آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۲

چکیده

متن

شخصیت ممتاز علاّمه حلّی دارای ابعاد گوناگونی از علوم و معارف الهی و بشری است که متأسفانه برخی از ابعاد آن بر بسیاری حتی اهل نظر پنهان و نامکشوف است.
برخی گمان می‏برند که علاّمه فقط در فقه و علوم مرتبط و مناسب با آن وعلم کلام به معنای محدود آن احاطه و تخصص داشته است در صورتی که با مراجعه به کتابهای معروف و غیر معروف این مرد بزرگ، آشنایی و تسلط وی بر علوم مختلف آشکار می‏شود. او از علوم عقلی، نقلی و حسی رایج عصر خویش بهره‏ی وافر برده و از آنها با شیوه‏های بدیع و ابتکاری در راه تبیین و تفسیر معارف دینی استفاده کرده است.
علاّمه‏ی حلّی نمونه‏ی بارز عالمانی است که علوم تجربی به اصطلاح امروز و معارف بشری را وسیله‏ای مناسب و مورد سفارش دین برای رسیدن به بسیاری از معارف الهی می‏داند.
او برای شناخت عمیق معارف دینی از هر علم مفیدی بهره می‏جوید. تألیفات کلامی و فلسفی وی مشتمل بر اصول و مسایل مختلفی از علوم بشری است، مانند: ریاضیات، هندسه، فیزیک، شیمی، طب، داروشناسی، فلک و نجوم، روانشناسی، مکانیک و....
امتیاز علاّمه این است که در هر علمی وارد می‏شود، از سایر علوم کمک می‏گیرد، امّا نه به گونه‏ی خلط مبحث و درهم آمیختن مرزها و مراتب مباحث. هنگامی که وارد بحثهای فقهی می‏شود از عینک فلسفی و یا هندسی استفاده نمی‏کند، چندان‏که گویی هیچ گونه آشنایی به این دو علم ندارد! امّا در تبیین موضوعات و تفسیر مبانی مرتبط با فقه به سراغ این دو علم بلکه سایر علوم نیز می‏رود.
و زمانی که به سراغ فلسفه می‏رود، چنان است که گویی هیچ اطلاعی از فقه و سایر علوم نقلی ندارد، امّا در موارد مناسب از علوم نقلی نیز غافل نبوده و از آنها برای تأیید دست‏آوردهای عقل ویا گشودن افق‏های نو بهره می‏برد.
این مرد فرزانه که در فرهنگ شیعی واژه‏ی «علاّمه» و «آیة الله» به صورت مطلق و بدون قید را به خود اختصاص داده است، زبان گویای فقیهان، حکیمان و متکلمان اسلامی است.1
علاّمه نه متکلم محض است و نه فیلسوف محض، او را می‏توان متکلمی فیلسوف نامید. متکلم است، زیرا اهداف متکلم تبیین و تفسیر اصول دین و دفاع از آن بر وی منطبق است؛ فیلسوف است، زیرا تسلط کامل بر فلسفه داشته و سبک و روش فلاسفه ر
_______________________________
1.سماهیجی او را فقیه و متکلم و حکیم می‏نامد: «کان فقیهاً، متکلماً، حکیماً...» (به نقل از مامقانی در تنقیح المقال، ج1، ص 314).
شهید ثانی از این فراتر نوشته و ایشان را چنین معرفی می‏کند«لسان الحکماء و الفقهاء و المتکلمین»(بحار الأنوار، ج108، ص141).
شهید قاضی نور الله شوشتری نیز از تعبیر شهید ثانی فراتر می‏نویسد و وی را سلطان الحکماء می‏نامد «العلاّمة... لسان المتکلّمین، سلطان الحکماء المتأخرین، جامع المعقول و المنقول، المجتهد فی الاُصول والفروع»(مجالس الموءمنین، ج1، ص 570). معاصر علاّمه، صفدی نیز وی را امام در کلام و معقولات می‏داند.(الوافی بالوفیات، ج13،ص85).
