آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸۱

چکیده

متن

لقمان کیست؟
یکى از حکماى راستین و بزرگ تاریخ, حضرت لقمان(ع) است که نامش در قرآن دو بار(1) با عظمت یاد شده و یک سوره قرآن (سى و یکمین سوره) به نام او است. خداوند او را در قرآن براین اساس یاد کرده که فرزندش را به ده اندرز بسیار مهم و سرنوشت ساز نصیحت کرده, و این نصایح در ضمن پنج آیه سوره لقمان ذکر شده است. (2)
مطرح شدن لقمان و حکمت هاى دهگانه او در قرآن, و یک سوره به نام او, در کتابى که جاودانى و جهانى است بیانگر آن است که خداوند مى خواهد نام لقمان و روش و نصایح حکیمانه او را در پیشانى ابدیت ثبت کرده , و تابلو قرار دهد, تا شیفتگان حق و عرفان در هر نقطه و عصرى, در پرتو آن هدایت یابند, و از فیوضات آن براى پاک سازى و به سازى بهره جویند. بر همین اساس نخستین سوال در این راستا این است که لقمان کیست؟ اهل کجاست؟ و در چه عصر مى زیسته؟ آیا پیغمبر است یا نه؟ و...
براى دریافت پاسخ به این سوالات, نظر شما را به مطالب زیر جلب مى کنیم:
1ـ نام او لقمان, و کنیه او ابوالاسود است , او در سرزمین نوبه (واقع در کشور سودان یکى از مناطق افریقا) چشم به جهان گشود. بنابراین قیافه تیره و متمایل به سیاه داشت, و تاریخ نویسان او را به عنوان سیاه چهره با لب هاى ستبر و درشت, و قدم هاى بلند و گشاد یاد کرده اند.
پس او از نژاد مردم افریقا بود و بعضى او را از اهالى ((ایله)) که شهرى بندرى در کنار دریا, نزدیک مصر, در سرزمین فلسطین بوده دانسته اند. (3)
لقمان نظر به این که عمر طولانى کرد, با پیامبران بسیار (که طبق بعضى از احادیث تا چهارصد پیامبر) را دیدار کرده است(4) و نظر صحیح این است که او پیامبر نبود, چنانکه خاطرنشان مى شود.
به عقیده بعضى چند سال قبل از تإسیس حکومت حضرت داود(ع), و به نظر بعضى ده سال پس از حکومت داود(ع) متولد شد, و عمر او تا عصر پیامبرى حضرت یونس(ع) ادامه یافت, او در عصر نبوت و حکومت حضرت داود (ع) همراه آن حضرت به جنگ جالوت رفت, و در کشتن جالوت که طاغوت آن عصر بود, شرکت داشت.
سلسله نسب لقمان را چنین نوشته اند: ((لقمان بن عنقى بن مزید بن صارون)) و به گفته بعضى او پسرخاله یا خواهرزاده ایوب(ع) بود, و سلسله نسبش به ناحور بن تارخ (برادر ابراهیم خلیل((ع))) مى رسد.
او عمر طولانى کرد, که عمرش را از دویست تا 560 سال, و از هزار تا 3500 سال نوشته اند, در عین حال بسیار زاهد بود, و دنیا را به اندازه عبور از سایه اى به سایه دیگر در نزدیک آن مى دانست.
او مدتى چوپان و برده قین بن حسر (از ثروتمندان بنى اسرائیل) بود, سپس بر اثر بروز حکمت هاى سرشار نظرى و عملى از او, از طرف اربابش آزاد شد.(5) و (6)
به نظر مى رسد لقمان(ع) بیشتر عمرش را در خاورمیانه, به خصوص در فلسطین و بیت المقدس گذرانده است, و نقل شده که قبرش در ایله (یکى از بندرهاى فلسطین) است.
