آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۲

چکیده

متن

دو دستاویز
1.تحکیم حجر اسود در مسئله امامت
2. گرایش مختار به امامت محمد حنفیه
سید ابراهیم سید علوى
در تاریخ علم کلام به مذهب‏هایى که ساخته سیاستند بر مى‏خوریم. در تحلیل مذهب کیسانیّه و این که آیا چنان مذهب و تفکّرى، واقعیّت خارجى داشته است و یا آن که مجموعه آن، ساخته و پرداخته سیاست بازان حرفه‏اى و تشنگان قدرت وحکومت زمان بوده است؟ در بخش نخست مطالبى ارایه شد و آنک به لحاظ این که در مذهب کیسانیّه از محمد بن حنفیّه و مختار بن ابى عبیده ثقفى، سخن به میان آمده و در آن زمینه داستانسرایى‏ها شده، لازم است درباره این دو انسان شریف و بزرگوار بحثى کوتاه داشته باشیم.
1. محمد بن حنفیّه
محمد بن على بن ابى طالب پس از حسنین علیمها السلام از فرزندان با فضیلت امامِ نخستین على علیه السلام بوده است.
محمّد دانشمندى روحانى و پارسایى مخلص و مردى شجاع و دلیر و در قهرمانى و سوارکارى ضرب المثل بوده است.
او در سنه هفده هجرى زاده شد و به سال هشتاد و دو درگذشت و مدّت شصت و پنج سال عمر کرد که بیست و سه سال آن را در حیات پدرش على علیه السلام سپرى کرد. او در تمام جنگهاى عصر امیر موءمنان شرکت کرده و در جنگ بصره پرچم سپاه پدر را به دوش مى‏کشید و بى مهابا خود را به صفوف دشمن مى‏زد و همچون پدر بزرگوارش بى آن که ترس و تردیدى به خود راه دهد، به دشمن حمله مى‏برد.
یعقوبى مى‏نویسد: وقتى حسن بن على‏علیمها السلام به شهادت رسید و بدن مطهّرش در میان کفن نهاده شد برادرش محمد بن حنفیّه رضوان الله علیه گفت :خداى رحمتت کناد اى با محمّد! به خدا قسم تو هماره عزیز بودى و زندگانیت همه عزّت آفرین بود، مرگ تو ما را درهم شکست و چه نیکو روحى است، روحى که بدنت به آن زنده بود و چه نیکو اندامى است آنچه که در میان کفن قرار گرفت. و چرا چنین نباشد که تو سلاله هدایت و یاور مردمان پارسا و پنجمینِ [کذا] اصحاب کسایى، پنجه حق تو را تغذیه کرده و در دامن اسلام تربیت یافتى و از پستان ایمان، شیر خوردى پس چه در حیات و چه در حال مرگ، پاک و پاکیزه هستى.(1)
_______________________________
1. ابن واضح کاتب یعقوبى، تاریخ یعقوبى:2/225، دار صادر، دار بیروت، 1379ه.ق.بیروت.
________________________________________
این جمله، مراتب معرفت و شناخت صحیح محمد را به امام وقتش حسن مجتبى‏علیه السلام مشخّص مى‏کند و سلامت فکر و صحّت عقیده او را به اثبات مى‏رساند.
شهرستانى مى‏نویسد: محمّد بن حنفیّه داراى علم و معرفت فراوان و مردى تیزهوش و آینده‏نگر بوده است. پدرش امیر موءمنان علی بن ابى طالب علیه السلام او را از ملاحم و غیب خبر داده و مطّلع ساخته بود و او عزلت و گوشه‏گیرى را برگزیده بود.(1)
مورّخان شیعى نقل کرده‏اند: وقتى معاویه هلاک شد و والى مدینه براى یزید از امام حسین بیعت خواست، آن امام مظلوم، مدینه را به سوى مکّه ترک گفت و به محمّد وصیّت کرد و مواریث امامت را نزد او امانت نهاد و فرمود: آنها را به على بن حسین علیمها السلام که امام بعدى است باز پس بده. محمّد بن حنفیّه پس از شهادت امام حسین علیه السلام مواریث امامت را به امام سجّاد علیه السلام بازگرداند و محمّد در عمل به آن وصیّت جدّى بود و منزلت امام چهارم را بزرگ مى‏داشت و مردم را به امامت برادرزاده‏اش فرا مى‏خواند.(2)
ابن ابى الحدید معتزلى نیز نکته ظریفى در شرح احوال محمّد حنفیّه آورده، او مى‏نویسد: وقتى یاران على علیه السلام شجاعت و دلاورى محمّد را در جنگ جمل دیدند به امام گفتند: اگر منزلت ویژه حسن و حسین علیمها السلام نبود، ما احدى از عرب را بر محمّد مقدّم نمى‏داشتیم و على امیر موءمنان علیه السلام فرمود: ستاره کجا و ماه و خورشید کجا؟ البتّه محمّد هم آبدیده و آزموده است و فضیلت خود را دارد و افضلیت دو برادرش، از ارزش وجودى او نمى‏کاهد و در فضیلت او همین بس که درباره او شما چنین گمان نیکو دارید و او از آنچنان نعمت، برخوردار مى‏باشد.
