آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۵

چکیده

متن

متن حاضر برگرفته از فرمایشات مقام معظم رهبری حضرت آیت اللّه‏ خامنه‏ای دام ظله، در ارتباط با شاخصه‏های مدیریت علوی به عنوان الگویی کامل برای جامعه دینی می‏باشد که در ضمن چند عنوان کلی تنظیم گردیده است.
امیرالمؤمنین علیه‏السلام یک الگوی کامل برای همه است. جوانی پرشور و پر حماسه او الگوی جوانان است. حکومت سراسر عدل و انصاف او، الگوی دولتمردان است. زندگی سراپا مسؤولیت او، الگوی همه مؤمنان است. آزادگی او، الگوی همه آزادگان جهان است. سخنان حکمت‏آمیز و درسهای ماندگار او، الگوی عالمان و دانشمندان و روشنفکران است. امیرالمؤمنین در زندگی حکومتی خود، نسبت به عدالت، نسبت به حق ضعفا و در ماندگان و پابرهنگان، بی اغماض و بی‏گذشت بود، اما نسبت به حق و سهم خود بسیار پرگذشت بود. در همه عمر، مظهری از خدا پرستی و صفای معنوی ومجاهدت و تلاش و سرزندگی و نشاط بود و باتلخیها، غمها ودردها، شادمانه برخورد کرد و مسؤولانه و وظیفه خودش را انجام داد ما می‏توانیم در سایه شناختی جامع از این الگوی کامل سر لوحه مناسبی را برای تحقق بخشیدن براهداف والای نظام جمهوری اسلامی ترسیم نماییم.
امیرالمؤمنین جامع بین اضداد
قطب راوندی که از بزرگان علمای ما در قرن ششم است، درباره زهد امیرالمؤمنین علیه‏السلام می‏گوید: وقتی کسی سخن علی علیه‏السلام را در باب زهد نگاه بکند و نداند که این سخن از علی بن ابی طالب است ـ یعنی از کسی است که بر بخش عظیمی از دنیای آباد آن روز حکم می‏رانده و آن همه مسائل اجتماعی و سیاسی پیرامون او ریخته بوده است ـ «لا یشِکّ انّه کلام مَنْ لاشُغْلَ لَهُ بغیر العبادة»؛ شک نمی‏کند که این سخن، سخن کسی است که در زندگی هیچ کاری جز عبادت نداشته «وَلا حَظَّ لَهُ فی غیر الزَّهادة»؛ و هیچ کاری جز زهد انجام نمی‏داده است. این، زهد امیرالمؤمنین است. تمام ابعاد شخصیت او همین طور در اوج است. بعد می‏گوید: «و هذه مِنْ مَناقِبِه العجیبة التّی جمع بها بَیْنَ الاضداد(1)»؛ این منقبت شکفت آور و عجیبی است که جمع بین اضداد کرده است.(2)
توازن در شخصیت امیرالمؤمنین علیه‏السلام
توازن عجیبی در شخصیت آن بزرگوار هست؛ یعنی صفات ظاهرا متضاد و ناسازگار در وجود امیرالمؤمنین علیه‏السلام آن چنان کنار هم زیبا چیده شده که خودیک زیبایی به وجود آورده است.
توازن بین عطوفت و صلابت
رحم و رقت قلب در کنار قاطعیت و صلابت، با هم نمی‏سازد. اما در امیرالمؤمنین علیه‏السلام عطوفت و ترحم و رقت قلب در حد اعلاست که واقعا برای انسانهای معمولی این طور حالتی کمتر پیش می‏آید،. مثلاً کسانی که به فقرا کمک کنند، به خانواده‏های مستضعف سربزنند، زیادند، اما آن کسی که اولاً این کار را در دوران حکومت و قدرت خود انجام دهد، ثانیا کار یک روز و دو روزش نیاشد، کار همیشه او باشد ـ ثالثا به کمک کردن مادی اکتفا نکند، می‏رود با این خانواده، با آن پیرمرد، با این آدم کور و نابینا، با آن بچه صغیر می‏نشیند، مأنوس می‏شود، دل آنها را خوش می‏کند، البته کمک هم می‏کند و بلند می‏شود، فقط امیرالمؤمنین است شما در بین انسانهای رحیم و عطوف، چند نفر مثل این طور انسان پیدا می‏کنید؟
امیرالمؤمنین علیه‏السلام در ترحم و عطوفتش، این طوری است.
