آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

در آفاق پر اشراق عرفان ناب قرآنى، عرفاى عالى مقام بر آنند که حق تعالى به ذات خود و از حیث ذاتش مستغنى از جهان و جهانیان است، و او را با اشیاء که کثرات جهان است، ارتباطى نیست، ارتباطش با عالم و ارتباط عالم با او با اسماء و صفات است.اسم، در عرف عرفا، ذات و حقیقت وجود با تعینى از تعینات و به اعتبار ملاحظه آن با صفتى از صفات است.
اسماى نامتناهى حق تعالى مقتضى‏اند که هر یک مظهرى داشته باشند، تا اثر آن اسم در آن مظهر به ظهور بپیوندد و همه اسماء در حیطه اسم« اللّه»است که اسم اعظم است و اعظم اسماء در مقام تجلى است که همه اسماء را در بر دارد.نبى ختمى(ص)مظهر اسم اعظم جامع است، اسماء الهى میان اعیان ثابته و حقیقت حق رابطاند، بین حق و اسماء او، حضرت اسم اعظم، واسطه ارتباط است که هر اسم را به مظهر خود پیوسته مى‏سازد و فیض و کمالات را از اسم« اللّه»بماسواى آن مى‏رساند، پس اسم اعظم در همه‏اسماء جلوه‏گیرى مى‏کند.چه، هر اسمى از اسماء عبارت است از ذات مسّمى به اعتبار صفتى مانند علیم به اعتبار علم و قدیر به اعتبار قدرت.با این قیاس سایر اسماء، اما الله، ذات مسّمى به اعتبار همه صفات و اسم اعظم است و مظهرش رسول الله است.
مرتبه نبوت و ولایت از شئون اسماى الهى محسوب مى‏گردد و نبوت و ولایت مطلقه را مظهر اسم اعظم جامع الله داراست که حقیقت محمدیه است.
در این مقال، شعاعى از خورشید حقیقت محمدى انعکاس مى‏یابد و قلم را به زیبانگارى مى‏گمارد و این نکته، چهره مى‏گشاید که حضرت نبى ختمى(ص) کاملترین انبیاست، چه، مظهر نبوت مطلقه است.
همه انبیاى دیگر از مشکات نبوت او فیض نور و فروغ نبوت مى‏گیرند و پرتو نبوى بر آنان از دریاى نور نبوت خاتم انبیاء فیضان مى‏کند، بر همه انبیاء و اولیاى کامل، شعاع نبوت و ولایت از خورشید تابان جلیل حقیقت محمدى مى‏تابد.
مقام ذات خلوت بى‏نشانى هستى
در هستى خانه و سراى وجود، موجود حقیقى یکى بیش نیست و او وجود حق و هستى مطلق است، اما مراتب بسیار در بر دارد و داراى شئون و مظاهر و درجات است، حقیقت وجود که حقیقت حق است؛در مرتبه غیب ذات و در مقام بى‏نشانى تعین برانداز و تقیدسوز است و هیچ اعتبار و قید را بدو راه نیست، حتى از قید اطلاق نیز عارى است.
در این مرتبه او را اسمى و رسمى نیست، آرى حضرت هویت، مرتبه لاتعین و ملاحظه ذات بى‏هیچ قید و اعتبار است، به اعتبار غیب، هویت وجوبى الهى‏اش بى‏نشان است و در کمال عز خود استغراق دارد، از نسبت نعت و صفت نیز در این مقام‏برى است و جز از او میسر نیست.
اسماء و صفات و نسب و اضافات مضمحل در ذات است، حکم ظهور در بطون و واحدیت در احدیت نهفته است، هر دو در سطوت وحدت رنگ باخته و در او پیوسته است، نام عینیت و غیریت و اسم و رسم و نعت و صفت و ظهور و بطون و کثرت و وحدت و وجوب و امکان منتفى است و نشان ظاهریت و باطنیت و اولیت و آخریت در پرده اختفاست.
تخیلات و اوهام را بر پیرامون جلالت این حضرت گذرى نیست و مرغان ادراکات و افهام، دربال گشایى و پروزا بدان مقام بال و پر شکسته است.الفاظ و لغات در دلالت بدان ذات، آتش به جان دارد و درمانده است و زبان عبارات در بیان آن هویت، شعله‏ناک و بریده است و وجود بحت محض است، این کمال ذاتى غناى مطلق را در بر دارد، معنى غناى مطلق این است که شئون و احوال و اعتبارات ذات با احکام و لوازمش بطور کلى و جملگى در وحدت ذات مندرجند.
