آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۲

چکیده

متن

(تحریف شخصیت و اندیشه فردوسی در تبلیغات عصر پهلوی)
قسمت دوّم
در بخش پیشین این مقال، خواندیم که: رژیم استعماری استبدادی رضاخان، به رغم توفیقی که ظاهراً در اعدام و انزوای مخالفان سیاسی و اجتماعی خویش به دست آورده بود، خود را با دو خطر بزرگ فکری سیاسی روبرو می‏دید:
1. فرهنگ مجاهد پرور و مجتهد پرداز تشیّع، که در عمق جان ملّت نفوذ داشت ومشروعیّت رژیم کودتا را بر نمی‏تافت؛
2. ایدئولوژی کمونیسم، که‏با اتکا به همسایه بلندپروازشمالی، دُم تیز کرده و مغز سر جوان می‏طلبید. از این روی، رژیم کودتا با هدایت «ازما بهتران»!، رفع آن دو خطر را در به کار بستن یک شگرد واحد دید: ایجاد یک نوع «ایدئولوژی شاهانه» و «وطنپرستیِ پُرهای‏وهوی، امّا پوک و اخته و بی ضرر»، که مصالح آن از افسانه‏ها و تاریخ ایران باستان، ومبانی کیش زردشتی، فراهم آید و گریم و پرداختش نیز توسطّ غربزدگان (بویژه، پرورش یافتگان لژهای ماسونی) انجام گیرد؛ و چنین بود که ناگهان، ایران اسلامی شیعه، همه جا پر از تبلیغ زردشتیگری و تمجید کوروش وداریوش و ...نوشیروان و یزدگرد گردید... اینک، ادامه سخن:
در آن روزگار تلخ و سیاه و سرد، همسو و همساز با مذاق قدرت مسلّط، صادق هدایت (نیهیلیست یهودی تبار، که جان بر سرِ نیست‏انگاریِ‏کافکایی گذاشت) «پروین دختر ساسان» را نوشت و در آن، از زبان قهرمان داستان، فروپاشی نظام ستمشاهی ساسانی در اثر موج انفجار آرمانهای آزادیبخش و عدالتخواهانه اسلام را اینچنین ترسیم کرد:
«آتشکده‏ها را با خاک یکسان کردند. همه نامه های ما را سوزانیدند. چون از خودشان هیچ نداشتند، دانش و هستی ما را نابود می‏کنند، تا بر آنها برتری نداشته باشیم و بتوانند کیش خودشان را به آسانی در کلّه مردم فرو بکنند... ایران، این بهشت روی زمین، یک گورستان ترسناک شد»!(1)
وهمو، در سفرنامه «اصفهان نصف جهان»اش، ازجهنّم طبقاتی و منحطّعصر یزدگرد، بهشتی موهوم و خیالی ساخت که در آن، جسم و جان مردم، بر اثر آزادی باده گساری، آزاد و نیرومند بوده است!(2)
مجتبی مینُوی (که البته بعدها، در اثر مطالعات بیشتر، تنبهّی حاصل کرد وحتی به دفاع جدّی از اسلام پرداخت)(3) «مازیار» (4) را همراه با نمایشنامه صادق هدایت منتشر کرد و در آن، از ارتش رهایی بخش اسلام که رائد و رهنمای آن، یک ایرانی پارسا و آزاده و فرهیخته (سلمان پارسی) بود با عنوان «مشتی مارخواران اهریمن نژاد» یاد کرد که «گویی همه مردم ایران... با یکدیگر پیمان بسته بودند» بر ضدّ سلطه آنان بپاخیزند!نیز آورد که: «دو سه پشت عوض شده و در نتیجه آمیزش با عرب، خون مردم فاسدشده بود و کثافتهای سامی جای خود را در میان ایشان باز کرده بود».(5)
عبد الحسین زرّین کوب (که او هم، چونان مینوی، از تائبین بعدی است) «دو قرن سکوت»
_______________________________
1. پروین دختر ساسان، صادق هدایت، ص 23و 31.
2. ر.ک: اصفهان نصف جهان، صادق هدایت، ص 111. کتاب «بوف کور» صادق هدایت نیز که گوشه چشمی به هند (فرارگاه زردشتیان ایرانیِ صدر اسلام) داشته و محیط اطراف خود (ایران) را دیار مردگان ومرده پرستان می‏شمرَد! جلوه‏ای دیگر از همین وارونه نگری به تاریخ و فرهنگ اسلامی ایران، و دشمنی با آن از موضع نیهیلیسم اروپایی است.
3. ر.ک: مقاله مجتبی مینوی با عنوان «اسلام از دریچه چشم مسیحیان»، مندرج در: محمّد صلی الله علیه و آله و سلم خاتم پیامبران، انتشارات حسینیه ارشاد، تهران 1348 ش، 2/169 261. و نیز نوشته همو در: نقد حال، شرکت سهامی انتشارات خوارزمی، چ3، تهران 1367، 2/475 491 ( شامل گزارشی جانبدارانه از سخنرانی مستدل تقی زاده در دفاع از خدمات بزرگ اسلام به ایران، و بی بنیادی اظهاراتِ «پارسیِ سره نویسان)».
4. مازیار؛ تاریخ زندگانی و اعمال او، مقدمه بر: مازیار، یک درام تاریخی در سه پرده از صادق هدایت، انتشارات امیرکبیر، چ3، تهران 1342، ص 10و11.