از گفتنى ها این که او داراى فرزندان بسیار بود, آنها را به گرد خود جمع مى کرد, و نصیحت مى نمود. و به گفته بعضى گرچه با گفتن ((یا بنى; اى پسرک من)) تنها پسر بزرگش به نام باران را مورد خطاب خود قرار مى داد, ولى خطاب او در حقیقت به همه پسران و فرزندانش, بلکه به همه انسان ها بود, و با این تعبیر مهرانگیز مى خواست عواطف آنها را جلب کند, و به آنها بفهماند که من همانند پدر دل سوز براى شما هستم, نصایح دل سوزانه مرا که از روى خیرخواهى است بپذیرید. (7)
چنان که این شیوه در نصایح امیرمومنان حضرت على(ع) به دو فرزندش امام حسن(ع) و امام حسین(ع) به طور فراوان دیده مى شود.(8)
استاد محقق آیت الله جوادى آملى مى نویسد: ((تصغیر کلمه ((ابن)) به صورت ((بنى)) براى تفقد و دل جویى و اظهار محبت است, چنانکه در نامه حضرت على(ع) به امام مجتبى(ع) (نامه 31 نهج البلاغه) همین تعبیر مشاهده مى شود, که انگیزه عاطفى و مهربانى او را همراهى مى کند از این رو وصایاى سودمندى که چهره رحمت و عطوفت را ارائه مى دهد, در کلمات لقمان و در گفتار حضرت على(ع) مشهود است))(9)
مطلب دیگر این که در قرآن تنها بخش کوچکى از نصایح لقمان(ع) آمده, وگرنه او نصایح و پندهاى بسیار دارد که در کتب روایى ما از امامان(ع) و پیامبر(ص) روایت شده, که گردآورى همه آنها داراى چند جلد کتاب خواهد شد.
براى این که باز لقمان را بیشتر بشناسیم نظر شما را به این حدیث جلب مى کنیم, او خطاب به فرزندش چنین گفت:
((یا بنى انى خدمت اربعمإه نبى و اخذت من کلامهم إربع کلمات, و هى : اذا کنت فى الصلوه فاحفظ قلبک, و اذا کنت على المائده فاحفظ حلقک, و اذا کنت فى بیت الغیر فاحفظ عینک, واذا کنت بین الخلق فاحفظ لسانک; اى پسرجان! من چهار صد پیامبر را خدمت کردم, و از گفتار آنها چهار سخن را برگزیدم: 1ـ هنگامى که در نماز هستى, حضور قلبت را حفظ کن 2ـ هنگامى که در کنار سفره نشستى گلویت را (از مال حرام) حفظ کن 3ـ هنگامى که به خانه دیگرى رفتى, چشم خود را (از نگاه به نامحرم) حفظ کن 4 ـ و هنگامى که بین انسان ها رفتى, زبانت را حفظ کن.)) (10)
از ویژگى هاى لقمان این که, مسافرت هاى بسیار نمود, با انسان هاى مختلف مانند پیامبران, علمإ, فقهإ و.. حشر و نشر داشت, و با توجه به عمر طولانى, و حالت عبرت پذیرىاى که داشت, تجربیات بسیار آموخت , در حدى که مصداق این شعر مولانا جلال الدین شد:
حاصل عمرم سه سخن بیش نیست
خام بدم پخته شدم سوختم

معنى حکمت, و ابعاد آن
حکمت در اصل از ماده ((حکم)) (بر وزن حرف) به معنى منع است, و از آن جا که علم و دانش و تدبیر که از معانى حکمت است, انسان را از کارهاى خلاف باز مى دارد, به آن حکمت مى گویند. حکمت داراى معانى بسیار, و مفهوم گسترده است, از جمله: معرفت, شناخت اسرار جهان هستى, آگاهى از حقایق, وصول به حق از نظر گفتار و عمل, شناخت خدا, شناخت اشیإ آن گونه که هستند, و نیز به معنى نور الهى که انسان را از وسوسه هاى شیطانى و تاریکى گمراهى ها نجات مى بخشد. این که به درس فلسفه, حکمت مى گویند از این رو است که این علم, شاخه اى از حکمت است و مى تواند انسان را در مسیر حکمت حقیقى قرار دهد.
به طور کلى حکمت بر دو گونه است:
1ـ حکمت نظرى که همان آگاهى عمیق و وسیع به اشیإ است.
