آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۲

چکیده

متن

این مقاله* در صدد آن است که در زمینه تفهم‏های ممکن در باره فلسفه تطبیقی دین، تحقیق نماید. و به بعضی نمونه‏های این روش، اشاره کند. این که چگونه فلسفه تطبیقی مذهب قابل فهم است، به طور عمده بستگی به این نکته دارد که ما از فلسفه مذهب، چه تصوّر و اندیشه‏ای داریم.قطعاً این مسئله، یک سوءال جدال آمیز و مغالطه آمیز نیست، بلکه این، یک پرسش اساسی است که در ذهن اندیشه‏وران عصر حاضر، جوانه زده است.
در این مرحله، چند ملاحظه تاریخی کاملاً ضرورت دارد؛ زیرا این که ببینیم «فلسفه دین» چیست و منظور از فلسفه تطبیقی مذهب، چه می‏باشد، دقیقاً یک مسئله تاریخی است و ریشه در تاریخ اروپا و سیر تحوّل اندیشه اروپاییان دارد که از قرن هفده میلادی آغاز شده است.
این اندیشه که ما چیزی به عنوان «فلسفه مذهب» داریم باز مربوط به این مطلب است که ما چیزی داریم که به نام «مذهب» نامیده می‏شود و این مذهب موضوعی است دلیل پذیر و قابل تفهم، در نتیجه دارای «فلسفه‏ای» می‏باشد، یا این‏طور تصوّر می‏کنیم که «پدیده‏ی مذهب» با چنین تصوّر و فلسفه‏ای تلازم دارد و یا این که مذهب، به هر دلیلی، با چنین فلسفه‏ای آمیخته شده و بعضی از مسایل فلسفی با پدیده‏ی مذهب، گِره خورده است.
دیدگاه اوّل پدیده« فلسفه مذهب» را به عنوان یک حالت وجودی و عینی تفسیر می‏کند که در قلمرو مسایل فلسفی و هستی‏شناسی است که از آنِ فیلسوفان مذهب است به مانند حقوق یا اندیشه حقوقی که موضوع اختصاصی حقوقدانان یا فیلسوفان حقوق است که قابل
_______________________________
* اصل این مقاله به صورت سخنرانی است که مترجم محترم با حذف قسمت‏هایی از آن که متناسب با موضوع مورد بحث نبوده است، به صورتی که ملاحظه می‏فرمایید ارایه داده است. سردبیر________________________________________
طرح و بررسی باشد.
دیدگاه دوم، مسئله را از دیدگاه دیگری می‏بیند و مطالعه می‏کند. این دیدگاه، مذهب را یک موضوع ذهنی می‏بیند و در نتیجه پیشنهاد می‏کند که موضوع ویژه فلسفه مذهب، آن دسته از پرسش‏هایی هستند که از ذهن و اندیشه انسان مذهبی نشأت می‏گیرند یا در قلمرو بعضی ادیان، چنین سوءالاتی مطرح است.
از منظر این تفسیر، فلسفه مذهب با پرسش‏هایی فلسفی یا تلاش‏های فلسفه‏گونه که با مذهب یا بعضی از مذاهب، ارتباط دارد، مربوط می‏شود.
در دیدگاه نخست، ممکن است نمونه‏ی سوءالاتی از این‏گونه مطرح باشند:
1. آیا طبیعت تجربه دینی چیست؟ آیا در جهان تنها یک دین وجود دارد یا ادیان مختلف؟ آیا فهم مذهب، فهم ویژه‏ای دارد که با دیگر فهم‏ها در قلمرو علم و علوم انسانی تفاوت دارد و در نتیجه باید با متد خاصّی مطالعه شود؟ یا در فهم مذهب نیز به مانند دیگر علوم، از همان متد علمی، باید پیروی شود؟
امّا در دیدگاه دوم، نمونه‏ی سوءالها، ممکن است این گونه طرح شود:
1. آیا یک انسان تنها یک زندگی دارد و یا حیات موجودات دیگر یا انسانهای دیگر، می‏توانند در وجود او ظهور یابد(چنان‏که این عقیده «تناسخ» سامسارا در مذهب بودایی دیده می‏شود).
