آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۲

چکیده

متن

واژه‏ی حجت در لغت و اصطلاح
واژه‏ی حجت در لغت به چیزی گفته می‏شود که به واسطه‏ی آن می‏توان بر دیگری احتجاج کرد، و در قرآن کریم در موارد زیر به کار رفته است:
1. هرگونه دلیل، خواه درست باشد و خواه نادرست؛ چنان که در باره‏ی کافران می‏فرماید: «هرگاه نشانه‏ها و دلایل روشن الهی برای آنان بیان می‏شد، حجتی جز این نداشتند که می‏گفتند: اگر در مدعای خود راست‏گویی، نیاکان ما را زنده کن»(جاثیه/25).
2. دلیل درست، خواه از مقدمات یقینی تشکیل شده باشد یا از مقدمات خطابی یا جدلی؛ چنان که فلسفه‏ی تحویل قبله از بیت المقدس به سوی کعبه را این دانسته است که کافران بر مسلمانان «حجت» نداشته باشند.(بقره/150). از آنجا که طبق کتب دینی یهود تغییر قبله از بیت المقدس به سوی کعبه یکی از نشانه‏های نبوت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به شمار آمده بود، هرگاه این امر تحقق نمی‏یافت، آنان می‏توانستند بر علیه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، احتجاج کنند.1
3. دلیل برهانی: مانند احتجاج حضرت ابراهیم علیه السلام در برابر پرستشگران ماه، خورشید و ستارگان. قرآن کریم پس از نقل احتجاجات ابراهیم می‏فرماید:«وَ تِلْکَ حُجَّتُنا آتَیْناها اِبْراهیمَ عَلی قَومِهِ» (انعام/83).
مقصود از حجت در بحث معرفت دینی، معنا یا کاربرد دوم آن است، یعنی هرگونه دلیل عقلی یا نقلی و طریق و روشی که مورد تأیید عقل و شرع می‏باشد.2
حجت در اصطلاح منطق به معلومات تصدیقی که ذهن را در حل مجهولات تصدیقی رهنمون می‏گردند، گفته می‏شود و اقسامی دارد که در کتب منطق بیان شده است.
حجت در اصطلاح علمای اصول فقه به طرق و اماراتی گفته می‏شود که گرچه افاده‏ی قطع و یقین نمی‏کند، ولی شارع آنها را معتبر دانسته است. از نظر آنان، قطع و یقین، حجت اصطلاحی نامیده نمی‏شود، چرا که حجت آن ذاتی بوده قابل جعل و اعتبار نیست.3
در روایات از عقل به عنوان حجت باطن و از پیامبران و امامان به عنوان حجت‏های ظاهری یاد شده است، چنان که در توقیعی که از امام عصر عجّل الله تعالی فرجه الشریف نقل شده، علمای دین نیز حجتهای منصوب از جانب آن حضرت معرفی شده‏اند.
شرایط حجیت معرفت دینی
اگر چه معرفت‏های دینی افراد غیر معصوم خطا پذیر است، ولی هرگاه روشمند و استوار باشد، حجت شرعی خواهد بود.
_______________________________
1. مجمع البیان:1/232.
2. درباره‏ی کلمه‏ی حجت و کاربردهای آن به کتب لغت از جمله مفردات راغب رجوع شود.
3. به کتب اصول فقه، چون فوائد الاُصول:2/4؛ اصول الفقه:2/1213؛و... رجوع شود.________________________________________
نیل به چنین معرفتی در گرو اندوختن یک سلسله مقدمات و آگاهی‏ها و توانایی‏هایی است که در دسترس همگان نبوده و تنها عده‏ای می‏توانند بدان دست یابند، بدین جهت است که قرآن کریم از مسلمانان می‏خواهد تا عده‏ای این مسئولیت را بر دوش گیرند(توبه/122).
در احادیث اسلامی، فتوا دادن و اظهار نظر کردن در احکام دینی بدون علم و آگاهی مذموم و حرام شناخته شده است. در حدیثی که از امام باقر علیه السلام روایت شده، آمده است: کسی که بدون علم و برداشتن حجت الهی فتوا دهد، فرشتگان الهی (اعم از فرشتگان رحمت و عذاب) او را لعنت می‏کنند، و خطای کسی که به فتوای او عمل کند متوجه او خواهد بود»4 روایات در این باره بسیار است.