چاپ نخست مازیار، در سال 1312 ش صورت گرفت و مینوی در چاپ دوّم آن، که 21 سال پس از نخستین چاپ مازیار، و2 سال ونیم پس از خودکشی هدایت انجام یافت، به اختلاف دید خود با هدایت بر سر مازیار اعتراف کرد ونوشت که در چاپ جدید، به علت رعایت میل و سلیقه هدایت، تنها به رفع برخی«اغلاط فاحش» کتاب اکتفا کرده و از« تغییر اساسی» آن خودداری نموده است. نیز اظهار امیدواری کرد که «وقتی دیگر، این تاریخ زندگانی مازیار را به صورتی مکمّل و مصحّح، از نو تحریر» کند «وجداگانه منتشر» سازد (همان، ص13).
5.بابک خرّم دین، سعید نفیسی، کتابفروشی فروغی، چ3، تهران 1342، ص 7. به رغم گفته فوق، نفیسی خود در جلد دوّم «تاریخ اجتماعی ایران» اش، دهها صفحه را به بیان علل انحطاط وآشفتگی ونابسامانی ایران در عصر
________________________________________
را نوشت و در آن، هرچه را که از آنِ ایران باستان نبود «زشت و پست و نادرست» شمرد!(1) ابراهیم پورداود(نوه مرحوم حاجی شیخ حسین خمامی، از علمای مشهور خمام گیلان) به سیم آخر زد و، با بودجه مصوّب دولت رضاخان، به ترجمه و تفسیر و تبلیغ «اَوِستا» در ایران و هند پرداخت! و «پوراندخت نامه» اش را با ترجمه انگلیسی آن در بمبئی به چاپ رساند.(2) هرتزفلد آلمانی در تهران
_______________________________
ساسانی، و انتظار وآمادگی مردم آن برای قبول یک آرمان رهایی بخش و منجی بزرگ، اختصاص داده است!
1. جناب زرین کوب، در مقدمه چاپ دوّم«دو قرن سکوت» اش اعتراف جالبی دارد که نشانگر حق پذیری و پختگی تدریجی اوست. می‏نویسد: «در تجدید نظری که در این کتاب، برای چاپ تازه‏ای کردم، روا ندیدم که همان کتاب نخستین را، بی هیچ کاستی و فزونی چاپ کنم... از آنچه سخن شناسان و خرده گیران، در باب چاپ سابق گفته بودند، هرچه را وارد دیدم به منّت پذیرفتم و در آن نظر کردم. در جایی که سخن از حقیقتجویی است چه ضرورت دارد که من بیهوده از آنچه سابق به خطا پنداشته‏ام دفاع کنم و عبث، لجاج و عناد ناروا ورزم؟ از اینرو در این فرصتی که برای تجدید نظر پیش آمد قلم برداشتم و در کتاب خویش بر هر چه مشکوک و تاریک و نادرست بود، خطّ بطلان کشیدم.
بسیاری از این موارد مشکوک وتاریک، جاهایی بود که من در آن روزگار گذشته، نمی‏دانم از خامی یا تعصّب، نتوانسته بودم به عیب و گناه وشکست ایران اعتراف کنم. در آن روزگاران، چنان روح من از شور وحماسه[!] لبریز بود که هرچه پاک و حق و مینوی بود از آنِ ایران می‏دانستم و هرچه از آنِ ایران ایران باستانی را می‏گویم نبود زشت و پست و نادرست می‏شمردم. در سالهایی که پس از نشر آن کتاب بر من گذشت... در این رأی ناروا آنچنان که شایسته است، خللی افتاد...».
مقاله مفصّل زرّین کوب تحت عنوان «کارنامه اسلام» (مندرج در: محمّد صلی الله علیه و آله و سلم خاتم پیامبران، همان، 2/16857) نقطه اوج «توبه قلمی» او از مندرجات «مشکوک و نادرست» چاپ اوّل دو قرن سکوت است.
2.پورداود، حقیقتاً چهره ای شگفت و مرموز دارد: وی نوه یکی از علمای مشهور خمام بود و خود درنوجوانی با اشعاری که در سوگ امام حسین علیه السلام ودیگر شهدای آل الله می‏سرود نوحه سرایی می‏کرد و روزهای عاشورا، سینه زنان رشت با اشعار وی بر سر و سینه می‏کوفتند (مجله گنجینه اسناد، سال 4، دفتر 1و2، بهار و تابستان 1373ش، ص56). امّا از زمانی که به سال 1324 ق در مدرسه لائیک) Laique( بیروت با ادبیات فرانسه آشنا شد (سخنوران نامی ایران در تاریخ معاصر، محمّد اسحاق، مقدّمه و بازنگری دکتر محمد اسماعیل رضوانی، 1/38) وسپس در پاریس وبرلن به ادامه تحصیل پرداخت وخاصّه، تحت تأثیر ژرمنهای نژاد پرست قرار گرفت و نیز همسر آلمانی برگزید (گنجینه اسناد، همان، ص57)یکباره زیر و رو شد. شعر وی در مدح رضا خان، وقدح قانون اسلامی تعدد زوجات و...،در تذکره‏ها ثبت است(ر.ک:سخنوران نامی ایران...، همان، صص4643) وعلاّمه محمد قزوینی و نیز مجتبی مینوی از تعصّب غریب وی در دفاع از عقاید زردشتی وضدّیت کور با اعراب و زبان عربی انتقاد کرده‏اند.عبارت قزوینی چنین است:«...آقای میرزا ابراهیم پور داود... از شعرای مستعد عصر حاضر[است] با طرزی بدیع و اسلوبی غریب، متمایل به فارسی خالص، که تعصب مخصوصی بر ضدّ نژاد عرب و زبان عرب و هرچه راجع به عرب است دارند و مثلاً این بیت خواجه [حافظ [را: گر چه عرض هنر پیش یار بی ادبی است / زبان خموش و لیکن دهان پر از عربی است، سخت انتقاد می‏کنند که چرا عربی را جزو هنر شمرده است...». (ر.ک:بیست مقاله قزوینی، دوره کامل، به تصحیح عباس اقبال و پورداود، 1/21؛ نقد حال،
________________________________________
کلاس تعلیم دروس پهلوی و فُرس قدیم تشکیل داد و کسانی چون کسروی و بهار و دیگران در آن شرکت جستند.(1) دکتر علی اکبر سیاسی، رئیس کانون فرهنگی «ایران جوان» (که موادی چون: استقرار حکومت عرفی، الغای محاکم شرعی و نیز آزادی بانوان را سرلوحه مرام خویش ساخته بود)(2) مقاله «اصلاح زبان فارسی» (3) را نگاشته و در تالار سخنرانی کانون ارتش سرخ مسکو نیز
_______________________________
همان، 2/494).
