آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۲

چکیده

متن

درگذشته، یاد آور شدیم که در گرایش بشر به دین نظریات مختلفى ارائه شد و آراى بعضى، از جمله فروید و فروم را از نظر گذراندیم.
اینک به نقد وبررسى سه اشکالى مى‏پردازیم که فروید در باب پذیرش دین مطرح کرد وفروم هم آن را پذیرفته ونقل کرده است:
اشکال اوّل:
آثار ولوازم نامعقول دین
فروید معتقد است که نه تنها دین داراى خاستگاه بدى است بلکه پذیرش دین هم فى نفسه یک امر بد و نازیباست؛ چون پذیرش دین ملازم است با پذیرش یک سرى آثار وتبعاتى که جنبه ارزشى وعقلانى ندارد مانند:
الف: در طول تاریخ عدّه اى به نام دین بر مردم حکومت کردند وبا شعار «ظلّ الله» ظلم وستم بسیارى بر مردم روا داشتند.
ب: بعد از پذیرش دین، طبقه اى به عنوان عالمان دینى وروحانیون به وجود آمده، بر مردم حکم مى‏رانند وخود را از قداست خاصى برخوردار دانسته، تفوّق فرهنگى پیدا مى‏کنند. به علاوه، براى تأمین نیازهاى اقتصادى خود کمکهاى مالى از قبیل صدقه، وجوهات و کفّاره دریافت مى‏کنند وبه همین خاطر، یک نوع فشار اقتصادى بر پیکر اجتماع وارد مى‏سازند.
ج: با پیدایش ادیان، جنگها ودرگیریهاى زیادى به وجود آمده است.متدیّنان به ادیان ومذاهب مختلف، به نام «خدا» وحفظ «شریعت الهى» و«قربة الى الله» به جنگ طرف مقابل مى‏روند.جنگهاى مذهبى(چون بر اساس عقیده وتوجیه مذهبى شروع مى‏شود) خیلى وسیعتر وعمیقتر از جنگهاى قومى وملّى مایه خون ریزى وقتل وغارت مى‏گردد.شاهد این سخن، جنگهاى 400 ساله صلیبى بین مسیحیان ومسلمانان است ونیز جنگهاى داخلى فِرَق مذهبى مانند جنگهاى شیعه وسنى در طول تاریخ اسلام از همین قبیل است. بنابر این،بر اساس این لوازم وتبعاتِ غیر قابل قبول، پذیرفتن دین هم عقلانى نخواهد بود.
پاسخ:
آن چه که در تبعات ولوازم نامعقول پذیرش دین گفته شد، مربوط به ذات دین نیست،بلکه ناشى از سوء استفاده عدّه اى از متدیّنان(غیر واقعى) است.پس نهایت سخن این اشکال آن است که از دین سوء استفاده‏هاى زیادى مى‏شود.امّا آیا این مطلب موجب مى‏شود که دست از دین برداریم یا نه، سخن دیگرى است وواضح است که با سوء استفاده کردن عدّه اى از یک امر پسندیده(ذاتى) نمى‏توان از آن صرف نظر نمود. ما در زندگى روز مرّه، خیلى چیزها نشان داریم که برخى از آن سوء استفاده مى‏کنند واین موجب نمى‏شود که آن را نادیده بگیریم.مثلاً از «پول» بیشترین سوء استفاده‏ها صورت مى‏گیرد مانند: گرانفروشى، کم فروشى، رشوه، ربا ودزدى و...، آیا کسى حاضر است براى تبعات ناپسند پول، از آن دست بردارد؟!
لذا، به نظر مى‏رسد که براى نادیده گرفتن این پدیده‏ها دو راه امکان دارد:
الف: اثبات شود که اصولاً هیچ نیازى به وجود چنین پدیده هایى نیست.
ب: چیز دیگرى جاى آن پدیده‏ها را پر کند به گونه اى که خواصّ آن را داشته وقابل سوء استفاده هم نباشد.
از این رو، اگر به چیزى نیازمندیم ونتوانستیم جایگزین خوبى براى آن داشته باشیم، نمى‏توانیم به خاطر بعضى از سوء استفاده‏ها از آن صرف نظر کنیم.
مسئله نیاز بشر به دین، مصالح ومنافع دین وعدم جایگزینى پدیده هاى دیگر به جاى آن، ما را وادار مى‏کند که همچنان به «دین» پایبند باشیم وسعى کنیم که راههاى سوء استفاده از دین را بزداییم.