شاگرد علاّمه (محمد بن علی جرجانی) درباره‏ی استاد خود می‏نویسد: «شیخنا المعظم و إمامنا الأعظم... المبرّز فی فنی المعقول و المنقول، المطرّز للواء علمی الفروع و الاُصول.»(اعیان الشیعة، ج5، ص 397 به نقل از مقدمه شرح مبادی‏ء الاُصول جرجانی).
سایر مورخان و تراجم نویسان نیز با تعبیرهای گوناگون، ابعاد مختلف علمی علاّمه را بازگو کرده‏اند.________________________________________
نیز به کار می‏بندد.
وی در برخی از موارد نظر فلسفی خود را بیان می‏کند و در پایان می‏گوید: این بحث فلسفی را این گونه باید تحقیق کرد.2
و در جای دیگر پس از نقل اشکال فخر رازی، می‏گوید: این اشکالات ناشی از عدم تحقیق در مسایل عقلی است.3
علاّمه از هر گونه تعصب خشک غیر منطقی منزّه است، در کتاب‏های خود، گاهی دیدگاه متکلمان را ترجیح می‏دهد، و گاهی نظر فیلسوفان را می‏پذیرد، و گاهی نیز دیدگاه جدیدی را از خود ارائه می‏دهد. او در رسیدن به حقایق و معارف، مقیّد و اسیر پیش فرضها و پیش داوریها نیست، گاهی نظریات استاد خود خواجه طوسی را می‏پذیرد و گاهی نیز نظریات و اشکالات فخر رازی را تقویت می‏کند و پاسخ‏های استاد خود را نمی‏پسندد.
این شیوه‏ی آزاد منشانه در تمامی نوشته‏های علاّمه وجود دارد. او سخن حق را می‏پذیرد و در مقام استدلال و تحرّی حقیقت هیچ توجهی به گوینده‏ی آن ندارد. فلاسفه، متکلمان، جبریه، عدلیه و سایر فرق برای او یکسانند و با همه‏ی آنها در مواردی موافقت و در مواردی نیز مخالفت می‏کند و در مقابلِ هیچ یک از آنها موضع خصمانه‏ای نمی‏گیرد؛ نه مانند فخر رازی است که در شرح اشارات (برخی آن را «جرح» می‏نامند نه «شرح)» تمام همت خود را صرف ابطال نظریات فلسفی کند؛ و یا در نهایة العقول، فلسفه را منشأ شکوک و شبهات در ملل و ادیان بداند و دیگران را تشویق در «افساد اباطیل فلسفه» کند، و یا در شرح عیون الحکمة ابن سینا مخالفت خود را با تمام دیدگاه‏های آن اعلام کند و بگوید که این کتاب بر مبنای مستقیمی استوار نیست.
و نه مانند مالک و احمد بن حنبل، بلکه شافعی و همه‏ی اهل حدیث است که همگان را از علم کلام که در نزد آنان
_______________________________
2.ایضاح المقاصد من حکمة عین القواعد، ص 275(فی ماهیة الحرکة).
3. همان، ص 50(الجنس والفصل).________________________________________
به منزله‏ی فلسفه بود بر حذر دارد، تا جایی که متأخران از سلفیها مانند ابن حزم و ابن تیمیّه حتی تلفظ به مصطلحات علم کلام چون جسم و جوهر و عرض و تحیّز و مکان و ... را نهی کنند.
علاّمه‏ی حلّی برای عالمان دین موافقان فلسفه و مخالفان آن الگوی شایسته‏ای است؛ نه افراط در فلسفه دارد به گونه‏ای که هیچ توجهی به معارف وحیانی معصومان علیهم السلام نداشته باشد و آن را مناسب مباحث عقلی نداند، و نه تفریط در آن می‏ورزد، به گونه‏ای که حتی به عنوان وسیله و ابزار قرار دادن آن مخالف باشد.
هدف نهایی علاّمه در تألیف کتاب، تدریس، مناظره و سایر فعالیت‏های علمی، شناساندن معارف آسمانی اسلام از زبان مفسران واقعی دین، خاندان عصمت علیهم السلام است. وی به آن دسته از مباحث و اصطلاحات خشک و غیر راهبردی فلسفه بسنده نمی‏کند، بلکه در همه‏ی موارد در صدد آن است که بالم‏آل به تبیین و تفسیر ائمه اطهار علیهم السلام از واقعیات تکوینی و تشریعی دست یابد.