همچنین، تفسیر کردن قرآن کریم به رأی و نظری که مبتنی بر روش صحیح و حجت شرعی نباشد، مذموم و حرام است. در کتب حدیث از طریق شیعه و اهل سنت از رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم روایت شده که جایگاه چنین فردی دوزخ خواهد بود.5
مقصود از تفسیر به رأی همان گونه که علامه طباطبایی بیان کرده این است که انسان در تفسیر آیات قرآن به اندوخته‏ها و آموخته‏های خود بسنده کند و برداشت خود را با مقیاس خود قرآن و مراجعه به مجموع آیات راجع به یک موضوع و یا احادیث معتبر اسلامی محک نزند.
و در این صورت تفاوتی در مطابقت رأی او با واقع وعدم مطابقت آن وجود ندارد. چنان که در مورد فتوا در احکام دینی نیز چنین است.6
بنابر این، مقصود از تفسیر به رأی مذموم این نیست که انسان هیچگونه آگاهی از هیچ حقیقتی نداشته باشد و با ذهن خالی و تهی به فهم قرآن روی آورد، تا گفته شود این امرنشدنی است و از ذهن خالی کاری ساخته نیست؛ پس تفسیرِ بی‏رأی، وجود خارجی ندارد. سخن در نوع رأی است نه در نفی آن.7 بلکه مقصود این است که هرگاه رأی پیشین انسان، موءیدی از قرآن یا سنت معتبر نداشته باشد، تحمیل رأی بر قرآن و تطبیق قرآن بر رأی خود خواهد بود، و چنین کاری نکوهیده و ممنوع است. در حدیث نبوی از تفسیر به رأی منع شده است. نه از تفسیر به رأی خاص، و معنای تفسیر به رأی، همان است که بیان شد؛ یعنی تفسیر قرآن بر اساس رأی خود بدون استناد به شاهدی از خود قرآن و یا کلام معصوم. پس تفسیر حدیث نبوی در مورد تفسیر به رأی، به این که مقصود نفی تفسیر به رأی خاصی است نه تفسیر به رأی به طور مطلق، خود از مصادیق تفسیر به رأی است!
قداست معرفت‏های دینی
گاهی میان دین و معرفت دینی از قداست فرق گذاشته شده و گفته شده است:«قدسیت و کمال و وحدت شریعت، ضامن این نیست که فهم آدمیان از شریعت هم قدسی و کامل و واحد باشد».8 «گمان رفته است که اوصاف قدسی ووالای شریعت، اوصاف فهم از شریعت هم هست و همین گمان نامیمون چه دلها و خردها را که وسوسه و فتنه نکرده است، شریعت قدسی است و کامل و منشأ الهی دارد و در آن خطا و تناقض راه نیست، امّا فهم از شریعت (یعنی همین علم فقه و تفسیر واخلاق و کلام ما) هیچ یک از این اوصاف را ندارد».9
«قدسی و ثابت بودن شریعت، قدسی و ثابت بودن فهم از آن را ایجاب نمی‏کند، ما جز به فهمی از دین نایل نمی‏شویم، و هیچ فهمی از دین مقدس و نقد ناپذیر نیست».10
_______________________________
7.قبض و بسط تئوریک شریعت، چاپ اول، ص 9.
8. همان، ص 122.
9. همان، ص 158.
10.مدرک قبل، ص 245.11. مفردات راغب، ص 396.
________________________________________
مقصود از قداست چیست؟
کلمه‏ی قداست در لغت بر وزن و به معنی طهارت است، طهارت از عیب و نقص و پلیدی و بیشتر به طهارت معنوی نظر دارد تا پاکیزگی جسمانی، ولی طهارت در هر دو معنا به کار می‏رود. چنان که راغب گفته است:«تقدیس عبارت است از تطهیری که در آیه «وَیُطهْرکُمْ تَطْهیراً» آمده است، نه تطهیر از آلودگی حسی».11
مشتقات این کلمه در قرآن کریم در موارد زیر به کار رفته است:
1. صفت جلال خداوند: «المَلِکُ القدُّوس» (حشر/59، جمعه/1). با توجه به این که صفت قدوس پس از صفت مَلِک و فرمانروایی آمده است، می‏توان گفت: قدوست در این دو آیه ناظر به عدل الهی در مقام تکوین، تشریع و جزا ست.
2. صفت جبرئیل: «روح القدس» (بقره/87، 253؛ مائده/110؛ نحل/102).
در این آیات روح القدس به عنوان تأیید کننده‏ی عیسی علیه السلام و آورنده‏ی وحی برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم معرفی شده است، ومقصود از قدسی بودن او عصمت و تنزه او از خطاست.
3. فعل فرشتگان: «وَنُقَدِّسُ لَک» (بقره/30) یعنی فرشتگان خدا را تقدیس و تنزیه می‏گویند.