اشکال دوّم:
وجود منبع فوق سوءال در دین
دوّمین اشکال در پذیرش دین آن است که در هر دینى یک منبع فوق سوءال ) Authority( به نام خدا یا شارع ویا ...وجود دارد که همه متدیّنان باید سخن او را بى هیچ چون وچرا بپذیرند وهرگز از او علّت ودلیل نطلبند.(1)
به عبارت دیگر:اگر این منبع حکمى را صادر کرد ومثلاً گفت:«الف، ب است»، کسى حقّ سوءال واعتراض ندارد که چرا «الف، ب است»؟ متدیّن واقعى کسى است که تعبّد مطلق داشته وهمه مسائل دینى را بدون هیچ
_______________________________
1 نظیر استفاده اى که عدّه اى از فرق اسلامى از آیه شریفه «لا یُسْاگلُ عَمّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْاگلُونَ» انبیا/23 نمودند.
________________________________________
اعتراضى بپذیرد.
لازمه این امر، آن است که به تدریج پذیرش بدون دلیل سخن دیگران در آدمى به وجود آید وانسان نمى‏تواند نقاط ضعف وقوّت حکم یا فردى را بیان کند وتفکّر نقدى ضعیف شده، افول مى‏کند ومهمّترین امور حیاتى انسان که مسئله روحى وروانى وى است مورد پرس وجو قرار نمى‏گیرد وبدین ترتیب، استدلال ومنطق به فراموشى سپرده مى‏شود. وبه خاطر همین نکته است که در طول تاریخ عدّه اى به نام عالمان دین، خود را سخنگوى خداوند دانسته‏اند ومخالفت با آنان، مخالفت با خدا قلمداد شده است.
پاسخ:
براى نشان دادن نادرستى این سخن ابتدا به دو جواب نقضى وحلّى اشاره مى‏کنیم وسپس شروط پذیرش سخنان خدا را یاد آور مى‏شویم:
الف: جواب نقضى
اشکال مذکور به مسئله عقل وحجّیت عقلى نقض مى‏شود با این توضیح:
اگر گفته شود:«خدا موجودى است که سخن او را بى چون وچرا باید پذیرفت»، قبل از پذیرش این قضیّه، جمله«خدا وجود دارد» باید مورد قبول باشد، در این صورت، این «هلیّه بسیطه» و«کان تامّه» چگونه ثابت مى‏شود؟ ابتدا باید به وسیله عقل، وجود خدا کشف وثابت گردد سپس نوبت به قضیّه مذکور برسد.
اینک که پاى عقل به میان آمد مى‏گوییم:عقل منبعى فوق سوءال است ورمز آن در این است که حجّیت واعتبار عقل ذاتى است. ازاین رو، قضیّه «استدلال عقلى کاشف از واقع است وحجّت مى‏باشد» قابل استدلال نیست (1)؛ زیرا براى اثبات آن راهى جز راه عقل در پیش روى نداریم واگر عقل بخواهد برآن مطلب استدلال کند، اعتبار این استدلال عقلى مورد سخن خواهد بود.(2)
_______________________________
1 البتّه، رنه دکارت Rene Descartes(16501596م) ریاضیدان وفیلسوف معروف فرانسوى مى‏گوید: دلیل قضیّه «استدلال عقلى حجّیت دارد» این است که عقل نیرویى است خدا دادى وچون خدا عالم وقادر وخیر خواه على الإطلاق است، لذا محال است که نیروى خدادادى واقع نما نباشد.اگر عقل مرتّب به خطا رود، انسانها به خطا وجهل مبتلا مى‏شوند و این خیر انسانها نیست.
لکن این استدلال کلامىِ دکارت عقیم است؛ چون قضایاى «خدا وجود دارد» و«خدا قادر على الإطلاق است» ویا «خدا عالم وخیرخواه مطلق است»... همگى محتاج به اثبات واستدلال عقلى است وتا این قضایا به وسیله عقل ثابت نشود، استدلال دکارت بر حجّیت استدلال عقلى تمام نخواهد بود.
2 به عبارت دیگر: اگر کسى براى حجّیت استدلالات عقلى، استدلال عقلى کند دچار «دور» شده است؛ چون تا استدلال عقلى تمام ومعتبر نباشد، قضیّه «استدلال عقلى کاشف از واقع وحجّت است» ثابت نمى‏شود.