2. آیا خداوند (موجود مجرد مطلق) وجود دارد؟ چنین سوءالی در قلمرو ادیان معتقد به خدا (وحیانی) مطرح است و نه در اندیشه ادیان انسانی به مانند بودایی و کنفوسیوس. هر دو روش و دیدگاه تفسیری، مبتنی بر این تصوّر و فرضیه است که چیزی به نام مذهب وجود دارد و همچنین بعضی ادعا دارند که «مذهب» انواع مختلف دارد مثلاً مذهب بودایی، مسیحیت، اسلام و غیره، ....
در دیدگاه نخست: فیلسوفان تنها روی «تجربه مذهبی» تکیه می‏کند و بحث می‏نمایند. آنها از طبیعت تجربه دینی می‏پرسند که چگونه روابطی در مذهب وجود دارد و چه موضوعی اساس آن را تشکیل می‏دهد؟ راهها و روشهایی که مذاهب مختلف با «تجربه دینی» برخورد می‏کنند، چیستند و کدامند؟!
امّا در دیدگاه دوم، فیلسوفان از پرسش‏های ویژه مذاهب که هر مذهبی در قلمرو ویژه خود دارد، پرسش می‏کند و جستجو می‏نماید.
پیشینه تاریخی
هر دو دیدگاه از قرن شانزدهم به بعد، درمیان اروپاییان و آمریکاییان جریان دارد. گرچه به نظر می‏رسد، دیدگاه نخست، چندان تاریخ طولانی نداشته و پیش از قرن شانزدهم، چنین دیدگاهی در مورد مذهب، در اروپا دیده نمی‏شود.
امّا دیدگاه دوم، تقریباً همان تاریخ ادیان است که تاریخ طولانی دارد و در بیشتر مطالعه دانشمندان مطرح بوده است. امّا این رشته نیز تا قرن نوزدهم به عنوان فلسفه مذهب تلقّی نمی‏شد. درست بعد از ظهور قرن نوزده و طرح تئوری تکامل است که علم تطبیق ادیان یا Science of Religionنضج گرفته و مطرح می‏شود.
تحوّل جدید در اندیشه اروپایی که «فلسفه مذهب» را بنا به دیدگاه اوّل و نام‏گذاری مسایل کلامی مذاهب (یهودی، مسیحی، اسلام) را به عنون «فلسفه دین» متمایز از کلام فلسفی یا «کلام بنیادی» یا اصطلاحات دیگری بمانند اینها، به وجود آورد دقیقاً از این اندیشه، نشأت می‏گرفت که در جامعه بشری، «مذهبی» وجود دارد که به شکل‏های گوناگون و نهادها و موءسسات مختلفی ظهور داشته و وجود دارد.
این اندیشه، پیشاپیش در تفکر اندیشه گرانی به مانند نیکولاس کوسا Nicholas Cusa(14011464) لرد هربرت چربری Lord Herbert Cherbury(1583 1648) حضور داشت، امّا بعداً به صورت یک موضوع اساسی و فرضیه مسلّم، در مطالعات مذهبی، باروخ اسپوترا،جان لاک، گانفیلد لایب نیز در قرن هفدهم به وجود آمد، و سپس این فکر پایه‏های اساسی نوشته‏های دیوید هیوم در باره مذهب، و سخنرانی‏های امانوئل کانت را در باره «فلسفه دین» تشکیل می‏داد.
امّا به هرحال، این، تفکر جدیدی است و طبعاً در اندیشه‏های متفکران مسیحی و متکلمان قرون میانه وجود نداشت.
قطعاً مذهب برای اندیشه گران مسیحی آن دوره، اساس زندگی و به صورت عقاید و اعمال و رفتاری مطرح می‏شد که ارتباط با خداوند را ممکن می‏ساخت نه این که مذهب، به عنوان یک پدیده انسانی وجود داشته که به شکل‏های مختلف:بودایی، هندویی، مسیحی و... تجلّی یافته است[چنان‏که امروزه در فلسفه دین و علم دین‏شناسی مطرح است].
