تغییر جهت روشنفکری در ایران از راست به چپ طی دورة کوتاه مدت پهلوی اول رخ داد. برخلاف روشنفکران نسل اول پهلوی که به بازسازی جامعة ایرانی براساس الگویی تدریجی و گام به گام و برمبنای مدرنیته اعتقاد داشتند و این موضوع آنان را به همراهی با نظام پهلوی برای بازاندیشی دربارة اندیشة ایران شهری کشاند، روشنفکران نسل دوم به طورکلی از مهندسی تدریجی اجتماعی دست شستند و بر تغییر انقلابی وضع موجود پای فشردند. این مقاله براساس نظریة مهندسی اجتماعی و کثرت گرایی مفهومی توضیح می دهد که این تغییر روش چه تفاوت هایی را در فضای روشنفکری ایران طی دورة پنجاه سالة پهلوی پدید آورد.
به گمان نویسندگان، روشنفکرانِ این دو نسل شباهت هایی با هم دارند، چنان که هردو نسل روشنفکر به شدت تحت تأثیر روندهای روشنفکری اروپایی بوده اند، هردو به مخالفت با پایگاه طبقاتی خود برخاسته اند و هردو داعیة بازگشت به خویشتن را داشته اند. با وجود این، آنان راهی سراسر متفاوت در پیش گرفتند. درحالی که نسل اول براساس بازخوانی آثار پارسی قبل از مشروطه به همراهی با دولت پهلوی برای پیشبرد مدرنیته در ایران پرداخت، نسل دوم ازطریق وارونگی اندیشة انقلاب ذهنی مارکسیسم، به مخالفت با نظام حاکم پرداخت و در این مسیر، با مدرنیتة ایرانی نیز به جدال برخاست.
در دوره دوم مشروطه که از فتح تهران در جمادی الثانی سال 1327هـ.ق آغاز شد و با اولتیماتوم روسیه در محرم 1330.ق به پایان محتوم خود رسید، ایران شاهد یکی از بحث انگیزترین ادوار تحولات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی خود بود. در این دوره به طور مشخص از نظر فکری جریان های گوناگون و جالب توجهی شکل گرفت که هر کدام تلاش می کردند بر اساس باورهای خود، آنچه را از مشروطه استنباط می کردند به جامعه انتقال دهند. شیخ حسین یزدی یکی از برجسته ترین این اشخاص بود که مقام و موقعیت نظری او در بحث مشروطه و نسبت دین با این اندیشه و نظام سیاسی هنوز روشن نیست. این مقاله به بررسی مقولات یاد شده از دیدگاه وی می پردازد.
ژان-ماری گنو که سالها در مقام نماینده دائم فرانسه در اتحادیه اروپا خدمت می کرد و از نزدیک با محیط دیپلماتیک و پی آمدهای جهانی شدن در این حوزه یعنی در دگرگون شدن روابط میان دولت های ملی و حدود اختیارات آنها آشنا بود، در سال 1993 کتاب پایان دموکراسی را به انتشار رساند. این کتاب در شور و هیجان پیروزمندانه ناشی از سقوط کمونیسم، فروپاشی شوروی و بلوک شرق و فروریختن دیوار برلین بود.
طایفه زند که از گمنام ترین طوایف ایلات لرستان تا اواخر قرن دوازدهم بود؛ نقش مهمی در تاریخ ایران بعد از سلسله صفوی ایفا کرده است. کریم خان سردار زند زمانی به قدرت رسید که جامعه ایران حدود سه دهه و اندی سخت ترین مصایب و حقارت آمیزترین شکست ها و بار گران جنگ ها و مالیات ها را تحمل کرده بود و نیاز مبرمی به آرامش و صلح داشت. اما مشروعیت حکومت بعد از انقراض صفویان به صورت نوعی بحران سیاسی درآمده بود. از این رو تدبیر و درایت کریم خان برای حل این معضل و مشروعیت حکومت اش ابتکار جدیدی در معنا و مفهوم حکومت محسوب می شود. گرچه در ابتدای قدرتش عنوان وکل الدوله را انتخاب کرد؛ اما اندکی بعد وکیل الرعایا را برگزید و بدین ترتیب علی الظاهر قدرت اش را ناشی از اراده رعیت تلقی کرد.
این مقاله مساله حاکمیت و مشروعیت آن را در دوران کریم خان مورد بررسی قرار می دهد.