پس خلاصه جواب نقضى به اشکال چنین شد که:اوّلین منبع فوق سوءال، عقل است واگر تعبّد به یک موجود موجب مى‏شود که تفکّر نقدى ضعیف شده و از بین برود، پس در مورد تعبّد به عقل هم باید این لوازم وتبعات را بپذیرید وحال آن که قابل پذیرش نیست و این تعبّد هم اختصاص به متدیّنان نداشته، بلکه همه آن را قبول دارند.
ب: جواب حلّى
با توجّه به جواب نقضى، حلّ اشکال هم بدین صورت واضح خواهد بود که:هرتعبّد، مطلقاً نادرست نیست، بلکه تعبّد نسبت به چیزى که داراى حجّیت ذاتى است مثل عقل پسندیده وبلا اشکال است واز نظر ادیان، خدا ویا شارع و... خالق عقل وداراى عقل کلّند پس نقصى در تعبّد نسبت به آنان وجود نخواهد داشت.
نکته دیگر آن که: در مورد قضایایى همچون:«عقل حجّت است»، «خدا وجود دارد» ونیز«خدا موجودى است که باید سخنش را پذیرفت»، نسبت به خدا متعبّد نیستیم وعلاوه بر آن، از آن جا که مدّعیان نیابت از خدا بسیارند، در پذیرفتن سخنان مدّعیان نبوت، وتمیز «نبى» و«متنبّى» باید سراغ عقل را گرفت و نمى‏توان به خدا متعبّد بود؛ چون راهى جز راه نبوت براى دستیابى سخنان خدا نیست و این راه هم مورد شک وتردید است و از طریق مدّعیان نبوت تحصیل صدق وکذب کلامشان امکان پذیر نیست.
شروط پذیرش متعبّدانه سخنان خدا
گرچه متدیّنان، سخنان حق تعالى را متعبّدانه مى‏پذیرند وچون وچرایى ندارند، ولى پذیرش آن لااقل با دو شرط همراه است:
شرط اوّل: سازگارى درونى
) Consistency(
اوّلین شرط سخنان هر قائلى، وجود سازگارى درونى در آن است.اگر مجموعه مطالب یک متن دینى با یکدیگر متضاد ومتخالف باشند، قابل پذیرش نخواهند بود.لذا، یکى از علل عدم پذیرش تورات وانجیل موجود از سوى مسلمانان ناسازگارى درونى این کتابهاست.
ونیز بر همین اساس است که ما در مواجه با ظهور اوّلیه بخشى از آیات قرآنى وعدم سازگارى آن با بخشهاى دیگر وقواعد عقلى از ظهور آنها دست برمى داریم وبه معانى مورد وتا این قضیّه اثبات نگردد، استدلال عقلى تمام ومعتبر نخواهد بود.پس اعتبار استدلال عقلى متوقّف بر حجّیت واعتبار استدلال عقلى است و این همان دور محال است.
قبول تفسیر وتوجیه مى‏کنیم.نمونه هایى از این آیات عبارتند از:
الف: «یَدُاللهِ فَوْقَ اگیْدِیهِمْ».فتح/10
ب: «الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى». طه/5
ج: «وَجاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفّاً صَفّاً». فجر/22
د: «وُجُوه یَوْمَئِدٍ ناضِرَة* اِلى رَبِّها ناظِرَة». قیامت/22و23
و...
در بعضى ازموارد به نظر مى‏رسد که یک آیه در درون خودش ناسازگار است مثل آیه کریمه «وَما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ» (انفال/17) در این صورت، معناى جمله اى با جمله دیگر تغییر داده مى‏شود تا سازگارى لازم پیدا شود.
پس ما در حالى که قبول داریم که تمام آن چه در قرآن کریم آمده است حق است، ولى باید در تک تک آیات ثابت کنیم که ناسازگارى وجود ندارد وحتّى اگر سخن خدا به گونه اى باشد که جمع نقیضین یا رفع آن را به دنبال داشته باشد بنابر حکم بدیهى عقل مبنى بر بطلان رفع یا جمع نقیضین آن سخن را نمى‏پذیریم.
