آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۵

چکیده

متن

این سوره مدنی است و تمامی آیات آن در مدینه نازل شده است.ترتیب نزول آن، صد و هفتمین سوره می‏باشد و پس از سوره مجادله نازل گردیده است.شماره آن در مصحف، چهل و نهمین سوره است و هجده آیه دارد.
در این سوره، حقایقی ارزنده درباره ادب و سلوک اسلامی، اجتماعی، سیاسی و اخلاقی مطرح شده است؛حقایقی که پایه‏های اصول اسلایم را تشکیل داده، جامعه‏ای سالم و قدرتمند با فرهنگی سرشار از فضیلت می‏سازد.
این سوره، دوازه مسأله از مسائل اساسی اسلامی را بیان می‏کند و به هشت مسأله دیگر اشاره دارد:
1-پیشی نگرفتن بر مسؤولان و اولیای امور و همواره پیرو بودن و سر تسلیم فرود آوردن در مقابل آنان.آیه 1.
2-مؤدّب بودن در هنگام برخورد با مسؤولان و حفظ احترام آنان و هرگز کاری نکنند که آنان را دل آزرده کنند و این، مایه دلگرمی مسؤولان امور است، تا در کارهای محوّله جدّیتر رفتار کنند.آیه 2-6.
3-اولیای امور، نباید در تصمیمات سیاسی شتابزدگی نشان دهند.باید با متانت و صبر و حوصله درباره امور بیندیشند وهرگز در تصمیمات خود، تسلیم جنجال نگردند، بلکه باید جوانب امور را بخوبی بررسی نمایند.آیه 7.
4-ولی امر مسلمین، باید دارای ویژگیهای«صلابت»، «اتّکاء به نفس»، «قدرت اندیشه»و«تصمیم گیری مناسب» بوده باشد؛همچنین بی اراده نباشد و تحت تأثیر احساسات قرار نگیرد و خلاصه این‏که دنباله‏رو احساسات زودگذر نباشد.آیه 8.
5-در تشکیلات اداری، سیاسی، نظامی و انتظامی، باید قدرتمند باشند.فتنه‏ها و آشوبها را به بهترین شکل فرو نشانند.ابتدا از راه مسالمت آمیز اقدام کنند و اگر مؤثر نبود، راه مسالمت‏آمیز اقدام کنند و اگر مؤثر نبود، با توسّل به زور، آتش آشوب را سرکوب کنند.آیه 9-10.
6-افراد جامعه اسلامی، باید احترام متقابل را در میان خود حفظ نمایند و یکدیگر را با احترام یاد کنند و نسبت به هم بی احترامی نکنند.آیه 11.
7-حسن ظن و خوش گمانی باید بر جامعه اسلامی حاکم باشد؛یعنی باید مسلمانان در سلوک و رفتارشان به گونه‏ای باشند که مظهر حسن نیّت بوده، هرگز مایه سؤال و بدگمانی قرار نگیرند.
8-و نیز در کارهای شخصی یکدیگر به کنجکاوی و تجسّس برنخیزند، که این خود مایه سوء نیّت است، عیب جویی نکنند، و درصدد بر ملا ساختن کاستیهای افراد نباشند.آیه 12.
9-جامعه اسلامی باید تفاهیم داشته باشند و در شناخت یکدیگر بکوشند، تا بتوانند از دستاوردهای یکدیگر بخوبی بهره‏مند گردند.آیه 13.
10-راستی و درستی باید بر نفوس مسلمانان حاکم باشد و هرگز نفاق و دورویی نورزند.آنچه می‏گویند، صادقانه باشد و در پیشگاه خدا و اولیای امور دروغ نگویند.آیه 14.
11-باید ثابت قدم و استوار باشند و هرگز با شک و تردید در امور ننگرند؛یعنی در امور دقّت نموده، به واقعیتها نزدیک گردند، تا مطلبی بر آنها پوشیده نباشند، این خود یک گونه آگاهی سیاسی اجتماعی است که باید مسلمانان از آن برخوردار باشند.آیه 15.
12-در پایان سوره از یک حقیقت آشکار سخن می‏گوید، که پیوسته مسلمانان باید به آن توجه داشته باشند، و هرگز آن را به فراموشی نسپرند.این حقیقت که جامعه سالم و سعادتمندی که نصیب آنان گردیده، از لطف و رحمت الهی است که بر آنان ارزانی داشته است، لذا آن را باید قدر دانسته، پیوسته شکرگذار باشند، تا این نعمت همواره پایدار بوده باشد.آیه‏های 15-18.
مطالبی که در این سوره بدانها اشاره شده است، از این قرارند:
1-مسأله«حبط اعمال».برخی اعمال ناشایست که سبب می‏شوند آثار اعمال شایسته محو و نابود گردد، در آیه 3 بدانها اشاره شده است:
و لا تجهروا له بالقول کجهر بعضکم‏لبعض ان تحبط اعمالکم و انتم لا تشعرون
2-قاعده«لطف».خداوند برای نزدیک شدن بندگان به طاعات و دوری گزیدن از گناهان، اسباب آن را فراهم می‏کند، خوبیها را جلوه‏گر می‏سازد و زشتیها را نمایان می‏کند، تا بندگان از زیباییها کاملا آگاه گردند و به آنها روآورند، و از پلیدیها روگردان شوند:
و لکنّ اللّه حبّب الیکم الایمان و زیّنه فی قلوبکم و کرّه الیکم الکفر و الفسوق و العصیانآیه 7.
