آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

این رساله توسط جناب آقای محمد علی کوشا تهیه و پس از افزودن پیشگفتار و برخی اصلاحات، مجددا توسط جناب آقای اکبر ایرانی قمی، مورد تصحیح و تحقیق قرار گرفته است.
«کیهان اندیشه»
مقدمه
یکی از ستارگان علم و تقوا در آسمان فقاهت و علوم و معارف اسلامی در میان عالمان با فضیلت حوزه علمیه نجف اشرف، در زمان مشروطه، مرحوم علامه آیة اللّه شیخ عبد الحسین فاضل بیجاری گروسی است که در جامعیت دانشهای اسلامی کم‏نظیر بوده است.
ولی به علت حجب و حیای فراوان و زهد کم‏نظیر و پرهیز از شهرت طلبی، تها نزد خواص و چهره‏های علمی شناخته شده می‏باشد.
استاد بزرگوار آقای سید محمد گنجی که محضر آن مرحوم را درک کرده و اندک بهره علمی در عنفوان جوانی از خرمن دانشش برگرفته و خود دارای تألیفاتی در علوم غریبه می‏باشد، در شرح حالی که از فاضل گروسی تهیه کرده چنین می‏نگارد:
«مرحوم آیة اللّه شیخ عبد الحسین فاضل فرزند مجتهد عادل مرحوم شیخ علی صابونی کرمانشاهی در سال 1259 خورشیدی در شهرستان بیجار دیده به جهان گشود.در دوران کودکی پدرش دار فانی را وداع نمود و مادرش که از خانواده‏ها یسرشناس بیجار بود او را به تحصیل علوم دینی تشویق کرد.وی تحصیلات مقدماتی را به مدت هفت سال در زادگاهش بیجار گذراند و برای تکمیل معلومات به قزوین رفت و مدت دوازده سال در مدارس علمیه قزوین به فراگیری علوم پرداخت، سپس به تجف اشرف رهسپار شد و به تلمذ پرداخت و مدتی در حدود سی و دو سال به تحقیق علوم اشتغال داشت و از محضر علمای طراز اول، از جمله مرحوم آیة اللّه ملا کاظم خراسانی بهره‏های فراوان برد و به درجه اجتهاد نائل آمد و مجددا به بیجار مراجعه کرد و بر مسند ارشاد و هدایت مردم نشست.وی علاوه بر اینکه مجتهدی والامقام و مورد احترام علمای اعلام بود، از هیئت و نجوم و ریاضیات و هندسه و طبیعیات و فلسفه و منطق و سایر علوم خفیه و غریبه، چو جفر و رمل و تسخیرات و علوم اعداد بهره وافی داشت و به زبانهای عربی و انگلیسی و فرانسه و کردی و عبری آشنا بود.خط لاتین، میخی و پهلوی و اوستایی را به دقت می‏خواند و ترجمه می‏کرد و با تمام مذاهب و ادیان آشنایی داشت و به مفاهیم تورات و انجیل کاملا مسلط بود و با علمای یهودی و مسیحی به مباحثه و مناظره می‏نشست و با بهائیها به استدلال و محاجّه می‏پرداخت و به براهیم متقن دلائلشان را رد می‏کرد و ابطال مذهبشان را ثابت می‏نمود، و به طب سنتی نیز آشنایی کامل داشت.
مرحوم فاضل گروسی صاحب دو فرزند، یکی پسر و دیگری دختر بود که هر دو در کودکی از دنیا رفتند، آن مرحوم دوبار سکته کرد، بار اول در نجف پس از ساعتها اغماء به هوش آمد و بهبود یافت، بهمین مناسبت مردم او را«فاضل خدا داد»خطاب می‏کردند و بار دوم در بیجار در مورخ 19 بهمن ماه سال 1324 خورشیدی مددا سکته کرد که به لقاء الله پیوست و در روز 23/11/1324 خورشیدی در بقعه امازاده بشر حافی بیجار به خاک سپرده شد.
فاضل گروسی در مدت عمر با برکتش به تدریس و تأدیب و ارشاد و هدایت مردم مشغول بود و به ظواهر دنیا و لذات آن پشت پا زده و اعتنایی نداشت و پا به پای فقیرترین افراد جامعه زندگی می‏کرد، اثاث البیتش در زمان وفات، گلیم پارهو کرسی شکسته و کوزه آبی و سماور و منقل فرسوده‏ای و تعدادی کتاب بیش نبود.
شخصی بود با نفسی قانع و خلقی متین و ذاتی شجاع و با دلی صابر و زبانی شاکر و رویی گشاده و مهربان، عارفی کامل و پخته و دلسوخته و عالمی متواضع و فروتن بود.زاهد و عابدی با ورع بود که هدفش خدمت به خلق خدا و شعارش صلح و صفا و ایمانش خاصل و بی‏ریا بود.آنچه که می‏گفت، عمل م کرد و آنچه را که می‏گفت شنیدنی بود.عالمی سلیم النفس و خلیق بود.
در اغلب علوم رایج زمان خود استاد بود، تأیفاتی تحقیقی و عالمانه دارد که به چاپ نرسیده و پس از ارتحال ایشان بیشتر آن همه گنجینه ادب و عرفان به تاراج روزگار رفت.چند جلدی که بر جای مانده، هر کدام نمونه بارزی از تبحر و استادی وی است که شخصیت علمی او را نمایانگر است، هر چن بخواهم درباره آن آیت اللهی قلم فرسایی کنم، زبان و قلم از شرح آن عاجز و قاصر است، کتاب تجوید قرآن او به خط اینجانب بهترین دلیل بر فضل و کال و امعیت علمی آن بزرگوار است.
کتابهایی که از مرحوم فاضل گروسی(خطی)بر جای مانده عبارتند از:
1-کتاب«هر کسی کار خودش بار خودش»که آن را در مناظره با طبیعیون و مجاب و محکوم کردن آنها نگاشته است.
2-کتاب«رد بر بهائیه».
3-کتاب«کنوز اللئالی»که تفسیری است مختصر و عالمانه بر قرآن کریم.
4-کتاب«شرح مصباح المنیز فیومی»در علم لغت و اشتقاق.
5-دیوان اشعار به نام«تلذ الاعین»که گویای ذوق سلیم و طبع روان و تسلّط او به شعر و ادب است.
6-کتاب«ورزش افکار».
7-رساله‏ای در شرح قصیده فرزدق شاعر معروف عرب که در مدح حضرت امام زین العابدین- علیه السلام-سروده است.
8-کتاب«تجوید قرآن»در شرح اشعار مرحوم ملاّ زمان در علم تجوید و قرائت قرآن.
از تجوید قرآن مرحوم فاضل چنین برمی‏آید که آن مرحوم دارای معلومات وسیعی خصوصا در تاریخ اسالم و ایران بوده و نیز احاطه کامل به آراء فقهاء در مسائل فقهی داشته است، سرتاسر تجوید او گویای تسلط کامل نویسنده به ادبیات عرب و فارسی بویژه لغت و اشتقاق می‏باشد.گاهی در زمینه ترکیب، نظر اجتهادی خود را ارائه می‏دهد.در مقامی چنین می‏گوید:«خطای لغّویین خیلی است من جمله در اشتباه مفهوم به مصداق که به فرمایش استاد ما مرحوم مغفور جنّت آشیان و لاّمة الزمان آقای آخوند ملاّ کاظم خراسانی هروی-اعلی اللّه مقامه-همیشه در سر منبر می‏فرمود:اشتباه مفهوم به مصداق یک درد بی درمانی است در میانه اکثر علماء و لغویّین، باری در آن حاشیه که احقر به مصباح المنیز فیومی در لغت شرح کبیر نوشته‏ام بعضی از دقائق و نکات را هر کس طالب است رجوع به آن کتاب نماید». (1)
مرحوم فاضل وقتی که سخن از عالمان تجوید به میان می‏آورد می‏گوید:«استاد حاذق در این علم مثل شیخ طبرسی صاحب مجمع الباین و مرحوم آیة الله شیخ فتح اللّه نیازی الملقب به شریعت اصفهانی و مرحوم شیخ فرج اللّه تبریزی و این ذره بی‏مقدار، و این مطلب خیلی زحمت دارد». (2)
علامه فاضل گروسی در تجوید ارزشمندش به مناسبت حسن صوت و صوت حسن در قرائت قرآن، بحثی جامع و دقیق درباره غناء و موسیقی کرده‏اند که چون مشتمل بر نکاتی دقیق و اجتهادی است، جداگانه آن را در معرض افکار اهل نظر قرار می‏دهیم، باشد که مورد توجه صاحب نظران و نکته سنجان آزاد اندیش قرار گیرد.
(1)-نسخه خطی نجوید قرآن به خط استات سید محمد گنجی، ص 116.
(2)-همان مأخذ، ص 96.
(3)-همان مأخذ، ص 28 و 66.
[تغنی در قرآن‏]
تغنی در قرآن چطور است، جایز است یا حرام؟ اخباری در این باب هست می‏فرماید:
[1]«لکل شیئ حلیة و حلیة القرآن الصوت الحسن» (1) یعنی پیامبر فرمودند:هر چیزی زینتی دارد و زینت قرآن آواز خوش است.
و در حدیث دیگر فرمودند:
[2]«حسنوا القرآن باصواتکم فان الصوت الحسن یزید القرآن حسنا». (2) یعنی قرآن را با صداهایتان نیکو گردانید، زیرا صدای نیکو بر نیکویی قرآن می‏افزاید.
[3]«و روی عن البراء بن عازب قال قال رسول اللّه(ص):«زینوا القرآن باصواتکم.» (3) یعنی از براء بن عازب روایت شده که گفت:رسول خدا فرمودند:قرآن را بوسیله صداهایتان زینت دهید.
[4]و حذیقة الیمانی قال:قال رسول الله-صلی الله علیه و آله-إقرأوا القرآن بلحون العرب و اصواتها و ایاکم و لحون اهل الفسق و اهل الکتابینو سیجئی قوم من بعدی یرجّعون بالقرآن ترجیع الغناء والرهبانیه و النوح لا یجاوز حناجرهم، مفتونة قلوبهم و قلوب الذین یعجبهم شأنهم.» (4)
[5]«و عن علقمة بن قین قال:کنت حسن الصوت بالقرآن فکان عبد الله بن مسعود یرسل الی فاقرأ علیه فاذا فرغت من قرائتی قال زدنا من هذا فداک ابی و امی فانی سمعت رسول الله یقول:ان حسن الصوت زینة للقرآن. (5) »
[6]«و عن عبد الرحمن بن سائب قال قد مرّ علینا سعد بن ابی وقّاص فأتیته مسلّما علیه، فقال مرحبا یابن اخی!بلغنی انک حسن الصوت بالقرآن، قلت نعم و الحمد لله قال:این سمعت رسول الله یقول: ان القرآن نزل بالحزن فاذا قرأتموه ابکوا فأن لم تبکوا فتباکوا و تغنّوا به فمن لم یتغنّ بالقرآن فلیس منّا» (6) .
[7]«و عن ابی عبد الله(ع):انّ القرآن نزل بالحزن فاقرؤوه بالحزن» (7)
[9]و باسناده عن علی بن محمد النوفلی عن ابی الحسن قال ذکرت الصوت عنده فاقل ان علی بن الحسین(ع)کان یقرأ القرآن فربما مرّبه المار فصعق من حسن صوته و ان الامام(ع)لواظهر من ذلک شیئا لما احتملهالناس من حسنه قلت:و لم یکن رسول الله یصلی بالناس و یرفع صوته بالقرآن فقال ان رسول الله کان یحمل الناس من خلقه ما یطیقون» (9)
[10]و باسناده عن ابی بصیر قال:قلت لابی جعفر(ع)اذا قرأت القرآن فرفعت به صوتی جاءنی الشیطان فقال:انما ترائی بهذا اهلک و الناس فقال:یا ابا محمد إقرأ قراءة ما بین القرائتین تسمع اهلک و رجّع بالقرآن صوتک فانّ اللّه تعالی یحبّ الصوت الحسن یرجّع فیه ترجیعا». (10) و ایضا اخبار دیگر[ی‏]هست در قرائت قرآن بصوت حزن و حزن‏آور، و در مقابل اخبار دیگر[ی‏] هست در حرمت غناء همچنانکه قوله تعالی «و اجتنبوا قول الزور» (11) در اخبار تفسیر شده است«قول الزور»به غنا و در بعض اخبار دیگر تفسیر کرده«قول الزور»به اینکه شخصی که خوانندگی می‏کند به طریق غناء و شخص دیگر بگوید: «احسنت»این هم قول زور است.