او به خانه بیوه زن صغیردار که می‏رود، تنورش را که اتش می‏کند، نان که برایش درست می‏کند، غذا که برایش برده است، با دست مبارک خودش در دهان بچه‏های او غذا که می‏گذارد، اینها بماند، برای این که این بچه‏های گرفته و غمگین، لبخندی برلبانشان بنشیند، با اینها بازی می‏کند، خم می‏شود، اینها را روی دوش خود سوار می‏کند راه می‏رود، در کلبه محقر اینها سرگرمشان می‏کند، تا گل خنده بر لبان این بچه‏های یتیم بنشیند. این رحم و عطفت امیرالمؤمنین علیه‏السلام است که یکی از بزرگان آن وقت گفت. آنقدر دیدم که امیرالمؤمنین با انگشتان مبارک خودش، عسل در دهان بچه‏های یتیم و فقیر گذاشت که «لوددتُ اَنْ اکونَ یتیما»، در دلم گفتم، کاش من هم بچه یتیمی بودم که علی علیه‏السلام این طور من را مورد لطف و تفضل خودش قرار می‏داد. این ترحم و رقت و عطوفت امیرالمؤمنین است. همین امیرالمومنین در قضیه نهروان، آن جایی که یک عده انسانهای کج اندیش و متعصب تصمیم دارند اساس حکومت را با بهانه‏های واهی براندازند، وقتی در مقابل آنها قرار می‏گیرد، نصیحت می‏کند و فایده‏ای نمی‏بخشد، احتجاج می‏کند، فایده نمی‏بخشد، واسطه می‏فرستد، فایده نمی‏بخشد، کمک مالی می‏کند، وعده همراهی می‏دهد، فایده‏ای نمی‏بخشد، در آخر سر، که صف آرایی می‏کند بازهم نصیحت می‏کند، فایده‏ای نمی‏بخشد، بعد بنای قاطعیت است دیگر آنها دوازده هزار نفرند. این پرچم را به دست یکی از یارانش می‏کوبد و می‏گوید هر کسی تا فردا زیر این پرچم آمد، درامان است؛ اما با بقیه تان خواهم جنگید. که از این دوازده هزار نفر، هشت هزار نفر زیر پرچم آمدند، گفت شماها بروید. رفتند حالا اینها سابقه جنگ دارند، دشمنی کردند، بد گویی کردند، اینها را دیگر امیرالمؤمنین اهمیت نمی‏دهد.
بنای جنگ و ستیز داشتید کنار گذاشتید، پی کارتان بروید چهار هزار نفر دیگر ماندند. فرمود: اگر مصممید، شماها بجنگید. دید بنا دارند که بجنگند، گفت پس، از چهارهزار نفر شما، ده نفر زنده نخواهد ماند. جنگ را شروع کرد از چهارهزار نفر نه نفر زنده ماندند، بقیه همه را به خاک هلاکت انداخت. این همان علی است چون می‏بیند که طرف مقابل انسان بد و خبیثی است و مثل کژدم عملمی‏کند... با قاطعیت در مقابل اینها ایستاد این همان علی است: «اشداء علی الکفار رحماء بیهم» ببینید، این دو خصوصیت در امیرالمؤمنین چه طور زیبایی به وجود می‏آورد انسانی با آن‏ترحم و با آن رقت که طاقت نمی‏آورد و دلش نمی‏آید که یک بچه یتیم را غمگین ببیند، می‏گوید تا من این بچه را نخندانم از این جا نخوام رفت، آن وقت آن جا در مقابل آن انسانهای کج اندیش کج عمل ـ که مثل کژدم، به هر انسان بی گناهی نیش می‏زنند ـ می‏ایستد و چهار هزار نفر را در یک روز و در چند ساعت کوتاه از بین می‏برد «لن یَفلت منهم عشرة» توازن در شخصیت، یعنی این.
توازن میان حکومت و ورع
نمونه دیگر، ورع و حکومت آن حضرت است. که چیز خیلی عجیبی است. ورع یعنی چه؟ یعنی انسان از هر چیز شبهه ناکی که بوی مخالفت با دین از آن استشمام می‏شود، اجتناب کند. از آن طرف، حکومت چه می‏شود؟ اخر مگر می‏شود که در حکومت، انسان این طور رعایت ورع بکند؟ ما حالا دستمان در کار است. می‏بینیم که این خصوصیت وقتی در کسی به وجود بیاید، چقدر قضیه مهم است. در حکومت، انسان با مسائل به صورت کلی مواجه است. قانونی را که اجرا می‏کند ،سودهای زیادی دارد، ولی ممکن است در خلال این قانون در گوشه‏ای به یک نفر ظلم شود. مأمور انسان ممکن است در بخشی از این دنیا و در گوشه‏ای از این کشور تخلف بکند. انسان چه طور می‏تواند در مقابل این همه جزئیات غیر قابل احاطه، ورع الهی را رعایت بکند؟ لذا به حسب ظاهر، حکومت با ورع نمی‏سازد. اما امیرالمؤمنین علیه‏السلام نهایت ورع را با مقتدرانه‏ترین حکومتها با هم جمع کرده است. این، چیز خیلی عجیبی است. او با کسی رو در بایستی ندارد. اگر به نظر او، حاکمی ضعف دارد ومناسب این کار نیست، او را بر می‏دارد.