وی فلسفه را نزد اساتید و متخصصان آن آموخت. بیشترین بهره را از بزرگ استاد خود، محقّق طوسی‏قدس سره برد4 و کتاب شفای ابن سینا را نیز نزد خواجه قرائت کرد.
علاّمه علاوه بر خواجه طوسی از دو استاد معقول دیگر نیز بهره جست:
1. شیخ شمس الدین محمد بن محمد کشی شافعی (پسر خواهر قطب‏الدین شیرازی) و نوشته‏اند که علاّمه در مجلس درس وی اعتراضاتی را مطرح می‏کرد که گاهی استاد از جواب آنها عاجز می‏ماند.5
2. شیخ نجم‏الدین علی بن عمر قزوینی (شاگرد محقّق طوسی، و ملقب به «دبیران)».
علاّمه‏ی حلّی در حکمت و فلسفه
_______________________________
4. وی در مقدمه‏ی کشف المراد می‏نویسد: «وفقنا الله تعالی للاستفادة من مولانا الأفضل العالم الأکمل نصیر الملة والحق و الدین، محمد بن الحسن الطوسی قدّس الله تعالی روحه الزکیة فی العلوم الالهیة، والمعارف العقلیة...».
5. مقدمه سید رضا صدر بر کتاب نهج الحق و کشف الصدق، ص 10.________________________________________
تألیفات متعددی دارد که به برخی از آنها اشاره می‏شود:6
1. الأسرار الخفیة فی العلوم العقلیة.
این کتاب در منطق، طبیعیات و الهیات نوشته شده است.
2. الإشارات إلی معنی الإشارات.
این کتاب و دو کتاب بعد شرح اشارات ابن سینا است.
3. بسط الإشارات إلی معانی الإشارات.
این کتاب را علاّمه در اجازه‏ی مهنائیه، ص 157 ذکر می‏کند.
4. إیضاح المعضلات من شرح الإشارات.
این کتاب شرح شرح محقّق طوسی بر اشارات است، و در اجازه‏ی مهنائیه، ص 157 آن را ذکر می‏کند.
5. المحاکمات بین شرّاح الإشارات.
علاّمه در خلاصة الأقوال این کتاب را ذکر می‏کند، و در اجازه‏ی خود نسخه‏ی مورد اعتماد ریاض العلماء و بحار الأنوار می‏گوید: این کتاب در سه جلد نوشته شده است.
6. ایضاح التلبیس من کلام الرئیس = کشف التلبیس و بیان سهو الرئیس.
در خلاصة الأقوال می‏نویسد: در این کتاب به مباحثه‏ی با ابو علی سینا پرداخته‏ایم.
7. ایضاح المقاصد من حکمة عین القواعد.
شرح «حکمة العین» کاتبی قزوینی (م675ه. ق) است.
8. تجرید (=تحریر) الأبحاث فی معرفة العلوم الثلاث (المنطق و الطبیعی والإلهی).
9. تحصیل الملخّص.
در خلاصة الأقوال (نسخه‏ی مورد اعتماد بحار 107:55) و اجازه (نسخه‏ی مورد اعتماد ریاض العلماء 1:369) از این کتاب نام می‏برد. سید امین در اعیان الشیعه 5:406 می‏گوید: گویا این کتاب شرح ملخّص
_______________________________
6. ر.ک: سید عبد العزیز طباطبایی، مکتبة العلاّمة الحلّی، اعداد موءسسة آل البیت‏علیهم السلام لاحیاء التراث.________________________________________
[فی الحکمة والمنطق] فخر رازی است.
10. حلّ (=کشف) المشکلات من کتاب التلویحات.
تلویحات شیخ شهاب الدین سهروردی. این کتاب را علاّمه در اجازه ذکر می‏کند.
11. شرح حکمة الاشراق.
این کتاب در اعیان الشیعه (5:406) به علاّمه حلّی نسبت داده شده است.
12. شرح الهدایة الأثیریة.
