آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸۱

چکیده

متن

یکى از ارزش‏هاى والاى انسانى و اسلامى‏اى که سرچشمه ارزش‏هاى دیگر، و موجب آثار درخشان معنوى است، خوى عفّت مى‏باشد که مى‏توان آن را یکى از پایه‏هاى اخلاق و صفت کلیدى اى براى عقب زدن رذایل و سوق دهنده به سوى تکامل و درجات عالى و کمالات متعالى دانست.
در قرآن و روایات از این خصلت، بسیار تمجید شده و سیره پیشوایان معصوم(ع) نیز سرشار از این خصلت نیکو است. با این اشاره به مطالب زیر مى‏پردازیم:
معناى عفّت‏
عفّت در اصل به معناى خویشتن دارى، تسلّط بر نفس و نقطه مقابل شهوت پرستى و شکم پرستى است.
راغب اصفهانى در لغت نامه «مفردات» مى‏گوید: «عفّت حالتى در نفس است که انسان را از غلبه شهوت باز مى‏دارد.»
قیّومى در لغت نامه «المصباح المنیر» هم نظیر همین معنا را ذکر نموده و مى‏نویسد: «عَفَّ عَنِ الشّى‏ء امتنع عنه؛ از چیزى عفّت ورزید، یعنى خود را از آن بازداشت.»
طریحى در «مجمع البحرین» مى‏نویسد: «العفافُ کَفُّ النفس عن المحرّمات، و عَنْ سؤال النّاس؛ عفّت، بازدارى روح و روان از گناهان و هم چنین نگه دارى خویش از دراز کردن دست سؤال به سوى دیگران است.»(1)
از روایات نیز همین معنا استفاده مى‏شود، لذا این واژه یک معناى عام دارد، ولى بیشتر در مورد خویشتن دارى در دو مسئله استعمال شده است: خویشتن دارى و قناعت درا مور مالى و کنترل غریزه جنسى، که اوّلى موجب حفظ عزّت و آبرو شده و دوّمى موجب حیا، شرم و غیرت در مقابل پرده درى و انحرافات جنسى مى‏گردد. البته از این دو در اصطلاح روایات به عفّت بطن و فرج تعبیر شده است؛ مثلاً پیامبر(ص) فرمود: «در مورد امّتم در مورد شکم پرستى و شهوت پرستى جنسى، بیمناک هستم.»(2)
حضرت على(ع) در فرازى از وصیت خود به محمد بن ابى بکر مى‏فرماید: «انّ اَفْضَلَ العِفَّةِ الوَرَعُ فى دینِ اللهِ والعَمَلُ بِطاعَتِهِ؛ بهترین مصداق عفّت، رعایت پاکى و پرهیزکارى در دین خدا و عمل در اطاعت الهى است.»(3)
در لغت نامه «التحقیق» آمده: فرق بین عفت و تقوا این است که عفّت به معناى حفظ نفس از شهوات انسانى است ولى تقوا یعنى حفظ نفس از انجام گناهان. بنابراین عفّت یک حالت درونى است، ولى تقوا بر اعمال خارجى نظارت دارد.(4)
واژه عفّت در قرآن، بیشتر در این دو مورد استعمال شده است؛ مثلاً در یک جا آمده: «وَلْیَسْتَعْفِفِ الَّذینَ لایَجِدُونَ نِکاحَاً حَتّى یُغْنِیَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ؛ و کسانى که امکانى براى ازدواج نمى‏یابند، باید پاکدامنى پیشه کنند، تا خداوند از فضل خود آنان را بى‏نیاز گرداند.»(5) و در مورد دیگر مى‏فرماید:
«... یَحْسَبُهُمُ الجاهِلُ اغنیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ؛ باید انفاق شما، به خصوص براى آن مهاجران فقیرى باشد که... از شدّت عفّت و خویشتن دارى، افراد ناآگاه، آنها را ثروتمند مى‏دانند.»(6)
در مورد ارزش انسان عفیف، همین قدر بس که امیرمؤمنان مى‏فرماید: «مَا المُجاهِدُ الشّهیدُ فى سَبیل اللهِ باَعْظَمَ اجراً ممَّنْ قَدَرَ فَعَفَّ، لَکادَ العَفیفُ أَنْ یَکونَ مَلَکاً مِنَ الملائکة؛ پاداش مجاهدى که در راه خدا به شهادت رسیده، برتر از شخص با عفّتى نیست که توان گناه دارد، ولى گناه نکند، زیرا چنین شخص نزدیک است که فرشته‏اى از فرشتگان خدا باشد.»(7)
چند نمونه از عفّت‏ورزى پیشوایان‏
1 - در شأن رسول خدا(ص) گفته‏اند: او عفیف‏ترین انسان‏ها بود، در همه ابعاد با خویشتن دارى عجیبى به تدبیر امور مى‏پرداخت. در جنگ اُحد، دندان‏هاى جلوى‏اش شکست و صورتش از ناحیه دشمنان شکاف برداشت. برخى از او خواستند تا دشمن را نفرین کند، آن حضرت با کمال خویشتن دارى فرمود: «من به عنوان ناسزاگو مبعوث نشده‏ام، بلکه به عنوان دعوت کننده و مایه رحمت براى مردم فرستاده شده‏ام.» سپس به جاى نفرین، چنین دعا کرد: «اللهمَّ اهْدِ قومى فانّهُم لایَعْلَمون؛ خدایا! قوم مرا هدایت کن، ،زیرا آنها ناآگاه‏اند».
