آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

عصر امویان با حکومت معاویة بن ابی سفیان در سال 41 هجری، پس از عقد قرارداد صلح میان او و امام حسن مجتبی(ع)آغاز گردید.و در سال 132 با کشته شدن مروان حمار آخرین حاکم اموری به دست عبّاسیان پایان یافت، جهان اسلام در این برهه از تاریخ خود شاهد حوادث و رویدادهای غمبار بسیاری بود و در عرصه عقاید دینی و مسائل کلامی نیز تحوّلات بسیاری رخ داد و فرقه‏های کلامی و سیاسی بسیاری پدید آمد که در این بخش به تحلیل و بررسی آنها می‏پردازیم.
ریشه‏های تفرّق و اختلاف
مورّخان و نویسندگان ملل و نحل عوامل گوناگونی را در رابطه با پیدایش تفرقه و اختلاف در مسائل کلامی بیان نموده‏اند که برخی از آنها را یادآور می‏شویم:
1-نفوذ فرهنگهای بیگانه:فتوحات اسلامی که روز به دامنه آن گسترش می‏یافت، باعث آمیزش مسلمانان با فرق و ملل غیر اسلامی از یهود، نصاری، مجوس و غیر هم گردیده بود، در میان این ملل برخی به آیین اسلام گرویده بودند، و بدهی است که یک باره همه عقاید خود را کنار نگذاشته و پس از آشنایی با زبان عربی در مناسبتهای مختلف، عقاید پیشین خود را بازگو می‏کردند، و چه بسا در میان آنان کسانی یافت می‏شدند که تظاهر به اسلام کرده و در واقع هوادار دین و مرام سابق خود بودند.
2-انتقال مرکز حکومت به دمشق:مرکز حکومت اسلامی در عرصه سه خلیفه نخست شهر مدینه بود، و پس از آن در عصر امام علی(ع)به کوفه منتقل گردید، ولی با قدرت رسیدن معاویه که از قبل بر شام حکمرانی می‏کرد، مقرّ حکومت به دمشق انتقال‏ یافت، و سرزمین شام که قبلا پیرو آیین مسیحیّت بود و اکنون دین اسلام بر آن حکومت می‏کرد، با بحثهای کلامی و مجادلات دینی آشنا بود و علمای عقاید و مذاهب به مناظره و گفتگو ضیرامون عقاید دینی می‏پرداختند، و از این روی زمینه بروز اختلافات مذهبی در آن کاملا آماده بود، و طبیعی است که با انتقال مرکز حکومت به آنجا زمینه بیش از پیش فراهم گردید. (1)
3-آیات متشابه:به عقیده ابن خلدون وجود آیات متشابه در قرآن کریم پیرامون صفات خداوند، نقش مؤثّر و تعیین کننده‏ای در پیدایش اختلاف در بحثهای مربوط به صفات خدا داشته است.وی می‏گوید:پس از عصر صحابه در مورد تفاصیل عقاید دینی اختلافات فزاینده‏ای پدید آمد و منشأ آن آیات متشابه بود، زیرا در برخی از آیات قرآن در مورد صفات خدا بر تنزیه تأکید و تصریح شده است، ولی برخی دیگر از آیات موهم تشبیه است، و صحابه و تابعین از هر گونه بحث و تأویل در مورد این آیات خودداری می‏کردند ولی عدّه‏ای که به بدعت و بد دینی گرایش یافته بودند گرفتار تشبیه شدند... (2)
4-از نظر ملا عبدالرزاق لاهیجی اساسی‏ترین عامل عامل در پیدایش فرقه‏های مختلف کلامی در عصر امویان، این بود که سیاست خصمانه بنی‏امیه نسبت به خاندان رسالت موجب انزوای کامل آنان گردید و رابطه امت اسلامی با اهل بیت عصمت قطع شد، و جز اندکی از کسانی که جان بر کف نهاده بودند کسی را جرأت اظهار علاقه و رابطه با ائمه معصومین(ع)نبود، و از طرفی سؤالات و شبهات دینی روز به روز افزایش می‏یافت، و چون در میان امّت اسلامی کسی نبود که رأی و نظر او در رابطه با مسائل دینی مقبولیت عمومی داشته باشد، تشتّت و تفرّق بالا گرفت. (3)
می‏توان گفت:اقوال یاد شده هر یک به سبب و علت ویژه‏ای توجه کرده است، و در حقیقت همه آنها در جای خود درست است، با این حال آنچه حکیم لاهیجی یادآور شده است از مهمترین عوامل پیدایش اختلاف بشمار می‏رود، و شاهد بر این مدّعا این است که در دوره دوّم با اینکه سایر عوامل وجود داشت، و مذاکرات و مناظرات کلامی هم کم و بیش جریان داشت؛ولی اختلافات کلامی که منجرّ به پیدایش فرقه‏های گوناگون شود رخ نداد، و این بدان جهت بود که رأی و نظر امام علی(ع)در مسائل دینی و اعتقادی برای اکثریت امت اسلامی پذیرفته بود، و خلفا نیز در این زمینه از علم و دانش امام بهره می‏بردند.
به تعبیر مرحوم لاهیجی«آن حضرت در اکثر زمان اگر چه از مقرّ خلافت و امامت ظاهری بنابر مصلحتی که می‏دانست و مأمور بدان بود ممنوع بود، اما در امور دینی و مسائل علمی مسلّمیتی داشت که احدی را یارای مخالفت صریح با او نبود». (4)
5-در این جا می‏توان از تعصبات و اخلاق و آداب قومی و قبیلگی که از بقایای فرهنگ جاهلیت قبل از اسلام بود نیز به عنوان عامل دیگری در پیدایش فرقه‏های دینی و سیاسی یاد کرد.که نشانه‏های آن در مورد خوارج به روشنی یافت می‏شود.
اکنون با ذکر این مقدمه به بررسی دو مطلب می‏پردازیم، یکی فرقه‏های دینی و کلامی که در این دوره پدید آمدند، و دیگری مدارس و مراکز مهم کلامی که بحثهای دینی و اعتقادی در آنها رواج داشت.
فرقه‏های دینی و کلامی الف:فرقه‏های خوارج
نویسندگان ملل و نحل برای خوارج فرقه‏های بسیاری بر شمرده‏اند، و گاهی شماره فرقه‏های آنان را تا بیست، گفته‏اند، ولی شهرستانی، بزرگترین آنها را هشت فرقه دانسته که عبارتند از:1-محکّمه، 2- ازارقه 3-نجدات 4-اباضیه 5-بیهسیّه 6-عجارده 7-ثعالبه و 8-صفریّه.. (5) از مطالعه عقاید و تاریخ این فرقه‏ها روشن می‏شود که آنان در یک تقسیم‏بندی کلی به دو دسته تندرو و معتدل تقسیم می‏شوند، شاخص‏ترین نمونه گروه نخست ازارقه می‏باشند، و بارزترین نمونه گروه دوم اباضیه‏اند.
