39).
(آیا خدایان پراکنده خوب است، یا خداى یگانه غالب).
2 - قل الله خالق کل شی و هو الواحد القهار(رعد، آیه 16).
(بگو خدا آفریدگار همه چیز است و اوست‏یگانه و غالب).
3 - و برزوا لله الواحد القهار(ابراهیم، آیه 48).
(آنها در پیشگاه خداوند یکتاى قهار آشکار مى‏شوند). (1)
«ابن فارس‏» درباره معنى «قهر» که قاهر و قهار از آن گرفته شده است، مى‏گوید: این کلمه بر پیروزى و برترى دلالت مى‏کند. و قاهر به معنى غالب است.
«راغب‏» مى‏گوید: «قهر» به معنى غلبه و ذلیل کردن طرف مقابل است چنان‏که مى‏فرماید: فاما الیتیم فلا تقهر(ضحى، آیه 9) (اما یتیم را ذلیل مکن).
ولى ظاهر این است که «ذلت‏» معنى مستقیم «قهر» نیست، بلکه از لوازم آن مى‏باشد، زیرا لازمه غلبه بر کسى ذلیل و سرکوب کردن اوست که ملازم با ذلت است.
«صدوق‏» مى‏گوید: قدیر و قاهر دو معنى نزدیک به هم دارند و آن این که اشیاء در مقابل آن دو سرپیچى نمى‏کنند و پذیراى اراده او مى‏باشند. (2)
«علامه طباطبائى‏قدس سره‏» مى‏گوید: قهر نوعى از غلبه است و آن این که چیزى بر چیزى پیروز گردد او را به پیروى از اثر خود مجبور سازد، اثرى که با طبع او سازگار نیست، مانند غلبه آب بر آتش که آن را خاموش مى‏سازد.
اسم «قاهر» همان‏گونه که بر دیگران صدق مى‏کند بر خدا نیز صدق مى‏کند ولى بااین تفاوت که در غیر خدا قاهر و مقهور از نظر وجودى در رتبه واحدى قرار دارند. مثلا آب و آتش هر دو موجود طبیعى است، درحالى که قاهریت‏خدا بر جهان با بندگان از این مقوله نیست، قاهریت او معلول برترى و احاطه اوست، درست است‏خدا بر بندگانش غالب است، لکن چون از نظر وجودى برتر است، از این جهت در قرآن لفظ قاهر با جمله «فوق عباده‏» همراه مى‏باشد و عنایت دارد که این مطلب با بکار بردن کلمه «فوق عباده‏» بیان کند تا برساند نه تنها خدا قاهر بر بندگان است، بلکه بالا و برتر از آنها است. (3)
شگفت این جاست که برخى از حنابله، از جمله «فوق عباده‏» استنباط مى‏کنند که خدا در جهتى فوق بندگان قرار گرفته است، درحالى که این جمله براى بیان علت قاهریت است و ناگفته پیداست که علت قاهریت‏خدا به خاطر برترى حسى نیست، مثلا او در افق بالاتر قرار گیرد، بلکه به خاطر برترى وجودى است و آیه یاد شده نظیر دو آیه یاد شده در زیر است:
1 - و جاعل الذین اتبعوک فوق الذین کفروا الى یوم القیامة(آل عمران، آیه 55).
(کسانى که از تو پیروى کرده‏اند، را تا روز قیامت فوق کسانى قرار مى‏دهیم که کفر ورزیده‏اند).
مسلما فوق در این‏جا، فوق حسى نیست، بلکه فوق معنوى است.
2 - سنقتل ابنائهم و نستحیی نساءهم و انا فوقهم قاهرون‏9(اعراف، آیه 127).
(فرزندانشان را خواهیم کشت، زنانشان را اسیر خواهیم کرد و ما برتر از آنان و غالبیم).
گاهى گفته مى‏شود: «قهار» مبالغه قاهر است، و علاوه بر این، تفاوت جوهرى، توصیف خدا به «قهار» به اعتبار ذات است، درحالى که توصیف او به «قاهر» به اعتبار فعل است. (4)
و اما نمایش این اسم در زندگى ما این است که بر دشمنان خود قاهر و پیروز شویم و بدترین دشمنها نفس اماره است آنگاه که بر شهوت و خشم غلبه کردیم بر دشمن خود پیروز شده‏ایم.
101 - القدوس
لفط «قدوس‏» در قرآن دوبار و به عنوان وصف خدا وارد شده است:
1 - و هو الله الذی لا اله الا هو الملک القدوس السلام المؤمن المهیمن العزیز الجبار المتکبر سبحان الله عما یشرکون(حشر، آیه 23).