عمر بن خطاب نیز اصرار داشت که پیامبر(ص) نفرین کند، ولى آن حضرت با کمال خویشتن دارى، و صبر انقلابى، از نفرین کردن، امتناع ورزید.(8)
آن حضرت آن چنان از تقاضا کردن (و درخواست کمک مالى) از این و آن - که ضربه شدیدى به عزّت و عفت انسان مى‏زند - بیزار بود، لذا فرمود: «مَنْ سَئَلَ وَ عِنْدَهُ ما یُغْنیهِ فانّما یَسْتَکْثِرُ مِنْ جَمَرِ جَهَنَّمَ؛ کسى که از مردم درخواست کند، در حالى که به مقدار کفایت دارد، آتش دوزخ را براى خود افزون مى‏سازد.»(9)
زندگى آن حضرت آمیخته با دستورهاى قرآن بود، همان قرآنى که در آیه 273 سوره بقره اصحاب صُفّه (مهاجران فقیر در مدینه) را به خاطر خویشتن دارى در اوج شدّت فقر، ستوده است، آنان که با سیلى صورت خود را سرخ نگه داشته و از کسى تقاضاى کمک نکردند، به گونه‏اى زیستند، که مردم ناآگاه گمان مى‏کردند که آنها ثروتمند اند: «یَحْسَبُهُمُ الجاهِلُ اغنیاءَ مِنَ التَّعَفُّف» روزى گروهى از مسلمانان مدینه خدمت پیامبر(ص) آمده و عرض کردند: «از درگاه الهى بهشت را براى ما ضمانت کن.» پیامبر(ص) پس از اندکى درنگ فرمود: «من با یک شرط چنین ضمانتى را براى شما مى‏کنم»، پرسیدند: آن شرط چیست؟ فرمود: «اَنْ لاتسْئلوا احداً شَیْئاً؛ از هیچ کس (جز خدا) چیزى را تقاضا نکنید.»
آن‏ها نیز تعهّد کردند که در زندگى از احدى تقاضا نکنند. لذا کار به جایى رسید که اگر یکى از آن‏ها در سفر بود و سواره حرکت مى‏کرد و تازیانه‏اش بر زمین مى‏افتاد، خوش نداشت به کسى بگوید: تازیانه‏ام را به من بده، بلکه خودش پیاده مى‏شد و تازیانه را برمى‏داشت، تا مبادا از کسى تقاضایى کرده باشد، یا این که وقتى کنار سفره نشسته و دستش به آب نمى‏رسید، به کسى نمى‏گفت که آب به من بده، بلکه خودش برمى‏خاست و ظرف آب را برمى‏داشت و مى‏نوشید. آرى پیامبر(ص)، هم خود این گونه مى‏زیست و هم به شاگردانش این گونه توصیه مى‏کرد.(10)
2- یکى از اصحاب پیامبر(ص) نمى‏توانست هزینه زندگى اش را تأمین کند، در فشار سختى بود. روزى همسرش به او گفت: «کاش به محضر رسول خدا(ص) مى‏رفتى و از او چیزى مى‏خواستى.» او نیز خدمت پیامبر(ص) رفت و تقاضاى کمک کرد، پیامبر(ص) به او فرمود: «مَنْ سَألنا اعطیناهُ، وَ مَنْ استغنى‏ اَغْناهُ الله؛ کسى که از ما تقاضا کند، به او عطا مى‏کنیم و هر کس بى‏نیازى جوید، خداوند او را بى‏نیاز کند.»