ازارقه پیرامون نافع بن‏ازرق حنفی، مکنّی به ابوراشد (م 65 ه)بودند.وی در اواخر حکومت یزیدبن معاویه در بصره خروج کرد و با پیرامون خود به یاری عبد اللّه بن زبیر علیه حکومت اموی برخاست.ولی پس از مرگ یزید و شکست سپاه شام، از عبد اللّه بن زبیر خواستند که مواضع اعتقادی خود را اعلان نماید و چون عقاید وی در مورد عثمان و زبیر با عقاید ازارقه هماهنگ نبود، او را ترک گفتند و رهسپار بصره شدند، و از آنجا به جانب اهواز رفته، بر حوالی اهواز و شهرهای فارس و کرمان مسلط شدند و کارگزاران حکومت را به قتل رساندند.از آن زمان تا مدّت قریب بیست سال با حکومت اموی درگیر جنگ بودند.آنان در این مدت مرتکب جنایات بیشماری شدند و سرانجام در زمان حجّاج فتنه ازارقه برای همیشه سر کوب و این فرقه منقرض گردیدند.
از نظر ازارقه مخالفان آنان از سایر فرق اسلامی، همگی مشرک بودند، و حتی کسانی را هم که با عقاید آنان در مسأله حکمیت و غیره موافق بودند، ولی در جنگ با مخالفان شرکت نمی‏کردند، مشرک می‏دانستند.سرزمین مخالفان خود را سرزمین کفر و قتل کودکان و زنان را جایز و جهاد با آنان را واجب می‏شمردند، همچنین مرتکبان کبایر را مشرک و کافر می‏دانستند.
همین عقاید تند و خشن موجب شد که با همه فرق اسلامی به مخالف برخاستند.از همین روی دنیای اسلام نیز نتوانست وجود آنان را تحمل کند و به زودی منقرض گردیدند.. (6)
اباضیه، * پیرامون عبد اللّه ابن اباض‏اند، تاریخ ولادت و وفات او به روشنی معلوم نیست.شهرستانی گفته است:وی در زمان حکومت مروان بن محمد آخرین حاکم اموی قیام کرد.. (7) در حالی که بنا به قول دیگر در زمان عبدالملک مروان(65-86 ه)وفات کرده است، و به گفته یکی از نویسندگان معاصر اباضیه، وی پس از جابرین زید از پیشوایان مذهب اباضیه، حیات داشته است، و جابر در سال 104 ه در گذشته است.. (8)
در هر صورت وی با نخستین گروه خوارج که «محکّمه»نامیده شدند، و پس از آن با نافع بن ازرق همراه بود، ولی پس از آنکه نافع عقاید تند خود را درباره مخالفان و اطفال و زنان آنان و نیز قاعدان از خوارج اظهار کرد از او جدا شد، و مذهب اباضیه را تأسیس کرد.
مشهور میان نویسندگان ملل و نحل این است که اباضیه یکی از فرقه‏های خوارج می‏باشند که راه اعتدال را بر گزیدند و به همین دلیل توانستند با دیگر فرق و مذهب اسلامی زندگی مسالمت‏آمیزی داشته باشند و تا روزگار ما باقی بمانند.اما برخی از نویسندگان معاصر این مذهب اصرار دارد که اصولا اباضیه از فرق خوارج نمی‏باشند، زیرا با هیچ یک از عقاید آنان موافق نیستند، و بلکه بیش از سایر مذاهب اسلامی عقاید و برخورد خصمانه خوارج را با مسلمانان تخطئه کرده‏اند، اباضیه سایر مسلمانان را مؤمن دانسته و همه احکام ظاهری اسلامی را در مورد آنان جاری می‏دانند، و تنها کسی را مشرک می‏خوانند که منکر یکی از احکام ضروری دین اسلام گردد.
آری آنان در تخطئه حکمیت و قیام علیه حاکمان جائز و اینکه قرشی بودن از شرایط خلافت و امامت اسلامی نیست با خوارج هم عقیده‏اند.ولی روشن است که دو امر نخست اختصاص به خوارج ندارد و بلکه نخستین کسی که حکمیت را خطا دانست.
(*)در عمّان به فتح همزه و در نواحی شمال آفریقا به کسر همزه خوانده می‏شود. علی(ع)و یاران نزدیک او بودند.چنانکه شخصیت برجسته‏ای چون حسین‏بن علی(ع)و عبد اللّه بن زبیر و زید بن علی و دیگران بر علیه حاکمان جائر اموی قیام کردند، و تنها موافقت در یک مسأله سبب نمی‏شود که اباضیه را از خوارج بدانیم. (9)
بحث پیرامون تاریخ و عقاید اباضیه به فرصت و مجال بیشتری نیاز دارد و از گنجایش بجث کنونی ما بیرون است، در این جا یادآور می‏شویم که اباضیه در مناطق مختلف دنیای اسلام هوادارانی دارد، و در کشور پادشاهی عمان به عنوان مذهب رسمی بشمار می‏رود، چنانکه در کشورهای الجزایر، لیبی، تونس و تانزانیا نیز پیرامون بسیاری دارد.
ب:اندیشه ارجاء و ظهور مرجئه
از بحثهای گذشته روشن شد که ظهور خوارج در رابطه با ماجرای حکمیت، بحثهای مختلف دینی و کلامی را مطرح ساخت که از آن جمله حکم مرتکبان کبایر، حقیقت ایمان، حد دارالتوحید ودارالکفر بود، که تندروهای خوارج مانند«ازارقه»عمل به فرائض را از اجزای ایمان دانسته و مرتکبان کبایر را مشرک و کافر می‏شناختند، و سرزمین مخالفان خود را دارالکفر قلمداد می‏کرند.ولی گروه معتدل، یعنی «اباضیه»در مسائل سه گانه قبل، با آنان مخالفت کردند، و گر چه عنوان کافر را بر مرتکبان کبایر اطلاق می‏کردند، ولی آن را به کفر نعمت تفسیر می‏کردند، نه کفر عقیده.گفته شده است گروهی از آنان در مورد اینکه آیا مرتکبان کبایر اهل دوزخند یا اهل بهشت، توقف کرده و به همین دلیل«واقفیه»یا «واقفه»نامیده شدند.