شرط دوّم: سازگارى با نیازهاى وجودى انسان
امر خداوند همیشه مطابق با نیازهاى وجودى انسانهاست. ازاین رو، خداوند نمى‏تواند امرى کند که با نیازهاى وجودى ما سازگار نباشد، اگر کسى ادّعا کند که مثلاً خداوند فرمود:«هیچ غذایى را نخورید» سخن او پذیرفتنى نیست؛چون بدن انسان مرتّباً نیاز وجودى به آب وغذا دارد.(1) پس اگر در دین حکم یا احکامى باشد که با نیازهاى وجودى انسان سازگارى نداشته باشد، مورد قبول وپذیرش نیست.نظیر بعضى از سخنان تورات وانجیل موجود که شراب را بر امم سابقه حلال دانسته ویا عزوبت را امر مقدّسى قلمداد کرده چون به نظر مى‏آید که این مسائل سخن الهى نباشد.
گفته نشود که لازمه این سخن، آن است که انسان به همه نیازهاى وجود خود واقف باشد وحال آن که در واقع چنین نیست؛ چون اوّلاً اگر ما در میان نیازهاى درونى خود حدّ اقل به بخشى از آنها واقف باشیم در صورت مخالفت امر و نهى الهى با آن نیازها، مورد پذیرش نخواهد بود وثانیاً ممکن نیست انسان نیازى داشته باشد وبه آن وقوف نداشته باشد.(2)
_______________________________
1 امروزه از این مطلب به عنوان «ستیز ایدئولوژى با واقعیت» یاد مى‏کنند.
2 البتّه باید توجّه داشت که احساس نیاز نکردن نسبت به یک امرى فرق دارد با این که بدانیم برآورنده آن نیاز چیست. ممکن است شخصى احساس خلأ وجودى ومعنوى بکند امّا بر آورنده آن را نشناسد، به علاوه باید توجّه داشت که نیازهاى وجودى شامل نیاز عقلانى انسان هم مى‏شود.
________________________________________
(گرسنگى در انسان همراه با احساس نیاز به غذاست).
اشکال سوّم:
تزلزل اخلاق در پى پذیرش دین
اشکال دیگرى که فروید در باب پذیرش دین مطرح کرده بر خلاف آن چه که تصوّر مى‏شود ناشى از اهتمام زیاد او به مسائل اخلاقى در زندگى فردى واجتماعى است. وى مى‏گوید:پذیرش دین اخلاق را متزلزل مى‏کند؛چون اگر شما دین را بپذیرید به شما گفته مى‏شود:
«الف» خوب است چون خدا به آن امر کرده است ویا چون مأمور به است.
و «ب» بد است چون خدا از آن نهى کرده است ویا چون منهى عنه است.
بر این اساس، اگر زمانى ثابت شود که خدایى نیست ویا هست ولى پیامبرى نفرستاده است ویا فرستاده لکن ابلاغ پیام او به ما نرسیده است و... در هر صورت، اخلاق هم از بین مى‏رود؛ چون در فرض مذکور خوبى وبدى دایر مدار امر ونهى خداست واگر از سوى خدا مأموربه یا منهى عنه اى نباشد دستورات اخلاقى چون صداقت، وفادارى به عهد وامانتدارى ویا قبح دروغ، تهمت وشرب خمر و... معنى نخواهد داشت. پس، اخلاق را نباید بر پایه اى بنانهاد که با فرو ریختن آن، اخلاق هم از بین برود. لذا،لازم است که مرز اخلاق را از خدا ودین جدا کنیم تا در نتیجه چه خدایى باشد ویا نباشد، اصول اخلاقى در جامعه محفوظ بماند.
اشکال مذکور بااین نکته تقویت مى‏شود که:در تمام ادیان، اکثریت مردم (وبه نظر فروید همه مردم) اگر بفهمند که خدایى وجود ندارد، این تحفّظ وتعبّدى که نسبت به واجبات ومحرّمات دارند، دیگر نخواهند داشت لذا،القاءات وشبهات دینى همواره بر انسان اثر عملى مى‏گذارد، گرچه از جهت عملى مردود باشد.(1)
پاسخ
در جواب اشکال سوّم فروید سه نکته را متذکرمى شویم:
نکته اوّل: مبنایى را که فروید در بیان اشکال انتخاب کرد وتصورى که وى از دین واخلاق دارد مورد قبول همه ادیان وهمه مذاهب وفِرَق مختلف نیست. این اشکال اگر وارد باشد بر مبناى اشاعره وارد خواهد بود ولى بر مبناى معتزله وامامیّه، جایگاهى ندارد.