3-مسأله«حب فی اللّه و بغض فی اللّه» که از اساسیترین مسائل زیربنایی دین و ایمان راستین است.
4-فضل الهی.خداوند آنچه به انسان ارزانی داشته، از مقام رحمت و فضل او سرچشمه گرفته است.گرچه انسانها شایسته آن بوده‏اند، ولی طلبکار نبوده‏اند، زیرا بندگان بر مولا حقی ندارند و این مولاست که بر گردن همگان حق فراوان دارد.
فضلا من اللّه و نعمة و اللّه علیم حکیم آیه 8.
و ما کنت ترجو ان یلقی الیک الکتاب الاّ رحمة من ربّکقصص/86.
5-حاکمیت عدالت بر جامعه اسلامی، که همان اصل«برابری»است:
فاصلحوا بینهما بالعدل و اقسطوا ان اللّه یحبّ المقسطینآیه 9.
6-اصل برادری در اسلام که فراتر از اصل برابری است، زیرا برادری با ایثار و گذشت و فداکاری همراه است:
انّما المؤمنون اخوة فاصلحوا بین اخویکمآیه 10.
7-ایمان، اساس اسلام و پایه استوار دین است، زیرا ایمان، باوری است که اساس باورها را تشکیل می‏دهد، ولی اسلام، سازشی است که امکان دارد از روی مصلحت اندیشی باشد، نه از روی باور داشتن.لذا اسلام آوردن بتنهایی کافی نیست.
قالت الاعراب آمنّا قل لم تؤمنوا و لکن قولوا اسلمنا و لمّا یدخل الایمان فی قلوبکمآیه 14.
8-از نشانه‏های ایمان صادق، باور داشتن خدا و رسول(توحید و رسالت)و تردید نداشتن در آنچه از جانب خدا رسیده و پیامبر آن را به مردم رسانیده است، می‏باشد و نیز دریغ نداشتن از فداکاری و گذشتن از جان و مال در راه خدا:
انّما المؤمنون الذین آمنوا باللّه و رسوله ثم لم یرتابوا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فی سبیل اللّه اولئک هم الصادقون آیه 15.
تفسیر تفصیلی سوره
این سوره برای تربیت و تهذیب مسلمانان از آلودگیها آمده است، تا آنان از زشتیها و پلیدیها دور نگاه داشته شوند و جامعه‏ای سالم و پاک داشته، با سعادت و آرامش خاطر زندگی کنند.
در شأن نزول سوره گفته‏اند:برخی ازقبایل عرب به مسجد پیامبر صلّی اللّه علیه و آله وارد شدند و قصد مناظره با حضرت را داشتند.آنان تا نزدیکی خانه پیامبر که در آن به مسجد باز می‏شد، آمدند و صدا در دادند:
«یا محمد، اخرج الینا نفاخرک.»
ای محمد!بیرون آی تا با تو مفاخرت ورزیم.و بارها او را صدا زدند.
پیامبر از این گستاخی آزرده خاطر گردید.آن گاه بیرون آمده، مفاخرت آنان را که به ثروت ناچیز و ناپایدار و افراد اندک خود-که گمان می‏بردند بزرگترین قدرت مالی و انسانی در منطقه هستند، و به خود می‏بالیدند-گوش فرا داد.آن گاه حضرت به ثابت بن قیس دستور فرمود تا جواب مفاخرت آنان را بگوید و او از قدرت و شوکت اسلام سخن گفت و بر آنان برتری جست.سپس شاعر آنان اشعاری سرود و پس از آن، حسان بن ثابت اشعاری در مقابله آورد، و مایه سرافکندگی آنان گردید. 1
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
یا ایّها الّذین آمنوا لا تقدّموا بین یدی اللّه و رسوله و اتّقوا اللّه انّ اللّه سمیع علیم(1)
خطاب به مؤمنان است که دین و اسلام را باور داشته‏اند، و از این رو، باید به لوازم آن گردن نهند.
جمله«لا تقدموا بین یدی اللّه و رسوله» کنایه از پیشی گرفتن است؛یعنی ای کسانی که دین خدا را باور داشته‏اید، هرگز بر خدا و رسول پیشی نگیرد.کنایه از پیشی گرفتن بر دستورات شریعت است؛یعنی از خود چیزی نگویید و خود را پیشرو شریعت نگیرید و پیش از دستور شرع، اظهار نظر ناروا نکنید.
مقصود از پیشی گرفتن، از خود نظر دادن و اصرار ورزیدن بر نظر خویش است.یک فرد مسلمان باید پیرو نظرات شرع باشد و اگر در امور سیاسی و تدبیری، نکته‏ای به نظرش رسید، آن را به عنوان ناصح عرضه کند و اصرار نورزد.مخصوصا اگر پس از تصمیم‏گیری نهایی باشد که خداوند از آن نهی فرموده است:
و ما کان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضی اللّه و رسوله أمرا ان یکون لهم الخیرة من امرهم و من یعص اللّه و رسوله فقد ضلّ ضلالا مبینااحزاب/36.