عقیده اکثریت مسلمانان در مورد مرتکبان کبایر این بود که آنان مؤمن ولی فاسقند.در چنین شرایطی گروه دیگری از مسلمانان نظریه دیگری را ابراز کردند و آن اینکه گناه هیچگونه آسیبی به ایمان و اسلام یک فرد وارد نمی‏سازد و فرد مؤمن از گناه خود هیچگونه زیانی نمی‏بیند، چنانکه کارهای شایسته نیز فرد کافر را سود نمی‏بخشد.این گروه به «مرجئه»معروف شدند، و در وجه تسمیه آنان به این نام گفته شده است:ارجاء در لغت به معنی تأخیر است، یعنی مؤخر داشتن چیزی، و مرجئه عمل را از ایمان مؤخر داشتند و ایمان را یگانه معیار سعادت معرفی کردند.قول دیگر این است که آنان حکم درباره مرتکبان کبایر به اینکه اهل دوزخند یا اهل بهشت را به آخرت واگذار کردند.و از این روی مرجئه نامیده شدند (10)
در مورد اینکه«مرجئه»عمل به فرائض را از ارکان ایمان نمی‏دانستند، از نظر نویسندگان ملل و نحل، جای تردید نیست، ولی درباره اینکه آیا اقرار زبانی را لازم می‏دانستند یا تنها به اعتقاد قلبی اکتفا می‏ورزیدند، مرجئه به دو گروه تقسیم شدند: برخی از آنان اقرار زبانی را شرط ایمان می‏شمردند و برخی دیگر، اعتقاد قلبی را کافی می‏دانستند. (11)
درباره ظهور اندیشه ارجاء، تحلیل دیگری نیز ارائه شده است و آن اینکه اندیشه ارجاء در رابطه با جریان دیگری غیر از مسأله حقیقت ایمان و حکم مرتکبان کبایر مطرح شده است و آن اختلاف شدید میان پیروان عثمان و علی(ع)بود.زیرا هواداران عثمان، علی(ع)را سب کرده و ناسزا می‏گفتند، و هوا خواهان علی(ع)به طعن و بدگویی از عثمان مبادرت می‏ورزیدند..در این هنگام بود که حسن فرزند محمد بن حنفیه(متوفای 95 یا 99 هجری)برای خاموش کردن این آتش اختلاف، پیشنهاد کرد که مسلمانان در مورد دو خلیفه اول سخن گفته، آنان را تصدیق نمایند، ولی در مورد دو خلیفه اخیر(عثمان و علی(ع)سکوت نمایند.و حکم آن دو را به روز قیامت واگذارند.بنابراین اندیشه ارجاء در دنیای اسلام در دو مرحله و در مورد دو مسأله مطرح شده است، که یکی مربوط به مسأله ایمان و کفر و مرتکبان کبایر بود، و دیگری مربوط به مدح و ذم دو خلیفه اخیر  (عثمان و علی-ع-). (12)P}
در هر صورت اندیشه ارجاء در عرصه سیاست و اخلاق پی‏آمدهای ویرانگری داشت.اما در عرصه سیاست، زیرا حاکمان اموی با استناد به اینکه اعمال ناروا هیچ خدشه‏ای به ایمان وارد نمی‏سازد.به آسانی می‏توانستند، ستمگریهای خود را توجیه نمایند.از طرفی این تفکر هر گونه قیام علیه دستگاه حکومت اموی را تخطئه می‏کرد، بدین روی گفته‏اند: امویان هیچ مرجئی را به خاطر عقیده او در مورد ارجاء تهدید یا تنبیه نکرند.و اگر احیانا فردی از مرجئه مورد خشم و عقوبت حکومت اموی قرار گرفته عامل آن چیز دیگری بوده است.این در حالی است که با گروههایی چون خوارج یا به خاطر عقیده آنان مخالفت کرده و آنان را شکنجه داده، به قتل می‏رساندند. (13)
و اما در عرصه اخلاق، زیرا این عقیده، پایه‏های تعهد و مسؤولیت‏پذیری و التزام عملی نسبت به فرائض دینی را سست می‏کرد، و معصیت و گناه را امری ساده و غیر مهم جلوه می‏داد.
بدین جهت مصلحان جامعه و پیشوایان دینی با آن به مخالفت برخاستند، و پیشاپیش آنان، ائمه اهل بیت(علیهم السلام)جامعه را نسبت به پی‏آمدهای ویرانگر عقیده ارجاء، هشدار می‏دادند.چنان که روایت شده که فرموده‏اند:«بادروا اولادکم بالحدیث قبل ان یسبقکم الیهم المرجئه» (14) ؛فرزندان خود را قبل از آنکه مرجئه آنان را گمراه سازند، با حدیث آشنا سازید.
در این جا لازم است یادآور شویم که گرچه خوارج (تندروهای آنان مانند ازارقه)و مرجئه در عصر ما وجود خارجی ندارند، و بحث درباره عقاید آنان صرفا یک بحث تاریخی است، ولی عقیده و اندیشه آنان در میان فرق و مذاهب دیگر، موجود است.مثلا:گروه و هابیّه که تنها خود را شایسته نام مؤمن و موحد دانسته و دیگر مذاهب اسلامی را به شرک در عبادت متهم می‏سازند، در حقیقت همان فکر خوارج را ترویج می‏کنند، لیکن در قالب و پوششی دیگر و همان گونه که ظاهر گرایی و تحجر بر عقیده خوارج حاکم بود، بر عقیده اینان نیز حاکم است.از طرفی افرادی که از آزادی و حقوق اجتماعی به شیوه غربیان دفاع می‏کنند، و رعایت شؤون ظاهری اسلام، مانند حجاب و غیره را مخالف با دموکراسی و نشانه ارتجاع و قشریگری می‏دانند، در حقیقت از تز مرجئه حمایت می‏کنند.و این هر دو اندیشه، ویرانگر و تباه کننده است، یکی ارکان وحدت و یکپارچگی امت اسلامی را لرزان می‏سازد، و دیگری پایه‏های اخلاق و فضیلت را فرو می‏ریزد.
ج:پیدایش قدریه
مقصود از قدریه گروهی است که کارهای اختیاری انسان-به ویژه گناهان او-را از قلمرو مشیت و قدر الهی خارج نموده و می‏گویند:همه چیز به قضا و قدر الهی صورت می‏گیرد.جز گناهان انسان.هدف آنان از طرح این نظریه دفاع از عدل الهی و منزه دانستن ساخت خداوند از ظلم و کارهای ناروا بود، زیرا بر این باور بودند که هر گاه کارهای انسان متعلق اراده و قدر خدا باشد، اولا:انسان مجبور بوده و تکلیف انسان بدون اختیار، عادلانه نیست.ثانیا:انسان مرتکب کارهای ناروا می‏شود و اگر کارهای او متعلق قدر الهی باشد، لازمه آن انتساب قبایح به خداست.