«انّ اللّه لغنى عن العالمین»(العنکبوت/5).
دامان غناى عشق پاک آمد پاک
ز آلودگى نیاز با مشتى خاک
چون جلوه‏گر و نظارگى جمله خود اوست
گر ما و تو در میا نباشیم چه باک
(جامى) عقل سرگشته و نوان و در اشاره به کنه کمالش او را نیست توان، از کشف و شهود بهره‏وران، از ادراک حقیقتش محجوبند و علم‏ورزان در معرفتش درمانده و متحیر، منتهاى نشان از او بى‏نشانى است و اوج عرفان وى حیرانى.
اى در تو عیان‏ها و نهان‏ها همه هیچ
پندار یقین‏ها و گمان‏ها همه هیچ
از ذات تو مطلقانشان نتوان داد
کانجا که تویى بود نشان‏ها همه هیچ
(جامى)
چند از این الفاظ و اضمار و مجاز
سوز خواهم سوز با آن سوز، ساز
آتشى از عشق در جان بر فروز
سر بسر فکر و عبارت را بسوز
(مثنوى، ج 2، ص 343) عبد الرحمن جامى، آن عارف و عالم و شاعر نامى، با شم عارفانه و ذوق شاعرانه براى تجسم معانى و تقریب آن به اذهان، از مقام ذات، چنین تابلوپردازى و زیبانگارى مى‏کند:
در آن خلوت که هستى بى‏نشان بود
به کنج نیستى عالم نهان بود
وجودى بود از نقش دویى دور
ز گفت و گوى مایى و تویى دور
وجود مطلق از قید مظاهر
به نور خویش هم بر خویش ظاهر
دلارا شاهدى در حجله غیب
مبرا دامنش از تهمت عیب
نه با آئینه رویش در میانه
نه زلفش را کشیده دست شانه
صبا از طره‏اش نگسسته تارى
ندیده چشمش از سرمه غبارى
نگشته با گلش همسایه سنبل
نبسته سبزه‏اش پیرآیه گل
رخش ساده زهر خطى و خالى
ندیده هیچ چشمى زو خیالى
نواى دلبرى با خویش مى‏ساخت
قمار عاشقى با خویش مى‏باخت
در عرف عرفا و درون پروران و اهل دل، از مقام ذات، با القاب و عناوینى تعبیر مى‏رود، مانند«عنقاء مغرب»، «غیب الغیوب»، «غیب هویت»، «هویت مطلقه و مغربه»، «مقام لا رسم له و لا رسم له»، «هویت غیبى»و «غیب مطلق»و از این قبیل.حافظ لسان الغیب چه عارفانه مى‏سراید:
عنقا شکار کس نشود دام بازچین
کانجا همیشه باد بدست است دام را
تعین اول(تجلى الهى احدى ذاتى)
نکته‏ها چون تیغ پولادست تیز
گر ندارى تو سپر وا پس گریز
پیش این الماس بى‏اسپر میا
کز بریدن تیغ را نبود حیا
(مثنوى، ج 1، ص 43) تعین اول:
تجلى و ظهور ذات براى ذات است که همه اسماء و صفات نهفته در ذاتند، تمیز ذات را در هر مرتبه‏اى از مراتب«تعین»و«تجلى»و«تنزل»گویند.این تعین اول تالى غیب هویت و لاتعین است، شاهد خلوتخانه غیب هویت خود به خود، بر خود جلوه نمود.نخستین جلوه‏اى که کرد به صفت وحدت است، تعین اول که از غیب هویت پدید آمد، وحدتى است که اصل همه قابلیات است و ظهور و بطونش مساوى است، به اعتبار آنکه قابل ظهور و بطون است؛احدیت و واحدیت از وى چهره مى‏گشایند، پس وحدت حقیقیه که عین تعین اول است، سرمنشأ احدیت و واحدیت است و دو اعتبار دارد:
یکى سقوط همه اعتبارات است که ذات را به این اعتبار«احد»نامند، متعلقش بطون ذات و اطلاق و ازلیتش است، بنابراین نسبت اسم«احد»به سلب شایسته‏تر آمد تا به ثبوت و ایجاب.