و همچنین قوله تعالی«لا یشهدون الزور» (12) به غناء تفسیر شده است و کذا«لهو الحدیث»تفسیر شده است به غناء و در قول«و من الناس من یشتری لهو الحدیث لیضل عن سبیل اللّه» (13)
[11]و فی الفقیه سئل رجل علی بن الحسین علیه السلام-عن شراء جاریة لها صوت فقال ما علیک لو اشتریتها فذکر تک الجنه قال:یعنی بقرائة القرآن و الزهد و الفقضائل التی لیست بغنا» (14)
و همچنین اخبار دیگر[ی‏]هست به این مضامین در حرمت غناء.
[لغت غناء]
و اما کلام لغویّین در تعریف غناء مشوّش است و تشخیص موضوعش مشکل است.محقق فیّومی گفته است:«ان الغناء الصوت»و دیگری گفته است: «الغناء مد الصوت»و از شافعی نقل شده است: «ان الغناء تحسین الصوت و ترقیقه» (15) و فیروز آبادی گفته است:«و الغناء ککساء من صوت ما طرّب به» (16) و صاحب مجمع‏[البحرین‏]فرموده است:«و ان لم یطرب سواء کان فی شعر او قرآن او غیرهما و استثنی منه الحدی و للابل و قیل و فصله للمرئة فی الاعراس مع عدم الباطل»(الی آخر کلامه اعلی اللّه مقامه الشریف).
و عن بعض الفقهاء انه مدّ الصوت المشتمل علی الترجیع المطرب (17)
[طرب‏]
و بعض لغویین مثل جوهری در تعریف طرب گفته است:«خفة یعتری الانسان شدة حزن أو سرور (18) ».
و در اساس‏[البلاغه‏]زمخشری دارد:«خفة لسرور او هم (19) ».و در مصباح‏[المنیز]است:«و هی خفة تصیبه لشدة فرح و سرور و حزن و العامه تخصه بالسرور و طرب فی صوته بالتضعیف رجعه و مده».
[ترجیع‏]
و ایضا در لغت رجع گفته است:«و رجع فی اذاته التثقیل ترجیعا اذا اتی به بالشهادتین مرة خفضا و مرة رفعا»و در مجمع‏[البحرین‏]فرموده است و فی الخبر«سیجی قوم من بعدی یرجعون القرآن ترجیح لغناء والنوح و الرهبانیه لا یجوز تراقیهم...ترجیع الصوت تردیده فی الحلق کقرائة اصحاب الحان اآ اآ اآ و هذا هو منهی عنه و اما الترجیع بمعنی تحصین الصوت فی القرائة فمأمور به و منه قوله(ع)«رجع بالقرآن صوتک فان الله یحب الصوت الحسن (20) » (الی آخر کلامه رفع فی الخلد مقامه).
ما نفهمیدیم صاحب مجمع، این فرق را از کجا اخذ کرده‏اند در ترجیع!که در اولی به آن معنی و در ثانی به معنی تحسین الصوت فی القرائة...
و صاحب مصباح در لغت«خف»گفته است:«خف الشئ(خفا)من باب ضرب و خفة ضد ثقل فهو خفیف (انتهی موضع الحاجه).
و در قاموس است بعد از تاریخ گویی زیاد تا می‏رسد می‏گوید:«و اخف خفت حاله و القوم صارت لهم دواب خفاف و فلانا» از ال حمله و حمّله علی الخفة و التخفیف ضد الثقیل(انتهی موضع الحاجه)
ابن بود کلام محققین از لغویین در باب غناء و طرب و ترجیع و خفة که همه‏اش مجمل و مبهم و ناتمام است لا سیما در لفظ خفة که مفهومش در این مقام چه چیز است؟!و تا چه میزانی است؟!و آن‏ خفتی که عارض انسان می‏شود از فرح یا حزن چه حالت است؟!و علامتش چه باشد؟!در حالتی که از صحبت خوب یا زشت ایضا آن خفت هست، پس لازمه‏اش افتادهاست، قطع نظر از خوانندگی، بعض از تکلمات یومیه داخل در طرب باشد.
غرض مطلب خیلی مجمل است و کلام بعض [اهل‏]لغت را ملاحظه کردی که بعضی غناء را به مطلق صوت ترجمه کرده بود، و برخی به مد الصوت تعبیر آورده بود، و جمعی به صوت مطرب عبارت آورده بودند، و جمعی به صوت مطرب مع الترجیع قید کرده بودند.
اگر بگوییم مراد کسی که به مطلق صوت تعبیر کرده‏است، صوت مطرب مع الترجیع است، این هم رجم بغیب و تخریص و تخمین و خلاف ظاهر کلمات آنهاست و کذا آن کسی که به مد الصوت تعبیر کرده است و شبهه هم نیست که در لفظ غناء حقیقت شرعیه یا متشرعه هم در آن در احداث نشده است.
ما می‏مانیم و لغت وعرف تا ببینیم از کلام اهل لغت چه مفهوم می‏شود و عرف کدام صورت را غناء می‏خواند؟
و در مصباح آمده است که:«الصوت فی العرف جرس الکلام و الجمع اصوات دهو مذکر...(الی آخر) و در قاموس است:«صات بصوت و یصات و صوت» (انتهی موضع الحاجه)و در مجمع نیز مثل کلام صاحب مصباح است و صاحب مصباح در لغت جرس گفته است:«الجرس-مصل فلس-الکلام الخفی یقال لا یسمع له جرس و لا همس و سمعت جرس الطیر فهو صوت ناقیرها»(انتهی موضع الحاجة)
و در قاموس است«الجرس الصوت و خفیة»تا می‏رسد می‏گوید:«و الطائفه منالشئ و التکلم» (انتهی موضع الحاجه).
این هم در دبی درمانی است در میان لغویین که به تسلسل یا شبه دور معنای یک لفظی مفهوم بشود.و البته ملتفت هستید صاحب المنیز که غناء را ترجمه نمود به صوت، بعد از آن گفت:«و الغناء مد الصوت و التطویل»بعد از آن در لغت صوت به عرف حواله نمود گفت:«جرس الکلام»و در لغت جرس فرمود: الجرس-مثل فلس-الکلام الخفی یقال لا یسمع له جس و لا همس»بعد حاصل این فرمایشات و ترجمه‏ها این می شود:«الغناء الکلام الخفی»!
شما را به خدا سیاحت کنید آخر همه نزاعها و معرکه آراء در غناء شد«سخن آهسته پنهان»!مضافا بر اینکه این طور ترجمه از احدی از لغویین نقل نشده که غناء عبارت باشد از مد صوت و تطویل آن، مگر اینکه دایره غناء را وسعت دهیم و آن را مفهوم ذو تشکیک بگیریم که مرتبه اولی آن صوت باشد و درجه قصوای آن که مطرب مع الترجیع باشد یا اینکه مراد به مد صوت ترجیع باشد(فتأمل)
علی ای حال مطلق مد صوت تطویلش در نزد عرف عرب غناء مطرب نیستو ایضا صاحب قاموس که در لغت صوت گفت:«صات یصوت و یصات نادی»، بعد در ماده جرس گفت:«الجرس الصوت او خفیه»بین این دو کلام تهافت است به جهت اینکه اگر صوت مطلق ندا باشد، و ندا در نزد عرف معلوم است که صدای بلند را می‏گویند، آن وقت خفا از صوت که ترجمه‏اش ندا بود چه معنا دارد؟!اللّهم (21) اینکه ندا را هم ذو تشکیک قائل شویم و خفا را بالنسبة ملاحظه کنیم مثل قوله تعالی«اذ نادی ربه نداء خفیا» (22) همچنانکه در باب ندا گفته است:«و النداء بالکسر و ضم الصوت».
باری کلام لغویین را که دانستی غالبش مجمل بوده، و نتیجه و حاصل کلام مصباح را نیز دانستی که بعد از ترجمه غناء به صورت و ترجمه صوت به جرس و تفسیر جرس به کلام خفی که بعد از حذف و سائط ترجمه غناست به کلام الخفی و کلام صاحب قاموس را نیز مشاهده کردی که صحبت ترجیع در ترجمه غناء در میان نبود و کلام صاحب مجمع را نیز ملتفت شدی که ترجیع را دو قسمت کرده بود ترجیع غنائی و ترجیع به معنی تحسین صوت و شاهدی غیر از خبر در استعمالات عرب ذکر نکرده نبود و این لازمه ندارد که دو معنی‏ از برای ترجیع باشد و سایر لغویین نیز به همین مضامین مشی کرده‏اند و ما اگر چه در ترجمه صاحب مصباح غناء را به صوت ایراد کردیم که احدی از لغویین این طور ترجمه نکرده است و غناء را بهمطلق صوت و توجیه کردیم، به این معنی که در لفظ غناء تصرف نمودیم.
و قعضی به تخریص و تخمین گفته بودند مراد کسی که غناء را به مطلق صوت ترجمه نموده صوت مطرب مع الترجیع است، و ما گفتیم خلاف ظاهر است و رجم بغیب و بعد از همه این مطلب، کسی که تتبع در کلام اهل لغت و کلمات فقها- رضوان الله علیهم-بنماید در این باب می‏فهمد بر اینکه هر آوازی که به تحریر در صوت از حنجره خارج می‏شده عرب آن را غناء می‏گفته‏اند، اعم از آنکه آواز خوش بوده یا آواز زشت پست و شاهد اینکه اگر یک شعر عربی را در میان اعراب به طریق متعارف بخوانی مثلا می‏گویند غنّ غنّ و یک اصطلاح خاصی از برای معنای غناء نبوده است و این هم مخفی نماند که اگر چنانچه به طریق متعارف فی الجمله تحریری در صوت نبوده است عرب آن راغناء نمی‏گفته بلکه داخل در تکلمات می‏شمرده‏اند و بعضی آوازهایی که تحریر داشته است بعض مستمعین آن مطرب می‏دانسته‏اند، لذا در تعریف غناء قید طرب را اخذ کرده و از برای برخی از ناس طربی حاصل نمی‏شده لذا در تعریف غناء مطلق صوت گرفته و مراد از طرب و خفت یک حالتی است در نفس که انسان را از حالت متعارف خارج می‏کند و یک مطلب ذوقی است، مثل گرسنگی و تشنگی که توصیف و تعریف کردنی نیست و سرور و حزن در آن مدخلیت ندارد و الا لازم آید هر چیزی که سرور یا حزن داشته باشد یا خفتی که از شدت سرور یا اندوه عارض انسان شود داخل طرب باشد و لو از حیث آواز خوش نباشد.
اطرابا و انت قنسری
و الدهر بالأنسان دواری ()23
کسی نگوید چطور می‏شود که غناء نسبت به اشخاص فرق کند، در حالی که اگر آوز خوب گیرنده باشد هر کس می‏فهمد؟
جواب گوییم:خودم مشاهده کردم شعر عربی [ای‏]را به یگ آهنگی از برای چند نفر خواندند ابدا حالت آنها تغییری نکرد، همین مقدار صدای خوب استماع شد، لیکن همان صدا را با آن آهنگ از برای شخص دیگر خواندند از حالت طبیعی بیرون رفته سهل است نزدیک به غشوه رسید، در حالیکه به اندازه از محترمین محسوب می‏شد و شبهه‏[ای‏]هم نیست ترجیعی که در بعضی اخباراست، همان مراد تحریر صوت است و کلمات را به آواز خواندن همان لازمه دارد ترجیع و تحریر صوت را که ترجیع مراجعه صوت و آهنگ است.