آنچه بیان گردید انگیزه کلامی بود، آنان انگیزه سیاسی نیز داشتند، زیرا حاکمان اموی با استناد به قضا و قدر خداوند، کارهای نامشروع خود را توجیه می‏کردند، چنان که معاویه با استناد به همین اصل، بیعت گرفتن اجباری از مردم را برای فرزند خود یزید توجیه می‏کرد». (15)
و ابو علی جبّایی(متوفای 303 ه)گفته است: «نخستین کسی‏{از خلفا}که اندیشه جبر را در میان مسلمانان ترویج کرد، معاویة بن ابی‏سفیان بود، و او سیاستهای جائرانه خود را با استناد به قضا و قدر الهی توجیه می کرد و این روش او سرمشق دیگر حاکمان اموی قرار گرفت». (16)
نخستین فردی که اندیشه قدریگری به نسبت داده شده، «معبد جهنی»(متوفای 80 هجری)است. پس از وی‏«غیلان دمشقی»(متوفای 112 هجری) به ترویج آن پرداخت، و سومین مروج قدریگری راجعدبن در هم(متوفای 124 هجری)، دانسته‏اند، و همگی به دست امویان به قتل رسیدند. (*)
از نامه‏ای که غیلان دمشقی به عمربن عبد العزیز (متوفای 103 هجری)نوشته است، می‏توان به موقف او در مسأله جبر و اختیار پی برد.وی در این نامه با اندیشه جبر به شدت مخالفت کرده و یادآور شده است که معقول نیست که فردی حکیم و عادل آنچه را نمی‏ستاید، انجام دهد، و دیگران را بر کاری که خود انجام داده است عقوبت نماید. (17)
موضع حسن بصری در مسأله قدر
حسن بصری(متوفای 110 هجری)از شخصیتهای مشهور جهان اسلام، در این دوره بود و جلسه موعظه و درس او در مسجد بصره، مشهور خاص و عام بود.بدین جهت باید ببینم رأی او در این مسأله چه بوده است؟
از اقوال و روایات مختلفی که در این باره در دست است، روشن می‏شود که وی در آغاز گرفتار حیرت و تردید بود، گاهی به جبر گرایش داشت و گاهی به قدر.چنان که شیخ صدوق از«عیسی‏بن یونس» روایت کرده که گفت:«ابن ابی العوجاء در آغاز از شاگردان حسن بصری بود، ولی بعدا راه زندقه را برگزید، وقتی علت این اختلاف رأی را از او پرسیدند، پاسخ داد، استاد من در مسأله قدر رأی ثابتی نداشت، گاهی به عقیده جبر می‏گرایید و گاهی به قدر». (18)
گواه دیگر بر این مطلب نامه‏ای است که حسن بصری به امام حسن مجتبی(ع)نوشته است.در آن نامه یادآور شده است که او و دیگران در مسأله قدر، دجار حیرت شده‏اند و از امام(ع)خواسته است تا آنان را راهنمایی کند (19)
ولی سرانجام عقیده قدر را برگزید.چنانکه روایت شده که وی می‏گفت:«کل شی‏ء بقضاء اللّه و قدره الاّالمعاصی». (20) همه چیز به قضا و قدر خدا تحقق می‏پذیرد مگر گناهان.
همچنین در دیداری که با امام محمد باقر(ع) داشت، امام فرمود درباره تو مطلبی را شنیده‏ام و آن اینکه تو بر این عقیده‏ای که خدا افعال بندگان را به آنان تفویض کرده است.جسن بصری این نسبت رارد نکرد و سکوت برگزید.از همین جا معلوم می‏شود که او به عقیده مزبور پایبند بوده است.بدین جهت امام وی را نصیحت کرد و از عقیده تفویض بر حذر داشت. (21)
در هر حال در اینکه وی با جبر گرایی مخالف بود، تردی نیست، زیرا در گزارشهای مختلف، آمده است که پیشوایان قدری‏گری با او در ارتباط بودند، و گاهی نظر او را در مورد سیاست جبر گرایانه امویان جویا می‏شدند و او با شدت آن را رد می‏کرد.از او رساله مفصلی نیز نقل شده که آن را برای عبد الملک بن مروان نوشته است.زیرا عبد الملک از او خواسته بود تا عقیده خود را در مورد قدر، بیان کند، حسن بصری در این رساله، عقیده جبر را ابطال کرده است. (22)
نقد سخن و لفسن
«ولفسن»در کتاب فلسفه علم کلام، پیدایش و رواج اندیشه قدری‏گری در جهان اسلام را ناشی از عقیده مسیحیان در مورد آزادی انسان دانسته و شاهد بر مدعای خود را مشابهت استدلال قدریه با استدلال (*)معبد توسط عبد الملک مروان یا حجاج، و غیلان توسط هشام‏بن عبد الملک، و جعدبن در هم توسط خالدین عبد اللّه قسری به قتل رسیدند. متکلمان مسیحی بشمار آورده است، و آن اینکه اعتقاد به جبر با عدل الهی ناسازگار است. (23)
ولی استدلال و لفسن بر اثبات مدعای خود ارزش منطقی ندارد.زیرا منافات داشتن جبر با عدل و حکمت الهی امری آشکار است.و هر عقل و فطرت سلیمی آن را به روشنی می‏یابد، بنابراین تشابه دلیل، نشانه اقتباس قدریه از متکلمان مسیحی نیست، چنان که عین این استدلال در سخنان امام علی(ع) یافت می‏شود، و اگر بناست، از اقتباس و تقلید سخن بگوییم، سزاوار این است که کلام امام علی(ع)را راهنمای اندیشه طرفداران اختیار و آزادی اراده در جهان اسلام بدانیم، نه سخن مسیحیان را.
د.جهمیّه جبر گرایی
از آیات قرآن و نیز اقوال مورخان به دست می‏آید که مشرکان عصر جاهلیت به مجبور بودن انسان در کارهای خود گرایش و اعتقاد داشتند، چنانکه در قرآن است:«مشرکان خواهند گفت اگر خدا می‏خواست ما شرک نمی‏ورزیدیم»(انعام/148)، و نیز می‏فرماید: «مشرکان گفتند:اگر رحمان می‏خواست ما بتها را پرستش نمی‏کردیم»(زخرف/20).
گرچه قرآن با این عقیده به شدت مبارزه کرد، ولی واضح است که ریشه کن کردن یک عقیده انحرافی که در یک فرهنگ ریشه کرده است، کار آسانی نیست، و به زمان طولانی و آموزشهای مستمر نیاز دارد.بدین جهت این عقیده کم و بیش در میان مسلمانان باقی مانده بود، و از روایاتی که در این باره نقل شده است، بدست می‏آید که آنان قضا و قدر الهی را مستلزم جبر در افعال می‏دانستند، چنانکه از«عبد الله بن عمر» روایت شده است:روزی فردی نزد ابی‏بکر آمد و پرسید آیا زنا به قدر الهی است، ابوبکر جواب داد آری، آن مرد گفت:در این صورت خدا آن را مقدر کرده و بر آن عذاب می‏کند؟! (24)
همچنین ابن ماجه از ابن دیلمی روایت کرده که گفت:در نفس خود شبهه‏ای را در مورد قدر احساس کردم و ترسیدم به دینم صدمه وارد شود، پس نزد ابی بن کعب رفتم و از او خواستم تا مرا راهنمایی کند.... (25)
و آنگاه که امام علی(ع)و یارانش از جنگ با معاویه و هواداران او به کوفه بازگشتند، مرد کهنسالی از امام پرسید:آیا حرکت ما به سوی اهل شام به قضاء و قدر الهی بود، امام(ع)پاسخ داد آری، آن مرد که از قضاء و قدر نتیجه جبر گرفته بود گفت:در این صورت ما مستحق اجر و پاداش نیستیم.امام(ع)او را از چنین عقیده‏ای بر حذر داشت، آنگاه به تبیین مسأله پرداخت. (26)
آری این عقیده در عصر صحابه(دوره دوم تاریخ علم کلام اسلامی)وجود داشت، چنانکه قدری گری نیز یافت می‏شد، ولی نه فرقه جبریه پدید آمد و نه فرقه قدریه، و مهمتهرین مانع آن نیز چنانکه در گذشت بیان گردید، حضور امام علی(ع)در صحنه عقاید و پاسخگویی به مسائل دین بود.لیکن در عصر امویان چنین مرجعی وجود نداشت، زیرا سیاستهای خشن و خصمانه آنان رابطه امت را با اهل بیت پیامبر(ع)قطع کرده بود و این امر مایه بروز فرقه‏های گوناگون شد، که از آن جمله فرقه«قدریه»و«جبریه»بود.