دیگرى ثبوت اعتبارات نامتناهى براى آن است با اندراجش در آن در اول رتبه ذات، ذات را به این اعتبار «واحد»نامند، متعلق این اعتبار، ظهور ذات و وجود و ابدیتش است.پس تعین اول، تنها یک تعین است و آن ظهور و تجلى ذات براى ذات است که همه اسماء و صفات در ذات نهفته‏اند.ذات با این تعین از مرتبه لاتعین و غیب الغیوب متمایز مى‏گردد.
احدیت و واحدیت دو تعین ذاتى‏اند که از وحدت ذات سرچشمه مى‏گیرند، که اصل الاصول قابلیات است.عرفا و اهل کشف و شهود از مرتبه تعین اول و حضرت احدیت ذاتى با القاب و عناوینى چون«مقام جمع الجمع»، «اصل الجمع»«حقیقة الحقایق»، «برزخ البرازخ الاکبر»، «محتد التعینات»، «حقیقت محمدیه»، «طامه کبرى»، «مقام اوادنى»و«افق اعلى»تعبیر مى‏آورند.
در این مرتبه حق تعالى ذاتش را به ذات خود نظاره‏گر است و کمالات ذاتش را به تبع شهود ذاتش، با شهود احدى جمعى بسیط مبرا از کثرت تعینات و تعدد مفاهیم اسماء و صفات، مشاهده مى‏کند که علم عنایى ذاتى قبل از ایجاد است، چون همه هستى‏هاى ممکنات، آثار و افعال ذات مقدس حضرت حق‏اند، آن ذات برى از هر عیب و نقص، مفیض همه عوالم وجود امکانى است و عین قدرت و صرف سایر کمالات است، کمالش با ذاتش تغایر ندارد، هیچ نقص و حجاب و غبار حد و ماهیتى را به آن ذات مقدس راهى نیست.
علمش به ذات خود و ذاتش مصداق قدرتش، علم به قدرت و مقدوراتش عین علم به ذاتش است، چه، مناط علم، حضور است و براى ماده حضورى نیست، و مناط علم، تجرد از ماده است و مجرد از همه جهات، حضرت حق است و بس که همه مراتب تجرد را واجد است.در مرتبه ذاتش عاقلى به جز او نیست، او عاقل به ذاتش است.پس از شهود ذات و کمالات ذاتش عالم و شاهد است به همه آنچه از ذات مقدسش به صدور مى‏پیوندد بر سبیل شرح و تفصیل و در عین یگانگى و بساطت آن ذات پاک، این علم بر حسب وجود، عین ذات حق و کمال آن جمیل على الاطلاق است، علم اجمالى در عین کشف تفصیلى است.
پس تعین اول و مقام احدیت، تجلى ذات حق براى ذات خود است و همه حقایق و کثرات، در این مقام مضمحل و مستحلک‏اند.حقیقت حق تعالى همه آن حقایق را به نحود کثرت در وحدت شهود مى‏کند و این مرتبه علم را«شهود مفصل در مجمل»گویند، یعنى علم اجمالى در عین کشف تفصیلى.
این مقام، مقام علم احدى ذاتى جمعى قضایى است که به وحدت حقه حقیقى‏اش عقل بسیط اجمالى قرآنى براى حق تعالى نسبت به همه حقایق الهى و اسمایى و صفاتى و مظاهر امکانى آنها و رقایق اکوانى‏شان جلوه مى‏کند.اجمال:به معنى بساطت و وحدت در مقام شامخ و اعلاست و تفصیل در مقامات نازل ادنى، و این اجمال، عین تفصیل بشمار مى‏رود.
حق تعالى، عالم است به همه کلیات و جزئیات، هم به نحو کلى و هم به نحو جزئى، پس علم بسیط اجمالى در عین کشف تفصیلى است.
از نظرگاه هر محقق ژرف‏نگر برخوردار از بصیرت، اسم الله اعظم و تجلیات و ظهوراتش، از احدیت ذاتى سرمنشأ مى‏گیرد و احدیت ذاتى منشأ تعین مرتبه انسان کامل ختمى(ص)و اوصیاءاوست.