4. مقدس: «الوادی المقدّس» (طه/12؛ نازعات/16) یعنی سرزمینی که حضرت موسی علیه السلام در آن به شرف نبوت نایل آمد.
5. سرزمین مقدس: «الأرض المقدَّسة» (مائده/21) درمورد این که مقصود از این سرزمین کجاست اقوال مختلف است، ولی قول مشهور این است که مقصود سرزمین فلسطین است، و مقدس بودن آن به خاطر این است که این سرزمین خاستگاه پیامبران بوده و در نتیجه از شرک و بت‏پرستی منزه بوده است.12 این مطلب از آیه‏های یکم سوره‏ی اسراء و 137 سوره‏ی اعراف نیز به دست می‏آید، زیرا در این دو آیه سرزمین فلسطین به برکت الهی توصیف شده است، و مبارک بودن سرزمین به فراوانی خیر در آن است، و یکی از مصادیق بارز خیر فراوان، برپایی دین توحید و پاکیزگی از شرک و بت‏پرستی است.13
امام علی علیه السلام امتی را که در آن حق ضعیفان پایمال می‏شود و کسی حق آنان را از ستمگران نمی‏گیرد، «غیر مقدس» خوانده است.14
از مطالعه‏ی موارد یاد شده و نظایر آن به
_______________________________
11. مفردات راغب، ص 396.
12. ر.ک: مجمع البیان:34/178؛ المنار:6/325.
13. المیزان:5/288.
14. لن تقدّس اُمّة لا یوءخذ للضعیف فیها حقّه من القویّ غیر متحتح. نهج البلاغه، نامه‏ی 53، فقره‏ی 111.________________________________________
دست می‏آید که در عرف و اصطلاح دین «قداست» دو گونه است:
1. قداست بالذات که مخصوص خداوند است، یعنی ذات، صفات و افعال خداوند از هرگونه عیب و نقص منزّه است. و در نتیجه چون طبیعت و شریعت فعل خداوند قدّوس است، مقدس و منزّه از عیب و کاستی است، و طبعاً نقد پذیر هم نیست، و کار بشر در این جهت کسب معرفت و فهم طبیعت و شریعت است.
و آنچه احیاناً به صورت نقد یا اعتراض اظهار می‏شود، درحقیقت ناشی از نارسایی درک و شناخت آن دو می‏باشد.
2. قداست بالغیر که در مورد غیر خداوند مطرح می‏شود، لکن نه از آن جهت که فعل خداوند است، بلکه از آن رو که جهت یا نسبت ویژه‏ای به خداوند پیدا می‏کند. ووصف یا اوصاف الهی ویژه‏ای به خود می‏گیرد، مانند کعبه که «بیت الله» نامیده شده، و قرآن که «کلام الله» نام دارد، و پیامبر که «رسول الله» است، و امام که «حجّة الله» است و برخی از روزها که «ایام الله» نامیده شده است، و بدین جهت است که آدم چون عنوان «خلیفة الله» دارد، مسجود فرشتگان قرار گرفت.
خداوند، آنگاه که موسی علیه السلام در وادی مقدس قرار گرفت به او دستور داد تا به خاطر رعایت حرمت آن، کفش از پای بیرون آورد چنان که می‏فرماید: «اِنّی اگنا رَبُّکَ فَ‏آخْلَعْ نَعْلَیْکَ اِنَّکَ بِالوادِ المُقدَّسِ طُوی» (طه/12)، و این بدان جهت است که آن سرزمین وادی قرب و حضور در پیشگاه پروردگار و مناجات با او بود؛ یعنی مقدس بودن آن وادی بالذات نبود، بلکه به خاطر جهت یاد شده بود.
علاّمه طباطبایی پس از بیان نکته‏ی فوق می‏گوید: «قداست سایر مکانها و زمانها مانند: کعبه، مسجد الحرام، مساجد دیگر و مکان‏های دارای حرمت و شرافت در اسلام، و اعیاد و ایام مبارک از نظر دین به همین صورت تبیین و توجیه می‏شود، یعنی قدس و شرافت آنها به خاطر انتساب ویژه‏ی آنها به رخداد مقدسی است که در آنها واقع شده ، یا مناسک و عبادات ویژه‏ای است که در آنها تشریع گردیده است. و گرنه اجزای مکان و زمان بریکدیگر فضیلت و مزیتی ندارد».15
قداست علم و دانش
علم و دانش که به مقتضای فطرت بشر از نوعی قداست وحرمت برخوردار است در تعالیم اسلامی نیز فوق العاده مورد تمجید و تکریم قرار گرفته است.و در حدیث نبوی معروف یکی از فرایض هر مرد و زن مسلمانی به شمار آمده است، گو این که از علم غیر نافع نیز نکوهش به عمل آمده تا چه رسد به علم زیانبخش؛«اللّهمّ إنّی أعوذ بک من علم لا ینفع».