بعد از آنکه این مقدمات را دانستی، چند مطلبی را نیز مقدمتا بدان:آواز چند قسم است، یک قسمش این است که از جنجره با تحریر صاف بیرون می‏آید و گیرندگی دارد، اعم از آنکه آن کلمات از قرآن باشد یا ادعیه و مناجات یا اشعار عربی و فارسی.
و یک قسمش این است که شخص به آواز کلمات قرآن یا ادعیه یا اشعار را به طرز تصنیف (24) و آهنگ اهل طرب ادا کند.
و یک قسم دیگر هست که شخص آوازخوان کلمات قرآن یا ادعیه یا اشعار را در میان نی ادا می‏کند و مخلوط می‏کند این آواز را با شئ دیگر لهوی و همچنین است سرنا و طنبور[و سایر آلات موسقیی‏].
و صنف دیگر هست که صدا و آواز از دهن (25) و حنجره خارج نمی‏شود، ولیکن آلتی ساخته شده که احداص صوت در او می‏کنند با آهنگ صوت قرآن یا اشعار یا تصنیف، مثل تار و کمانچه و بربط و عود و ویالون و پیانو که تار و کنانچه چوب مجوّفی است به اندازه هندوانه که روی آن را پوست کشیداند و دسته‏[ای‏]دارد به اندازه نیم متر و سیم‏های نازکی از بالا به پایین وصل شده است یا موی دم است، بعد از آ با یک تکه ()26 آهن تار را می‏نوازند.
و کمانچه با یک قوسی که سیم به این سر و آن سر آن کشیده شده، مثل کمان به آن می‏نوازند و بعضی از اساتید فن طرب چنان در آن کوشش تکّه آهن یا کمان کلمات مثنوی را ادا می‏کنند گو اینکه از حنجره شخص خوش آوازی آن صدا بیرون می‏آید و ادا می‏شود!
بربط مرکب است از بر به معنی سینه و از بط به معنی اردک که سینه ادرکیش نیز می‏گویند، فارسی است و عربی آن عود است آن هم به ترتیب دیگر صوت را احداث می‏کند.غرض آن هم یک طریق آواز است که بدون توسط حنجره و نای در آلت احداث می‏شود.
و صنف دیگر هست که به تازگی اختراع گردیده که عکس آواز را در روی صفحه سیاهی گرفته‏اند و صندوقی هست به مثل میان ساعت که اجزائی دارد.آن وقت آن را کوک نموده و سوزنی به آن وصل می‏نمایند.صفحه آواز در بالا صندوق انداخته، سوزن را محاذی خطوط متصل کرده گیرش را رها نموده مثل همان شخص خواننده هر کسی هست می‏خواند و صدای جبس شوده بیرون می‏آید، مثل کسی که در میان چاه بخواند و دیگری در بیرون بشنود، این هم دو رقم است:یکی گرامافون و دیگری فونگراف.
[قصد و انگیزه‏]
مقدمه دیگر اینکه بعضی اقوال و افعال هست که قصد و عنوان در آن مدخلیّت دارد و ثواب و عقاب بحسب قصد و عنوان است، مثلا ضرب و شتم به یتیم به عنوان تأدیب و قصد ادب آموختن، شخص مثاب و مأجور است و به قصد اذیّت و عنوان ایذاء، معاقب و ملوم است.و تواضع از برای مؤمن به عنوان «انّه مؤمن»مستحب است و شخص مأجور است، لیکن قیام و تواضع از برای او به قصد تمسخر و استهزاء، فعل حرام و شخص معاقب است.و بعض اقوال و افعال هست که ممحّض است از برای عنوان مخصوص که قصد در آن مدخیلت ندارد، مثل قتل نفس محتّرمه یا نبیّ یا وصیّ یا عالمی یا مؤمن موحّدی و برائت از رسول و ائمه هدی-علیهم السلام-به هر قصد و عنوانی باشد فعل حرام و باعث ارتداد و کفر و زندقه و معاقب در یوم جزاء است و خلود در نار است.
و بعض افعال هست اگر از روی ضرورت یا سهو و غفلت هم از انسان صادر شود، و لو عقاب هم نداشته باشد، باز حکم وضعیش باقی است، مثلا شرب خمر جهت مداوا و حفظ نفس محترمه در حالتی که موقوف باشد شفای به شرب خمر، یا اینکه از روی غفلت به قصد آب شراب را میل نمود ولو فعل حرامی را مرتکب نشده است و عقابی در بین نیست، لیکن سکر و مستی شراب که اثر وضعی ذاتی آن است تا مدتی از فاعل زایل نمی‏شود.حکم وضعی منوط به علم و جهل و بلوغ و عدم بلوغ نیست.
مثلا طفلی کاسه کسی را شکسته به حکم«من اتلف مال الغیر فهو له ضامن»ضامن است ولو مکلف نیست که باید ولی او را از عهده برآید یا خودش بعد از بلوغ و تکلیف رد کند به جهت آنکه ضمان حکم وضعی است صغیر و کبیر و عالم و جاهل قاصر و ساهی، همه در ان مساویند و یکسان.
و بعضی عناوین دیگر هست که جایش عقل است و مستقل است به حسن و قبح آن، مثلا مثل مواسات و رد ودیعه و احسان به ذوی القربی که عقل حاک است به حسن او، و ظمل و تعدی به غیر، عقل حاکم و مستقل است به قبح آن و بعضی عناوین دگیر هست که در شرع نصی در ارتکاب و حلیت و حرمت آن نیست و عقلا قبحی در آن متصور نیست.
مجتهدین-رضوان الله علیهم-در قبال اخباریین و اهل بصیرت، اصل برائت جاری کنند، به جهت شک در اصل تکلیف، و مباح دانند و حکم به اباحه کنند، مثل شرب توتون و چای مثلا.
[بحث تاریخی
و مقدمه دیگر به حکم تاریخ در صدر اول از خلفای جور مثل بنی امیه و بنی العباس-خذلهم الله-رسم بوده است که کنیز کانی از طرف روم و حجاز می‏آورده‏اند، تربیت می‏کرده و آواز موسیقی را به آنها تعلیم می‏داده‏اند و کذا قرآن و مناجات و اشعار عاشقانه عرب و کذا علم کمانچه و تارزنی و نواختن عود و تنبک‏زنی و رقص که یکی از روزشکاریهای عرب محسوب می‏شده، به آن دخترک یاد می‏داده‏اند.و مخصوصا جاریه فروشی که رسم بوده غالبا به جهت آواز خوانی و رقص می‏خریده‏اند، بلکه اگر دارای این هنر بوده است قیمت او افزوده می‏شده.
و ابو الفرج اصفهانی در کتاب اغانی نقل کرده است از یونس کاتب مسافرتش را بشام در خلافت هشام بن عبد الملک مروان و حکایت جاریه مغنیه را ذکر کرده است که در آن حکایت معلوم می‏شود که در آن زمان فن تغنی از برای جواری اهمیتی بسزا داشتهاست و تعلیم غناء و تعلم آنا رواجی بوده و چه بسا آن جاریه رقاصه آیات قرآن را به یک لهجه مخصوص و آهنگ خاصی در ضمن رقص مترنم بوده یا بواسطه تار و کمانچه و عود آیات قرآنی را به مقام نوایا حجاز یا حدی ادا می‏کرده‏اند و من خودم در زمان صباوت یک نفر را دیدم کمانچه می‏زد و سوره تبت یدا ابی لهب را می‏خواند و به آن مقام کمانچه می‏کشید به تشابه ازمان معلوم می‏شود که در صدر اول هم، اهل طرب در مجلس خلقای جور همین طورها بوده است.
[صوت حسن‏]
و مقدمه دیگر اینکه شک و شبهه‏[ای‏]نیست بر این مطلب که حسن صوت مثل حسن صورت ممدوح در نزد عقل و عقلا[است‏]و هر یک از انبیاء و معصومین-علیهم السلام-متصف به این صفت کمال بوده‏اند، نهایت امر ظهورش در پیش بعضی بیشتر بوده و ای هم یکی از صفات کمالیه است در انسان، مثل شجاعت و سخاوت، نغمات داودی، هنوز ضرب المثل است.و مناجات سجادیه در السنه و افواه مذکور، و این مطلب واضح است که اگر تحریر و ترجیعی در مناجات حضرت سید سجاد احداث نمی‏شده سقایان توقف نمی‏کرده‏اند در شنیدن صوت آن حضرت«ان علی بن الحسین(ع)کان یقرأ قرآن فربما مر به المار فصعق من حسن صوته...»و تا کیفیتی در صوت حضرت پیدا نمی‏شده چه طور می‏شود که شخص مرور کننده از شنیدن صدای قرآن آن جناب صیحه بزند؟معلوم است که قرائت و مناجات حضرت مثل صحبت یومیه نبوده است والا می‏بایست که از مطلق کلمات یومیه حضرت مردم صیحه زده و غش کرده باشند، و در این زمان ما کدام صوت است که انسان از شنیدنش صیحه زند و از حالت طبیعی بیرون رود و لو هر اندازه غنایش گیرنده باشد؟و حضرت رسول(ص)در قرائت حمد و سوره در صلوة به اندازه طاقت بشری تلاوت می‏فرمودند که گر از آن حد می‏گذشت و بیشتر بر کیفیت صوت افزوده می‏شد، و در صدر اول، اشخاص خوش حنجره قرآن تلاوت می‏کردند، چه بسا از عوام عرب، شیفته صوت قرآن شده اسلام قبول می‏کرد!
کسی که در تواریخ و اخبار احاطه داشته باشد، عرض بنده را خوب ملتفت می‏شود و چه بسا این معجزه بزرگ اگر با صوت کریه قرائت شود انسان از شنیدنش منفجر (27) می‏شود!(شعر)
گر تو قرآن بدین نمط خوانی
ببری رونق مسلمانی
چه بسا اشعار خیلی بلند عالی را به صوت زشت کریه بخوانند ابدا رونق ندارد، و چه بسا کلمات مهمله را به یک آهنگ خوش و حنجره و لهجه لطیفی ادا کنند، انسان از شنیدنش مسرور و به استماع میل می‏کند.