در 1311 شمسی با مأموریت از سوی دولت رضا خان برای تدریس متون زردشتی به هند رفت (یادگار عمر، دکتر عیسی صدیق، 2/161) ودر عصر محمد رضا پهلوی پیشنهاد حذف زبان عربی از برنامه وزارت فرهنگ را مطرح ساخت و احمد کسروی نیز به حمایت وی برخاست (ر.ک:زبان پاک، کسروی، کتابفروشی پایدار، چ3، تهران 1339ش، ص1). وی برنده جایزه صلح «نشان شوالیه» از دربار واتیکان بود (گنجینه اسناد، همان، ص62) ودر سال 1340 ش نیز به دیداری فرهنگی از اسرائیل پرداخت ودر سومین کنگره تحقیقات یهود شرکت جست(سواد وبیاض، ایرج افشار، 2/568).
در باب انگیزه این سفر، توضیحی ضروری است. بر پایه گزارش «ماهنامه دبیر خانه مرکزی جشنهای دوهزار وپانصدمین سال شاهنشاهی ایران» (جهرم، فروردین 1339 ش، ص22):شاه و دولت وقت ایران تصمیم گرفتند که در سال 1961م (1340ش) مراسمی به عنوان یادبود دوهزار و پانصدمین سال تأسیس شاهنشاهی ایران به دست کوروش کبیر، در کشورمان برگزار کنند. این خبر، توسط هیئت نمایندگی یهودیان ایران در کنگره جهانی یهود (اوت 1959، استکهلم)، در کنگره مزبور مطرح شد و مجمع عمومی کنگره، با توجه به اهمیتی که کوروش (به عنوان آزاد کننده یهودیان از محبس بابل و تجدیدگر سلطه آنان بر قدس شریف) در تاریخ یهود دارد، طی قطعنامه‏ای از تمامی سازمانها و جوامع یهودی سراسر جهان درخواست کرد که فعّالانه در این مراسم شرکت کرده و به آن جنبه بین المللی بخشند.سپس کمیته‏ای نیز زیر نظر دولت اسرائیل در اورشلیم تشکیل شد تا فعالیت جهانی یهودیان را در جهت اجرای قطعنامه هدایت و سرپرستی کند. یکی از رئوس برنامه های کمیته مزبور «تخصیص بورسهایی به نام کوروش کبیر در اسرائیل برای مطالعات و تحقیقات فرهنگی» بود.
ماهنامه فوق الذکر در ادامه می‏نویسد:«جامعه زرتشتیان جهان در خرداد ماه 1339 کنگره‏ای مرکب از نمایندگان زرتشتیان وپارسیان هندوستان و پاکستان و زرتشتیان شهرهای مختلف ایران در تهران تشکیل خواهند داد که برنامه کار و وظایف خود را برای شرکت در این یادبودتاریخی تنظیم کنند. این کنگره از طرف زرتشتیان ایران، که مرکز آن در تهران است، اداره خواهد شد و از هم اکنون فعالیت وسیعی برای شرکت موءثر جامعه پارسیان و زرتشتیان در این باره آغاز شده است. مجله ارگان این انجمن به نام «هوخت» ناشر افکار و تصمیمات کنگره خواهد بود» (نقل از: مجله یاد، بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی، سال 2، ش8، پاییز 1366، صص149147).
از توضیح فوق، انگیزه سفر فرهنگی تحقیقی پورداود به اسرائیل وشرکت وی در سوّمین کنگره سالیانه تحقیقات یهود، نیک پیداست. از مرگ پورداود و تقدیری که دربار پهلوی وانجمن زرتشتیان و مجله «هوخت» از وی به عمل آورد، در کتاب «سلطنت علم ودولت فقر» (ج1) سخن گفته ودیگر به تکرار آن نمی‏پردازیم.
1. نقد حال، مجتبی مینوی، همان، 2/506 507.
2.ر.ک: مجله راهنمای کتاب، سال 13، ش8 10، صص626 627.
3. همان، سال 4،ش2، ص169.________________________________________
خطابه «قریحه ایرانی و مبارزه آن با اسلام»! را ایراد کرد(1) (وبا این کار، نمودی از اتحاد «بُلشُویسم» و «پَهلَویسم» را بر ضدّ اسلام و تشیّع به نمایش گذاشت). وهمزمان با اینهمه، برای جدا سازی کامل ملّت مسلمان ایران از فرهنگ قرآن، گفتگوی «پاکسازی زبان از الفاظ عربی» وحتی« تغییر خطّ فارسی به لاتین» ساز شد و ....