بر هیچ زن و مرد مسلمان روا نباشد که پس از حکم خدا و رسول از خود اختیاری داشته باشند و هر که از فرمان خدا و رسول سرپیچی کند، هر آینه آشکارا گمراه گردیده است.
خلاصه:انضباط در همه امور، مخصوصا در امور کشوری از ضروریات اوّلیه به شمار می‏رود.
در این جا به این نکته باید توجّه داشت که بر هر فرد مسلمان واجب است نظر خود را اظهار نماید و اگر خللی در امور ببیند یا احتمال دهد، نظر خود را بیان کند، مخصوصا اگر طرف مشورت قرار گیرد، زیرا این امر لازمه شورایی بودن امور مسلمانان است.و امرهم شوری بینهمشوری/38.
مخصوصا اگر طرف مشورت ولی امر قرار گرفتند:
و شاورهم فی الامر فاذا عزمت فتوکّل علی اللّهآل عمران/159.
این یک دستور اسلامی است که همه مسلمانان باید ناصح و خیرخواه باشند. بویژه خیرخواهی نسبت هب اولیای امور، از وظایف مسلّم آنان است.
خلاصه:لازمه شورایی بودن تشکیلات اسلامی حتی در امور رهبری، آن است که رأی اکثیرت ملاک قاطع باشد.لذا همگی باید تشریک مساعی نموده، اظهار نظر کنند، با علم به این جهت که رأی اکثریت مناط است.
آری مقام رهبری نیز باید برای رأی اکثریت ارزش قائل باشد و اگر برخی مواقع، رأی خویش را بر خلاف رأی اکثریت می‏داند، باید از اکثریت پیروی کرده، بر خدا توکل کند.
جمله‏فاذا عزمت فتوکّل علی اللّهبه همین نکته اشاره دارد، که اگر احیانا، ولی امر یا اولیای امور، در رأی اکثریت-که حجت است-احتمال خلاف واقع می‏دهند، باید آن را به خدا واگذار کنند؛اوست که هرگونه زیان احتمالی را جبران می‏کند.
پس تفسیر آیه چنین می‏شود:
ای مؤمنان-که دین را پذیرفته‏اید و حقیقت شریعت را باور دارید-هرگز بر اولیای امور و مسؤولان امر گستاخی نورزید و اگر از شما اظهارنظر خواستند، یا خود مطلبی درباره امور سیاسی یا اداری کشور به نظریات رسید و ارائه دادید، بدانید که وظیفه خود را انجام داده‏اید؛پس اصرار نورزید که حتما رأی و نظر شما جامه عمل بپوشد و از خدا بترسید، اگر چنین گمانی به خود روا داشته‏اید، زیرا وظیفه مسؤولان آن است که ارای شما و دیگران را در معرض مشورت گذارند و چنانچه اکثریت آورد، قابل اجرا می‏باشد.مسؤولان را بیش از این وظیفه‏ای نیست و نباید جز این اقدامی نمایند.
البته خدا دانا و شنواست و آنچه بکنید یا بیندیشید، از آن آگاهی خواهد داشت.
در همین رابطه ادامه می‏دهد:
یا ایّها الذین آمنوا لا ترفعوا اصواتکم فوق صوت النّبیّ و لا تجهروا له بالقول کجهر بعضکم لبعض ان تحبط اعمالکم و انتم لا تشعرون(2)
ای مؤمنان!صدای خویش را فراتر از صدای پیامبر نبرید.در برابر او بلند سخن نگویید و داد و فریاد نزنید، آن گونه که یکدیگر را بلند صدا می‏کنید، تا مبادا اعمال شما محو و نابود گردد، در حالی که نمی‏دانید چه شده است.
در سوره نور آیه 63 نیز آمده است:
لا تجعلوا دعاء الرسول کدعاء بعضکم بعضا
یعنی هنگامی که پیامبر را فرا می‏خوانید، باید به گونه‏ای احترام‏آمیز باشد، نه همچون فراخوانی شما نسبت به یکدیگر که به طور عادی و معمولی می‏باشد.
این یک ادب اسلامی است که مردم باید در برابر مسؤولان والامقام و دلسوز جامعه، فروتن باشند و گستاخی و بی پروایی از خود نشان ندهند، زیرا این گستاخی ممکن است به حبط عمل و نگون ساختن ساخته‏های نیک پیشین بینجامد و آنچه به عنوان تسلیم نسبت به پیشگاه بزرگان مسؤول انجام داده، از هم فرو ریزد و واژگون گردد، زیرا یک عمل ناشایست، گاه از پوشالی بودن اعمال شایسته قبلی حکایت می‏کند.
البته«حبط اعمال»-که نابود شدن عمل گذشته است-در صورتی است که عمل متأخّر کاشف از پوشالی بودن عمل سابق بوده باشد و گرنه هر عمل، چه زیبا و چه زشت، جای خود را دارد، و اثر خویش را می‏بخشد.