نویسندگان تاریخ فرق و مذاهب، «جهم بن صفوان» (متوفای 128 هجری)را به عنوان مؤسس و مروج عقیده جبرگرایی مطلق در دنیای اسلام معرفی کرده‏اند و گفته‏اند او در این عقیده تحت تأثیر یهود قرار گرفته بود، زیرا او در آغاز در دمشق اقامت داشت و در آنجا عقاید یهودیان-بسان عقاید مسیحیان و مجوس-رواج داشت، و برخی از علمای یهود پس از آنکه به ظاهر اسلام آورده بودند، همچنان عقیده جبر را ترویج می‏کردند.چنانکه «وهب بن منبّه»(متوفای 114 هجری)می‏گفت: «خدا بیش از نود کتاب بر پیامبران خود فرستاده است، و من حدود هشتاد کتاب از آنها را خوانده‏ام، و در همه آنها این مطلب را یافتم که هر کس برای خود سهمی از مشیت و اراده قائل شود به خدا کفر ورزیده است.» (27)
این مطلب که جهم عقیده جبر را از یهود گرفته است، دلیل روشنی ندارد.زیرا می‏توان گفت وی با استناد به ظواهر برخی آیات و روایات، بر چنین عقیده‏ای استدلال کرده است، و به عبارتی وی برای دفاع از اصل توحید در خالقیت، این عقیده را برگزیده است.گرچه ممکن است عقیده وهب بن منبه و دیگران نیز در او مؤثر بوده است.
در هر حال عباراتی را که شهرستانی در ملل و نحل، در رابطه با عقیده جهم بن صفوان نقل کرده است، دلالت بر نوعی جبر مطلق دارد، یعنی هر گونه تأثیری را از انسان در مورد افعالش نفی می‏کند، و رابطه انسان را با افعالش از قبیل رابطه جمادات و نباتات با آثار مترتب بر آنها، تصویر می‏کند. (28)
در نادرستی چنین عقیده‏ای جای تردید نیست، بدین جهت هیچ یک از مذاهب کلامی آن را نپذیرفته‏اند و به طور کلی در مورد افعال انسان سه نظریه مطرح شده است:
1-نظریه تفویض که قدریه و معتزله آن را برگزیدند.
2-نظریه کسب که اشاعره و ما تردیدیه آن را پذیرفتند.
3-نظریه امر بین الامرین که از طرف ائمه اهل بیت(ع)مطرح شد و مذهب امامیه طرفدار آن است.هر چند از نظر محققان نظریه کسب با تفسیرهای مختلفی که از آن شده است، یا به جبر مطلق باز می‏گردد، و یا به امر بین‏الامرین، و در حقیقت راه حل جداگانه‏ای نیست، تفصیل این بحث بر عهده مباحث کلامی است، و از محدوده بحث ما بیرون است.
ه-ظهور معتزله
فرقه دیگری که در این دوره پدید آمد، معتزله است.تاریخ ظهور معتزله به اوائل قرن دوم هجری باز می‏گردد.زیرا مؤسس آن، و اصل بن عطاء(80- 131 ه)است.او نیز از شاگردان حسن بصری بود، ولی در مورد حکم مرتکبان کبایر که در آن زمان از مسائل روز بشمار می‏رفت.رأی استاد را نپذیرفت و از مجلس درس حسن، اعتزال جست و در نقطه‏ای دیگر از مسجد نشست و جمعی از همفکران وی نیز گرد او جمع آمدند و او به تقریر و تبیین نظریه خود پرداخت. در این هنگام حسن بصری گفت:«اعتزل و اصل عنّا»؛ و اصل از ما اعتزال جست.از آن روز وی و هوادارانش به معتزله شهرت یافتند.
در آن زمان در مورد مرتکبان کبایر آراء مختلفی مطرح شده بود.خوارج آنان را کافر و مشرک می‏دانستند، مرجئه بر آن بودند که معصیت هیچ آسیبی به ایمان و سعادت مؤمنان وارد نمی‏سازد.اما اکثریت امت اسلامی، آنان را مؤمن فاسق می‏دانستند.حسن بصری نام منافق را بر آنان اطلاق می‏کرد، ولی رأی واصل بن عطاء آن بود که آنان نه شایسته نام مؤمنند و نه سزاوار نام کافر و مشرک، بلکه آنان را باید فاسق نامید.و فسق منزلتی میان ایمان و کفر است.این حکم دنیوی مرتکبان کبایر بود، و از نظر حکم اخروی هر گاه بدون توبه از دنیا بروند، و عید دوزخ به طور حتم در مورد آنان تحقق خواهد یافت و مخلد در عذاب خواهند بود. (29)
عبد القاهر بغدادی وجه تسمیه آنان را به معتزله این دانسته که از رأی اکثریت امت اسلامی در مورد مرتکبان کبایر فاصله گرفتند. (30) و اسفرائنی در التبصیر (31) و شیخ مفید در اوائل المقالات (32) هر دو وجه را یادآور شده‏اند.
واصل در مورد حکم دنیوی مرتکبان کبایر که نه مؤمنند و نه کافر چنین استدلال می‏کرد که ایمان عبارت است از مجموعه‏ای از خصلتهای پسندیده که هر گاه در کسی جمع شود، مؤمن نامیده می‏شود، و از آنجا که فاسق واجد همه آن خصلتها نیست، شایسته نام مؤمن نخواهد بود، و از طرفی چون اقرار به شهادتین نموده و برخی از خصال پسندیده را هم واجد است، سزاوار نام کافر نیست. و اصل در مورد حکم اخروی آنان و اینکه اگر بدون توبه از دنیا روند مخلّد در دوزخ خواهند بود، می‏گفت:«در آخرت دو گروه بیش وجود ندارد، اهل بهشت و اهل دوزخ، و فاسق اهل دوزخ است.اگرچه به خاطر اقرار به شهادتین و کارهای خوبی که انجام داده در عقاب او تخفیف داده می‏شود. (33)
اسلام معتزله
نوبختی در فرق الشیعه می‏گوید:مسلمانان پس از قتل عثمان و بیعت با امام علی(ع)به سه گروه تقسیم شدند:گروهی بر بیعت با امام و ولایت او باقی ماندند.گروهی دیگر بیعت خود را شکستند و به مخالفت با او برخاستند، مانند طلحه و زیبر.و گروه سوم کسانی بودند که اعتزال جسته و در هیچ یک از دو گروه موافق و مخالف وارد نشدند، که از آن جمله سعدبن ابی وقاض، عبدالله بن عمر، محمد بن مسلمه انصاری و اسامة بن زید بودند.این گروه معتزله نامیده شدند و آنان اسلاف معتزله پس از خود گردیدند. (34)
ولی شیخ مفید تصریح کرده است که اسم معتزله تا قبل از ظهور واصل بن عطا و پیروان او بر فرقه‏ای اطلاق نمی‏شد:«ما کان علما علی فریق من الناس». (35)
وجه جمع میان قول نوبختی و مفید این است که بگوییم مقصود مفید این است که تا آن زمان فرقه‏ای متشکل در دنیای اسلام به این نام شناخته نمی‏شد، و این منافات ندارد که اصل روش اعتراض قبل از آن و در رابطه با مسأله خلافت و رهبری مطرح شده است. این وجه بهتر از وجه دیگری است که گفته شده است:اعتزال و اصل، اعتزال کلامی بود، و اعتزال قبل از آن سیاسی.زیرا عبارت مفید(ره)که می‏گوید قبل از آن هیچ فرقه‏ای به این نام خوانده نمی‏شد، اطلاق دارد و هم اعتزال سیاسی و هم کلامی را شامل می‏شود.