صحابى با خود گفت: منظور پیامبر(ص) جز من کسى نیست، به سوى همسرش بازگشت او را از سخن پیامبر(ص) مطّلع ساخت. زن گفت: رسول خدا(ص) بشر است و از حال تو بى‏اطلاع مى‏باشد، نزد او برو و وضع خود را براى او بیان کن، صحابى بار دیگر نزد پیامبر(ص) آمد.
پیامبر(ص) باز همان سخن را به او فرمود. او بازگشت و با اصرار همسرش براى بار سوم نزد پیامبر(ص) آمد، پیامبر(ص) نیز جوابش همان داد. او تصمیم گرفت دنبال کار برود. لذا کلنگى را از شخصى عاریه کرده و به طرف کوهستان رفت ومقدارى هیزم جمع آورى نمود و آن را به مدینه آورد و به پنج سیر آرد فروخت، آن آرد را به خانه آورد.همسرش نیز نان پخت و با هم خوردند. به کار خود ادامه داد و از پس انداز خود، کلنگى خرید. کم کم از اندوخته‏اش دو شتر و یک غلام خرید و سرانجام ثروت‏مند شد. در این هنگام نزد رسول خدا(ص) آمد و وضع زندگى خود را شرح داد، پیامبر(ص) فرمود: «مَنْ سألَنا اعطیناهُ وَ مَنْ استغنى اغناهُ الله»(11)
آرى خویشتن دارى و عفّت نفس، آن صحابى را در پرتو هدایت نورانى پیامبر(ص) عزّت‏مند کرد و از ذلت و سرافکندگى نجاتش داد.
3 - در مورد غیرت و عفت ناموسى پیامبر(ص) نیز سخن بسیار است؛ از جمله این که: امّ سلمه - یکى از همسران پیامبر(ص) - مى‏گوید: در حضور پیامبر(ص) بودم، یکى از همسرانش به نام میمونه نیز حاضر بود، در این هنگام ابن ام مکتوم که نابینا بود به آن جا آمد، پیامبر(ص) به ما فرمود: «حجاب خود را در برابر ابن ام مکتوم رعایت کنید.» پرسیدیم: مگر او نابینا نیست، بنابراین حجاب ما چه معنا دارد؟
فرمود: «آیا شما نابینا هستید؟ آیا شما او را نمى‏بینید؟»(12)
4 - امیرمؤمنان (ع) فرمود: روزى مرد نابینایى با اجازه قبلى، به خانه فاطمه زهرا(س) آمد، حضرت زهرا(س) خود را پوشانید، پیامبر(ص) که در آن جا حاضر بود پرسید: «با این که این مرد نابینا است، چرا خود را پوشاندى؟» حضرت زهرا(س) عرض کرد: «اگر او مرا نمى‏بیند، من او را مى‏بینم، وانگهى او بو را استشمام مى‏کند.» رسول‏خدا(ص) به نشانه تصدیق سخن و عمل فاطمه(س) فرمود: «گواهى مى‏دهم که تو پاره وجود من هستى.»(13)
5 - در ماجراى جنگ جمل که در سال 36 ه.ق رخ داد، وقتى سپاه على(ع) بر دشمن پیروز شد، عایشه در میان هودج بود، على(ع) نزد او آمد و فرمود: «... سوگند به خدا، آنان که زن‏هاى خود را در پشت پرده عفاف نگه داشتند و تو را از خانه خارج نمودند، با تو به انصاف رفتار نکردند.» سپس نگذاشت نامحرمان به پیش آیند، بلکه به محمد بن ابى بکر - برادر عایشه - دستور داد، تا او را از هودج بیرون بکشد، سپس او را در خانه صفیه دختر حارث پناه داد،(14) آن گاه با حفظ کامل حریم عفاف، او را روانه مدینه کرد.