2ـ حکمت عملى, که همان حالت زیباى معنوى و نور تابان باطنى است که دارنده اش را به مقامات عالى مى رساند, و چنین کسى را حکیم مى نامند. حکیم کسى است که عاقل, هوشمند, مدبر بوده , و از نظر فکر و عمل, پاک, خالص و رشد یافته باشد.
خداوند, حکیم مطلق است و در قرآن ذات پاک خدا, 97 بار به عنوان حکیم یاد شده, و واژه حکمه بیست بار در قرآن آمده, و از آن تمجید شده, و تعلیم حکمت به عنوان هدف از آمدن رسولان خداوند ذکر شده است.(11)
اهمیت و ارزش حکمت از نظر قرآن در حدى است که خداوند در قرآن, دنیا را با آن همه وسعت, اندک و مایه فریب مى داند و مى فرماید: ((قل متاع الدنیا قلیل;(12) سرمایه زندگى دنیا, ناچیز و اندک است.)) و نیز مى فرماید: ((و ما الحیاه الدنیا الا متاع الغرر;(13)زندگى دنیا جز سرمایه فریب نیست)) ولى درباره حکمت مى فرماید: ((و من یوتى الحکمه فقد اوتى خیرا کثیرا;(14) به هر کس که دانش داده شود, خیر فراوانى داده شده است.))
امیرمومنان على(ع) مى فرماید: ((... الحکمه التى هى حیاه للقلب المیت;(15) حکمت مایه زنده شدن قلب مرده است.)) و خطاب به امام حسن(ع) مى فرماید: ((إحى قلبک بالموعظه, و نوره بال حکمه;(16) قلبت را با موعظه زنده بدار, و به وسیله نور حکمت, نورانى کن.))
از اهمیت حکمت همین بس که آن حضرت فرمود: ((الحکمه ضاله المومن, فخذ الحکمه ولو من إهل النفاق;(17) حکمت گم شده مومن است, آن را گرچه از ناحیه منافقان باشد دریافت کن.))
در تعبیر دیگر مى فرماید: ((ان هذه القلوب تمل کما تمل الابدان فابتغوا لها طرائف الحکمه;(18) این دل ها همانند تن ها خسته و افسرده مى شوند, پس براى نشاط آنها از حکمت هاى زیبا و نشاطانگیز بهره بگیرید.))

آثار درخشان حکمت عملى
در مواعظ حضرت عیسى(ع) در معنى حکمت, و آثار درخشان آن چنین مى خوانیم:
((بحق اقول لکم, ان الشمس نور کل شىء, و ان الحکمه, نور کل قلب و التقوى رإس کل حکمه; به حق به شما مى گویم که خورشید وسیله روشنى هر چیز است, و حکمت مایه روشنى هر روح و روان است, و پرهیزکارى سرلوحه هر حکمت است.))
نیز فرمود:
((بحق إقول لکم ان الصقاله تصلح السیف, و تجلوه, کذلک الحکمه للقلب تصقله و تجلوه و هى فى قلب الحکیم مثل المإ فى الارض المیته, تحیى قلبه کما یحیى المإ الارض المیته, و هى فى قلب الحکیم مثل النور فى الظلمه یمشى بها فى الناس; به حق به شما مى گویم; صیقل دادن و زنگ زدایى شمشیر, آن را اصلاح کند و جلا دهد و آبدار کند, حکمت نیز روح و روان را نورانى کرده و جلا دهد, حکمت در قلب حکیم مانند آب در زمین مرده است, دل را زنده کند, چنان که آب زمین را زنده نماید, و همانند نور در تاریکى است که انسان در پرتو آن, میان مردم راه رود.))(19)
لقمان در مورد آثار درخشان حکمت, به فرزندش چنین مى گوید:
((یا بنى تعلم الحکمه تشرف, فان الحکمه تدل على الدین, و تشرف العبد على الحر, و ترفع المسکین على الغنى, و تقدم الصغیر على الکبیر, و تجلس المسکین مجالس الملوک, و تزید الشریف شرفا, والسید سوددا, والغنى مجدا...; اى پسر جان! حکمت را بیاموز تا به مقام شامخ شرافت برسى, چرا که حکمت راهنماى دین است, و شرافت بخش غلام بر آزاد است, تهى دست را ارجمندتر از ثروتمند مى کند, و کوچک را بر بزرگ مقدم مى دارد و فقیر درمانده را در جایگاه پادشاهان قرار مى دهد, و بر شرافت انسان شریف مى افزاید, و آقایى آقا را زیاد مى کند, و ثروتمند را ستوده مى نماید, دین و زندگى بدون حکمت, گوارا نیست, و کار دنیا و آخرت, تنها در پرتو حکمت سامان مى یابد, مثال حکمت منهاى اطاعت از خدا, همچون پیکر بى روح, یا زمین بىآب است, همان گونه که پیکر بدون روح و زمین بدون آب, نابسامان و بى نشاط است, هم چنین حکمت بدون اطاعت خدا بى سامان و بى نشاط مى باشد.))(20)

حکیم بودن لقمان و راز آن
در آیه 12 سوره لقمان مى خوانیم: ((و لقد آتینا لقمان الحکمه; ما به لقمان حکمت دادیم.)) این آیه بیانگر آن است که خداوندى که حکیم مطلق است, حکیم بودن لقمان را امضا کرده و او را از حکمت سرشارش, بهره مند ساخته است.
در این که لقمان, پیامبر بود یا نه؟ شیوه بیان قرآن نشان مى دهد که او پیغمبر نبوده است, و در روایات نیز با صراحت, پیغمبر بودن او نفى شده, از جمله روایت شده پیامبر اسلام(ص) فرمود: ((حقا اقول لم یکن لقمان نبیا ولکن عبدا کثیر التفکر, حسن الیقین, احب الله فاحبه, و من علیه بالحکمه;(21) به حق مى گویم که لقمان, پیامبر نبود, ولى بنده اى بود که بسیار فکر مى کرد, ایمان و یقینش عالى بود, خدا را دوست داشت, و خدا نیز او را دوست داشت, و خداوند نعمت حکمت را به او عنایت فرمود.))
اینک این سوال پیش مىآید که حضرت لقمان(ع) با این که پیامبر نبود, چگونه داراى مقام ارجمند حکمت شد و خداوند بخشى از حکمت او را به عنوان اندرز قرآنى, در کنار نصایح خود قرار داد؟
پاسخ آن که لقمان(ع) یک انسان پاک و مخلص و باصفا و... و در صراط سیر و سلوک و عرفان, زحمت ها کشید, و بر اثر مخالفت با هوس هاى نفسانى و تحمل دشوارىها و ریاضت و نفس کشى, داراى چنان لیاقتى شد که خداوند چشمه هاى حکمت را در وجود او به جوشش درآورد.
آرى قابلیت قابل موجب لطف مخصوص الهى مى شود, و باران در باغ, لاله مى رویاند نه در شورزار, چنان که پیامبر(ص) و امام صادق(ع) فرمودند: ((ما اخلص عبد لله عزوجل اربعین صباحا الا جرت ینابیع الحکمه من قلبه على لسانه;(22) هر بنده اى که تنها براى خدا چهل روز اخلاص ورزد, خداوند چشمه هاى حکمت را از قلبش به زبانش جارى سازد.))
آئینه شو جمال پرى طلعتان طلب
جاروب کن تو خانه سپس میهمان طلب
نیز روایت شده: شخصى از لقمان پرسید: این همه علم و حکمت را از کجا به دست آوردى؟ (با این که مدرسه نرفته اى) لقمان در پاسخ گفت: ((قدر الله و ادإ الامانه, و صدق الحدیث والصمت;(23) خواست خدا, و امانت دارى, و راست گویى و کنترل زبان موجب کسب این مقام گردید.))