در کربلای معلا روز عید رمضان، در مسجد صحن‏ مطهر، جمعی از اهل تسنن سوره مبارکه الرحمن را تلاوت می‏کردند و من گوشه‏ای ایستاده استماع می نمودم.حقیقة عرض می‏کنم نزدیک بود از حال طبیعی خارج شوم، گمان می‏کنم که هر کافری آن اشخاص را به آن طرز و هیئت نشستن می‏دید و آن آواز قرآن را به هیئت اجماعیه می‏شنید اسلام قبول می‏کرد، و داخل دین حنیف اسلام می‏شد، و حقیقه سزاوار نیست که این کلمات معجز باین را که ودیعه خاتم الانبیاء است به حنجره کریه و صوت زشت ادا کنند، لذا فرمودند«حسن القرآن صوتک» (28) و ایضا«حسنوا القرآن باصواتکم فان صوت الحسن یزید القرآن حسنا» (29) (گل بود و سبزه آراسته شد) نور علی نور و ایضا«لکل شئ حلیة و حلیة القرآن الصوت الحسن» (30)
و فی حدیث‏[الامام‏]الباقر(ع)«و رجّع بالقرآن صوتک فان اللّه یحبّ الصوت الحسن» (31) و پر واضح است که انسان هر چند خوش‏آواز باشد تا تحریری در صوت ندهد و متکیّف به حسن نمی‏شود.بلکه بواسطه امر به تحسین و ترجیع، رجحانی هم پیدا می‏کند.پس به این صفت حسنه ممدوحه را ممکن است شخص مکلّف در عبادت و قرائت قرآن و ادعیه صرف کند و ممکن است در مجالس اهل طرب، و این صفت ممدوحه را در معصیت به خرج دهد و مخلوط به آواز تار و طنبور نماید، نظیر شجاعت که یکی از صفات مستحسنه است و ممکن است در جهاد فی سبیل الله و در حفظ حدود و ثغور اسلامی صرف کند و مختار است را راهزنی و تعدّی به خلق این صفت حسنه را اعمال کند.پس در وقتی که عقال ممدوح شد و کلیّت را نیز از این طرف قائل شویم«کلما حکم به العقل حکم به الشرع»سپس یک صارف قوی از اخبار می‏خواهد که ناهی باشد و از این معنا جلوگیری نماید تا ببینیم که سنخ خبر و آهنگ کلام از کدام معنی غدغن می‏کند و نهی می‏نماید و شبهه هم نباشد که«ما دلیلی از برای حرمت غنا-علی الاطلاق-نداریم.بله!در بعض افرادش که قدر متیقّن است، ا زحیث غنا، لهوی حرمتش اتفاقی است».می‏نماید (32) بعضی دیگر که مخلوط با لهو و لعب نیست، ببینیم اصلا از موضوع غناء خارج است و خروج موضوعی دارد یا اینکه داخل در غناء است، لیکن غنای مجوّز است و به مذاق ما که فی الجمله اشاره شده و بعد انشاء الله واضح‏تر می‏شود.
بین غناء و لهوا عمّ و اخصّ من وجه است، به این معنی که غناء باشد لهو نباشد، مثل خواندن قرآن یا اشعار به صوت حسن و ترجیع به قصد العبادة او التنبّه من المواعظ الحسنة یا اینکه لهو باشد، غناء نباشد، مثل رقص و تنبک زدن بدون آواز و یا اینکه غناء باشد با لهو، مثل اینکه در ضمن نی زدن و تار، قرآن یا اشعار را به لحن حسن با ترجیع بخواند. (33)
و بین قرائت قرآن و غناء ابضا اعم من وجه است؛ قرائت قرآن باشد بدون آواز، مثل تکلم کردن به قرآن و غناء باشد در اشعار بدون خواندن قرآن و قرآن باشد با آواز و غناء در ضمن مقام حدی (34) یا حجاز (35) .
[اخبار طرفین‏]
بعد از طی این مقدمات حالا اخبار طرفین را ملاحظه کنید ببینید تعارضی (36) دارند و تنافی‏[ای‏] در بین نیست؟این که گفتم که عرب مطلق آواز را به طریق خوانندگی غناء می‏داند، شاهد، قول اهل لغت و کلمات فقها و لسان خبر، همچنانکه فیومی ترجمه کرده غناء را به مطلق صوت یا مد و کشش و تطویل در صوت و دیگری گفته بود:«الغناء مد الصوت»و محمد بن ادریس شافعی گفته بود:«أن الغناد تحسین الصوت و ترقیقه»و صاحب قاموس «ما طرب به»قید کرده بود و لابد در وقتی که تحسین صوت و ترقیقش ملاحظه شد، طرب لازمه‏اش افتاده است.و صاحب مجمع بعد از ترجمه غناء به صوت مشتمل بر ترجیع فرموده بود:«او ما یسمی بالعرف غناء و ان لم یطرب»که آن وقت غناء مطلق صوت‏ می‏شود و سایر لغویین هم بعد از قید طرب پاره‏[ای‏] قید ترجیع را زیاد کرده بودند و بعضی موکول به عرف نموده، از موضوعات مجله شمرده‏اند وصاحب مجمع البحرین چون دیده بوده که بعضی از لغویین در تعریف غناء قید ترجیع را زیاد کرده بوده‏اند و از آن جمله خود جناب ایشان بودند و از آن طرف هم حرمت غناء را-علی الاطلاق-مفروغ عنه دانسته و از این جانب هم خبر که خود ایشان نقل کرده‏اند «و رجع بالقرآن صوتک»امر به ترجیع را دو قسمت کرد وترجیع دوم را به معنی تحسین صوت گرفت، در حالتی که احدی از اهل لغت ترجیع را به معنی تحسین الصوت ترجمه نکرده و ترجیع همان(در) (38) ، تحریر در صدا و مراجعه در صوت است و اگر تحسین الصوت است این همه ترجمه غنائی است که شافعی نمود به قول خود«ان الغناء تحسین الصوت و ترقیقه».
و بعض از فقها-رضوان الله علیهم اجمعین- فرموده‏اند:«الغناء الصوت المشتمل علی الترجیع المطرب و لیس مطلق مد الصوت محرما و ان مالت القلوب علیه‏[الیه‏]».
و ابو الصلاح فرموده است:«یحرم الغناء کله»و دیگری فرموده است«و الحق فی الغناء انه الصوت الهوی لا الصوت المشتمل علی الترجیع و الاطراب مع او علی احدهما فقط کما علیه العرف»و در ریاض [المسائل‏]در ترجمه غناء دارد:«الغناء هو مد الصوت المشتمل علی الترجیع او ما یسمی فی العرف غناء و ان لم یطرب سواء کان فی شعر او قرآن او غیرهما علی الاصح الاقوی».
و در لمعه نیز به همین تقریب است (39) و در ریاض فرمود و سایر کلمات علماء-اعلی الله مقامهم الشریف-نیز بهمین سنخ است و تو مخیر (40) هستی که بعض فقها مطلق مد صوت را محرم داند و این همان بود که بعضی در تعریف غناء ذکر کرده‏اند: «الغنا مد الصوت»و دانستی که ابو الصلاح همه را در اقسام غناء دانست و حرام کرد و فرمود:«یحرم الغناء کله»و فهمیدی که ریاض و شایرین فرموده بودند: «او مایسمی فی العرف غناء و ان لم یطرب»و این همان مطلق صوت یا مد صوت است.و ملتفت شدی که بعض دیگر فرموده بود:«الغناء الصوت اللهوی لا الصوت المشتمل علی الترجیع و الاطراب».
پس حالا اخبار را ملاحظه بفرمایید ببینید سنخ کلام در حلیت و حرمت نظر به کدام شق دارد.
و عن عبد الله بن سنان عن ابی عبد الله-علیه السلام-قال قال رسول الله(ص)«اقراؤ القرآن بالحان العرب و اصواتها و ایاکم و لحون اهل الفسق و الکبائر» (41) این فرمایش نظرش به همان شقی است که قرآن را به بحر تصنیف (42) و لحن اهل عرب ادا کردن و در ضمن نی و کمانچه قرائت خواند و آیه «لا یشهدون الزور»که تفسیر به غناء شده است به قرنیه«لا یشهدون»همان حضور مجالس اهل طرب و فسق است«و اجتنبوا قول الزور»ایضا نظر به همین معنی است کهاجتناب کنید از اینکه قرآن یا اشعار را به مسلک اهل طرب و آهنگ اهل فسق ادا کنید، و روایت عبد الاعلی بر فرض صحت سند که در سلسله روایت ابن فضّال و ایضا نظر به همین معنی به قرینهاستشهاد حضرت به آیه شریفه.
«قال سألت ابا عبد اللّه-علیه السلام-عن الغناء و انهم یزعمون ان رسول اللّه رخّص فی ان یقال جئناکم جئناکم حیونا حیونا نحییک فقال(ع)کذبوا انّ اللّه تعالی یقول(و ما خلقت السموات و الارض و ما بینهما لاعبین لو اردنا ان نتخذ لهوا لاتّخذناه من لدنّا ان کنّا فاعلین)قال ویل لفلان مما یصف رجل مما لم یحضر المجلس» (43)
و معلوم است گفتن جئناکم که امام -علیه السلام-تکذیب کرد رخصت رسول خدا را در گفتن او-من حیث هو-کلام لهوی نیست، لیکن در وقتی کبه به بحر تصنیف ادا کنند و یا در ضمن تار و طینور بزنند، البته کلام لهوی می‏شود و به قرنیه استشهاد امام(ع)آیه شریفه تا می‏رسد به اینکه‏  «لو اردنا ان نتخذ لهوا لاتخذناه من لدنّا ان کنّا فاعلین».
و قرینه دیگر فرمایش امام-علیه السلام-«فلان مما یصف رجل لم یحضر المجلس»یعنی وای از برای فلان!که شخص معهودی بوده است.از جمله تعریفات و توصیفاتش این است می‏گوید:مثلا فلان رجل ممالم یحضر المجلس، یا اینکه آهنگ کلام مذمّت باشد و وصف در ذمّ نیز استعمال می‏شود و به قرینه«ویل»[که‏]توبیخ آن شخص معهود باشد یعنی از جمله مذمتهایش این است می‏گوید: (44) «رجل مما لم یحضر المجلس»غرض در تحت آیه «مما یصفون»حضرت این فرمایش را نموده است حالا رجل یا نایه از وجود مبارک خودشان بوده است، یا دیگری.علی ای حال ظاهرا مراد از«لم یحضر المجلس غناء و طرب»بوده است و لفظماء موصول یا راجع است به توصیفات و یا راجع است به توصیفات و یا راجع است به اشخاص، آن وقت در ذوی العقول استعمال شده، همچنانکه گاهی من موصوله هم در غیر ذوی العقول استعمال می‏شود، مثل قوله تعالی«و منهم من یمشی علی بطنه»که حیّه (45) باشد.
پس سنخ کلام و استشهاد امام(ع)و قرینه مقام شاهد است بر اینکه لفظ«جئناکم جئناکم حیّونا حیّونا نحیّیکم»کلامی بوده است‏[که‏]آن را د مقام لهو و به نغمه اهل طرب ادا می‏کرده‏اند و در وسائل [الشیعه‏]سلسله سند را ذکر می‏کند تا می‏رسد می‏فرماید:عن محمد بن ابی عباد و کان مستهترا بالسماع و یشرب النبیذ قال سألت الرضا- علیه السلام-عن السماع فقال لاهل الحجاز فیه رأی و هو فی حیز الباطل و اللّهوا ماسمعت اللّه-عزّ و جلّ- یقول و اذا مرّوا باللّغو مرّوا کراما (46) واضح است که مراد به باطل و لهو و لغو همان صوت لهوی اهل طرب است، به قرینه صدر و ذیل روایت و الاّ قرائت قرآن بدون قصد لهو و طرب و لغو نیست و کلام لغوی محسوب نمی‏شود.
و ایضا باسناده عن عبد الله بن عباس عن رسول الله(ص)فی الحدیث، قال:من اشارط السّاعة اضاعة الصّلوات و اتباع الشّهوات و المیل الی الاهواء- الی ان قال-فعندها یکون اقوام یتعلّمون القرآن لغیر الله و یتّخذونه مزامیر (47) و یکون اقوام یتفقّهون لغیر الله و تکثر اولاد الزنا یتغّنون بالقرآن-الی ان قال- و یستحسنون الکوبة (48) و المعازف (49) و ینکرون الامر بالمعروف و النهی عن المنکر-الی ان قال-فاولئک یدعون فی ملکوت السموات الارجاس الانجاس (50) ».
و معلوم است که این توبیخ و آهنگ سخن و سنخ کلام و قرینه مقام کدام شق را توبیخ می‏نماید که در معنی نهی است؟
می‏فرماید:«یتعلّمون القرآن لغیر الله و یتخذونه مزامیر»آن صوتی است که به توسط مزمارونی کلمات قرآنی را دا کنند، این هم د رحرمتش لاشک فیه و لاشبهه تعتریه (51) و تعلیم قرآن لغیر اللّه همان است که جواری مغنیه را قرآن یاد می‏دادند، به جهت تغنی در مجالس غنا، طرب، و سایر اخبار نیز به همین سنخ است و نظر به غناء مخلوط به لهو اهل طرب است.