یاران على علیه السلام عرض کردند : اى امیر موءمنان! به خدا قسم ما او را در مرتبه حسن و حسین قرار نمى‏دهیم لیکن به سبب کثرت فضل دو برادرش، به وى ستم روا نمى‏داریم و حقّش را نادیده نمى‏گیریم. امیر موءمنان على علیه السلام در پاسخ ایشان فرمود: فرزند من کجا و دو پسر رسول خدا کجا؟ و خزیمة بن ثابت در این مضمون اشعارى سروده است:
اى محمّد! در شخصیّت تو هیچ عیب و کاستى نیست.
و در آن نبرد و کارزارِ سخت، تو هماره آرام بودى و تندى و بدخویى نشان ندادى.
پدر تو على است که همانند او مردى پا به رکاب نگذاشت و سوار بر اسب نشده است.
و رسول اکرم قبلاً تو را محمّد نامیده
_______________________________
1.محمّد بن عبد الکریم الشهرستانى، الملل و النحل:1/149، 1381ه.ق، قاهره. او در ادامه سخنان ، به مطالبى اشاره دارد که در تقریر معتقدات مزعوم کیسانیه مورد اشاره قرار گرفته است.
2.عبد الواحد انصارى، مذاهب اتبدعتها السیاسة، ص 63، اعلمى، بیروت.
________________________________________
است.
و اگر براى پدرت على خلیفه و جانشینى شایسته مى‏بود، آن تو بودى لیکن چنان امرى چاره‏ناپذیر است که امامت بر حسن و حسین‏علیمها السلام نصّ است.
سپاس خداى را که تو مردى بسیار زبان‏آور و سخاوتمند هستى و در هر امر خیر و صلاح نزدیکترین و باوفاترین ایشان هستى.
تو در میدان‏هاى جنگو در برخورد با دشمنان دلیر و در فرود آوردن نیزه و شمشیر بر سر آنان، سرآمدى؟!
جز این که دو برادر تو حسن و حسین علیمها السلام امام همگن و فراخوان به شاهراه هدایت‏اند.
ودر حدیث صحیح آمده است که على‏علیه السلام فرمود: محمّد حنفیّه دست و بازوى من است و حسن و حسین علیمها السلام دودیده بیناى منند و من با دستم از دو چشمانم دفاع مى‏کنم.(1)
ابن اثیر مى‏نویسد: هنگامى که امیر موءمنان على علیه السلام ترور شد و لحظه شهادتش فرا رسید، حسن و حسین علیمها السلام را فرا خواند وآنان را به رعایت تقوا و پارسایى و انجام امورى سفارش کرد و بعد رو به محمّد حنفیه نمود و فرمود: تو را نیز به آنچه دو برادرت را وصیّت کردم، سفارش مى‏کنم و در بزرگداشت برادرانت بکوش که حق آنان بر تو بس بزرگ است و فرمان ایشان ببر و بدون نظر آنان تصمیمى مگیر و دوباره رو به حسن و حسین‏علیمها السلام کرد و فرمود: محمّد را هم به شما سپردم مواظب او باشید که او برادر شما و فرزند پدر شماست و مى‏دانید که پدرتان هماره او را دوست مى‏دارد.(2)
ابن اثیر در حوادث سال شصت هجرى مى‏نویسد: محمد بن حنفیه به امام حسین علیه السلام هنگامى که از بیعت با یزید خوددارى کرد و شبانه از مدینه خارج شد گفت: تو دوست داشتنى‏ترین و عزیزترین مردم براى من هستى و نصیحت و خیرخواهى‏ام را براى بهتر از تو نیاندوخته‏ام. از بیعت با یزید کناره بگیر و تا توانى وارد شهرى مشو. ایلچى‏هایت به سوى مردم گسیل بدار، و آنان را به امامت خود فراخوان اگر بیعت کردند سپاس خداى را، ولى اگر به دورِکس دیگرى جز تو گرد آمدند از دین و خرد تو چیزى کاسته نشود و مردانگى و فضل تو کم نگردد. و من از آن مى‏ترسم که وارد شهرى شوى و با جماعتى باشى که گرفتار اختلاف کلمه بوده گروهى با تو و گروهى دیگر بر تو باشند و جنگى رخ دهد که طعمه آتشِ آن شوى و در آن صورت ما بهترین این امّت را از نظر شخصیّت و پدر و مادر از دست بدهیم و خون تو ریخته شود وخانواده‏ات پراکنده
_______________________________
1.ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه: 20/334 و 1/245.