تنها در عصر حاضر است که این تفکر جدید، نقش خود را بازی می‏کند و فلسفه‏ای به نام «فلسفه دین» متمایز از آنچه مسیحیان «کلام فلسفی» می‏خواندند، مطرح می‏باشد. فلسفه دین به عنوان واحد درسی در دپارتمانهای فلسفه یا دین دانشگاه‏های کشورهای انگلیسی زبان، تدریس می‏شود، با چنین سابقه تاریخی، همراه است.
فلسفه دین، پرسش‏های زیادی مطرح می‏کند که برخاسته از مذاهب ویژه و به طور اغلب: مسیحیت، می‏باشند. این سوءالات به دلایل روشنی در مسیحیت وجود دارد و در نتیجه این نوع سوءالات، در ردیف مسایلی قرار می‏گیرند که از دیدگاه تفسیر دوم موضوع فلسفه دین، می‏باشند.
بعضی از پیروان کانت و هگل، مسایلی را مطرح می‏سازند که به تفسیر نخست مربوط می‏شوند مثلاً یکی از مسایل مهم که امروزه در میان مسیحیان مورد گفتگو است، این مسئله است که چگونه با «پلورالیسم دینی» برخورد کنیم؟
با در نظر گرفتن این مطالب، اکنون مسئله طرح شده روشن می‏شود که: منظور از فلسفه تطبیقی مذهب، چیست؟ در اینجا سه روش مهم با سه نوع تفسیر عقلانی وجود دارد که می‏توان آن سه روش را «تطبیق فلسفه مذهب» نامگذاری کرد.
تعریف و طبقه‏بندی مذهب
نخستین روش به وسیله هگل نمونه‏گیری شده و ارایه گردیده است و به راه‏های گوناگون قابل اجرا و پیاده شدن می‏باشد. این روش، چنین فرض می‏کند که در جامعه ما، پدیده‏ای و احساسی به نام «مذهب» وجود دارد که به شکل‏ها و انواع مختلف تجلّی یافته است. و هدف عمده آن، زمینه‏سازی یک نوع نگرش فلسفی به آن موضوع است که با این احساس ارتباط درونی و ذاتی دارد[ از نقطه نظر تعریف ماهیت مذهب] و همچنین رابطه این احساس را در میان شکل‏های مختلف تجلّی مذهب، تبیین می‏کند.[البته این نکته اخیر مربوط به شکل طبقه‏بندی مذهب از دیدگاه هگل مطرح می‏باشد].
شکل آرمانی و نمونه‏ای مذهب، بیشتر در روش هگل در سخنرانیهای مشروح او درباره‏ی «فلسفه مذهب» در دانشگاه برلین، میان سال‏های 18311821 بازگو شده است. هگل سخن خود را با تعریف روشنی از مذهب ارایه می‏دهد و آن را در میان دیگر موضوعات چنین معرفی می‏کند«روحی که آن را خودآگاهی انسان نشان می‏دهد» و یا« ارتباط آگاهی انسان به خدا» [هگل19848 182131،ج1، صفحات 179150] سپس هگل این تعریف را به عنوان ابزاری سازمان یافته و طبقه‏بندی شده در مورد اطلاع از مذاهب بخصوص، به کار می‏برد.
هگل این ادیان را ادیان اجباری یا تحمیلی می‏خواند. این طبقه‏بندی یاد شده که ممکن است به طرز سلسله مراتب روحانیت ادیان نمود یابد، از نقطه نظر هگل مطرح می‏باشد.
ممکن است این سلسله مراتب در رابطه با ادیان معینی مطرح باشد که تیپهای ایده‏آلی و آرمانی دارند.
در اندیشه هگل ویژگی‏های موضوع قابل تغییر بوده است چنان‏که این تغییر، او را وادار ساخته است که با حقایق جدیدی در ارتباط با ادیان آشنا شود و الزام نماید که آنها را به طور متفاوت در ردیف مراتب روحانی آن قرار دهد.