بحث درباره اصول و قواعد مکتب معتزله و روش فکری و شخصیتهای بر جسته آنان مجال دیگری را طلب می‏کند، و ما در سلسله مقالات«مکتبهای کلامی»به تفصیل در این باره بحث کرده‏ایم. (36)
و:مشبهه
مشبهه گروهی بودند که خدا را با صفات ویژه انسان توصیف می‏کرند، و به اصطلاح به خدای انسانوار قائل بودند.این عقیده در اندیشه دینداری سابقه‏ای دیرینه دارد.از آیات قرآن و نیز گزارشهای تاریخی به دست می‏آید که یهود و نصاری و نیز مشرکان جاهلی خدا را با صفات بشری تصویر و توصیف می‏کردند.چنانکه یهود، عزیز را و نصاری، مسیح را و مشرکان، فرشتگان را فرزندان خدا می‏دانستند.
یکی از عوامل تشبیه‏گرایی این است که انسان از لحظه‏ای که دیدگان خود را به روی هستی و حیات می‏گشاید با موجودات مادی و محسوس آشنا می‏شود، و در نتیجه همه چیز را با مقایسهای حسی و مادی مطالعه می می‏کند.بر این اساس خدا را نیز با همین مقیاس تصور می‏کند و این امر او را در دام تشبیه گرفتار می‏سازد.
از طرف دیگر در قرآن کریم آیاتی یافت می‏شود که در آنها برای خدا، وجه، ید، استواء بر عرش، مجیی (آمدن)و مانند آن اثبات شده است و گروهی که با دید سطحی به مطالعه این آیات پرداختند، مفاد ظاهری آنها را گرفته و به تجسیم و تشبیه روی آوردند. در این میان روایات ساختگی که حدیث‏سازان، وارد مجموعه احادیث اسلامی کرده بودند و در مجامع حدیثی اهل سنت از این گونه روایات بسیار یافت می‏شود، عامل دیگری برای رونق یافتن بازار تشبیه‏گرایی بود.شهرستانی در این باره می‏گوید: «احادیث دروغین و ساختگی را بر احادیث اسلامی افزودند و به پیامبر نسبت دادند، و اکثر آنها از یهود اقتباس شده بود، زیرا تشبیه‏گرایی جزء طبیعت آنان‏ بود.از این روی مشبهه از پیامبر روایت کردند که گفت:من خدا را ملاقات کردم و او با من مصافحه ککرد و دست خود را میان کتف من نهاد و من اثر سردی انگشتان او را احساس نمودم». (37)
منادیان توحید، پیوسته با عقیده تشبیه مخالف کرده و در پیراستن افکار و عقاید دینداران از آلودگی و انحراف تشبیه‏گرایی، تلاش می‏کردند، و پس از پیامبر اکرم(ص)برخی از صحابه که در رأس آنان علی(ع)بود، عهده‏دار این رسالت شد، و در نتیجه از پیدایش فرقه مشبهه و رواج رسمی این عقیده در دنیای اسلام جلوگیری شد.تا اینکه عصر امویان فرا رسید و زمینه پیدایش فرق و مذاهب گوناگون فراهم گردید، و در نتیجه بازار تشبیه گرایی رونق یافت.ائمه اهل بیت(ع)گر چه در این دوره در شرایط اختناق زندگی می‏کردند، ولی در فرصتهای مناسب، تشبیه‏گرایان را تخطئه کرده، مسلمانان را از گرایش به چنین عقیده نادرستی بر حذر می‏داشتند.چنان که از امام حسین(ع)روایت شده که فرمود:«از این -گروه خارج از این که خدا را به خود تشبیه می‏کنند بپرهیزید.سخن آنان همانند سخن کافران اهل کتاب است؛خداوند مثل و مانندی ندارد، دیدگان او را نمی‏بینند، و او دیدگان را می‏بیند و او لطیف و خبیر است» (38)
همچنین از امام سجاد روایت شده که روزی در مسجد پیامبر(در مدینه)شنید که گروهی خدا را به آفریده‏هایش تشبیه می‏کنند، امام(ع)با مشاهده چنین منظره‏ای سخت متأثر گردید، از جای برخاست و کنار قبر پیامبر(ص)آمد و به مناجات با خدا پرداخت و با صدای بلند می‏گفت:«خدایا قدرت تو آشکارست و چگونگی آن(بر این گونه افراد)نمایان نیست، و در نتیجه آنان تو را نشناخته و با مقایسهای نادرست درباره تو سخن می‏گویند». (39)
و جابر جعفی از امام باقر(ع)روایت کرده که فرمود:«ای جابر مردم شاه(یهود و نصاری)چه دروغ بزرگی را مورد خدا می‏گویند، گمان می‏کنند که خدای تبارک و تعالی پای خود را بر صخره‏ای از بیت‏المقدس نهاده است.ای جابر خدا نظیر و مانندی ندارد، و از وصف و اصفان برتر است». (40)
مراکز و مدارس فرهنگی در عصر اموی
تا این جا با فرقه‏های دینی و کلامی که در عصر امویان پدید آمدند و علل پیدایش آنها به اجمال و اختصار آشنا شدیم.اکنون به بررسی مراکز و مدارس دینی و فرهنگی این دوره در جهان اسلام می‏پردازیم. اما از آنجا که بحث گسترده و جامع در این باره، در گنجایش نوشتار حاضر نیست، به بررسی سه مرکز یا سه مدرسه بسنده می‏کنیم.
1-مدرسه دمشق
قبلا یادآور شدیم که مقر حکومت در عصر امویان از حجاز به شام منتقل گردید، و شهر دمشق پایتخت کشور اسلامی شد.از این روی شام اهمیت و اعتبار سیساسی‏_دینی خاصی کسب کرد.گرچه منطقه شام از قبل شاهد بحثها و مناظرات کلامی فرق و مذاهب مختلف دینی بود، ولی اکنون جنبه سیاسی مهمتری به خود گرفته و بیش از گذشته جلب توجه می‏کرد.
اتفاقا همین امر، منقطه ضعف آن به شمار می‏رفت، زیرا دستگاه حکومت اموی از دو اندیشه طرفداری می‏کرد که عبارت بودند از جبر گرایی و مرجئه‏گری، این دو اندیشه در حقیقت انحراف در عقیده اسلامی به شمار می‏آمدند.در نتیجه فضای حاکم بر مدرسه شام فضای سالمی نبود و از این روی متفکران آزادمنش را به خود جذب نکرد بلکه از خود طرد نمود.