هیچ یک از انبیا از این منصب برخوردار نیست، زیرا سایر انبیا مظاهر تجلیات اسمایى و صفاتى‏اند، مقام نبى ختمى و اوصیا، مقام ولایت مطلقه است که بر همه اشیاء احاطه دارد، از همه موجودات عالم امکان، چه ابداعى باشند یا تکوین، نزولى باشند یا صعودى، اقوى و اکمل است.ذات مقدسش در مرتبه جمیع همه حقایق هستیها و موجودات عالم امکان جلوه‏گرى مى‏کند، حقیقت محمدى مظهر جامع اسم الله است، همه مراتب موجودات که مظاهر اسماء الهى‏اند، مظهر حقیقت محمدى‏اند.و حقیقت محمدى، مظهر حقیقى احدى است که واسطه ظهور همه خیرات و برکات و سرمنشأ تحقق عوالم جبروت و ملکوت و عالم شهادت‏اند.
تعین ثانى(حضرت واحدیت)
تعین ثانى بعد از تعین اول است که مرتبه دوم ذات به حساب آید، تجلى حق تعالى به فیض اقدس است که با این تجلى، اعیان ثابته و حقایق علمى از خفاى مطلق و کنز مخفى به مقام تقدیر و تفصیل علمى برآمدند، یعنى از حضرت احدیت و بطون ذات در حضرت واحدیت و مقام جلاء به ظهور پیوستند و تمیز علمى یافتند نه عینى، آرى با تجلى حق به فیض اقدس اعیان ثابته و استعدادهاى اصلى آنها در علم حق به حصول مى‏پیوندد.
حضرت واحدیت؛تجلى علمى حق تعالى است که از آن به فیض اقدس تعبیر مى‏رود و آن، ظهور حق بر خودش در حضرت علمیه به صور اعیان و قابلیات و استعدادهاى ایشان است، اعیان ثابته پیش ا فیض اقدس در مقام احدیت، وجود علمى و عینى ندارند و با تجلى فیض اقدس وجود علمى مى‏یابند.
در این مرتبه، مفاهیم اسماء و صفات و رقایق آنها مسمى به ماهیات و اعیان ثابته ظاهر مى‏گردد و حق تعالى ذاتش را به صور اسماء و صفاتش با شهود علمى قدرى تفصیلى احاطى به همه چیز، مشاهده مى‏نماید که آن را شهود مفصل در مفصل نامند.در این مرتبه اسماء و صفات از هم تمیز دارند و لوازم و رقایق آنها نیز که اعیان ثابته‏اند، از یکدیگر ممتازند به تمایز علمى.
نعین دوم، تعین ذات در کسوت همه اسماء و صفات و ظهور هر موجودى به تفصیل در مقام واحدیت است.با توجه به اینکه حق تعالى همه زیبایى و حسن کل است و عین علم به ذات خود، با علم حضورى اشراقى به ذات خویش همه اوصاف حسنش بر خود حاضر و به جمال خویش نظاره‏گر است و بنابراین حسن کامل و زیبایى تمام نزدش حضور دارد. حضور حسن کامل، ابتهاج کامل است و آن منشأ عشق کامل بلکه عین عشق است، چه حقیقت عشق ابتهاج به حضور حسن کامل است و شهود کمال حسن، مبدأ اعلى و حق عز و جل مبتهج به ذات و عاشق و معشوق و محب و محبوت ذات خویش‏اند، عشق و حب تام کامل و ابتهاج به ذات، مستلزم حب و عشق به کمالات و شئون و آثار ذات است.
حق تعالى با علم ذاتى احدى، در کمال ذاتى اطلاقى، کمال نهفته مستجن دیگرى را-که کمال اسمایى است-شهود مى‏نماید.
به موجب خبر قدسى«کنت کنزا مخفیا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکى اعرف.»
از آنجا که پرى‏رو تاب مستورى ندارد، بین آن دو کمال ذاتى و اسمایى در حضرت احدیت ذاتى رقیقه عشقى حبى دیگرى منبعث مى‏گردد و تجلى حبى رخ مى‏دهد، اثر آن به حقایق و شئون و کمالات و آثار نهفته و مکتوم در بطون و غیب ذات مى‏رسد، باعث طلب خروج از سایه خقا و نهانگاه به عرصه ظهور و منصه بروز از آنچه ذات اقدس حق مشاهده فرموده مى‏گردد.پس ذات بارى، با همه شئون و اسماء و صفات و حقایق فاعلى الهى خود و با تمام مظاهر و رقایق آنها که اعیان ثابته قابل هستند تجلى مى‏کند و حقایق و رقایق مزبور به فیض اقدس در حضرت واحدیت به ظهور مى‏پیوندد و از تمیز و تفصیل مفهومى و کثرت علمى برخوردار مى‏گردد، که از آن، به حب به ذات و حب به معروفیت اسماء و صفات تعبیر مى‏رود.