محمد بن ابی بکر مثل فرزند خود امیرالمؤمنین علیه‏السلام است و آن حضرت مثل فرزند خود او را دوست می‏داشت. او هم علی بن ابی طالب را مثل پدر نگاه می‏کرد. او فرزند کوچک ابی بکر و شاگرد مخلص امیرالمؤمنین بود. و در دامان آن حضرت بزرگ شده بود. امیرالمومنین محمد بن ابی بکر را به مصر فرستاد بعد نامه نوشت که من احساس می‏کنم حالا به تعبیر من ـ عزیزم! تو برای مصر کافی نیستی، تو را برمی‏دارم، مالک اشتر را می‏گذارم. محمدبن ابی بکر هم بدش آمد و ناراحت شد قهرا بشر است دیگر هر چند مقامش عالی است ولی بالاخره به او برخورد. اما امیرالمؤمنین این را توجه نکرد و اهمیتی نداد. محمد بن ابی بکر، شخصیت به این عظمت که این قدر در جنگ جمل و در هنگام بیعت به درد امیرالمؤمنین خورد، پسر ابی بکر، و برادرام للمؤمنین ـ عایشه ـ بود. این شخصیت برای امیرالمؤمنین این قدر ارزش داشت، ولی آن حضرت اهمیتی به ناراحتی محمد بن ابی بکر نداد، این ورع است. ورعی که در حکومت به درد انسان و به درد یک حاکم می‏خورد. حد اعلای این ورع، در امیرالمؤمنین علیه‏السلام است.
شاعری به نام نجاشی برای امیرالمومنین و علیه دشمنان آن حضرت شعر گفته است. روزماه رمضان، از کوچه‏ای عبور می‏کرد آدم بدی به این شاعر گفت که بیا امروز را درکنار ما باش. گفت می‏خواهم به مسجد بروم ومثلاً قرآن و نماز بخوانم. گفت روز ماه رمضان کی به کی است بیا با هم باشیم! به زرو این شاعر را کشاند، این هم بالاخره شاعر بود دیگر! به خانه او رفت و درکنار بساط روزه خواری و شرب خمر نشست. او نمی‏خواست، اما مبتلا شد. بعدهم همه فهمیدند که اینها شرب خمر کرده‏اند. امیرالمومنین گفت: باید حد خدا را بخورند. هشتاد تازیانه برای شرب خمر ده یا بیست تازیانه هم اضافه برای این که روز ماه رمضان این کار را کردند. نجاشی گفت: من شاعر و مداح حکومت شما هستم، با دشمنان شما این طور با ابراز زبان مبارزه کرده‏ام، می‏خواهی من را شلاق بزنی؟! در بیان امرزو ما، آن حضرت شبیه این بیان را فرمودند که آن بجای خود محفوظ، خیلی هم عزیزی، خیلی هم خوبی، ارزش هم داری، اما من حد خدا را تعطیل نمی‏کنم. هر چه قوم و خویشهایش آمدند واصرار کردند که اگر شما او را شلاق بزنید آبروی ما خواهد رفت و مادیگر سربلند نمی‏شویم، حضرت فرمود نمی‏شود ومن نمی‏توانم حد خدا را جاری نکنم. آن مرد را خواباندند و تازیانه زدند. او هم شبانه فرار کرد و رفت. گفت حالا که در حکومت شما، با شاعر و هنرمند و روشنفکری مثل من، بلد نیستند که چه طوری باید رفتار بکنند من هم می‏روم آن جایی که من را بشناسند و قدر من را بدانند! او پیش معاویه رفت و گفت معاویه قدر ما رامی داند! بروید به جهنم! وقتی کسی این قدر کور است که نمی‏تواد از لابلای احساسات شخصی خود، درخشندگی علی علیه‏السلام را ببیند، جزایش همین است که پیش معاویه برود عقوبت او همین است که متعلق به معاویه بشود. بروید. امیرالمومنین علیه‏السلام می‏دانست که این فرد از دست خواهد رفت. یک شاعر هم مهم بود. آن روز از امروز هم مهمتر بود. البته امروز هم هنرمندان حایز اهمیتند. اما آن روز مهمتر بود. آن روز تلویزیون و رادیو که نبود. تشکیلات ارتباط جمعی که نبود، همین شعرا بودند که می‏گفتند و افکار را در همه جامنتشر می‏کردند.
ورع امیرالمومنین علیه‏السلام با حاکمیت مقتدرانه او با هم جمع شدند، ببیند چه زیبایی درست می‏کند. ما دیگر در دنیا سراغ نداریم، ما دیگر در تاریخ این طور چیزی را ندیده‏ایم در خلفای قبل از امیرالمؤمنین، قاطعیتهای زیادی بود و انسان در این زمینه‏ها، در احوالاتشان کارهای فوق العاده‏ای می‏خواند، اما فاصله بین امیرالمؤمنین و آنچه قبل از ایشان و بعد از ایشان تا امروز مشاهده شده است، فاصله عجیبی است، اصلاً قابل ذکر و توصیف نیست.