فمن یعمل مثقال ذرّة خیرا یره و من یعمل مثقال ذرّة شرّا یره
برخی، رفع صوت را در این آیه، به قصد توهین و جسارت به مقام قدس پیامبر صلّی اللّه علیه و آله دانسته‏اند، که موجب کفر می‏شود، و از این رو، سبب حبط و نگون ساختن تمامی اعمال شایسته می‏گردد.
ولی مفاد آیه عام است، و نمی‏توان آن را مخصوص صورتی دانست که قصد گستاخی داشته و در صدد هتک حرمت مقام نبوّت بوده‏اند، زیرا ظاهر امر نشان می‏دهد که چنین قصدی در میان نبوده است.
به علاوه مفاد آیه، به زمان رسالت اختصاص ندارد و همه زمانها را در بر می‏گیرد و این یک ادب است که در حضور پیشوایان باید آهسته سخن گفت و آنان را بلند و با نام شخصی فرا نخواند که این بی ادبی، کاشف از یک نوع بی تفاوتی و افسارگسیختگی است و سبب حبط عمل می‏گردد.
آری، این معنی در صورتی قابل توجیه است که بتدریج و ناخواسته، موجب کفر و توهین به مقام رسالت گردد.
شیخ طوسی در تفسیر آیه گوید:بلند کردن صدا در پیشگاه پیامبر گرامی، به گونه‏ای که به آن مقام استخفاف بوده باشد، و آن را سبک شمرده باشند.وی گوید:عادت بر آن جاری است صدا را هنگامی بلند می‏کنند که احترامی برای طرف مخاطب قائل نباشند. 2
این گونه رفتار، بتدریج بدون آن‏که به آن توجهی باشد، موجب ارتداد می‏گردد و لذا در آیه تصریح شده است:
أن تحبط اعمالکم و أنتم لا تشعرون
انسان موقعی که کار ناشایستی انجام دهد، اگر بار نخست باشد، برای او گران خواهد آمد، ولی بتدریج بر اثر تداوم بر آن کار، زشتی آن کمرنگ می‏گردد و تا جایی می‏رسد که بر آن کار عادت کرده، اصلا زشتی آن را نمی‏بیند، و چه بسا با آن خو گرفته، بر وی آسان می‏گردد.این جا است که یک گناه در نظر پروردگار بزرگتر از پیش جلوه می‏کند و چه بسا مایه کفر و ارتداد می‏شود؛چنان که در مورد بحث، توهین عملی نسبت به ساحت قدس نبوی، امری عادی در نظر مرتکب جلوه کند و مایه کفربوده باشد، در حالی که خود مرتکب توجهی چندان به آن ندارد. 3
در ادامه آیه قبل، از دو گروه مؤدب و بی ادب سخن می‏گوید؛نخست از گروه مؤدّب:
انّ الذین یغضّون اصواتهم عند رسول اللّه اولئک الذین امتحن اللّه قلوبهم للتّقوی لهم مغفرة و اجر عظیم(3)
آنان که صدای خود را در حضور پیامبر کوتاه کرده، فروکش می‏کنند(غضّ: فرو کشیدن چشم یا صدا را گویند)همان کسانی هستند که خداوند دلهایشان را برای تقوا و پرهیزکاری، و تعهد به قوانین و احکام الهی تحت آزمایش قرار داده و خالص گردانیده است.(امتحان:آزمایش نمودن و پیروز از آزمایش بیرون آمدن)آنان آمرزیده‏اند و پاداش عظیمی دریافت خواهند نمود.
سپس گروه بی ادب را یادآور می‏شود:
انّ الذین ینادونک من وراء الحجرات اکثرهم لا یعقلون(4)و لو انّهم صبروا حتی تخرج الیهم لکان خیرا لهم و اللّه غفور رحیم(5)
حجره، اطاق نشیمن است.منزلگاه پیامبر اکرم و همسران گرامی ایشان در کنار مسجد قرار داشت و در آنها به مسجد باز می‏شد.
هیأت اعزامی(وفد)بنی تمیم که به دیدار حضرت آمده بودند، نمی‏دانستند که پیغمبر در کدام یک از اطاقها به سر می‏برد، لذا گرد اطاقها می‏گردیدند و با صدای بلند ندا در می‏دادند:
«یا محمد اخرج الینا»(ای محمد، خارج شو)که لحن بسیار زننده و تندی بود و از کمی ادب و فهم ایشان حکایت می‏کرد.از این رو، درباره آنها این آیه نازل گردید:
کسانی که تو را از پس حجره‏ها می‏خوانند و با صدای بلند از تو می‏خواهند بیرون آیی، بیشترشان نمی‏فهمند، و فاقد شعور انسانی هستند. و اگر آنان شکیبایی کنند تا خود به سراغ ایشان روی، هر آینه برایشان بهتر و پسندیده‏تر می‏بود، البته خداوند آمرزنده و مهربان است.(یعنی از بی ادبی اینان چشمپوشی می‏کند، زیرا قصد بدی نداشته‏اند).
