آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۲

چکیده

متن

مقاله‏اى را که در پیش روى دارید، از جمله آثار مکتوبه ملانظر على طالقانى در باب کلام اسلامى است. (1)
ملا نظر على طالقانى در سال 1240 ه. ق در طالقانِ خراسان دیده به جهان گشود. وى که عمرش را در تعلیم وتعلّم علوم دینى (اعم از منقول ومعقول) گذراند از محضر عدّه‏اى از اعاظم عصرش از جمله علاّمه شیخ مرتضى انصارى (2) ومرحوم صاحب جواهر بهره علمى برد وسپس در تهران به تدریس وتألیف وموعظه مردم پرداخت تا آن که در سال 1306 ه.ق در مشهد مقدّس، به لقاى حق شتافت.
فقیه وحکیم الهى ملا نظر على طالقانى آثار ارزشمند علمى از خود به یادگار گذاشت که بعضى از موءلفات وى عبارتند از:
1 مناط الأحکام؛
2 رسالة فی الغناء؛
3 رسالة فی اشتراط الحس فی قبول الشهادة ؛
4 رسالة فی اجتماع الأمر والنهی؛
5 رسالة فی حجّیة الخبر الواحد؛
6 حاشیه رسائل؛
7 کاشف الأسرار.
کتاب «کاشف الأسرار» که به زبان فارسى نگاشته شد، در موضوع اصول دین واخلاق وموعظه است که در سالهاى 1279 1286 ه.ق در ایّام ماه مبارک رمضان به صورت خطابه القا شده است. (3)
بخش کلامى این کتاب، شامل چند مقاله است که در مقاله سوّم، مسأله حسن وقبح عقلى مورد بحث قرار گرفت ودر فصل چهارم همین مقاله، قاعده لطف ، با بیانى ساده وزیبا مطرح شد. اینک متن قاعده لطف را از نظر مى‏گذرانیم:
_______________________________
1 با تشکر از برادر فاضل جناب آقاى محمّد ایزدى (از طلاّب دوره تخصصى کلام اسلامى، گروه ج) که زحمت تهیّه وتنظیم این مقاله را متحمّل شدند.
2 ر. ک: الذریعة: 1/269.
3 ر.ک: أعیان الشیعة: 10/11؛ أحسن الودیعة:1/91؛ الذّریعة: 1/269؛ ریحانة الأدب: 4/19؛ الأعلام(زرکلى):8/34.
________________________________________
قاعده لطف
در بیان وجوب هر لطف بر خدا
که از فروع همین قاعده است (1) ودر آن چند مطلب است:
[تعریف لطف از نظر لغت واصطلاح] (2)
[مطلب] اوّل: در بیان معنى مراد: بدان که یک معنىِ مسلّمِ لطف در لغت وعرف، احسان است.پس به این معنى، همه ما سوى لطف خداست ولکن چون خدا را دو عالم ودو احسان وتربیت است: یکى عالم تکوین وایجاد، یکى عالم تشریع وارشاد چنان چه ان شاء الله بعد از این خواهیم شرح داد مقصود علما قدّس سرّهم در این مقام قسم دویم است که لطف متعلّق به شرع وتکلیف باشد.
لهذا در تعریف وى فرموده‏اند:
لطف چیزیست که نزدیک مى‏کند مکلّف را به سوى طاعت ودور نماید از معصیت وبه حدّ الجا واضطرار نرسد یعنى: اختیار مکلّف باقى بماند.
حال به یارى قائم عجّل الله فرجه گوییم: بنابر این تعریف، اصلِ تکلیف داخل در لطف نیست بلکه محقّق موضوع اوست؛ زیرا که تا تکلیف نباشد طاعت ومعصیت نباشد، نزدیک کننده به آن ودور نمایندهءاز این نباشد.چنان چه مقام اضطرار وسلب اختیار نیز خارج از لطف است؛ زیرا که در آن مقام نیز تکلیف نباشد پس طاعت ومعصیت هم نباشد. (3)
پس لطف چیزیست که محدود به این دو حد است ودر میان این دو طرف، که یک طرف تکلیف ویک طرف الجا واضطرار است واقع شده وما بین این دو طرف بیابان بسیار وسیع وعرضِ عریضى است که همه درجات ومراتب لطف است ولطف بر همه صادق است وهمه آن مراتب بر خدا واجب است.وخدا نیز به اتم وجه واکمل اَنحا همه را لطف فرموده وکار به جایى رسیده که اگر اندکى بر این بسیار بیفزاید، پاى اضطرار وسلب اختیار به میان آید. ونقض غرض وعکس مقصود رخ نماید.
