آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

 شاکر و شکور
لفظ «شاکر» در قرآن چهار بار آمده و در دو مورد صفت‏خدا قرار گرفته است:
1 - «... ومن تطوع خیرا فان الله شاکر علیم‏» (بقره، 158) (هرکس با رغبت کار نیک انجام دهد، خدا شاکر (پاداش دهنده) و دانا است) .
2 - «ما یفعل الله بعذابکم ان شکرتم و آمنتم و کان الله شاکرا علیما» (نساء، 147) . (هرگاه شما شاکر و مؤمن باشید، چرا خدا شما را عذاب کند، خدا شکرپذیر و دانا است) .
لفظ «شکور» در قرآن در دوازده مورد آمده و در پاره‏اى از موارد وصف خدا قرار گرفته و احیانا با اسم «غفور» و «حلیم‏» همراه مى‏باشد چنان‏که مى‏فرماید:
«... ان ربنا لغفور شکور» فاطر، 34) (پروردگار ما آمرزنده و شکرپذیر است) .
و نیز مى‏فرماید: «ان تقرضوا الله قرضا حسنا یضاعفه لکم و یغفر لکم والله شکور حلیم‏» (تغابن، 17) (اگر به خدا وام نیکو دهید، خدا آن را براى شما افزایش مى‏دهد و خدا شکرپذیر و بردبار است) .
حقیقت‏شکر این است که انسان به کار نیکى که در حق وى انجام مى‏شود، ارج نهد یعنى ارزش نعمت را بشناسد و شناخت‏خود را اظهار کند، دراین صورت باید دید مفاد «شکور» و «شاکر» در خدا چیست‏خدا که منعم و احسان کننده است و کسى در حق او کار نیکى انجام نمى‏دهد .
و به تعبیر دیگر: (شکر) عکس العملى است نسبت‏به کار نیکى که در حق شخص انجام مى‏شود در این صورت چگونه مى‏توان خدا را «شاکر» و «شکور» خواند؟
برخى گفته‏اند: به کار بردن این دو وصف در مورد خدا مجاز و به معنى پاداش دادن به نیکوکاران است .
ولى ممکن است این دو لفظ را به همان معناى حقیقى در حق خدا بکار بریم و مجوز آن این است که خدا از باب تفضل خود را «شاکر» و» شکور» مى‏خواند، همان‏طور که از بندگان خود وام مى‏طلبد، درحالى که همه صفحه وجود از آن او است، در این‏جا علامه طباطبائى‏قدس سره سخنى دارد که این نظر را تایید مى‏کند، مى‏فرماید: «خداوند نیکوکار و قدیم‏الاحسان است و همه خیرات از وجود او سرچشمه مى‏گیرد، کسى بر او حقى ندارد . تا از او انتظار شکر باشد، ولى در عین حال، خداى بزرگوار اعمال نیک بندگان خود را نوعى احسان در حق خویش تلقى مى‏کند آنگاه پاداش اعمال آنها را شکر مى‏نامد . و بر این اصل مى‏فرماید: «هل جزاء الاحسان الا الاحسان‏» الرحمن، 60) با دادن پاداش تحقق مى‏بخشد . و در آیه دیگر مى‏فرماید: «ان هذا کان لکم جزاء و کان سعیکم مشکورا» (انسان، 22) (این پاداشى مقرر شما است و از سعى شما تقدیر مى‏شود) .
73 - شدیدالعذاب
این اسم در قرآن یک بار و به عنوان وصف خدا آمده است . چنان‏که مى‏فرماید:
«... ان القوة لله جمیعا و ان الله شدید العذاب‏» (بقره، آیه: 165) . (همه قدرتها از آن خداست و عذاب خدا بسیار سخت است) .
مفهوم این اسم با مفهوم اسم پیشین (شدیدالعقاب) یکى است و شاید میان این دو وصف، چنین فرقى باشد که «عقاب مختص کیفرهاى دنیوى است درحالى که عذاب اعم از کیفرهاى دنیوى واخروى است‏» .
74 - شدیدالمحال
این اسم در قرآن یک بار و به عنوان وصف خدا آمده است چنانکه مى‏فرماید:
«... و هم یجادلون فی الله والله شدید المحال‏» (رعد، آیه: 13) . (آنان درباره خدا باهم جدل مى‏کنند و عذاب خدا سخت است) .