بلند کردن صدا نزد قبر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله
در این جا این تذکر لازم است که بلند کردن صدا، همان گونه که در زمان حیات پیامبر و در حضور ایشان ناروا بود، در زمان وفات و نزد قبر آن حضرت نیز نارواست، زیرا نفوس طیبه، حیات و ممات ندارند:
احیاء عند ربّهم یرزقون
در اذن دخول حرمهای هر یک از ائمه معصومین علیهم السّلام می‏خوانیم:
«اللّهم انی وقفت علی باب من ابواب بیوت نبیّک-صلواتک علیه و آله-و قد منعت الناس ان یدخلوا الاّ باذنه، فقلت:یا ایّها الذین امنوا لا تدخلوا بیوت النّبیّ الاّ ان یوذن لکماللّهم انّی اعتقد حرمة صاحب هذا المشهد الشریف فی غیبته کما اعتقدها فی حضرته، و اعلم انّ رسولک وخلفائک علیهم السّلام احیاء عندک یرزقون، یرون مقامی و یسمعون کلامی و یردّون سلامی و انّک حجبت عن سمعی کلامهم و فتحت باب فهمی بلذیذ مناجاتهم.» 4
همچنین در اصول ک افی از امام باقر علیه السّلام درباره ماجرای وفات امام حسن مجتبی علیه السّلام و ممانعتی که از سوی«عایشه»درباره دفن آن حضرت در جوار پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به عمل آمد، و سر و صدایی که در آن جا بلند شد، آمده است:
امام حسین علیه السّلام به آیه:یا ایّها الذین آمنوا لا ترفعوا اصواتکم فوق صوت النّبیّ تمسّک جسته، آن را تلاوت نمود و سپس فرمود:رسول خدا فرموده:«انّ اللّه حرّم من المؤمنین امواتا ما حرّم منهم احیاء»؛خداوند آنچه را که از مؤمنان در حال حیات تحریم کرده، در حال مرگشان نیز تحریم کرده است. 5
بنابراین، رفع صوت، همان گونه که در حضور پیامبر روا نبوده است در حرم و نزد قبر شریفشان نیز روا نخواهد بود.
نکته دیگر که در این سوره مطرح است، نکوهش از شتابزدگی در امور است، زیرا هرگونه شتابزدگی در تصمیم گیری و انجام دادن کارها بیشتر با ناکامی یا نارسایی روبرو می‏گردد و شخص شتابزده آن گونه که باید، موفّق نخواهد بود؛از جمله«ولیدبن عقبه»است که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله او را برای گردآوری زکات از قبیله«بنی المصطلق» فرستاده بود.مردم قبیله با خوشحالی از نماینده پیامبر استقبال نمودند، ولی از آن جا که میان ولید و قبیله در دوران جاهلیت دشمنی بود، وی گمان کرد که آنان قصد سوء دارند، لذا فورا بازگشت، و به اطلاع پیامبر رساند که قبیله از دادن زکات خودداری کردند.پیامبر سخت خشمگین گردید، و آهنگ قبیله نمود تا با آنان پیکار کند.در این باره، آیات ذیل نازل گردید:
یا أیّها الذین آمنوا إن جاءکم فاسق بنبأ فتبیّنوا أن تصیبوا قوما بجهالة فتصبحوا علی ما فعلتم نادمین(6)
ای کسانی که ایمان آورده‏اید:اگر شخص فاسقی خبری برای شما آورد، درباره آن تحقیق کنید، مبادا به گروهی از روی نادانی آسیب رسانده، از کرده خویش پشیمان شوید.
این آیه، کاملا از شتابزدگی که پیامد نامطلوبی خواهد داشت و پشیمانی به بار خواهد آورد، نکوهش کرده است.از این رو در حدیث آمده است:
«التأنّی من الرحمان، و العجلة من الشیطان.» 6
حجیّت خبر واحد
در علم اصول، به این آیه بر حجّیت خبر واحد استدلال شده است، به این گونه که از مفهوم شط یا مفهوم وصف استفاده می‏شود در صورتی که خبر دهنده فاسق نباشد، سخن او مورد پذیرش است.در این زمینه، برخی عدالت و دیگران وثاقت را شرط کرده‏اند.
ولی این استدلال، پایه استواری ندارد،زیرا اگر مفهوم شرط منظور باشد، باید با تأویل و تقدیر تقدیم و تأخیر فرض شود به این صورت:«النبأ إن جاء به الفاسق فتبیّنوا...» که موضوع را«نبأ»گرفته و آوردن فاسق را شرط دانسته باشد.البته این گونه تقدیرها خلاف ظاهر و خلاف اصل به شمار می‏رود.
اگر از مفهوم وصف استفاده شده-که بیشتر بر همین روش رفته‏اند-آشکارا معلوم است که مفهوم وصف را اصولیون از«دلیل خطاب»دانسته، معتبر نمی‏دانند.مقصود از «دلیل خطاب»مفاهیمی است که از گوشه‏های کلام و قیودی که احیانا در کلام آورده می‏شود، به دست می‏آید، که حجّیت آن ثابت نیست.