متن فلسفی است و تألیف اثیر الدین ابهری.
13. القواعد والمقاصد فی المنطق والطبیعی و الإلهی.
در خلاصه و اجازه، این کتاب را نام می‏برد.
14. کشف الخفاء من کتاب الشفاء.
شرحی است بر کتاب شفاء ابن سینا، در خلاصه آن را ذکر می‏کند و در اجازه می‏گوید: دو جلد از آن تمام شده است.
15. مراصد التدقیق و مقاصد التحقیق.
در منطق و طبیعیات و الهیات.
16. المقاومات = المقاومات الحکمیة.
این کتاب را علاّمه در ایضاح المقاصد من حکمة عین القواعد، ص307 نام می‏برد.
پرسشهای فلسفی
علاّمه از محقّق طوسی
نویسنده‏ی اعیان الشیعه نقل می‏کند که علاّمه‏ی حلّی در سفری از شهر حلّه به بغداد همسفر نابغه‏ی دهر استاد خود خواجه‏ی طوسی بوده و در طول راه، پرسشهای علمی را مطرح و با وی به بحث می‏پردازد.7
تعدادی از این پرسشها را علاّمه در مفصل‏ترین کتاب کلامی خود (نهایة المرام فی علم الکلام) ذکر کرده و
_______________________________
7.اعیان الشیعة، ج5، ص396.
کلام اسلامی » شماره 25 (صفحه 111)________________________________________
پاسخهای شفاهی استاد را نقل کرده و به بحث می‏گذارد، پاسخ‏هایی که یا اصلاً در تألیفات خواجه وجود ندارد و یا اگر هم وجود دارد بسیار مختصر است.
این پرسش‏ها و پاسخ‏ها در حقیقت سفرنامه‏ی علمی فلسفی علاّمه به شمار می‏رود.
وی این سفرنامه را فقط در کتاب نهایه به صورت مفصل و گویا بیان کرده است.
اینک دو نمونه از این پرسش و پاسخ‏ها و گفتمان فلسفی را به خوانندگان با فضل تقدیم می‏کنیم. نمونه‏ی اوّل مربوط به معنی و حقیقت «نفس الأمر»، و نمونه‏ی دوم درباره‏ی «عقل و عاقل و معقول بودن شیی‏ء واحد» است.
پاورقی‏هایی را نیز به زبان عربی برای هر یک از پرسش‏ها نوشته‏ایم که نیازی به ترجمه‏ی آنها ندیدیم.
1.سألت شیخنا أفضل المحققین نصیر الملة والحق والدین قدس الله روحه عن معنی قولهم: هذا الحکم صادق، لأنّه مطابق لما فی نفس الأمر. ویذکرون ذلک فی الأحکام التی لها فی الخارج ما یطابقها کقولنا: الکل أعظم من الجزء، وما لا یکون کقولهم. اجتماع النقیضین محال، وشریک الباری ممتنع، والخلاء محال، مع انّه لا وجود لهذه الأشیاء فی الخارج، مع جزمهم تارة بأنّ الأحکام الصادقة ما یطابق الخارجی وتارة ما یطابق ما فی نفس الأمر. ولما انتفی وجود هذه الأشیاء فی الخارج لم یبق فی الأوّل اعتبار فیها، بل للثانی.
فما المراد بنفس الأمر8 حینئذٍ حیث
_______________________________
8. اختلفت کلمات الفلاسفة فی المعنی الاصطلاحی لکلمة «نفس الأمر» ؛فقال بعضهم: إنّ المراد منها نفس الشیء فی حدّ ذاته علی أن یکون المراد بالأمر هو الشیء نفسه، واستعمل اسم الظاهر (الأمر) مکان الضمیر، فبدلاً من القول: «هذا کذا فی نفسه» یقال: «هذا کذا فی نفس الأمر»، فیقصد مثلاً من قولهم: «العدم باطل فی نفس الأمر» انّه باطل فی نفسه، قال به اللاهیجی فی المسألة الثلاثین من الفصل الأوّل من شوارق الالهام، ومیرداماد فی القبسات: 386.