شیخ الرئیس بو على در کتاب شفا در مبحث اراده (الهیات بالمعنى الاخص)بعد از آنکه به اثبات اراده در حق مى‏پردازد که اراده حق ابتهاج به ذات و ابتهاج به نظام وجود است، چنین زیبانگارى مى‏کند:«انه تعالى اعظم عاشق و اعظم معشوق».
صدر المتألهین حکیمانه و عارفانه بیان مى‏دارد: هستى عین عشق است و ماهیات، ظهورات عشق، و هر موجودى عاشق و عشق و هر عشقى وجود و موجود است.منتهاى امر، عشق در ذات احدیت کل الوجود است، او را عشق کامل اکمل به جمال اتم احسن خویش است و عشق او به آثار و مخلوقات خود، پرتو عشق به خود و تابع محبت ذاتى به حسن پرتمام خویش است.
او«حق تعالى»چنانکه هستى مطلق است، عاشق و عشق و معشوق مطلق و حسن مطلق و حیات مطلق است، پس حق تعالى عشق کامل‏تر و عالى‏ترین درجات حسن زیبایى نامتناهى است، و جمیل على الاطلاق به جز حق تعالى نیست، هر جمال و کمال که در همه مراتب جلوه دارد، پرتو جمال و کمال اوست که آنجا تافته و شعاع در افکنده است، پس از آن در مراتب وجود بر حسب الاشرف و فالاشرف در هر چه وجود کاملتر، حسن و عشق و حیات جلوه‏اش بیشتر است.
در عرف عارفان، حضرت واحدیت و تعین ثانى را «حضرت اسماء و صفات»، «لاهوت»، «علم تفصیلى»، «نشأة اعیان ثابته»، «مقام جمع»، «مقام قاب قوسین»، «حقیقت محمدیه بیضائیه»، «مرتبه الوهیت»، «عالم معانى»، «حضرت ارتسام»، «حضرت علم ازلى»، «مرتبه ثانیه»و«مرتبه امکان»نامند.از آن رقیقه عشقى حبى به مشیت ذاتى و از فیض و تجلى منبعث از آن به فیض اقدس تعبیر مى‏رود، فیض اقدس را از این جهت فیض اقدس گویند که اقدس است از اینکه مغایر با مفیض باشد.
تجلى ایجادى(فیض مقدس)
فیض مقدس تجلى ایجادى حق تعالى است، با این تجلى که تجلى شهودى وجودى است، اشیاء از علم، به عین و مقام استجلاء در مى‏آیند و استعدادهاى اعیان ثابته آنچه را که اقتضا مى‏کرد متحقق مى‏گردد، نور وجود بر هیکل‏هاى قوابل ممکنات تابیدن مى‏گیرد، ظلمت عدم‏عینى از اعیان ثابته طرد مى‏شود، حق تعالى به صور اسماء و صفاتش تجلى عینى خارجى مى‏کند، در مقام ظهورش با فیض مقدس سماوات ارواح و اراضى اشباح نور باران مى‏گردد، افاضه این فیض الهى نورى بر هیکلهاى مهیات بر حسب قابلیات اعیان ثابته است، چه، عطیات برحسب قابلیات است، اعطاء وجود به هر شئ بر حسب استعداد آن شئ صورت مى‏پذیرد«به هر کس هر چه لایق بود دادند».
در موطن علم ربوبى هر یک از اعیان ثابته به لسان استعداد، وجود عینى مى‏طلبند که از خفاى علم و مکمن جلاء به منصه ظهور و استجلاء در آیند، حق تعالى به فیض مقدس تجلى مى‏کند.به تبع این تجلى و ظهور، ماهیات و حقایق اشیاء از علم، به عین در مى‏آیند و به بروز و استجلاء مى‏پیوندند، و به وجود خاص خارجى خود که مظهر احکام و آثار آنهاست، جلوه‏گرى مى‏کنند.