«سأل رجل عن علی بن الحسین عن شرا جاریة لها صوت فقال(ع)ما علیک لو اشتریتها فذکرتک الجنة و قال یعنی بقرائة القرآن» (52)
این تفسیر از صدوق-علیه الرحمه-است و جزء خبر نیست و آن اخباری که در تفسیر«قول روز» است‏[و]در«لا یشهدون الزور»و«اجتنبوا قول الزور» قال‏[هو]الغناء و اطلاق مطلق منصرف به فرد اکمل است و فرد اکمل و مصداق مکمل از غناء همان صورت صوت اهل طرب است و مقام تصنیف و لهو و لعب.
«و فی الکافی و التهذیب عن ابی عبد اللّه(ع)قال: اجر المغنیة التی تزف العرائس لیس به بأس و لیست بالتی تدخل علیها الرجال» (53)
و به این معنی اخبار دیگری نیز هست و معلوم است اگر مطلق غناء حرام باشد-کما ذهب الیه جمع من اعاظمنا الامامیه-آن وقت تزف العرائس چه خصوصیت دارد؟و میزان، عموم علت است نه خصوص مورد، پس جهت حرمت دخول رجال است.
بر جواری مغنیه و دیدن و شنیدن صوت نامحرم است پس اخبار مطلقه نیز منصرف است به این صورت پس دلیلی از برای حرمت غناء-علی الاطلاق-در دست نیست و ثابت شد به شهادت اهل لغت که مطلق صوت حسن غناء است و چه طور می‏شود که غناء در عروسی حرام باشد؟در حالی که بتشابه ازمان از صدر اول تاکنون و زمان معصومین(ع)و در عروسیها می‏دیده و می‏شنیده‏اند، مع الوصف نهی نمی‏فرمودند، مگر از بعض جهات و پاره‏ای خصوصیات و معلوم نیست این سیره از روی عدم مبالات در وی (54) باشد و هما ناس بی‏دین باشند هیچ عروسی‏[ای‏]بی تغنّی و طرب و سرور نبوده است و مراثی ائمه-علیهم السلام-نیز از این باب است بهاتحاد ملا.اگر غناء در قرآن جایز باشد در مراثی هم جایز است و تخطئه بعض اعلام مثل فاضل کاشانی صاحب وافی و صافی (55) را به اینکه جواز غناد در قرآن باعث خروج ا ربقه (56) مسلمین است ایضا بی‏محلاست، به جهت اینکه ایشان اخبار طرفین را دیده جواز غناء را در قرآن ترجیح داده‏اند.وقتی که مطلب با دلیل شرعی تمام شد، اینگونه جسارتها به علمای دین (57) از روی عوامی است، خصوصا کسی که چه‏قدر زحمت در دین کشیده و به شرع و شریعت خدمت نموده و جمع اخبار کرده و تفسیر نوشته و در اعتقادات حقّه چه مقدار رنج برده، شایسته نیست چنین فاضلی را تخطئه نمودن و خارج از دین کردن!مضافا بر اینکه از قدمای نسبت به ما محقق سبزواری ایضا بدین مطلب قائل بوده و رفته است و استاد ما محقق مدقق مرحوم آخوند ملا محمد کاظم خراسانی ایضا بدین مطلب مایل بود و محقق جامع فاضل استاد ما مرحوم شریعت اصفهانی بدین مسئله قائل بود.
مطلب تازه‏ای نیست و اخبار ائمه را فهمیدن و سنخ کلام را دانستن، هر کس فهمید فهمید، خواه عرب باشد که لسان آنهاست، خواه هجم، فرقی نمی‏کند.
(غرض از مطلب دور نشویم.)
صوتی که از محسنات است، چه چیز آن را قبیح نمود؟در حالی که بعض افعال و اقوال به اعتبار وجوه فرق می‏کند واز روی قصد و عنوان ملوم یا مأجور است، قرآن را به آواز خوش محزون خواندن و به قصد اجر بردن، گریه از شوق بهشت یا خوف جهنم نمودن، چه چیز آن را حرام نمد، در حالی که صوت حسن مثل صورت حسن از شعار انبیاء است، همچنانکه«ان الصوت الحسن من شعار الانبیاء و الئمة الهدی و شیعتهم» و ایضا در خبر است:«ما بعث اللّه نبیا الاّ حسن الصوت (58) »و ایضا در خبر مرسل«ان القرآن نزل بالحزن فاقرء واه بالحزن» (59) و ایضا در خبر دیگر«لم یعط امتی اقل من ثلث الجمال و الصوت الحسن و الحفظ (60) ».و ایضا در خبر دیگر«کان علی بن الحسین(ع)احسن الناس صوتا بالقرآن و کان سقاؤون یمرّون فیقفون ببابه یستمعون قرائته.. (61) و عن النبی(ص)»زیّنوا القرآن باصواتکم (62) ».
و زینت قرآن به صوت یا ترجیع و تحریک صوتی در آن نباشد که خواننده را مسرور یا محزون کند چه زینتی دارد؟و عنه(ص)«ان القرآن نزل بالحزن فاذا قرأتموه فابکوا و ان لم تبکوا فتباکوا و تغنّوا به فمن لم یتغنّ بالقرآن فلیس منّا (63) ».و تأویل بعضی تغنّوا را به معنی استغنوا خلاف ظاهر سیاق کلام و صدر روایت است«الن القرآن نزل بالحزن»علاوه بر اینکه آهنگ کلام، آهنگ تغنّی است به قرینه«فابکوا»با استغناء چه مناسبت دارد؟بله اگر سنخ کلام نظر به فضائل و قرائت سور آیات بود، مثلا در هر شبانه روز چند مرتبه آیة الکرسی یا فلان سوره خوانده بود خداوند حاجت او را بر می‏آورد.«ان تغنوا»می‏فرمود متحمل بود به معنی استغنوا باشد، لیکن سنخ کلام و قرینه مقام، همان امر به تغنّی است که تحسین صوت بوده باشد.
پس واضح شد که اخبار تفسیر«لا یشهدون الزور» و«اجتنبوا قول الزور»به غناء و سایراخبار دیگر، ناظر نیست به صوت قرآن بر وجه تحسین و ترجیع یا قصد قربت و مطلق غناء منصرف بود به فرد شایع اکمل که صوت لهو[ی‏]و طرب‏[مطرب‏]و الحان اهل فسق بوده باشد.پس اخبار با هم تعارضی و منافاتی ندارند واگر کسی سنخ کلام را ملتفت باشد و آهنگ سخن را بداند و ثمره تکلمات دستگیرش شود کمتر تعارض در اخبار می‏فهمد و ما که در بنی غناء و لهو یا بین قرائت قرآن و غناء که اعم متوجه (64) است قائل شدیم بر فرض تعارض اخبار اصول عملیه محکم است.
«کل شئ مطلق حتی یردفیه نهی»و«کل شئ لک حلال حتی تعرف الحرام منه»، «فتدعه و الناس فی سعة ما لا یعلمون».
[حاصل کلام‏]
پس حاصل کلام در مسئله غناء، اگر مخلوط با آلات طرب نباشد و به بحر تصنیف و الحان اهل فسق و طرب کلمات را ادا نکند و در قرائت قرآن و خواندن اشعار، قصد لهو و لعب نباشد، بلکه قربة الی اللّه، محض بردن اجر، قرائت کند ولو به هر اندازه خوش صوت باشد و تحریک و ترجیع کلمات را ادا کند، عیبی و حرمتی ندارد، بلکه به سبب امر به تحسین صوت و ترجیع و تحزین و تغنی، رجحانی هم پیدا می‏کند و انساء الله مثاب و مأجور است.
مضافا در اطلاقاتی که در فضائل مراثی امام حسین و ائمه(ع)دارد و تا در مرثیه و اشعار مصیبت، تحسین و ترجیع و تحریکی در صوت بکار نرود، شعر ولو هر چند بلند و عالی باشد، رونقی پیدا نمی‏کند و گریه نمی‏آورد.پس عمده رونق مطلق اشعار و مراثی به صوت حسن است، همچنانکه عمده رونق مطالب عالیه و حکمیه به خط خوش است و به خط زشت ولو هر چند مطلب عالی باشد، بیننده را ذوق و شوقی در فهم آن نیست و این مطلب پر واضح است.
پس غناء در مراثی و اشعار مصیبت و موعظه و مطالب حکمینه ایضا جایز است و حاصلش تا مخلوط به صوت لهوی و ممزوج به الحان اهل طرب نباشد، بعنوان قرائة القران فی نفسه-مستحب است و یا به قصد تذکر جنت و دوزخ و بی‏اعتباری دنیا حرمتی ندارد، لیکه مع الوصف چون از علمای ما-رضی الله عنهم-مثل شیخ مفید بغدادی و ابو الصلاح حلبی و سلار دیلمی و علامه حلی در تذکره و ابن ادریس حلی در سرائر به حرمت غناء رفته‏اند مطلقا، اعم از آنکه در قرآن باشد یا مرثیه یا شعر و غیره حتی مقام حدی از برای راندن شتر و غناء مغنیه در عروسی همه را حرام می‏دانند.پس حتی المقدور احتیاط در ترک آن اولی است.
و اما نکته‏ای باقی ماند و آن این است که قیروز آبادی در تعریف غناء گفت:«و الغناء ککسآء من الصوت ما طرب به»و مراد از طرب به صیغه مجهول از تطریب باب تفغیل است به قرینه اینکه در ماده طرب گفته است:«و التطریب الاطراب کالتطریب و التغنی»(انتهی موضع الحاجه).
و در مصباح‏[المنیز]است:«و طرب فی صوته رجعه و مده»(انتهی موضع الحاج)و دیگران گفته بودند:«الغناء الصوت المطرب مع الترجیع»به صیغه باب افعال ازاطراب.حالا باید بدانیم که بین اطراب و تطریب فرق هست و یا به قول قاموس فرقی ندارند؟ ظاهر این است که به واسطه تغییر هیئت فرق دارند.
عنوان اطراب احداث طرب نسبت به فاعل است و در تطریب نسبت به مفعول مثل عنوان اکثا رو تکثیر، و شاهد، قول خداوند تبارک و تعالی است«یا نوح قد جا دلتنا فاکثرت جدالنا (65) ای انت تکثر؟؟؟النا و ایضا قوله تعالی«و اذکروا اذ کنتم قلیلا فکثرکم» (66) ای جعل عددکم کثیرا که در اولی کثرت نسبت به فاعل بوده و در ثانی نسبت به مفعول، یعنی احداث کثرت در مفعول.پس عنوان اطراب، بر وزن اکرام، احداث طرباست در مغنّی و فاعل یعنی اشعار و الحانش شعر طربی و لحن طربی است و لو از برای مستمع طرب حاصل نشود و در عنوان تطریب بر وزن تفعیل ایجاد طرب است در مستمعین ولو شعر و  لحن طربی نباشد، و از برای فاعل طرب حاصل نشود، مثل اکرام و تکریم که وصف کرم و کرامت و احترام نسبت به فاعل است در اکرامو تکریم احداث و ایجاد کرامت است از فاعل نسبت به مفعول.کانّه کرامت مفعول از جانب فاعل است، پس فاعل کرد این صفع را در مفعول، حاصلشت این است.در اطراب و صف طرب و و تغنّی از(سوی)شخص مطرب بکسر راء قرشت (67) [حاصل‏]است و قول و فعلش طرب انگیز است و در تطریب صفع طرب و تغنّی و ایجاد این حالت در مطّرب به فتح راء و سامع است، پس در اطراب طرب راجع است به فعل و قول شخص مغنّی و فاعل، و در تطریب عنوانطرب کیفیّت و حالتی است که راجع مشود به مفعول و مستمع، و احداث می‏شود در او پس جهت عدم [فرق‏]بین اطراب و تطریب باعث شد که صاحب قاموس و مصباح و مجمع و سایرین گفتند: «و التطریب فی الصوت مدّه و تحسینه»یا انکه«و طرّب فی صوته-بالتضعیف-رجّعه و مدّه»و بر تو واضح شد که مد صوت و تحسین و ترجیع وصف اطراب است، نه تطریب، و در تطریب فقط حدوث حالت طرب است در مستمع.و به عبارت دیگر مدّ صوت، و تحسین و ترجیع خوانده است و حدوث خفّت که از فرح یا حزن حاصل می‏شود وصف مستمع و گوش دهنده است.