مرحوم طبرسی در مجمع البیان گوید:
«و هذا لا یصحّ، لان دلیل الخطاب لا یعوّل علیه عندنا و عند اکثر المحقّقین.» 7
هم ایشان گویند:
برخی آیه نبأ را دلیل بر عدم حجّیت دانسته‏اند، زیرا معنای آن چنین است:اگر کسی، خبری آورد که اطمینان به صدق و کذب او ندارید، آن را نپذیرید، و دربراه آن تحقیق کنید.پر روشن است که این علت در مطلق خبر واحد-چه آورنده فاسق باشد یا عادل یا مجهول‏الحال-وجود دارد، از این رو که خبر واحد، هر چه باشد و از هر که باشد، احتمال کذب و اشتباه در آن می‏رود.پس به جهت سراینده علت در عموم افراد خبر واحد، به طور مطلق جایزالعمل نباشد.
عمده این‏که اصولیون، به این آیه استناد می‏کنند و صرفا خبر عادل یا خبر ثقه را حجّت می‏دانند، در صورتی که عموم مفهوم -فرضا-شامل مجهول‏الحال نیز می‏شود.
آری اگر حجّیت خبر واحد را از«بنای عقلا»استفاده کرده باشیم که مورد ردع شارع قرار نگرفته است، می‏توان از آیه این جهت را استفاده نمود که تنها یک صورت ردع گردیده و آن، خبر فاسق است.بقیه موارد، تحت عموم حجّیت مستفاد از بنای عقلا باقی می‏ماند.
البته لازمه این برداشت، حجّیت عموم خبر واحد حتی مجهول‏الحال است، مگر آن که از بنای عقلا استفاده می‏شود که تنها به خبر ثقه اعتماد می‏کنند.
نکته‏ای که در این جا لازم به تذکر است: اگر حجّیت خبر واحد، از این آیه استفاده شود، لازمه‏اش آن است که خبر عدل واحد در موضوعات نیز پذیرفته شود، زیرا مورد آیه، موضوع خارجی است نه بیان حکم الهی.
ما در جای خود-طبق نظر استاد محقق خوئی-شهادت عدل واحد را در اثبات موضوعات معتبر می‏دانیم، زیرا خود«بیّنه» است، و در باب شهادات بر حدود و دیات، تعدّد شرط است و عموم«بیّنه»شامل خبر واحد نیز می‏شود.
در دنباله آیه به یکی از مواهب الهی که به بشر ارزانی داشته، اشاره شده است:
...و لکن اللّه حبّب الیکم الایمان و زیّنه فی قلوبکم و کرّه الیکم الکفر و الفسوق و العصیان اولئک هم الراشدون(7)فضلا من اللّه و نعمة و اللّه علیم حکیم(8)
در این جا به قاعده«لطف»اشاره شده است.شخص حکیم، کاری را که می‏خواهد تحقق بخشد، زمینه‏های آن را از هر جهت فراهم می‏سازد.این اصل در مورد هدایت انسانها نیز به کار رفته است.
از این رو، علاوه بر آن‏که وسایل هدایت را در اختیار بشر قرار داده، فطرت او را پاک نهاده، به او عقل و خرد و اندیشه داده و شریعت، انبیاء و کتب و پیام فرستاده است، حق را آن چنان که هست، جلوه‏گر ساخته است، تا محبوب هر انسان سلیم الطبعی قرار گیرد، زیرا انسان، به طور فطری، حق را هر کجا بیابد، می‏پذیرد، چه این‏که انسان فطرتا حقجوست.البته باید حق و حقیقت در برابر او جلوه‏گر شوند، که خداوند این کار را کرده است.
همچنین منظره کریه باطل را آن چنان که هست، هویدا ساخته است، تا هر بیننده سلیم النفسی با دیدن آن، خود به خود از آن متنفّر گردد، و این از لطف الهی است که حق و باطل را ذاتا از هم جدا نموده و جلوه‏های هر یک را کاملا آشکار ساخته است.
امام صادق علیه السّلام در این زمینه می‏فرماید:
«ابی اللّه ان یعرّف باطلا حقّا.ابی اللّه ان یجعل الحق فی قلب المؤمن باطلا لا شکّ فیه، و ابی اللّه ان یجعل الباطل فی قلب الکافر المخالف حقّا لا شک فیه.و لو لم یجعل هذا هکذا، ما عرف حق من باطل.» 8
خداوند هیچ گاه باطلی را حق گونه جلوه نمی‏دهد و هیچ گاه حق را باطل گونه جلوه نمی‏دهد.حق و باطل هر دو ذاتا جلوه‏گر هستند و اگر چنین نبود، هرگز حق از باطل شناخته نمی‏شد.
نیز فرموده است:
«لیس من باطل یقوم بازاء الحق، الاغلب الحقّ الباطل، و ذلک قوله تعالی:بل نقذف بالحق علی الباطل فیدمغه فاذا هو زاهق 9
هیچ گاه باطل توان مقابله با حق را ندارد، و همواره حق پیروز و باطل مغلوب می‏باشد.طبق آیه شریفه:پیوسته حق را بر سر باطل می‏کوبیم تا آن را نابود سازد، و این گونه است که باطل همواره سرکوب شده و ناپایدار است.