به فرموده رهبر فقید انقلاب، امام خمینی قدّس سرّه : «اینها تبلیغاتی بوده است، تلقیناتی بوده است از ابرقدرتها که می‏خواستند ما را بچاپند... در چندین سال قبل... گمان می‏کنم زمان رضاخان بود، یک مجمعی درست کردند و یک فیلمهایی تهیه کردند و یک اشعاری گفتند ویک خطابه هایی خواندند، برای تأسف از اینکه اسلام بر ایران غلبه کرد، عرب بر ایران غلبه کرد. شعر خواندند، فیلم، نمایش گذاشتند، که عرب آمد و طاق کسری ومدائن را گرفت و گریه‏ها کردند.همین ملّیها، این خبیثها گریه کردند، دستمالها را در آوردند و گریه‏ها کردند که اسلام آمده و سلاطین را، سلاطین فاسد را شکست داده! و این معنا در هر جا به یک صورتی به ملّتها تحمیل شده» است.
سخن در این باب بسیار است و راستی را، که هیچ کس همچون جلال آل احمد، فضای مسموم ومصنوعی آن روزگار را به شیوایی ترسیم نکرده است:
وی در کتاب «خدمت وخیانت روشنفکران»، در ریشه یابی «کمخونی جریان روشنفکری در ایران» (که به گفته وی: «میکروبهای اصلیش در سوپ بی رمق دوره نظامی بیست ساله پیش از شهریور بیست کشت شد» ) (2) به سه جریان «زردشتی بازی»،«فردوسی بازی» و «کسروی بازی» اشاره می‏کند که هر سه هدفی واحد داشت و آن این که: «سر جوانان را یک جوری گرم نگهدارند»(3) و از آنچه در کشور می‏گذرد غافل سازند و ضمناً اسلام را بکوبند.
جلال، ضمن تأکید بر این نکته، که اگر تشبّث ریاکارانه دستگاه دیکتاتوری رضاخانی به شاهنامه و فردوسی را با عنوان «فردوسی بازی» مورد انتقاد قرار می‏دهم «هرگز به قصد هتاکی نیست و نه به قصد اسائه ادب به ساحت شاعری چون فردوسی. فردوسی را منِ فارسی زبان برای ابد در شاهنامه حیّ و حاضر دارد و در دهان گرم نقّالها»؛ به نخستینِ آن بازیها چنین اشاره می‏کند:
نخستین آنها، زردشتی بازی بود. به دنبال آنچه در حاشیه [صفحات پیش] گذشت در سیاست ضدّ مذهبی حکومت وقت، و به دنبال بد آموزیهای تاریخ‏نویسان غالی دوره
_______________________________
1.ر.ک:یادگار عمر، همان،2/291.
2. در خدمت وخیانت روشنفکران، جلال آل احمد، متن کامل ومنقّح، همان، ص 322.
3.همان، صص323 324.________________________________________
ناصری که اوّلین احساس حقارت کنندگان بودند در مقابل پیشرفت فرنگ، وناچار اوّلین جستجو کنندگان علّت عقب ماندگی ایران؛ مثلاً در این بد آموزی که اعراب، تمدن ایران را پامال کردند یا مغول و دیگر اباطیل...در دوره بیست ساله از نو سر و کله فروهر بر در و دیوارها پیدا می‏شود که یعنی خدای زرتشت را از گور در آورده‏ایم. وبعد سر وکلّه ارباب گیو و ارباب رستم و ارباب جمشید پیدا می‏شود با مدرسه هاشان و انجمنهاشان وتجدید بنای آتشکده‏ها در تهران و یزد. آخر اسلام را باید کوبید. وچه جور؟ این جور که از نو مرده های پوسیده و ریسیده را که سنّت زردشتی باشد و کوروش و داریوش را از نو زنده کنیم و شمایل اورمزد را بر طاق ایوانها بکوبیم و سرْ ستونهای تخت جمشید را هر جا که باشد احمقانه تقلید کنیم. و من به خوبی به یاد دارم که در کلاسهای آخر دبستان شاهد چه نمایشهای لوسی بودیم از این دست؛ و شنونده اجباری چه سخنرانیها که در آن مجالس پرورش افکار ترتیب می‏دادند....
به هر صورت در آن دوره بیست ساله، از ادبیات گرفته تا معماری و از مدرسه گرفته تا دانشگاه، همه مشغول زردشتی بازی و هخامنشی بازیند. یادم است در همان ایّام کمپانی داروسازی بایر آلمان نقشه ایرانی چاپ کرده بود به شکل زن جوانی و بیمار و در بستر خوابیده و لابد مام میهن! و سر در آغوش شاه وقت گذاشته و کوروش و داریوش و اردشیر ودیگر اهل آن قبیله از طاق آسمان پایین آمده، کنار درگاه (یعنی بحر خزر) به عیادتش! وچه فروهری در بالا سایه افکن بر تمام مجلس عیادت و چه شمشیری به کمر هر یک از حضرات با چه قبضه‏ها و چه زرق و برقها و منگوله ها؛ این جوری بود که حتی آسپیرین بایر را هم با لعاب کوروش و داریوش و زردشت فرو می‏دادیم! (1)
در این میان، البته پیداست که نه ایمانی به زردشت در کار بود، ونه اعتقادی به ایران باستان...! (2) بلکه هدف از آن همه بازیها، صرفاً قطع ارتباط ملّت با گذشته خونبار تاریخ و
_______________________________
1. همان، صص324 325.