آرى با این که او از سران جنگ افروز دشمن بود، حضرت على(ع) در حفظ عفت او بسیار کوشید؛ حتى دو نفر از سپاهیان ناآگاه على(ع) درصدد بودند که نسبت نارواى بى‏عفّتى به عایشه بدهند، حضرت على(ع) به شدّت از آنها جلوگیرى نمود و دستور داد به هر کدام - به عنوان حد قذْف - صد تازیانه زدند و هنگامى که عایشه را به سوى مدینه روانه مى‏نمود، بیست نفر زن را مأمور کرد تا به صورت مردان جنگى، شمشیر را به کمر بسته و عایشه را به مدینه برسانند.
این دستور از این رو بود که در مسیر راه، غارت‏گران با دیدن قیافه‏هاى آنها، بترسند و به کاروان عایشه حمله ننمایند، از این طریق حریم عفّت عایشه حفظ گردد. البته این موضوع به قدرى مخفى بود که حتى عایشه نفهمید. لذا در محلّى از مسیر راه به على(ع) اعتراض کرد و گفت: «على(ع) با مأموران سپاهى مرد، حرمت عفّت مرا پاس نداشت.» اما وقتى به مدینه رسید و آن زنان، لباس‏هاى مردانه خود را درآوردند و به عایشه گفتند: ما زن بودیم و على(ع) ما را پاسدار تو نمود، تا تو را به مدینه برسانیم؛ عایشه دریافت که اعتراضش بى‏مورد بوده و على(ع) حرمت عفت او را به طور کامل حفظ کرده است.(15)
6 - ابو صباح کنانى که یکى از شاگردان معروف امام باقر(ع) است مى‏گوید: روزى براى دیدار امام باقر(ع) به سوى خانه‏اش حرکت کردم، وقتى به درِ خانه رسیدم، در را زدم، کنیزى که تازه به حدّ بلوغ رسیده بود در را باز کرد، با دست به سینه‏اش زدم و گفتم به آقایت بگو ابوصباح است تا اجازه ورود دهد. در همان لحظه امام باقر(ع) از پشت دیوارهاى خانه بلند فرمود: «اُدْخُلْ لا اُمَّ لَکَ؛ اى بى‏مادر! وارد خانه شو.» وارد شدم، دریافتم که امام باقر(ع) از این که حریم عفت کنیز را شکسته‏ام نسبت به من عصبانى است، عرض کردم: سوگند به خدا! قصد لذّت‏جویى نداشتم، مى‏خواستم بر ایمانم افزون گردد (که آیا شما از پشت دیوارها از کار ما اطلاع مى‏یابید؟) امام باقر(ع) فرمود: راست مى‏گویى، اگر فکر کنى که این دیوارها مانع دید ما مى‏شود، پس فرقى بین ما و شما نیست، آن گاه آن حضرت با تأکید به من فرمود: «ایّاکَ اَنْ تُعاوِدَ اِلى مثْلِها؛ قطعاً بپرهیز تا مبادا این کار (دست درازى به نامحرم) را تکرارى کنى.»(16)
7 - یکى دیگر از شاگردان امام باقر(ع) به نام ابوبصیر مى‏گوید در کوفه به یکى از بانوان درس قرائت آیات قرآن مى‏دادم، روزى در یک موردى با او شوخى‏اى کردم (که بر خلاف حریم عفّت بود)، پس از گذشت مدت‏ها از این حادثه، در مدینه به محضر امام باقر(ع) رسیدم، به من فرمود: «کسى که در جاى خلوت گناه کند، خداوند نظر لطفش را از او برگرداند، این چه سخنى بود که به آن زن گفتى؟» از شدّت شرم، سر در گریبان کرده و توبه کردم، امام باقر(ع) فرمود: «مراقب باش که تکرار نکنى» (و با زن نامحرم شوخى ننمایى)(17)
8 - امام صادق(ع) دوستى داشت که همواره با هم بودند، روزى همین دوست به غلامى تندى کرد و با کمال گستاخى حریم عفت او را شکست و گفت: «اى زنا زاده! کجا بودى؟» هنگامى که امام این سخن خلاف عفت او را شنید، به شدت ناراحت شد، به طورى که دستش را بلند کرد و محکم بر پیشانى خود زد و فرمود: «سُبحان اللّه!» آیا به مادر غلام، نسبت ناروا مى‏دهى؟ من تو را آدم پرهیزکارى مى‏دانستم، ولى اکنون مى‏بینم پرهیزکار نیستى.» دوست امام عرض کرد: فدایت گردم! مادر این غلام، از اهالى سِنْد (از سرزمین هند) است و بت‏پرست مى‏باشد (بنابراین ناسزا به او اشکال ندارد)، امام صادق(ع) فرمود: «آیا نمى‏دانى که هر امّتى، بین خود قانون ازدواجى دارد؟ از من دور شو!»