پس اگر این دو معنی فرقی نداشته باشند، به قول قاموس و غیره آن وقت تغییر هیئت فی‏فایده می‏شود و لازم می‏آید«فی کل شئ معنی کل شئ»! مضافا بر اینکه قرآن که افصح کلمات است، فارق است بین اکثار و تکثیر و ماده کثیرهم خصوصیتی ندارد، پس اینها ناشی ا زعدم تدبر و تفحص در اشتقاقات و هیأت افعال است!
[لهو حرام‏]
پس بعد از دانستن این مطالب، لا یخفی ان لهوی که مقدمه باشد از برای شئ مباح یا مستحب یا واجب، لهو مستثنی و مجوز است یا اصلا خارج از موضوع لهو است، و مقدمه هم عرفی باشد یا شرعی یا عقلی، مثلا تغنی مغنیه در عروسی که عرفا مقدمه شادی و سرور است که حضرت فرمود:«اجر المغنیة التی تزف العرائس لیس به بأس»یا عمل ریاضت و زورخانه مثل شنا رفتن و میل گردانیدن و کبده کشیدن و پا زدن چرخ خوردن و معلق زدن و دست و اعضا را حرکت دادن، اعم از آنکه به اذن طبیب باشد از یرای حفظ الصحه یا بی اذن طبیب و غالبا بازی کردن طلاب در ایام تعطیل خصوصا شهر ربیع و دیدن علمای مقدسین و نهی نکردن.
و بعض از این اعمال، اگر به اذن طبیب یا مقدمه صخت و حفظ نفس باشد، شبهه در حلیتش نیست و ظاهر این است تمام این افرد داخل لهو و لعب است، لیکن از آن طرف دلیلی از برای حرمت مطلق لهو و لعب در دست نیست.بلکه آن لهو و لعبی که مقدمه فعل حرام باشد یا منتهی بشود به فعل حرام، آن وقت حرام است، به جهت آنکه عنوان سبق رمایه (68) محققا داخل لهو و لعب نیست بلکه به یک جهت مقامره (69) هم هست، لیکن در شرع جایز است و تغنی مغنیه در عروسی لهو و لعب است و بنابر مشهور جایز است و ایضا مقام حدی د رمقام شوق ابل لهو است و مشهور بر جواز است.
«لاهیة قلوبهم»قال فی المجمع ای ساهیة غافلة مشغولة بالباطل عن الحق مراد به باطل حرام است، یعنی به سبب فعل حرام اعراض از حق نکنند و «لهو الحدیث»از قبیل اضافه صفت بسوی موصوف یعنی حدیث لهوی که الحان اهل فسق و کبائر باشد که حاصلش کلام باطل است.
«و لو اردنا ان نتخذ لهوا» (70) بعضی به ولد تفسیر کرده‏اند و برخی به زوجه «و من الناس من یشتری لهو الحدیث لیضل عن سبیل الله». (71)
و البته معلوم است که کلام باطل و تکلم به باطل انسان را گم م کند واز ذکر خدا و راه حق باز می‏دارد.حاصلش اگر اجماعی قائم شد در غیر صورت لهو و باطل فهو[المراد]و الارجوع به‏[اصل‏] اباحه می‏شود و اصل اباحه حلیت محکم است و اگر غرض عقلائی میزان باشد در اغلبش و اکثر افرادش مفقود است و بین حدیث لهوی و مطلق لهو، اعم مطلق است و بین حدیث و مطلق لهو، اعم من وجه است و ماده اجتماعش حدیث لهوی می‏شود که مراد کلام باطل و تکلم به باطل باشد و آن حرام است.
[لحن عرب‏]
و ایضا باقی ماند چیزی و آن این است که خبر شریف«اقرء القرآن بالحان العرب و اصواتها»ظاهرا الف و لام«العرب»اشاره عهد است به عرب حجاز که عبارت باشد از مکه و مدینه و ما والاهما (72) چون خود آن حضرت مکی بود و در مدینه اقامت فرموده بود.پس مراد لحن و لهجه عربهای حجاز است.و یا اینکه الف و لام جنس (72) یا استغراق باشد و لحن هر عربی را شامل بشود و حتی عربهای عراق که لهجه آنها طور دیگر و لحن ایشان به واسطه مجالست و قرب مجاورت با عجم مخلوط بالحن عجم است، یا اینکه غرض از الحان عرب و اصواتها، خوش‏آوازی است و قرآن به هر آواز خوشی که ادا شود مطلوب است.یا اینکه«زینوا القران باصواتکم»جمع مضاف افاده عموم کند، یعنی زینت بدهید قرآن را به هر صوت حسنی یا اینکه اضافه عهد باشد و موجودی در زمان (74) خطاب عرب حجاز بود و صوت اهل حجاز مراد باشد، چون دوازده مقام هست: (75) ششم صدای هوا، (77) هفتم مقام بزرگ، هشتم صوت صفاهان، (78) نهم لهجه عراق، دهم زمزمه زنگوله، یازدهم آهنگ حجاز، دوازدهم مقام کوچک و این مقامات را در دو بیت جمع نموده‏اند این است:
(بیت)
عشاق مرا قد و حسینی است چو راست
در پرده بوسیلی رهاوی و نواست
تا گشت بزرگ در صفاهان و عراق
زنگوله حجاز و کوچک اندر بر ماست
و آواز ماهور و منصوری و دشتی(و رشتی)و بیات صفاهان و بیات ترک، همه از این دوازده مقام مجزی می‏شود و اصل همان دوازده مقام است و اینها شعبات هستند و از جمله حصار است که از جمله بیست و چهار شعبه موسیقی است، و آن بلندی حجازی است و پستی آن سه گاه باشد و همچنین زیر خرد لحنی است از موسیقی و مقام کوچک را زیر افکن که زیر افکند هم می‏گویند، و هم چنین سبز بهار نام لحنی است از موسیقی و زنگانه نام پرده‏ای است از موسیقی و زنگوله همان زنگ شتری است که مقام حدی باشد و در شرع جایز است-علی المشهور-و همچنین مقامات موسیقی الحان و پرده‏هایی دارد کهذکر همه آنها از وضع کتاب ما خارج است و بالجمله ظاهر از ادله، صوت حسن‏[مطلوب است‏]و مقام حجاز و حدی از مصادیق صوت حسن است.
آن وقت قرائت قرآن به هر یک از مقامات دوازده‏گانه به داعی رونق و زینت اسلام و به قصد تقرّب به خدای تعالی قرائت شود-انشاء الله-شرعا ضرری ندارد (79) ، ولیکن مقتضای احتیاط این است که از مقام حجاز و حدی تجاوز نکند و از این اولی‏تر اینکه اصلا قرآن و ادعیه و مراثی را به غناء (80) تلاوت نکنند و نخوانند!و زینهار که قرآن ادعیه و اشعار را به بحر تصنیف (81) و آهنگ اهل‏[طرب‏]قرائت کردن ولو قصد قربت باشد و صوتش بد باشد به جهت اینکه مقتضی در آن موجود است و حرمتش مضاعف می‏شود لا یخفی اگر در میان این دوازده مقام یک مقامی به بحر تصنیف و آهنگ اهل طرب و فسق و فجرو باشد (82) قرآن یا ادعیه یا مرثیه را به آن به بحر و آهنگ قرائت کردن حرمتش اظهر من الشمس و ابین من الدّمس (83)  است و اهانت به شرع و شریعت و کفر بالله العظیم است.
[لحن مطرب‏]
و در نهایة ابن اثیر است:«و فیهاقرء وا القرآن بلحون العرب و اصواتها و ایّاکم و لحون اهل الفسق و لحون اهل الکتابین، اللحون و الالحان جمع لحن و هو التطریب و ترجیع الصوت و تحسین القرائه و الشعر و الغناء یشبه ان یکون اراد هذا الذی یفعله به قراء الزمان من اللحون التی یقرؤن بها النظائر فی المحافل فان الیهود و النصاری یقرؤن کتبهم نحوا من ذلک».
(انتهی موضع الحاجه)و فی القاموس:«من الاصوات المصنوعه...جمع الحان و لحون و لحن فی قرائته طرّب فیها.»(انتهی کلامه)
از این عبارت کسی گول نخورد»اقرء وا القرآن بلحون العرب و اصواتها»آن وقت صاحب ترجمه، لحن را ترجمه کرد به تطریب و ترجیع صوت و تحسین القرائه و الشعر و الغناء با اینکه قاموس گفت:«لحن فی قرائته طرب فیها»اشتباه نشود، حضرت فرمود:«و ایاکم و لحون اهل الفسق و لحون اهل الکتابین»این طربی که ترجمه لحن است غیر از آن طربی است که آهنگ اهل فسق و فجور است که کلام ربانی را به بحر تصنیف یا در میان نی و هفت بند، قرائت نمودن.
و ایراد مرحوم مغفور الشیخ مرتضی الانصاری الدزفولی-رضی الله تعالی عنه و اعلی الله مقامه الشریف-برمرحوم السید جواد صاحب مفتاح الکرامة-طیب الله ثراه-وارد نیست که سند فرموده است:«ان المراد بالتطریب و الاطراب غیر الطرب بمعنی الخفه لشدة حزن او سرورو»(انتهی موضع الحاجه)
[معنای طرب‏]
شیخ در مکاسب فرموده است:«و فیه ان الطرب اذا کان معناه ما تقدم من الجوهری و الزمخشری هو ما یحصل للانسان من الخفه لا جرم یکون المراد بالاطراب و التطریب ایجاد هذه الحاله و الالزم الاشتراک اللفظی مع انهم لم یذکروا للطرب معنی آخر یشتق منه لفظ التطریب و الاطرب»(انتهی).
در جواب ایشان با کمال اعتذار عرض می‏کنم:ممکن است مشترک لفظی نباشد و مشکک باد و از برای آن مراتبی تصویر شود کما اینکه مراتب سرور و حزن نیز مختلف است و فرح و اندوه گاهی به مقامی می‏رسد که نزدیک است انسان قالب عنصری را تهی کند و چه بسا می‏شود ه از شدت سرور یا حزن صیحه کشیده می‏میرد، به قرینه روایت که امر فرمود قرائت قرآن را به لحن عرب و صوت او و نهی فرمود در معنی از لحون اهل فسق و کبائر با تابین و از این طرف لحن را مطلقا ترجمه کردند به تطریب و ترجیع صوت و تحسین القرائه.