[مطلب] دویم:در اقامه دلیل وبرهان
وبعد از فهم مطلب سابق، دلیل وى
_______________________________
1 مقصود از قاعده، قاعده حسن وقبح عقلى است که در مقاله سوّم کتاب کاشف الأسرار مورد بحث قرار گرفت.
2 مطالبى که در قلاب[] قرار گرفته، از نویسنده نیست.
3 موءلّف در فصل اوّل ازمقاله سوّمِ کتاب کاشف الأسرار، ص 60 مى‏نویسد:
«هرچند ظاهر تعریف لطف به بیانى که گذشت، شامل مثل فرستادن پیغمبران وبیان اصل تکلیف ورسانیدن ایشان نبود ولکن دلیل ومراد هر دو اعم است».
________________________________________
ظاهر است.وما باز اشاره نماییم واثبات کنیم که ادلّه اربعه بر وى قائم است:
[الف:استدلال به آیات قرآن]
و از قرآن مجید آیات بسیارى است مثل همان آیات که خدا حکیم است وحجّت تمام کرده وعذرى باقى نگذاشته وعبث کار نیست وآسمان وزمین وما بین ایشان را به بازى وباطل نیافریده ولطیف ومحسن است به بندگان خود ونعمت را بر ایشان تمام کرده:«وَ اگسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً».(1)
[ب:استدلال به سنت]
وامّا احادیث وادعیه که حد وحصر ندارد وصحیفه کامله روحی لقائله الفدا همه را کافى است.
[ج:اجماع وضرورت مذهب]
أمّا اجماع امامیه قدّس سرّهم وضرورت مذهب ائمّه علیهم السلام که از فرمایشات ایشان ظاهر مى‏شود ودلیل عقلى نیز کاشف ازآن است هم جاى تأمّل نیست. واگر در بعضى ازخصوصیات این قاعده، بعضى از فقها را قدّس سرّهم تمجمجى (2)باشد، ضرر ندارد بعد از اتّفاقِ همه، در کتب اصول وفروع بر اصل قاعده فى الجمله.با آن که به یارى قائم عجّل الله تعالى فرجه اثبات موجبه کلّیه نماییم به طورى که بدیهى شود وبر تو هویدا گردد که تأمّل بعضى در بعضى از افراد وخصوصیات این قاعده شریفه، ناشى از سرعت سیر وقلّت تأمّل است.
[د:دلیل عقلى]
مقدمه: بدان که مذهب پیغمبران وائمّه علیهم السلام تماماً این است وطریقه ایشان بر این جارى شده که آن چه کمال ذاتى باشد وتا هر قدر که متصور باشد، در ذات احدیت ثابت دانند. وآن چه کمال فعلى باشد وتا هر قدر که متصور باشد، در فعل خدا ثابت دانند.وآنچه در او شائبه نقص ورائحه ناتمامى باشد، از ذات وصفات وافعال خداوند عالم مسلوب دانند.
وعلمارا نیز همین طریقه است وبه وتیره ایشان مشى نموده‏اند. واز ائمّه علیهم السلام رسیده که این، فطرىِ جمیع موجودات است.حتى مورچه را اعتقاد ومذهب این است که خدا را هم العیاذ بالله مانند او دو شاخ است، زیرا کمال خود را در داراى دو شاخ [داشتن [بیند.
پس ذات مقدّس خدا از جمیع نقایص پاک وشسته، وافعال او از هر آلایش وناتمامى پاکیزه
_______________________________
1 لقمان/20.
2 تمجمج: تردید داشتن وعیب وارد کردن.
________________________________________
ورُفته است.وچگونه چنین نباشد وحال آن که واجب الوجودِ من جمیع الجهات وقادر وعالم وحکیمِ من جمیع الحیثیات است. واگر او چنین نباشد پس که خواهد بود؟ واگر چنین نباشد پس چگونه خدا خواهد بود؟ اگر العیاذ بالله او ناقص باشد پس کامل کیست؟ تعالى الله عن ذلک علواً کبیراً.
وبه همین قاعده اثبات نماییم که قبول توبه وعذر واجابت دعوات وبر آوردن حاجات، بر خدا عقلاً واجب است؛ زیرا که قبول عذر واجابت سائل بالبدیهة بهتر از عدم قبول وعدم اجابت است وهکذا.