بنابراین مدرسه شام در عصر امویان در رشد و اعتلای فرهنگ و عقاید اسلامی گامی برنداشت، بلکه باید گفت خود مانع بزرگی در این مسیر به شمار می‏رفت.زیرا خطمشی خود را از دستگاه سیاسی اموی می‏گرفت که به گفته احمد امین‏ مصری، سیاسی استبدادی و میکیاولی بود و جز حاکمیت بی‏قید و شرط بر دنیای اسلامی به چیزی نمی‏اندیشید. (41)
2-مدرسه بصره
شهر بصره در این دوره از تاریخ اسلام فعال‏ترین مرکز بحثهای کلامی بود، و مشهورترین شخصیت دینی آن حسن بصری بود.وی در سال 21 هجری در مدینه به دنیا آمد، سپس در بصره اقامت گزید و در سال 110 هجری در همان جا وفات یافت.مجلس موعظه و درس او معروف بود و جمع کثیری از خواص و عوام در آن شرکت می‏کردند.شهرت وی تا آنجا بود که برخی او را به عنوان«امام الدین»می‏نامیدند.سید مرتضی از او به عنوان یکی از پیشگامان عدل‏گرایی یاد کرده و از«ابی الجعد»نقل کرده که گفت از حسن بصری شنیدم که می‏گفت:«هر کس گمان کند که گناهان انسان فعل خداست، روز قیامت با روی سیاه محشور خواهد شد.»آنگاه این آیه را تلاوت کرد:و یوم القیامة تری الذین کذبوا علی اللّه وجوههم مسودّة. (42)
دومین شخصیت کلامی و مشهور مدرسه بصره، و اصل بن عطا 80-131 هجری)بود.حسن بصری بیشتر به خطابه و وعظ و مباحث اخلاقی اهتمام داشت، ولی و اصل به مسائل اعتقادی و کلامی اهتمام می‏ورزید، و درباره صفات خدا، توحید و شرک عدل الهی، قدر و اختیار، مرتکبان کبایر، حکم اصحاب جمل و صفین، و بحثهایی از این قبیل که در آن زمان رواج داشت، بحث می‏کرد.شهرستانی آراء خاص او را درباره مسائل یاد شده، نقل کرده است. (43)
فرد دیگری که در این دوره در مسائل کلامی اظهارنظر می‏کرد و چهره‏ای سرشناس بود، عمروبن عبید(80-144 ه)است.وی پس از واصل، استاد کلام معتزله و مقرر آن شناخته می‏شد.مناظره هشام بن حکم با او در مسأله امامت مشهور است.وی با امام باقر و امام صادق(علیهما السلام)دیدار نمود و در برخی مسائل اعتقادی پرسشهایی را از آن دو امام داشته است.
تفکر حاکم بر مدرسه بصره، تفکر معتزله بود، یعنی تفکر عقلی پیرامون عقتید دینی، و تأویل ظواهر و طرد هر گونه ظاهرگرایی و نص‏گرایی.مخالفت با اندیشه جبر و تشبیه از ویژگی‏های بارز این مدرسه بشمار می‏رفت، و اینها همگی از نقاط قوت و مزایای آن است.یگانه نقص آن افراط در عقل‏گرایی و تأویل و نداشتن رابطه گسترده و عمیق با ائمه اهل بیت(علیهم السلام)می‏باشد، و همین امر موجب بروز انحرافات در عقاید آنان گردید.چنانکه مثلا در دفاع از عدل الهی، توحید افعالی را خدشه‏دار ساخته و مالکیت و مشیت الهی را محدود نمودند.و در احادیث ائمه طاهرین آمده است:مساکین القدریه، ارادوا ان یصفوا الله بعدله، فاخرجوه عن سلطانه (44) قدریه خواستند خدا را به عدل توصیف نمایند پس او را از فرمانروائیش بیرون کردند.
3-مدرسه حجاز
مدرسه حجاز سابقه‏ای کهن دارد.این مدرسه در حقیقت توسط پیامبر گرامی(ص)تأسیس شد، و پس از او خلفا و صحابه به نشر احکام و عقاید دینی پرداختند.سپس نوبت به تابعین و بالأخره علما و دانشمندان اسلامی رسید، در این مدرسه، در زمینه معارف و عقاید دو روش کاملا مختلف وجود داشت. یکی روش اهل بیت پیامبر(ع)و دیگری روش دیگران. طریقه غیر اهل بیت، توقف و تفویض و سکوت بود، ولی شیوه اهل بیت(ع)تبیین و تفسیر و رفع ابهامات در پرتو عقل و وحی بود.
چنانکه در مسأله صفات خداوند، اثبات و نفی را در کنار هم نهاده و نظریه معتدلی را عرضه نمودند. تعطیل و تعویض را باطل شمردند و تشبیه را نیز ابطال‏ کردند.در مورد قضا و قدر و آزادی انسان، عقیده جبر و تفویض را مردود دانسته، و نظریه امر بین الامرین را مطرح کردند.
در مورد مرتکبان کبایر، نه نظریه خوارج و معتزله را پذیرفتند و نه نظریه مرجئه را، بلکه راه میانه‏ای را برگزیدند و آن اینکه مرتکب کبیره فاسق و مستحق کیفر و عقوبت الهی است، هر چند از جرگه مسلمانان بیرون نرفته و کافر و مشکوک نمی‏باشد.گناهان بسان آفاتی است که میوه ایمان را فاسد می‏کند، ولی ریشه آن را تباه نمی‏سازد.
و در مورد متشابهات قرآن، آنها را به محکمات ارجاع داده، و از این طریق آنها را تأویل می‏کردند.نه مانند ظاهرگرایان، ظواهر ابتدایی آنها را می‏گرفتند که مایه تشبیه و تجسیم گردد، و نه بسان اهل تعطیل و تفویض از تفسیر آنها خودداری می‏کردند، زیرا هدف از نزول آیات قرآن تدبر و فهم و بهره‏گیری از معانی آنهاست نه فقط تلاوت الفاظ آن، و نه بسان معتزله عمل می‏کردند که در تأویل آیات از هر گونه وجه ظنی و احتمال بی‏معیار بهره بگیرند.بلکه نظر امامان(ع)این بود که قرآن خود از معنی و مضامین خود سخن می‏گوید (ینطق بعضه ببعض)و در نتیجه تأویل متشابهات را باید از محکمات بازیافت.