به طور مثال: در سخنرانیهای 1824 بودیسم در جدول ادیانی قرار می‏گیرد که آنها را ادیان سحر و جادویی، می‏نامد] Religions of Magic [(19848، ج2، صفحات 16 303).
در حالی که در سال 1827، دین بودایی در ردیف خود پدید آمده، خود جوش ] Being- Within- Self [ قرار می‏گیرد(ج2، صفحات 56279).
این تغییر و تحوّل سریع در اندیشه هگل آن وقت پدید آمده است که با حقایق جدیدی از دین بودایی آشنا شده و او را وادار ساخته است که دین بودایی را قابل تأمل بداند و آن را در سلسله مراتب روحانی ادیان، قرار دهد.
اضافه بر این، این نکته را باید یادآور شد که این مسئله در اندیشه و کار هگل پدید می‏آید و ما می‏توانیم آن را به عنوان نمونه‏ای از تطبیق فلسفه دین به حساب آوریم. قطعاً هگل مسئول اطلاعاتی است که درباره ادیان ویژه اظهار می‏دارد. گرچه این اطلاعات موضوع یک روش مستقل از طبقه‏بندی ادیان می‏باشد.
در واقع، هگل اطلاع بسیار کافی از ویژگی‏های ادیان اجباری (به اصطلاح خود) دارد و قطعاً اطلاعات و معلومات او، بیشتر از همردیفان و معاصران خود می‏باشد. و حقاً او معلومات زیادی درباره ادیان داشت و درباره ادیان آسیایی هگل از هر اروپایی دیگری، معلومات زیادی داشته و حتی می‏توان گفت معلومات او، بیشتر از همه‏ی فیلسوفان دین کشورهای انگلیسی زبان پایان قرن بیستم می‏باشد.
روش مطالعاتی جان هیک
یک روش همسان دیگری که در زمینه فلسفه تطبیقی دین، در قرن‏های اخیر، ظهور یافت تحقیقات عالمانه‏ی دانشمند انگلیسی، جان هیک می‏باشد. در این روش، جان هیک، به مانند پیشینیان خود، نوع مذهب را به عنوان یک اصطلاح معین، مطرح می‏کند. این دوره به اصطلاح جان هیک دوره تحوّل انسان از خودمحوری به «واقع محوری» نامیده می‏شود.[جان هیک 1984، صفحه 194] همچنین در این دوره جان هیک معلومات زیادی درباره ادیان مخصوص ارایه می‏دهد. به ویژه ادیانی که جان هیک، آنها را ادیان خشن و ناهنجار می‏خواند: هندوئیسم، بودیسم، مسیحیت، یهودیت و اسلام. این ادیان را جان هیک نمونه‏های مذاهبی به کار می‏برد که با معیارهایی به طور تقریبی، در مورد بحث از مذهب، ضرورت دارند.
قطعاً اهداف جان هیک با مقاصد هگل تفاوت دارد. در نتیجه طبقه‏بندی جان هیک یک طبقه‏بندی ضد روحانی Anti- hierachicalاست.
جان هیک می‏خواهد نشان دهد که همه ادیان ویژه (یا دست کم ادیان خشن Post- axialویژگی‏های مشخص مذهب را که به اندازه‏ای و یا مقداری خشن هستند، نشان می‏دهند. و یا می‏توان این ادیان را در مقایسه با یکدیگر خشن و ناهنجار تلقی کرد.
قطعاً این، یک تفاوت چشمگیری است. امّا این تمایز، تشابه و همانندی دیدگاه جان هیک و هگل را از بین نمی‏برد. هر دو دانشمند در زمینه تطبیق فلسفه دین روش ویژه‏ای را به کار می‏برند و آن همان متد «تعریف و طبقه‏بندی مذهب» است. و هر دو به طور عمده به آن دسته از پرسش‏ها می‏پردازند که مذهب را یک موضوع عینی و خارجی تلقی می‏نمایند، چنان که در تفسیر دیدگاه نخست آمده است.