امام صادق(ع) پیرامون راز وصول لقمان به مقام حکمت چنین مى فرماید:
((سوگند به خدا حکمتى که به لقمان داده شده به خاطر ثروت و جمال و حسب و نسب نبود (که او هیچ گونه از این امور را نداشت) ولى به خاطر آن بود که او مردى قوى براى اجراى فرمان خدا, پاک و پرهیزکار, داراى کنترل زبان و تفکر طولانى در امور, و تیزبین و هشیار بود, روزها (جز در موارد استثنایى) هرگز نمى خوابید, در مجلس در حضور مردم تکیه نمى داد, و در حضور آنها آب دهان نمى انداخت, و با چیزى بازى نمى کرد, و هنگام قضإ حاجت و غسل در جایى که او را ببینند نمى نشست, بسیار مراقب وقار خود بود, خنده بیجا نمى کرد, و خشمگین نمى شد, شوخى نمى نمود, براى امور دنیا شاد و محزون نمى شد, داراى فرزندان بسیار از چند همسر گردید, و اکثر آنها فوت کردند, (بر اثر خشنودى به رضاى خدا) درمرگ آنها گریه نکرد, او هرگاه دو نفر را در حال نزاع مى دید, براى اصلاح آنها پا در میانى مى کرد, و تا بین آنها آشتى برقرار نمى کرد, از کنار آنها رد نمى شد, اگر سخن زیبایى از کسى مى شنید, از تفسیرش و از مإخذش مى پرسید, با فقها و علما بسیار همنشینى مى کرد... همواره با سکوت معنى دار و عمیق و اندیشیدن و عبرت گرفتن, خود را اصلاح مى کرد, آنچه را که به نفع معنوى او بود به آن توجه داشت, و از کارهاى بیهوده روى مى گردانید, از این رو خداوند خصلت حکمت را به او عطا فرمود.))(24)

نتیجه و جمع بندى
از مطالب مذکور و مطالب دیگر به روشنى فهمیده مى شود که لقمان با این که از نظر نژادى, در سطح پایین بود, ولى در پرتو علم و عمل, ریاضت و مجاهدت در راه پاک سازى و طى مراحل کمال, به مقام عالى حکمت رسید, به عنوان مثال سلمان یک نفر عجمى بود, بر اثر ریاضت و خودسازى و پیمودن مدارج تکامل به مقامى رسید که حضرت على(ع) او را به لقمان تشبیه کرد, و در شإن او فرمود: ((بخ بخ سلمان منا اهل البیت, و من لکم بمثل لقمان الحکیم؟ علم علم الاول و علم الاخر;(25) به به, به مقام سلمان, او از ما اهل بیت است, شما در کجا مانند سلمان را مى یابید که مثل لقمان حکیم است, که از علم پیشینیان و آیندگان آگاهى دارد.))

آشکار شدن حکمت از زبان لقمان
روایت شده پیامبر اسلام(ص) فرمود: روزى لقمان(ع) در بستر آرمیده, براى استراحت خوابیده بود, ناگهان ندایى شنید که به او چنین گفت: ((اى لقمان! اگر مى خواهى خداوند تو را خلیفه خود در زمین کند, در میان مردم به حق قضاوت کن.))
لقمان در پاسخ عرض کرد: ((اگر پروردگارم مرا مخیر کند, تن به این آزمون بزرگ (قضاوت) نمى دهم, ولى اگر فرمان دهد, فرمانش را به جان مى پذیرم, زیرا مى دانم اگر چنین مسوولیتى بر دوش من نهد, قطعا مرا کمک مى کند, و از لغزش ها نگه مى دارد.)) فرشتگان در حالى که لقمان آنها را نمى دیدند از لقمان پرسیدند: ((چرا قضاوت را نمى پذیرى؟))
لقمان پاسخ داد: ((قضاوت در میان مردم سخت ترین منزلگاه, و مهم ترین مراحل است, و امواج ظلم و ستم و لغزش از هر سو متوجه آن است, اگر خداوند انسان را حفظ کند, انسان شایسته نجات است, وگرنه, لغزش موجب انحراف انسان از بهشت خواهد شد, هر گاه کسى در دنیا سر به زیر و در آخرت سربلند باشد, بهتر از عکس آن است و کسى که دنیا را بر آخرت برگزیند به دنیا نخواهد رسید, و آخرت را نیز از دست خواهد داد. ))