جمع میان قدرت و مظلومیت
نمونه دیگر، قدرت و مظلومیت آن حضرت است. در زمان آن بزرگوار، قدرتمندتر از امیرالمؤمنین علیه‏السلام آن شجاعت عجیب حیدری ـ کیست؟ هیچ کس تا آخر عمر امیرالمؤمنین ادعا نکرد که جرأت دارد در مقابل شجاعت آن حضرت ایستادگی بکند همین آدم، مظلومترین آدمهای زمان خودش و بلکه آن چنانی که گفتند و درست هم هست، شاید مظلومترین افراد در تمام تاریخ اسلام است. قدرت و مظلومیت دو چیز متضاد ند که بایکدگیر نمی‏سازند. معمولاً قدرتمندان، مظلوم واقع نمی‏شوند؛ اما امیرالمؤمنین علیه‏السلام مظلوم واقع شد.
جمع میان زهد و سازندگی
نمونه دیگر زهد و سازندگی است. امیرالمؤمنین علیه‏السلام زهد و بی رغبتی به دنیا یش مَثَل است. شاید برجسته‏ترین و یا یکی از برجسته‏ترین موضوعات نهج‏البلاغه، زهد نهج‏البلاغه است. همین امیرالمومنین علیه‏السلام در طول بیست و پنج سال ما بین رحلت پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و رسیدنش به حکومت، از مال شخصی خود، کارهای آبادسازی می‏کرد، باغ درست می‏کرد، چاه حفر می‏کرد، آب جاری می‏کرد، مزرعه درست می‏کرد عجیب این است که همه رهم در اره خدا می‏داد. بد نیست بدانیم که امیرالمؤمنین علیه‏السلام یکی از پردر آمدترین آدمهای زمان خودش بوده است. از قول آن حضرت نقل کرده‏اند که: «اِنّ صدقتی لو وُزّع علی بنی هاشم لو سعهم»؛ صدقه‏ای که من ازمال خودم خارج می‏کنم، اگر به همه بنی هاشم تقسیم کنم، آنها را کفایت می‏کند
در آمد امیرالمؤمنین علیه‏السلام این طور ی بود اما این انسان پردرآمد زندگیش جزء فقیرانه‏ترین زندگیها بود، زیرا همه را در راه خدا می‏داد. در زیرزمین رفت و چاه را حفر کرد. با دست خودش هم این کارها را می‏کرد راوی گفت که دیدم آب مثل گلوی شتر از این چاه بیرون زد وجاری شد. امیرالمؤمنین گل الود از چاه بالا آمد و همان لب چاه نشست و یک کاغذ خواست. در کاغذ نوشت که این چاه از طرف علی بن ابی طالب برای فلان اشخاص وقف است. آن چیزی را که شما در دوران حکومت امیرالمؤمنین علیه‏السلام ملاحظه می‏کنید، ادامه زندگی شخصی و خصوصی آن حضرت است که دردوران حکومتش هم این طوری از آب در می‏آید. بی رغبتی به دنیا، با بنای دنیا ـ که خدای متعال این را وظیفه همه قرار داده است ـ منافات ندارد.
دنیا را بسازید، زمین را آباد کنید، ثروت ایجاد کنید، اما دل نبندید، اسیر آن نشوید، غلام ثروت و پول ومال منال نشوید، مقهور به آن شنوید تا راحت بمانید. آن را در راه خدا انفاق کنید، آن توازن اسلامی، این است.
توازن میان عدل و استغفار
عدل علی بن ابی طالب علیه‏السلام نمونه دیگری است. وقتی که می‏گوییم در علی بن ابی طالب علیه‏السلام عدالت وجود دارد، معنای ابتدایی‏اش که هر کسی از آن در ک می‏کند، این است که او درجامعه، عدالت اجتماعی بر قرار می‏کرد. این عدل است، اما عدل بالاتر همین توازن است. «بالعدل قامت السموات و الارض»؛ اسمان و زمین براساس عدلند، یعنی همین توازن در آفرینش حق هم همین است. عدل و حق، در نهایت یک چیزند و یک معنا و یک حقیقت دارند. در زندگی امیرالمؤمنین علیه‏السلام خصوصیات، مظهر عدل و توازن است. همه چیزهای خوب در جای خوددر حد اعلای زیبایی حضور و وجود دارد.
یکی دیگر از خصوصیات امیرالمؤمنین علیه‏السلام همین استغفار آن بزرگوار است که در همین خصوص، منچند جمله‏ای عرض می‏کنم دعا و توبه و انابه و استغفار امیرالمؤمنین خیلی مهم است. شخصیتی که جنگ و مبارزه می‏کند،میدانهای جنگ را می‏آراید، میدانهای سیاست را می‏آراید، نزدیک به پنج سال بر بزرگترین کشورهای آن روز دنیا حکومت می‏کند (اگر امروز قلمرو و حکومت امیرالمؤمنین را نگاه کنید مثلاً شاید ده کشور یا چیزی در این حدود باشد) در چنین قلمرو وسیعی باآن همه کار و با آن همه تلاش، امیرالمؤمنین علیه‏السلام یک سیاستمدار کامل و بزگ است و دنیایی را در واقع اداره می‏کند.