فیض مقدس، ذات فیض و ربط است و مفاض و مرتبط به نیست.به نفس ذاتش مجعول است و اشیاء به جعل او مجلعول‏اند.چنانکه در حدیث مشهور چهره مى‏گشاید«خلق الله الاشیاء بالمشیة و المشیة بنفسها»سرمنشأ ظهور اسماء در اعیان و مبدأ تعین اسماء به صور و تعینات اعیان ثابته، فیض اقدس است که بواسطه آن فیض از باطن ذات حق از اسماء به اعیان مى‏رسد.فیض اقدس، روح و باطن فیض مقدس است و فیض مقدس تعین فیض اقدس.چون ظهور خارجى اعیان بعد از ظهور علمى آنهاست، از اینرو صحیح است که گفته آید عطاى حق تعالى در قابلیت متوقف نیست، بلکه او جواد محض و وهاب مطلق است.با فیض مقدس، حقایق امکانى و شئون الهى و مکنونات اسمایى چهره مى‏گشایند.
مراد از اسم در اصطلاح اهل معرفت، ذات است با تعینى از تعینات ذات احدیت که با هر صورتى و تعینى از صور علمیه نسبت خاصى دارد و آن را نسب اسمائیه مى‏گویند.چه هر نسبتى و تعینى، صفتى است و ذات حق را با هر یک از صفات اسمى است.از این جهت مى‏گویند:اسم عین مسمى است.در اصطلاح عرفا، اسم ذات مسمى است به اعتبار صفتى از صفات، خواه صفت وجودى باشد، مثل علیم که ذات با صفت علم است، یا صفت سلبى، همچون قدوس که ذات با صفت قدس است، یعنى منزه از عیب.
هر یک از اسما یا صفات، مظهر خاصى را اقتضا مى‏کند، پس مظاهر به تبعیت اسما و صفات، به حصول مى‏پیوندد.عرفا مظاهر را-چه کلى باشند چه جزئى-«اعیان ثابته»گویند.اما حکماء براى کلیات آنها«مهیات»و براى جزئیات«هویات»اطلاق مى‏کنند.
حضرت علمیه، حضرت اعیان ثابته است که مظاهر اسماء و صفاتند، از این رو اعیان به مثابه ابدان اسما و صفاتند، به اعتبار آنکه صور اسماء الهیه‏اند، و اسماء و صفات به منزله ارواح آنهاست، چنانکه بدن قائم به روح است، همه موجودات نیز قائم به اسماى الهیه‏اند و حققیت همه اشیا اسماء است، همچنین اعیان خارجى به مثابه ابدان اعیان ثابته‏اند و اعیان ثابته، جان و روان آنها، پس همه اسماء مظاهر ذاتند، همه اشیاء مظاهر اسما.
فیض مقدس را در عرف عرفا حقیقت محمدیه، نفس رحمانى، حیات سارى در درارى و ذرارى، رحمت عامه امتنانى وجوبى، کلمه کن وجودى، مشیت سارى، رحمت واسعه، حق مخلوق به، وجود منبسط، مشیت فعلیه، مرتبه استجلاء، هباء منثور، رق منشور«و الصبح اذا تنفس»گویند.
حقیقت محمدیه، صادر اول، فیض مقدس
عرفاى عرش‏نگر کشف و شهودپرور و گروهى از حکماى بلندنظر بر آنند که صادر اول از حق تعالى حقیقت محمدى و نور مبین احمدى است که بنحوى راجع است به فیض مقدس.و وجود منبسط که به صدرو آن هر معلولى صادر و هر مستورى چهره مى‏گشاید و از او به وجود مطلق و رحمت واسعه بر همه اشیا تعبیر مى‏کنند، پیدایى و چهره‏گشایى مراتب موجودات از مراتب تجلى و فیوضات اوست، از این روى خداى سبحان فرمود:«و ما ارسلناک الا رحمة للعالمین».
به دیگر سخن، حقیقت محمدى که صورت وجودى قلم اعلى و صورت معلومیت ذات به تعین اول است با شمس ذات احدیت، محاذات تام و مقابله کامل دارد، بى‏هیچ واسطه، استفاضه نور و سایر کمالات هستى از آفتاب ذات احدیت مى‏نماید، اما حقایق و اعیان دیگر که تاریک‏نشینان ظلمات عدمند؛از او نور وجود و پرتو فعلیت و ظهور مى‏گیرند.
اصل حقیقت هستى و عین هر شاهد و نفس هر مشهود، اول اوائل موجودات و محکمترین دلائل بر هستى ذات، مبدأ انوار مجرد ازلى منتهاى معارج کمالى خود، چنانکه مبدأ المبادى است، غایة الغایات است که هر نشأة از نشآت متعین به تعین مخصوصى است و مثل اعلاى الهى است.