آن هنگام بین آن دوست و امام صادق(ع) جدایى افتاد و تا آخر عمر امام، این جدایى ادامه یافت.(18)
این ماجرا نیز ما را به عفت زبان و کنترل آن از هرزه گویى و گفتار خلاف عفّت دعوت مى‏کند و حاکى از آن است که مسئله حفظ عفت جامعه؛ حتى نسبت به بیگانگان بسیار مهم است و باید مرزهاى آن را شناخت و در حفظ آن کوشا بود.
9 - روزى امام حسن(ع) به نماز ایستاده بود، در این هنگام زن زیبایى که شیفته جمال آن حضرت شده بود، نزد امام آمد و با عشوه خاصّى نزد امام ایستاد، امام نماز را کوتاه کرد و فرمود: «چه کار دارى؟» او گفت: «برخیز و از من کام بگیر زیرا من شوهر ندارم و نزد شما آمده‏ام...» امام حسن(ع) چند بار به او فرمود: از من دور شو، ولى او هم چنان (چون زلیخا نسبت به یوسف) اصرار و سماجت مى‏کرد، در این هنگام امام از خوف خدا به گریه افتاد و مکرر به او مى‏فرمود: از من دور شو. و گریه‏اش شدیدتر مى‏شد، به طورى که آن زن نیز منقلب شده و گریه کرد. در این وقت امام حسین(ع) آمد، او نیز منقلب شده و گریه کرد، بعضى از اصحاب آمدند و آنها نیز به گریه افتادند. آن زن در حال گریه از آن جا دور شد و حاضران متفرّق شدند.
امام حسین(ع) به احترام برادر، راز حادثه را از امام حسن(ع) نپرسید، تا این که پس از مدتى امام حسن(ع) خوابى دید، پس از بیدار شدن گریه کرد، امام حسین(ع) علت گریه را پرسید، امام حسن(ع) فرمود: «امشب در عالم خواب، یوسف(ع) را دیدم، و در میان جمعیت به من نگاه کرده و من بى‏اختیار گریستم، پرسید: چرا گریه مى‏کنى؟ گفتم: به خاطر آن همه رنج‏ها که از همسر عزیز مصر کشیدى، و زندانى شدى و پدرت یعقوب به فراق تو گرفتار شد، یوسف به من گفت: «آیا تو از آمدن آن زن بیابانى، و خوددارى خود از او و گریه ات، تعجب نکردى؟»(19)
یعنى اى یوسف فاطمه(س) تو نیز مانند من گرفتار شدى، ولى از خوف خدا، حریم عفاف را حفظ کردى، و با گریه‏ها و تحمّل رنج‏ها، از هر گونه شوائب رهایى یافتى.
پى‏نوشت‏ها:
1 - مفردات راغب، المصباح المنیر، و مجمع البحرین واژه «عفّ».
2 - اصول کافى، ج‏2، ص‏79.
3 - بحارالانوار، ج‏77، ص‏390.
4 - التحقیق فى کلمات القرآن، تألیف حسن مصطفوى، واژه عفّت.
5 - سوره نور، آیه‏33.
6 - سوره بقره، آیه‏273.
7 - نهج البلاغه، حکمت 474.
8 - محدّث قمى، کحل البصر، ص‏144.
9 - تفسیر مراغى، ج‏3، ص‏50.
10 - فروع کافى، ج‏4، ص‏21.
11 - اصول کافى، ج‏2، ص‏139.
12 - بحارالانوار، ج‏104، ص‏37.
13 - همان، ج‏43، ص‏91.
14 - تتمة المنتهى، ص‏12.
15 - اقتباس از کتاب صوت العدالة الانسانیّة، ج‏1، ص‏82.
16 - کشف الغمه، ج‏2، ص‏353.
17 - بحارالانوار، ج‏46، ص‏247.
18 - وسائل الشیعه، ج‏11، ص‏331.
19 - مناقب ابن شهر آشوب، ج‏4، ص‏15؛ بحار، ج‏43، ص‏340.
 

تبلیغات