فرشتگان از منطق قوى و حکیمانه و شیواى لقمان شگفت زده شدند. لقمان پس از این سخن در خواب فرو رفت, خداوند نور حکمت را در دل لقمان افکند, هنگامى که بیدار شد, زبان به حکمت گشود, تا آن جا که حضرت داود پیامبر را, در راستاى حل مشکلات, یارى مى کرد, داود(ع) به او مى فرمود: ((طوبى لک یا لقمان اعطیت الحکمه; خوشا به حال تو اى لقمان که حکمت به تو عنایت شده است.)) (26)

حکمت هاى ده گانه لقمان در قرآن
خداوند در میان حکمت هاى لقمان, بخشى از حکمت هاى او به فرزندش که ده فراز است, در قرآن در ضمن پنج آیه در سوره لقمان (آیات 13, 16, 17, 18 و 19) مىآورد که بیانگر ده نصیحت بزرگ و مفهوم عمیق انسان سازى است, و آن ده فراز عبارتند از:
1ـ توحید 2ـ معاد 3 ـ نماز 4ـ امر به معروف 5ـ نهى از منکر 6 ـ صبر و استقامت 7 ـ تواضع 8ـ دورى از خود خواهى 9ـ اعتدال در راه رفتن 10ـ اعتدال در صدا و سخن گفتن (که مجموعه اى از حکمت نظرى و عملى, اعتقادى, عبادى, اجتماعى, سیاسى, تقویتى, اخلاقى است), که به خواست خدا هر کدام از این دستورهاى حکیمانه ده گانه را در مقالات آینده مورد بررسى قرار مى دهیم, به امید آن که از حکمت هاى راستین و ژرف و سازنده آن حکیم بزرگ الهى بهره مند شده, و در پرتو آن, به سعادت و پیروزى بزرگ نایل گردیم.
پى نوشت ها:
1 . سوره لقمان (31) آیه 12 و 13.
2 . سوره لقمان, آیات 13 و 16 و 17 و 18 و 19. (اما آیه 14 و 15 سخن خدا است, و این مطلب بیانگر اهمیت حکمت لقمان است, که خداوند سخن خود را در کنار آن قرار داده است.
3 . مسعودى, مروج الذهب, ج1, ص46.
4 . المواعظ العددیه, ص142.
5 . مروج الذهب, ج1, ص;46 تفسیر برهان, ج3, ص273.
6 . محدث قمى, سفینه البحار, ج2, ص515, فخرالدین حر مکى, مجمع البحرین, واژه لقم; علامه مجلسى, بحار, ج13, ص425.
7 . اعلام قرآن خزائلى, ص716.
8 . در این باره به نهج البلاغه مراجعه کنید, که شانزده بار از زبان على(ع) این جمله آمده که سیزده بار آن در نامه 31 خطاب به امام حسن(ع) آمده است, و هم چنین به بحار, ج77, ص238 تا 241, وصیت امیرمومنان على(ع) به امام حسین(ع) مراجعه شود, که در این وصیت, حضرت على(ع) خطاب به امام حسین(ع) هفده بار جمله ((یا بنى)) را به کار برده است, اصل این وصیت در تحف العقول, ص88 ذکر شده است.
9 . جوادى آملى, سیره پیامبران در قرآن, ص234.
10 . شیخ حر عاملى, با تصحیح على مشکینى, المواعظ العددیه, ص142.
11 . المعجم المفهرس لالفاظ القرآن, ص213 و 214.
12 . نسإ (4) آیه77.
13 . آل عمران (3) آیه185.
14 . بقره (2) آیه 269.
15 . نهج البلاغه, خطبه133.
16 . همان, نامه 31.
17 . همان, حکمت 80.
18 . همان, حکمت 197.
19 . تحف العقول, ترجمه احمد جنتى عطایى, ص618.
20 . علامه مجلسى, بحارالانوار, ج13, ص430.
21 . همان, ص424, مجمع البیان, ج8, ص315.
22 . همان, ج70, ص;242 کنزالعمال, حدیث 5271.
23 . علامه طبرسى, تفسیر مجمع البیان, ج8, ص215.
24 . همان, ص316 و 317.
25 . بحارالانوار, ج22, ص330.
26 . تفسیر مجمع البیان, ج8, ص315 و 316.

تبلیغات