از مطالعه‏ی مجموع آیات و روایات در باب علم و دانش نکات زیر به دست می‏آید :
الف: علم به خودی خود از کمالات نفسانی و نیکو است (حسن تکوینی).
ب: علم و دانش سودمند، پسندیده وممدوح است(حسن تشریعی).
ج: علم و دانش غیر مفید یا زیانبخش نکوهیده است (قبح تشریعی).
د: علم و دانش دینی (تفقّه در دین) مزیّت ویژه‏ای دارد.
بنابر این، در باب قداست معرفت دینی باید گفت: معرفت دینی که حاصل تلاش عالمان دینی است، از این جهت که خطا پذیر و نقد پذیر است، با سایر معرفت‏های بشری یکسان است، چنان که از نظر سودمندی نیز با معرفت‏های دیگری که به بشر سود می‏رساند، تفاوتی ندارد، جز این که سودمندی معرفت هرگاه جنبه معنوی و اخروی داشته باشد، بر سودمندی معرفت در امور مادی و دنیوی رجحان خواهد داشت. به همان دلیل که رشد و تعالی روحی بر رشد و تکامل مادی برتری دارد.
ولی از این جهت که غرض و غایت عالم از تلاش علمی خود چیست، فرقی میان رشته‏های مختلف علمی وجود ندارد، هرگاه
_______________________________
15. المیزان: 14/137138.________________________________________
غرض دست یافتن به مال و شهرت و مانند آن باشد، فاقد ارزش است، و هرگاه غرض، کسب رضایت خدا و خدمت به همنوعان و نیازمندان باشد، ارزشمند و قدسی خواهد بود، و این گونه قداست و عدم قداست جنبه‏ی فاعلی دارد نه جنبه‏ی فعلی، یعنی به عالم باز می‏گردد نه به علم.
امّا از نظر موضوع، گر چه موضوع همه‏ی دانش‏ها یا طبیعت است یا شریعت، و سرانجام از دایره‏ی فعل الهی بیرون نیست، و از این جهت همگی رتبه‏ی یکسان دارند، و با توجه به تفاوت مراتب وجود و این که شریعت مخصوص موجودات دارای عقل و خرد است، می‏توان گفت: علوم مربوط به شریعت ، نوعی مزیّت موضوعی نیز دارند. و همه‏ی این جهات سبب شده است که علوم دینی از قداست ویژه‏ای برخوردار باشند، در عین این که خطا پذیر و نقد پذیرند.
از مباحث قبل این نکته روشن شد که خطاپذیری و نقد پذیری، با حجّیت داشتن و قدسی بودن معرفت‏های دینی هیچگونه منافاتی ندارد؛ معرفت‏های دینی به یک معنا قدسی نیستند (خطا پذیر و نقد پذیرند)، و به یک معنا قدسی‏اند (از نوعی حرمت و ارزش معنوی ویژه برخوردارند)
و تفکیک نکردن میان این دو جنبه یا دو معنای قدسیت، موءلف محترم قبض و بسط را گرفتار چنان مغالطه‏ای کرده است.
نقش معرفت‏های بیرون دینی در معرفت‏های دینی
1. اصول کلی شناخت: در بحث‏های قبل یادآور شدیم که یک رشته اصول و مبادی عقلی وجود دارد که شالوده‏های هرگونه معرفت اعم از دینی و غیر دینی را تشکیل می‏دهند، مانند: اصل امتناع تناقض، اصل جهت کافی، اصل علیت، استلزام منطقی و غیره. بنابر این از جمله معرفت‏های برون دینی که در معرفت‏های دینی نقش دارد همین مبادی و اصول کلی شناخت می‏باشد.
2. قواعد عقلی استنباط: در بحث مربوط به ابزارهای شناخت در معرفت دینی نیز از نقش عقل و یک رشته اصول عقلی که پیش فرضهای اجتهاد و استنباط احکام شرعی می‏باشند یاد نمودیم؛ بنابر این، علاوه بر اصول و مبادی عام معرفت، یک رشته اصل عقلی خاص نیز در باب معرفت‏های دینی موءثر و نقش آفرین می‏باشد.