آن میدان سیاستش، آن میدان جنگش، آن میدان اداره امور اجتماعی‏اش، آن قضاوتش در بین مردم و حفظ حقوق انسانها در این جامعه، اینها کارهای خیلی بزرگی است، خیلی اشتغال و اهتمام می‏طلبد وهمه وقت انسان را به خودش مشغول می‏کند. در این طور جاها، آدمهای یک بعدی می‏گویند دعا و عبادت ما همین است دیگر. ماداریم در راه خدا کار می‏کنیم وکار مان برای خداست. اما امیرالمؤمنین علیه‏السلام این طور نمی‏فرماید. آن کارها را دارد، عبادت هم دراد. در بعضی از روایات دارد. ـ البته من خیلی دنبال این قضیه تحقیق نکردم تا ببینم روایات قابل اعتماداست یا نه ـ که امیرالمؤمنین در شبانه روز، گاهی هزار رکعت نماز می‏خواندند. این دعاهایی که مشاهده می‏کنید، دعاهای معمول امیرالمؤمنین علیه‏السلام است. دعا وتضرع وانابه امیرالمومنین ( از دوران جوانی‏اش‏بود. آن روز هم امیرالمؤمنین علیه‏السلام مشغول بود. زمان پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله هم یک جوان انقلابی را در میدان همه کاره این طوری بود او همیشه مشغول بود و وقت خالی نداشت. اما همان روز هم وقتی نشستند و گفتند در بین اصحاب پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله عبادت چه کسی از همیشه بیشتر است؟ ابودرداء گفت: علی علیه‏السلام . گفتند: چطور؟ نمونه ومثال آورد وهمه را قانع کرد که علی علیه‏السلام از همه بیشتر عبادت می‏کند زمان جوانی، بیست و چند سالش بود، بعد از آن همه که معلوم است. زمان خلافت همه همین طور بود.
داستانهای گوناگونی، مثل داستان «نوف بکالی» از عبادتهای امیرالمومنین علیه‏السلام هست. این صحیفه علویه که بزرگان جمع کرده‏اند، ادعیه مأثوره از امیرالمؤمنین علیه‏السلام است که یک نمونه‏اش همین دعای کمیل است که شما شبهای جمعه می‏خوانید. من یک وقت از امام راحل بزرگوارامان پرسیدمکه در بین این دعاهایی که هست شما کدام دعا را بیشتر از همه می‏پسندید و بزرگ می‏شمارید؟
ایشان تأملی کردند و گفتند: دو دعا؛ یکی دعای کمیل، یکی هم مناجات شعبانیه. احتمالاً مناجات شعبانیّه هم از امیرالمؤمنین علیه‏السلام است. چون در روایت دارد که همه ائمه با این مناجات،مناجات می‏کردند. من حدس قوی می‏زنم که آن هم از آمیر المؤمنین علیه‏السلام باشد کلمات و مضامینش هم شبیه به همین کلمات و مضامین دعای کمیل است. دعای کمیل هم دعای عجیبی است. شروع دعا با استغفار است و خدا را به ده چیز قسم می‏دهد. ببینید این استغفار این است: اللّهم انّی اسئلک بر حمتک التی وسعت کل شی‏ء؛ خدا را به رحمتش، خدا را به قدرت وجبروتش ـ به ده چیز از صفات پروردگار قسم می‏دهد، بعد می‏فرماید: «اللهم اغفرلی الذنوب التی تهتک العصم، اللهم اغفرلی الذنوب اللتی تنزل النقم، اللهم اغفرلی الذنوب التی تحبس الذُعّاء» پنج نوع کناه را هم در آن جا امیرالمؤمنین علیه‏السلام به پروردگار عرض می‏کند: گناهانی که جلوی دعا را می‏گیرند، گناهانی که عذاب نازل می‏کنند... یعنی از اول دعا، استغفار است تا آخر دعاهم باز همین استغفار است، عمده مضمون این دعای کمیل، طلب مغفرت و آمرزش است. مناجاتی سوزناک و آتشین در طلب آمرزش از پروردگار است، این امیرالمؤمنین است. استغفار این است.
عزیز ان من! انسان در عالی‏ترین شکل و متکاملترین نوع زندگی، آن انسانی است که بتواند در راه خدا حرکت بکند و خدا را از خود راضی کند و شهوات، او را اسیر خود ننماید، انسان درست و کامل، این است. انسان مادی که اسیر شهوت است، و غضب و هواهای نفسانی و خواسته‏ها و احساسات خود است، انسان حقیری است؛ هر چند هم به ظاهر بزرگ باشد ومقام داشته باشد. رئیس جمهوری بزرگترین کشورهای دنیا و دارنده بزرگترین ثروتهای جهان که نمی‏تواند با خواهشهای نفسانی خود مقابله و مبارزه کند و اسیر خواهشهای نفس خود است، انسان کوچکی است، اما انسان فقیری که می‏تواند بر خواسته‏های خود فایق آید و راه درست را ـ که راه کمال انسان و راه خدا است ـ بپیماید، انسان بزگی است.