هرگاه لفظ «محال‏» مصدر فعل ثلاثى «محل‏» باشد به معنى عقاب و کیفر است، و اگر مصدر فعل ثلاثى «حول یا حیل‏» باشد، به گونه‏اى که حرف میم زاید باشد، دراین صورت به معنى حیله خواهد بود، و مسلما اسناد حیله به خدا همان‏گونه که در اسم «خیرالماکرین‏» بیان شد، از باب «مشاکله‏» است‏یعنى خدا به ظاهر کارى را صورت مى‏دهد که مجرمان فکر مى‏کنند به سود آنها است درحالى که به زیانشان مى‏باشد و حقیقت این حیله در برخى از آیات به عنوان «استدراج‏» بیان شده است چنان‏که مى‏فرماید: «والذین کذبوا بآیاتنا سنستدرجهم من حیث لا یعلمون‏» (اعراف، آیه: 182) . (آنان که آیات ما را تکذیب کرده‏اند، به تدریج از راهى که نمى‏دانند، گرفتارشان مى‏کنیم) .
وباز مى‏فرماید:
«فذرنی‏و من یکذب بهذا الحدیث‏سنستدرجهم من حیث لا یعلمون‏» (قلم، آیه: 44) . (تکذیب کننده قرآن را به من واگذار به زودى آنها را ا ز راهى که نمى‏دانند، گرفتار مى‏کنیم) .
75 - الشهید
اسم شهید در قرآن به صورت معرفه و نکره سى و پنج‏بار آمده و در بیست مورد وصف خدا قرار گرفته است، برخى رایادآور مى‏شویم:
1 - «... لم تکفرون بآیات الله والله شهید على ما تعملون‏» (آل عمران، آیه: 98) . (چرا به آیات الهى کفر مى‏ورزید درحالى که خدا به آنچه انجام مى‏دهید گواه است) .
2 - «... ان الله یفصل بینهم یوم القیامة ان الله على کل شئ شهید» (حج، آیه: 17) . (خدا روز رستاخیز میان آنها داورى مى‏کند، خدا بر همه چیز گواه است) (1) .
اکنون باید دید معناى شهید چیست؟
«ابن فارس‏» مى‏گوید: معناى اصلى این لفظ حاکى از حضور و آگاهى است، از این جهت‏به حادثه، «شاهد» مى‏گویند که حاضر در واقعه مى‏باشد . واجتماع مردم را «مشهد» مى‏نامند .
«راغب‏» مى‏گوید: شهود وشهادت، حضور با مشاهده است . یا از طریق چشم یا از طریق بصیرت، و گاهى در خود حضور بکار مى‏رود هرچند درآنجا بصر و بصیرتى نباشد، چنان‏که مى‏فرماید: «عالم الغیب والشهادة‏» «عرفات و منى‏» را مشاهد مى‏نامند چون در آنجا فرشتگان و نیکوکاران حاضر مى‏شوند .
ولى حق این است که شهادت به معنى حضور است و علم و آگاهى از طریق بصر و بصیرت از لوازم آن است، چنان‏که مى‏فرماید: «لیشهدوا منافع لهم ...» (حج، آیه: 28) (تا شاهد منافع خود باشند) . . «... ولیشهدوا عذابهما ...» (نور، آیه: 2) . (به هنگام اجراى حد در مورد مرد و زن بدکار گروهى حاضر شوند)
و نیز مى‏فرماید: «... فمن شهد منکم الشهر فلیصمه ...» (بقره، آیه: 185) (هرکس درماه رمضان حاضر باشد، روزه بگیرد) .
دراین صورت باید حضور خدا را تفسیر کرد مقصود از حضور خدا این است که چیزى براو پنهان نمى‏باشد، زیرا پنهان و آشکار و پنهان‏تر را نیز مى‏داند، چنان‏که مى‏فرماید: «فانه یعلم السر و اخفى‏» (او پنهان و مخفى‏تر از آن را نیز مى‏داند) . میان او و مخلوق حاجب و مانعى نیست .
از این بیان روشن مى‏شود که تقسیم اشیاء به غیب و شهادت یا پنهان و آشکار یک تفسیر نسبى است (یعنى نسبت‏به ما نسبى است) ، و گرنه همه اشیاء در نزد خدا حاضر بوده و همه براى او مشهود است از این جهت مى‏فرماید: «انه على کل شئ شهید» .
وبه دیگر سخن: شهادت رابطه‏اى است میان «شاهد» و «مشهود» اگر او بر همه چیز «شاهد» است قهرا همه چیز براى او «مشهود» خواهد بود .
هرگاه ما علم را به معنى حضور صورت اشیاء نزد عالم بدانیم در این صورت شهود فوق علم خواهد بود، زیرا در دومى اشیاء با وجود خارجى نزد شاهد حاضر مى‏باشد .
و به دیگر سخن: هرگاه علم را به علم حصولى تفسیر کنیم، شهود علم حضورى خواهد بود، واز این جهت‏باید گفت: «شهادت‏» اقوى از «علم‏» و «شاهد» بالاتر از «عالم‏» است ولى اگر علم را اعم از حصولى و حضورى تفسیر کنیم، قهرا شهادت بخشى از علم خواهد بود .