از آنجا که شرایط سیاسی این دوره از نظر اقتدار و ضعف حکومت اموی متفاوت بود، زمینه فعالیتهای فرهنگی و کلامی نیز تفاوت داشت.در نتیجه مدرسه‏های کلامی نیز به صورتهای مختلف ایفای نقش می‏کردند.و این تفاوت در مدرسه اهل بیت (علیهم السلام)کاملا نمایان است.در نخستین مقطع از حیات امویان(41-60)که معویه بر سر کار بود. دستگاه اموی، در اوج اقتدار بود و مدرسه اهل بیت(ع)نیز بسیار محدود عمل می کرد.ولی پس از فاجعه خونین کربلا که عواطف مسلمانان را علیه حکومت اموی و له خاندان پیامبر(ص)برانگیخت، رفته رفته شرایط به سود اهل بیت(ع)تغییر کرد.امام سجاد(ع)معارف بسیاری را در پوشش دعا و حدیث بیان نمود، و شاگردانی را در کلام و تفسیر وغیره تربیت کرد.از آن جمله«قیس‏بن ماصر»که متکلم زبردستی بود، از پرورش یافتگان امام سجاد(ع) است (45) و باأخره در آخرین بخش حیات امویان، دستگاه حکومت به خاطر درگیریهایی که از درون میان رجال سیاست رخ می‏داد، و بالا گرفتن موج نارضایتی عمومی، و نیز قیامها و شورهایی که در گوشه و کنار علیه امویان صورت می‏گرفت، دستگاه حکومت را سخت به خود مشغول کرده بود و فشار و اختناق نسبت به خاندان پیامبر(ص)کاهش یافته و شرایط نسبتا مناسبی برای فعالیت‏های فرهنگی و بیان معارف دینی توسط اهل بیت(ع)فراهم گردیده بود.
در چنین شرایطی امام باقر(ع)که در سالهای(94- 114 ه)عهده‏دار منصب امامت بود، نهضت فرهنگی عمیق و گسترده‏ای را بنیان نهاد و از گوشه و کنار، تشنگان معرفت در کلاس درس حضرت شرکت می‏کردند.امام(ع)توانست بسیاری از معارف دینی را در زمینه‏های عقاید و احکام و تفسیر و اخلاق بیان نماید و شاگردان بسیاری را ترتیب کند.این نهضت فرهنگی توسط امام صادق(ع)تکمیل شد، آن حضرت از سال 114 ه تا 148 ه که مقارن بود با اواخر حکومت امویان و اوایل حکومت عباسیان، یعنی زمانی که حکومت اموی در حال زوال و فروپاشی و حکومت عباسی در حال شکل‏گیری بود عهده‏دار منصب امامت بودند.در نتیجه شرایط برای ادامه نهضت فرهنگی که توسط امام باقر(ع)پایه‏گذاری شده بود بسیار مساعدتر بود.امام(ع)نیز حداکثر حداکثر استفاده را از این موقعیت نمود و به احیا و نشر معارف دینی در شکل گسترده و به صورت منظم و کلاسیک پرداخت. معروف است که چهارهزار نفر در فرصتهای مختلف و به صورتهای گوناگون از دریای بیکران دانش امام(ع) بهره‏مند شدند، گذشته از آنکه دهها هزار حدیث که در زمینه‏های عقاید، معارف، اخلاق، تفسیر، احکام، و...از آن دوران به یادگار مانده و هم اکنون مکتب شیعه از این میراث گرانبها در ابعاد مختلف بهره می‏گیرد.
یادداشتها
(1)-تاریخ الفرق الاسلامیه، خلیل الزین، بیروت، منشور اعلمی، ص 55-58.تاریخ الفلسفة العربیه، حنا الفاخوری- خلیل الجر، بیروت، دار الجیل، ج 1، ص 173.
(2)-مقدمه ابن خلدون، بیروت، دار القلم، ص 463.
(3)-گوهر مراد، ملاعبد الرزاق لاهیجی، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ص 45.
(4)-همان مأخذ.
(5)-الملل و النحل، عبد الکریم شهرستانی، بیروت، دار المعرفه، ج 1، ص 115.
(6)-همان مأخذ، ص 118-122، و الفرق بین الفرق، عبد القاهر بغدادی، بیروت، دارالمعرفه، ص 82-87.همچنین التبصیر فی الدین، اسفراینی، بیروت عالم الکتب، ص 49-51.
(7)-ملل و نحل، ج 1، ص 134.
(8)-الحرکة الاباضیة فی المشرق العربی، مهدی طالب هاشم، دارالاتحاد العربی للطباعة، ص 46-52.
(9)-الاباضیه بین الفرق الاسلامیه، علی یحیی معمّر، مکتبة ابی الشعثاء، ص 183-187.
(10)-ملل و نحل، ج 1، ص 139.
(11)-ضحی الاسلام، احمد امین، بیروت، دارالکتاب العربی، ج 3، ص 316-317.
(12)-بحوث فی الملل و النحل، جعفر سبحانی، مرکز مدیریت حوزه علمیه قم، ج 3، ص 67.
(13)-ضحی الاسلام، ج 3، ص 323-325.
(14)-کافی، کلینی، ج 6، ص 47، روایت 5.
(15)-الامامة و السیاسة، ابن قتیبه، دارالمعرفه، ج 1، ص 158-161.
(16)-المغنی، قاضی عبد الجبار، ج 8، ص 4.
(17)-بحوث فی الملل و النحل، ج 3، ص 107 به نقل از المنیة و الامل، ص 15-16.
(18)-التوحید، شیخ صدوق، دارالمعرفه، باب 36، روایت 4.
(19)-تحف العقول، حسن بن شعبه حرانی، بصیرتی، قم، ص 162.
(20)-الامالی، سیدمرتضی، مکتبة المرعشی، قم، ج 1، ص 106.
(21)-رک:الاحتجاج، احمد بن ابیطالب طبرسی، نشرالمرتضی، مشهد، ص 327.
(22)-ملل و نحل، ج 1، ص 47.بحوث فی الملل و النحل، ج 1، ص 271.
(23)-فلسفه علم کلام، هری اوسترین ولفسن، ترجمه احمد آرام، انتشارات الهدی، ص 665.
(24)-تاریخ الخلفا، سیوطی، مطبعة السعاده، مصر، ص 95.
(25)-سنن، ابن ماجه، دار احیاء التراث العربی، بیروت، ج 1، ص 29.
(26)-التوحید، باب‏القضاء و القدر، روایت 28.
(27)-التبصیر فی الدین، اسفرائنی، عالم الکتب، بیروت، ص 91.
(28)-الملل و النحل، ج 1، ص 212.
(29)-مدرک قبل، ص 48.
(30)-الفرق بین الفرق، ص 118.
(31)-التبصیر فی الدین، ص 68.
(32)-اوائل المقالات، جلد چهارم از مصتفات شیخ مفید، ص 37.
(33)-ملل و نحل، شهرستانی ج 1، ص 48.
(34)-فرق الشیعه، حسن بن موسی نوبختی، مکتبة المفید، قم، ص 24.
(35)-اوائل المقالات، ص 37.
(36)-ر.ک:کیهان اندیشه، شماره 51.
(37)-ملل و نحل، ج 1، ص 106.
(38)-تحف العقول، ص 175.
(39)-بحار الانوار، علامه مجلسی، ج 3، ص 293.
(40)-مدرک قبل، ص 291.
(41)-یوم الاسلام، احمد امین، مؤسسه الخانجی، مصر، ص 66.
(42)-الامالی، سیدمرتضی، ج 1، ص 106.
(43)-الملل و النحل، شهرستانی، ج 1، ص 46-49.
(44)-بحار الانوار.
(45)-کافی، ج 1، کلینی، کتاب الحجة، باب 1، روایت 4.

تبلیغات