اگر لحن و طرب یک مفهوم واحدی باشد بدون مراتب، آن وقت سنخی که در خبر است یکی مأمور به و یکی منهی عنه چه طور تصویر می‏شود؟
پس معلوم می‏گردد آن طربی که از لحن عرب یا عجم در وقت قرائت قرآن مجید حاصل می‏شود، مجرد خفت است و آن طربی که از لحن اهل طرب و فسق و فجور عارض می‏شود، خفتی است که از حال طبیعی خارج می‏شود و حرکات غیر متعارف از شخص سامع سر می‏زند مثل مجالس اهل کتاب (84) و محافل صوفیه از رقص و تصفیق و عشوهو اگر قرآن مجید را به طوری قرائت کنند که حالت شخص مستمع را به جوری تغییر بدهد که به رقس و تصفیق معلق زدن برسد، البته حرام است اگر چه در روایت بود«ان علی بن الحسین -علیه السلام-کان یقراء القرآن فربما مر به المار فصعق من حسن صوته»لیکن حقیرتا این اندازه جرئت ندارم که عرض کنم!لعل در حرمت لحن اهل فسق و طرب خصوصیتی داشته باشد در حرمت و به لحن عرب هر طور ادا کنند کلمات را به تحسین و ترجیع، حتی اینکه به مقام صیحه شخص سامع هم می‏رسد از کثرت خوبی صوت، عیبی نداشته باشد.غرض حقیر تا این مقام حاضر نیستم‏ در جواز. (85)
پس واضح شد که مراد سید می‏فرماید:غیر الطرب بمعنی الخفه ایضا مفهوم ذو تشکیک است و آن طربی که در مفهوم غناء مأخوذ است اصلا خفت او را نباشد و از این مقام بالاتر طرب به معنی خفت است و آن مرتبه از طرب غیر از این مرتبه است، مثل مفهوم سواد که درجه سواد خفیف غیر از مرتبه سواد شدید است و این مطلب لازمه ندارد که مفهوم سواد مشترک لفظی است.
و ایضا فرض می‏کنیم که به عنوان شدید و خفیف نیز اثری مترتب بوشد.باز از قبیل مشکک است و شیخ بعد از این کلام فرمودند:«مضافا الی ان ما ذکر فی معنی التطریب من الصحاح و المصباح انما هو للفعل القائم بذی الصوت (86) لا الاطراب القائم بالصوت و هو المأخوذ فی تعریف الغناء عندا المشهور دون فعل الشخص»که در طرف اطراب شخص مطرب ایجاد اسباب طرب را در صوت قرار می‏دهد از تحسین و ترجیع و مدّ و غیره از مقامات موسیقی و این از مقوله کیف است و در تطریب احداث طرب است در مستمع و این از مقوله انفعال است و اگر چه ادلّه عنوان قائماست...بذی الصّوت لیکن نظر به احداث این وصف است، در غیر مثل فرّح زید عمرا و کرم بکر خالدا بالتضعیف فیما ای جعله مفرّحا و مکرّما.
غرض در اطراب و تطریب مآخذاشتقاق در هر دو هست و مادّه د رهر دو ملحوظ است، لیکن بین این دو تعدیه فرق است.ایرد نشود در اطراب، ایجاد سبب طرب است و در تطریب، احداث حالت طربی است چه طور می‏شود؟
جواب گوییم این در مقام تفهیمو تفهّم و ضیق عبارت است و در اطراب وصف طرب قائم است به مطرب و مغنّی، و در تطریب و صف طرب قائم است غیر.یا اینکه می‏فرمایند:
«هذا کله مضافا»الی عدم امکان ارادة ما ذکر من المد و الترجیع و التحسین من المطرب فی قول الاکثر ان الغناء مد الصوت المشتمل علی الترجیع المطرب کما لا یخفی مع ان مجرد المد و الترجیع و التحسین لا یوجب الحرمة قطعا لمامر و سیجئ.
فتبین من جمیع ما ذکرنا ان المتعین حمل الطرب فی تعریف الاکثر للغناء علی الطرب بمعنی الخفة(انتهی موضع الحاجة الحمد للّه علی الوفاق) معلوم شد که شیخ-علیه الرحمه-هم مجرد مد و ترجیع و تحسین در صوت را باعث حرمت نمی‏داند، در حالتی که اکثر(ی)این را ترجمه غناء قرار داده بودند -تا می‏رسد می‏فرماید:
«و یکف کان فالمحصل من الادلة المتقدمة حرمة الصوت المرجع فیه علی سبیل اللهو-تا می‏رسد می‏فرماید-فکل الصوت یکون لهوا بکیفیته و معدود امن الحان اهل الفصوق و المعاصی فهو حرام و ان فرض انه لیس بغناء و کل ما لا یعدلوا فلیس بحرام و ان فرض صدق الغناء علیه فرضا غیر محقق لعدم الدلیل علی حرمة الغناء الامن حیث کونه باطلا و لهوا و لغوا وزورا(الحمد للّه علی الوفاق).
(که)شیخ مرحوم هم غناء را از حیث اشتمالش بر لهو باطل حرام می‏داند، بعد می‏فرماید«ثم ان اللهو یتحقق بامرین احدهما قصد التلهی و ان لم یکن لهوا و الثانی کونه لهوا فی نفسه عند المستمعین و ان لم یقصد به التلهی ثم ان المرجع فی اللهو علی العرف و الحاکم بتحققه هو الوجدان».
همینطور که عرض شد قصد و عنوان در بعض افعال و اقوال مدخلیت دارد یکمرتبه قصد لهو لعبت است در قرائت قرآن یا اشعار، در حالتی که کلام کلام لهوی نیست و یکمرتبه کلام کلام لهوی است و به بحر تصنیف و لاحان اهل‏[فجور و]فسوق است، اگر چه قصد لهو هم نداشته باشد-اگر چه فرض بعید است-هر دو شق باطل و حرام است.
[خلاصه کلام‏]
فرق عرایض ما با فرمایشات مرحوم شیخ‏ -نور الله مرقده الشریف-این است که صوتی که مشتمل باشد بر مد و تحسین و ترجیع، ایشان حرام نمی‏داند، چونکه غناء نمی‏شود به عقیده ایشان و از موضع غناء خارج می‏شمرند و ما مطلق صوت خصوصا که مشتمل باشد به این کیفیت غناء دانستیم، لیکن دلیلی از برای حرمت مطلق غناء پیدا نکردیم، مگر به قصد لهو و باطل یا اینکه اساس کلام لهوی و به الحان اهل طرب و معصیت باشد و گمان نمی‏کنم، همچنانکه نسبت داده‏اند فاضل کاشانی-علیه الرحمه-هم غناء به قصد لهو باطل یا اساس کلام لهوی بودن را تجویز نکنند، بلکه سه عالم شیعه امامی را در عالم اعتقاد نداریم که به این مطلب قائل باشند.
مضافا بر اینکه جناب ایشان به اندازه‏[ای‏] مسلکشان اخباری است و حتی المقدور احتیاط را مایلند و در جواز غناء مغنیه در عروسی، لعل ایشان داخل لهو باطل ندانند و لهو مقدمه فعل مشروع را جایز شمرند، همچنانکه عرض شد، دلیلی هم از برای حرمت مطلق لهو در دست نیست و در اغلب ملاهی، فرض عقلائی و عقلانی مفقود[است‏]پس مًّ2ا شبانه روز، چقدر باید مرتکب فعل حرام شده باشیم؟!در حالتی که به تشابه ازمان تا به معصوم برسد می‏دیده و منع نم کرده‏اند و کذا علمای مقدسین متدینین منزهین زمان، بعضی ملاهی را دیده منع ونهی نکرده‏اند و فرض این است که از افعال لهویه و لعبیه بعضی ملاهی شمرده می‏شود.
مثلا مشاعره طلاب و بازیهای ایام تعطیل در حالتی که در میان آنها فاضل و متدین بود و هیچ غرض عقلائی در میان نبود ومع الوصف این شوخیها و بازیها را در حضور بعضی از علمای (78) اعلام بکار می‏بردندو ابدا منعی و توبیخی در میان نبود و همینطور این سیره می‏کشد تا به معصوم(ع) [می‏رسد].
و عرض شد که نمی‏توان گفت:عدم منع علماء اخیار از طریق عدم مبالات در دین بودهاست -نعوذ بالله-پس در وقتی که لهو را دو قسمت کردیم، چندان نزاعی در بین نمی‏ماند و اگر کسی این اقوال و افعال را مباح داند و از موضوع لهو و لهب خارج کند-لا مشاحة فی الاصطلاح-اگر چه در این مسئله طول کلام بخرج دادیم لیکن خالی از فایده نبود...
یادداشتها
(1)-وسائل الشیعه، ج 4/ص 859.
(2)-همام مأخذ، ج 4/ص 860.
(3)-بحار الانوار، ج 89/ص 190.
(4)-همان مأخذ.
(5)-همان مأخذ.
(6)-همان مأخذ.
(7)-وسائل الشیعه، ج 4/ص 857.
(8)-همان مأخذ.
(9)-همام مأخذ و اصول کافی، ج 4/ص 419.
(10)-همان مأخذ.
(11)-سوره حج/آیه 30.
(12)-سوره فرقان/آیه 72.
(13)-سوره لقمان/آیه 6.
(14)-وسائل، ج 12/ص 86.
(15)-و قال الشافعی معناه تحسین القرائة و ترقیقها ر.ک، نهایه ابن اثیر، ج 3/ص 391.
(16)-قاموس اللغه، ج 1/ص 101.
(7)-ر.ک:شرح لمعه، شهید ثانی، ج 3/ص 212.
(18)-صحاج اللغه، ماده طرب.
(19)-اساس البلاغه، ص 277.
(20)-اصطلاح محاوره‏ای است که همراه با الاّ می‏آید به معنای مگر اینکه و استثناء می‏باشد.
(22)-سوره مرمی/آیه 3.
(23)-آیا در حالی که پیر شده‏ای و روزگار دائما در حال دگرگون شدن است باز طرب‏انگیزی می‏کنی.
(24)-در متن به صورت تصنیف ثبت شده بود.
(25)دهان.
 (26)-کلمه تکه صحیح است نه تیکه و در اینجا منظور زخمه یا مضراب است.
(27)-آزرده و رنجیده خاطر و شاید در اصل منزج باشد.
(28)-وسائل، ج 4/ص 859 و اصول کافی، ج 4/ص 421.
(29)-در متن غلط حسن ثبت شده بود.
(30)-وسائل، ج 4/ص 859-860.
(13)-همان مأخذ.
(32)-ظاهرا می‏نماید غلط است و می‏ماند اصح است.
(33)-مؤلف بزرگوار اصل استفاده از ساز موسیقی را لهو شمرده‏اند و ظاهرا به استفاده مشترک حلال و حرام آن قائل نیستند و دیگر اینکه بر فرض ایشان، غناء به معنای لغوی یعنی صوت حسن است که فی حد ذاته حرام نیست که اگر مقارن با لهو نامعقول و یا حرامی گردد، استماع آن حرام است.
(34)-نوعی آواز با لحنی خاص که ساربانان برا یسیر سریعتر شتران خود می‏خوانده‏اند.
(35)-یکی از گوشه‏های موسیقی سنتی ردیف ایرانی است.
(36)-راقم سطور سهوا«تعارفی»نوشته که اصح آن«تعارضی» می‏باشد.
(37)-باید صحیح است.
(38)-زائد است.
(39)-شرح لمعه، ج 3/ص 212.
(40)-شاید متحیر اصح باشد.
(41)-در فارسی به نوعی شعر روان، بی‏وزن و با ریتمی سبک گفته می‏شود که بیشتر عامه و جذاب است بخصوص اگر با لحنهای شیرین و شاد خوانده شود و توضیح بیشتر خواهد آمد.
(43)-وسائل، ج 12/ص 228.
(44)-می‏گوید دوم زائد است.
(55)-یعنی مار.
(46)-وسائل، ج 12/ص 229.
(47)-جمع مزمور یعنی سرود و جمع مزمار یعنی نای یانی و مزامیر داودی، سرودها و مناجات زبور مقدس است که حضرت داود(ع)با صوت روحبخش و جانفزای خود می‏خوانده و جانداران و وحوش را از هوش می‏رده است.
(48)-به سازهای ضربی دف و دایره و تنبک گفته می‏شود.
(49)-جمع معزفه و سازی شبیه سنتور است.
(50)-وسائل، ج 12/ص 231.