(اوست‏خدائى که جز او خدائى نیست، فرمانرواى منزه و بى‏عیب، ایمنى‏بخش، حافظ و نگهبان، قدرتمند، خودمختارر، بزرگوار، منزه است‏خدا از آنچه براى او شریک قرار مى‏دهند).
2 - یسبح لله ما فی السموات و ما فی الارض الملک القدوس العزیز الحکیم(جمعه، 1).
(تنزیه مى‏کند خدا را آنچه در آسمانها و زمین است، فرمانرواى منزه، قدرتمند و حکیم).
اکنون باید دید معنى قدوس چیست؟ با توجه به آیاتى که مشتقاتى از ماده این کلمه در آنها آمده، مى‏توان گفت: معناى آن پاکى از آلودگى‏هاى ظاهرى و باطنى است چنان‏که مى‏فرماید:
اذ ناداه ربه بالواد المقدس طوى(نازعات، 16).
(آنگاه که پروردگارش او را در سرزمین مقدس طوى صداکرد).
فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوى(طه، 12).
(کفشهاى خود را بیرون آر، تو در سرزمین مقدس «طوى‏» هستى).
از آنجا که کفشها غالبا آلوده است، و طوى یک مکان مقدس مى‏باشد، دستور مى‏دهد که کفشها را درآورد.
اکنون که روشن شد این لفظ به معنى طهارت و پاکیزگى است، باید متعلق آن را از قرائن موجود در کلام به دست آورد، مثلا فرشتگان به هنگام آفریدن آدم به خدا چنین خطاب کردند: و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک (بقره، آیه 37).
(ما تو را با ستاییش تنزیه مى‏کنیم، و تو را پاکیزه مى‏شماریم).
از آنجا که متعلق تقدیس ذات خدا است طبعا مقصود تنزیه خدا از شریک و مثل خواهد بود.
از این بیان مى‏توان استفاده کرد که تمام صفات سلبى خداوند شاخه‏هاى این وصف عمومى هستند متکلمان صفات سلبى را چنین بیان کرده‏اند:
1 - یگانه است، نظیر و همتائى ندارد.
2 - جسم نیست و در جهتى قرار نگرفته، براى چیزى محل واقع نشده و در چیزى حلول نکرده، با چیزى متحد نشده است.
3 - ذات او محل حوادث نیست.
4 - لذت و الم به ذات او راه ندارد.
5 - او دیده نمى‏شود.
6 - کنه ذات او بر کسى معلوم نیست.
7 - جوهر و عرض نیست.
متکلمان براى نفى این‏گونه صفات اقامه برهان کرده‏اند و همگى مصادیق اسم «قدوس‏» مى‏باشند.
گاهى سؤال مى‏شود که چرا در قرآن پس از اسم «ملک‏» اسم «قدوس‏» آمده است؟
شاید علت آن این باشد که متبادر از «ملک‏» در اذهان مردم، قدرتمندانى هستند که گهگاهى از طریق ظلم و چپاول به حکومت‏خود دوام مى‏بخشند و در برخى از آیات این نوع عمل زشت پادشاهان وارد شده است، مثلا ملکه سبا به وزیران خود مى‏گوید:
ان الملوک اذا دخلوا قریة افسدوها و جعلوا اعزة اهلها اذلة(نمل، آیه 34).
(پادشاهان هرگاه وارد شهرى شوند آنجا را ویران کرده و عزیزان را ذلیل مى‏کنند).
و در جاى دیگر مى‏فرماید: ...و کان ورائهم ملک یاخذ کل سفینة غصبا(کهف، آیه 79).
(در پیشاپیش آنها فرمانروائى بود که کشتى‏ها را ضبط و مصادره مى‏کرد).
این نکته‏اى است که به نظر ما رسید، ممکن است نکته‏اى دیگر نیز داشته باشد.
102 - القریب
لفظ «قریب‏» در قرآن 26 بار آمده و در سه مورد وصف خدا قرار گرفته است:
1 - و اذا سالک عبادی عنی فانی قریب اجیب دعوة الداع اذا دعان(بقره، آیه 186).
(هرگاه بندگان من از تو درباره من سؤال کنند، بگو: من نزدیکم، درخواست درخواست کننده را پاسخ مى‏گویم، آنگاه که مرا بخواند).
2 - فاستغفروه ثم توبوا الیه ان ربی قریب مجیب(هود، آیه 61).
(از او آمرزش بخواهید آنگاه به سوى او باز گردید، پروردگار من نزدیک است و پاسخگو).