2.چنانکه افشای توطئه های استعماری ضد اسلامی آن روزگار نیز، هرگز به معنی توهین به ساحت زردشت و آموزه‏های اصیل و توحیدی در مرام وی نیست، و اقلیت محترم زردشتی کشورمان هم کاملاً از عدل و رأفت حکومت اسلامی برخوردارند(سخنی اگر باشد که هست در تنقید از عملیاتِ معدودْ عناصرِ ستون پنجم است؛ که از این حیث نیز، تفاوتی میان پیروان مذاهب و ادیان رسمی کشور نیست، و ستون پنجم، هر که و هر کجا باشد مذموم و مطرود است). حقیر، هرگز این صحنه تاریخی در مجلس خبرگان تدوین قانون اساسی در اوایل پیروزی انقلاب اسلامی را فراموش نمی‏کنم که، یکی از روحانیون مبارز شیعه (که از قضا، تباری زردشتی دارد) اصرار می‏ورزید که پرچم سه رنگ ایران، یادگار طاغوت است وباید تغییر یابد و شهید هاشمی نژاد بر ضدّ وی استدلال می‏کرد... که ناگهان، وکیل زردشتیان کشور برخاست وبا قرائت نوشته‏ای کوتاه به آن نزاع خاتمه داد. او ________________________________________
گنجینه پر بار وتحرّک زای فرهنگش بود، و انهدام قوه مقاومت آن در برابر استعمار واستبداد؛ «گذشته» و «گنجینه»ای که شور و شعور لازم برای تنظیم وتعقیب خطّ حرکت ضد استبدادی ضد استعماری ملّت ما را تأمین می‏کرد وحماسه هایی چون نهضت تحریم تنباکو و قیام عدالتخواهی صدر مشروطه ایجاد می‏نمود، و چنین چیزی، پیداست که با مذاق رضا خان و میلیتاریسم خشن وی سازگار نبود و بایستی، به هر قیمت که شده، نابود می‏گشت. به نوشته جلال:
[در زمان رضا خان که] نه حزبی بود، نه اجتماعی، نه مطبوعات آزادی، نه وسیله تربیتی و نه شوری و نه ایمانی، تنها یک شور را دامن می‏زدند: شور به ایران باستان را. شوق به کورش و داریوش وزردشت را. ایمان به گذشته پیش از اسلامی ایران را. با همین حرفها، رابطه جوانان را حتّی با وقایع صدر مشروطه و تغییر رژیم بریدند و نیز با دوره قاجار، و از آن راه با تمام دوره اسلامی. انگار که از پس از ساسانیان تا طلوع حکومت کودتا فقط دو روز و نصفی بوده است که آن هم در خواب گذشته.
این نهضت نمایی که هدفشان این بود که بگویند حمله اعراب (یعنی ظهور اسلام در ایران)نکبتبار و ما هر چه داریم از پیش از اسلام داریم [... [می‏خواستند برای ایجاد اختلال در شعور تاریخی یک ملّت، تاریخ بلا فصل آن دوره را (یعنی دوره قاجار را) ندیده بگیرند و شب کودتا را یکسره بچسبانند به دُمب کوروش و اردشیر. انگار نه انگار که در این میانه هزار و سیصد سال فاصله است. توجه کنید به اساس این امر که فقط از این راه و با لَق کردن زمینه فرهنگی مذهبی مرد معاصر، می‏شد زمینه را برای هجوم غربزدگی آماده ساخت، که اکنون تازه از سر خشتش برخاسته‏ایم. کشف حجاب، کلاه فرنگی، منع تظاهرات مذهبی، خراب کردن تکیه دولت، کشتن تعزیه، سختگیری به روحانیت... اینها همه وسایل اِعمال چنان سیاستی بود.البته توجه وتذکّر تاریخی دادن، یکی از راههای بیدار نگاهداشتن شعور ملّی
_______________________________
قریب به این‏مضمون گفت: رنگ سبز و سرخ در پرچم ایران، اشارت به دو سبط پیامبر اسلام (امام مجتبی وحضرت سید الشهداعلیمها السلام) دارد که اوّلی از شدّت مسمومیت، بدنی سبزگونه یافت ودوّمی هم پیکرش به خون گلگون گشت ورنگ سفید نیز نشانه صلح و دوستی است، وربطی به شاه و شاهنشاهی ندارد! با این سخن، نماینده مخالف، سپر حجت بینداخت و مجلس با قاطعیت، رأی به بقای پرچم سه رنگ داد(وحقیر،که با این توجیه، از همان عهد صباوت آشنا شده بودم، مشاهده این صحنه برایم بسیار پر معنی وجالب بود).