_______________________________
1 وقتى در اعتقادات دینى تشکیک مى‏شود، باید دو جهت بحث را از یکدیگر تفکیک کرد. مثلاً اگر کسى گفت که معجزه اثبات نبوت نمى‏کند ویا برهان نظم اثبات وجود خدا نمى‏کند ویا ...، یک بُعد اشکال بُعد منطقى وعلمى است که باید با منطق به مقابله با آن برخاست وبُعد دیگر آن، القاى شبهات است که اثر روانى بر انسان مى‏گذارد ودر مقام عمل، آدمى را به تدریج ضعیف مى‏کند.________________________________________
اشاعره، حسن وقبح را دایر مدار امر ونهى الهى مى‏دانند ولى معتزله مى‏گویند:اوامر ونواهى دایر مدار حسن وقبح اشیاست.خدا به کارهاى خوب امر و از کارهاى بد نهى مى‏کند.در دیدگاه اشاعره، «مأمور به بودن» یا «منهى عنه بودن»، علّت خوب وبد بودن است ولى در دیدگاه معتزله اینها معلولند.(1)
نتیجه سخن این که: بنابر عقیده اشاعره، بدون وجود خدا و ارسال رسل و ابلاغ کتب آسمانى، نتوان کارهاى خوب وبد را تشخیص داد ومعرفى نمود؛ چون حسن وقبح اشیا الهى وشرعى است وبنابر عقیده معتزله بدون اینها، مى‏توان حسن وقبح اشیا را درک کرد؛ چون حسن وقبح اشیا ذاتى وعقلى است.
با این بیان، روشن مى‏شود که اشکال فروید فقط بر مبناى اشاعره مطرح مى‏شود وبدیهى است که قول ومبناى اشاعره در این باب قطعاً باطل است وقول معتزله هم محل بحث است که اینک مجال بررسى آن نیست.
گفتنى است که در کلام مسیحیّت،نظیر قول اشاعره را به پیروان قدّیس توماس آکوئینى ونظیر قول معتزله را به پیروان قدّیس آگوستین نسبت مى‏دهند.
نکته دوّم: بر فرض که مبناى فروید(بر اساس مبناى اشاعره در حسن وقبح اشیا) را پذیرفته واشکال وارد باشد، همین اشکال بر فروید ومبناى وى هم وارد خواهد بود،چون حسن وقبح اشیا یا بدیهى است که در این صورت نزاعى نیست ویا نظرى است که در آن صورت اگر روزى مقدّمات ومبناى نظریه وى در حسن وقبح اشیا مخدوش گردد بناى او هم فرو مى‏ریزد.پس فروید هم باید بناى خود را در اخلاق به گونه اى قرار دهد که با بودن ونبودن مبنا، آن بنا سالم بماند واین هم محال است؛چون اگر مطلبى به معنى واقعى مبناى نظریه اى باشد، ممکن نیست که بنا ونظریه بدون آن مبنا هم صحیح واستوار بماند.
نکته سوّم: مطلب دیگرى که باید در قبال فروید گفت مبتنى بر مقدّماتى است مربوط به فلسفه اخلاق که نیاز به تفصیل سخن است.ودر این جا فقط اشاره اى مى‏کنیم وآن این که:مفاهیم ارزشى وحسن وقبح از کجا به دست مى‏آید؟ ما وقتى به اشیاى خارجى نگاه مى‏کنیم مفاهیمى از قبیل رنگ، بو، اندازه وشکل خاصى را به دست مى‏آوریم امّا خوبى وبدى از مفاهیمى نیستند که از اشیاى خارجى به تنهایى به دست آیند.فروید باید پاسخ دهد که از کجا واز چه راهى به حسن وقبح اشیا دست مى‏یابد؟ به چه علّت راستى، خوب ودروغ بد است؟!
_______________________________
1 این نکته به «مساله اوثیفرون» ) Euthiphroe s Problem( مطرح است که براى اوّلین بار در یکى از کتابهاى افلاطون به نام «اوثیفرون» آمده است. افلاطون از قول استادش سقراط نقل مى‏کند که سقراط از مخاطب خود پرسید:یک کار چون خوب است مورد امر الهى است ویا چون مورد امر الهى است خوب است؟ وهمچنین کار بد...؟

تبلیغات