استغفار شما را از این حقارت نجات می‏دهد. استغفار ما را از آن بند و زنجیزهو غلها نجات می‏دهد. استغفار زنگارهای دل نورانی تان را که خدای متعال به شما داده است از بین می‏برد و پاک می‏کند. دل، یعنی جان، یعنی روح، یعنی آن هویت واقع انسان، این چیز خیلی نورانی‏ای است. هر انسانی نورانی است، حتی انسانی که با خدا رابطه و آشنایی ندارد، در جوهر و ذات خود نورانیت دارد، منتها بر اثر بی معرفتی وگناه و شهوترانی، آن را دچار زنگار کرده است. استغفار، این زنگار را از بین می‏برد و نورانیت می‏بخشد(3)
اما علی علیه‏السلام اسلام مجسّم
اشاره کوتاهی به چهره با عظمنت و درخشنده آن بزرگوار می‏کنیم، به امید آنکه از آن درسی بگریم. امیرالمؤمنین در حقیقت دارای همه ابعاد اسلام بود؛ یعنی شخصیت او، یک اسلام مجسم بود. اگر ما اسلام را ترکیبی بدانیم از ایمان و علم وعمل، این هر سه عنصر در شخصیت علی علیه‏السلام جمع بود. ایمان این بزرگوار در شمار با فضیلت‏ترین ایمان هاست؛ ایمان در غربت، در تنهایی، اولین ایمان، ایمان در هنگامی که همه تکذیب می‏کردند. در علم، علم قرآن و علم زندگی و علم شناختن جامعه و علم انسان. چهره باعظمت علی بن ابی طالب همچنان مانند یک اسطوره در تاریخ پیشرفت فکری و فرهنگی بشر می‏درخشد. هنوز کلمات علی بن ابی طالب، نامه هایش، خطبه هایش، فرمان‏ها و توصیه هایش درس زندگی است. از جهت عمل، عبادتش او را افضل عابدان، و زاهدان وقبله متعبدان قرا می‏دهد. جهادش درس آموزنده‏ای برای همه فدا کاران در راه خداست. اخلاصش نشان دهنده معنای واقعی اخلاص بندگان شایسته خدا است. رسیدگی‏اش به مستضعفان و مستمندان چیزی است که دیگر در تاریخ تکرار نشده است. از همه ابعاد شخصیت انسانی که انسان این بزرگوار را نگاه می‏کند، اسلام مجسم و کامل را می‏بیند. اگر ما تا امروز علی بن ابی طالب علیه‏السلام را فقط به عنوان یک شخصیت بارز الهی که به آن ایمان داریم نگاه می‏کردیم، امروز روزی است که باید به این شخصیت بزرگ در صحنه و عرصه زندگی نگاه کنیم. کلمات علی بن ابی طالب علیه‏السلام و سیره زندگی او راهگشای مشکلات فکری و عملی امروز ماست. واقعا نهج‏البلاغه درس ما در مقابله با مشکلات است(4)
زندگی علی علیه‏السلام نمونه‏ای
برای مسلمان زیستن
برای مسالمان زیستن، شخصیت علی علیه‏السلام و چهره امیرالمؤمنین می‏تواند الگویی برای ما باشد. تا بدانیم مسلمان زیستن چگونه است. بنابراین اگر درباره امیرالمؤمنین سخن گفته شد، فقط برای تیمن و تبرک نیست، بلکه برای درس آموختن و برای رهایی یافتن از بن بست‏ها و مشکلات کنونی جمهوری اسلامی با دشمنی‏اش‏در مقابل ابر قدرتهای شرق و غرب و با ناسازگاری‏اش‏با منافع و مطامع امپریالیسم و سوسیال امپریالیسم دچار مشکلی نباشد. همه ناظران، سیاستمداران و همه کسانی که با مسائل و جریانهای سیاسی عالم آشنا و مرتبط هستند، می‏دانند که یک انقلاب درد سرهایی دارد، مشکلاتی دارد و این مشکلات طبیعی است. اما به هر حال در مقابل این مشکلات راه حلّی باید پیدا کرد، تا به هر چه زحمت کمتر این مشکلات پایان پذیرد وگره‏ها باز شود.