از این رو خلاصه تفسیر آیه کریمه چنین می‏شود:
خداوند می‏خواهد همه انسانها، بدون آن‏که مجبور باشند، با خواسته خود حق را بپویند.لذا از یک سو شریعت می‏فرستد، و از سوی دیگر ایمان را در نظر آنان جلوه‏گر می‏سازد، تا خواست درونی آنان را برانگیزد و حقجویی آنان را شعله‏ور سازد و نسبت به کفر و ظلم و نفاق نفرت داشته، بیزاری جویند و این خود عنایتی ربّانی است که شامل حال بندگان می‏گردد.
و اولئک هم الراشدون
و اینان همان انسانهایی هستند که هدایت یافتگانند؛یعنی مشمول عنایت الهی قرار گرفته‏اند.
ظریفترین نکته‏ای که از این آیه، استفاده می‏شود، مسأله«حبّ و بغض»دینی است، که پایه و اساس دین و ایمان راستین را تشکیل می‏دهد.در حدیثی از امام صادق علیه السّلام سؤال شد:آیا حب و بغض از ایمان است؟
حضرت فرمود:
«و هل الایمان الاّ الحبّ و البغض.»
آن گاه حضرت همین آیه را تلاوت فرمود:
و لکن اللّه حبّب الیکم الایمان و زیّنه فی قلوبکم و کرّه الیکم الکفر و الفسوق و العصیان اولئک هم الراشدون 10
در حدیثی دیگر از امام باقر علیه السّلام آمده است:
«و هل الدین الاّ الحبّ»؛آیا دین چیزی جز محبّت می‏باشد؟!سپس حضرت چند آیه از قرآن را در همین باره قرائت فرمود و در پایان افزود:«الدین هو الحبّ و الحبّ هو الدین.» 11
امام صادق علیه السّلام فرمود:
«من احبّ للّه و ابغض للّه و اعطی للّه، فهو ممّن کمل ایمانه.» 12
همچنین فرمود:
«من اوثق عری الایمان ان تحبّ فی اللّه و یبغض فی اللّه و تعطی فی اللّه و تمنع فی اللّه». 13
امام باقر علیه السّلام از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نقل فرمود:
«ودّ المؤمن للمؤمن فی اللّه من اعظم شعب الایمان.ألا و من احبّ فی اللّه و ابغض فی اللّه و اعطی فی اللّه و منع فی اللّه، فهو من اصفیاء اللّه.» 14
نیز فرمود:
«...اوثق عری الایمان الحب فی اللّه و البغض فی اللّه، و توالی اولیاء اللّه و التبرّی من اعداء اللّه.» 15
امام صادق فرمود:
«کلّ من لم یحبّ علی الدین و لم یبغض علی الدین فلا دین له.» 16
امام باقر علیه السّلام به زیاد اسود فرمود:
«و هل الدین الا الحبّ...قال اللّه تعالی: حبّب الیکم الایمان و زیّنه فی قلوبکم‏ (الحجرات/7)و قال:ان کنتم تحبّون اللّه فاتّبعونی یحببکم اللّهآل عمران/31.
و قال:یحبّون من هاجر الیهم (الحشر/9)ثم قال:انّ رجلا اتی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فقال:یا رسول اللّه، احبّ المصلّین و لا اصلّی(یقصد بذلک النوافل) و احبّ الصوّامین و لا اصوم!فقال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:انت مع من احببت، و لک ما اکتسبت...» 17
حکم بن عتیبه گوید:در خدمت امام محمد باقر علیه السّلام بودم، که ناگاه پیرمردی که بر عصا تکیه زده بود، آمد و بر حضرت سلام نمود، سپس بر خاندان حضرت سلام فرستاد و آن گاه به حضرت عرض نمود:ای فرزند پیغمبر، مرا نزدیک خود آر، خدا مرا فدای تو گرداند و افزود:
«فو اللّه انّی لاحبّکم و احبّ من یحبّکم. و و اللّه ما احبّکم و احبّ من یحبّکم لطمع فی دنیا.و اللّه انّی لا بغض عدوّکم و ابرأ منهم، و اللّه ما ابغضهم و ابرأ منهم لوتر کان بینی و بینهم.»من شما و دوستان شما را دوست دارم. دشمنان شما را دشمن دارم و از آنان بیزارم...سپس دست حضرت را گرفته، بوسید و بر چشم نهاد و بر روی خود کشید، و بر سینه و شکم خود مالید.
موقعی که آهنگ رفتن نمود، حضرت فرمود:هر کس دوست دارد مردی از اهل بهشت را ببیند، بر او نگاه کند. 18
آری زیر بنای ساختمان جامعه‏ای صالح، همانا«حبّ و بغض»است، که علاقه افراد را به ساختار جامعه مستحکم می‏سازد، و هر چه بیشتر و بهتر پیوند آنان را با تشکیلات یک امّت استوارتر می‏نماید.زیرا استواری «اطاعت»و فرمانبرداری از مسؤولان، همانا بر پایه علاقه و«محبّت»است و این محبّت است که وادار به اطاعت می‏کند:«انّ المحب لمن احبّ سمیع»؛دوست نسبت به دوست گوش شنوا دارد.از این رو، محبّت اولیای خدا، موجب می‏گردد تا از ایشان پیروی کنیم، و در مقابل آنان سر تسلیم فرود آوریم.