هموطنان زردشتی ما، نیک آگاهند که تشیّع، قرنهاست عملاً ملاط وحدت ملّی وپاسدار استقلال وتمامیت ارضی ایران بوده و به عنوان نمونه، در طول 8سال جنگ تحمیلی ایران وعراق، شاخ گستاخی صدّامِ ایران ستیز را همین بسیجیان عاشورایی اندیش شکستند، وبنابر این هر حرکتی در جهت تضعیف اسلام و تشیّع(حتی اگر با سوء استفاده از عنوان زردشتیگری صورت گیرد)، به زیان مردم شریف این کشور (و از جمله، خود زردشتیان) است.________________________________________
است. امّا علاوه بر این که در این قضایا، هدف، ایجاد اختلال در شعور تاریخی بوده است، می‏دانیم که تذکر و:توجه تاریخی، اگر هم دوا کننده دردی باشد از دردهای ملّتی با وجدان خسته و خوابیده، ناچار سلسله مراتبی می‏خواهد. برای خراب کردن کافی است که زیر پی را خالی کنی. امّا برای ساختنیها، اگر قرار باشد از نردبانی که تاریخ است، وارونه به عمق شعور دوهزار و چند صد ساله فرو رویم این نردبان را پلّه اولی بایست، بعد پلّه دوّمی، و همین جور.... واگر پله اوّل سرجایش نباشد با سر در آن گودال سقوط خواهی کرد و به جای این که در ته آن به شعور تاریخی برسی به زیارت حضرت عزرائیل خواهی رسید(!!) که ما اکنون در حضور میلیتاریسم به آن رسیده‏ایم.(1)
نقطه اوج این سیاست شیطانی نیز، برگزاری جشنهای دوهزار و پانصد ساله شاهنشاهی، وبدتر از آن، تبدیل تاریخ هجری اسلامی به شاهنشاهی بود و شگفتا که مبدأ تاریخ ایران را نیز، نه از عصر هوشنگ و فریدون و لا اقل کیکاووس و کیخسرو (که نامشان، به عنوان «شاهنشاه ایران»، حتّی در متون کهن هندی نیز آمده)، بلکه از دوران کوروش گرفتند که در تاریخ به عنوان «آزاد کننده یهود از زندان بابل و گمارنده آنان به حکومت بر اورشلیم» شناخته شده است! یعنی که، «مبدأ تاریخ ایران، مقطع حاکمیت یهود بر قُدس شریف است» (تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل!)(2). گویی قبل از آن زمان، ملّت ایران تاریخی نداشته و هرچه بوده، افسانه و اسطوره بوده است! و چنین بود که بخش عمده شاهنامه نیز (به رغم تعریف و تمجیدی که از آن می‏شد)
_______________________________
1. درخدمت وخیانت روشنفکران، همان، صص327 329.
2. حتی آرم جشنهای دوهزار وپانصد ساله را نیز تصویر همان لوحِ گِلیِ استوانه شکلی قرار دادند که به دستور کوروش، فرمان آزادی یهود و تجدید حکومت آنان بر اورشلیم وبنای مجدّد معابد آنان بر روی کوه صهیون روی آن حک شده بود! در لوح مزبور، که به« استوانه کوروش» مشهور بوده و اصل آن در موزه بریتانیاست، به زبان وخطّ بابلی نوشته شده:«کوروش، پادشاه پارس، می‏فرماید: یهوه، خدای آسمانها، همه کشورهای جهان را به من داده و فرمان داده است که خانه‏ای برای او در اورشلیم بنا کنم. پس کیست از شما از تمامی تیره او که خدایش با وی باشد و او به اورشلیم برود و خانه یهوه را، که خدای راستین است، در اورشلیم بنیاد نهد...».تورات نیز کوروش را مشیا) Meshya( یا مسیح ورها کننده یهود از زندان بابل خوانده است(ر.ک: سنگ نبشته‏ها سخن می‏گویند، بدیع الله کوثر، از انتشارات اداره روابط عمومی ستاد بزرگ ارتشتاران، چاپخانه ارتش شاهنشاهی، بی تا، صص139137).
مرحوم آیة الله حاج شیخ حسین لنکرانی، از اینکه می‏دید حتی انقلابیون مسلمان نیز، در مقام تنقید از نظام ستمشاهی گذشته، تعبیر نظام یا نهال شاهنشاهی «دو هزار وپانصد ساله» را به کار می‏برند (و ناخواسته، بر همزادی تاریخ ایران و نجات یهود صحّه می‏گذارند) سخت غمین بود و می‏فرمود: چرا، به سنّت معمولِ قبل از رضاخان، سخن از سابقه 6 هزار ساله یا 10 هزار ساله تاریخ ایران نمی‏گویید وحتی، در مقام تنقید از جنایات
________________________________________
با عنوان «اساطیری» و «پهلوانی»، مستقیم و غیر مستقیم، غیر تاریخی (یعنی افسانه) قلمداد گشت.(1)
واین تازه بخشی از توطئه و ترفند استعمار و عوامل مرعوب یا مجذوب آن بر ضدّ اسلام و ایران بود....(2)
امّا خدای جهان، که لطفی خاص به ایرانِ بقیة الله عجّل الله تعالی فرجه الشریف دارد، سلطه استعمار و صهیونیزم را از این بیش بر این کشور برنتافت و بزرگمردی از تبار امیر موءمنان علی علیه السلام
_______________________________
دوران شاهان، با استعمال این تعبیر شه ساخته (شاهنشاهی 2500 ساله) بر افسون پلید وی (ناخود آگاه) صحّه می‏گذارید؟!
1. در این باب، به تفصیل، در:«خدنگ سخن ازکمان خرد؛ بحثی در باب حکیم فردوسی وجایگاه تاریخی شاهنامه او» توضیح داده‏ایم.