«غزالى‏» درباره فرق میان اسماء سه‏گانه (علیم، شهید و خبیر) چنین مى‏گوید: «غیب‏» چیزى است که از دیدگان پنهان است، درحالى که «شهادت‏» چیزى است که آشکار است، هرگاه آگاهى خدا را بدون مقایسه با یکى از دو عالم «غیب‏» و «شهادت‏» بسنجیم، او را «علیم‏» مى‏نامیم، و هرگاه آگاهى او را نسبت‏به عالم غیب در نظر آوریم او را «خبیر» مى‏خوانیم، و اگر آگاهى او را نسبت‏به عالم شهادت در نظر آوریم او را «شهید» مى‏نامیم .
حرف صاد
76 - الصمد
لفظ «صمد» در قرآن یک بار و به عنوان وصف خدا آمده است چنان‏که مى‏فرماید: «قل، هو الله احد; الله الصمد; لم یلد و لم یولد; و لم یکن له کفوا احد» (سوره توحید) (بگو خدا یکى است، خدا صمد است، نه زائیده ونه زائیده شده، و همتائى ندارد) .
اکنون ببینیم معنى «صمد» چیست؟
«ابن فارس‏» مى‏گوید: این لفظ دو معنى ریشه‏اى دارد یکى قصد، دیگرى صلابت و استحکام و با توجه به معنى اول مى‏گویند: صمدته صمدا او را قصد کردیم، یا مى‏گویند: فلان صمد (فلانى مرجع جمع مردم است) . واگر قرآن خدا را صمد مى‏خواند، ناظر به همین معناى زیر است که بندگان از طریق دعا ونیایش او را طلب مى‏کنند .
شاعر مى‏گوید:
علوته بحسام ثم قلت له
خذها حذیف فانت السید الصمد
(شمشیر را بر فرق او نهادیم آنگاه به او گفتیم، بگیر اى حذیف درحالى که تو بزرگوار و مورد توجهى) .
«صدوق‏» مى‏گوید: صمد دو معنى دارد: یکى سید و بزرگوار، و دیگرى، مصمود و مورد توجه، ولى معنى دوم از لوازم معنى اول است، کسى که سرور قوم شد، قهرا مورد توجه خدا خواهد بود .
از امام باقر علیه السلام روایتى نقل شده است که فرمود: «الصمد: السید المطاع الذی لیس فوقه آمر و ناه‏» (2) (صمد، سرورى است که فرمان او اطاعت‏شده و بالاتر از او امر و نهى کننده‏اى نباشد) .
«کلینى‏» از امام باقر علیه السلام نقل مى‏کند که فرمود: «صمد قدوس یعبده کل شئ و یصمد الیه کل شئ و وسع کل شئ علما» (خدا صمد است و پیراسته از عیب، همه‏چیز نسبت‏به او خاضع است و همه‏چیز او را قصد مى‏کند و علم او همه‏چیز را فرا گرفته است) .
آنگاه کلینى مى‏افزاید که معنى «سید صمد» بزرگى است که مردم پیوسته او را قصد مى‏کنند .
در شعر برخى از شعراى جاهلیت آمده است:
ما کنت احب ان نبیا ظاهرا
لله فی اکناف مکة یصمد
(دوست نداشتیم که پیامبرى در اطراف مکه ظاهر شود و مورد توجه قرار گیرد) .
«ابن زبیر» مى‏گوید:
ما کان عمران ذاغش ولا حسد
و لا رهیبة الا سید صمد
(عمران هیچ‏گاه صاحب غش و رشک و ترسناک نبود جز اینکه او بزرگوارى بود که همه او را قصد مى‏کردند) .
نتیجه اینکه: خدا آن بزرگوارى است که همه خلائق از جن و انس به او روى مى‏آورند و حاجتها را درخانه او پیاده مى‏کنند و در سختى‏ها به او پناه مى‏برند (3) .
هرگاه خدا پدیدآرنده همه هستى‏هاست، و تمام هستى به وجود او قائم مى‏باشد، قطعا هر چیزى در ذات و صفت‏خود، به او نیازمند بوده و ناچار است او را قصد کند و بار نیاز را به درگاه او پیاده برد چرا چنین نباشد درحالى که به حکم «... الا له الخلق والامر ...» (اعراف، آیه: 54) (آفرینش و تدبیر از آن اوست) . و به مضمون «و ان الى ربک المنتهى‏» (نجم، آیه: 42) (همه‏چیز به سوى پروردگارت باز مى‏گردد) .
علت اینکه لفظ «صمد» در آیه با (الف و لام) وارد شده این است که دلالت‏بر حصر کند، زیرا در واقع جز او مسؤول و مقصودى نیست و تمام درخواستها به سوى او منتهى مى‏شود . و هرنوع سببى در این راه جنبه تبعى دارد .