2.ابن اثیر جزرى، الکامل فی التاریخ:3/391، دار صادر، بیروت.
________________________________________
گردند. امام حسین علیه السلام پرسید: برادر! کجا بروم؟ گفت: به مکّه برو، اگر آنجا آرام بود چه بهتر ولى اگر آنجا نیز از آرامش دور بود به کوه و دشت روانه شو و از شهرى به شهرى دیگر برو تا بنگرى کار مردم به کجا مى‏انجامد و رأى و فکر درست براى تو روشن مى‏شود؛ زیرا هرگاه امور را پیشاپیش استقبال کنى تو فکرى درست و عملى محتاطانه دارى....
امام حسین علیه السلام فرمود: برادر! نصیحت و خیرخواهى ابراز کردى و دلسوزى نشان دادى. فکر مى‏کنم فکر تو درست و نظرت صحیح باشد و ان شاء الله موفّق هستى.(1)
این کلام محمّد بن حنفیه نیز همانند دیگر سخنان او، مى‏تواند نشان دهنده سلامت عقیده و استوارى اندیشه و صفاى باطن او باشد.
محمّد، مردى جلیل القدر و محبوب نزد همه مردم بود جز زبیریان ، چه این که عبد الله زبیر آشکارا اهلبیت را دشمن مى‏داشت و به على بن ابى طالب علیه السلام ناسزا مى‏گفت.(2)
ابن ابى الحدید مى‏نویسد: ابن زبیر خطابه‏اى القاء کرد و به امام على علیه السلام بد گفت: این جریان به گوش محمد حنفیّه رسید. وقتى که پسر زبیر در حال سخنرانى بود، محمد حنفیه وارد شد، براى او چهارپایه‏اى گذاشتند ؛ وى سخنرانى عبد الله زبیر را برید و فرمود: اى جماعت عرب! زشت باد صورتهایتان آیا به على علیه السلام اهانت مى‏شود و شما حاضرید و مى‏شنوید . على ، دستِ خدا بر دشمنان خدا بود و صاعقه‏اى الهى بود که بر سر کافران و ملحدان حق او فرود آمد....(3)
یعقوبى همین جریان را با اندک تفاوتى چنین نقل کرده است: محمد پس از آن که شنید پسر زبیر در سخنرانى خویش به على علیه السلام توهین کرده است وارد مسجد الحرام شد و چهارپایه‏اى گذاشت و پس از حمد و ثناى الهى و صلوات بر محمد گفت: زشت باد روهایتان اى جماعت قریش! در میان شما چنان گفته مى‏شود و شما مى‏شنوید و از على علیه السلام به بدى یاد مى‏شود و خشم نمى‏کنید؟ بدانید که على علیه السلام تیر خطاناپذیر از تیرهاى الهى بر دشمنانش مى‏باشد که روهاى ایشان مى‏زند، خوراکهایشان از حلقومشان در مى‏آورد و گلویشان مى‏فشرد. هان بدانید که من در روش و طریقه او هستم. ما را در آنچه مقدّر است چاره‏اى نیست و زود است آنان که ستم کرده‏اند بدانند به کجا باز مى‏کردند؟!(4)
مجلسى مى‏نویسد: وقتى امام حسین علیه السلام رهسپار عراق شد به برادرش محمّد حنفیّه چنین وصیّتى کرد:... من به قصد شورش و طغیان و فساد و ستم به پا نخاستم، من براى اصلاح امّت جدّم قیام کرده و بیرون آمدم، مى‏خواهم
_______________________________
1.همان:4/16.
2.همان، ص 62.
3.شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید:4/61.
4.تاریخ یعقوبى:2/261.
________________________________________
امر به معروف و نهى از منکر کنم و مى‏خواهم به روش جدّم رسول الله‏صلى الله علیه و آله و سلم و طریقه پدرم على بن ابى طالب علیه السلام بروم.(1)
و همین وصیّت موقعیّت مقبول محمّد را نزد آن امام مظلوم و شهید، آشکار مى‏سازد.