اکنون باید دید آیا علاوه بر این اصول و قواعد عام و خاص، معرفت‏های دیگری نیز در فهم و درک شریعت موءثر است یا نه؟ پاسخ این پرسش مثبت است، و ما در این جا به صورت فشرده علوم و دانش‏هایی که در فهم شریعت موءثرند ونحوه‏ی تأثیر آنها را یادآور می‏شویم:
3. علوم ادبی: در این که معرفت‏هایی چون : لغت، صرف، نحو، معانی و بیان از مقدمات لازم برای شناخت قرآن و حدیث می‏باشد، جای تردید نیست، این گونه معرفت‏ها در حقیقت کلید فهم کتاب و سنت را تشکیل می‏دهد.
4. قواعد محاوره: آشنایی با قواعد محاوره و توجه به آنها نیز از مقدمات فهم کلام شارع می‏باشد، بخشی از مباحث علم اصول فقه مربوط به بحث و تحقیق درباره‏ی همین قواعد است ، مانند مباحث عام و خاص، مطلق و مقید، مبحث مفاهیم و نظایر آن.
5. فلسفه‏ی اولی: فلسفه‏ی اولی در علم کلام و الهیات نقش موءثر و مبنایی دارد، از این رو محقق طوسی قبل از آن که به مباحث الهیات بپردازد، بحث‏های فلسفی را مطرح نموده است، چنان که قبل از فلسفه به مباحث منطق پرداخته است. این روش قبل از وی نیز تا حدی مورد توجه بوده، و او آن را تکمیل نموده است. روشن است که چنین رابطه‏ای میان فلسفه ، علم حدیث یا فقه و تفسیر وجود ندارد، بدین جهت فقیهان فیلسوفی چون محقّق اصفهانی (معروف به کمپانی) و امام خمینی و علاّمه طباطبایی از وارد کردن فلسفه در فقه بر حذر داشته‏اند.
6. ریاضیات و هیأت: در برخی از ابواب فقه اسلامی مانند کتاب ارث و حساب سهام وارثان ، علم ریاضی کاربرد موءثری دارد، چنان که این علم با علم هیأت در بحث قبله مفید و کارساز است.
7. معرفت شناسی: معرفت شناسی، که از مقدمات لازم برای هرگونه شناخت می‏باشد، طبعاً از مقدمات لازم برای معرفت‏های دینی نیز هست، و ضرورت آن در مباحث کلام و الهیات چشمگیرتر از مباحث دیگر است.
8. علوم طبیعی: آشنایی با علوم طبیعی در شناخت آن دسته از آیات قرآن یا احادیث معصومان که مربوط به حوادث طبیعی است، می‏تواند راهگشا و سودمند باشد.
9. علوم اجتماعی و روانشناسی: از آنجا که آیین اسلام به مسایل اجتماعی و تربیتی اهمیت بسیاری قایل شده و اصولی را در این باره تعلیم داده است، آشنایی با دانش‏های مربوط به دو حوزه یاد شده در فهم اصول مزبور راهگشا خواهد بود.
10. تاریخ ادیان و فرهنگها: آگاهی از تاریخ ادیان، فرهنگها و عقاید بشر، عالم دین شناس را در فهم آن دسته از معارف دینی که به تاریخ مذاهب و ادیان و فرهنگ بشری نظر دارد، سود می‏بخشد، چنان که در بحث دین شناسی تطبیقی نیز امری لازم است.
در این جا یادآوری این نکته لازم است که رابطه‏ی معرفت‏های بیرون دینی با معرفت‏های دینی گاهی به صورت توافق، و گاهی به صورت تعارض است؛ آنچه قبل از این یادآور شدیم مربوط به صورت توافق آن دو بود، و در موارد تعارض باید راه حلی را جستجو کرد، که در بحث مربوط به تعارض علم و دین بررسی می‏شود.
از مجموع بحث‏های پیشین و مطالب یاد شده روشن می‏شود که معرفت دینی از معرفت‏های بیرون دینی به گونه‏های مختلف تأثیر می‏پذیرد و این تأثیر پذیری در مقایسه با موضوعات و مسایل مختلف، متفاوت است.
و چنین نیست که بتوان به صورت یک قاعده‏ی کلی در مورد هر یک از معرفت‏های بیرون دینی داوری کرد و آن را در سرنوشت همه‏ی شاخه‏های معرفت‏های دینی موءثر دانست، بلکه به حکم لزوم سنخیت میان علت و معلول، این رابطه‏ها محدود و روشمند است. در مقابل این دیدگاه، نظریه‏ی دیگری مطرح شده است که به ترابط کلی و عمومی معرفت‏های بشری از یک طرف، و ترابط عمومی معرفت‏های بیرون دینی با معرفت‏های دینی از سوی دیگر معتقد است، این نظریه را در بحث‏های آینده که به تحلیل تحوّل و تکامل معرفت‏های دینی اختصاص دارد، بررسی خواهیم کرد.

تبلیغات