در اینجا سؤالى مطرح است که چرا در آیه دوم از سوره توحید لفظ جلاله تکرار شده واز ضمیر ویا نظیر آن استفاده نشده است، چنان‏که مى‏فرماید: «قل هو الله احد ; الله الصمد ...» درحالى که مى‏توانست‏بگوید: «وهوالصمد یاالله احد صمد» .
شاید هدف از تکرار لفظ جلاله این است که هر یک از دو جمله در معرفى خدا کافى است‏شاید علت اینکه احد نکره آمده، در مقابل صمد که به صورت معرفه است، این است که مصداق «احد» در حقیقت منحصر به خدا است، و جز او کسى «احد» نیست، درحالى که صمد به معنى مسؤول و مرجع به ظاهر متعدد است و براى نفى تعدد ظاهرى لفظ «صمد» با الف و لام وارد شده که بر حصر دلالت کند درحالى که یک چنین ضرورت در «احد» نبوده و «احد» در ظاهر و واقع یکى بیش نیست . و در هر حال اگر «احدیت‏» صفت ذات او است، صمد از صفات فعل او بشمار مى‏رود .
در این‏جا مفسران و محدثان براى لفظ «صمد» معانى به ظاهر گوناگونى نقل کرده‏اند که اکثر آنها به معنى واحد برمى‏گردد . اکنون به یک رشته از معانى که در روایات وارد شده و غالبا از لوازم معناى واقعى صمد بشمار مى‏روند، اشاره مى‏کنیم:
1 - در روایتى از امام حسین علیه السلام چنین وارد شده:
«الصمد الذی قد انتهى سودده والصمد الذی لا یاکل ولا یشرب، والصمد الدائم الذی لم یزل ولا یزال، الصمد الذی لا جوف له والصمد الذی لا ینام‏» (4) .
(صمد کسى است که در نهایت‏سرورى و بزرگى باشد و نیز کسى که نمى‏خورد و نمى‏آشامد، و نیز کسى که پیوسته بوده و خواهد بود، صمد کسى است که توخالى نیست و صمد آن است که نمى‏خوابد) .
اهل بصره به حضور حسین بن على علیه السلام نامه نوشتند و از او درخواست کردند «صمد» را تفسیر کند، حضرت در پاسخ آنان نوشت: در تفسیر قرآن و تعیین مراد آن خوفى نکنید و درآن به مجادله برنخیزید و بدون دانش صحیح سخن نگوئید، از جدم رسول خدا شنیدم که مى‏گفت: هرکس قرآن را بدون دانش صحیح تفسیر کند، جایگاهى از آتش براى خود فراهم آورده و خدا در قرآن صمد را تفسیر کرده است، و جمله‏هاى: «لم یلد و لم یولد» تا آخر تفسیر صمد است (5) .
2 - «محمد حنفیه‏» مى‏گوید: «الصمد القائم بنفسه، الغنی عن غیره‏» (6) (صمد کسى است که قائم به ذات و بى‏نیاز از دیگرى باشد) .
3 - از امام زین‏العابدین علیه السلام نقل شده است که فرمود:
«الصمد الذی لا شریک له و لا یؤوده حفظ شئ ولا یعزب عنه شئ‏» (7) (صمد کسى است که شریکى ندارد، نگهدار چیزى مایه زحمت او نیست و چیزى از او پنهان نمى‏باشد) .
در برخى از کلمات «الصمد المتعال عن الکون والفساد» (8) (صمد موجودى است که تغییر و تبدیل نپذیرد) .
ناگفته پیداست‏برخى از این معانى، معنى مستقیم صمد نبوده و در کتب لغت از این معانى خبرى نیست، فقط از میان این معانى مى‏توان دو تفسیر را: تفسیر به معنى واقعى صمد دانست، یکى همان سیادت پایان‏ناپذیر، و دیگرى موجودى که نه زائیده ونه زائیده شده است و اگر در برخى از روایات به «مصمت‏» و بى‏جوف تفسیر شده، مقصود همین است .
پى‏نوشت:
1) نساء، آیه 33، 79، 166، - مائده، آیه 113، 117 - انعام، آیه 19 - یونس، آیه 29، 46 - رعد، آیه 43 - اسراء، آیه 96 - عنکبوت، آیه 53 - احزاب، آیه 55 - سبا، آیه 47 - فصلت، آیه 53 - احقاف، آیه 8 - فتح، آیه 28 - مجادله، آیه 6 - بروج، آیه 9 .
2) توحید، صدوق، ص‏197 .
3) کافى، ج‏1، ص 124 .
4) کتاب توحید صدوق، باب معنى (قل هوالله احد)، روایات 3، 4، 5 .
5) مدرک قبل .
6) مدرک قبل .
7) کتاب توحید صدق، باب معنى (قل هوالله احد)، روایات 6 و7 .
8) مدرک قبل .

تبلیغات