بنابر آنچه درباره محمّد گفته شده، او هرگز مدّعى امامت نشده و خود را بر امام حسن و حسین وحتى برادر زاده‏اش امام زین‏العابدین مقدّم نداشته است و در این مورد فقط داستان افسانه‏اى حجر الاسود مطرح است که به شکلهاى مختلف نقل شده و لازم است مورد بررسى قرار گیرد و بى پایه بودن آن قصه نیز روشن گردد.
داورى حجر الاسود
داستان‏سراها و سیاست‏بازان حرفه‏اى براى طرح اختلاف میان شیعیان و براى بهره‏بردارى از زمینه‏هاى فکرى و عقیدتى، قصه‏اى به عنوان تحکیم حجر الاسود، ساخته و پرداخته‏اند که در کتب تاریخى و حدیثى و احیاناً کلامى به آن اشاره مى‏شود طى آن، گویا محمّد بن حنفیه مدّعى امامت است و امام سجّاد براى اقناع او وى را به داورى حجر الاسود فرا خوانده و آن سنگ به نفع امام چهارم داورى کرده است. نویسنده کتاب «مذاهب ابتدعتها السیاسة فی الإسلام» داستان مزبور را از کتاب‏هاى :عیون المعجزات، سید مرتضى؛ نبذه مختاره مرزبانى؛ اعلام الورى فضل بن حسن طبرسى؛ احتجاج ابو منصور احمد بن حسن طبرسى؛ خرائج راوندى؛ الإمامه محمد بن جریر طبرى؛ محمد بن حنفیّه سید على هاشمى؛ مدینة المعاجز سید هاشم بحرانى و اعیان الشیعه سید محسن امین، نقل کرده و در آن زمینه به هشت روایت رسیده و به نقد و بررسى آنها پرداخته است.
1. على بن الحسین علیمها السلام و محمّد بن حنفیّه روزى در مکه بودند. امام سجّاد به عمویش محمّد گفت: آغاز کن و خداى را بخوان و از حجرالاسود بخواه که براى تو به نطق آید و امامت تو را تأیید کند. محمّد دعا کرد ولى جواب نشنید. امام چهارم گفت: اگر تو امام مى‏بودى سنگ سیاه پاسخ تو را مى‏داد. محمد حنفیه گفت : اى فرزند برادرم! شما دعا کنید. امام زین العابدین علیه السلام چنین دعا کرد:از تو مى‏پرسم اى سنگى که خداوند میثاق انبیا و اوصیا را در تو نهاد که مرا به زبان عربى آشکار و روشنگر پاسخ بدهى و بگویى که پس از حسین بن على، امام کیست؟ سنگ، آن‏چنان تکان خورد که نزدیک بود از جایگاهش بیفتد آن‏گاه، خداوند او را به زبان عربى روشن، به نطق آورد و گفت:« اللّهمّ انّ الوصیة والإمامة بعد الحسین بن علی إلى علی بن الحسین علیمها السلام » خدایا وصیت و امامت پس از حسین بن على با على بن حسین علیمها السلام است. محمّد برگشت و
_______________________________
1.محمد باقر مجلسى، بحار الأنوار:44/329، موءسسه وفاء، بیروت.________________________________________
از آن پس به ولایت و امامت امام سجّاد معتقد شد.
طبرسى پس از نقل این ماجرا مى‏نویسد: این خبر را محمد بن احمد بن یحیى در کتاب نوادر الحکمه با سند خود آورده است و سید اسماعیل حمیرى پس از رجوع از عقیده کیسانیه اشعارى در همین مضمون سروده است.(1)
سپس طبرسى بدون ذکر سند از امام صادق علیه السلام روایت کرده: ابو خالدکابلى به امامت محمد حنفیّه عقیده داشت از کابل شاه وارد شد، شنید که محمد با على بن حسین گفتگو مى‏کند و او به امام سجاد «یا سیدى» خطاب مى‏کند. کابلى به محمّد حنفیه گفت: شما به على بن الحسین «سیدى» خطاب مى‏کنید در حالى که او شما را چنان عنوانى نمى‏خواند. محمد گفت: او مرا در کنار حجر الاسود به محاکمه خواند و من رفتم و شنیدم، حجر مى‏گوید: امامت را به برادرزاده‏ات واگذار وتسلیم کن، او از تو شایسته‏تر است و ابوخالد از آن پس، امامى شد.(2)
2. محمّد بن جریر طبرى در کتاب الامامة مى‏نویسد: محمد بن على بن ابى طالب نزد على بن حسین علیمها السلام آمد و گفت :اى على! اقرار نمى‏کنى که من امام تو هستم؟ على بن الحسین علیمها السلام فرمود: اگر چنین چیز را مى‏دانستم با تو مخالفت نمى‏کردم. امّا اطاعت من بر تو و همه مردم، فرض است آیا نمى‏دانى که من وصى و فرزند وصى هستم؟ آن دو، ساعتى گفتگو و مشاجره کردند سپس على بن الحسین علیمها السلام فرمود: به داورى و حکمیت چه کسى راضى هستى؟محمّد پاسخ داد هر که را تو بخواهى. امام سجاد فرمود: به داورى سنگ سیاه خوشنودى؟! محمد گفت: سبحان الله من تو را به داورى مردم فرا مى‏خوانم در حالى که تو مرا به سنگى که حرف نمى‏زند دعوت مى‏کنى! على علیه السلام گفت: او حرف مى‏زند آیا نمى‏دانى که در روز قیامت، او با دو چشم و دو لب و یک زبان به محشر آید و به نفع وفاداران گواهى دهد پس من و تو نزدیکى آن رویم و خدا را بخوانیم که او را به حرف آورد و بگوید که کدام یک از ما حجّت خدا بر مردم هستیم؟
محمد و على راه افتادند و در کنار حجر الاسود نماز گزاردند. محمّد گفت: اگر حجر الاسود تو را پاسخ دهد در آن صورت من از
_______________________________
1.شماره ابیات، هفت بیت است مراجعه کنید.