(51)-شبهه‏ای در آن راه نمی‏یابد.
(52)-وسائل، ج 12/ص 86.
(53)-همان مأخذ.
(54)-ظاهرا کلمه دین صحیح‏تر از کلمه وی باشد.
(55)-منظور فیض کاشانی است که در کتاب فقهی وافی در باب غناء قائل به تفصیل و تقسیم غناء به حرام و حلال شده و بدین روی در عصر خود مورد طعن و نکوهش و تکفیر بعضی از کوتاه‏فکران و کج‏اندیشان معاصر قرار گرفت.تفسیر صافی، اصفی و مصفی از اوست.
(56)-ربقه و جمع آن رباق یعنی حلقه طناب، جرگه و گروه.
(57)-از جمله فیض کاشانی، مولی محمد باقر محقق سبزواری و غیرهما.
(58)-وسائل، ج 4/ص 859، سنن بیهقی، ج 10/ص 229، وافی، ج 2.جزء 5.
(59)-بحار الانوار، ج 89/ص 191.
(60)-بحار، ج 89/ص 190-191، اصول کافی، ج 2/ ص 615.
(61)-همان مأخذ.
(62)-همان مأخذ.
(63)-همان مأخذ، ر.ک احتجاج صدوق، ج 2/ص 170، عیون اخبار الرضا، ج 2/ص 68، مستطرفات السرائر، ص 484.
(64)-به جای متوجه، من وجه صحیح است.
(65)-سوره هود/آیه 32.
(66)-سوره اعراف/آیه 86.
(67)-کلمه قرشت ظاهرا سهو القلم است.
(68)-مسابقه تیراندازی.
(69)-قمار کردن.
(70)-سوره انبیاء آیه 17.
(71)-سوره لقمان آیه 6.
(72)-نقاط اطراف.
(73)-حین سهو القلم است و جنس صحیح است.
(74)-زمن سهو القلم است و زمان اصح است.
(75)-قدما مقامات موسیقی را مطابق بر وج دوازده‏گانه به دوازده مقام تقسیم کرده‏اند و برای هر یک گوشه‏ها و آوازهایی قائل شده‏اند.کم کم این دوازده مقام به هفت دستگاه موسیقی ردیف محدود شد و در هر مقام گوشه‏هایی است که تاکنون بیش از 400 گوشه سینه به سینه نقل شده، مؤلف به برخی از این گوشه‏ها اشاره می‏کند.(ر.ک:بحرو الاحان، فرصت شیرازی، ص 40 و مقاصد الالحان، مراغی، ص 167.)
(76)-رهاب یا راهوی هم گویند.
(77)-نو سهو القلم است و نوا صحیح است.
(78)-اصفهان یا سپاهان هم گویند.
(79)-آشنایی مؤلف گرانقدر به مقامات، پرده‏ها و گوشه‏های موسیقی سنتی، به خوبی از شیوه طرح و بیان مطالب پیداست.و بی‏شک هیچ فقیهی ناگزیر از شناخت موضوع حکم نیست.موضوع حکم غناء، اصوات با کیفیات متفاوت است که هم باید اصوات و الحاو و آهنگهای گوناگون صحیح و لهوی را با دقت شنید و حق را از نادرست آن تمیز داد و هم باید با علم موسیقی و علمای آن تاحد ضرورت آشنا شد والا چگونه است که تا فقیه آگاهی از آب نداشته باشد، مطلق و مضاف و احکام مربوط به کر و جاری و قلیل و غیره را می‏فهمد؟و تمام کسانی که نسبت به عطیه الهی صوت حسن حکم به حرمت داده و آن را غناء حرام خوانده‏اند، اغلب از این نکات غافل بوده و از معانی لغات متعارض هم مصداقی از غناء حرام بدست نداده‏اند و مؤلف که فتوا می‏دهد به خواندن قرآن مطابق مقامات موسیقی، نیک از لحن و ملودی هر یک از این مقامات آشناست.خواندن آواز در مقامات هفت دستگاه اولا نیاز به آوازخوان تعلیم دیده و ماهر دارد که خارج از اصول آواز نخواند و کسی که استاد فن ندیده، هرگز نمی‏تواند بر طبق این مقامات آوازخوانی کند، ثانیا انگیزه و شیوه اجرا و نحوه آوازخوانی آن خواننده، رکن اصلی در آواز است.
ممکن است خواننده‏ای آگاه به پرده‏ها و گوشه‏های موسیقی باشد لیکن با انگیزه تهییج غلط در همان دستگاه بخواند و این دقیقا به شیوه اجرا و شکل انگیزه او بستگی دارد که می‏تواند با تغییر حالات در دستگاه بخواند و ساز بنوازد و هم موجب تغییر حالت طبیعی شنونده گردد و لذا از لحاظ کارشناسی این تغییر حالات در عناصر و اجزاء صوت یعنی ترقیق، اوج و فرود، کشش، غلت و تحریر و ترجیع، زیر و بم و غیره باعث این می‏شود که صدا از حالت طبیعی خارج و موجب تحریک و تهییج منفی شنوده گردد.
کسانی که اصوات و آوازهای گوناگون طبیعی، اصولی، موسیقایی و نیز اصوات غیرطبیع یو طرب‏انگیز که توأم با عشوه‏گری و خضوع و ترقیق صدای خواننده زن یا مرد است، تجربه کرده باشند، بهتر از هر کس دیگر موسیقی لهوی غنائی را از موسیقی طبیعی سالم تشخیص می‏دهند و بی‏شک از راه فهم معانی کلمات و اصطلاحات عرفی و شرعی نمی‏توان مصداق حلال و حرام این گونه موضوعات حسی را دریافتپس بپرهیزیم از اینکه خدای ناخواسته حلالی را حرم و یا حرامی را حلال کنیم.
به هر حال هیچ آواز خوش موسیقایی و موزونی نیست که از گوشه‏های موسیقی سنتی بیرون باشد.لحن‏های اشعار تعزیه بیشتر در گوشه‏های منصور از دستگاه چهارگاه و ابو عطا، بیات ترک، نوا، افشاری و دشتی خوانده می‏شود.اذان در چند گوشه مشخص خوانده می‏شود و قرآن نیز به گفته روح الله خالقی در کتاب نظری به موسیقی در بعضی از مقامات خانده می‏شود، بنابراین نمی‏توان خوش الحان و دلنشین خواند و بیرون از مقامات موسیقی و بدین لحاظ است که قاریان مشهور دوره‏هایی را در دار الفنون موسیقی به ویژه در مصر می‏گذرانند و سپس به دار القرآن و کلاسهای تجوید راه می‏آبند.
(80)-یعنی اگر کسی خیلی اهل احتیاط است و خواند با صوت حسن را اشکال می‏داند اصلا با آواز نخواند تا از اصل آنها محروم نگردد!و ظاهر کلام مؤلف با مبنای مورد قبول وی مغایر است!
(81)-تصنیف آهنگی است ساخته شده و موزون همراه با شعر و کلام، در موسیقی قدیم ایران نیمه دوم قرن هشتم هجری، تصانیف و عمل موسیقی یازده قسم بوده است:نوبت، بسیط، کل الضروب، ضربین، کل النغم، نشید عرب، نشید عجم، عمل، صوت پیشرو، زخمه و قطعه.فرصت الدوله شیرازی در بحور الالحان در علم موسیقی چند قسم تصنیف را شرح می‏دهد که شامل:نقش، نقشین، صوت، غزل، ترانه، ریخته، پیش‏رو، سر بند است، در موسیقی آوازی ردیف تصنیف‏های بیشماری وجود دارد که اغلب سازنده آنها معلوم نیست.روند تصنیفها مانند هنر غزلخوانی است که تنها با نظم نغمه‏ها انجام‏پذیر است.تکرار کلمات و کلمات اضافی در اشعار در جای مناسب خود از خصوصیات تصنیف است.امروز این تصانیف وزنی آرام و آزاد دارند که بسیار در لطافت و زیبایی موسیقی ایرانی نقش ایفا می‏کند.
با این توضیح می‏توانگفت که هرگز نمی‏توان قرآن کریم را در این گونه آهنگها تلاوت کرد و خواندن قرآن با لحن تصنیفی جایز نیست.
(82)-البته به این معنا نیست که مطابق قول مؤلف هر بحر تصنیفی جایز نباشد.لحن و ملودی و آهنگ تصنیف فی حد ذاته نه تنها اشکالی ندارد بلکه اگر اشعار و مطالب سودمند در قالب آن خوانده شود بسیار مفید و سازنده واقع خواهد شد ولی اگر در آن قالب اشعار مبتذل بی‏مایه و پوچ و مبتذل به کار رود خواندن آنها حرام خواهد بود.(ر.ک:هفت دستگاه موسیقی ایران، مجید کیانی، ص 67-70، بحور الالحان، فرصت شیرازی، ص 10)
(83)-دمس یعنی اندام و کالبد.
(84)-تجربه و اسناد تاریخی گویای این حقیقت است که صرف آواز لهوی که همراه با سازها و آلات موسیقی نیز نواخته شود موجب ان خفت و سبکی مورد ادعا نمی‏شود که عقل زائل گردد بلکه از آنجا که ساز و آوازهای لهوی در طول تاریخ اغلب در مجالس خلفای جور بنی امیه و بنی عباس و نیز شاهان ایران و دیگر فساق و بی‏دینان همراه با رقص و باده‏گساری و عشوه‏گریهای زنان و مردان و مخنثان بوده که در آنجا همه حواس انسان در حال زناست موجب پیدایش آن حالت می‏گردد.صاحب کتاب عقد الفرید باب مبسوطی را به خلفا و کسانی اختصاص داده که از شدت و جد و طرب‏انگیزی، اعمال زشت و خفت‏باری از آنان سر زده است.
(ر.ک:عقد الفرید، ابن عبد ربه ج 3/ص 176، مصر، 1316 ه و الاغانی ابو الفرج اصفهانی، ج 1/ص 45 و التاج جاحظ، ص 109 چاپ 1348 و نیز المحاسن و الاضداد جاحظ و محاضرات الادباء راغب اصفهانی...)
(85)-بحث در باره مجالس و آداب سماع صوفیه بسیار گسترده است و در این مختصر بطور اشاره باید گفت:با بررسی جامع در آثار و احوال بزرگان تصوف و عرفان خصوصا تحقیق در باب سماع، این نکته آشکار می‏گردد که بی‏شک حساب بزرگانی چون شیخ شهاب الدین سهروردی، محیی الدین عربی، صفی الدین اردبیلی و دیگران از جرگه بسیاری از مدعیان و متظاهران به عرفان تصوف جداست.سهروردی در باب سماع کتاب عوارف خود، رقص و تصفیق و کف زدن و خرقه دریدن صوفیان را مذمت می‏کند اما می‏گوید عارف سالک اگر سمع کرد اختیار از کف می‏دهد و از خود بی‏خود می‏شود و به وجد می‏رسد، اما هیچکدام از این سرآمدان روا نداشته‏اند که صوفی سالک، رقص و چرخ و کف زدن با با سماع قرآن انجام دهد و اساسا باب سماع قرآن را با سماع مصطلح که از آداب مخصوص است جدا کرده‏اند، زیرا آهنگ و موسیقی باطنی قرآن هیچ تناسیب با رقص و چرخ ندارد و وجد و صعق و صیحه در غیر قرآن اگر گاه همراه با چرخ و یا حرکت موزون بدن بوده، تنها از طرف عارفان و سالکان واقعی(اهل سنت)قابل فهم و توجیه است و خلط و خبط این گونه مباحث موجب گردیده که مؤلف فرزانه و محترم اظهار عدم جرئت فرموده و مبنای خود را صریحا بیان نکرده‏اند!
(86)-مطرب و مغنی.
(87)-به جای علام ظاهر علما اصح است.

تبلیغات