انسان کامل مکمل محمدى، جامع الجوامع است چنانکه فرمود:«اوتیت جوامع الکلم»آئینه تمام‏نماى همه اسماى حسنى و صفات عالیه است، پرتو شمس حقیقت، وجود منبسط است که از مهیات و اعیان ثاتبه، ظلمت عدم را مى‏زداید و آنها را از لوث عدم تطهیر مى‏کند.
اولین تجلیات حق تعالى و وجود عام منبسط در دو موطن علم و عین است و فیض اقدس و مقدس است که با فیض اقدس، اسما و صفات و اعیان ثابته از حضرت هاهوت و مقام احدیت و تعین اول که مقام کنز مخفى و اختفاء کامل است، به حضرت لاهوت و واحدیت و جلاء در مى‏آیند و با فیض مقدس، اعیان از مکمن خفاء و موطن علمى به ظهور عینى خارجى و استجلا مى‏پیوندند.
حقیقت محمدى، اعظم معلومات معقول و اشرف موجودات ممکن علمى و عینى از حیث صورت و معنى و مرتبه و مقام است و کتاب نازل بر وى که قرآن کریم است، اعظم کتابهاى آسمانى حق تعالى و اشرف آنهاست.
از آن وجود مقدس گاهى به نور تعبیر مى‏رود، چنانکه میفرماید:«اول ما خلق الله تعالى نورى»و گاهى به عقل:«اول ما خلق الله العقل»گاهى به قلم گاهى به لوح، همچنین از او، با ام الکتال و کتاب مبین و تعین اول و روح اعظم، و حقیقة الحقایق و آدم حقیقى و انسان کلى و قطب الاقطاب و صورت حق و ظل الله و مرآت حقیقى و مظهر اعظم و خلیفه و امثال آنها تعبیر رفته است.
چون حق تعالى از ذات خود به ذات خود تجلى فرمود، همه اسما و صفاتش را در ذاتش مشاهده کرد و خواست تا همه اسماء و صفات خود را در حقیقتى مانند آینه نظاره‏گر باشد، لذا حقیقت محمدى را که انسان کامل است در حضرت علم خود ایجاد کرد و با نظر لطف در وى نگریست، و حقایق عالم را به طریق اجمال شهود فرمود و باز در حضرت عین که عالم شهود است او را و آنچه تبع وجود او بود از حقایق عالم، هستى مفصل عطا کرد، پس جمله اعیان ثابته گشتند.وجود محمد(ص)عین اول است که انسان کامل همچون انسان عین آمد که همه بدو مشاهده گردید و او سبب وجود همه گشت، حقیقت مقدس محمدى مظهر الله و مجلاى این اسم عظیم اعظم و آیینه این مقام اتم است.
شخص پیامبر دو جنبه توأمان دارد:جنبه نبوت (تبلیغ)جنبه ولایت(اتصال با حقیقت الهیه)حقیقت محمدیه، ولایت مطلقه الهیه است که با اوصاف کمال و نعوت جمالش به ظهور پیوسته است.
ولایت صفت الهى و شأنى از شئون ذاتى است که اقتضاى ظهور دارد(و هو الولى الحمید)و حکمتش در همه اشیاء چه واجب و چه ممکن ظاهر مى‏گردد و ملازم وجود است و با وجود مى‏چرخد، این صفت نسبت بماسوى الله عام است و صورت شامل همه ماسوى الله به جز عین ثابت محمدى نیست، صورت آن اسم حقیقت محمدیه است که صورت اسم الله جامع است.
اسم ولى باطن اسم الله است، پس ولایت باطن الهیت سرمستتر است، الهیت باطن حقیقت محمدیه است، و ولایت باطن حقیقت محمدیه است و این حقیقت، ظاهر و صورت ولایت است که ظاهر عین باطن و باطن عین ظاهر است.
نبى و ولى در مقام«لى مع الله»اتحاد دارند، ولى غیرنبى، انوار ولایت و کمال از نبى مى‏گیرد، گر چه مبدأ نبوت نبى ولایت است، یعنى ولایت خودش، چه ولایت نبى افضل از نبوت اوست اما مبدأ ولایت ولى غیر نبى، نبوت است.