2.ابو على فضل بن حسن طبرسى، اِعلام الورى باَعلام الهدى، صص253و 254، مکتبه علمیه اسلامیه 1338ه.ق، تهران.
به زعم استاد عبد الواحد انصارى، طبرسى این خبر را از ابوجعفر طبرى نقل کرده است و آن را با صدرى که در اعلام الورى نیست آورده است. علاوه بر آن که در اصل خبر نیز اغتشاش و اشتباهى روشن رخ داده و یا لااقل با نقل طبرسى، کاملاً متفاوت است.________________________________________
ستمگران خواهم بود. محمّد شروع کرد و از او خواست که سخن گوید، ولى حَجَر به او پاسخ نداد. محمّد به على روى کرد و گفت شما جلو بروید و بپرسید. امام سجاد علیه السلام گفت: «أسألک بحرمة الله و رسوله و حرمة أمیر الموءمنین وا لحسن والحسین و فاطمة إن کنت تعلم أنّی حجّة الله على عمّی الاعلیها السلام نطقت و بیّنته له حتى یرجع عن رأیه...»: به احترام خدا و رسول و امیر موءمنان و حسن و حسین و فاطمه! اگر مى‏دانى که من حجّت خدا بر عموى خویشم، به نطق بیا و براى او روشن کن تا از عقیده خود برگردد. سنگ با زبان عربى آشکار گفت: تو حجّت خدا بر خلق او هستى، محمّد گفت: شنیدم.(1)
3. ابوخالدکابلى گوید: پس از آن که امام حسین علیه السلام به شهادت رسید و على بن الحسین علیمها السلام به مدینه برگشت ، محمد بن حنفیه مرا نزد خود خواند و گفت: نزد على بن الحسین برو و بگو من بزرگترین فرزندان امیر موءمنان پس از دو برادرم حسن و حسین هستم و من به امامت و خلافت از تو شایسته‏ترم این مقام به من واگذار و یا نزد هر کس بخواهى براى حکمیت و داورى حاضر شویم. من نزد على بن حسن رفتم و پیام محمّد را رساندم، فرمود: برو و بگو اى عمو! پارسا باش و چیزى را که خداوند برایت قرار نداده، ادعا مکن و اگر همچنان بر سخن خود اصرار بورزى، داور میان من و تو حجر الاسود باشد او به نفع هر کدام از ما شهادت داد امام است. نزد محمّد برگشتم و گزارش دادم آنان نزد حجر به داورى او نشستند. حجر گفت: اى محمّد بن على! على بن حسین حجّت خدا بر تو و همه مردم زمین و ساکنان آسمان است.(2)
4. مرزبانى درنبذه مختاره مى‏نویسد:
شخصى از سید حمیرى درباره سروده او پرسید که معنا و مقصود چیست؟ او در پاسخ به همان روایت نخست که ما از ابوخالد کابلى نقل کردیم اشاره کرده است.(3)
5. رشید هجرى و ابن ام طویل نوشته‏اند: هنگامى که محمّد بن حنفیه ادعاى امامت کرد! و پس از شهادت امام حسین علیه السلام خود را در میان فرزندان على علیه السلام شایسته‏ترین فرد براى امامت دانست و گروهى دور او جمع شدند؛ زین العابدین علیه السلام او را موعظه کرد و سخنان رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم را در اشاره به امامت فرزندان حسین علیه السلام یادآورى فرمود و این که وصیت به آنان از پدر رسیده است. محمّد بن حنفیه نپذیرفت و کار به آنجا کشید که على بن
_______________________________
1.مذاهب ابتدعتها السیاسة، ص 69. موءلف محترم دو خبر دیگر در موضوع مزبور از طبرى نقل کرده است که در هیچکدام ، از حکمیت حجر، سخن به میان نیامده است و معلوم نیست ایشان به چه مناسبت آنها را در این فصل آورده است. 2.سعید بن هبة الله راوندى، الخرائج و الجرائح.