وقال بعضهم: إنّ المراد منها عالم الأمر وهو عبارة عن عقل کلی فیه جمیع المعقولات ویقصد من مطابقة قضیة مع نفس الأمر: مطابقتها مع الصور المعقولة عنده. ویعبر عنه أیضاً ب «العقل الفعال»، ذهب إلیه المحقق الطوسی، کما یأتی، ولکن عبّر عنه ب«العقل الأوّل »، و هما بحسب التعبیر مختلفان بل هما مذهبان، إلاّ أنّه یمکن التوفیق بینهما بلحاظ المراتب والطولیة للعقول بأن یکون «نفس الأمر» فی أعلی مراتبه هو العقل الأول وفی أدناها هو العقل الفعّال .________________________________________
انتفی عنها الوجود الخارجی حتی یکون الصدق باعتبار التطابق بینه وبین الذهنی، ویجزمون أیضاً بأنّ ما یعتقده الجهال بخلاف ذلک، أنّه لیس بصادق؛ لأنّه لیس مطابقاً لما فی الخارج، ولا لما فی نفس الأمر، کما لو اعتقد معتقد امکان الشریک، واجتماع النقیضین و وجود الخلاء؟
فأجاب قدس الله روحه : بأنّ المراد بنفس الأمر هو: العقل الأوّل، لأنّ المطابقة لا تتصور إلاّ بین متغایرین، ولو بالشخص، ولابد من اتحادهما فیما به التطابق. ولا شک فی أنّ الأحکام الصادقة والأحکام الکاذبة معا یتشارکان فی الثبوت الذهنی، لکن یجب9 أن یکون للصنف الأوّل وجود خارج عن أذهاننا بحیث تعتبر المطابقة بین ما فی أذهاننا وبینه وهو المراد بنفس الأمر. وذلک الثابت لیس قائماً بنفسه، وإلاّ لزم القول بالمُثل الافلاطونیة فیکون قائماً بغیره مجرد عن المادة وعلائقها، وإلاّ لکانت الصور المنطبعة فیه محسوسات لا کلیات. وتثبت فیه تلک الأشیاء بالفعل لامتناع المطابقة بالفعل بین ما هو بالفعل وبین ما هو بالقوة. وأیضاً لا یمکن أن یزول، أو یتغیر، أو یخرج إلی الفعل بعد ما کان بالقوة، ولا فی وقت من الأوقات، لأنّ الأحکام المذکورة ثابتة دائماً غیر متغیرة فی وقت
_______________________________
وهی عند العلامة الطباطبائی صاحب تفسیر المیزان: ما یعتبره العقلُ ظرفاً لمطلق الثبوت الشاملة لمراتبه الثلاثة وهی: ثبوت الوجود وثبوت الماهیة وثبوت المفاهیم الاعتباریة.
والظاهر أنّ العلاّمة الحلّی أوّل من بحث عن حقیقة هذه الکلمة وطرحها فی کتبه الکلامیة حیث قال فی شأن البحث عنها: «وهو بحث شریف لا یوجد فی الکتب». کشف المراد: 70.
وقال فی المصدر نفسه: «وقد کان فی بعض أوقات استفادتی منه [المحقق الطوسی] رحمه الله جرت هذه النکتة وسألته عن معنی قولهم: إنّ الصادق فی الأحکام الذهنیة هو باعتبار مطابقته لما فی نفس الأمر ... فقال‏رحمه الله المراد بنفس الأمر هو العقل الفعال ...».
وجدیر بالذکر أنّه قد یستعمل «نفس الأمر» مرادفاً للواقع ومقابلاً لوعاء الاعتبار، کما أنّه قد یعمّم إلی الواقع الخارجی والذهنی والاعتباری.
راجع: الأسفار، ج1،ص60، 65، 150، 344، 350، 365 372 و ج7،ص276 281؛ کشف المراد: 70 و یقول العلاّمة حسن زاده الاعلیها السلام‏ملی فی تعلیقته علی هذا الکتاب: «قد صنفنا رسالة فی نفس الأمر، وقد أوجب تصنیفها کلامه هذا من سوءاله و جواب المحقّقق الطوسی إیّاه».؛ شوارق الالهام: المسألة الثلاثون من الفصل الأوّل؛ القبسات، ص39، 47، 385 387؛ نهایة الحکمة: 15.