2. امام خمینی قدّس سرّه در پیام مکتوب خویش به ملّت ایران در 21 جمادی الأولی 1398 ق(9/2/1357ش) به مناسبت کشتار مردم یزد به دست رژیم پهلوی، می‏نویسند: «آیا کسانی که[در راه انقلاب اسلامی] عذر تراشی می‏کنند و مهر سکوت را نمی‏شکنند وگاهی به سکوت توصیه می‏کنند، می‏دانند چه تحولاتی در شرف تکوین است؟! روزنامه اطلاعات شماره 15575 را دیده‏اند که نوشته است در عریضه سپاس زرتشتیان در جواب شاه آمده است که جامعه زرتشتی سراسر جهان، نسبت به شاهنشاه آریامهر سپاسگزاری وحقشناسی عمیق درخود احساس می‏کنند. زیرا از زمانی که پارسیان از ایران مهاجرت کردند، هیچکس دیگر تا این حد در احیا وحفظ تاریخ، مذهب وفرهنگ زرتشتیان از آنان حمایت نکرده است؟! توجه کرده اندکه تغییرتاریخ اسلام به تاریخ گبرها برای احیای زرتشتی گری و احیای مذهب وآتشکده آنها به رغم اسلام و برای سرکوبی آن است؟! آیا مطّلع هستند که در یک مصاحبه‏ای در خارج گفته است: مذهب در حکومت من نقشی ندارد؟!اکنون ؛ با اختناق همه جانبه و سلب آزادی به تمام ابعاد و فشارهای توانفرسا، ایران بیدار در آستانه یک انفجار عظیم است و به سرعت جلو می‏رود»(صحیفه نور، با تجدید نظر واضافات، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چ2، پاییز 1370، 1/517).
در باب تبلیغات شووینیستی وضدّ اسلامی عصر پهلوی، ونقد وپاسخگویی به مندرجات آنها، رجوع به م‏آخذ زیر سودمند است:
* دیباچه‏ای بر رهبری، دکتر ناصرالدین صاحب الزمانی، بخش هشتم.
* خدمات متقابل اسلام و ایران و نیز کتابسوزی مصر و ایران، از استاد شهید مرتضی مطهری.
* فصلنامه یاد، بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی ایران، سال دوّم، شماره 7و8، مقاله«باستانگرایی در تاریخ معاصر»، از مهدی کلهر.
* جریان شناسی تاریخنگاریها در ایران معاصر، ابوالفضل شکوری، بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی ایران، ص196 به بعد.
* در خدمت وخیانت روشنفکران (فصل پنجم) و نیز غربزدگی، از جلال آل احمد.
* فرهنگ و زبان، مجموعه مقالات، شمس الدین رحمانی، انتشارات برگ، تهران 1368.________________________________________
(کشنده نضر بن حارث و مرحب!) را بر آن داشت که با پشتیبانی وسیع ملّت بپا خیزد و آتش در خرمن حیات آن سلسله زند و مُجریِ‏طرحِ «تغییر تاریخ» (هویدا) را به جوخه اعدام سپارد ومخدوم تاجدار وی شاه شاهان را نیز آواره شرق وغرب سازد.
مصطفی را وعده داد الطاف حق
من کتاب ومعجزت را حافظم
تا قیامت، باقیش داریم ما
گر بمیری تو، نمیرد این سَبَق
بیش و کم کن را، ز قرآن رافضم
تو مترس از نسخ دین،ای مصطفی!
3. ستمی که در آن روزگار بر فردوسی رفت
اینک ببینیم که در آن وانفسا، بر استاد طوس وشاهنامه او چه گذشت؟!
مقدمتاً،تذکر این نکته ضروری می‏نماید که: استاد طوس، به مثابه یک «مورّخ امین»، تاریخ ایران باستان (از آغاز تا ظهور اسلام) را به رشته نظم کشیده و در پرتو رواج «تاریخ منظوم» وی (شاهنامه)، غالب متون منثوری که حکایتگر حوادث ایران پیش از اسلام به زبان پارسی بود (و فردوسی، خود نیز در سرایش شهنامه، از آنها بهره شایان برده است) از رونق افتاده و در طول قرون، نابود یا فراموش گشته است، و از آن همه، تنها یک شاهنامه باقی مانده است. ازینروی، در آن حرکت فرمایشی و «شه ساخته» عصر پهلوی، خواه ناخواه پای استاد طوس واثر جاویدانش (شاهنامه) به میان کشیده می‏شد و از شعر و شاعر، تقدیر وتبلیغ می‏گشت.
منتها، پیداست که حکیم طوس(با آن صلابت عقیده ودفاع استوارش از «حقانیت اسلام و تشیّع»، در دیباچه شاهنامه و هجونامه و...) در آن جوّ اسلامْ ستیز، کمترین جایی نداشت و لذا بایستی شخصیت واندیشه و فرهنگ وی تحریف می‏گشت و به تعبیر صریحتر: بایستی بزرگمرد ستم ستیز و آزاده‏ای که در کشمکش با سلطان غزنوی، هست ونیستش را بر سر دفاع از آیین پاک تشیّع نهاده بود، در گریم خانه رژیم پهلوی چهره یک «شووینیست تمام عیار» را به خود می‏گرفت که با پیمبر اسلام و آئین وی، جنگی کور و بی پروا دارد!
اصولاً، در عصر پهلوی، بر فردوسی دوگونه ستم رفت: یک ستم، با هتاکی صریح به ساحت شاعر؛ و ستم دیگر که شایعتر، و از جهاتی بدتر بود مسخ و تحریف شخصیت وی و شاهنامه.
نمونه‏ای از ستم نوع اوّل را می‏توان در نامه منظوم نیما یوشیج(در 29 اسفند 1310 شمسی) به دکتر پرویز ناتل خانلری دید که در آن، بنیانگذار شعر نو، در مقام دفاع از فرهنگ و ادب غرب و________________________________________
تخطئه ادب و فرهنگ کهن اسلامی ایران، سخت به استاد طوس حمله برده و وی را در ردیف شاعران ومعلّمان اخلاق وحکیمان بزرگ ایرانی از «خیل دَدانِ موزونْ گفتار»! شمرده و سبک شعر عروضی را نیز، که از رودکی و شهید بلخی تا رومی و حافظ وسعدی و صائب وادیب پیشاوری به آن سبکْ سخن رانده‏اند، «سبک بیان و صنعت دزدان»! خوانده است!