تحلیل ساختاری
دومین روش و متدی که به طور معقول و مستدل، تطبیق فلسفه دین» خوانده می‏شود، روش تحلیلی یک یا چند پدیده‏ای است که به نظر طرفداران آن در رابطه با مذهب، مطرح می‏باشد.
این چنین پدیده، شامل دکترین مذهبی، عقاید، عبادت، پرستش و تفسیر متون دینی می‏باشد. یک فیلسوف تطبیق فلسفه مذهب، با چنین پدیده‏ای تحت عنوان «ساختار تحلیلی» ارتباط دارد. او در این روش تحلیلی، کاری به حقیقت معقولیت یا معنی نمودهای خاصّ مذهبی به مانند دکترین ویژه (مثلاً مسیحیت) یا عبادت خاصّ یا تفسیر معینی ندارد، بلکه مهم‏ترین وظیفه‏ی او در این روش، تحلیل منطقی و مفهومی پدیده دینی در پرسش‏ها و امکان کاربردی آنها می‏باشد. و دقیقاً با چنین تحلیل منطقی نه تطبیق فلسفه دینی، امکان پذیر می‏شود. زیرا یک گزارش فلسفی از دکترین دینی، اقتضا دارد که بخش‏های معینی از یک مذهب مورد ملاحظه و مطالعه واقع شود که معمولاً چنین برداشتی از هیچ مذهبی به دست نمی‏آید. یک مثال روشن از این روش تحلیلی در دست داریم: این مثال را فیلسوف آمریکایی ویلیام. اِ. کریستین William. A. Christianآورده است.او در کتابی که تقریباً سه دهه پیش آن را منتشر ساخته، این مثال را یادآوری می‏کند.
ویلیام کریستین، بیشتر با پرسش‏های فلسفی که برخاسته از روشی تحلیلی دکترین مذهبی است، توضیح می‏دهد. او در کتاب خود «ناسازگاری‏های دکترین‏های مذهبی» Oppositions of Religious Doctrins1972، شرایط امکان تفاوت‏های عمیق دکترین‏های مذهبی را خاطر نشان می‏کند و آن را نمونه‏ای می‏آورد از آن چیزی که او، آن را «فلسفه انتقادی مذهب» Critical Philosophy of Religionمی‏نامد.
به این معنی که بایستی در این موارد، نگاهی به مفاهیم، توصیه‏ها، اندرزها و ادعاهای مشخصی که از مباحثات مذهبی به دست می‏آید، بیاندازیم و با یک دید بصیر و تیز بین نشان دهیم که این مباحثات چه مسایلی را تحمیل می‏کند و چه امکانات ساختاری و در نتیجه تحلیلی از آنها به دست می‏آید؟
همزمان ویلیام کریستین در کتاب دیگر خود «دکترین‏های جامعه‏های مذهبی» Doctrins of Religious Communities1976 او از راههای معمولی، بررسی می‏کند که روابط ممکن در جامعه‏های مذهبی، بیان ادعاهایی که ممکن است به عنوان دکترین جامعه دینی تلقی شود، چه می‏باشند. به این معنی که یک دین، عقیده‏ای را در رابطه با زندگی بشر، درست و صحیح تلقی می‏کند، امّا از طرف دیگر، دین دیگری، عقیده دیگری را مطرح می‏سازد. راستی تفاوت و روابط این دو عقیده دینی در دو جامعه مختلف مذهبی، چگونه می‏باشد؟
در هر دو کتاب، ویلیام کریستین، ادیان مختلفی را شاهد می‏آورد او بیشتر از یهودیت، بودایی و مسیحیت سخن می‏گوید و تفاوت‏های این ادیان سه‏گانه را در رابطه با زندگی و جامعه، ملاحظه می‏نماید.
او، دقیقاً خود را از اعتقادات روحانی و معنوی که این ادیان و جامعه‏ها، آموزش می‏دادند دور نگه می‏دارد و تنها می‏خواهد با تفاوت‏های اعتقادی آنها را بررسی نماید.