3 - و ان اهتدیت فبما یوحى الى ربی انه سمیع قریب(سبا، آیه 50).
(اگر هدایت‏شدم به خاطر پیامى است که پروردگار به من مى‏فرستد، او شنوا و نزدیک است).
از آنجا که لازمه نزدیک بودن خدا شنوائى واجابت است، قرآن اسم «قریب‏» را همراه با «سمیع‏» و «مجیب‏» بکار برده است. و ما در باره قرب خدا به هنگام بحث از اسم «اقرب‏» سخن گفتیم.
103 - القوی
لفظ «قوى‏» در قرآن به صورت معرفه و نکره یازده بار آمده و در هشت مورد صفت‏خدا قرار گرفته است که به برخى از موارد اشاره مى‏کنیم:
1 - ان الله قوى شدید العقاب(انفال، آیه 52).
(خدا نیرومند و سخت کیفر است).
2 - ان ربک هو القوى العزیز(هود، آیه 66).
پروردگار تو نیرومند و قدرتمند است).
3 - و لینصرن الله من ینصره ان الله لقوى عزیز(حج، آیه 40).
(آن کس که خدا را یارى کند، خدا او را یارى مى‏کند، حقا که خدا نیروند و قدرتمند است). (5)
در این آیات این اسم گاهى با «شدید العقاب‏» و گاهى با «عزیز» همراه آمده است و از اسم قرین مى‏توان به معناى قوى پى برد.
«قوى‏» در لغت در مقابل ضعیف است، «راغب‏» مى‏گوید: لفظ «قوه‏» گاهى در معنى قدرت به کار مى‏رود چنان‏که مى‏فرماید: خذوا ما آتیناکم بقوة (آنچه را به شما داده‏ایم به قدرت بگیرید). و گاهى استعداد و آمادگى که در شئ است، «قوه‏» نامیده مى‏شود.
ولى با توجه به موارد استعمال «قوه‏» در قرآن مى‏توان گفت: قوه مرتبه شدیده قدرت است، «خواه قدرت بدنى باشد، چنان که مى‏فرماید: قالوا من اشد منا قوة(فصلت، آیه 15) یا قوت روحى چنان که مى‏فرماید: یا یحیى خذ الکتاب بقوة(مریم، آیه 12) و یا مقصود نیروهاى کمک دهنده چنان که لوط آرزو مى‏کند که اى کاش قوه و قدرتى مى‏داشت تا بدکاران را از عمل زشت‏باز مى‏داشت، چنان که مى‏فرماید: لو ان لی بکم قوة(هود، 80) و نظیر همین است گفتار وزیران ملکه سبا که خود را چنین توصیف کردند نحن اولوا قوة و اولوا باس شدید(نمل، آیه 33) (ما دارندگان نیرو و جنگجویان با قدرتى هستیم).
در هر حال قوى کسى است که داراى قدرت مطلقه است و به خاطر همین معنا با دو اسم «عزیز» و «شدیدالعقاب‏» همراه مى‏باشد.
«صدوق‏» مى‏گوید: قوى معناى معروفى دارد و آن این است که کار را بدون زحمت و کمک‏گیرى از کسى انجام مى‏دهد.
104 - القیوم
لفظ «قیوم‏» در قرآن سه بار وارد شده و در هر سه مورد وصف خدا قرار گرفته است:
1 - الله لا اله الا هو الحی القیوم لا تاخذه سنة و لا نوم(بقره، 255) : (خدا که جز او خدائى نیست، زنده و قائم به ذات و قوام‏بخش موجودات است، نه خواب سبک او را مى‏گیرد ونه خواب سنگین).
2 - الله لا اله الا هو الحی القیوم نزل علیک الکتاب بالحق(آل عمران، آیه 2 - 3).: (خدا که جز او خدائى نیست، زنده و قائم به نفس و قوام‏بخش موجودات است، کتاب را به حق بر تو فرو فرستاد).
3 - و عنت الوجوه للحی القیوم و قد خاب من حمل ظلما(طه، 111): (چهره‏ها در برابر خداى زنده قائم به نفس و قوام‏بخش موجودات خضوع مى‏کنند و آن کس که بار ظلم بر دوش کشیده است نومید مى‏گردد).
اکنون ببینیم معنى «قیوم‏» چیست؟
«راغب‏» مى‏گوید: «قیوم‏» قائم به ذات و نگهدارنده همه‏چیز و قوام‏بخش موجودات است، چنان که در آیه دیگر مى‏فرماید: الذی اعطى کل شى خلقه‏ثم هدى(طه،50): (خدائى که آفرینش شایسته هر موجودى را به او داده آنگاه او را (در مسیر زندگى) هدایت کرده اسست).