3.مذاهب ابتدعتها السیاسة، ص 71. موءلف در اینجا باز روایتى از کشى، ابو خالد کابلى آورده است، در آن از حکمیت حجر، صحبتى نیست هرچند که امامت محمد در آن مطرح و نفى شده است.
________________________________________
الحسین علیه السلام دست او را گرفت و گفت داورى نزد حجر الاسود مى‏بریم و نتیجه آن شد که حجر الاسود سخن گفت و خداوند او را به نطق آورد و به نفع على بن حسین شهادت داد و محمّد برگشت.(1)
نقد و بررسى قصه
اینها روایاتى است که در موضوع حکمیت و داورى حجر الاسود درباره نفى امامت محمد آورده شده است و هر خواننده بصیر مى‏تواند بر نقاط ضعف موجود در آنها، انگشت بگذارد و به این نتیجه برسد که آن، حدیثى جعلى و قصه‏اى افسانه‏اى و داستانى ساختگى است. و فرق نمى‏کند که آن را، یک فرد شیعى جعل کرده باشد تا امامت محمد حنفیه و مهدویّت و غیبت او را در کوههاى رضوى رد کند و یا دشمنان شیعه آن را ساخته و پرداخته باشند که معتقدات شیعه امامى را زیر سوءال ببرند و به هر تقدیر جاعل آن، موفّق نبوده و تناقضات موجود، بى هویّتى چنان جریانى را مدلّل مى‏کندو از مجعول بودن آن حکایت دارد.(2)
2. مختار بن ابى عبیده
هرچند که کیسان، همانند ابن سبا شخصیّتى موهوم و پندارى است امّا مختار نه تنها وجودش موهوم نیست بلکه در تاریخ ، مجهول و ناشناخته نیست و انقلاب، و مبارزه و دلیرى‏هاى او چیزى نیست که مورد انکار باشد و یا نادیده گرفته شود.
ابواسحاق مختار پسر ابو عبیده ثقفى به سال یکم هجرى به دنیا آمده، پدرش در وقعه جسر در سال سیزده هجرت کشته شده است.(3)
مختار پس از کشته شدن پدرش، با بنى هاشم بوده و در هنگام ورود امیر موءمنان علیه السلام به کوفه همراه امام بوده است امّا تا هلاکت معاویه و طرح جانشینى یزید اطلاعى از وى نداریم و در موقع ورود مسلم بن عقیل به کوفه که مهمان مختار بوده است دوباره از وى سخن به میان آمده است . به روایتى در کنار مسلم با عبیدالله زیاد جنگیده و به روایتى دیگر او در کوفه نبوده بعداً وارد شهر شده، مسلم را یارى نموده است لیکن توسط مأموران ابن زیاد ، دستگیر و به زندان انداخته شده است و حتى چشمش با تازیانه ابن زیاد آسیب دیده است. و سپس به شفاعت و پا در میانى شوهر خواهرش عبدالله بن عمر از زندان آزاد گردیده است.(4)
تاریخ در باره مختار، چیزى را که شخصیّت او را زیر سوءال ببرد نیاورده است جز
_______________________________
1.همان مأخذ، ص 72 به نقل از عیون المعجزات سید مرتضى، و روایتى با تفاوت: ابو منصور طبرسى، الاحتجاج، ص 316 با تعلیقات خرسان، نشر مرتضى، مشهد.
2. در نقد و تحلیل روایت‏هاى تحکیم حجر الاسود، نگ: مذاهب ابتدعتها السیاسة، ص 7375.
3.الکامل:2/438 و111
4.نک:مذاهب ابتدعتها السیاسة، ص 76 و بعد.
________________________________________
دو جریان که هر دو کاملاً مخدوش به نظر مى‏رسد.