در واقع، ویلیام کریستین، تنها به صورت تئوریکی به مسئله نگاه می‏کند. یک فیلسوف با معلومات بیشتر تاریخی، می‏تواند این تئوری را به طور روشنی توصیف نماید و دقیقاً توضیح دهد که یک جامعه مذهبی ویژه، چه آموزش‏هایی را یاد می‏دهد همچنان که هگل، جان هیک، انجام می‏دهند. آنها دقیقاً کار ویلیام کریستین را تشریح می‏کنند و اهمیت ابعاد کار تطبیقی ویلیام کریستین را توضیح داده‏اند البته نمی‏توان پدیده‏های مذهبی را با این روش ساختاری، تحلیل کرد و مطالعه نمود بدون آن که روش تطبیقی را به کار ببریم.
مثلاً فیلسوفان مختلف با گرایش‏های ویژه‏ای، زبان مذهبی را با این روش به مدت طولانی به کار می‏برند. مثلاً فیلپس1976 ریکور1980 صفحات 73 154 این کار را انجام داده‏اند.
بالأخره در میان فیلسوفان متفکر، بسیار کار کمتری در این زمینه صورت گرفته است. چنانچه ویلیام کریستین در زمینه روش ساختار تحلیلی مذهب انجام داده است و طبیعی است که این روش نیز، روش تطبیقی فلسفی مذهب می‏باشد. البته امید است که در این زمینه، کار بیشتری انجام گیرد. زیرا مفاهیمی که از این روش تحلیلی به دست می‏آید، می‏تواند فواید بیشتری را برای کسانی داشته باشد که می‏خواهند کمتر کار کنند و بیشتر سوءالات اساسی و حقیقی خود را در رابطه با تطبیق فلسفه مذهب مطرح کنند.
روش سازمانی
سرانجام در زمینه تطبیق فلسفی مذهب، روش دیگری وجود دارد که روش سازمانی می‏نامند. این روش به مانند دیگر روشها، به این نکته اساسی مبتنی می‏باشد که در عرف انسانی و اجتماعی، موضوعی به نام «مذهب» وجود دارد. البته این مذهب در اجتماع بشری به شکل‏ها و انواع مختلفی نمود پیدا می‏کند، امّا در واقع این شکل‏های مختلف به طور مشترک از یک واقعیتی و احساس واحدی حکایت می‏کنند که «مذهب» خوانده می‏شود.
این فرضیه، بدون تردید، فرضیه اصلی و اساسی مسئله است. دقیقاً علایق و گرایشات کسانی که به طور ساختاری در زمینه تطبیق فلسفه مذهب کار می‏کنند یک روش معمولی و متعارفی به وجود می‏آورد که برخی پرسش‏هایی را که از برخی ادیان برخاسته می‏شود، پاسخ می‏دهد.
به طور مثال: ممکن است کسی به طور سازمانی، از نظر منطقی و برهان به برهان نظم و کیهان شناسی در مباحث خداشناسی، علاقمند باشد. امّا ممکن است به عنوان شخص مباحثه‏گر و تبادل آراء در زمینه بحث‏های خداشناسی این فیلسوفان از مذاهب و فرهنگهای مختلف شاهد بیاورد.
مثلاً از ادیان هندی قرون میانه سری و نیز ناواها Srivaisnavasمسلمانان سنّی شمال آفریقا و یا کسی بخواهد درباره وحی کاوش کند که آیا وحی قابل لمس و احساس است، در نتیجه ادّعا کنیم که وحی نوعی احساس ویژه‏ای است و یا وحی شامل سخنانی است که مانند سخن بشر نیستند و از یک منبع مافوق احساس بشری نازل می‏شوند و برای هدایت انسان‏ها نزول می‏یابند. و یا مثلاً کسی درباره مباحثات میما مساکاها Mimamsakasیا کابالیسته Kabbalists تأمل نماید.
هر دو گروه نظریات جالبی درباره وحی دارند. به طور کلّی اینها نمونه‏هایی از روش سازمانی است که درباره مذهب، تحلیل می‏کنند.