این کهنگی بیان که من دارم
این خیل ددان به گفته موزون
دزدند ورفیق قافله گشته
با سبک بیان وصنعت دزدان
مردی که رهاست قید نپذیرد
در دوره خون ونهضت آتش
باید به قوای علمی عصری
منظور زمان خویش بشناسم
این مدرسه هاست آلت دزدان
و این خیل معلّمین، چو آلاتی
این فلسفه وعلوم اخلاقی
کهنه است و، برای حفظ هر کهنه
جهل است هر آنچه نام آن علم است
نه عنصریم من و، نه فردوسی
دزدند تمام رفتگان و،من
دزدان دگر به پشت آن دزدان
اکنون بنگر منی کز این گونه
صد عنصری و هزار فردوسی
این کهنه کتابها که می‏خوانم
وآن قوم دگر کریهتر زانم
من از چه شریک کار آنانم؟...
قید از چه نهاده بر گریبانم؟
ورنه چه سخن که من ز مردانم...
ننگ است شدن چون پور سلمانم
از هر چه که تازه تر از آن خوانم،
وانگه خود را بدو شناسانم...
هر چند که گوید اینم و آنم!
پیچان ومصوّته همی خوانم
از هر طبقه، زهر دبستانم
من زآنچه بخوانده‏ام پشیمانم
کاکنون آگه زکید دزدانم...
نه فرّخیم، نه پور سلمانم
بدخواه اساس قید دزدانم
این مشت سخنواران که می‏دانم...
بی کُلفتِ طبع خویش بتوانم
مشتی خر عصر را نمایانم...(1)
_______________________________
1. ر.ک: مجله سخن، دوره یازدهم، شهریور 1339، ش 5، صص 574 577. و از آنجا که نیما، به زعم خویش، بر آن بوده است که به اصطلاح به مدد «قوای علمی عصری»، اساس را دگرگون سازد، باکی نداشته است که شخصیتی چون حکیمِ خورشید سوار ِطوس را (که بنیانگذار شعر ملتزم در زبان پارسی بوده و بر سر دفاع از آیین پاکش پنجه در پنجه قدرتمندترین سلطان عصر افکند و در این راه هر رنجی را به جان خرید) با مدیحه سرایانی که از صله مدح همان سلطان، دیگدان از نقره و زر می‏زدند، برابر نهاده است!
________________________________________
چنانکه همو، در شعر مشهور«افسانه» اش، صراحتاً به انکار معاد برخاسته:
خنده زد عقل زیرک بر این حرف کز پس این جهان هم جهانی است
وبه قلّه شعر قدسی حافظ تهمت کید و دروغ بسته است:
حافظا، این چه کید و دروغی است
نالی ار تا ابد، باورم نیست
کز زبان می وجام و ساقی است
که بر آن، عشق بازی که باقی است
من بر آن عاشقم، که رونده است(1)
امّا این نوع برخورد با فردوسی وشاهنامه که اکنون نیز، منتها به لَونی دیگر، گهگاه توسط امثال احمد شاملو ساز می‏شود(2) در عصر پهلوی شیوع چندانی نداشت وحتی مایه تنفّر خاصّ و عامّ از گوینده می‏شد( ومسلّماً خود نیما نیز، در دوران کهولت خویش، از این گونه سیاه مشقهای ایّام جوانی خود پشیمان بوده است)؛ وآنچه که بویژه در عصر پهلوی اوّل شیوع تام داشت و «مُد روز» بود ستم نوع دوّم به ساحت شاعر، یعنی مسخ و تحریف (آگاهانه یا ناخود آگاهانه) شخصیت و اندیشه فردوسی بود.
توضیح این امر، موضوع گفتار آتی ماست.
_______________________________
1. هر چند که نیما، گهگاه، در مدح امیر موءمنان علی علیه السلام نیز سخنانی به نظم و نثر گفته است، و به قول یکی از منتقدان ادبی معاصر:«نیما تا آخر عمرش در تردد بین شک و یقین است و مدام از یقین به شک می‏رود و از شک به یقین» (ر.ک: کیهان فرهنگی؛ ویژه اندیشه، ادبیات و هنر انقلاب، بهمن 1371 ش، مصاحبه با یوسفعلی میرشکاک، ص 106).
در باب نیما، و بستگی شدید او به فرهنگ و ادب غرب، و نقد افکار و آثار او، گذشته از مأخذ فوق، مراجعه به م‏آخذ زیر مغتنم است:
* شمّه‏ای از تاریخ غربزدگی ما؛ وضع کنونی تفکر در ایران، دکتر رضا داوری، بخش «وضع کنونی شعر فارسی».
* مجله سوره، وابسته به حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، دوره پنجم، ش 7، مهر 1372، مقاله «نیما و عصر فروبستگی»، یوسفعلی میر شکاک، صص 10 19.
2. برای نقد سخنان جنجال برانگیز شاملو در باب شاهنامه (مبنی بر دفاع از ضحّاک، و تنقید از فردوسی به جرم مخالفت شاهنامه با ضحاک)، ر.ک: مقاله محقّقانه فریدون جنیدی در نامه برج (آذر 1359) تحت عنوان « آقای احمد شاملو! تو را با نبرد دلیران چه کار؟» و نیز مقاله ایرج وامقی با همان عنوان در مجله سوره (دوره سوّم، ش 8، آبان 1370، ص 94 به بعد) وبالأخره: کتاب «گزند باد»، از آقای سید عطاء الله مهاجرانی.

تبلیغات