اوّل: ثابت بن هرمز گوید: مختار مالى را از سعد بن مسعود (عموى مختار) که والى مداین از سوى على علیه السلام بود حمل کرد و کیسه‏اى را که در آن پانزده درهم بود درآورد و گفت: این عوارض و مالیات فواحش است! امام فرمود: بیچاره! من مال فاحشه‏ها را مى‏خواهم چه کنم؟! آنگاه بلند شد و فرمود اگر دل این مرد شکافته شود، پر از مهر و محبّت لات و عزّى یافت شود.(1)
راوى این نقل، ثابت بن هرمز است که در میان راویان حدیث مجهول است و ابن حجر او را متروک مى‏شناسد.(2)
به هر تقدیر جاعل این قصه موفق نبوده است و داستانى ناشیانه ساخته است؛ زیرا اوّلاً: شأن امام والاتر از آن است که با فرستاده عامل و کارگزارش چنین برخورد کند و ثانیاً: اگر خطایى هم در اینجا وجود داشته باشد، فرستنده، مسئول است نه حامل امانت و ثالثاً: سرزنش متوجّه جمع‏آورنده مالیات و عوارض است نه دیگران. و رابعاً: چگونه مى‏توان تصور کرد که امام یک مسلمانى را به کفر و شرک و مهر بتها متهم کند آن هم فقط به این جرم که مال کارگزار رسمى او را نزد وى آورده است؛ تازه اگر اصل قصه مال فواحش، درست باشد. راوى این قصه همان است که گوید: مختار در سال هجرت به دنیا آمد، مسلمان زاده شد و از پدر و مادرى مسلمان به وجود آمد و پس از مرگ پدر با بنى هاشم محشور بود و میان آنها نشو و نما کرد. پس چگونه مى‏توان تصور کرد که او با مهر لات و عزّى بار آمده باشد!؟
دوم: وقتى به حسن بن على علیمها السلام در ساباط مداین سوء قصد شد امام به خانه سعد بن مسعود ثقفى عموى مختار برده شد. مختار به عمویش گفت: مى‏خواهى به ثروت و مقام برسى؟ سعد پرسید: چگونه؟ مختار گفت: دست و پاى حسن علیه السلام را مى‏بندیم و او را به معاویه تحویل مى‏دهیم! سعد گفت: نفرین بر تو آیا پسر دختر رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم را دستگیر کنم و دست و پایش را ببندم ، چه مرد بدى هستى تو!؟ (3)
این ماجرا نیز همانند سابق، دروغ و بى اساس است و به انگیزه مخدوش کردن چهره مختار و به قصد پایین آوردن محبوبیت او در میان جماعت شیعه که در اطراف او گرد آمده و وى را در گرفتن انتقام خون امام حسین علیه السلام یارى رساندند، ساخته شده است.
اگر مختار با قصد خیانت به سرور جوانان
_______________________________
1.احمد بن على عسقلانى، الاصابة:3/518، افست دار صادر، بیروت.
2.مذاهب ابتدعتها السیاسة، ص 77. و نگ: تهذیب التهذیب از ابن حجر عسقلانى:2/17: دار قطنى ثابت بن هرمز را ضعیف دانسته است. 3.الکامل: 3/404. ________________________________________
بهشت، طالب جاه و مال براى عموى خویش مى‏بود، چنان چیزى را مى‏توانست براى خود دست وپا کند در آن روزى که ابن زیاد براى کسانى که از محل اختفاى مسلم بن عقیل او را آگاه سازند جایزه تعیین کرد و مختار از محل اختفاى او کاملاً آگاه بوده است.
و اگر مختار طالب مال و ثروت و خواهان جاه و مقام مى‏بود و مى‏خواست به هر وسیله به آن برسد چنین امرى، آن روز براى او میسّر بود که مسلم در خانه او مهمان بود و مى‏توانست پیش از آن که حضرت مسلم از خانه مختار به خانه هانى برود او را دستگیر و به ابن زیاد تحویل دهد و به جاه و مال دست یابد و خود را از گزند ابن زیاد مصون بدارد نه آن که با مسلم بن عقیل همراهى کند و خود دستگیر شود که اگر شفاعت این و آن نبود کشته مى‏شد و بالأخره زندانى گردیده سپس با پا درمیانى دیگران آزاد شد.(1)
مختار از دیدگاه مورخّان و تراجم‏نگاران سلف، مردى بوده است فاضل و اهل خیر و صلاح تا آن که از عبد الله بن زبیر جدا شد و با او درافتاد و از آن پس از نظر آنان افتاده و فاسق و فاجر گردید! و حتّى مدّعى شد که پیغمبر است و فرشته بر او نازل مى‏شود!!(2)
انقلابى که مختار در زمان خود آفرید، قابل بحث و بررسى است و در آن باره کذب و سخنان واهى و بى اساس کم نیست و از آن جمله است مزاعم کیسانیه و یا مجموعه‏اى از عقاید سخیف و مضحک که به مختار نسبت داده شده است.