باز هم مثال‏های جدیدی می‏توان بر این روش شاهد آورد. یک مثال جالب در این مورد، کارِ «لی یرلی» Leeyearlyاست در باره فضیلت و شجاعت که از اندیشه‏های مینسیوس Menciusو توماس اکویناس Thomas Aquinasاستفاده کرده است، می‏باشد.
کارِ «یرلی» همزمان هم توصیفی (علمی) است و هم معمولی Normative Discriptive
[او توضیح می‏دهد که منظور اکویناس از شجاعت چه بود و باز توضیح می‏دهد که چگونه و به چه ترتیبی باید آدمی، شجاع شود].
کارِ «یرلی» دقیقاً یک نوع تفسیر است. در این تفسیر او منابع زبانی را به کار می‏گیرد و از مجموع منابع استفاده می‏کند. او در این روش تفسیری، از مجموع آرای متفکران، فرهنگها و زبان‏های مختلف شاهد می‏آورد. این سری کتابها و کارهای یرلی در سال 1990 شروع شد و کتابهای زیادی در این زمینه انتشار یافت و هنوز هم این نشریات ادامه دارد. اِشکال چنین کاری ممکن است در مسایل روشی و تئوریکی، وجود داشته باشد (در نتیجه در این صورت مسئله تطبیق مذاهب چگونه ممکن است؟).
آیا در این جا، مسایل هرمنوتیک متقابل، به فیلسوفان چنین کار تحقیقی را از دیدگاه‏های مختلف مطرح نمی‏سازد؟
مباحثات فیلسوفان سازمانی، تقریباً بخشی از تئوری فیلسوفان است.
اگر تصویر و اندیشه فیلسوفان فلسفه دین، از منبع تاریخ فرهنگ و سنّت خودشان سرچشمه بگیرد، به هر حال هر دلیلی که قابل تصویر باشد، این اندیشه‏ها و تئوری‏ها از همان منبع فرهنگی و سنّتی ریشه خواهد گرفت و قطعاً تفاوت خواهد داشت، یا دیگر اندیشه‏هایی که از فرهنگهای دیگر درباره‏ی موضوع یاد شده، مطرح می‏باشند.
از سه روش یاد شده، درباره تطبیق فلسفه دین، (تعریف و طبقه بندی، تحلیل ساختاری و کار سازمانی) روش دومی و سومی تقریباً مشابه یکدیگر، بیشتر جنبه اثباتی مذهب را دارند و نسبت به آینده ناظر می‏باشند و بسیار جالب توجه هستند.
این دو روش، آن هم بیشتر اوّلی، به این نکته تأکید دارند که یک چیزی به نام «مذهب» وجود دارد که تقریباً تعریف آن، یک موضوع فلسفی است یعنی به نوعی بحث از هستی شناسی است و آن را به عنوان یک وجود و پدیده مورد بحث قرار می‏دهد و همچنین دو روش مشابه هم، موضوعاتی را دنبال می‏کنند که می‏توان آنها را« مواد خام فلسفی» تلقّی کرد. همچنین می‏توان با مشارکت و همکاری، پرسش‏هایی که مورد توجّه فلسفه مذهب در دوران معاصر است، ارایه داد.
دقیقاً به جهت بحث و بررسی موضوعات فلسفی که مورد علاقه مسیحیان بود، فلسفه ارسطو به وسیله کلام اسلامی و یهودی در قرن دوازده و سیزده میلادی، انتقال یافت لذا در حال حاضر مباحث فیلسوفانه بوداییها، هندوها، کنفوسیوسها و دیگر مذاهب و عقاید مشابه دیگر مذاهب به مانند یهودیان و بوداییان به فلسفه تطبیق دین، کمک می‏کنند. این چنین انتقال فرهنگی، ملاحظه فرهنگهای مذاهب دیگر، چیزی است که تطبیق فلسفه دین آن را وعده داده و مطالعه می‏کند.

تبلیغات