قل ان کنتم تحبّون اللّه فاتّبعونی یحببکم اللّه(آل عمران/31)
نیز بیزاری از دشمنان خدا، سبب می‏گردد از ایشان و کردار ایشان دوری گزینیم.لذا دو اصل«تولّی»و«تبرّی»از پایه‏های اساسی ساختار جامعه اسلامی به شمار می‏روند و هر چه این پایه مستحکمتر باشد، ساختار جامعه رفیع‏تر و منیع‏تر خواهد بود.
امام زین العابدین علیه السّلام فرمود:
«انّ احبّکم الی اللّه عزّ و جلّ احسنکم عملا.» 19
در رساله امام صادق علیه السّلام به«سعد الخیر»، میزان«محبّت»الهی را در گرو اندازه «طاعت»و پیروی از اولیای خدا دانسته است:
«من سرّه ان یعلم انّ اللّه یحبّه، فلیعمل بطاعة اللّه و لیتّبعنا.» 20
نکته دیگر که در پی آیه فوق به آن توجه شده، مسأله فضل و عنایت الهی است، که از مقام«فیّاضیّت»پروردگار سرچشمه گرفته است.گر چه انسانها شایستگی آن را داشته، ولی طلبکار نبوده‏اند:
فضلا من اللّه و نعمة و اللّه علیم حکیم
آری این پروردگار رؤوف است که بر بندگان تفضّل نموده و آنچه درخواست کرده‏اند، به آنان ارزانی داشته است:
و آتاکم من کلّ ما سألتموهابراهیم/34
آنچه انسانها در نهاد خود خواستار بودند، به آنان ارزانی شده است.
آری اگر در نهاد انسانها تقاضا نبود، عرضه فیوضات، جایی نداشت.عرضه در موقعی است که تقاضایی وجود داشته باشد، که این تقاضا در نهاد انسانها می‏باشد.این تقاضای فطری، همان شایستگی است که در آیه عرضه از آن یاد شده است.
انّا عرضنا الامانة علی السماوات و الارض و الجبال فأبین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انّه کان ظلوما جهولااحزاب/72
ما امانت(تعهّد، تکلیف، عقل، قدرت اندیشه و اختیار...)را بر آسمانها و زمین‏و کوهها عرضه داشتیم.(یعنی شایستگی آنها را برای پذیرش سنجیدیم)آنها از حمل آن سر برتافتند (شایستگی نشان ندادند؛یعنی این شایستگی را در آنها نیافتیم، زیرا شایسته نبودند، لذا تقاضایی در این زمینه نداشتند)و از آن هراسیدند(زیرا قادر به تحمل آن نبودند...و این کنایه از عدم تقاضا است)ولی انسان آن را بر دوش گرفت، (زیرا شایستگی آن را داشت، و در نهادش تقاضای آن موجود بود)گرچه او قدر خود را نشناخته، بر خود ستم روا داشت.
حتی شریعت که یکی از موهبتهای بزرگ الهی است، از روی فضل و رحمت بر انسان عرضه شده است:
و ما کنت ترجو ان یلقی الیک الکتاب الاّ رحمة من ربّکقصص/86
پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله چنین امیدی نداشت که شریعت بر او فرستاده شود؛یعنی ذاتا چنین استحقاقی برای انسانها وجود ندارد، گر چه چشم انتظار بوده و به رحمت خدا دلبسته‏اند و آن مقام رحمت الهی است که از عنایت و شمول فیض دریغ نورزیده، انسانها را مشمول رحمت خود می‏سازد.
پی نوشتها:
1.مجمع البیان، ج 9، ص 130-129.
2.تفسیر تبیان، ج 9، ص 338.
3.بنگرید به:التمهید، ج 3، ص 399.
4.مفاتیح الجنان، اولین اذن دخول حرمهای شریفه.
5.تفسیر نورالثقلین، ج 5، ص 80، ح 7؛بنگرید به: کافی، ج 1، ص 303، ضمن حدیث 3.
6.تفسیر قرطبی، ج 9، ص 6131.
7.مجمع البیان، ج 9، ص 133.
8.محاسن برقی، ص 222، کتاب مصابیح الظلم، ش 394.
9.همان، ص 222، ش 395.
10.کافی، ج 2، ص 125، باب الحبّ فی اللّه و البغض فی اللّه، ح 5؛تفسیر صافی، ج 2، ص 590.
11.تفسیر نورالثقلین، ج 5، ص 84-83، ح 21؛به نقل از:محاسن برقی؛تفسیر صافی، ج 2، ص 590.
12.کافی، ج 2، ص 124، ح 1.
13.همان، ج 2، ص 125، ح 2.
14.همان، ج 2، ص 125، ح 3.
15.همان، ج 2، ص 126، ح 6.
16.همان، ج 2، ص 127، ح 16.
17.همان، ج 8، ص 80، ح 35.
18.همان، ج 8، ص 77-76، ح 30.
19.همان، ج 8، ص 67، ح 24.
20.همان، ج 8، ص 14.

تبلیغات