[قبح نقض غرض]
حال گوییم: که بدى وقبح نقض غرض به حدّى است که حیوانات، مسلّم داشته واز وى فرار نمایند.وزشتىِ عکس مقصود به مرتبه‏اى است که اطفال غیر ممیز از وى عار وننگ دارند.
هرگز دیده‏اى که عنکبوت خانه خود را خراب کند؟ ویا مورچه، جمع کرده خود را به دور افکند؟ ویا شنیده‏اى که طفل شیر خوار اگر به سیب یا چیزى میل نماید وبه دست وپا به سمت او رود، بى خود (1) در بین راه برگردد؟ نمى‏بینى که خداوند عالم در مقام بداهت وضرب المثل در [سوره]نحل مى‏فرماید:«وَلا تَکُونُوا کَالّتی نَقَضَتْ غَزْلَها» (2) یعنى نباشید مثل آن زن دیوانه‏اى که باز مى‏کرد رشته خود را ؟
بلکه اشجار وگیاه نیز از وى فرار مى‏کند که چون به یک سمت او دیوارى یا مانعى پیش آید، به سمت دیگر میل نماید وشاخ وبرگ خود را به آن سمت کشاند.بلى!«اگعْطى کُلَّ شَیءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى». (3)
[لزوم اهتمام ورزیدن در راه مقصود]
باز گوییم:چنان چه نقض غرض به این حد، بطلان او وبدى وزشتى او، وضوح دارد واگر چنین نبودى چیزى باقى نماندى وموجودى به کمال نرسیدى؛ همچنین است اهتمام در رسیدن مقصود نکردن وسهل انگارى نمودن ومحکم کار نبودن که قبح وبطلان او به همان قسم واجب ولازم است.
«عنکبوت» تمام استادى وهمّت خود را در ساختن عمارت خود به کار برد و«نحل» در خانه هاى مسدّس خود ببین! چه هنگامه نماید؟! و«مورچه» تا آن جا که احتمال رطوبت وضایع شدن روزى خود مى‏دهد، انبارخود را قرار ندهد.و«گنجشک» و«غراب» وسایر طیور وحیوانات هر قدر که مى‏توانند، آشیانه ومنزل خود را از دسترسى بنى آدم ودشمنان دور نماید وبه قدر امکان او را محکم سازد و نرم نماید، وچندان جوجه واطفال خود را زیر پر گیرند ودر آشیانه وهمراه خود نگهدارند وروزى دهند وتربیت نمایند تا یقین کنند که پر وبال او تمام
_______________________________
1 بیخود: بى جهت وبى سبب.
2 نحل/92.
3 طه/50.
________________________________________
ودر قوت پریدن ودویدن وحفظ خود، به حدّ کمال رسیده واستاد گشته. ودر تمام این مراتب که شاید واحتمال دارد، اکتفا نکنند وخود را معذور ندانند.
وخداوند حکیم متعالى همین مطلب را در فطرت اشجار وگیاه نیز سپرده وهمین قاعده را به ایشان یاد داده وبه کار برده.
ببین! «جوز» و«بادام» و«گل» وشکوفه درختان، در پسِ چند پرده نهان است وگندم وبرنج وسایر حبوبات، درچند قلعه محکم پنهان است که سالها در سنبله بماند، دست آفات به دامان او نرسد. چنان چه یوسف فرمود:«فَذَرُوهُ فی سُنْبُلِهِ». (1)
وتا میوه ودانه درست به حدّ کمال نرسد او را رها نکند وبه ضرب چوب پس ندهد:بلى! «صُنعَ اللهِ الّذیِ اگتْقَنَ کُلَّ شَیْءٍ».(2)
ببین! با این عمر کوتاه مردم چگونه در عمارت محکم کارى نمایند وهر استاد صنعت‏گرى چون از براى خود کار کند، نهایت اهتمام را خرج(3) دهد مگر آن که مهمتر از او مانع باشد.
بیا انصاف بده! هرگز شده که کارى کنى، یا چیزى را بخرى، یا امرى را به غیر واگذارى وچشم از استحکام او بپوشى وملاحظه نکنى وسفارش ننمایى؟
آیا معصوم علیه السّلام نفرمود: که از براى دنیاى خود چنان عمل کن که گویا همیشه خواهى بود واز براى آخرت خود چنان عمل کن که گویا فردا خواهى مرد؟(4)
خلاصه سخن وروح مطلب این است که چون ذى شعورى را مطلبى باشد ومختارى را حاجتى ومقصودى باشد وبداند که اگر این طور عمل کند یقیناً به آن مطلب رسد واگر طور دیگر کند وسهلتر گیرد شاید برسد وشاید نرسد، وامر او دایر بین این دو کار باشد ومانعى هم از جهات دیگر نباشد،نخواهد نمود مگر عمل اوّل را.