و در آیه دیگر نیز به قوام‏بخش بودن خدا اشاره شده است چنان‏که مى‏فرماید: افمن هو قائم على کل نفس بما کسبت(رعد، 33): (آیا آن کس که مراقب اعمال همه انسانهاست...).
در این‏جا یادآور مى‏شویم که «قائم‏» در این آیه که قریب به معنى مراقب است، یکى از شؤون قیوم است موجود یکه قائم به ذات و قوام‏بخش دیگران است همه شؤون اشیاء از ایجاد و تربیت و مراقبت‏بر عهده اوست.
صدوق مى‏گوید: «قیوم‏»، «قیام‏» بر وزن «فیعول‏» و «فیعال‏» از جمله «قمت‏بالشئ‏» گرفته شده است. این جمله را موقعى مى‏گویند که انسان متولى نگهدارى و اصلاح و اندازه‏گیرى وجود چیزى باشد که سرپرستى آن بر عهده اوست.
رازى مى‏گوید: «قیوم‏» به این معنا است که او قائم به ذات است و مقصود از «قیوم‏» نگهدارى و تدبیر و تربیت و راقبت‏شئ است، بکار بردن واژه «قیام‏» در این معنا به خاطر این است که قیام به معنى ایستادگى است که ملازم بااستوارى مى‏باشد و مسلما تدبیر جهان آفرینش بدون استوارى امکان‏پذیر نیست.
در آیه دیگر خدا شیوه تدبیر خود را چنین بیان مى‏کند: شهد الله انه لا اله الا هو والملائکة و اولوا العلم قائما بالقسط لا اله الا هو العزیز الحکیم(آل عمران، 18): (خدا، فرشتگان و دانشمندان گواهى مى‏دهند که خدائى جز او نیست، خدائى که قائم به قسط است و جز او که خداى قدرتمند و حکیم است‏خدائى نیست).
در این آیه یکى از شؤون قیام به تدبیر موجودات اشاره شده و آن این که او مواهب خود را به صورت عادلانه میان موجودات تقسیم مى‏کند و هر چیزى که شایسته وجود اوست، را به او مى‏بخشد و در آخر آیه دو اسم «عزیز و حکیم‏» آمده است و این برهان قیام به قسط خداست، چون قدرتمند و حکیم است، قطعا افعال او عادلانه خواهد بود.
در این‏جا نکته‏اى را یادآور مى‏شویم و آن این که موجودات امکانى با تمام آثار خود قائم به خدا بوده و از وجود او جلوه و هستى دارند ولى این به آن معنا نیست که همه افعال ما فعل مباشرى خدا باشد، بلکه بخشى از پدیده‏ها فعل مباشرى موجودات امکانى است، مثلا خوردن غذا و هضم آن، در گرو داشتن دهان، و دندان، و گلو و غیره است که پس از فعل وانفعالات خاص هضم شود این نوع افعال بدون این جوارح قابل فرض نیست، قهرا نمى‏توانند فعل مباشرى خدا باشند.
ولى در عین حال همه جهان امکانى نسبت‏به واجب حالت معنى اسمى و حرفى دارد که اگر از معنى اسمى صرف نظر شود، هیچ نوع جلوه‏اى ندارند.
نکته دیگر این که یک رشته از اسماء الهى، اسماء اضافى است مانند خالق، رازق، مبدئ، معید، محیى، ممیت، غفور، رحیم، ودود، و مقصود از اسماء اضافى اسمهائى است که از خارج از ذات خدا، نیز حکایت مى‏کند مثلا خالق علاوه بر این که بر ذات حق دلالت دارد بر غیر او(مخلوق) نیز دلالت مى‏کند و همچنین است دیگر اسمهاى اضافى، ولى همه آنها تحت اسم واحدى به نام «قیوم‏» قرار دارند.
پى‏نوشتها:
1) سایر آیات عبارتند از: ص، 65 - زمر، 4 - غافر، 26..
2) صدوق، توحید، ص 198..
3) المیزان، ج‏7، ص 33 - 34..
4) همدانى، سید حسین، شرح اسماء حسنى، ص 86..
5) راجع به موارد دیگر صفت قوى به سوره‏هاى غافر، آیه 22، شورى، آیه 19، حدید آیه 25، مجادله آیه 21 و احزاب آیه‏25 رجوع شود..

تبلیغات