9. ق:«لا یجب».________________________________________
من الأوقات، فإنّه لا وقت من الأوقات یرتفع فیه الحکم بامتناع اجتماع النقیضین، فوجب أن یکون محلها کذلک لامتناع ثبوت الحالّ بدون محله.
ولا یجوز أن تکون هذه الصورة مرتسمة فی واجب الوجود تعالی لامتناع تکثره، بل هو جوهر مجرد تتمثل فیه جمیع المعقولات.
والاعتراض10 لا یلزم من اشتراک العلم والجهل المرکب فی الوجود الذهنی؛ واختلافهما فی المطابقة واللامطابقة أن تکون للصورة العلمیة متعلق ثابت فی الخارج عن أذهاننا، بل تکفی مطابقتها لمتعلَقها سواء کان متعلَقها ثابتاً فی الذهن أیضاً11. کحکمنا بأنّ العلم والجهل المرکب لهما وجود فی الذهن، أو ثابتاً فی الخارج، کحکمنا بأنّ النار حارة، أو لیس ثابتاً فی واحد منهما، کحکمنا بأنّ شریک الباری ممتنع الوجود فی نفس الأمر.
لا یقال: امتناع شریک الإله معلوم فهو موجود فی الذهن، فکیف حَکَمتم بأنّه لیس فی الذهن، ولا فی الخارج؟
لأنا نقول: حُکمنا شریک الإله ممتنع الوجود فی نفس الأمر، متعلَقهُ لیس شیئاً فی الذهن، فإنّا لم نحکم فی الحکم علی شیء ذهنی أنّه فی الذهن حالة کذا مثل ما حکمنا فی حکمنا بأنّ العلم والجهل المرکب لهما وجود فی الذهن علی شیء ذهنی هو العلم والجهل بأنّ الوجود الذهنی ثابت له. وإنّما حکمنا بقولنا شریک الإله ممتنع الوجود علی الشیء فی نفس الأمر. ولما لم یکن متعلقه شیئاً ذهنیاً صح أنّ متعلقه لیس موجوداً فی الذهن، بل الموجود فی الذهن نفس هذا الحکم لا متعلقه، ولا شک فی وجود جمیع الأحکام فی الذهن12، إنّما الکلام فی متعلقاتها.
فالعلم یجب أن یکون مطابقاً لمتعلقه أی حال الشیء فی نفسه، فان13 کان الحکم الذهنی بثبوت شیء خارج الذهن علی شیء کان شرط کونه علماً أن یکون للشیء ثبوت خارج الذهن فی نفسه وله مع ذلک ثبوت خارج الذهن للموصوف به. وإن کان الحکم الذهنی بسلب شیء عن شیء خارج الذهن، لم یشترط فی کونه
_______________________________
10. من المصنف علی جواب الطوسی.
11. ق: «هنا».
12. ق: «فی الذهن» ساقطة.
13. ق: «وإن».________________________________________
علماً أن یکون للمسلوب عنه وجود خارج الذهن ولا للحکم ثبوت خارج الذهن، کما نقول طلوع الشمس غداً لیس من المغرب، فهذا الحکم علم، ولیس لمتعلقه ثبوت خارج الذهن، وهو مطابق لمتعلقه، فإنّ طلوع الشمس المعدوم لیس من المغرب ثابت له فی نفس الأمر.
فلا یتم قوله: إنّه یجب أن تکون للصورة الذهنیة التی هی علم ثبوت خارج عن أذهاننا، ثم الأحکام الصادقة کما تقع فی الکلیات تقع فی الجزئیات کقولنا: زید حیوان، فیجب ارتسامه فی شیء حتی تتحق المطابقة، ولا یجوز أن یکون هنا ما أشرتم إلیه لامتناع ارتسام الجزئیات فیه عندکم.