وهم چنین اگر یکى مظنون باشد ودیگرى مشکوک، نکند مگر مظنون را.وبالفرض اگرسهلتر را اختیار کرد وبه مطلب نرسید، باید عمل دیگر را اختیار کند واگر نکرد نقض غرض نموده. اگر یک مرتبه نزد کسى به جهت حاجتى رَوى وروا نشود وبدانى یا احتمال قوى بدهى که دفعه دیگر روا مى‏شود وهیچ مانعى نباشد ومع ذلک نروى، نقض غرض کرده‏اى وسعى اوّل را به هدر داده‏اى.
واگر کسى را به مهمانى طلبى واز مهمان شدن او مطلبى باشد، به پیغام غلام نیامد مقرّب خود را بفرستى واگر نیامد یا بنویسى یا پسر خود را روانه نمایى وهکذا تا آن چه ممکن باشد واز جهت دیگر مانعى ومعارضى نداشته باشد.واگر مراتب بعد را اهمال نمایى خود
_______________________________
1 یوسف/47.
2 نمل/88.
3 بر وزن نَصْر به معنى بروز دادن وبه کار بستن.
4 روایت از امام حسن مجتبى علیه السّلام است. ر.ک: بحار الأنوار: 44/138، روایت 6.
________________________________________
نقض غرض نموده‏اى ودر وسط راه مقصود برگشته‏اى ودیوارى را به نصف رسانده دست کشیده‏اى وعمارتى را ماند که نیمه کار گذاشته‏اى.
[اصل استدلال عقلى بر وجوب لطف]
بعد از بیان ونمایش این مطلب گوییم:که خداوند حکیم متعال را درتکلیف بندگان مقصودى است که آن: اطاعت وتقرّب وترک مخالفت وبُعد باشد.وآیا بعد از بیان صرف تکالیف،ذکر ثواب اعمال وعقاب اعمال وزینت وجلوه دادن بهشت مانند عروسان که هرتار موى او زنجیریست آویخته،وهر غمزه او دانه دامى است ریخته، وترساندن از جهنم وبیان درکات وشداید آن که زَهره را شکافد، وهر هوس را نشاند، و وضع حدود وتعزیرات، وتحریص بر مواعظ ومساجد وامر به معروف ونهى از منکر وهکذا آن چه زاید بر اصل بیان است چه فایده دارد؟وچرا این همه را با این اصرار وتأکید وتکرار قرار داده وفرموده؟ وچرا همه را میان خوف ورجا نگهداشته؟ وآیات رحمت وغضب وگذشت وسخت گیرى را به نهایت رسانده؟ آیا بدیهى نیست که ترک اینها نقض غرض است ووضع وقرارداد اینها وغیر اینها از لوازم ومتمّمات وصول به مقصود است؟ آیا بعد از این دلیل حسى وبرهانى بدیهى که بتمامه به روى هر مرتبه‏اى از مراتب لطف نشسته ودر هر فرد از افراد وى جارى گشته، توان قائل به تفصیل شد؟! وبعضى از مراتب وافراد را واجب دانست ودر بعضى دیگر تأمّل نمود یا نفى کرد؟ پس آن چه بعضى از علماى ما قدّس سرّهم ذکر کرده اندوبعضى شبهات به جهت نفى ایجاب کلى انداخته‏اند، همانا مانند شبهات دیگرى است که در مقابل قطعیات عقلیه وبدیهیات حسّیه گفته‏اند.
اى کاش!کسى از او مى‏پرسید به کدام دلیل عقلى آن بعض را واجب نمودى، که آن دلیل بعینه در آن بعض دیگر نیست؟ آیا هر مرتبه که ترک شود بدیهى نیست که نقضى لازم آید؟ وهر فردى که پا به دایره وجود نگذارد آشکار وهویدا نیست که فعل او هر آینه بهتر باشد؟ واگر قادر حکیم متعال خوبتر وکاملتر را رها کند وبه خوب وکامل اکتفا نماید آیا این نقص درصنعت نیست؟ وآیا این بخل ومنع فیض نیست؟
ونظیر این شبهه فاسده است گمان آن که گوید: لازم وواجب نیست که فعل خدا اصلح باشد.
پناه مى‏برم به خدا! از امثال این گمانها واز تأمّل وتردید در این گونه مطلبها.

تبلیغات