برای پیدا کردن راه حل، توجه به زندگی امیرالمؤمنین علیه‏السلام یک امر راهگشاو راهنما خواهد بود. بنابراین خیلی طبیعی است که من برای شما درباره امیرالمؤمنین حرف بزنم و من همه چیز را درسایه شناخت چهره علی بن ابی طالب و شناخت حکومت امیرالمؤمنین باید بگویم و زندگی و روال کار ما باید با علی علیه‏السلام تطبیق کند.(5)
اخلاص، جوهر و روح کار
در زندگی امیرالمؤمنین علیه‏السلام
آن نکته‏ای که می‏خواهم بر روی آن قدری تکیه بکنم اخلاص امیرالمؤمنین است. ما باید این را جوهر و روح کارهای خودمان قرار بدهیم .کما اینکه شاید در زندگی علی بی ابی طالب هم اخلاص جوهر و روح کار آن حضرت بود، یعنی کار را فقط برای رضای خدا و برطبق تکلیف الهی و اسلامی و بدون هیچ انگیزه شخصی و نفسانی وامثال اینها انجام می‏داد. به گمان اینجانب در باب شخصیت امیرالمومنین اصل قضیه این است. امیرالمؤمنین علیه‏السلام این اخلاص را از دوران کودکی ونوجوانی که اسلام را از پیامبر قبول کرد و سختیهای آن را به جان خرید، نشان داد. او برای خدا از آسایش محترمانه یک آقازاده قریشی صرف نظر کرد و در طول سیزده سال، مبارزات خود را در کنار پیامبر ادامه داد و بعد هم ماجرای خوابیدنآن بزرگوار در جای پیامبر در شبی که رسول اکرم از مکه به طرف مدینه هجرت کردند، این خوابیدن امیرالمؤمنین در جای پیامبر، از جمله کارهایی است که اگر کسی تدبر بکند درمی یابدکه بزرگترین فدا کاری است که یک انسان می‏تواند از خودنشان بدهد، یعنی به طور قاطع تسلیم مرگ شدن. شب تاریک، دشمن مسلح و خشگمین و آماده در پشت دیوارها و عازم بر قتل پیامبر که در این بستر باید خوابیده باشد. امیرالمؤمنین آن شب به پیامبر عرض کرد که اگر من در جای تو بخوابم، تو بسلامت خواهی جست؟ فرمود: بله. عرض کرد: پس می‏خوابم. کسانی مثل آن نویسنده مسیحی که از دین ما خارج هستند و با روءیت اسلامی و شیعی به امیرالمومنین نگاه نمی‏کنند، می‏گویند که این کار امیرالمؤمنین فقط قابل مقایسه با کار سقراط است که برای مصلحت جامعه به دست خود جام زهر را نوشید. یعنی یک فدا کاری قطعی. اخلاص تنها چیزی بود که در آن شب حاکم بود. کسانی که در چنین مواردی به فکر خودشان باشند، در فکر این هستند که از موقعیت استفاده کنند، اما او در همین لحظه به فکر نجات جان پیامبر است.
امیرالمؤمنین فقط رضای
الهی را در نظر می‏گرفت
در جنگهای پیامبر، در احد آن وقتی که همه به جز اندکی رفتند و امیرالمؤمنین از پیامبر دفاع کرد، در خندق آن وقتی که همه از مبارزه با عمروبن عبدود سر پیچیدند و آن حضرت مکرر داوطلب شد، در قضیه خیبر، در قضیه آیات برائت، بعد از رحلت پیامبر، در ماجرای انتخاب جانشین برای پیامبر، در سقیفه، درشورای تشکیل شده بعد از در گذشت خلیفه دوم، در همه این موارد امیرالمؤمنین فقط و فقط رضای الهی را در نظر گرفت و خالصا للّه‏ آن چیزی را که به نفع اسلام و مسلمین بود انتخاب کرد و خود را دخالتی نداد. در وقتی که خلافت را قبول کرد، در بیست و پنج سالی که از خلافت دورماند. در همکاریش با خلفا، در کارش برای اسلام، در حضورش در میدان جهاد و کار ومبارزه و خدمت به نظام اسلامی، در تعلیم مردم، در تربیت و تزکیه انسانهای جامعه و بعد در دوران خلافتش در برخورد باجناحهای مختلف، که هر کدام شعاری داشتند و دارای خصوصیتی بودند، و در همه موارد دیگر، علی بن ابی طالب همان علی بن ابیطالب است که خدا می‏پسندد و رسول خدا انتخاب می‏کند و بر می‏گزیند. بنده خالص خدا. این،آن چیزی است که من و شما باید نسخه‏ای از آن را در عمل و زندگی خود از علی بن ابی طالب بیاموزیم و عمل کنیم. در آن روز، این باعث پیشرفت اسلام شد، و همین است که اگر یک قطره از آن در وجود انسانی باشد او را به موجودی مفید برای اسلام و مسلمین تبدیل می‏کند.
ما در دوران انقلاب بزرگ اسلامی، آن اخلاص را بالمعانیه در زندگی مردممان مشاهده کردیم، و شد آنچه شد. امام بزرگوار ما مظهر این اخلاص بود. و کرد آنچه کرد. او دنیا را درمقابل اسلام خاضع و خاشع کردو دشمنان اسلام را به عقب نشینی وادار نمود. امروزهم آحاد ملت ایران، زن و مرد ملیت، اقشار مختلف، مخصوصا مسؤولان خصوصا هر چه مسؤولیتها بالاتر برود، محتاج همین اخلاص هستیم.