نسبت میان نبى و ولى عموم و خصوص مطلق است، چه، هر نبى البته باید ولى باشد، اما لازم نیست هر ولى نبى گردد، مثل اولیاى امت محمد(ص)که ولایت بدون نبوت دارند و مبدأ ولایت آنهانبوت است، نبوت واسطه و برزخ میان ولایت و رسالت، محسوب مى‏گردد، چون نبوت اخبار از حقایق الهى است، یعنى معرفت ذات و صفات و اسماء و احکام الهى، این این اخبار دو نوع جلوه‏گر مى‏آید:یکى اخبار از معرفت ذات و صفات و اسما است که به ولایت اختصاص دارد، خواه از نبى جلوه‏گر آید و خواه از ولى.
نوع دیگرى است که آن اخبار با تبلیغ احکام شرعى و تأدیب به اخلاق و قیام به سیاست توأم باشد که به رسالت مختص است و این را نبوت تشریعى مى‏نامند و اول را نبوت تعریفى.
نبوت تشریعى به رسالت حضرت محمد(ص)ختم گشته است ولایت اعم از نبوت و رسالت است و نبوت اعم از رسالت، و اخص از ولایت، ولایت فلک محیط عام است و اخبار عام دارد و هرگز انقطاع نمى‏پذیرد، اما نبوت تشریع و رسالت که جهت خلقى است منقطع مى‏گردد، و تداوم نبوت در ولایت جلوه مى‏کند.
خورشید ولایت کلیه که مشتمل بر ولایت عامه و خاصه و مطلقه و مقیده است، ائمه اطهار هستند، از مولا على(ع)تا حضرت مهدى که خاتم ولایت است، تابش دارد.چه ولایت از صفات کلیه الهیه است و «کلمة الله العلیا»جلوه مى‏کند و هرگز پایان نمى‏پذیرد، گر چه نبوت تشریع منقطع مى‏گردد، وظیفه پیغمبر اسلام تأسیس دین و تبلیغ و راهنمایى خلایق به سوى خداپرستى است و مقام ولایت که مظهر کامل آن، دوازده تن جانشینان پیامبر اسلامند که به تکمیل توحید بشر و تفسیر قانون آسمانى قرآن و به حفظ آن از اغراض و مقاصد پلید مأموریت دارند، پس از رحلت خاتم انبیا(ص)که«قوه مؤسسه و مقننه»است، خلق به نیروى ولایت که«نیروى مبقیه» است بیشتر نیاز دارند.
بقول مولوى:
پس بهر دورى ولیى قائم است
آزمایش تا قیامت دائم است
مآخذ
-شرح مقدمه قیصرى بر فصوص الحکم، سید جلال الدین آشتیانى، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، پائیز 1365.
-تعلیقه بر شرح منظومه منطق سبزوارى، مهدى آشتیانى، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى.
-شرح فصوص الحکم، خواجه محمد پارسا، تصحیح جلیل مسگر نژاد، نشر دانشگاهى، 1366 ه، ش.
-نص النصوص، سید حیدر آملى.
-اساس التوحید، مهدى آشتیانى 1330 ه، ش چاپخانه دانشگاه تهران.
-هستى از نظر فلسفه و عرفان، سید جلال الدین آشتیانى، نهضت زنان مسلمان.
-نقد النصوص جامى، با تصحیح و تعلیقات ویلیام چیتیک و پیشگفتار سید جلال الدین آشتیانى.
-زندگانى حضرت على بن موسى الرضا، احمد خوشنویس (عماد)موسسه مطبوعاتى عطائى، 1359.
-اسرار الحکم، حاج ملا هادى سبزوارى، انتشارات مولا.
-انوار جلیه، ملا عبد الله زنوزى، با تصحیح و مقدمه سید جلال الدین آشتیانى، امیر کبیر 1371.
-رسائل قیصرى، با حواشى آقا محمد رضا قمشه‏اى، به تصحیح و مقدمه سید جلال الدین آشتیانى.
-حکمت الهى، محیى الدین الهى قمشه‏اى، چاپ ششم، انتشارات اسلامى، 1363 ه ش.
-المظاهر الالهیه، صدر الدین محمد شیرازى، با مقدمه و تعلیق سید جلال الدین آشتیانى، مشهد.
-شرح مناقب محیى الدین عربى، سید محمد صالح موسوى خلخالى تهرانى، انتشارات تکیه خاکسار.
-تعلیقه بر شرح منظومه حکمت سبزوارى، میرزا مهدى آشتیانى، به اهتمام عبد الجواد فلاطورى، و مهدى محقق، با مقدمه انگلیسى پروفسور ایزوتسو.

تبلیغات