این سخنان، جز از طریق مورّخان و نویسندگان در زمینه مسایل تاریخى، مطرح نشده است تاریخى که پس از گذشت دهها سال از قتل مختار نگارش شده و سخنان زید و عمرو و بکر است و از کذب، افتراء و تهمت به دور نیست و آنها به مقاصد نامیمونى درست شده و به این و آن و از جمله مختار نسبت داده شده است.
سخن دکتر طه حسین در این مورد از درخشش خاصّى برخوردار است:
دشمنان شیعه به شنیده‏ها و یا منقولات خود آنان توجّه و اکتفا نکردند و سیره و روشن خودِ ایشان را ملحوظ نداشتند بلکه (به اصطلاح ما یک کلاغ صد کلاغ کردند) و بر آنها بسیار افزودند واصل مقصدشان تعرّض به شخص على علیه السلام بوده است. و در جاهایى دیگر مى‏نویسد: دشمنان شیعه کمین کردند و هر آنچه را که درباره ایشان گفته مى‏شد مى‏شنیدند و چندین برابر، بر آن مى‏افزودند و به هر حال سخنان و کارهاى عجیب و غریبى به ایشان نسبت مى‏دادند.(3)
مجموعه آنچه که به مختار نسبت داده
_______________________________
1.مذاهب ابتدعتها السیاسة، ص 78.
2.الاصابة:3/518؛ الکامل:4/164 وبعد.
3.دکتر طه حسین، علیّ و بنوه، ص 186187.________________________________________
شده از این مقوله تجاوز نمى‏کند و همهآنها تهمت‏ها و افتراهایى است که به قصد شکستن شخصیت او و مخدوش کردن سمعه شیعه به وى نسبت داده شده است.
مقصود ابن حجر که مى‏نویسد: «مختار، خارجى بود و بعداً زبیرى شد و سرانجام رافضى‏گرى پیشه گرفت» آن است که او مى‏خواهد مختار را مردى متزلزل و مذبذب معرّفى کند که بر هیچ فکر و عقیده‏اى استوار نبوده است در حالى که مى‏دانیم مختار اوّلاً: پس از قتل پدرش همواره در کنار بنى هاشم و برادر ایشان بوده است و مورخان و مترجمان وى در این امر اتّفاق نظر دارند.
ثانیاً: تاریخ در زمینه همکارى وى با خوارج چیزى یاد نکرده و در این خصوص مى‏توان تحدّى کرد و به یابنده سندى در آن باره جایزه داد.
ثالثاً: بیعت مختار با عبد الله زبیر و برگشت او از آن بیعت، دلیل کفر و فسق مختار نمى‏شود که در آن روزگارِ بلوا و آشوب از این تحولات نمونه‏هاى زیادى وجود دارد و حتى در میان اصحاب رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم از آن نوع اشخاص کم نبوده است.(و اگر نقض بیعت به خاطر احساس انحراف در فرزند زبیر باشد نشانه پاى‏مردى در راه حق و حقیقت است).
رابعاً: تهمت اعتقاد به بداء و رجعت از شأن او نمى‏کاهد که آن دو از مسایل کلامى است و شیعه را درباره هر دو مقوله سخنانى مستند و برهانى است. و برداشت‏هاى غلط و انحرافى دیگران، عیبى را متوجّه شیعه نمى‏سازد.(1)
خلاصه نظر مورّخان
از روایات تاریخ نگاران و محدثان درباره مختار، نکات مذکور در ذیل مستفاد مى‏شود:
1. مختار پس از آنکه از زندان ابن زیاد آزاد شده است به فکر انتقام خون حسین بن على علیمها السلام و محو کلّیه کسانى افتاده است که به نوعى در شهید کردن سبط پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم ، شرکت کرده بوده‏اند.
2. مختار از شخصیّت‏هاى مهّم جامعهءمسلمان در آن روزگار بوده که در مواقعى بیعت او براى داعیان حکومت، حیاتى بوده است امّا او در اقدام به بیعت، شرایط فوق العاده‏اى مطرح مى‏کرده که مقاصد او را پیش ببرد و به بیعت مطلقه همانند توده مردم تن نمى‏داده است و لذا در بیعت با عبد الله زبیر در برابر بنى امیه پس از آن که او شرایط را پذیرفته بود و عهد شکنى کرد و به آنها وفا ننمود، مختار نیز از بیعت خویش برگشته است.
3. سخن ابن زبیر مبنى بر کذّاب و جبّار و کاهن بودن او، اوّلاً: سخن رقیب است و سخن و داورى هر شخص در حقّ رقیبش
_______________________________
1.مذاهب ابتدعتها السیاسة، ص 90.

تبلیغات