و لأنّ تلک الصور المرتسمة فی ذلک المجرد صادقة لأنّها طابقت الأحکام الذهنیة الصادقة، ولا معنی للصادق إلاّ ما یطابق ما فی نفس الأمر، فتلک الصور أیضاً مطابقة لما فی نفس الأمر، فلا یکون هو نفس الأمر لامتناع مطابقة الشیء لنفسه.14
ولأنّ المراد بنفس الأمر إذا کان هو الصورة الحالّة فی الذات المجردة، کانت ذات ذلک المجرد متقدمة علی تلک الصورة التی هی نفس الأمر، وذات ذلک المجرد عالمة بذاتها15، وإنّما یتحقق العلم بکونه مطابقاً بالفعل لما فی نفس الأمر لامتیاز ماهیة الحکم العملی16 عن الجهل بهذا القید، وکون العلم مطابقاً بالفعل لما فی نفس الأمر لا یتحقق إلاّ بتحقق ما فی نفس الأمر الذی طابقه علم ذلک المجرد بذاته متقدماً علی کل ما یسمی نفس الأمر؛ لأنّ علم العقل بذاته عین ذاته، فیلزم تقدم الشیء علی نفسه.
والوجه عندی17 أن یقال: المعلوم إمّا تصور، وإمّا تصدیق، ولما کان للذهن أن یتصور جمیع الأشیاء حتی ما یرتسم فیه من الصور إن أثبتناها، أو من الإضافات کان متعلق التصور قد یکون خارجیاً، وقد یکون ذهنیاً، فالأوّل یمکن فیه المطابقة لتعدد الملحوظ فی الذهن والموجود فی
_______________________________
14. و اکتفی العلاّمة الطباطبائی بهذا الاشکال علی رأی الطوسی، فراجع.
15. ج: «بذاته».
16. کذا.
17. أی عند المصنّف. ویقول فی کشف المراد بعد ذکر جواب الطوسی:«فلم یأت فیه بمقنع».________________________________________
الخارج. والثانی قد تثبت فیه المطابقة أیضاً لکن ما لحظه الذهن بالنسة إلی الملحوظ الذهنی یکون قد أخذ مقیساً إلی أمر ذهنی اعتبره العقل، و لم‏یجعله آلة، بل منظوراً فیه.
و أمّا التصدیق فإنّه حکم عقلی لا غیر فالصادق منه18 ما وافق الحکم العقلی الذی لا تشوبه معارضة الوهم والخیال، إما ابتداءً، أو بواسطة. فانّه لیس فی الخارج، الحکم بأنّ الإنسان جسم أو حجر حتی یکون الحکم الذهنی مطابقاً لأحدهما فیکون علماً، وغیر مطابق للاعلیها السلام‏خر فیکون جهلاً، بل کلاهما حکم عقلی أحدهما استند إلی صریح العقل إما ابتداءً، أو بوسائط فکان حقاً، والثانی استند إلی العقل مشوباً بما أوجب له الغلط، ولم یحکم بما یوافق العقل الصریح، فکان جهلاً.
وبالجملة لا یجب أن یکون المعلوم ثابتاً إمّا فی الذهن أو فی الخارج، بل أن یکون علی ما علیه الأمر نفسه.
2.وسألت شیخنا أفضل المحقّقین قدّ س الله روحه الزکیة عن مفهوم کون الشیء عقلاً وعاقلاًو معقولاً.19
فأجاب: بأنّ معنی کونه عقلاً لیس هو المراد من التعقل، بل المراد هنا التجرد، فمعنی کون الباری تعالی عقلاً أنّه مجرّد الذات عن المادة وعلائقها و الغواشی اللاحقة بسببها؛ وکونه عاقلاًکون الأشیاء المعقولة حاضرة عنده، لا بمعنی حلولها فیه، بل و لاصورتها، بل حصولها منه هو حضورها عنده؛ و کونه عاقلاً لذاته حصول ذاته لذاته لا لغیره، فإنّه غیر قائم لغیره البتة؛ وکونه معقولاً لذاته، حضوره عند ذاته.
* * *
_______________________________
18. ج: «فیه».
19. راجع التحصیل،ص 573؛ النمط الثالث من الإشارات ؛ الأسفار،ج 3:،ص447 461.

تبلیغات