طبق نقل در نهج‏البلاغه، امیرالمومنین فرمود: «ولقد کنامع رسول اللّه‏ صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نقتل آبائنا و ابنائنا و اخواننا و اعمامنا لایزدینا ذلک الاایمانا و تسلیما و مُضیّا علی اللّقم و صبرا علی مضض الالم(6)» خالصانه و مخلصانه با کسان و نزدیکان خود می‏ایستادیم و برای خدا مبارزه می‏کردیم. «فَلّما رأی اللّه‏ صدقنا اَنْزلَ بعدونا الکبت و انزل علینا النّصر»وقتی در راه خدا با اخلاص و صادقانه عمل کردیم و خدای متعال این را از مادید، دشمن ما را سرکوب کرد و ما را پیروز نمود. بعد می‏فرماید: اگر این طور نبود، این کارها انجام نمی‏شد: «ما قام للدین عمود و لااخضر للایمان عُود» یک شاخه ایمان سبز نمی‏شد و یک پایه دین بر سر پا نمی‏ماند. به برکت اخلاص و صدق آن مسلمین، این پیشرفتها انجام شد و جامعه اسلامی پدید آمد. در همه عالم و امروز ملت عراق و پیشروان آن ملت و نیز دیگر مردمی که در هر گوشه دنیا به نام اسلام سخن می‏گویند، باید این درس را از علی بن ابی طالب علیه‏السلام فرابگیرند.(7)
امیرالمؤمنین به فرمانداران
خود درس زهد می‏داد
آن حضرت، عملاً درس زهد را به فرمانروایان حوزه حکومتی خودشان ارائه می‏کردند ایشان یک وقت کسی را که می‏خواست احتمالاً به عنوان فرماندار به شهری بفرستد، به او گفت: فردا بعد از نماز ظهر پیش من بیا حالا هم تقریبا معمولاست که اگر می‏خواهند فرماندار یا استانداری را به جای بفرستند، آن حاکم با آن مسؤول، او را می‏خواهد و اگر سفارشاتی دارد، به او توصیه می‏کند. آنشخص نقل می‏کند که فردا بعد از ظهر به همان جایی رفتم که امیرالمومنین می‏نشستند؛ یعنی دکه‏ای که حضرت برای این کار در کوفه معین کرده بودند. دیدم که در مقابل امیرالمؤمنین، یک کاسه خالی و یک کوزه آب هست. یک خرده که گذشت، به خدمتکارش اشاره کردو فرمود که آن بسته من را بیاور گفت دیدم بسته سر به مهری را آوردند، این کیسه مهر وموم شده بود. تا کسی نتواند آن را باز کند. این شخص می‏گوید با خودم فکر کردم که حضرت من را امین دانسته و می‏خواهد گوهر گرانبهایی را به من نشان بدهد، یا به من امانتی را بسپرد، یا چیزی درباره آن بگوید. می‏گوید حضرت مهر آن را شکست و در کیسه را باز کرد. دیدم در این کیسه، سویق ـ آرد الک نکرده و نخاله دار ـ وجود دارد. بعد حضرت دست کرد یک مشت از این آردها را در آورد، دخل کاسه ریخت، یک خرده هم آب از کوزه روی آن ریخت، اینها را به زد و به عنوان نهار خورد؛ یک مقدارش را هم به من داد و گفت بخور می‏گفت من حیرت زده شدم، گفتم: یا امیرالمؤمنین! شما این کار را می‏کنید!؟ این عراق با این همه نعمت در اختیار شما ست، این همه گندم وجو و جو دارد. این کارها برای چیست؟! شما چرا این طور در این کیسه را می‏بندید؟! حضرت فرمود: «واللّه‏ ما اختم علیه بخلاً به»، سوگند به خدا من که در این کیسه را مهر کردم، به خاطر بخل نیست که حیفم می‏آید از این آرد الک نکرده کسی بخورد. «ولکنی ابتاع قدر ما یکفینی» من به قدر حاجت شخصی خودم، از این آردها ـ که پست‏ترین آرد است، آرد الک نکرده ـ می‏خرم. «فاخاف اَنْ ینقص فیوضع فیه من غیره» می‏ترسم که این کیسه را کسی باز کند و از غیر از آن آردی که خود من خریده‏ام، چیزی داخل این کیسه بریزد «و انااکره اَنْ ادخُلَ بطنی الاّطیبا»(8) و من خوش ندارم که در شکم خود غذایی وارد کنم که طیّب و پاکیزه نباشد. می‏خواهم غذایی پاکیزه بخورم غذایی که از پول خودم و مال خود است و مال کسی در آن نیست.
امیرالمؤمنین با کار خود می‏خواهد به این فرماندار درس بدهد. ببینید، این فرماندار را به اینجا کشانده، برای این که همین منظره را به او نشان بدهد، برای اینکه همین حرف را به او بزند. و الا می‏شد در مسجدهم به فرماندار توصیه کند و بگوید برو؛ اما کشانده او را به این جا آورده برای اینکه به او بفهماند تو که داری می‏روی و بر شهری مسلط خواهی شد چگونه باید زندگی کنی.
پی‏نوشتها
______________________________
1. بحار الانوار، ج 40، ص 318.
2. حدیث ولایت، ج 7، ص 12.
3. روزنامه رسالت، 13 بهمن 1375، ص 3.
4. در مکتب جمعه، ج 3، ص 210-209 (25/2/1360).
5. گفتاری درباره حکومت علوی، حزب جمهوری اسلامی، سال 59، ص 53.
6. نهج‏البلاغه، خطبه 56.
7. حدیث ولایت، ج 7، ص 15-12.
8. بحار الانوار، ج 40، ص 335.

تبلیغات